آنها كه در تشييع پيكر پاك «شاه‌كوه محلي» هم ديده نشدند!

 

    سه‌شنبه‌ي گذشته، بيستم تيرماه 1385، پيكر پاك و سوخته‌ي شهيد شاه‌كوه محلي در حرم مطهر امامزاده عبداللّه گرگان و در ميان موج اندوه و شيون مردم و بازماندگان تشييع و به خاك سپرده شد. در شرایطی كه نه مسئولين بنياد شهيد اجازه دادند تا پيكر وي در قطعه‌ي شهدا به خاك سپرده شود و نه حتا هيچ يك از مديران و رؤساي سازمان محيط زيست در مراسم خاكسپاري‌اش شركت كردند! این در حالي است كه از حدود يك ماه پيش، بسياري از همكارانش نيز مي‌دانستند  زمان شهادت او نزديك و نزديك‌تر مي‌شود!
      راستي! اين ديگر چه روزگاري است؟! مگر اين پاسداران گمنام و بي‌ادعاي وطن، سرباز همين خاك مقدّس و فرزند همين مردم هميشه در صحنه و دريادل و آگاه نيستند؟ مگر آنان در اجراي اصل پنجاهم قانون اساسي‌مان، يعني بزرگترين ميراث خون شهداي انقلاب، نمي‌كوشند تا با حفاظت از مواهب طبيعي ارزشمند وطن، حيات اجتماعي رو به رشدي را براي فرزندان پاك‌نهاد اين بوم و بر فراهم سازند؟ پس اين همه مظلوميت براي چيست؟ چرا آنان را نمي‌بينيم و آن طور كه بايسته است، از ايشان حمايت نمي‌كنيم؟ چرا تعداد قتل محيط‌بانان نسبت به سال‌هاي پيش از انقلاب، بيش از 23 برابر افزايش يافته است؟! و چرا حتا روزنامه‌ي محلي گلشن مهر كه قول داده بود در شماره‌ي بعد (26 تيرماه 1385) با چاپ يك ويژه‌نامه به ماجراي شهادت يحيي بپردازد، از اين كار منصرف شد يا منصرفش كردند؟!
     اينها پرسش‌هايي است كه مردم انتظار دارند تا سرانجام مسئولين حكومتي در قوه‌ي قضائيه و سازمان حفاظت محيط زيست به آنها پاسخي شفاف و دقيق دهند.
     بار ديگر از آزادمردان و زنان هموطني كه به حمايت از حافظان بي‌ادعاي طبيعت پرداخته و اين خبر را انعكاس داده‌اند، سپاسگزاري مي‌كنم.

آنها که تاکنون حمایت کرده اند:

 باغبان فتوت - یاسر کورونی (بامزی) - کشکول - مژده مقتدر (بوم سفید) - ارمغان - مهر پاک (عالیه) - پرورش و تکثیر حیوانات (حامد) - تارنمای علمی و عمومی - رحیم - آرمین منتظری - تکنولوژی سیستم ارتباط (محمد)روزنوشتهاي من در بلژيكتحريريه خاموش - عبدالرحيم عبدالكريميمسئوليت ماشهر بادگيرها - جواد انصاري فرد - فرهاد خاکساریان وبلاگ قلممانا مهر - سایت خبری بیا تو چه خبر؟کلوپ کوهنوردی - افشین ابوطالبی - کوهستان -  وحید نوروزی - گریه کن ای سرزمین من ... گریه کن - ولگرد ستاره ها - ریحانه - بهنام همایونی - دیریاب ترین نام خداآریا آن لاین - پروانه اسماعیل زادهیاد داشت های یک گیاه پزشک - نوپتسه - یادداشتهای یک روزنامه نگار - رئوف پیشدار  - طبیعت سبز -  بابای فردا - مرکز صلح و محیط زیست - حقوق بشر - مبین دهباشیخبرگزاری آذربایجان - فتوره چیدکتر یوسف قریب - ماهنامه دهاتی - از ریشه ها تا میوه ها - دارابمحمد آقازاده - من و ام اس - ویولت - آسمان شب - محمدرضا بلبل پور - حقیقتدفتر شبكه تشكلهاي غيردولتي زيست محيطي تهران - از فراز ابر تا ژرفای دریا بیاموز - بادسوار - عصر یکشنبه - اردیبهشت - نوشته هایی برای پسرمخبرگزاری ایسنا - در کوهخبرگزاری فارس - گروه زیست محیطی خانواده سبز تبریزانجمن پاسداران محیط طبیعی ایران - سرخط - اعتماد ملی - خبرخوان رجبی . آی آر - دنیای منپیام احتسابیان - کلک پیرا - کلوپ حامیان محیط زیستزيست شناسي خوشاب (سبزوار) - درفش کاویانیمازیار ناظمی - خداحافظ میانکاله خداحافظ محیط بان - بلاگ نیوز - کیومرث سفیدی - دیده بان میانکاله - كانون مدافعان حقوق بشر - امروزمژگان جمشیدی - زنده رود -  گوناگون از زیست شناسی - صالح کامیابی - پویانیوز - کاوه آهنگر - آبشارهای جاری درون من - خبرخوان OYAX - جواد داورپناه - همنهاد -  منتقد اول - هومن روانبخش  - لینکدونی - تارنوشتمهندسی علوم خاک - دکتر محمد خسروشاهی - خبرخوان دو در دوجنبش دانشجویی حامی عدالت و مقاومت اسلامیسنجش از دور - دنیای زاپاتاکامیار مقدسی - اخبار مظلومیت - پندار نیک گفتار نیک کردار نیک - فراکافت - ملوکحمید لواسانیروایت - خبرخوان - اهوراعصر اهانت - اندیشمندان جوانکوماسی - اخبار ایران - فرزاد فضل پور - آونگ خاطره های ما - شبکه علمی کشاورزی و منابع طبیعی ایران مجمع دانش آموختگان استان بوشهراحمد - با طبيعت - کویر - انجمن حمایت از حیوانات - رضا شیرازی - تلاش براي حيوانات مشهد و شيندخت.

 

پیوست:

۱- گزارش مراسم نکوداشت شاه کوه محلی را در تهران از زبان پیام احتسابیان پی بگیرید تا دریابیم چرا از ماست که بر ماست؟!

۲- همچنین روزنامه اعتماد ملی در آخرین روز نخستین ماه تابستان ۸۵ خبر داد که سرانجام در مراسم ختم «شهید یحیی شاه کوه محلی» یکی از مسئولین سازمان حفاظت محیط زیست (آقاي مهندس نجفي - معاون محیط طبیعی سازمان) شرکت کرده‌اند.

3- كانون مدافعان حقوق بشر هم وارد ميدان شده و با موضع‌گيري شجاعانه‌اي خواستار توجه مسئولين به حقوق در مخاطره افتاده طبيعت و حاميان گمنام آن شد.

۴- در نظرسنجي تشكل غير دولتي دوستداران طبيعت سبز بجنورد (فرزاد فضل‌پور) و خبرگزاري آذربايجان در مورد اين رخداد غم‌انگيز شركت كنيد.

ادامه نوشته

در برابر گلوله مي‌ایستم ؛ پس هستم!

  

نفس آدم‌ها
سر به سر افسرده است
روزگاري است در اين گوشه‌ي پژمرده هوا
هر نشاطي مرده است

                                                       سهراب سپهري، 1330- كتاب مرگ رنگ

     اين دل‌نوشته را تقديم مي‌كنم به روح تابان شهيد يحيي شاه كوه محلي و همه‌ي شهيدان عاشق طبيعت مظلوم وطن؛ شيرمردان و زناني كه حضورشان در اين دنيا، دستاويزي است براي ما كه بتوانيم نام خود را چون آنان، «انسان» بناميم.

       بعد از تحرير (چهارشنبه؛ 28/4/85):
       در همين خصوص نامه‌ي سرگشاده‌ي دبيرشبكه زيست محيطي استان خراسان شمالي به خانم دكتر جوادي را اینجا مطالعه كنيد.
      

ادامه نوشته

رضاآباد ؛ نمادي از مقاومت در برابر تجاوزگري باد و شن! - 15

 

موقعيت منطقه مورد بازديد در خارتوران


       در سالي كه كماكان شرق استان سمنان با خشكسالي دست و پنجه نرم مي‌كند، بي‌گمان اين از بخت‌ياري ما بود كه هفتمين روز ارديبهشت ماه 1385 در توران زمين (خارتوران)، يكي از پرآب‌ترين و خنك‌ترين روزها - دست‌كم در طول چند دهه‌ي گذشته – بود؛ روز پرطراوتي كه زيستمندان آفتاب خورده و سوخته‌ي توراني كمتر نظيرش را به جا مي‌آورند! و جاي شما خالي، عجب عطري در فضا پركرده بود، اين باران سيل‌آسايي كه تن خاك‌آلود بوته‌هاي تشنه‌ي توراني را شسته بود ... چقدر رنگ‌ها شفاف و زيبا به نظر مي‌آمدند و چقدر صداي پرنده‌ها به ترانه شبيه شده بود، پرنده‌هايي كه براي بسياري از فرزندان ايران‌زمين ديگر نه حتا چهره‌اي از آنها به ياد مانده و نه نجواي آرام‌بخش‌شان با گوش آنان آشناست ... و در چنين شرايطي نمي‌دانيد كه تا چه اندازه مي‌تواند گوش سپردن به صداي پاي آب سهراب كه با كلام شكيبايي فضاي اتومبيل‌مان را پر كرده بود، لذّت‌بخش، خاطره‌انگيز و شيرين باشد؛ شيريني‌اي كه هنوز هم طعم استثنايي‌اش را با تمام وجودم احساس مي‌كنم ...

همه‌ي روي زمين پيدا بود:
مردمان را ديدم
شهرها را ديدم
دشت‌ها را، كوه‌ها را ديدم
آب را ديدم، خاك را ديدم ...
و گياهان را در نور، و گياهان را در ظلمت ديدم ...
من در اين خانه به گم‌نامي نمناك علف نزديكم
من صداي نفس باغچه را مي‌شنوم
و صداي، سرفه‌ي روشني از پشت درخت،
عطسه‌ي آب از هر رخنه‌ي سنگ،
چكچك چلچله از سقف بهار ...
من به آغاز زمين نزديكم ...

     و اينك پانزدهمين بخش از سفرنامه‌ي كويري خويش را در شرايطي به خوانندگان عزيز «مهار بيابان‌زايي» تقديم مي‌كنم كه ساعتي بيش نيست از منطقه‌ي حفاظت‌شده‌ي 34 هزار هكتاري  «قمچقاي» در مرز بين سه استان آذربايجان غربي، زنجان و كردستان بازگشته‌ام؛ سرزمين بكري كه با دره‌هاي بسيار عميق و رازآلودش، يكبار ديگر مناظر بديع فيروزآباد فارس را در برابر ديده‌گانم زنده كرد و مجدداً يادم انداخت كه اين دره‌هاي سرسبز رؤيايي را حتا نمي‌توان و نبايد با گراندكانيون آمريكا هم مقايسه كرد ... پس تا زماني ديگر كه اين مجال دست دهد تا به صورتي مشروح‌تر به قمچقاي و تمدّن ديرينه‌ي 3500 ساله‌ي «قلعه 40 پله» بپردازم، شما را دعوت مي‌كنم تا از بيابان خارتوران تا رضاآباد همسفرم شويد؛ تنها سرزميني كه هنوز پنج گونه‌ي نادر و پرارزش از خانواده‌ي گربه‌سانان را در خود پذيراست و از اين منظر نه‌تنها در ايران و آسيا، كه در جهان نظيري برايش نمي‌توان سراغ گرفت ...

ادامه نوشته

جنگل «ابر» را دريابيد!

من، از زبان باران،
من از زبان برگ،
من، از زبان باد، نمي‌گويم اين سخن
من واژه واژه مثل شما حرف مي‌زنم
من،
با زبان اشك، اينك ...
آيا شما، به خواهش من، پي نمي‌بريد؟


روانشاد فريدون مشيري

    اين پست زنهاري است به مسئولين گردشگري، محيط زيست و منابع طبيعي كشور در مورد تهديدهايي كه به بهانه‌ي رونق گردشگري، متوجه يكي از يگانه‌ترين، ديرينه‌ترين و چشم‌نوازترين پوشش‌هاي جنگلي هيركاني ايران شده است. باشد كه اين بار از گذشته‌ي پراشتباه و سهل‌انگارانه‌ي خويش عبرت گرفته و با چشمي باز و مسلط به موازين علمي دانش ارزيابي محيط زيست، بكوشيم تا هم ارزش‌هاي غيرقابل انكار اين بوم‌سازگان (اكوسيستم) منحصر به فرد را حفظ كرده و هم به افزايش توليد ناخالص ملِّي از محل جذب گردشگر داخلي و خارجي كمك كنيم.
     اينك از شما خوانندگان عزيز «مهار بيابان‌زايي» دعوت مي‌كنم تا با هم به ديدار «قطعه‌اي از بهشت» برويم!

ادامه نوشته

در البرز مركزي «اُرس‌ها» ايستاده مي‌ميرند!

