چرا مسیر توسعه اغلب از مناطق حفاظت شده می گذرد؟!

    چیزی در حدود 8 درصد از خاک ایران در قلمرو مناطق چهارگانه تحت حفاظت سازمان حفاظت محیط زیست قرار دارد. این در حالی است که متوسط این رقم در دنیا حدود 13 درصد است و از آن مهم تر آن که نمایندگان 200 کشور شرکت کننده در کنفرانس تنوع زیستی سال گذشته در ناگویا ژاپن متعهد شدند تا این رقم را به 17 درصد افزایش دهند .

    با این وجود، ظاهراً آمال سازمان حفاظت محیط زیست ایران – آن گونه که در سند ملّی محیط زیست هم انتشار یافته است  – افزایش این رقم به 10 درصد است! چرا؟

    مگر نه این است که متوسط توان بوم شناختی (اکولوژیکی) ایران به دلیل قرار گرفتن در کمربند خشک جهان به مراتب کمتر از میانگین های جهانی آن است؟

    مگر نه این که هر هکتار از خاک ایران در بهترین شرایط چیزی کمتر از یک سوم آبی را در سال دریافت می کند که در همان مدت بر کره زمین می بارد؟

    و مگر نه این است که مطابق نقشه جهانی شدت خطر بیابان زایی در جهان ، اغلب مناطق ایران با بیشترین شتاب ممکن از خطر بیابان زایی رنج می برند؛ وضعیتی که نظیر آن را فقط می توان در بخش هایی از ایالت کالیفرنیا در آمریکا و شمال چین و برخی از مناطق استرالیا یافت. اما در ایران، تقریباً همه ی کشور به جز چاله جازموریان، دشت کویر و بیابان لوت آشکارا متأثر از بالاترین درجه بیابان زایی هستند.

    چنین دانستگی هایی این انتظار به حق را در ایرانیان می آفریند تا بتوانند با سهولت ردپای پاسداری از توانمندی های بوم شناختی وطن شان را در اولویت های راهبردی دولت و چیدمان توسعه بر بنیاد برنامه های 5 ساله ببینند.

    اما آیا واقعاً چنین اتفاقی را می توان در طول چند دهه ی اخیر در ایران ره گیری کرد؟ آیا می توان  طرح کلان صنعتی یا پروژه ی عظیم تجاری یا یک سد مخزنی بزرگ  را نام برد که به دلیل تعارضش با ملاحظات محیط زیستی از افتتاح یا ساختش صرف نظر شده و یا جانمایی اش تغییر کرده باشد؟

    چرا اینگونه است؟ مگر در اصل 50 قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران به صراحت تأکید نشده که هر نوع فعالیتی که منجر به تخریب یا آلودگی محیط زیست شود، به منزله مانع در برابر حرکت رو به رشد مردم تلقی شده و باید با آن مقابله کرد. پس چرا هر چه دست را سایبان چشم کرده و در افق های زمانی چند دهه ی اخیر نظاره می کنیم, کمتر اثر و شاهدی ملموس از اجرای عملی این اصل در جامعه دیروز و امروز ایران می بینیم؟ درعوض تا دلتان بخواهد حرف های قشنگ و سخنرانی های پرحرارت در دفاع از طبیعت و حفظ حرمت محیط زیست است که به مناسبت های مختلف از جمله روز درختکاری، روز زمین، روز مقابله با بیابان زایی و روز هوای پاک از تریبون ها و سخنگاه های رسمی کشور شنیده می شود. پارادوکس یا ناسازه ی دردناکی که سبب شده نام ایران در بین 10 کشوری در جهان قرار گیرد که دارای بیشترین شتاب تخریب محیط زیست خود هستند  و اصولاً در اغلب شاخص های محیط زیستی با یک سقوط آزاد مواجه شویم .

    در این میان پرسشی که قابل طرح است، آن که چرا باید در کشوری که بیش از 165 میلیون هکتار وسعت دارد، اغلب طرح های توسعه برای جانمایی یا عبور سامانه ی خود، مجبور به تعرض و تجاوز به حریم 15 میلیون هکتار از وسعت کشور شوند که در قلمرو مناطق چهارگانه تحت حفاظت سازمان محیط زیست قرار دارند؟ مگر مطابق قانون نباید هر نوع چشمداشت اقتصادی و ناپایدارکننده سرزمین را از این مناطق ممنوع کنیم؟

    کافی است نگاه کنیم به ماجرای تلخ پارک ملی نایبند که چگونه قربانی توسعه میدان پارس جنوبی در عسلویه شد؛ یا ماجرای اکتشاف و استخراج نفت در پارک ملی کویر که سبب شد تا آشکارا دست چینی ها برای تجاوز به بکرترین پارک ملی کشور باز شود ؛ یا قطع 30 هزار اصله درخت بلوط در منطقه حفاظت شده دنا برای عبور خط لوله گاز  یا تجاوز باورنکردنی به دیرینه ترین باغ گیاه شناسی ایران در نوشهر به بهانه احداث جاده کمربندی  یا مرگ بیش از یک میلیون نفر از درختان نخل اروند کنار به دلیل تعدد طرح های سدسازی و انتقال آب در بالادست رودخانه های کارون و دز ، یا مرگ تالاب قوری گل به بهانه توسعه گردشگری  یا شوخی تلخی به نام پارک ملی خجیر در کنار دست پایتخت که در آن هر کارکرد و سازه ای را می توان دید جز منطقه ای امن برای حیات وحش! و ده ها مورد نظیر آن.

