محيط زيست و سياست؛ از هماوردی تا هماغوشی - 4

چنين دريافت­هايي نشان مي‌دهند، تا چه اندازه پيشگويي ((هيگينز)) به واقعيت نزديك بوده است. امّا چگونه؟ چگونه شهروندي از كرة خاك كه چون بقية شهروندان، به شدّت در بند زمان اسير است، توانسته چنان دقيق از آينده خبر دهد؟ آيا او انساني فرازميني يا نابغه بوده است؟!

حقيقت اين است كه نه! براي رسيدن به دريافت هيگينز نيازي به دارابودن هوشي خارق‌العاده نيست! كافي است نگاهي نه چندان عميق به مناسبات حاكم بر جهاني اندازيم، كه در آن زندگي مي‌كنيم و برخي آمارها را مرور كنيم تا دريابيم امكان پيشگويي فرجامي مخاطره‌آميز براي آيندگان تا چه اندازه سهل است! حتّی مخاطره­آميز­تر از آنچه که هيگينز آن را به تصوير کشيد!!

به فاصلة اندكي پس از انتشار كتاب هيگينز، يعني در آغاز دهة هشتاد ميلادي، شمار دانشمنداني كه در آزمايشگاه­هاي تسليحاتي جهان شاغل بودند، از 400 هزار نفر فراتر مي‌رفت (قصاص، 1983)، به شکلی كه تا پايان آن دهه، هزينة جنگ‌افزارسازي زمينيها از يك­هزار ميليارد دلار در سال نيز گذر كرد (تارو، 1992)؛ كه اين رقم، از 200 برابرِ هزينة لازم براي خريد تمام ماشين‌آلات و ابزار كشاورزي مورد نياز كشورهاي گرفتار كمبود غذايي در آن دهه نيز بيشتر است (برانت، 1980)! نتيجه آنكه در پايان دهة هشتاد، 25 ميليون انسان آواره در سراسر جهان در جستجوي مأمني به دور از آتش جنگ بودند و 25 ميليون آوارة ديگر از عقوبت بلاياي (به اصطلاح) طبيعي، خانه و كاشانة خويش را از دست داده بودند[1]. به سخنی ساده‌تر، دليل آوارگي گروه نخست، تلاش و هم‌انديشي 400 هزار تن از فناوران علمي جهان در آزمايشگاه­هاي جنگ بود و علّت آوارگي 25 ميليون نفر دوّم، آنكه كسي در آزمايشگاه­هاي صلح نبود تا بشر را در مواجهه با چالشهاي زيست‌محيطي ياري دهد! تقريباً در همان ايّام، يعني در سال 1984، پروفسور محمّد عبدالسلام، فيزيكدان فرزانة برندة جايزة نوبل، در توصيف شرايط آن روز و آيندة جهان، در عبارتي سراسر نوميدانه، مي‌گويد:

 «دلم مي‌خواست زنده بمانم و از گفتة خويش پشيمان شوم، ولي مطمئنم كه بيست سال ديگر هم دنياي محروم به همين اندازة امروز گرسنه و به طور نسبي، عقب‌افتاده و شديداً فقير خواهد بود.»

خوشبختانه او، امروز در ميان ما نيست!! تا در غم درستي پيش‌بيني‌اش، بيش از اين بگريد! چرا که بر پاية آخرين گزارش توسعة انسانی سازمان ملل متحد، 54 کشور جهان ­اکنون در قياس با سال 1990 فقير­تر شده­اند و اين در حالي است كه هفده كشور اروپاي شرقي و اعضاي جامعه مشترك المنافع روسيه هم در زمره اين ۵۴ كشور قرار دارند (UNDP، 2003).



[1]  فصلنامة جنگل و مرتع، ش 26، ص 62.