 

       عكس از هومن روانبخش

                    منطقه رودك  - اوشان

 

درست چهار سال پيش بود كه داشتم سخنان پرشور دكتر سودابه علي احمد كروري[1] را در باره‌ي، يكي از نادرترين و پرارزش‌ترين درختان ديرزيست ايران و جهان، «اُرس» مي‌خواندم؛ به ويژه آنجا كه از حسادت و رشك كشورهاي اروپايي نسبت به تنوّع زيستي ناهمتاي كشور و وجود ذخاير ژنتيكي باورنكردني ايران، مانند: صدها درخت ديرزيست، سخن مي‌گفت ...

با خود مي‌گفتم: به راستي كه پرورگار مهربان عالم، چه موهبت‌هاي بي‌نظيري كه به ما ساكنان ايران‌زمين هديه نداده است و آرزو مي‌كردم كه نسل امروز روسياه از اين امانت الهي نشده و بتواند دست‌كم فرزندانش را نيز در اين موهبت‌هاي ناهمتا شريك سازد ...

امّا گزارش تكان‌دهنده‌ي هومن از مرگ اُرس‌ها در البرز مركزي دلم را شكست ...

راستي چرا كسي فرياد اين پاسداران بي‌ادعا و واقعي حيات را نمي‌شنود و حتا در سوگ مرگ خاموش‌شان اشكي هم نمي‌ريزد؟!

و چرا هيچ يك از نهادهاي رنگارنگ و عریض و طویل نظارتي و حمايتي و قضايي و حقوقي و ... نمي‌پرسد كه مسئول اين جنايت غيرقابل جبران كيست؟!

 

پيوست:

و دست آخر اينكه: جنگل ابر؛ يادگار عصر دايناسورها در خطر است!



[1] جاي خانم دكتر کروری  كه شايد واپسين مسئوليت اداري‌شان، دبير همايش «آينده‌ي جنگل‌هاي ايران» در اسفندماه گذشته بود و از ابتداي سال 1385، به بهانه‌ي بازنشستگي ديگر به مؤسسه نيامده‌اند، هنوز هم در بخش تحقيقات جنگل سخت خالي است. 

 

بيارجمند؛ سكونتگاهي غبار‌گرفته و خسته در دل خارتوران - 14

 

      بيارجمند، غريب‌ترين سكونت‌گاه قرار گرفته در حاشيه‌ي شمال شرقي دشت كوير و نزديك‌ترين همسايه به اندوخته‌گاه ارزشمند خارتوران، هدف چهاردهمين بخش از سفرنامه‌ي كويري «تارنماي مهار بيابان‌زايي» است؛ ديداري كه در نخستين ساعات بامداد پنج‌شنبه، هفتم ارديبهشت ماه 1385 رخ داد و ما به جاي لمس گرماي مشهور اين منطقه، مجبور شديم تن‌پوش‌هاي بيشتري را به تن كنيم تا نلرزيم!

ادامه نوشته

جلوه‌هايي از فرورفتن در دوزخ!

 

«اگر كشوري، گذشته‌ي خود را نشناسد، نمي­تواند آينده‌ي خود را رقم بزند.»

وينستون چرچيل

حقيقتي كه مشهورترين نخست‌وزير بريتانيا، «چرچيل» بر آن تأكيد مي­ورزد، به ويژه در حوزه‌ي مقوله­هاي علمي و پژوهشي ارزشي مضاعف يافته و كاملاً محسوس است. بي‌گمان، اگر فراگير بنگريم، جلوه‌هاي آشكار و غير قابل انكاري از فرو رفتن در دوزخي كه در پست پيشين بر آن اشاره داشتم، در سرزمين مادري قابل مشاهده است؛ از تخريب و هدررفت منابع گرفته تا هدف‌يابي‌هاي نادرست و فرصت‌سوزي‌هاي پر تكرار. ليكن اغلب شاهديم كه به جاي اولويت‌‌دادن به درمانِ آن ناهنجاري‌هاي پيدا، در پي كشف پرهزينه‌ي چالش‌هاي ناپيدا و نانومتري برآمده‌ايم؛ فرآيند غم‌انگيزي كه شتابش، برکامه‌ي هشدارهاي فراوان، همچنان فزوني مي‌گيرد و گويا هنوز هم اراده‌ي بايسته‌اي براي مهار آن در جامعه به چشم نمي‌آيد. براي نمونه، مي‌توان به يكي از بارزترين سياست‌هاي مصوب در قانون برنامه‌ي سوّم توسعه‌ي اقتصادي، اجتماعي و فرهنگي جمهوري اسلامي ايران (83- 1379) اشاره كرد كه مطابق آن، دولت مؤظف شد با كاهشِ تصدي‌گري‌هاي خويش، به گسترش خصوصي‌سازي، سرعت بيشتري ببخشد، ليكن به رغمِ تمامي تأكيدها و موافقت همه‌ي اركان نظام، كماكان 500 شركت دولتي موجود، بيش از 66 درصد از كل بودجه‌ي مملكت در سال 1381 را به خود اختصاص دادند كه اين ميزان، حتّا از سال 1380 نيز، 11/4 درصد بيشتر بود؛ همان طور كه ملاحظه مي‌شود، نزديك به دو سوّم بودجه‌ي سالانه‌ي كشور، صرف شركت‌هايي مي‌شود كه بررسي‌هاي اخير نشان ‌داده، بدون كمك‌ها، رانت‌ها و يارانه‌هاي دولتي، متجاوز از 60 درصد از اين غول‌هاي نامنظبط و ناكارآمد، ورشكسته خواهند شد[1]. بي‌دليل نيست كه بانك مركزي جمهوري اسلامي، از بدهي سرسام‌آورِ 7/13 هزار ميليارد توماني دولت به سامانه‌ي بانكي كشور، در پايان سال 1380 شكوه مي‌كند[2]، چرا كه در واقع، حدود يك‌سوّم از بودجه‌ي سالانه‌ي شركت‌هاي دولتي ورشكسته، از محل اندوخته‌هاي مردمي نزد بانك‌ها تأمين ‌شده و عملاً از چرخه‌ي توليد خارج مي‌شود! ميزان فشار دولت بر شبكه‌ي بانكي كشور چنان است كه بر پايه‌ي همان گزارش، در پايان سال 1381، بخش دولتي به ازاي هر يك ريال سپرده‌گذاري در بانك، 16/3 ريال تسهيلات دريافت كرده است، درصورتي كه رقم نظير آن در بخش خصوصي، فقط 86/0 ريال است. يعني، بخش خصوصي حتّي همپاي سپرده‌گذاري خويش نيز نتوانسته از تسهيلات پولي مملكت بهره‌مند شود (يكي ديگر از عواقبِ قدرت بي حد و حصر دولت). آيا سزاوار است هنگامي كه هنوز اراده‌ي بايسته‌ و كارآمدي براي پركردنِ چنين چاه‌ويل‌هايي (كه بخش عمده‌اي از سرمايه‌هاي انساني و مالي كشور را، بدون توليد ارزش افزوده‌اي بايسته، در خود مي‌بلعند) به چشم نمي‌آيد، خود را با پر‌كردنِ چاهك‌هايي كم‌مايه و بي‌اثر، مشغول كرده و بدين‌ترتيب، سرمايه‌هاي ناچيز باقيمانده را نيز به هدر دهيم[3]؟!

 



[1] به نقل از ماهنامه‌ي اقتصاد ايران، شماره‌ي اسفند 1380، ص‌ص 21-20.

[2] همشهري اقتصادي، ش 2796، مورخ 9/5/81، ص 8.

[3] در همين ارتباط مقاله‌اي با عنوان تناسب اقتدار بر روي تارنمای مؤسسه‌ي عالي آموزش و پژوهش مديريت و برنامه‌ريزي وجود دارد كه در بخشي از آن مي‌خوانيم: «حكومت ما سالهاست كه براي افزايش رشد اقتصادي و رفاه جامعه برنامه‌ريزي و سياستگذاري مي‌كند. در سالهاي پس از جنگ سه برنامه‌ي توسعه‌ي پنج‌ساله تدوين و به اجرا گذاشته شده است؛ ميلياردها بشكه نفت صادر و چه سرمايه‌گذاريهاي عظيمي در حوزه‌هاي مختلف شده است. اما چرا هيچ كس از نتيجه‌ي كار راضي نيست نه مردم و نه دولت؟ تورم و ركود همچنان پيشتازند، بيكاري رشد مي‌كند، صادرات افزايش نمي‌يابد، روز به روز بازارهاي خارجي را از دست مي‌دهيم، استاندارهاي ما بالا نمي‌رود، ريسك سرمايه‌گذاري همچنان بالاست، وابستگي فن‌شناختي ما به خارج افزايش يافته است، تعداد پرونده‌هاي دعاوي در دادگستري همچنان رشد مي‌كند، بروكراسي ناكارآمد‌تر شده و فشارهاي زندگي و كار همه را كلافه كرده است. ملتي شده‌ايم كه در چهار‌راه‌هاي مختلف زندگي به هم گره خورده‌ايم، نه راه گذشت داريم و نه راه بازگشت. پليس هم فرسوده در گوشه‌اي نظاره‌گر ما است و چراغ راهنما سرگشته رنگ به رنگ مي‌شود. اشكال كار كجاست؟ ما محيط همكاري‌مان را مخدوش كرده‌ايم و سرمايه‌ي اجتماعي‌مان را فرسوده‌ايم و تا اين را بازسازي نكنيم، آن برنامه‌ها و سياستها به نتيجه نخواهد رسيد ... و اين مهم نيز تحقق نخواهد يافت مگر اينكه بين جامعه و حكومت تناسب اقتدار برقرار شود». 

پايين رفتن از دوزخ آسان است! امّا ...

 

شوربختانه بايد اعتراف كرد: ايرانيان در زمانه‌اي زيست مي‌كنند كه پايداري كمّي و كيفي اندوخته‌هاي طبيعي زادبوم‌شان هيچ زمان چون امروز، چنين در مخاطره نبوده است؛ مخاطراتي كه با وجودِ جدي بودن، متأسفانه نتوانسته‌اند در تغيير سمت و سوي ملاحظات راهبردي كشور چندان توفيقي بدست آورند‌ و كماكان شاهديم كه خواهش‌هاي اجتماعي، اقتصادي و سياسي اغلبِ برنامه‌هاي توسعه، بر خواهش‌ها و ملاحظات زيست‌محيطي ارجحيتي تام و تمام داشته و راهبردها، بر بنيانِ مهمترين اولويت‌هاي زيست‌بوم آفريده نمي‌شوند؛ به نحوي كه نخستين وزيرِ وزارتخانه‌ي درهم ادغام‌شده‌ي جهاد كشاورزي را وامي‌دارد تا در نخستين سال صدارت خويش (1380) بي‌مهابا هشدار دهد: «‌طرح‌هاي ملّي و توسعه‌اي، عملاً منطبق با برنامه‌هاي زيست‌محيطي كشور نيست اين طرح‌ها نبايد سازمان جنگل‌ها و مراتع را در خدشه‌دار كردنِ عرصه‌هاي طبيعي تحت فشار قرار دهد[1] به عنوان مثال، بر پايه‌ي پژوهشي كه با هدايت گروه اقتصاد كشاورزي دانشگاه تربيت مدرس و به هدف بررسي وضعيت پايداري منابع طبيعي كشور به انجام رسيده است، دستاوردِ تلاش مسئولانِ حوزه‌ي محيط‌زيست و منابع‌طبيعي ايران در طول دوره‌هاي پنج‌ساله‌ي نخست و دوّم برنامه‌هاي توسعه، در مقايسه با ميزان تخريب اندوخته‌هاي طبيعي تجديد‌شونده‌ي (جنگل و مرتع) كشور در طول 10 سالِ موصوف (77- 1368)، با ترازي منفي مواجه شده است. به عبارت ديگر، ميزان تشكيل سرمايه‌ي خالص يا افزايش در مقدار ارزش منابع‌طبيعي در هر دو بخشِ جنگل و مرتع كمتر از ميزان تخريب و استهلاكِ اين منابع بوده است[2]؛ خسارتي كه ارزشِ ريالي آن تنها در دو بخش جنگل و مرتع، بالغ بر 1454 ميليارد ريال (نزديك به پنجاه برابرِ كل بودجه‌ي مؤسسه‌ي تحقيقات جنگل‌ها و مراتع در سال 1381) تخمين زده مي‌شود. اين ارقام نشان مي‌دهد كه رشد اقتصادي 5/3 درصدي كشور در دوره‌ي مزبور[3]، نمي‌توانسته رشدي واقعي باشد، چرا كه بدون لحاظ ملاحظات زيست‌محيطي و محاسبه‌ي ميزان تخريب سرمايه‌هاي طبيعي، بدست آمده است؛ تجربه‌اي كه سال‌ها پيش از آن، يعني به سال 1950 ميلادي توسط كاپ(Kapp) آزمون شده و به صراحت هشدار داده شده بود: «نتايج معكوسِ ديرهنگامِ رشد اقتصادي بر محيط‌زيست غيرقابل انكار است.»