    به راستی چرا همه ی راه ها باید به رم ختم شده و مسیر توسعه کشور باید از قلب ارزشمندترین اندوخته گاه های ژنتیکی ایران زمین بگذرد؟

    آیا جز این است که به رغم حرف ها و شعارهای خوشایند، مدیریت حاکم بر سرزمین عملاً نشان داده است، آن گونه که سزاوار می نماید هرگز برای آموزه ها و ارزش های محیط زیستی بهایی درخور و شایسته درنظر نمی گیرد؟

    آخرین نمونه این بدسلیقگی، ماجرای تلخ تجاوز به حریم امن منطقه حفاظت شده تنگ صیاد در استان چهار محال بختیاری و به بهانه عبور خطوط انتقال گاز است  که شوربختانه مسئولان محیط زیست منطقه هم ظاهراً از آن حمایت کرده اند!

    خودمان را گول نزنیم، به نظر می رسد بی ارزش ترین و ارزان ترین اراضی کشور از منظر دید توسعه سازان در وزارتین نیرو، نفت، مسکن و شهرسازی، راه و ترابری و صنایع و معادن همانا آن 8 درصدی از خاک وطن است که قرار بوده از هر نوع توسعه ای در امان مانده و ذخیره ای برای نسل های آینده به شمار آیند.

    و تا وقتی نتوانیم اصول مبتنی بر حسابداری سبز را وارد اقتصاد ملی و بازاری خود کنیم، نباید انتظار داشت که ورق برگشته و میزان تجاوز به مناطق ارزشمند محیط زیستی کشور کاهش یابد. 

    و در چنین شرایطی، معلوم است که پارک های ملی کشور، حالتی مجازی یافته و به پارک های کاغذی بدل می شوند.


پاسخ بهرام سلطانی به ضرابیان

     استاد کامبیز بهرام سلطانی به دنبال انتشار یادداشت تحلیلی ارزشمندشان در باره ماجراهای مرتبط با مسدودسازی تارنماهای محیط زیستی، اینک پاسخی را خطاب به نقد پرسش گونه  آقای نادر ضرابیان تهیه کرده اند که در ادامه می آید. ممنون از این دو عزیز و بقیه بزرگوارانی که در برابر فیلترشدن مهار بیابان زایی خاموشی پیشه نکردند.

ضرابيان گفته است:
۲۰ ارديبهشت, ۱۳۹۰ در ساعت ۱۴:۲۷
درود برشما   
برتحليل آقای سلطانی چند اشکال وارداست که به يکی از آن ها می پردازم :   
جمله ( بزرگ ترين مسئله زيست محيطی ما، در عدم شناخت ما درباره فلسفه حفاظت از طبيعت و منابع اکولوژيک نهفته است ) چندپرسش رابرای من به وجود آورده است :   
۱ -با اين ديدگاه، ديگر مشکلات اجتماعی را چه گونه بايد تحليل کنيم؟ آيا مشکل محيط زيست به تنهايی وبدون توجه به ديگرحوزه ها، قابل بررسی وحل است ؟ ۲ - کلمه ما (درعدم شناخت ما) خطاب به کيست؟ آيا منظور جامعه وفرهنگ ايرانی است يا مديران
حکومت ؟آيا اين ما شامل آقای سلطانی هم می شود يا خير؟اگر می شود پس اين تحليل را چه کسی نوشته است ؟ اگر نمی شود پس ايشان اين شناخت را ازکجا به دست آورده اند ؟مگر از همين مرزوبوم نيستند و دردامان همين جامعه پرورش نيافته اند؟برفرض نظرايشان درست باشد دراين صورت اين شناخت را چه کسانی قراراست به مردم بدهند ؟ ايشان به تنهايی ؟