محيط زيست و سياست؛ از هماوردی تا هماغوشی - 3

اصلاً مگر مي‌شود از مرگ روزانة 50 هزار نفر از شهروندان دهكدة جهاني، تنها به دليل مصرف آب آلوده (نايت، 1996) پژمان نشد؟ مگر مي‌شود از مرگ سالانة 4/4 ميليون نفر از مردم جهان بر اثر خفگي گاز و پديدة گلخانه‌اي متأثر نگرديد؟[1] مگر می­شود به آسانی از مرگ بيش از 3 ميليون انسان در اثر بروز بلايای به اصطلاح طبيعی در طول دو دهة گذشته، يعنی در عصر فوران علم و فناوری و انواع سامانه­های هشدارباش ماهواره­ای به راحتی گذشت[2]؟ چگونه است که از مرزهای فناوری نانو هم گذر می­کنيم، امّا در طول چهار دهة گذشته نه­تنها نتوانستيم شمارِ آسيب­ديدگانِ از بلايای طبيعی را کاهش دهيم، بلکه تعداد آنان 3 برابر هم رشد کرده و اينک به طور متوسط به سالی 136 ميليون نفر ­رسيده است[3]؟ چگونه است که در پی ايجاد ارتباط با موجودات احتمالی آن سوی منظومة شمسی بر­می­آييم و خواستار درک جهانی با فاصلة 12 ميليارد سال نوری از خويش هستيم، امّا در مهارِ روند شتابناک پيدايش و شيوع امراض جديد و ناشناخته، عاجز مانده و تنها نظاره­گرِ اين حقيقت تلخ باشيم که مرگ و ميرِ ناشی از ابتلا به ویروس  HIV در طول دهة گذشته 6 برابر رشد کند[4]؟ اصلاً مگر می­توان تولّد 60 ميليون انسان بیگناه حامل اين ويروس مرگ­آفرين را در زمانة حاضر ناديده گرفت[5]؛ انسانهايي که اين بخت را داشتند تا 3 هزار سال پس از افلاطون به دنيا آيند و سزاوارتر آن بود که از موهبت رفاهی سود جويند که می­توانست تمدّن برایشان به ارمغان آورد، نه سمّی که در جانشان فرو خورانده شد! مگر شنيدن اين خبر که «در طول نيمة دوّم سدة بيستم ميلادی، تنها در آمريکا 80 هزار نفر در اثر تشعشعات حاصل از آزمايشها و انفجارات اتمی در نيوار، مبتلا به انواع سرطان شده­اند[6]» می­تواند وجدانهای بيدار را راحت گذارد؟ مگر می­توان اعلام مرگ سالانة 80 هزار نفر برزيلی را در اثر مصرف سيگار شنيد و خم به ابرو نياورد؟ مگر می­شود از مرگ سالانة نزديک به يک ميليون نفر بر اثر تصادفات رانندگی در سراسر جهان تأسف نخورد[7]؟ و مگر مي‌شود از شنيدن اين خبر اندوهگين نشد: ((در صورت ادامة روند كنوني، تا پايان قرني كه در آن هستيم؛ نسل بيش از نيمي از 1750000 (يك ميليون و هفتصد و پنجاه هزار) گونة زيستمندي كه اينك در جهان يافت مي‌شوند، براي هميشه نابود خواهند شد[8])).



[1]  گزارش توسعة انساني يونپ در سال 1998، فصلنامة اقتصاد كشاورزي، ش 24، ص 20-7.

[2] نشرية فرياد زمين، ش 36-37، ص 9.

[3] همشهری، ش 3033 مورخ 6/2/1382، ص 5.

[4] همشهري، ش 2631، ص 9 (5/11/80)

[5] همشهری، ش 3033 مورخ 6/2/1382، ص 5.

[6]  همشهري، ش 2676، ص 7 (23/12/80).

[7] همشهری، ش 2396، مورخ 17/2/1381، ص 7 به نقل از امور بين­الملل شهرداری تهران.

[8]  سخنراني دكتر عادل جليلي، رئيس مؤسسة تحقيقات جنگلها و مراتع در مورخ 4/10/1379 با عنوان: ((تنوّع زيستي)). تهران. تالار اجتماعات مؤسسة تحقيقات جنگلها و مراتع.

محيط زيست و سياست؛ از هماوردی تا هماغوشی - 2

1-     چگونه می­توان يک پيشگو بود؟!