اهميت اين دريافت، هنگامي بيشتر رُخ مي‌نمايد كه بدانيم هزينه‌ي لازم براي تخريب 100 هكتار سرزمين آبادان، اغلب، كمتر از هزينه‌ي آباد‌كردنِ دوباره‌ي يك هكتار زمينِ ناآبادان است؛ ترجمان اين مفهوم آن است كه هزينه‌ي جبران اشتباهاتِ زيست‌محيطي چنان سنگين شده و مي‌شود كه اگر دير چاره‌جويي كنيم، ديگر سرمايه‌اي براي جبرانِ مافات، در خزانه‌ي ملّت وجود نخواهد داشت؛ حقيقت تلخي كه بيش از دوهزار سال پيش، ويرجيل، شاعر انديشمند رومي در سروده‌اي تكان‌دهنده، آن را به آيندگان زنهار داده بود:

آسان است پايين‌رفتن از دوزخ

چرا كه درهاي تاريك دوزخ

همواره شبان و روزان گشوده است

امّا بازگشتن به سوي بهشت و روشنايي روز

رنج است و محنت بسيار[4]    

غم‌انگيز نيست كه قريب دوهزار و هفتاد سال پس از ويرجيل، هنوز نيز به آساني از پله‌هاي دوزخ پايين مي‌رويم و فراموش كرده‌ايم كه راه بازگشت تا چه اندازه دشوار و جان‌فرسا خواهد بود؟

 



[1] هر چند كه ایشان نيز در پايان دوران صدرات خويش (1384) عملاً مسئوليتي پروژه‌اي را مي‌پذيرد كه در طول يك دهه‌ي گذشته بيشترين فشار را به همان سازمان جنگل‌ها و مراتع وارد ساخته و مي‌سازد!

[2] اين در حالي است كه اعتبارات عمراني اين بخش از 20 ميليارد ريال در ابتداي برنامه‌ي اول به بيش از 90 ميليارد ريال در سال پاياني افزايش يافت.

[3] ميرزاده، حميد و شمس‌الدين حسيني. 1378: آمار سخن مي‌گويد. تهران، انتشارات كاوش، 131 صفحه.

[4]  A Brief Background on virgil

چرا كوشش‌ها به بارننشسته است؟!

 

همان طور که آشکار است، تلاش‌های ستودنی فراوانی برای پاسداری از اندوخته­های طبيعی موجود کشور و مهار جريان‌های کاهنده‌ي مؤثر بر آن به انجام رسيده است؛ ليکن حقيقت اين است که گستره‌ي پهناورِ ايران­زمين و تعدد مشکلات و بحران‌های فراروی آن در حوزه‌ي منابع­طبيعی و محيط­زيست چنان است که به نظر می­رسد حجم کارهايي که بايد انجام گيرد به مراتب بيش از کارهايي است که انجام گرفته است. به عنوان مثال، بسياري از اطلاعات پايه و «نقشه‌هاي مادرِ» مورد نياز در امر تدوين برنامه‌ريزي‌هاي درازمدت توسعه‌ي كشور، هنوز آفريده نشده است؛ از جمله كماكان نمي‌دانيم كه از مجموع 524/81 ميليون هكتار سرزمين‌هاي داراي توان توليدي كشور (كه در موجوديت همين رقم هم شك و ترديدهاي فراوان وجود دارد!)، چند هكتار توان توليدي زياد، متوسط يا كم دارند[1]؛ نمي‌دانيم كدام بخش از سرزمين‌هاي كشور، حساسيت بيشتري نسبت به فرآيندهاي بيابان‌زايي دارند؛ نمي­دانيم چه سطحي از جنگل‌هاي كشورمان تخريب شده است[2] و نمي‌دانيم كدام بخش از آبخيزهاي مملكت، بيشترين مسئوليت را در سيل‌خيزي دارند و نمي‌دانيم براي مهار روند شتابنده‌ي فرسايش آبی و بادي، كدام مناطق و با چه روش‌هايی در اولويت سرمايه‌گذاري قرار دارند و نمي‌دانيم پهنه‌بندي تعيين كاربري آرماني از سرزمين كدام است و نمي‌دانيم مساحت درست و دقيق زيست‌‌اقليم‌هاي كشور چقدر است و نمي‌دانيم شاخص‌هاي زيست‌محيطي مورد نياز براي ارزيابي جنگل‌ها، مراتع و بيابان‌هاي ما كدام است[3] و نمي‌دانيم ضوابط درست پايش و ارزشيابي از طرح‌هاي مديريت منابع طبيعي چيست و از چه نظام و سازوكاري بايد برخوردار باشد و نمي‌دانيم ...

چنين روندي، كه از يك سو، افقي ظاهراً بي‌انتها از كارهاي انجام‌نشده را در پيش روي پژوهشگران قرار مي‌دهد و از سوي ديگر، ناچيزي و ناتواني محسوسِ پژوهش‌هاي به انجام رسيده را در ارتقاءِ شاخص‌هاي معرف بهبود وضعيت زيست‌بوم مي‌نماياند، بي‌شك، عواقب بازدارنده‌ي بسياري را ممکن است به دنبال داشته باشد كه يكي از آنها می­تواند گسترشِ احساسِ بی­حاصلی و يأس در ميان کارمندان پژوهش باشد.

شرايط به گونه‌اي است كه وقتي پاي صحبت پاره‌اي از پژوهشگرانی می­نشينيم که عمر خدمتي خود را به پايان رسانده و به افتخار بازنشستگي نايل آمده‌اند، كم نيستند شمارِ افرادي كه از بازخوردِ فعاليت‌هاي پژوهشي خويش در كشور اعلام عدم رضايت می­کنند. امّا به راستي دليل يا دلايل اصلي اين ناكارآمدي و عدم رضايت چيست؟

چرا با وجودِ آن همه كوشش‌هاي شايان تقدير، پژوهش‌هاي متعدد، انتشارات فراوان، برپايي همايش‌ها، كارگاه‌ها و گردش‌هاي علمي منظم و پيوسته، نمايشگاه‌هاي متنوّع و جذاب، تشكيل دوره­هاي بازآموزي و آموزش ضمن خدمت، مصاحبه‌هاي مطبوعاتي‌ در رسانه‌هاي گروهي كشور و شركت در جلسات كارشناسي و اجرايي در سطوح مختلف مملكتي، نمي‌توان آن چنان که سزاوار می­نمايد، بازخوردهاي اصلي، يعني شاخص‌هايي در تأييد بهبود وضعيت منابع‌طبيعي را در زيست‌محيط كشور ملاحظه كرد[4]؟ و چرا كوشش‌ها به بارننشسته است؟ آيا بخش‌ منابع ‌طبيعي كشور نمي‌توانست بهتر از آني كه عمل كرد، عمل كند؟ چرا رويشگاه‌هاي جنگلي زاگرس كه مي‌توانست يكي از آباد‌ترين نقاط روي زمين باشد، دچار چنين فلاكتي شده كه در تمامي حوزه‌ها، اعم از زيست‌محيطي، اقتصادي، كشاورزي و فرهنگي با ناپايداري و فقر مزمن مواجه شود؟ چرا هنوز مشخص نيست كه جايگاه منابع‌طبيعي به طور عام و جنگل‌ها و مراتع به طور خاص در الگوي توسعه‌ي كشور كجاست و از چه منظري و با چه انتظاري به اين منابع نگريسته مي‌شود؟ چه سهمي از اين رخداد، متأثر از نارسايي‌هاي داخلي و چه ميزاني، ناشي از ناهماهنگي‌ها، ناتوانايي‌ها يا كارشكني‌هاي مربوط به حوزه‌‌هاي خارج از مسئوليت سازماني است؟ چگونه مي‌توان آنها را شناخته و از يكديگر تميز داد؟ از چه طريق بايد به مهارشان همت گماشت و سرانجام آنكه، راهكارِ درماني آن كدام است؟

آنچه در پي مي‌آيد، تلاشي است براي نشان‌دادنِ دست‌كم بخشي از دلايل اين ناكارآمدي و عدم تعادل و تناسب بين مسئوليت‌ها و اهداف بخش متولّي محيط‌زيست و منابع‌طبيعي ايران به طور عام و مؤسسه تحقيقات جنگل‌ها و مراتع به طور خاص، با ميزان انتظارات، بازداده‌ها و بازخوردهاي اين بخش در جامعه و محيط‌زيست كشور. در راه دستيابي به اين هدف، كوشيده شده است تا امكان نگريستن از منظري فراخ‌تر به مهمترين چالش‌هاي اين هنگامه‌ي ميهن نيز، فراهم شود.  

 

 



[1] چاپ چهارم و تجديد‌نظر شده‌ي كتاب شالوده‌ي آمايش سرزمين (مخدوم: 1372) است كه در سال 1380 منتشر شده است.

[2] جمشيد آقازماني، مدير­كل دفتر جنگل‌هاي خارج از شمال (جام­جم، ش 585، 1/3/1381، ص 4).

[3] بديهي است وقتي اين شاخص‌ها يا نماگرها انتخاب و معرفي نشوند، نمي‌توان انحراف معيار عملكردهاي انساني را به شيوه‌اي علمي و دقيق محاسبه كرده و سازمان‌هاي متخلف را وادار به رعايت ضوابط و استاندارهاي زيست‌محيطي كرد. 

[4] اين واقعيت چنان كتمان‌ناپذير است كه در مقدمه‌ي استراتژي توسعه‌ي پايدار وزارت جهاد كشاورزي نيز با صراحت قيد شده است.

آن همه تلاش و اين همه بحران در منابع طبيعي! چرا؟!

 

به نظر مي‌رسد، بضاعتِ ستاده‌ها و بازخوردهاي مثبت ناشي از اجراي همه‌ي 1600 طرح پژوهشي، به همراه ديگر تلاش‌هاي نوشتاري، ديداري و شنيداريِ مؤسسه تحقيقات جنگل‌ها و مراتع، در مقايسه با عمق و وسعت فشاري كه بر زيست‌بوم‌هاي كشور وارد شده و مي‌شود، هيچ تناسبي نداشته و متأسفانه روند فزوني فرآيندهاي كاهنده‌ي كارايي سرزمين در اين بوم و بر، شتابان ادامه دارد. كافي است بدانيم، ميزان افزايش رخدادِ سيل‌هاي حادثه‌خيزِ كشور در طول 40 سال گذشته، يك عددِ 3 رقمي را (برحسب درصد) نشان مي‌دهد (خسروشاهي، 1380 به نقل از دفتر مطالعات و ارزيابي آبخيزها)؛ در خوشبينانه‌ترين حالت، حدود 30 درصد از اراضي جنگلي خود را در طولِ سال‌هاي موصوف از دست داده‌ايم[1]؛ شتاب شورشدن اراضي از مرز 4 درصد در سال فراتر رفته است[2] و سرانجام آنکه برای نخستین بار، عالی­ترین مقام وقت اجرایی کشور هم به تلخی در مراسم گراميداشت هفته‌ي منابع طبيعي (1381) اعتراف ­کرد: در طول نیم­قرن اخیر، دوسوّم از منابع طبیعی کشور تخریب شده است.

اين در حالي است كه مؤسسه در طول چهار دهه‌ي گذشته اقدامات بنيادي فراواني را با توجه به امكانات محدودی كه در اختيار داشته، به سامان رسانده و طرح‌هاي متعددي را در حوزه­ها و موضوعات مختلفِ مرتبط هدايت كرده است؛ به عنوان مثال كار بزرگ مطالعه بر روي 44 خانواده‌ي گياهي[3]، كشف 280 گونه‌ي جديد و معرفي آن به مراجع جهاني، شناسايي و معرفي گونه‌هاي در حال انقراض كشور[4]، شبيه‌سازي بسياري از رويشگاه‌هاي مهم ايران و جهان در محوطه‌ي 150 هكتاري باغ گياه‌شناسي ملّی ايران از جمله جنگل‌های خزری، زاگرس، البرز و مناطق بيابانی کشور و نيز مناطق رويشی اروپا، آمريکا و آسيا (هيماليا، چين و ژاپن)، تأسيس و تجهيز يكي از معتبر‌ترين هرباريوم‌هاي خاورميانه با جمع‌آوري و نگهداري متجاوز از 250 هزار نمونه‌ي گياهي، انتشار 8 جلد کتاب در مورد نتايج حاصل از بررسی سازگاری حدود 330 گونه‌ي سوزنی­برگ و پهن­برگ خارجی که منجر به اجرای طرح توسعه‌ي جنگل‌های شمال در سطح 5/4 ميليون هکتار شده است، توجه ويژه به بوم­سازگان­های جنگلی خارج از شمال، به ويژه در غرب و جنوب کشور به همراه بررسی دقيق خواهش‌های بوم­شناختی گونه­های درختی بومی کشور، معرفی ارقام سازگار و پرمحصول صنوبر که توانسته­اند توليد سالانه‌ي چوب را دست­کم به دو برابر در هکتار افزايش داده و دوره‌ي بهره­برداری را (در صنايع کبريت­سازی، روکش و نظاير آن) از 10 تا 15 سال به 2 سال کاهش دهند، تلاش برای يافتن منابع سلولزی جايگزين (کاه و کلش گندم، برنج، ساقه‌ي ذرت و ضايعات لينگوسلولزی درختان خرما) در صنعت کاغذ و نئوپان­سازی و بدين­ترتيب کاهش فشار بر اندوخته­های محدود جنگلی کشور، تهيه‌ي نقشه‌ي پوشش گياهی در سطح 62 ميليون هکتار از وسعت کشور با مقياس «250000 : 1»، پايان مطالعات مربوط به جامعه­شناسی فردیِ 50 گونه‌ي مرتعی کشور به همراه پيگيری مستمرِ طرح کلان و راهبردی تعادل دام و مرتع، ايجاد تحولّی بنيادی در نگرش تصميم­گيران به مسايل مرتبط با بيابان­زايی و کوشش برای ارايه‌ي بازنمودهايی بومی از بيابان‌های کشور، تعيين و معرفی بيشينه‌ي کارايي توان مطالعاتی ايران به تفکيک 9 معيار اصلی بيابان­زايی، معرفی آبخوانداری به عنوان شگردی بومی، ساده و کم­هزينه برای مهار سيلاب‌ها در سطح دست­کم 5 ميليون هکتار از اراضی کشور، بررسی و معرفی ترکيب‌های شيميايی موجود در متجاوز از 250 گونه‌ي معطر بومی ايران و خالص­سازی مواد مؤثره‌ي بيش از 35 گونه‌ي دارويی در شرايط مختلف رويشگاهی، شناسايی جمعيت‌های گياهی توانمند از نظر ميزان توليد و تداوم استقرار و نيز معرفی گونه­های بومی و غيربومی مقاوم به شوری و خشکی، تأسيس موزه‌ي بندپايان و جوندگانِ جنگل‌ها و مراتع ايران و جمع­آوری و نگهداری بيش از 19 هزار نمونه از فون آنان در محل موزه که تاکنون منجر به شناسايی بخشی از فون بندپايان و زيست­شناسی عوامل مفيد و خسارت‌زا به جنگل‌ها و مراتع کشور شده است (در قالب انتشار حدود 30 مقاله‌ي معتبر علمی)، طراحی و ساخت دستگاه برداشت صنوبر و نيز دستگاه برداشت بذر يونجه­های يکساله و سرانجام با جمع­آوری و نگهداری حدود 10هزار نمونه‌ي بذری از گونه­های گياهی در سردخانه‌ي بانک ژن منابع طبيعی وابسته به مؤسسه (هزار نمونه‌ي آن بذور خارجی هستند)، اندوخته‌ي ژنی درخور و بستری مناسب برای پژوهش‌های راهبردی فراهم شده است. افزون بر موارد فوق، مؤسسه رهبري يكي از بزرگترين حركت‌هاي نوشتاري را در كشور برعهده گرفته و هم­اكنون علاوه بر صدها كتاب و مجموعه­ مقالات، توليت هفت ژورنال علمي پژوهشي را در حوزه­هاي مختلف منابع طبيعي برعهده گرفته و هدايت مي­كند.   