    با سلام و درود متقابل
    قبل از هر چيز اجازه مي خواهم از اظهار نظر آقاي ضرابيان تشكر كرده و از تأخيري كه در ارائه پاسخ به وجود آمد، پوزش بخواهم. البته نظريات ايشان، هر چند به صورت فشرده مطرح گرديده، ولي نيازمند پاسخ گسترده مي باشند. ضمن اينكه من به هيچ وجه مدعي نيستم كه قادرم پاسخگوي تمامي پرسش هاي مطرح شده از سوي ايشان باشم، ولي در حد وسع خودم كوشش خواهم كرد، پاسخ هايي را ارائه نمايم . نكته مهم اينجاست – و براين نكته تاكيد بسيار دارم – ما باهم صحبت
مي كنيم و از اين طريق افكار يكديگر را به نقد مي كشيم. در نهايت از درون همين نقدهاست كه مي تواند انديشه اي محكم و استوار از جمله در حوزه محيط زيست ظهور نمايد. در اينجاست بايد بازهم از آقايان مهندس درويش و مهندس خاكپور، بخاطر فضايي كه براي اين قبيل تبادل هاي فكري فرآهم آورده اند، تشكر نمايم.
مي دانم كه بخش هايي از دلايل و استدلال هاي من تكراري است و در موارد ديگر نيز ، به همين سياق نوشته ام، زيرا باورم اين چنين است.
قبل از هر چيز مايلم بر اين نكته تاكيد نمايم كه، هر دانشي از تاريخ و فلسفه وجودي خاص خود برخوردار است و هر گاه به اين دو مقوله توجه نشود، زيربنا و همچنين ضرورت وجودي آن دانش نيز نامكشوف باقي مي ماند. در اين صورت آموخته هاي ما به صورت چيزي در خلأ باقي مي مانند. همان گونه كه هر بنايي به پي محكم و استوار نياز دارد و نمي توان آن را روي هوا ساخت، هر بناي علمي نيز به پي خود كه همان تاريخ و فلسفه آن باشد نياز دارد، در غير اين صورت به صورت بادكنكي معلق در هوا در مي آيد. از اين رو- حداقل اين باور من است – در آغاز آشنايي با هر زمينه علمي مي بايست با تاريخ، فلسفه و سير تحولات انديشه در زمينه علمي مورد نظر آشنايي يافت.   
1- در ارتباط با پرسش نخست، نكته مهم عبارت است از اينكه، محيط زيست را چگونه تعريف كنيم و زير عنوان محيط زيست چه چيزي را ادراك نماييم. در بين كارشناسان ايراني كم نيستند كساني كه محيط زيست را تنها شامل محيط طبيعي
مي دانند. ليكن اين برداشت و نحوه ادراك از مفهوم محيط زيست، با واقعيت فاصله بسيار دارد. در اين مورد كافي است به كتاب ارزشمند « شناخت محيط زيست، زمين سياره زنده، اثر دانيل بوتكين/ ادوارد كِلِر و ترجمه استاد عبدالحسين وهاب زاده» و يا كتاب « علوم زيست محيطي، اثر دانيل چيراس و ترجمه محمدرضاداهي/بهرام معلمي) مراجعه كرده و طيف گسترده زمينه هاي علمي را كه در حوزه علوم محيط زيست قرار مي گيرند، مشاهده فرماييد. در حقيقت انديشه توسعه زيست محيطي كه امروزه روز بيشتر زير عنوان توسعه پايدار از آن ياد مي شود، از جمله در پي حل مسائل اجتماعي و به ويژه در جهان سوم مي باشد. بنابراين در حوزه علوم محيط زيست، مسائل اجتماعي به هيچ وجه ناديده گرفته نشده است. اينكه ما در ايران اصولا" به اين بخش از مسائل محيط زيست توجه نداريم، مشكل از خودِ ماست و نگاه نادرستي كه نسبت به موضوع محيط زيست داريم.       
تا جايي كه به من مربوط مي شود، طبق آنچه آموخته بودم، در كتابي كه در سال 1362 تأليف و سپس در سال 1365 توسط سازمان حفاظت محيط زيست انتشار يافت ( مقدمه بر شناخت محيط زيست ) تا آخرين كتابي كه با عنوان « محيط زيست در برنامه ريزي منطقه اي و شهري» كه در سال 1387 توسط مركز مطالعات و تحقيقات شهرسازي و معماري ايران منتشر شد، هرگز مفهوم محيط زيست را به محيط طبيعي محدود نكرده ام. در اوايل دهه هفتاد ميلادي  رنه ماهو (Rene Maheu ) دبير كل اسبق سازمان يونسكو، كه خود فيلسوفي برخوردار از اعتبار جهاني بود، تعريفي نسبتا" جامع از محيط زيست ارائه كرد :
« محيط زيست همه چيز يا تقريبا" همه چيز را در بر مي گيرد ؛ هم انسان ، هم طبيعت و هم روابط بين اين دو را شامل
مي شود . در كليه فعاليت هاي بشر تاثير دارد و ضمنا" از آنها متاثر مي گردد » . همان گونه كه مشاهده مي شود ، در تعريف ارائه شده توسط رنه ماهو – بر خلاف نظر بسياري از كارشناسان ايراني – مفهوم محيط زيست تنها در بر گيرنده طبيعت و حيات وحش نيست و از دامنه اي بسيار گسترده تر برخوردار است . وانگهي اگر قرار باشد مفهوم محيط زيست در چارچوب محيط طبيعي محدود گردد ، ديگر نمي توان به مقوله توسعه و محيط زيست آن گونه كه بايسته و شايسته است ، پرداخت. تعاريف مشابه آنچه رنه ماهو بيان نموده است، بسيارند. نمونه اي ديگر:     
« محيط زيست عبارت است از هر آنچه كه فرآيند زيستن را احاطه كرده ، آن را در خود فرو گرفته و با آن در كنش متقابل قرار دارد».
با توجه به تعاريف بالا آيا مي توان مرز مشخصي را براي محيط زيست تعريف نمود و محدوده معيني را براي آن قايل شد؟.
    آيا مي توان اهميت خورشيد را در ارتباط با فرآيندهاي حياتي بر روي زمين ناديده گرفت و آن را خارج از حيطه فرآيندهاي حياتي به شمار آورد؟،