«سستي ما، سكوت ما و عدم جسارت ما مي‌تواند به اين معنا باشد كه در نهايت ما تنها گونه‌اي خواهيم بود كه نابودي خودمان را مو به مو تحت نظارت داشته‌ايم. و گورِ ما چه سنگ نبشتة وهن‌آميزي خواهد داشت: آنان آنچه را فرا مي‌رسيد، مي‌ديدند، اما چندان خرد نداشتند كه راه را بر آن ببندند.»

 سارا پاراكين- سخنگوي حزب سبز انگلستان[1]

 

در سال 1975 ميلادي، كتابي منتشر شد به نام ((دشمن هفتم))، كه حاوي پيشگويي تلخي بود؛ پيشگويي تلخي كه امروز بدل به حقيقتي غم‌انگيز شده است. آن حقيقت كه 28 سال پيش توسط رانالد هيگينز، صاحب كتاب فوق، به رشتة تحرير درآمد، چنين است : ((بيست و پنج سال آينده و شايد دهة آتي، براي صدها ميليون انسان، مرگ از گرسنگي به بار خواهد آورد و براي بقية ما، سختي، ناامني يا جنگ[2].))

شايد هيچ­گاه چون امروز، يعني در آغاز پنجمين سال از سدة بيست‌ و يكم ميلادي، چهرة جهان از غم آوارگي‌ها، نسل‌كشي‌ها، تجاوزها، انتحارها و جنگهاي داخلي در عراق، افغانستان، فلسطين، آمريکا، تاجيكستان، بوسني، قره‌داغ، آنگولا، بروندی، كوزوو، گروزني، صربستان، آلباني، كلمبيا، سودان، كشمير، هائيتی، روآندا، تی­مور شرقی، کامبوج، سومالی، ترکيه و پاره‌هايي ديگر از زيستگاه­هايش، چنين افسرده و چروكيده نبوده است؛ 5/1 ميليارد فقير گرسنه[3]، 5/13 ميليون آوارة جنگي[4] و ده­ها هزار كشته، دستاورد خجلت‌بار تمدّن بشري در سپيده‌دم سوّمين هزارة پس از ميلاد مسيح(ع) است؛ تمدّني كه از آغاز شكوفايي‌اش در پنج هزار سال پيش تاكنون، وارث 14 هزار جنگ و قتل عام چهار ميليارد انسان بوده (اخلاص‌پور، 1372) و هم­اکنون نيز به طور متوسط شاهد 20 جنگ مسلحانه در روز است[5]. از طرفي بحرانهاي زيست‌محيطي، هيچ زمان چون امروز، مرگ‌آفرين و بنيان‌كن نشان نداده و هيچ­گاه اُفول اندوخته‌هاي طبيعي و ذخيره‌گاه­هاي ژنتيك جهان تا بدين‌ حد، شتاب نگرفته بودند؛ به نحوي كه دست‌كم سالي يكصد ميلياردتن مواد آلوده‌كننده در هوا، آب و زمين پخش مي‌شوند و آخرين برآوردها حكايت از آن دارد كه بيش از 5 ميليارد هكتار از سرزمينهاي جهان، يعني عرصه‌اي به وسعت 5 برابر كشور پهناور كانادا، از جريانهاي بيابان‌زايي آسيب‌ ديده و دچار اُفت توان توليد شده‌اند (Daily ، 1997) و هم‌اكنون با شتابي معادل 50 ميليون هكتار در سال (5 برابر مساحت استان اصفهان)، بر وسعت سرزمينهاي متأثر از بيابان‌زايي در جهان افزوده مي‌شود (Nebel & Wright، 1998)؛ رويدادهايي كه خود به شكلي ديگر سيماي زمين را فرتوت‌تر از آنچه كه هست، نشان خواهند داد.



[1] به نقل از رحيمي، 1380

[2] كابوس توسعة پايدار (برگردان هادي غبرايي، 1376). كتاب طبيعت، ش 1،ص 77-76.   

[3]  گزارش بانك جهاني، ژوئن 1999، همشهري، ش 1846، ص 4.

[4]  نوري نائيني، سعيد. 1378: سخنراني در اجلاس كميتة جهاني امنيت غذايي رم. نشاط، ش 76، ص1.