اين همه تلاش و آن همه بحران! چرا؟!

ادامه دارد ...



[1] هم‌اكنون نيز دست‌كم روزي10 هكتار از مساحت جنگل‌هاي شمال كاسته می شود. اين در حالي است كه مؤسسه متبوع رسماً اعلام داشته: «با كاشت درختان سريع‌الرشد بومي و غير بومي در سطح تنها 600 هزار هكتار از اراضي تخريب شده‌ي جنگل‌هاي شمال، مي‌توان نياز چوبي صنايع حاضر در شمال كشور را تأمين كرد.» 

[2] كشاورز، عباس و كوروش صادق‌زاده. 1379: مديريت مصرف آب در بخش كشاورزي. كرج. انتشارات مؤسسه تحقيقات فني و مهندسي كشاورزي، 29 صفحه.

[3] تحت عنوان مطالعه‌ي فلور ايران.

[4] Red Data Book of Iran (Jalili & Jamzad، 1999).

چرا جملگي روندها در طبيعت ايران از شيبي منفي تبعيت مي‌كند؟!

 

      معاون محيط طبيعي سازمان حفاظت محيط زيست، مهندس نجفي، در واپسين روزهاي خردادماه 85 و در بزرگداشت روز جهاني مقابله با بيابان‌زايي به حقيقت تلخي اشاره كرد؛ حقيقت تلخی كه انگيزه‌ي آفرينش پست پيش رو را فراهم آورد!

ادامه نوشته

چرا كاركنان، كاري را كه از آنان انتظار مي­رود، انجام نمي­دهند؟

 

در سال‌هاي پاياني دهه‌ي هشتاد ميلادي يكي از مشاوران ارشد مديريت در ايالات متحده به نام فرديناند فورنيس[1]، نتايج پژوهش‌هاي دامنه­دار و گسترده‌ي خويش را در كتابي با عنوان: «چرا كاركنان، كاري را كه از آنان انتظار مي­رود، انجام نمي­دهند؟» منتشر ساخت. وي در طول 15 سال از طريق جمع­آوري نظريات بيش از بيست­ هزارتن از مديران مؤسسات در سراسر آمريكا به اين نتيجه رسيد كه مهمترين دلايل اين رخداد، سه عامل زير است:

1.                        كاركنان دلايل و ضرورت انجام دادن كار را نمي­دانند؛

2.                        كاركنان چگونگي انجام­دادن كار را نمي­دانند؛

3.                       كاركنان نمي­دانند انجام يافتن چه كاري از آنها مورد انتظار است.

او در هر سه مورد هم، اصلي­ترين دليل وضعيت پيش­آمده را ضعف مديريت و ناتواني يا ناآگاهي مدير از علم روز مديريت، معرفي كرده و رهنمودهايي براي مديران عرضه ­داشت[2].

پرسش اصلي اين است، هنگامي كه مشاهده مي‌كنيم در كشوري چون ايالات متحده آمريكا كه قدرت اصلي بازار در دست بخش خصوصي بوده و عملاً بر پايه‌ي آموزه‌هاي مبتني بر اقتصاد آزاد اداره مي‌شود؛ چنين بحراني در مديريت وجود دارد و تا اين حد از مديراني ناكارآمد در عالي‌ترين سطوح بهره برده مي‌شود، تكليف كشورهايي نظير ايران روشن است؛ كشوري كه سالهاست به بهانه‌هاي توهم‌زاي «دشمن در كمين است» و بايد «بين خودي و غير خودي و نخودي!» تفاوت قايل شد و خلاصه آنچه كه در تصاحب پست‌هاي مديريتي حرف نخست را مي‌زد، ثابت شدن «برادري» مدير بود تا «تخصص» وي.

اينكه ما در طول سه دهه‌ي گذشته بيش از 600 ميليارد دلار صادرات داشته‌ايم – يعني در شمار يكي از 20 كشور نخست جهان از اين منظر قرار داريم - امّا كماكان از منظر پايداري سرزمين، بهداشت، توسعه‌ي انساني، ظرفيت بحث و گفتگو، ريسك سرمايه‌گذاري، رانده‌مان كاري و در بين يكصد كشور نخست جهان هم جاي نمي‌گيريم؛ خود گواه آن است كه مديريت حاكم بر سرزمين ارزشمندمان، تا چه اندازه در استفاده از شگردهاي نوين مديريت با لكنت زبان مواجه است.



[1] Ferdinand F. Fourniee

[2] Fourniee, Ferdinand F. 1988: Why Employees Don't Do What They're Supposed To Do and What to Do About ir. USA. Liberty Hall Recss, McGraw-Hill Companies.

 

آيا «خلاقيت» هنوز هم ارزش ديروز را دارد؟!

 

ترديدي وجود ندارد كه در دوره‌ي كنوني كه آن را سزاوارانه «دوره‌ي مديريت برنامه‌ريزي در عصر دانش، فضاي مجازي و دنياي سايبر[1]» لقب داده‌اند، بين توسعه‌ي اقتصادي، اجتماعي و فرهنگي كشورها با نيروي انساني متخصص و متعهد رابطه‌اي مستقيم موجود خواهد بود؛ حقيقتي كه در بسياري از كتاب‌ها، مقالات و جستارهاي دانشگاهي مورد تأكيد قرار گرفته و از ابعاد گوناگون مطالعه شده است. در عصر مديريت دانش[2]، مؤلفه‌هايي نظير شناخت مسايل و مشكلات جديد، شناسايي قابليت‌ها و كاستي‌هاي موجود در زمينه‌هاي گوناگون، امكان سياست‌گذاري در امر پژوهش و تعيين اولويت­هاي پژوهشي، امكان برنامه‌ريزي و پايش فعاليت­هاي پژوهشي، شناسايي نيروهاي متخصص و برنامه‌ريزي براي به كارگيري آنان، اعتلاي سطح پژوهشي با افزايش استفاده از نتايج آنها، افزايش بهره‌وري در نظام‌هاي فرهنگي، اجتماعي و اقتصادي با استفاده از نتايج پژوهش­هاي انجام شده و پيش‌گيري از دوباره‌كاري‌ها، كاهش فاصله‌ي زماني بين توليد و استفاده از اطلاعات و جلوگيري از كهنه شدن آنها، كاهش هزينه و زمان دسترسي به اطلاعات، امكان دسترسي به كليه‌ي گزينه‌هاي موجود در برنامه‌ريزي، تصميم‌گيري و حل مسايل، توازن و تنظيم فعاليت‌ها در فرآيند توسعه‌ي ملي و منطقه‌اي، امكان دسترسي به اطلاعات مرتبط و نامرتبط با برنامه‌هاي توسعه، امكان پيش‌گيري از واردات بي‌رويه و بدون كاربردِ اطلاعات از خارج، صادرات اطلاعات به خارج از كشور و سرانجام توسعه‌ي مرزهاي دانش از اهميتي دوچندان برخوردار بوده و در تضمين امنيت ملّي و ايجاد كشوري مقتدر و مستقل نقشي انكارناشدني برعهده خواهد داشت؛ دورنمايي كه تحقق آن در گرو توليد، گردآوري، سازماندهي، ذخيره و اشاعه‌ي اطلاعات با امكان بازيابي مناسب و درك درست چالش‌هاي مديريتي قرن بيست ‌و يكم است. راست اين است كه در سده‌ي پيش رو، جستارهايي نظير راهبردهاي رقابتي، رهبري، خلاقيت و نوآوري، كار گروهي و فناوري كه تا امروز از اهميتي ترديد‌ناپذير برخوردار بودند، ديگر كارايي چنداني نخواهند داشت و جاي خويش را به گرايه‌هايي مانند: «نهاد مديريت‌شده»، «بهره‌وري كاركنان علمي[3]»، «سازماندهي اطلاعات» و «نحوه‌ي مديريت بر خود» خواهند داد[4].



3 سايبر پيشوندي است براي توصيف يك شخص، يك شي يا يك ايده كه مربوط به دنياي رايانه و اطلاعات باشد. اين واژه از لغت يوناني Kybernetes به معني سكاندار يا راهنما مشتق شده است و نخستين بار با عنوان سايبرنتيك توسط رياضيداني به نام نوربرت وينر به كار برده شد. تاكنون بيش از ده‌ها تركيب متفاوت از اين واژه ساخته شده است؛ دنيا يا فضاي سايبر(Cyberspace)، يكي از آن تركيبهاست كه به مجموعه‌اي از ارتباطات دروني انسانها از طريق رايانه و مسايل مخابراتي بدون در نظر گرفتن جغرافياي فيزيكي اطلاق مي‌شود. اين واژه نخستين بار توسط ويليام گيبسون در داستان علمي تخيلي Neuromoncer به سال 1984 به كار برده شد. يك سامانه‌ي باز و فعال (On Line) نمونه‌اي از فضاي سايبر است كه افراد واقع در آن مي‌توانند از طريق پست الكترونيك (E-mail) با يكديگر ارتباط برقرار كنند. نكتة درخور توجه آن است كه برخلاف فضاي واقعي، در فضاي سايبر نياز به جابجايي‌هاي فيزيكي نيست و كليه‌ي اعمال فقط از طريق فشردن كليدها يا حركت موشواره (ماوس) صورت مي‌گيرد.

[2] Knowledge Management

[3] 9 سال پس از انتشار مصاحبه‌ي دراكر با مجله‌ي تايم، وي در واپسين كتابش چنين مي‌نويسد: «بهره‌وري كارگر علمي، بزرگترين چالش مديريتي قرن بيست و يكم است. افزايش بهره‌وري كارگر علمي در كشورهاي توسعه‌يافته، رمز و ضرورت بقاء آنهاست. كشورهاي توسعه‌يافته، به هيچ طريق ديگري نمي‌توانند به حفظ كيان خود اميدوار باشند، چه رسد به حفظ رهبري و حفظ سطح زندگي‌شان ... و ما امروز در مورد اين مسأله همان قدر مي‌دانيم كه يكصد‌سال پيش در مورد بهره‌وري كارگران يدي مي‌دانستيم.» 

[4] دراكر، پيتر اف. 1999: چالشهاي مديريت در سده‌ي 21 (برگردان محمود طلوع، 1378). تهران. مؤسسه خدمات فرهنگي رسا (چاپ سوم: 1382)، 237 صفحه.

 

رمز ثروتمندشدن كشورها در چيست؟

 

«صورت يك مسأله غالباً اساسي‌تر از حل آن است. حل مسأله ممكن است فقط مستلزم مهارت‌هاي تجربي و يا رياضي باشد، حال آنكه طرح پرسش‌هاي نو، امكانات جديد و بررسي مسايل قديمي از ديدگاهي تازه نيازمند ذهني خلاق و مبين آزمودگي فرد در علوم است.»