    آيا اين جهان گياهان سبز نيست كه به عنوان توليد كننده اوليه امكان هرنوع حيات را بر روي كره زمين – اعم از خشكي ها و آبها – به وجود آورده است؟،
    آيا تداوم حيات بدون استفاده از هواي پاكيزه، آب سالم و خاك مرغوب ميسر است؟،
    آيا بدون بهره برداري عقلايي از منابع آب، خاك و پوشش گياهي مي توان مواد غذايي توليد نمود و امكان تغذيه سالم جمعيت رو به تزايد را فراهم ساخت؟،
    آيا زندگي هر فرد از زندگي ساير افراد جامعه تاثير نمي پذيرد و آيا يك فرد مي تواند به دور از جامعه و در شرايط يك زندگي رابينسويي به زندگي خود غنا بخشد؟.
تعمق درباره مجموعه پرسش هاي فوق و بسياري ديگر از اين قبيل به سهولت ما را به سمت برداشت رنه ماهو از مفهوم محيط زيست هدايت مي كند: محيط زيست همه چيز را در بر مي گيرد ؛ هم انسان ، هم طبيعت و هم رابطه اين دو را شامل
مي شود، در كليه فعاليت هاي بشر تاثير داشته و نيز از آن متاثر مي شود. خورشيد با فاصله بيش از 149 ميليون كيلومتري خود از زمين همان قدر در محدوده محيط زيست ما قرار دارد كه درياها ، كوهها ، جنگلها ، خانواده و شهر و روستايي كه در آن زندگي مي كنيم. اين مجموعه تودرتو كه كليه اجزاء ساختماني آن در ارتباط متقابل با يكديگر قرار داشته، هريك ديگري را تحت تاثيرقرار داده و خود نيز از ديگري تاثير مي پذيرد، تشكيل دهنده محيط زيست ما مي باشد. بنابراين محيط زيست – آنگونه كه در برخي موارد معرفي شده و پنداشته مي شود – تنها طبيعت و حيات وحش را شامل نمي شود .
اما لازم است ميان دو مفهوم « محيط زيست » و « محيط » تفاوت قايل شد. بنابر تعريفي كه قبلا" ارائه گرديد، مفهوم محيط زيست از محتوايي جهان شمول برخوردار بوده و در اين معنا در بر گيرنده آن بخش از فضاي كره زمين است كه حيات به اشكال مختلف در آن يافت مي شود. به اين فضاي حيات آفرين بيوسفر يا زيستكره گفته مي شود.
ناگفته پيداست كه بيوسفر زمين از نظر ساخت ، عملكرد ، سيما و كيفيت زيستي در همه نقاط يكسان نبوده و از تنوع سرشار برخوردار است . وجود اين تنوع نه تنها در مقياس جهاني ، كه در مقياس يك سرزمين – مثلا" سرزمين ايران – به خوبي قابل مشاهده است . براي مثال هرگاه در يك مسير فرضي به سفري از سواحل درياي خزر به سوي سواحل خليج فارس مبادرت نمايم ، در طول اين سفر چشم انداز هاي بسيار متنوعي كه به صور مختلف تفاوت هاي بارزي را نسبت به يكديگر نشان
مي دهند ، قابل مشاهده خواهند بود . طي اين سفر فرضي ، ما محيط هاي مختلفي را پشت سر مي گذاريم ، ولي هرگز محيط زيست خود را ترك نمي كنيم . بر اين مبنا مي بايست ميان دو مفهوم محيط زيست و محيط تفاوت قايل شد.
تاكنون براي مفهوم محيط از ديدگاههاي مختلف ، تعاريف متنوعي ارائه گرديده است. از ديدگاه گياه شناسي محيط يك گياه عبارت است از مجموعه عوامل فيزيكي ، شيميايي و بيولوژيك كه، بر گياه يا جامعه گياهي در محل رويش يا رويشگاه  موثر واقع مي شود. از ديدگاه اكولوژيك مجموعه عوامل بروني كه زندگي موجود زنده يا اجتماع زيستي را در زيستگاه مورد نظر تحت تاثير قرار مي دهد ، محيط موجود زنده يا اجتماع زيستي محسوب مي گردد.
از تعاريف فوق چنين استنتاج مي شود كه ، محيط يك موجود زنده عبارت از فضايي است كه موجود را احاطه كرده و از طريق روابط متقابل و گوناگون نه تنها موجود زنده را تحت تاثير قرار مي دهد بلكه خود نيز از موجود زنده تأثير مي پذيرد. بنابراين به طور كلي محيط را مي توان متشكل از مجموعه عوامل بيجان (abiotic ) و جانداري (biotic )  دانست كه در يك فضاي مشخص و در زماني معين موجود زنده را تحت تاثير قرار مي دهند . در اين شرايط هرگاه موجود زنده از مكاني به مكان ديگر تغيير وضعيت دهد -  با توجه به اينكه عوامل بيجان و جاندار موثر بر موجود زنده تغيير مي يابند -  محيط موجود زنده دچار تغيير مي شود. براي مثال انسان براي انجام فعاليت هاي روزمره از محيط خانه خارج مي شود ، از محيط شهري و اتوبوس گذشته و سپس به محيط كار وارد مي گردد. در طول اين جا به جايي عوامل موثر بر او – اعم از عوامل طبيعي ( نور ، دما ، رطوبت هوا ) ، عوامل اجتماعي(افراد خانواده ، افراد داخل خيابان و اتوبوس و همكاران) و عوامل انسان ساخت ( خانه ، خيابان ، اتوبوس ، ساختمان محل اشتغال ) جملگي تغيير يافته و در نتيجه با تفاوت هايي – هر چند در برخي مواقع بسيار ناچيز – بر شخص موثر مي افتند . در اين حالت ، انسان تنها از يك محيط گذشته و به محيط ديگر وارد شده است ، ولي هرگز محيط زيست خود را ترك نمي نمايد. وضعيت در مورد فضانورداني كه محدوده آتمسفر زمين را ترك نموده و به ديگر كرات سفر
مي نمايند ، كاملا" متفاوت است ؛ اين افراد واقعا" از محيط زيست خود خارج مي شوند و به همين لحاظ ، در خارج از محيط زيست خود بدون استفاده از تمهيدات فني قادر به ادامه حيات نمي باشند ! . از اين ديدگاه است كه شعار تنها يك زمين معنا و مفهوم مي يابد.