[5] اطلاعات، ش 22108، مورخ 25/10/1379، ص 11.

محيط زيست و سياست؛ از هماوردی تا هماغوشی -1

 

چکيده:

شواهد پرشماری دلالت بر آن دارد که برکامه ی[1] رشد چشم­گيرِ فناوری و افزايش ذخاير دانايي جوامع بشری، نه­تنها بر کيفيت زندگی آن چنان که درخورِ چنين رشدی است، افزوده نشده؛ بلکه در پاره­ای از موارد وجود شناسه­هايي انکارناپذير در تأييد روند کاهندة نماگرهای کيفيت زيست به اثبات رسيده است. فروسايي شتابناکِ مواهب طبيعی و کالاهای غيرقابل تبادل زيست­محيطی در تمامی ابعاد مرتبط با حواس پنج­گانة آدمی و در همة مرزبندي های سياسی جهانِ امروز، اعم از شمال و جنوب، گواهی است بر اين مدعا که توسعة شتابان علم و فتح پی­درپیِ خاکريزهای جهالت، نه­تنها نتوانسته آن طور که بايستة چنين دستاوردهای شگفت­انگيزی است، آدمی را به آرامش و آسايشی واقعی و پايدار رهنمون ساخته و نظامی عدالت­مدار و پژوهش­محور بيافريند، بلکه ظاهراً خود جهالتی خجلت­بار­تر آفريده است؛ چالشی که ترسيم جزئيات و واکاوی دلايل احتمالی بروز آن از جملة مهمترين گرايه­های نوشتار پيش­رو است. در اين راه، کوشيده­ايم تا از امکانی که پيشنهاد دورانديشانه، امّا ظاهراً فراموش­شدة «گفتگوی تمدّنها» می­تواند يا می­توانست فراهم آورد، ياد کرده و سازوکاری برای کاستن از تقابل انديشه­های سياسی با انگاره­های زيست­محيطی ارايه دهيم.

واژه­های کليدی: امنيت غذايي، فرهنگ زيست­محيطی، توسعة پايدار و  گفتگوی تمدّنها. 



[1]  به رغم.

درآمدی بر بیابان زایی، فقر و پایداری - واپسین قسمت

4- فرجام سخن:

مقابله با فرايندهاي كاهندة كارايي سرزمين يا بيابان‌زايي، پيش از آنكه مواجهه‌اي سخت‌افزاري و از جنس مديريت سازه‌اي باشد، برخوردي نرم‌افزاري و غير‌سازه‌اي خواهد بود. اين حقيقتي است كه روزانه بر شمارِ طرفدارانِ آن در حوزة نخبگانِ تصميم‌ساز افزوده مي‌شود. در يكي از آخرين گزارشهاي توسعة انساني سازمان ملل متحد، مقاله‌اي از نظريه‌پردازي برجسته آمده كه در فرازي از آن مي‌خوانيم: «در سطوح درآمدي پايين و مراحل نخستين توسعه، رشد درآمد با ميزان بالاتر تخريب محيط‌زيست همراه است، اما از آستانه‌اي به بعد، درآمد بيشتري به بهبود محيط‌زيست اختصاص مي‌يابد (پانايوتو[1]، 2002)  اندكي پيشتر از اين سخن، دبير پيمان (كنوانسيون) مبارزه با بيابان‌زايي سازمان ملل[2]، صراحتاً پيكار با بيابان‌زايي را همان پيكار با فقر معرفي مي‌كند[3] (ديالو، 2001). از طرفي گمان نمي‌رود عامل نخست زوال زيست‌بوم فقر باشد، هر چند كه معمولاً فقير‌ترين افراد در نواحي‌اي مستقر مي‌شوند كه در شمارِ خطر‌ناك‌ترين و نامساعد‌ترين نواحي زيست‌محيطي جهان قلمداد شده و نسبت به تغييرات كمترين تحمل را دارند (پيرس و وارفورد، 1993). به سخني ديگر، مي‌توان اينگونه پنداشت كه فقر، دليل واقعي فرواُفت كارايي سرزمين نيست، بلكه مجرم اصلي، سازوكاري است كه در ساية فقر عمل كرده و تخريب محيط‌زيست را به دنبال مي‌آورد.