آلبرت اينشتين

 

در آغازين روزها از واپسين دهه‌ي قرن بيستم، مجله‌ي پرشمارگان «تایم» گفتگويي متفاوت با پيتر فرديناند دراكر[1]، استاد سالخورده‌ي دانشگاه هاروارد - مردي كه بسياري او را بزرگترين معلم مديريت در قرن بيستم مي‌دانند -  به انجام رساند؛ گفتگويي كه هنوز هم به رغم گذرِ نزديك به 17 سال از انتشارش، آنهم در عصر شتابندگي تاريخ كه فاصله‌ي تحولات در آن بسيار كوتاه شده و حجم داده‌هاي توليد شده­اش هر 12 تا 18 ماه دو برابر مي‌شود[2]، سخت خواندني مي‌نمايد. وي در توصيف كليدي‌ترين شناسه‌ي سده‌ي بيست‌ و يكم ميلادي مي‌گويد: «آشكارترين و مهمترين ويژگي دنياي قرن بيست و يكم كه تغييرات سياسي بسيار پويايي دارد، اين است كه ما در جامعه‌اي "فراتجاري" زندگي خواهيم كرد. در اين دنيا باز هم تجارت و داد و ستد مهمترين چيز و آزمندي و فزون‌خواهي، فراگيرتر از گذشته است. امّا ارزشهاي مورد اعتقاد مردم، ديگر نه ارزش‌هايي تجاري كه ارزش‌هايي حرفه‌اي خواهند بود. بيشترِ مردم ديگر اجزاي تشكيل‌دهنده‌ي جامعه‌ي تجاري به شمار نمي‌آيند، بلكه اجزاي جامعه‌اي ديگر مي‌شوند و آن جامعه‌ي دانش است.»

كيست كه درصدد انكار يا كم‌رنگ‌ساختنِ نقش بنيادي پژوهش در چنين جامعه‌اي باشد؟ اصولاً آيا مي‌توان شهروندانِ جامعه‌ي دانش را بي‌رغبت يا حتّي بي‌تفاوت نسبت به روندِ گسترش مؤلفه‌هاي پژوهش‌مداري در هر يك از اركان برنامه‌ريزي و تصميم‌گيري زادبوم پنداشت؟ از طرفی، هر چند که هنوز به پايان نخستين دهه از نخستين سده‌ي هزاره‌ي سوّم نيز نرسيده­ايم، امّا به نظر می­رسد هر روز که می­گذرد بيشتر از پيش می­توان به شواهدی معتبرتر در درستی پيش­بينی دراکرِ پير دست يافت. به نحوي كه شايد به جرأت بتوان ادعا كرد: تمدّن امروز، به واسطه‌ي متأثر‌شدن از عصر دانش و فناوري اطلاعات[3]، يكي از پوياترين دوره‌هاي تكاملي خويش را سپري مي‌كند[4]؛ عصري كه همان طور كه هم اينك نيز نشانه‌هايش آشكار است، ما را وارد موج چهارم، يعني دنياي مجازي كرده است؛ دنيايي كه تمام امور اقتصادي، اجتماعي، فرهنگي و سياسي آن متفاوت از وضعيتي خواهد بود كه تاكنون درك كرده‌ايم.

و بي‌گمان از منظرِ ديگري نيز در اين عصر، به ملاحظات زيست‌محيطي و مزيت‌هاي نسبي سرزمين­ نگريسته خواهد شد. به همين دليل است كه امروزه در جهان پيش‌رفته، به دانايي[5] چون يك محصول نگاه مي‌كنند و تجارت محصولات دانايي هر روز از اهميتي بيشتر برخوردار مي‌شود.

چنين است كه در آن سوي آب وقتي مي­شنويم: مايكروسافت به عنوان باارزش­ترين شركت جهان در آغاز‌ين سال‌هاي هزاره‌ي سوّم برگزيده شده است، نبايد تعجب كرد. جالب آنكه ارزش دارايي اين شركت در حالي بيش از 500 ميليارد دلار برآورد شده كه ارزش دارايي­هاي فيزيكي مايكروسافت يعني ساختمان، تجهيزات، مبلمان و امثال آن به سختي به 10 ميليارد دلار مي­رسد! چرا كه ارزش دارايي­هاي اين شركت در سرمايه­هاي دانايي و سرمايه­هاي فكري، توانايي رهبري، مالكيت معنوي، ظرفيت سازماني، دانايي جمعي كاركنان، رابطه با تأمين­كنندگان، شهرت نزد مشتريان و نظارت دقيق بر سامانه­هاي عملياتي PC و امثال آن است. اينها دارايي­هايي هستند ناملموس كه در عصر حاضر ثروت­آفرينند. كافي است بدانيم مايكروسافت براي حفظ اين پيشگامي، به راحتي بيش از 3 ميليارد دلار در سال را صرف جذب بهترين مغزها در شركت خويش مي­كند. دنياي 21 و انقلاب ديجيتال، اين­گونه قاعده‌ي بازي را تغيير داده است. امّا در اين سوي آب، به راحتي بيش از يك ميليارد دلار ابزار و وسايل پيشرفته از خارج وارد مي­كنيم؛ ابزارهايي كه بسياري از آنها عملاً بلااستفاده باقيمانده­اند[6] و مي­پنداريم كه ابزارها كشور را ثروتمند خواهند ساخت و در عوض به آساني از كنارِ خروج سرمايه­هاي انساني خويش به ارزش 38 ميليارد دلار در سال عبور كرده (ايران، ش 1581، ص 5) و ناگهان در سال 1382 خويش را در ميان 141 كشور مهاجر­فرستِ دنيا، حايز رتبه‌ي نخست مي­بينيم[7]؛ روندي كه هنوز براي مهار آن اقدام بايسته‌اي صورت نداده‌ايم.



[1] Peter Ferdinand Drucker  (متولد نوامبر 1909 در وين). وي نخستين كسي بود كه حدود نيم‌قرن پيش، يعني در سال 1955 ميلادي، به اهميت تصميم‌هاي راهبردي (استراتژيك) در علم مديريت اشاره كرد. از وي تاكنون 129 تأليف منتشر شده است كه مشخصات آثار نگارشي وي (به صورت كتاب) در اين تارنما موجود است. 

[2] به سخني ديگر، از زمان مصاحبه‌ي دراكر تاكنون، دانايي جهاني ممكن است دو هزار درصد افزايش يافته باشد، اما دقت كلام، كارايي و اعتبارِ گفته‌ي وي كاسته نشده است.

[3] IT (Information Technology).

[4] پاره­ای از مشهورترين متفکرين جهان، اهميت انقلاب اطلاعات در عصر حاضر را، همتراز انقلاب صنعتی می­دانند (هال، 1999).

[5] بر پايه‌ي تعريفي كه آلن بورتن جونز ارايه داده است: «دانايي عبارت است از ذخيره‌ي انباشته‌شده‌اي از اطلاعات و مهارت‌ها كه از مصرف اطلاعات توسط گيرنده‌ي اطلاعات حاصل مي‌شود.» به سخني ديگر، دانايي را مي‌توان مخلوط سيالي از تجربيات، ارزش‌ها، اطلاعات موجود و نگرش‌هاي كارشناسي نظام‌يافته دانست كه چارچوبي براي ارزشيابي و بهره‌گيري از تجربيات و اطلاعات جديد به دست مي‌دهد. بنابراين، دانايي در سازمان نه‌تنها در مدارك و دخاير دانايي، بلكه در رويه‌هاي كاري، فرايندهاي سازماني، اعمال و هنجارها پندارينه (مجسم) مي‌شود. بدين‌ترتيب تفاوت داده و دانايي آشكار مي‌شود؛ دانايي عاملي است كه بر اساس داده‌ها و اطلاعات شكل مي‌گيرد. داده نشانه‌اي است كه از سوي منبعي به گيرنده مي‌رسد و نشان‌دهنده‌ي واقعيتي عيني اما مجرد در مورد يك رويداد است. به عنوان مثال، درجه‌ي حرارت يا ميزان بارندگي يك منطقه به عنوان داده توصيف مي‌شود. داده تنها بخشي از واقعيت را نشان مي‌دهد و فاقد هر نوع قضاوت، تفسير و مبناي قابل اتكا براي اقدام مناسب است. داده در واقع ماده‌اي خام براي تصميم‌گيري به شمار مي‌رود. اما اطلاعات، عبارت است از داده‌هاي پردازش‌شده كه براي گيرنده قابل فهم و درك است و بينش و ديد دريافت‌كننده‌ي اطلاعات را شكل مي‌دهد. به بياني بهتر، اطلاعات كمك مي‌كند تا شرايطي خاص درك شده، تصميمي بايسته اتخاذ و يا گره‌ي مشكلي باز شود. يعني: اطلاعات، مفهومي است كه تنها گيرنده‌ي آن مي‌تواند مشخص كند كه اطلاعات هست يا خير. اينك مي‌توان به درك درست‌تري از مفهوم دانايي و مراحل گوناگون آن دست يافت؛ بر پايه‌ي تعريفي كه سازمان همكاري اقتصادي آسيا و اقيانوسيه (Asia Pacific Economic Cooperation - APEC) ارايه داده است، دانايي به چهار مرحله قابل تفكيك است: دستيابي به دانايي، ايجاد دانايي، انتشار دانايي و مصرف دانايي.    

[6] منصوري، رضا. 1381: 24 سال به عقب برگشته‌ايم. تهران. خبرنامه‌ي شماره‌ي 10 (تابستان 1381) تحقيقات و فناوري، وابسته به وزارت علوم، تحقيقات و فناوري.

[7] دهقان، علي. 1382: فقر دانش، كمبود دانشمند - بر اساس گزارشي از نماگرهاي توسعه‌ي جهاني درباره‌ي وضعيت فعاليت‌هاي پژوهشي در ايران. تهران. همشهري، ش 3016 (19/1/1382).

 

چرا بیشترین نادانی بشر در حوزه‌ی علوم زمین است؟!

 

     مجله‌ي معتبر ساینس، اخيراً دست به اقدام جالبي زده و 10 پرسش را معرفي كرده است كه هنوز دانش بشري براي آن پاسخي سزاوارانه و مورد قبول ارايه نداده است. امّا آنچه كه از مرور اين 10 پرسش قابل تأمل‌تر به نظر مي‌رسد، به ويژه براي كساني چون نگارنده كه گرايه‌ي اصلي آنها علوم مرتبط با زمين و محيط زيست است؛ اشاره به ناتواني بزرگ بشر در حوزه‌ي معرفتي علوم زمين است. چرا كه دست‌كم هفت پرسش به طور مستقیم يا غیر مستقیم به علوم زمین مربوط می‌شود.
    راستي چرا دانش بشري اينگونه در علوم زمين ناتوان نشان داده است؟! بشري كه در دهه‌ي 1950 و 60 ميلادي بيش از 400 هزار نفر از نخبه‌ترين دانشمندان مرد و زن خود را با بودجه‌اي يكصد ميليارد دلاري (دوبرابر آنچه براي ريشه‌كن كردن گرسنگي در تمام جهان لازم بود) به كار گرفته بود تا بتواند به قلب اتم راه پيدا كرده و توان تخريبي خويش را بي‌رقيب سازد؛ آري چنين بشر خردمندي! چگونه حتا حاضر نشده است يك دهم آن دانشمندان و آن سرمايه‌ي مادي را براي گره‌گشايي از معضلات زمين و محيط زيست به كاربندد تا امروز اينگونه سردرگم نباشد و براي زيستن فرزندانش در اين يگانه سياره‌ي قابل زيست كهكشان شيري، نگران و پريشان خاطر نگردد؟ يعني به راستي آگاهي از حقيقت پديده‌ي گلخانه‌اي اينقدر دشوار است و آيا اين بزرگترين ننگ و مايه‌ي شرمساري بشر پست مدرن هزاره‌ي سوّم نيست؟!

     با هم ده پرسش بي پاسخ بشر را از منظر مجله‌ي Science مرور مي‌كنيم:


1. جهان از چه ساخته شده است؟
2. مبنای زیست‌شناسی آگاهی و هوشیاری چيست؟
3. تا چه مدت زندگی انسان‌ها بر روی این کره‌ي خاکی ادامه خواهد داشت؟
4. چگونه ساختار درونی زمین کار می‌کند؟
5. آیا ما در جهان تنها هستیم؟
6. چگونه و کجا زندگی بر روی زمین شروع شده است؟
7. امکان ساخت واکسن موثر برای HIV چقدر است؟
8. جهان گلخانه‌ای چقدر گرم خواهد بود؟
9. چه چیزی می‌تواند جایگزین نفت ارزان شود و کی؟
10. آیا تئوری مالتوس غلط خواهد بود؟

تقدير از دو مسعود نازنين!

    

     وقتی انسان دوست واقعی دارد که خودش هم یک دوست واقعی
باشد.