با توجه به تنوع موجود در محيط هاي گوناگون و نيز عنايت به طيف وسيع مسائل زيست محيطي ، بايستي سعي گردد تا تعاريفي كاربردي براي بررسي هاي علمي و فني در محيط زيست ارائه شوند. بدين منظور مي توان آنچه را كه ما را احاطه
مي نمايد ، بر ما تاثير مي گذارد و از ما تاثير مي پذيرد به سه بخش كلي تقسيم نمود :
    محيط طبيعي ،
    محيط اجتماعي ( گاه نيز محيط اجتماعي- اقتصادي – فرهنگي ناميده مي شود) ،
    محيط انسان ساخت .
در حاليكه در تقسيمات تئوريك – مانند آنچه در بالا آمده است – سعي در تفكيك محيط زيست در بخش هاي مختلف ، ولي همگن به عمل مي آيد ، در جهان واقع تفكيك اين محيط ها از يكديگر امري ناممكن است. محيط هاي مذكور همواره در كنش متقابل با يكديگر قرار داشته و هرگز جداي از يكديگر عمل نمي نمايند.
تمامي اين مقدمات براي آن چيده شد كه به شيوه اي سيستماتيك به مفهوم محيط اجتماعي و مسائل مرتبط با آن برسيم. بنابراين در ادامه بدون آنكه وارد دو زمينه محيط طبيعي و محيط انسان ساخت شوم، به بيان آنچه زير عنوان محيط اجتماعي آموخته ام و در اين ميان به آن باور نيز دارم ، مي پردازم.
تا جاييكه منابع در دسترس من نشان مي دهند، در ايران تنها جامعه شناسي كه زماني به مقوله محيط زيست توجه داشته، دكتر ژينوس هاشمي بوده است. ايشان تعريفي بسيار شيوا از محيط زيست – آنهم در سال هاي نخست دهه پنجاه
خورشيدي – ارائه مي نمايد. ژينوس هاشمي در مقاله اي زير عنوان « بررسي مسائل اجتماعي در محيط زيست » مي نويسد : « محيط زيست عبارت است از فضا به اضافه مجموعه اي از روابط . محيط ما را مي سازد و ما محيط را مي سازيم و اين ساختن و ساخته شدن ايجاد رابطه اي مي نمايد . اين رابطه بين ما و محيط زيست ما ، بين ما و محيط انساني ما و بين هريك از ما با ديگري وجود دارد ». ژينوس هاشمي در تعريف و نحوه برداشت خود از مفهوم محيط زيست، در عين تاكيد بر كنش متقابل و در هم تنيدگي جملگي عوامل سازنده محيط زيست، هيچيك از محيط هاي سه گانه بالا را برجسته نمي سازد. در حاليكه در همين زمان دكتر صادق مبين كه در شمار يكي از بلند پايه ترين گياه شناسان ايران قرار دارد، محيط زيست را صرفا" در قالب محيط طبيعي و با تكيه بر مفاهيم اكولوژيك تعريف مي نمايد. صادق مبين مي نويسد « آنچه از كلمه محيط در ذهن مستفاد مي گردد ، محدوده اي است كه در آن يكعده موجودات زنده و پديده هاي غير زنده به كمك يكرشته پيوندهاي غذايي و مكاني همبستگي كامل داشته و در روابط آنها همواره نوعي تعادل نسبي برقرار است ». صادق مبين به عنوان جمع بست صحبت خود مي افزايد : « بنابر آنچه گذشت محيط زيست شامل مجموعه عناصر سازنده طبيعت است كه بخشي از آن قابل رويت و لمس شدني بوده و در آن پديده هاي طبيعي ممكن است شكل جامد يا مايع يا حالت گازي داشته باشند . بخش ديگر غير قابل لمس است كه بر اثر تحولات پديده هاي قابل لمس به وجود مي آيد و با حصول شرايطي مي تواند شكل قابل رويت به خود گرفته و لمس شدني گردد ». با تكيه بر اين دو نقل قول – ژينوس هاشمي جامعه شناس و صادق مبين گياه شناس – به وضوح مي توان تفاوت نحوه نگرش دو متفكر ايراني را درباره معنا و مفهوم محيط زيست مشاهده نمود.
به طور خلاصه، محيط اجتماعي عبارت است از جامعه اي كه در آن زندگي مي كنيم . كليه كساني كه با آنان به نحوي در تماس هستيم – از خانواده گرفته تا همسايگان ، فروشنده سرگذر ، مسئولين مدرسه و دانشگاه و همكلاسي ها – همه و همه تشكيل دهنده محيط اجتماعي ما مي باشند. همانگونه كه مشاهده مي شود ، در اينجا نيز اصل كنش متقابل مصداق مي يابد؛ يعني كليه افرادي كه بر ما تاثير مي گذارند و از ما تاثير مي پذيرند، در قلمرو محيط اجتماعي ما قرار مي گيرند. در اين رابطه نه تنها افراد و گروهها ، كه كليه نهادهاي اجتماعي نيز – از جمله دولت در مفهوم جامع آن و نه فقط قوه مجريه – اجزاء تشكيل دهنده محيط اجتماعي ما محسوب مي شوند. در حقيقت اين مديريت سرزمين است كه در سازماندهي فضاي ملي بيشترين و فعال ترين نقش را بر عهده دارد. تصميم هاي اتخاذ شده در سطوح تصميم گيران در زمره مهمترين عوامل موثر بر محيط زيست تلقي مي شوند و به همين جهت مي بايست وضعيت محيط زيست را محصول عملكرد مديريت سرزمين و سطوح مختلف تصميم گيران دانست؛ از جمله تصميم گيري در زمينه اجراي طرح ها ، پروژه ها و يا به طور كلي بارگذاري هاي محيطي كه بدون توجه به امكانات و محدوديت هاي محيط مورد بازگذاري به انجام مي رسند. نمونه ها در اين مورد بسيارند. به همين دليل وضعيت محيط زيست در يك كشور را در وهله نخست بايد محصول طرز نگاه مديريت سرزمين به مقوله حفاظت از محيط زيست تلقي نمود .