 چنين است كه به نظر مي‌رسد، چاره‌اي نباشد جز آنكه به جاي سوق‌دادنِ امكانات مادي و سرمايه‌هاي فكري خويش در مسير ريشه‌يابي علل طبيعي بيابان‌زايي، درپي فراكافتِ عميق و همه‌جانبة ريشه‌هاي انساني آن در حوزه‌هاي اخلاق، اقتصاد، سياست، حقوق و مذهب برآييم. چه، به موازات ارتقاءِ شاخصهاي توسعة انساني در هر جامعه، شناسه‌هاي بيابان‌زايي رو به زوال خواهد گذاشت.

 

5- گرفتگاهان:

1.   پانايوتو، تئودور. 2002: جهاني شدن و محيط‌زيست (برگردان از سيد محمد رضا سيد نوراني و فردين اسكافي: 1381). تهران. ماهنامة اطلاعات سياسي اقتصادي، ش 184-183، ص ص 231-220.

2.   پرزدكوئيار، خاوير. 1996: تنوع خلاق ما- گزارش كميسيون جهاني فرهنگ و توسعه(برگردان هادي غبرايي، 1377). تهران. مركز انتشارات كميسيون ملي يونسكو در ايران، 328 صفحه.

3.   پيرس، ديويد ويليام و جرمي جي وارفورد. 1993: دنياي بيكران؛ اقتصاد، محيط‌زيست و توسعة پايدار (برگردان عوض كوچكي، سياوش دهقانيان و علي كلاهي اهري، 1377). مشهد. انتشارات دانشگاه فردوسي مشهد، 595 صفحه.

4.   زاهدي، مهتا. 1380: نقش اقتصاد بيوتكنولوژي در جهان؛ در مجموعه مقالات دوّمين همايش ملي بيوتكنولوژي، ص ص 1341-1325. جلد دوّم، تهران، وزارت جهاد كشاورزي.

5.      ژان، درش. 1982: جغرافياي نواحي خشك (برگردان  شهريار خالدي: 1373). تهران. نشر قومس، 363 صفحه.

6.       سن. آمارتيا. 1999: توسعه به مثابه آزادي (برگردان حسين راغفر،‌1381). تهران. انتشارات كوير، 508 صفحه.

 

7.      Camp, William G. & Thomas B. Daugherty. 2002: Managing Our Natural Resources. USA. Delmar & Thomson learning, Inc, 422p.

8.      Diallo, Hama Arba. 2001: On the occasion of a Conference on Desertification at the “Ciudad de las Artes Y las Cièncias”- Valencia, Spain, 30 November 2001.

McCormic, John. 1995: The Global Environmental movement (second edition). John Willey and Sons, 312p.                   


1 Theodore Panayotou

2 Hama Arba Diallo

Executive Secretary United Nations Convention to Combat Desertification (UNCCD)

 

3 بی­دليل نيست که اجماع نخبگان جهانی، بر اين باورند که  «چالش بيابان­زايی، فقر و کشاورزی»، در شمارِ سه چالش نخست بشر در قرن بيست و يکم جای دارد.

درآمدی بر بیابان زایی، فقر و پایداری - 7

شغل غالب مردم در فقير‌ترين كشورها، معمولاً كشاورزي و گله‌داري است و درنتيجه وابستگي معيشتي آنها به سرزمين بالاست. بررسی نقشه­های بيابان­زايی در مقياس جهانی نيز حکايت از آن دارد، کشاورزی و دامداری در شمارِ مؤلفه­هايی طبقه­بندی می­شوند که بيشترين همبستگی را با بيابان­زايی نشان می­دهند. به عبارت ديگر، به موازات ارتباط معيشتی بيشتر با سرزمين، بر ميزان ناپايداری زيست­محيطي و فزوني جريان­هاي كاهندة كارايي سرزمين افزوده مي‌شود.    