امرسون

   ديروز براي من و بسياري ديگر از همكاران عزيزم در مؤسسه تحقيقات جنگل‌ها و مراتع روزي فراموش نشدني و بيادماندني بود؛ روزي كه در آن به پاس خدمات صادقانه‌ي دو تن از پژوهشگران با سابقه‌ي خويش، «مسعود شکویی» و «مسعود علیها» كه اينك به افتخار بازنشستگي نايل آمده‌اند؛ جشني ساده، امّا صميمانه برگزار كرديم؛ جشني كه مي‌توانستي در آن لبخند غرور و رضايت را توأم با اشك شوق و فراغ با هم ببيني ...
    مسعود شكويي، مجري توانمند «طرح شناخت مناطق اكولوژيك كشور» گفت: نخستين باري كه احساس كردم به دوران بازنشستگي نزديك شده‌ام، زماني بود كه در اتوبوس شركت واحد، جواني جاي خودش را به من داد! وي گفت: تنها ناراحتي من، دوري از دوستان عزيزم در مؤسسه است كه شايد به سختي بتوانم با آن كنار بيايم. مسعود عليها نيز كه از مؤسسان ايستگاه تحقيقاتي هومند آبسرد محسوب شده و سالها مديريت اين مجموعه‌ي تحقيقاتي را برعهده داشته است، در حالي كه اشك در چشمانش حلقه زده بود، گفت: «گمان نبرم كه اين روز زيبا و اين حركت قشنگ شما دوستان خوبم را هيچگاه از ياد ببرم.»
     در اين مراسم خاطره‌انگيز، پيشكسوتاني چون دكتر علي اصغر معصومی و دكتر بهرام پيماني‌فرد به ايراد سخنراني و ذكر خاطره‌هايي از اين دو عزيز پرداخته و افزون بر آن، برخي ديگر از دوستانش، از جمله محمود معلمي، حميد رضا عباسي، اسماعيل رهبر، محمّد فياض، عيسي مؤمن، ناصر انصاري، منوچهر ربيعي، خسرو ثاقب‌طالبي و نگارنده به گوشه‌هايي از خاطرات خويش از آن دو عزيز اشاره كردند.
     اينك ضمن درج يادبرگ‌هايي كه به بهانه‌ي بازنشستگي آن دو عزيز، به ايشان تقديم شد، بهترين آرزوها را و شادترين لحظه‌ها را از درگاه خاتم‌كار بال پروانه‌ها برايشان مي‌طلبم.

ادامه نوشته

نمادي ديگر از وزن غير قابل انكار دنياي وبلاگستان

 

       ساعاتي پيش در بخش خبري 20:30 شبكه‌ي دوّم سيما، يك خبر تأمل‌برانگيز اعلام شد! خبري كه فارغ از پژواك‌هاي بعدي‌اش، مي‌تواند براي دوستداران محيط زيست و بخصوص وبلاگ‌نويسان اين حوزه اميدبخش و نشاط‌‌آور باشد. خبر اين بود:
 صبح امروز، مهندس اسكندري، وزير جهاد كشاورزي در بازديدي از پيش اعلام نشده راهي منطقه‌ي لواسان در شمال شرق تهران شد تا از نزديك روند تصرفات غيرقانوني اراضي ملّي و تغيير كاربري آنها از مرتعي به باغ يا مسكوني را مشاهده كرده و با مردم منطقه به گفتگويي رودررو بنشيند. وي در گفتگو با خبرنگار سيما به صراحت اعلام كرد: متأسفانه ميزان تصرفات غيرقانوني اراضي ملّي و ساخت و سازهاي غيرقانوني در منطقه كاملاً چشمگير است!
       خوانندگان عزيز اين تارنما مي‌دانند كه همين سه‌شنبه‌ي گذشته (30/3/85) بود كه در پستی با عنوان: روند شتابناك مرگ  زندگي در ميگون و در ادامه‌ي سلسله هشدارهايي كه پيش از اين در همين تارنما و نيز تارنماهاي زيست‌محيطي ديگري نظير کانون  ديده‌بانان زمين، برای طبیعت و ... مطرح شده بود، به روند نگران‌كننده‌ي تخريب زيست‌بوم ناهمتاي البرز مركزي اعتراض كرده و با نااميدي خواستار توجه مسئولين ذيربط شده بوديم. آخرين كلام هومن عزيز در اين خصوص بسي هشداردهنده بود كه با تلخي نوشت:
      ما می‌نویسیم ... ما حرص می‌خوریم ... ما نگرانیم ... اما آنانکه باید بنویسند، حرص بخورند، نگران باشند و به عنوان یک مسئول کاری بکنند، گویی همه نشسته‌اند و تماشا می‌کنند.
      و امروز به نظر مي‌رسد كه سرانجام مسئولي كوشيده است تا در زماني كه هنوز فرصت باقي است، به جاي تماشا كردن، اقدامي درخور و سزاوارانه انجام دهد.
      اميد كه هر چه زودتر نتايج ملموس اين بازديد و اقدامات و تمهيدات اصولي وزارت جهاد كشاورزي و ديگر ارگان‌هاي مسئول در اين خصوص به آگاهي مردم رسانده شود.

سفر به ديار شيخ حسن جوري و بايزيد بسطامي - 13

 

        مناسبت‌هاي پرشمار زيست‌محيطي در خرداد‌ماه، سفر به نواحي غربي حوضه‌ي آبخيز ده ميليون هكتاري درياچه‌ي نمك در سرشاخه‌هاي خر رود، قره‌چاي و شازند (استان‌هاي قزوين، همدان، مركزي و لرستان) و پاسخ به برخي پرسش‌هاي خوانندگان مشتاق مهار بيابان‌زايي - به ويژه كوشش در ترسيم و تبيين دلايل نابخردانه بودن استفاده از واژه‌ي بي‌هويت و پرناسازه‌‌ي «بيابان‌زدايي» -  دست به دست هم دادند تا ادامه‌ي روايت محمّد درويش از ديده‌ها، شنيده‌ها و چشيده‌هايش! از آبادبوم‌هاي آرميده در بزرگترين نمكزار جهان با وقفه‌‌اي ناگزير و نسبتاً طولاني مواجه شود؛ اينك با پوزش از پيگيران آن سفرنامه‌ي كويري كه به مدد روزنامه‌ي اعتماد ملّي، تارنماهاي روزنا، مگیران، دو در دو، بلاگ نیوز و چند دوست عزيز مجازي ديگر، شمار خوانندگانش از مرز 200 هزار‌نفر نيز فراتر رفته است، مي‌كوشم تا در نخستين ماه تابستان و فارغ از هياهوي فوتبال ايراني! آن سفرنامه‌ي خاطره‌انگيز و دلپذير براي من و ساير همراهانم را به پايان برده و برخي از مهمترين دريافت‌ها و نتايج حاصل از آن را بازگويم؛ سفرنامه‌اي كه پس از عبور از قتلگاه داريوش سوّم، در سيزدهمين بخش خود به منزلگاه شيخ حسن جوري  و بايزيد بسطامي (شاهرود) رسيده است ...

ادامه نوشته

ريشه‌ي نگاه تحقيري به بيابان و كوير از كجا آمده است؟

 

به نظر مي‌رسد اين پندار غالب در اذهان كه «كوير» را مترادف با «دشنام پست آفرينش» مي‌شمرد، ريشه در حاكميت تاريخي ارزش‌ها و فرهنگ زراعي و كشاورزي بر ايران‌زمين داشته است. چه، در گذشته اصلي‌ترين راه تأمين معيشت مردم كشاورزي بود و به همين دليل طبيعي است كه انتظار داشته باشيم از كوير به عنوان مايه‌ي بدبختي و سرزميني شوم و نفرين شده ياد ‌شود. امّا راست آن است كه هر كوششي براي تغيير شرايط طبيعي كويرها و بيابان‌هاي واقعي ايران ناممكن و بي حاصل است و نبايد چشم اميد داشته باشيم كه روزي اين خشكستان‌ها به كار كشت و زرع بيايند[1]. در عين حال نبايد بر اين باور غلط و ديرينه‌ي خويش اصرار ورزيم كه هر سرزميني كه توان روياندن ندارد، بي‌ارزش است[2]. دم دست‌ترين شاهد كه تأييدي است بر ريشه‌دار بودن اين پندار نادرست، حتا تا عالي‌ترين سطوح برنامه‌ريزي كشور، رخداد غم‌انگيز و شرم‌آوري است كه در سد سيوند شاهد آن هستيم. سدي كه به بهانه‌ي فراهم آوردن تسهيلات براي روياندن بيشتر سرزمين، به راحتي اين مجوز را دريافت مي‌دارد كه نه تنها بيش از 200 برابر بودجه‌ي بزرگترين نهاد متولّي پژوهش منابع طبيعي در كشور، اعتبار جذب كند؛ بلكه شوربختانه‌تر بتواند با آبگيري خود، يكي از ديرينه‌ترين كهن‌زادبوم‌هاي شناخته شده‌ي بشري را در تنگه‌ي بداغي براي هميشه نابود سازد. مورد ديگر هم پيشنهاد ساخت كارخانه‌ي سیمان بيارجمند در مجاورت زيستگاه منحصربه فرد خارتوران است كه در صورت احداث، بي گمان حيات آن اندك گونه‌هاي نادر جانوري را نيز با مخاطراتي بيشتر مواجه خواهد ساخت.

 



[1] به عبارت ديگر و در شرايط كنوني، دست‌كم در يك پنجم از مساحت ايران مطلقاً امكان فعاليت انساني وجود ندارد و به كوير نيز همچون جنوبگان، يا ستيغ‌هاي مرتفع‌تر از ۴ هزار متر، بايد به منزله‌ي سرزميني خالي از سكنه نگاه كرد.

[2] در تازه‌ترين گزارش برنامه‌ي محيط زيست سازمان ملل متحد با عنوان: «وضع جهاني بيابان‌ها» كه در ماه ژوئن سال 2006 و در آستانه‌ي روز جهاني مقابله با بيابان‌زايي و خشكسالي منتشر شده است، مي‌خوانيم: «در صورت احداث نيروگاهي خورشيدي در صحراي آفريقا - منطقه‌اي كه 800 در 800 كيلومتر وسعت دارد – مي‌توان نه‌تنها برق همه‌ي آفريقا كه نياز همه‌ي مردم جهان را تأمين كرد.»

 

چرا «بيابان‌زدايي» بد است؟! – واپسین بخش

 

آيا «بيابان‌زدايي» همه جا بد است؟!

       همان طور كه مي‌بينيم، نه بيابان و نه كوير، به خودي خود خطرآفرين نيستند، بل اين بيابان‌زايي و كويرزايي است كه خطرساز بوده و بايد براي مهارشان انديشه كرد. از اين رو، به كار بردن دانش واژه‌ي مهار بيابان‌زايي (Controling desertification) يا مهار كويرزايي مناسب‌تر به نظر مي‌رسد.
      يك نكته‌ي مهم آنكه بيابان‌زدايي همه جا مطرود نيست! در واقع هنگامي كه با بيابان‌هاي انساني روبرو هستيم، بهترين كار، زدودن آنها يا همان بيابان‌زدايي (Dedesertification) است. كاري كه سازمان يونپ نيز در قالب برنامه اي به همين نام، يعني «برنامه‌ي بيابان‌زدايي» Anti-desertification programme، مدتهاست در كشورهايي كه دچار تخريب سرزمين شده اند، انجام داده  و مي‌دهد (McCormick، 1995).
      نكته‌ي ديگر آنكه در متون فارسي اغلب ديده مي‌شود، براي معادل انگليسي بيابان‌زدايي، اصطلاح «Combating desertification» به كار مي‌رود، كه البته برگردان درستي نيست (اصطلاح اخير به مفهوم مبارزه يا مقابله با بيابان‌زايي است، كه در اصل همان مهار بيابان‌زايي تلقي مي‌شود). به عبارت ديگر، در متون معتبر جهاني كمتر به اصطلاح «Combating desert» به معني مبارزه با بيابان، برمي‌خوريم. نكته‌ي اخير، درستي واقعيت پيش گفته (مطرود بودن اصطلاح بيابان‌زدايي) را نيز نشان مي‌دهد. چنين است معادل‌هاي به ظاهر پارسي ديگري، نظير روز جهاني بيابان‌زدايي و يا كنوانسيون بيابان‌زدايي، كه برگردان درست آنها عبارتند از: «روز جهاني مقابله با بيابان‌زايي و خشكسالي» - The World Day to Combat Desertification and Drought -  و «پيمان مبارزه با بيابان‌زايي» - Convention to Combat Desertification .     

چرا «بيابان‌زدايي» بد است؟! – بخش ششم

 

داستان كويرزدايي!

      كويرزدايي نيز داستاني مشابه دارد، كوير به عنوان پست‌ترين سطح پيكري (توپوگرافي) دشت، نقطه‌ي انتهايي هدايت سيلاب‌ها، پساب‌ها و آب‌هاي هرز، محسوب شده و به همين دليل واقعيتي گريزناپذير و ماناست. در نتيجه، تلاش براي زدودن كوير، عملاً ناممكن و ابلهانه است. چه، به هر حال پست‌ترين نقطه وجود خواهد داشت و قابل حذف هم نخواهد بود. به مفهومي ديگر، كويرزدايي چيزي جز يك اشتباه لفظي نيست. در عوض آنچه بحران‌ساز است و مي‌بايست مهار شود، جلوگيري از پيشروي شوراب كويري و گسترش افقي درياچه‌ي كوير است تا زمين‌هاي بيشتري را، بدين وسيله از حيز انتفاع خارج نكند. بديهي است، هرچه شمار و حجم سيلاب‌هاي ورودي به درياچه‌ي كوير بيشتر باشد، تثبيت كوير نيز در محدوده‌ي طبيعي آن دشوارتر خواهد بود. بنابراين بايد به فكر راه‌ها و روش‌هايي بود كه از سرعت حركت هرزآبها كاسته و امكان جذب بهينه‌ي آنها را قبل از رسيدن به پاياب، فراهم سازند. بديهي است در آن زمان، كويرزايي نيز مهار خواهد شد.

ادامه دارد ...