همچنين از آنجا كه در جهان امروز ادامه حيات جوامع مختلف به صورت جامعه بسته امكان پذير نيست و ملل مختلف به اشكال گوناگون – مثلا" از طريق روابط سياسي ، اقتصادي ، فرهنگي ، ورزشي ، جهانگردي و مانند آن – با يكديگر در تماس مي باشند و بدين طريق از يكديگر تاثير مي پذيرند، در نهايت مي توان محيط اجتماعي را شامل كل جامعه بشري دانست .
جوامع انساني با الگوهاي متنوع زندگي و توليد هريك به سهم خود و متناسب با توان توليدي و فرهنگي خود به بهره برداري از منابع محيط زيست و لاجرم دگرگوني آن مبادرت ورزيده و در اين راه نه از قوانين طبيعي ، بلكه طبق ميل و نياز خود و در اكثر مواقع به تبعيت از انگيزه هاي اقتصادي ، عمل مي نمايند . بدين ترتيب جامعه اي كه در يك فضاي معين به زندگي و فعاليت مشغول است، به عنوان مهمترين نيروي شكل بخشنده به محيط زيست عمل كرده و نه تنها محيط طبيعي خود را به محيط هاي انسان ساخت مبدل مي سازد كه، حتا در حفظ كيفيت محيط هايي كه خود ساخته است و بيشترين زمان زندگي خود را در درون آن سپري مي نمايد، دقت لازم را به خرج نمي دهد و آن را به تباهي مي كشد .
مسلم آنكه انسان به دگرگون ساختن طبيعت كه نتيجه بديهي آن بهره برداري از منابع محيط زيست است نياز دارد . ولي از آنجا كه در بهره برداري از منابع محيط زيست به عوض تبعيت از قوانين حاكم بر بيوسفر زمين ، از قوانين اقتصادي و ميل و تمايل اقتصادي انسان ها پيروي مي شود، لاجرم اين روند به تخريب محيط زيست منتهي مي گردد. در فرآيند تصميم گيري درباره طرح ها و پروژه هاي بزرگ معمولا" رسم بر اين است كه، هزينه و سوددهي طرح يا پروژه مورد ارزيابي قرار مي گيرد و هرگاه سوددهي اقدام مورد نظر نسبت به هزينه آن بيشتر باشد، تصميم به اجراي طرح يا پروژه گرفته مي شود. در اين قبيل محاسبات خسارت هاي زيست محيطي – يا در حقيقت هزينه زيست محيطي طرح ها – مورد توجه قرار نگرفته و در شمار هزينه هاي بيروني يا external قرار داده مي شوند.
در طول نزديك به 30 سال اخير – تقريبا" دوره اي كه رشته اقتصاد محيط زيست در آن شكل گرفت – اقتصاد دانان محيط زيست كوشيده اند، خسارت هاي احتمالي ناشي از اجراي طرح ها و پروژه هاي بزرگ را نيز در محاسبه هزينه – سوددهي اين قبيل اقدامات دخالت ( از حالت هزينه بيروني به هزينه دروني يا internal تبديل كنند ) داده از اين طريق به سوددهي واقعي اقدام مورد نظر دست يابند. اين روش نه تنها باعث تكامل شيوه هاي سنتي محاسبه هزينه – سودمندي طرح ها شده و فرآيند تصميم سازي را شفاف تر مي سازد، كه قادر است تا ميزان زيادي از خسارت هاي آتي بر محيط زيست و تباهي سرمايه هاي ملي جلوگيري نمايد. دانش اقتصاد محيط زيست، هرچند دوران جواني خود را طي مي كند و هنوز تحت سلطه اقتصاد سنتي قرار دارد، ولي شكي نيست كه، آينده محيط زيست به موفقيت اقتصاد محيط زيست بستگي دارد. در طول بيش از يك قرن اقتصاد سنتي نشان داد كه به هيچ وجه در پي حفاظت از محيط زيست نيست و اساسا" بناي آن جهت رسيدن به اين هدف پايه ريزي نشده است.
البته بايد بر اين نكته نيز تأكيد شود كه، از ديدگاه مكتب فلسفي اكولوژيسم، حتا دروني سازي هزينه هاي زيست محيطي نيز نمي تواند راه حلي جدي تلقي شود. از ديدگاه اين مكتب، كه من نيز از آن پيروي مي كنم، بسياري از عوامل زيست محيطي، به ويژه در حوزه محيط طبيعي واجد ارزش ذاتي بوده كه اين ارزش را نمي توان تبديل به ريال يا دلار نمود. مثال بسيار روشني را كه در اين مورد همواره بكار برده ام، وضعيت ماهيان خاوياري است. از ديدگاه ژنتيك، تاسماهيان از تاريخي 250 ميليون ساله برخوردارند، حال آنكه از ديد شركت شيلات ايران، تنها ارزش پولي خاوياري كه از درون اين جانوران با ارزش استحصال مي شود، مورد توجه قرار مي گيرد. همين طرز تلقي را مي توان در مورد جنگل هاي هيركاني و زاگرس، با توجه به تاريخ طبيعي هريك، صادق دانست و بكار برد. از ديدگاه مكتب اكولوژيسم، كه بايد آن را كاملا" از مكتب environmentalism يا محيط گرايي متمايز دانست، اين طرز تفكر و شيوه نگاه ما به محيط زيست است كه بايد تغيير نمايد، در حاليكه محيط گراها عمدتا" بر مديريت و گسترش و تكامل تكنولوژي محيط زيست تاكيد دارند. به عبارت ديگر، مصرف گرايي و جامعه مصرفي مي تواند همچنان به ريخت و پاش خود ادامه دهد و هركجا به مشكلي زيست محيطي برخورد كرد، با استفاده از تكنولوژي مناسب ، مي توان به رفع مشكل مبادرت نمود. اين طرز تفكر ، دقيقا" در امتداد همان انديشه علم باوري قرون وسطايي است كه توسط فرانسيس بيكن گسترش يافت و تا به امروز به حيات خود ادامه داده است . 
همانگونه كه محيط زيست فرسوده ، تخريب و آلوده مي شود و به سمت نابودي كشيده مي شود ، انسان نيز چنين مي شود ؛ تنفس در هواي آلوده ، مصرف آب غير بهداشتي ، تغذيه از مواد غذايي كه بر روي خاكهاي آلوده پرورش يافته اند ، آمد و شد در فضاهاي شهري پر سر و صدا و آلودگي سيماي محيط براي انسان چيزي جز فرسودگي ، پيري و مرگ زودرس به ارمغان نمي آورد . بدين لحاظ كيفيت محيط در تعيين متوسط اميد به زندگي يك ملت نقشي بسيار اساسي ايفا مي نمايد .