بنابراين، «مهارِ بيابان‌زايي بر راهكارها و آموزه‌هايي استوار است كه آرمانشان، تأمين امنيت غذايي و تكامل كيفيت زندگي در تمامي جنبه‌هاي حيات موجود در همة عرصه‌ها يا سرزمينها (Lands)، براي پايدارترين زمانِ ممكن است.» يكي از آن سرزمين­ها، البته سرزمينهاي خشك (Dry Lands) است كه بستر بيابان­هاي طبيعي محسوب مي‌شود. اهميت اين رسالت، بويژه هنگامي ملموس‌تر خواهد شد كه بدانيم، بر پاية ستاده‌هاي حاصل از جديد‌ترين پژوهش­هاي منتشر‌شده، از بين 45 عامل بيابان‌زايي، 39 عامل مربوط به مديريت غير معقولانة منابع آب، خاك، گياه، معادن و كانيها بوده و تنها شش مورد از آن مربوط به فرايندهاي طبيعي مؤثر در جريان بيابان­زايي است[1].



1 به نقل از : http://www.iranagrin.com/SabaNews/bottomfram/news81.07.21/news08-81.07.21.htm

درآمدی بر بیابان زایی، فقر و پایداری - 6

3- توسعة پايدار:

هرچند كه دشواريهاي زيست‌محيطي امروز، به طور تؤامان، هم زاييدة فقر و هم برگرفته از ثروت است؛ ليكن، جنس آنها و نوع نگاه به آن براي مردم ساكن در شمال و جنوب متفاوت است. كشورهاي ثروتمندِ شمالي كه تقاضاي نامحدودي براي توليد هر چه بيشتر دارند، با آلوده‌ساختنِ محيط‌زيست و بهره‌برداري شديد از منابع، پايداري توسعه را سخت كاهش مي‌دهند[1]؛ كشورهاي جنوب نيز، به دليل تقاضاي روزافزون مردم به مواد غذايي و سوخت، با جلوه‌هاي ديگري از فروسايي كارايي سرزمين، مانند: پاك‌تراشي جنگلها، بيابان‌زايي، خاك‌شويي و فرسايش، زوال پوشش گياهي  و سله‌بستنِ خاك، شوري‌زايي و تاراج اندوخته‌هاي آبي زيرزميني دست به گريبان هستند. نكتة درخورِ تعمق در اين ميان كه تفاوت شمال و جنوب را از اين منظر، بيشتر نمايان مي‌سازد آن است كه بي‌چيزان نه‌تنها در اُفت زيست‌محيطي محل زندگي خود نقش دارند، كه بيش از همه نيز از آن رنج مي‌برند، درحالی که عواقبِ درازدستی­ها و نابخرديهای شماليها، کمتر گريبان نسل حاضر را می­گيرد. به دليل چنين اختصاصاتی است که پيوندهاي بين فقر و آسيب ‌زيست‌محيطي تنگاتنگ، متعدد و پيچيده به نظر می رسد.



1 از سوي ديگر، برخي از متغيرهاي زيست‌محيطي، مانند آب و هواي شهري، در وضعيت درآمد سرانه بالاتر، بهبود مي‌يابد.

درآمدی بر بیابان زایی، فقر و پایداری - 5

از آنجا كه بنياني‌ترين هدف توسعه، بهبود وضعيت انسان، يعني: فراوان‌ترين منبع كشورهاي جنوب است؛ چاره‌اي نيست، جز آنكه مردم و فرهنگ‌شان در كانونِ برنامه‌هاي توسعه جاي گيرند. با وجود چنين دريافت واقع‌گرايانه‌اي و به رغمِ وجود پيشينه‌اي نسبتاً ديرينه كه در كاربرد شاخصهاي انساني در حوزه‌هاي سياسي، اجتماعي و فرهنگي براي ترسيم استعداد فقرزدايي از سرزمين وجود دارد، راست اين است كه تاكنون هيچ چيز نتوانسته جاي سلطة قدرتمند توليد ناخالص ملي را در ارزيابي اين مهم بگيرد[1]. بنابراين، كمترين انتظار از پررنگ‌تر كردنِ شاخص توسعة انساني، دگرگون‌كردنِ اذهان عمومي نسبت به استيلاي انحصاري توليد ناخالص ملي است. مگر نه اين است كه فقر را مي‌توان با سطوح درآمدِ پايين، امّا گسترده از ميان برداشت، در حالي كه وجود درآمدهاي بالا و اقليت ثروتمند، نمي‌تواند ضامن جلوگيري از فقر و نكبت گسترده باشد.