چرا «بيابان‌زدايي» بد است؟! – بخش پنجم

 

شناسه‌اي بر اهميت بيابان از منظر ملاحظات و معادلات جهاني

بيش از 14 سال پيش، همايشي بي‌سابقه در بزرگترين شهر برزيل (ريودوژانيرو - 1992) برگزار شد؛ همايشي كه براي نخستين‌بار توانسته بود سران 143 كشور جهان را به يك بهانه‌ا‌ي غير سياسي، غير اقتصادي، غير امنيتي، غير ورزشي و غير شكلاتي[1] در زير يك سقف به گرد هم جمع كند[2] و امضاي آن دولتي‌مردان و زنان را در پاي ميثاقي جهاني موسوم به دستور 21 (فصل دوازدهم) ثبت نمايد؛ ميثاقي كه در فصل دوازدهم آن، صراحتاً از «بيابان» به عنوان يكي از بوم‌سازگان‌هاي شكننده و حساس جهان ياد شده و جملگي امضاءكنندگان خواستار حفظ و حراستش شده‌اند.

به كلامي روشن‌تر، رهبران جهان در يك هم‌انديشي و هم‌افزايي (سينرژي) كم‌نظير به بهانه‌ي تبيين راهكارهاي حراست و احياء محيط زيست زمين در سال 1992 ميلادي به دور هم جمع شدند و بر اين دريافت نيروهاي تصميم‌ساز (كارشناس) خويش مهر تأييد زده‌اند كه «اقدام براي محو اين قلمرو زيستي ارزشمند و منحصر به فرد (بيابان‌زدايي)، گذشته از اينكه مبناي علمي ندارد، عملاً نيز به جز در مقياسي محدود، آن هم با تحمّل هزينه‌هايي گزاف، امكان‌پذير نيست.»

آري؛ راست آن است كه بيابان‌زدايي، به مفهوم زدودن بيابان‌هاي طبيعي، نه بخردانه و منطقي است و نه ممكن.

و اين در حالي است كه يكي از ديرينه‌ترين و پرافتخارترين دفاتر سازمان جنگل‌ها، مراتع و آبخيزداري كشور را با عنوان:«دفتر فني تثبيت شن و بيابان‌زدايي» مي‌شناسيم!

ادامه دارد ...

 

 

پيوست:

- از فرداد دولتشاهی عزيز به دليل همراهي‌هاي صميمانه‌اش با مهار بيابان‌زايي سپاسگزارم.



[1] منظور از گردهمايي‌هاي شكلاتي جهاني، ضيافت‌هايي است كه به بهانه‌ي جشن استقلال فلان كشور، يا ازدواج دختر فلان رهبر يا شركت در مراسم خاكسپاري فلان رئيس دولت و نظاير آن شكل مي‌گيرد. گفتني آنكه تاكنون بي‌سابقه‌ترين گردهمايي رهبران از اين نوع در مراسم اداي احترام به پيكر ژان پل دوّم رهبر كاتوليك‌هاي جهان به وقوع پيوسته است.

[2] البته متأسفانه رئيس‌جمهور وقت ايران (هاشمي رفسنجاني) در شمار آن 143 رهبر جاي نداشت! و دولت ايران در اقدامي پرسش‌برانگيز كه در همان هنگام نيز با اعتراض طرفداران اندك محيط زيست روبرو شد، در سطح معاون اوّل رئيس‌جمهور (دكتر حبيبي) در آن اجلاس مهم شركت كرد و فرصتي تاريخي را از دست داد. هر چند 10 سال بعد، يعني در سال 2002 كه اجلاس زمين در آفريقاي جنوبي برگزار مي‌شد و دولت اصلاح‌طلب خاتمي بر سركار بود و بزرگترين فراكسيون مجلس هم، فراكسيون محيط زيست بود و بر شمار طرفداران زيست‌محيطي و تشكل‌هاي غير دولتي نيز به طرز چشمگيري افزوده شده بود، ايران حتا در سطح معاون اوّل هم شركت نكرد و به فرستادن خانم دكتر ابتكار، رئيس سازمان حفاظت محيط زيست بسنده كرد! بنابراين، نبايد حيرت كنيم اگر در سال 2012، ايران در سطح معاون رئيس سازمان حفاظت محيط زيست يا يكي از مديركل‌هايش در اجلاس بعدي شركت كند!

 

 

چرا «بيابان‌زدايي» بد است؟! – بخش چهارم

 

آنچه که در بیابان معمولاْ دیده نمی‌شود!

      بیابان عارضه‌اي است طبيعي كه در شرايط فقرِ اقليمي چهره‌ي زمين را متأثر از قوانين خويش مي‌سازد. چنين شرايط دشوار و ويژه‌اي، ساكناني منحصر به فرد نيز مي‌طلبد كه با اين قوانين و شرايط شكننده خو گرفته و تكامل يافته باشند. از همين رو، «بيابان‌ها» به عنوان يكي از مهمترين اندوخته‌هاي طبيعي (Natural reserves)، واجد ارزش‌هاي غيرقابل انكاري از منظر تنوّع زيستي بوده و به دليل بكربودنِ اغلب آنها، در رده‌ي مناطق وحشي يا «نارام» جهان به رسميت شناخته شده است. نكته‌ي درخور تأمل ديگر اينكه هرچند بايد پذيرفت تراكم گونه‌هاي گياهي و جانوري در بيابان‌ها و سرزمين‌هاي خشك، ممكن است كمتر از زيست‌اقليم‌هاي مرطوب‌تر باشد، امّا تنوّع و ارزش آنها در زنجيره‌ي غذايي، اغلب بيشتر از رقباي مرطوب‌ترش بوده است. از اين گذشته، بر بنياد ستاده‌هاي پژوهشي دهه‌ي اخير، آشكار شده است كه شمارِ گونه‌ها در ناحيه‌اي معين، ضرورتاً معيار مطلوبي براي اهميت زيست محيطي و كاركردي (اقتصادي) آنها به شمار نمي‌آيد. به سخني ديگر، ممكن است شمارِ اندك گونه‌ها در يك ناحيه، ارزشي به مراتب بيشتر و مهم‌تر از شمارِ پرتعداد گونه‌ها در يك منطقه‌ي ديگر، چه از نظر اقتصادي و يا بوم‌شناختي (مثلاً كيفيت غني‌تر مواد مؤثره‌ي آنها)، دارا باشند. به عنوان مثال، مي‌توان به پژوهش‌هاي مفصل و دامنه‌دار بلال و اسپرينگل(1996) در منطقه‌اي به نام «وادي اللّقي»، واقع در بيابان جنوب خاوري مصر اشاره كرد، كه با بررسي ريختار(تيپ)هاي گياهي منطقه و قابليت‌هاي متنوّع شمار اندك گونه‌هاي موجود، به نتايجي مشابه دست يافتند. دكتر احمد قهرمان، گياه‌شناس نامي و صاحب مجموعه‌ي فلور گياهي كشور نيز با بررسي تنوّع گياهي نواحي مرطوب و خشك ايران همين دريافت را به اثبات رسانده‌اند. جالب است كه بدانيم سهم كويرها و بيابان‌هاي كشور از مجموع مناطق تحت حفاظت سازمان حفاظت محيط زيست نيز كاملاً معني‌دار بوده و به حدود دو سوم از كل مناطق چهارگانه مي‌رسد. در حقیقت از مجموع 165 منطقه‌ي تحت مديريت سازمان حفاظت محيط زيست در كشور، تعداد 72 منطقه در محيط‌هاي بياباني و نيمه‌بياباني قرار دارند كه در مجموع سطحي معادل 8439832 هكتار معادل 2/71 درصد از كل عرصه‌هاي تحت مديريت را شامل مي‌شوند.

ادامه دارد ...


 

چرا «بيابان‌زدايي» بد است؟! – بخش سوم

 

      اصطلاح «بيابان‌زايي» چگونه شكل گرفت؟
      هرچند لوئيس لاوودن در سال 1927 واژه‌ي «بيابان‌زايي» را براي نخستين بار ابداع كرده و به كار برده است (لوهورو، 1995)، ليك يك فرانسوي ديگر به نام ابرويل بود، كه 22 سال بعد، يعني در سال 1949، اين دانش‌واژه را به طور جدي وارد ادبيات علمي كرد (Thomas، 1997). در آن سال، او گزارش كرد: «جنگل‌هاي منطقه‌ي ساحل در آفريقا به علت قطع درختان و ايجاد حريق دچار پسروي شده و به تدريج مناظر شبه بياباني جايگزين مي‌شوند (UNEP ،1997).» همان طور كه از گزارش ابرويل برمي‌آيد، به نظر مي‌رسد، منظور وي از بكاربردن دانش‌واژه‌ي «بيابان‌زايي»، پيداشدن شرايط و مناظري مشابه بيابان، ناشي از عملكرد نادرست انسان و در نتيجه تخريب پوشش گياهي و خاك در اراضي حاشيه‌ي جنوبي و صحراي آفريقا بوده است؛ چراكه روند تخريب به گونه‌اي بود كه در طول 50 سال (1975-1925)، صحراي آفريقا به طرف جنوب و شرق پيشروي كرد و 650 هزاركيلومتر مربع به مساحت آن افزوده شد. حتا در استان‌هاي شمالي دارفور(Darfur ) و كوردوفان (Kordofan)، واقع در سودان، مرزجنوبي «صحرا» طي 10سال (1985-1975)، 100 كيلومتر به طرف جنوب پيشروي كرد و حدود 50 تا 70 هزاركيلومتر مربع ديگر را به اشغال خود درآورد، به طوري كه حدود 90 درصد چراگاه‌ها و 85 درصد اراضي زراعي منطقه‌ي كاملاً مناظر بياباني پيدا كردند (Smith، 1995). در واقع هنگامي كه بشر از واقعيت ثابت نبودن مرز طبيعي بيابان‌ها آگاهي بافت، تلاش كرد تا اين حقيقت ناخوشايند را در قالب واژه‌اي بيابان كند. چه عبارتي بهتر از «بيابان‌زايي»؟ در سال 1921 دانشمندي انگليسي به نام بوويل (E.Bovill) با چاپ مقاله‌اي در مجله‌ي انجمن آفريقا African)  (Journal of the با عنوان: The Encroachment of the Sahara (تجاوز صحرا) ، براي نخستين بار جهانيان را بر خطر پيشروي بيابان‌ها زنهار داد (Kassas، 1995). هرچند همين ترس، سبب شد تا آدمي مدتها از خطر واقعي بيابان‌زايي غفلت ورزيده و تمامي همت خويش را صرف احداث سازه‌هاي مهندسي و حياتي(بيولوژيك) در دل كوير و بيابان كند، چرا كه رخدادهايي نظير آ‎نچه در آفريقا رفت، سبب ايجاد اين توهم شد كه بيابان‌هاي طبيعي به صورت هسته‌ي فعال بيابان‌هاي دست ساز عمل مي‌كنند؛ بنابراين چنانچه بتوان في‌المثل، ناهمواري‌هاي ماسه‌اي را با صرف هزينه‌هاي گزاف، مهار و تثبيت كرد، آنگاه از به اصطلاح پيشروي بيابان نيز جلوگيري خواهد شد. انتشار گزارشهايي در سطوح جهاني و منطقه‌اي، با عناويني همچون: «تجاوز صحرا»، «حركت بيابان»، «انتقام طبيعت، خزش بيابان‌ها»، «بيابان پيشروي مي‌كند»، «پيشروي و گسترش صحرا»، «صحاري در حال گسترش هستند»، «تهديدات ناشي از پيشروي صحرا» و «بيابان‌ها گسترده مي‌شوند». ممكن است در ايجاد اين برداشت نادرست از مفهوم بيابان‌زايي سهيم بوده و يا مؤيد آن باشند. Miller  (1997) يكي از صاحبنظران مشهور در حوزه‌ي محيط زيست، در صفحه‌ي 5 از كتابش با عنوان ((زندگي در محيط زيست))، مي نويسد: «هر ساله جنگل‌ها، مراتع و تالاب‌هاي بيشتري ناپديد شده و بر وسعت بيابان‌ها افزوده مي‌شود.» اين جمله، هرچند نادرست نيست، اما دقيق هم نمي‌تواند باشدو در واقع ممكن است بر اين شبهه دامن زند كه به موازات عقب‌نشيني جنگل‌ها، بيابان‌ها با همان سيماي آشنايشان، پيشروي كرده و جاي آنها را مي‌گيرند! همچنين بوتيكن و كلر(بي‌تا) نيز، به صراحت «بيابان‌زايي» را همان ((توسعه‌ي بيابان‌ها)) معرفي كرده‌اند. دست آخر آنكه، مؤلفان كتاب ((زمين بي‌خطر))، باربارامورك، بريان اسكينر و استفان پرتر، در صفحه 243 از كتاب خويش، ((گسترش بيابان به داخل مناطق غيربياباني را، بيابان‌زايي تعريف كرده‌اند(Murc,Skinner & Porter ، 1997).)) در حالي كه McCormick (1995) و Kassas (1995) به صراحت تأكيد مي‌كنند كه فرآيند بيابان‌زايي بر گسترش بيابان‌هاي طبيعي دلالت نمي‌كند، بلكه به معني تخريب و كاهش بارآوري سرزمين است. Dregne (1999) نيز نظري مشابه داشته و بيابان‌زايي را مترادف (( تخريب سرزمين)) در نظر مي‌گيرد.
      حتا ممكن است، محدود كردن فرآيند بيابان‌زايي به اقاليم صرفاُ خشك در تعريف فائو و يونپ (1984) نيز از همين استنباط اگر نگوييم نادرست، دست‌كم نارسا نشأت گرفته باشد؛ چرا كه به هم‌خوردن تعادل خاك و تخريب پوشش گياهي در مناطق نيمه مرطوب و مرطوب، بي‌شك سيماي متفاوتي را از مناطق خشك بوجود مي‌آورد كه عموماُ با مناظر آشناي بياباني فاصله دارد. هرچند به هر حال در اينجا نيز ما با نوعي تخريب سرزمين (Land degradation ) مواجه هستيم كه منجر به كاهش استعداد توليد اراضي شده است. از همين رو، برخي اين مناطق را ((بيابان سبز)) نام نهاده‌اند (لوهورو، 1995؛ مشاور يكم، 1377).
     چنان كه ملاحظه مي‌شود، واقعيتي كه ابرويل با بيان واژه‌ي بيابان‌زايي در صدد انتقال آن بود، بياباني شدن عرصه‌ها يا پديدار شدن مناظر بياباني بوده است، به نحوي كه در نخستين برخورد، تميز آن از بيابان طبيعي دشوار باشد. اين پديده نيز در صورت استمرار فرآيندهاي منجر به تخريب سرزمين، اغلب در مناطق خشك و نيمه خشك به وقوع مي‌پيوندد، كه اگر در مناطق مجاور بيابان‌هاي طبيعي اتفاق افتد، از آن تعبير به ((پيشروي بيابان)) مي‌كنند. البته ذكر اين نكته ضروري است كه عواقب چنين رخدادهايي در مقياس جهاني محدود است، در صورتي كه آنچه مجامع معتبر علمي و بين‌المللي از آن با عنوان بيابان‌زايي ياد مي‌كنند، پديده‌اي به ظاهر نامحسوس اما بسيار خطرناك‌تر از بياباني شدن اراضي است و آن كاهش ظرفيت توليد اراضي يا تخريب سرزمين مي‌باشد كه تا حدود زيادي نيز متأثر از عملكردهاي انساني است. به عبارت ديگر، همان طور كه Owen  و Chiras  (1995) نيز اذعان داشته‌اند، منظور از بيابان‌زايي، هجوم بيابان به ديگر عرصه‌هاي غيربياباني نيست، بلكه كاهش بارآوري در هر بوم‌سازگاني (اكوسيستم) را بيابان‌زايي گويند. در واقع عواقب ناشي از گسترش يافتن بيابان‌ها و پيشروي ناهمواري‌هاي ماسه‌اي، كه در نظر عوام برجسته مي نمايد، در قياس با پديده‌ي‌ به ظاهر نامحسوس، اما ويرانگر تخريب اراضي يا سرزمين (Land Degradation ) كه مناطق وسيعي از سطح زيست‌كره را پوشانده و در نتيجه زيان‌هاي اقتصادي و اجتماعي بيشتري را به همراه دارد، كم‌اهميت‌تر است. اين واقعيتي است كه يونپ نيز بر آن تأكيد دارد (Cardy ،1993). گفتني است، مساحت بيابان‌هاي دست ساز را حدود 9 ميليون كيلومتر مربع تخمين زده‌اند (Glubev، 1999؛ El-Belagy، 1999) در حالي كه مساحت سرزمين هاي متأثر از بيابان‌زايي به بيش از 50 ميليون كيلومترمربع (550 درصد بيابان‌هاي دست‌ساز) بالغ مي‌شود (Daily، 1997).