در ايران – بر خلاف كشورهاي پيشرفته از نظر تكنولوژيك – منشاء تخريب و آلودگي محيط زيست توسعه مفرط شهرها ، صنايع ، مكانيزاسيون و شيميايي كردن كشاورزي نيست ، بلكه بيشتر محصول چندين دهه برنامه ريزي صرفا" اقتصادي تحت لواي توسعه ، تقليد غير عقلايي از كشورهاي صنعتي ، پذيرش بي چون و چراي الگوهاي توسعه ناسازگار با شرايط زيست محيطي ايران و در مجموع برونگرايي افراطي در جريان سازماندهي فضايي كشور مي باشد . نتيجه اينكه بعد از سپري نمودن نزديك به شصت سال برنامه ريزي ملي ، امروز هنوز فقر ، بيسوادي ، كمبود مسكن سالم ، ضعف شديد در ارائه خدمات بهداشتي ، درماني ، آموزشي و سرانجام آلودگي و تخريب محيط زيست از سرزمين ما برچيده نشده است .
بسياري از مسائل زيست محيطي – از قبيل انواع آلودگي ها ، استفاده مفرط از منابع محيط زيست ، عدم توجه به امور كشاورزي ، تخليه روستاها از جمعيت و افزايش تراكم جمعيت در شهرها جملگي ناشي از عدم توجه ما نسبت به مقدورات زيست محيطي سرزمين مان است . دست يافتن به اين آگاهي تنها از طريق آموزش – بخصوص آموزش عملي و مرتبط با زندگي روزمره – ميسر مي گردد. استقلال هر جامعه بر پايه استفاده صحيح و عقلايي از سرمايه هاي معنوي و مادي همان جامعه استوار است و نيل به اين هدف تنها از طريق حفاظت ، بهسازي و بهره برداري معقول از منابع محيط زيست ميسر
مي گردد. جامعه اي كه مقدورات زيست محيطي خود را نمي شناسد و در شرايط حاكميت اين عدم شناخت به بهره برداري از منابع سرزمين مبادرت مي نمايد ، در حقيقت جامعه ايست كه در تاريكي كامل حركت مي كند و خواسته يا ناخواسته امكان تداوم حيات در سرزمين ملي را محدود مي سازد.
در طرح و بيان مسائل زيست محيطي نكته اي كه همواره مورد غفلت قرار گرفته و همچنان نيز مي گيرد، عدم توجه به اين واقعيت است كه مسائل زيست محيطي در اكثر موارد داراي دو بعد مي باشند؛ بعد اجتماعي (فرهنگي، اقتصادي، سياسي ) و بعد فني. آنچه تاكنون در ايران مطرح شده، يا به عبارت دقيق تر تنها درباره آن صحبت شده، بعد يا ابعاد فني مسائل زيست محيطي است. براي مثال نصب فيلتر براي كنترل آلودگي هواي يك كارخانه يا تدوين طرح مديريت براي يك پهنه طبيعي حفاظت شده. ولي هريك از اين اقدامات داراي ابعاد اجتماعي، فرهنگي ، اقتصادي و سياسي نيز مي باشند و بدون توجه به اين بخش از صورت مسئله، بديهي است كه اولا" مسئله ناقص طرح شده و به تبع آن ثانيا" هرگز نمي توان به راه حل مطلوب دست يافت. البته خود نيز بر اين واقعيت آگاهم كه، ما در ايران در حوزه محيط زيست هرگز از حد شكار و شكارباني فراتر نرفته ايم و به همين سبب نيز امروز دستگاه دولتي سازمان حفاظت محيط زيست اصولا" نمي داند كه به دنبال چيست؟. از يك سو از مشاركت مردم و تنوير افكار عمومي صحبت مي كند و از سوي ديگر مايل است، كليه امور را تحت كنترل خود داشته باشد. بديهي است كه اين رويه دوگانه راه به جايي نمي برد؛ طرح ها و پروژه هايي اجرا مي شوند - ولي خوب يا بد – همه در كتابخانه ها جاي مي گيرند و حتا از دسترس عموم نيز خارج مي گردند.   
هرگاه جامعه به قدرت ، استعدادها و توانايي هاي واقعي خود پي برد و اين توانايي ها و استعدادها را با آگاهي هاي زيست محيطي در آميخته و در جهت استفاده از سرمايه هاي معنوي و مادي سرزمين خود بكار گيرد ، در آن صورت مي توان انتظار ظهور جامعه و سرزميني مستقل ، متكي بخود و سرافراز را داشت . در اين خصوص نكته حساس آن است كه جامعه بداند به دنبال چيست،  چه هدفي را پيگيري مي كند و پيامدهاي دستيابي به آن هدف يا اهداف چيست ؟ . پرسش هاي اخير ما را به اين سمت هدايت مي كند كه حتي براي يك بار هم كه شده ، به نحوي كاملا" آگاهانه هدف از زندگي را براي خود تعريف نماييم .
2- ضمير « ما » در جمله « در عدم شناخت ما » جامعه و فرهنگ ايراني، مديران حكومتي و مسئولين  توسعه سرزمين و كامبيز بهرام سلطاني ، همه را شامل مي شود. من به اين جامعه تعلق دارم و هرگز خود را جداي از آن ندانسته ام. در تمام طول عمر شصت و اندي سال خود – جز چند سالي كه براي تحصيل خارج از كشور بودم – در ايران بوده و بيش و كم سراسر ايران زمين را چرخيده ام. منتهي به عنوان يك محيط زيستي متعصب اولا" كوشيده ام مسائل زيست محيطي سرزمين خود را، تا جايي كه برايم مقدور بوده شناسايي كنم و ثانيا" هرگز شرافت حرفه اي خود را به معرض فروش نگذاشته ام. آنچه را هم كه شما نام آن را « تحليل » گذاشته ايد، در حد وسع و شعور خود نوشته ام و هرگز مدعي نبوده نيستم كه برداشت هايم بدون نقص است. من در دوران تحصيلات و بعدا" با حوصله و عمق بيشتر تاريخ شكل گيري انديشه حفاظت از طبيعت و بعد ها محيط زيست را در اروپا و آمريكاي شمالي مطالعه كرده ام. به همين ترتيب كوشيده ام از لابلاي تاريخ ايران ، آنچه را كه