نكتة درخور تأمل، معطوف به اين نقطه ضعف آشكارِ ما است كه مي‌دانيم چگونه مي‌توان از چرم كفش ساخت و از نيروي آب يا باد كارمايه گرفت و چگونه مي‌توان اعماق فضا را شكافت و از كارمايه‌هاي خطرناک و مهيبِ فلزاتي سنگين در اعماق اقيانوسها بهره برد؛ امّا از اينكه چگونه مي‌توان خدمات اجتماعي، غذاي كافي و پاره‌اي از روابط نهادي را دقيقاً به زندگي مشترك درازمدّت، سالم، بارآور، خلاّق و رضايت‌بخش مبدل كرد، چندان اطلاعي نداريم (پرز‌دكوئيار، 1996). به بياني آشكار‌تر، جامعة جهاني در مقياس عامِ آن، هنوز به درستي نمي‌داند كه چه سياستهايي مشوّق توسعة انساني و فرهنگي، به عنوان نخستين شرط تضمينِ پايداري زيست و فقرزدايي است؟ به عنوان مثال، مي‌توان مشاهده كرد كه پاره‌اي از كشورهايي كه سهميه‌هاي مالياتي بالايي را به رفاه اجتماعي اختصاص داده‌اند، حتّي برابرِ كشورهايي كه به مراتب هزينة كمتري را در اين خصوص، متحمل شده‌اند، به دستاورهاي چشمگيري در بهبود وضعيت انساني خويش نايل نيامده‌اند. همچنين، رابطة بين شاخصهاي «نهاده‌هايي» مانند: تعداد تختهاي بيمارستاني، پزشكان، پرستاران، آموزگاران، سربازان و هنرمندان به نسبت هر هزارنفر، يا درصد ثبت‌نام در مدارس از يك سو و شاخصهاي «نتايج» مانند: طول عمر، كاهش مرگ و مير، بهبود وضع سوادآموزي، تنظيم بهتر خانواده، كاهش ضايعات طبيعي و نظاير آنها، از سوي ديگر، به مراتب بسيار بيش از معيارهاي صرفاً اقتصادي، مانند رابطة بين نهاده‌هاي سرمايه و كار و نتايج بازدة كالا، درهم تنيده‌اند.

   



[1] اين همان واقعيتي است كه آمارتيا سن (1999)، برندة جايزة نوبل را نيز در مشهورترين كتابش (توسعه به مثابه آزادي) به واكنش واداشت و درستي آن را با ترديدهايي جدي مواجه ساخت.

درآمدی بر بیابان زایی، فقر و پایداری - 4  

2- شاخصهاي فرهنگي و جنبه‌هاي پژوهشي آن در حوزة فقر، بيابان‌زايي و توسعة پايدار:

بايد اعتراف كرد كه هنوز در بسياري از قلمروهاي سياسي جهان، بخصوص در آن دسته از ممالكي كه موسوم به كشورهاي جنوب هستند، كاربرد شاخصهاي فرهنگي در مراحل نخستينِ خود قرار دارد. ايران نيز از اين قاعده مستثني نبوده و مي‌بايست اطلاعات و داده‌هاي اين حوزه با سنجش جنبه‌هاي مثبت و منفي و ابعاد فردي و جمعي فرهنگ گردآوري شود. جنبه‌هاي از قلم‌افتادة شاخصهاي بُعد فرهنگي، عبارتند از: امنيت، استقلال فردي و جمعي، احساس تعلق به جمع، مشاركت در فعاليتهاي فرهنگي، جنبه‌هاي مثبت و منفي در آزادي‌هاي سياسي، مدني و حقوقي بشر، همچنين جلوه‌هاي خشونت، نژادپرستي و تبعيض، قاچاق اجناس عتيقه و نظاير آنها.