ادامه دارد ...

چرا بیابان زدایی بد است؟! - بخش دوم

 

      پيش شرط پژوهش در هر حوزه‌اي، آشنايي با ابزار كار و زبان خاص آن است. متأسفانه در حوزه‌ي محيط زيست، بخصوص در قلمرو مسايل بياباني، زبان علمي رايج به ويژه در ايران از لكنت‌هاي فراوان در رنج بوده و در بسياري از موارد شنيدن يك واژه، درك مشتركي را در ميان شنوندگان آن ايجاد نمي‌كند. اينكه چرا چنين است، چرا كماكان در تعريف بيابان به اشتراك نظر نرسيده‌ايم، چرا هنوز در تفكيك محدوده‌ي طبيعي جنگل، مرتع و بيابان از يكديگر با دشواري روبرو هستيم؟ چرا بيابان‌زايي را با پيشروي فيزيكي بيابان يكي مي‌گيريم؟ چرا هنوز مي‌گوييم: «روز جهاني بيابان‌زدايي»، مي‌گوييم: «كنوانسيون بيابان‌زدايي»؟ چرا از كويرزدايي صحبت مي‌كنيم؟ چرا جولانگاه عمل بيابا‌زايي را صرفاُ در قلمرو مناطق خشك متصور هستيم؟ اصولآ آيا نبايد ميان سرزمين‌هايي كه دچار تخريب شده‌اند، با مناطقي كه بر اثر تخريب، سيماي بياباني پيدا كرده‌اند و نيز بيابان‌هاي طبيعي، تفاوتي قايل شد؟ آيا بيابان‌زايي در مناطق مرطوب نيز امكان وقوع دارد يا صرفآ پديده‌اي است مختص سرزمين‌هاي خشك؟ آيا تغيير اقليم بيابان‌زايي را بوجود مي‌آورد، يا بيابان‌زايي، تغيير اقليم را؟ به عبارت ديگر، بشر با مهار كداميك (تغيير اقليم يا بيابان‌زايي) مي‌تواند در جهت پايداري امنيت غذايي و ارتقاء شاخصهاي كيفيت زندگي گام بردارد؟ دست آخر، آيا بيابان‌زايي بيشتر از آ‎نكه مفهومي عيني را منتقل كرده و مابه‌ازايي بيروني داشته باشد، باري احساسي نداشته و ترفندي سياسي محسوب نمي‌شود؟!
      حقيقت اين است، تا هنگامي كه نتوانيم پاسخ روشني براي پرسش‌هاي فوق بيابيم، نبايد انتظار داشته باشيم كه كارمايه‌هاي به مصرف رسيده در بخش‌هاي پژوهش و اجرا، از بازده‌ي درخور و مطلوبي برخوردار باشند.

ادامه دارد ...

چرا «بيابان‌زدايي» بد است؟! – بخش نخست


      يك هموطن گرامي مقيم استراليا اين پرسش را پيرامون پست قبلي طرح كرده‌اند كه چرا «بيابان‌زدايي» بد است؟! ايشان نوشته‌اند: « ... مقابله با تغییر کاربری در بیابان (بیابان زدایی)! فکر می‌کنم برداشتم از این مطلب درست نیست. اگه لینکی یا مطلبی دارید که در مورد مضرات تغییر کاربری بیابان توضیحی می‌ده، خوشحال می‌شم بخونم. بیابان‌زدایی به نظر من کار خوبی بوده، مثلاً اون کاری که در بیابان‌های اطراف گناباد 20-15 سال پیش شده و الان اون بیابان‌ها و شن‌های روان جاش رو به جنگل‌هایی با درختچه‌ها پهن داده. به من خورده نمی‌گیرید اگه بگم اطلاعاتم در مورد مسايل زیست محیطی محدود به نوشته‌های وبلاگ شماست؟!».
     هر چند تاكنون چندين و چند‌بار كوشيده‌ام تا براي اين پرسش و پرسش‌هايي مشابه، پاسخي درخور، ساده و قانع‌كننده ارايه دهم، امّا نفس تكرار اين پرسش و بخصوص استفاده‌ي ممتد رسانه‌اي از آن در سخنگاه‌هاي رسمي و غير رسمي و تأسف‌بارتر آنكه وجود رشته‌اي تحصيلي در مقطع كارشناسي ارشد با عنوان «مهندسي بيابان‌زدايي» سبب شده تا آنچه به جايي نرسد، فرياد همين تارنما باشد! با اين وجود، عقب نخواهم نشست و كماكان خواهم كوشيد تا در حد بضاعت خويش نشان دهم:

     «بيابان» نه‌تنها دشنام پست آفرينش نيست، بلكه واجد تنوّع زيستي منحصر به فردي است كه با مرگ آن (بيابان‌زدايي)، تاريخ حيات چند برگ اصلي و غيرقابل جايگزين از نسخه‌ي خطي و گرانسنگ خويش را براي هميشه از دست خواهد داد.   

       براي شروع و در مقدمه‌ي بحث شايد بد نباشد كه اشاره كنم تا چند دهه‌ي پيش، طرفدارانِ اين پندار كه گسترش فيزيكي بيابان،  پديده‌اي پويا (ديناميك) و بسيار خطرناك است، در اكثريت قرار داشتند. بيابان‌ها، نشانه‌ي ناكارآمدي يا ناتواني طبيعت و زيست‌بومي بي‌ارزش يا كم‌ارزش نگريسته مي‌شدند و بنابراين، كوشش براي زدودنِ آنها و سبزكردنِ كويرهاي مركزي كشور (بيابان‌زدايي) در شمارِ مهمترين آرمان‌ها محسوب مي‌شد. حتا نگاهي به نخستين طرح‌هاي پژوهشي به اجرا درآمده در اين حوزه و اهداف اصلي آنها كه اغلب در پي كاوشِ راهكارهاي تثبيت ناهمواري‌هاي ماسه‌اي، بهره‌وري كشاورزي از آنها، ايجاد كمربندهاي حفاظتي سبز در حاشيه‌ي بيابان‌ها و كويرها، آزمون شگردهاي مكانيكي و زيست‌شناخت(بيولوژيك)ي حفاظت از دامنه‌هاي شيب‌دار و … بودند و از مديريتي صرفاً «سازه‌اي» تبعيت مي‌كردند، گواهِ اين رويكرد است. ليكن، به موازات پيشرفت علوم در حوزه‌هاي گوناگون و فزوني توانايي بشر براي واسنجي دقيق‌ترِ عملكردهاي خويش در سنوات ماضي، بر طرفدارانِ نگرشي كه به بيابان، ارزشي برابر و درخور، نظير ديگر زيست‌بوم‌هاي طبيعي مي‌داد، اضافه شده و به همين‌ترتيب، از شمارِ كساني كه سبز‌كردنِ بيابان‌ها را امري اصولي و علمي مي‌دانستند، كاسته شد. بدين‌ترتيب بود كه آرام آرام، پندارِ پيشرفت فيزيكي و محسوسِ بيابان‌ها، جاي خود را به خطر جرياني پس‌رونده و به ظاهر نامحسوس، اما گسترده و شتابناك به نام «بيابان‌زايي» سپرد؛ فرآيندي كه در هر زيست‌اقليمي با هر ميزان بارشي و هر عمقِ خاكي امكان عمل دارد و خسارتهاي آن به مراتب، بزرگ‌تر، وخيم‌تر و پايدارتر از گسترش محدودِ قلمرو بيابان‌هاي طبيعي است. به بياني ديگر: «جريان بيابان‌زايي، بيش از آنكه سبب كاهش توليد سرزمين در زيست‌بوم‌هاي بياباني شود، آسيبي بزرگ‌تر، گسترده‌تر و پايدارتر را مي‌تواند بر ديگر زيست‌بوم‌هاي كشور وارد آورد.»
       بر اين بنياد و از آنجا كه عامل اصلي در بروز و تشديد «بيابان‌زايي»،  فشارهاي انساني است، جهت‌گيري پژوهشي بخشي كه در آن خدمت مي‌كنم (بخش تحقيقات بيابان) به سمت كشف، معرفي و مهارِ مؤلفه‌هاي بيابان‌زايي در  تمامي گستره‌ي پهناورِ كشور، مبتني بر مديريتي اغلب «غير سازه‌اي»، شتاب گرفت؛ هرچند كه  اختياراتي هم عرضِ چنين مسئوليتي، نه به بخش كه حتا به وزارتخانه‌ي متبوع نيز واگذار نشده است.
      چنين است كه بي‌گمان، بارزترين دستاوردِ تلاشِ پژوهشگران همکاران پژوهشگرم را در طول دهه‌ي اخير مي‌بايست در ايجاد تحولي دانست كه در نگرش تصميم‌سازان و تصميم‌گيرانِ اجرايي مملكت در حوزه‌ي منابع‌طبيعي بوجود آورده‌اند. امروز ديگر كسي از وجود 35 ميليون هكتار ناهمواري‌هاي ماسه‌اي و چالاب‌هاي كويري به عنوان مهمترين عامل و نشانه‌ي بيابان‌زايي در كشور ياد نمي‌كند و آن را تهديدي بالقوه كه مي‌بايست به هر ترتيب آن را ريشه‌كن كرد، نمي‌داند. در ايرانِ دهه‌ي هشتاد، قلمرو فعاليت‌هاي مهارِ بيابان‌زايي به 50 ميليون هكتار بيابان‌هاي واقعي يا حتا 148 ميليون هكتار (7/89 درصد از مساحت كشور) از سرزمين‌هاي خشك نيز محدود نمي‌شود. چرا كه بر اين باوريم، بيابان‌زايي در هر زيست‌بومي كه استعدادِ سكونتگاهي دارد - فارغ از ارتفاع، عرض جغرافيايي و دوري و نزديكي از دريا - مجال بروز دارد.


ادامه دارد ...