براي ارزيابي جايگاه‌هاي اجتماعيِ گروه‌هاي متفاوت موجود در كشور (گروه‌هاي قومي، اقليتها، دسته‌بنديهاي مربوط به سن و جنسيت) و نيز براي ارزيابي چگونگي مناسبات بين گروه‌ها، بايد شاخصهايي تعيين شود. تعيين اين گونه شاخصها براي جوامع چندفرهنگي نظير ايران كه شكاف طبقاتي و نابرابريهاي اقتصادي در آن قابل تأمل است، كاملاً ضروري به نظر رسيده و از اهميتي دوچندان برخوردار است.

به هرحال، مشهور است كه شاخصهاي فرهنگي، اجتماعي و سياسي اغلب، كمتر از آمار مربوط به حوزه‌هاي ديگر قابل اتكاء و اعتماد هستند؛ از اين رو، چنين سزاوار مي‌نمايد كه بخشي از گرايه‌هاي پژوهشي در ارتباط با ارتقاءِ دانش فقرزدايي و كشف چالشهاي فراراه، ملاحظات زير را در نظر بگيرد:

 

·        اساس مفهومي و تحليلي اين شاخصها بررسي شود،

·        هرجا كه آماري وجود ندارد، گردآوري آن تشويق شود،

·        كيفيت داده‌هاي موجود بهبود يافته و بهنگام شود،

·        مقايسة آنها در سطح جهاني امكان‌پذير باشد،

·        شگردها و شيوه‌هايي پيشنهاد شوند كه كاربران قادر باشند بر اساس آنها، اعتبار داده‌ها را مورد داوري قرار دهند.

درآمدی بر بیابان زایی، فقر و پایداری-3

چنين است كه ديگر ابعادِ فقر از جنبة شاخص­هاي انساني (حوزة فرهنگ، سياست، اجتماع و ... ) پديدار ‌شده و منظرِ نويني براي نگريستن به مفهوم زيستن و كيفيت حيات گشوده مي‌شود. بر پاية چنين دانستگي است كه براي نخستين بار از دانش‌واژة نويني به نام «زيست‌‌سالاري» يا بيودموكراسي، سخن به ميان آمده و بر اين آموزه پاي مي‌فشارد كه: «ارزش و اهميت تمامي اشكال تنوع حيات مورد احترام بوده و حفاظت از اندوخته‌هاي ژني و منابع‌طبيعي، مي‌بايست همواره در اولويت نخستِ طرحهاي توسعه قرار داشته باشد (زاهدي، 1380) بنابراين، ديگر نمي‌توان و نبايد به كاركرد و مفهوم سنتي توسعة پايدار: «توسعه‌اي كه منابع تجديد‌ناپذير را تخريب نمي‌كند و در درازمدّت قابليت تداوم دارد.» بسنده كرد؛ چرا كه توسعة پايدار از معنايي گسترده‌تر و جهان‌شمول‌تر برخوردار بوده و هر فرايندي را كه: «به دگرگوني انديشة آدميان مي‌انجامد و آنها را آمادة ارتقاء در پذيرش مسئوليتهاي اجتماعي مي‌كند»، در بر مي‌گيرد؛ دريافتي كه خود ريشه در باوري ديرينه و اصيل دارد، باوري كه معتقد است: «توسعة واقعي آن چيزي است كه در انديشة آدميان رخ دهد، نه آنچه كه در انبارهاي گمرك، تالارهاي مد و يا زرق و برق تبليغات شهري قابل مشاهده است[1] ». بي‌دليل نيست كه يك انديشمند معاصر با صراحت مي‌گويد: «هيچ تحول يا انقلاب سياسي، اجتماعي و اقتصادي در قرن اخير نتوانسته است، همچون تحولات زيست‌محيطي بر رفتار و بينش انسانها تأثير بگذارد  ( ,McCormic1995)».



1 به نقل از پايگاه اينترنتي اجلاس زمين در ژوهانسبورگ آفريقاي جنوبي (سپتامبر 2002):

 http://www.johannesburgsummit.org/html/sustainable_dev/sustainable_dev.html