مي توانسته با حفاظت از محيط زيست و به ويژه حفاظت از طبيعت مرتبط باشد، استخراج كنم و فعلا" چارچوبي بسيار كلي از تاريخ حفاظت از طبيعت و محيط زيست در ايران را ترسيم نمايم. از مقايسه اين دو – به ويژه تاريخ حفاظت از طبيعت در اروپا و آنچه تحت عنوان حفاظت از طبيعت در ايران به وجود آمده و فعلا" موجود است، به اين نتيجه برسم كه، ما ( كه بازهم شامل حال من نيز مي شود) شايد اندكي از تكنيك هاي حفاظت از طبيعت را آموخته باشيم، ولي از مباني فلسفي كه بيان كننده ضرورت وجود دانشي تحت عنوان حفاظت محيط زيست مي باشد، كاملا" بي بهره ايم. كمي جسارتم را بيشتر كنم؛ در ايران هنوز رشته محيط زيست وجود ندارد و آنچه در دانشگاههاي ما تدريس مي شود، دروس منابع طبيعي ، بعلاوه اطلاعاتي بسيار سطحي از كليات محيط زيست است. براي مثال ؛ در ايران با تمامي تنوع اكولوژيك موجود، تنها يك روش براي شناخت طبيعت وجود دارد. در بين دروس محيط زيست ، اصولا" دروس روش شناسي، تاريخ محيط زيست، فلسفه و اخلاق محيط زيست، يا روش هاي مختلف بهسازي، ترميم و باززنده سازي زيستگاهها، زيستگاه شناسي و بسياري ديگر از دروس كليدي وجود ندارد. معمولا" دروسي ارائه مي شوند كه براي آن استاداني وجود دارند و در برخي موارد استاداني به تدريس درس خاصي از محيط زيست مي پردازندكه اساسا" رشته تخصصي آنها نمي باشد؛ داروسازي كه ارزيابي زيست محيطي تدريس
مي كند و شيلاتي اي كه تدريس شناخت محيط زيست ايران را عهده دارد مي شود!
در كشورهاي اروپايي پيشرو در زمينه محيط زيست، دانش محيط زيست يك شبه به وجود نيامد؛ در اين راه افراد زيادي از خود گذشتگي نشان دادند و در برخي موارد تمام زندگي خود را در راه حفاظت قطعه اي از طبيعت هزينه كردند. واقع بين باشيم ، چه تعداد از ما تاكنون چنين كرده ايم؟ در وضعيت موجود، هيچيك از پهنه هاي حفاظت شده ايران از تجاوز و تخريب در امان نمي باشند؛ حتا پهنه هاي طبيعي كه در چارچوب معاهدات بين المللي تحت حفاظت قرار دارند يا مي بايستي قرار داشته باشند. در اين مورد كافي است به وضعيت تالاب هاي مندرج در فهرست كنوانسيون رامسر يا ذخيره گاههاي زيستكره برنامه MAB توجه شود. امروز در ايران آلوده ترين زمينه محيط زيست، ارزيابي زيست محيطي است كه به دست كارشناسان محيط زيست به انجام مي رسد. در طول سال هاي اخير ، شرم آورترين گزارش هاي ارزيابي زيست محيطي را
ديده ام كه به دست كارشناسان والامقام محيط زيست تهيه گرديده بودند. آيا با اين بي اخلاقي و بداخلاقي ها مي توان انتظار پيشرفت در حوزه محيط زيست را داشت؟
3 – اين شناخت را نه كسي به شما خواهد داد و نه به من؛ خود بايد به دنبال شناخت باشيم. ضمن اينكه تصور نمي كنم هرگز چنين ادعايي كرده باشم كه من تنهايي قادر به انتقال اين شناخت مي باشم! يك چنين ادعايي تنها مي تواند از سوي كسي كه از سلامت عقل برخوردار نيست، مطرح گردد؛ من حداقل به زعم خود بيش و كم هنوز از سلامت عقل برخوردار مي باشم. سفيد شدن موها نه به معناي خردمنديست و نه بي خردي!    
شايد بايد از شناخت خود شروع كنيم و در گام نخست حداقل با خود بي رودربايستي باشيم؛ آيا گفته ها و نوشته هاي ما واقعا" با آنچه در ذهنمان مي گذرد، همپوشي دارند و يا نه، براي خوش آيند ديگران چنين مي گوييم و مي نويسيم؟. خليل جبران خليل در يكي از نوشته هاي كوتاه خود مي گويد « تنها يكبار كسي مرا به سكوت واداشت و آنهم زماني بود كه از من پرسيده شد، تو كيستي ؟ » . اين تو كيستي خليل جبراني پرسشي است تاريخي و ضروري كه برحسب اجبار جامعه ايراني بايد از خود بنمايد؛ هرچه زودتر ، بهتر. ما در كدام مكان جغرافيايي قرار گرفته و مختصات تاريخي مان چگونه است ؟ و تا چه زماني اجازه داريم از حساب بزرگان تاريخي مان – از باربَد ، نكيسا ، مولوي ، حافظ و خيام گرفته تا شهريار ، دكتر حسابي و دكتر هشترودي كه روان همگي شان شاد   – برداشت كرده و به حساب خود بريزيم ؟
شناخت محيط زيست و طبيعت، شناختي متكي بر شناخت تاريخ طبيعي و همزمان تاريخ اجتماعي، فرهنگي، اقتصادي و سياسي هر سرزمين و اقوام مختلف ساكن در يك سرزمين مي باشد. درست است كه هنوز كسي تاريخ محيط زيست ايران را ننوشته است، ولي اين بدان معنا نيست كه ما فاقد تاريخ محيط زيست هستيم. از بدو پيدايش حيات بر روي كره خاكي، محيط زيست هم وجود داشته است. آنچه جديد جلوه مي كند، كشف محيط زيست و برخي قوانين طبيعي حاكم برآن است. به عنوان مقايسه، مگر مي توان گفت قانون جاذبه از زمان نيوتن به وجود آمده است؟ صدالبته خير، ولي نيوتن آن را كشف كرد. وضعيت محيط زيست هم به همين منوال است. منتهي در طول تاريخ نگاه و طرز تلقي انسان نسبت به طبيعت و محيط زيست همواره در حال دگرگوني بوده است؛ روزگاري انسان به طبيعت تنها به چشم فرآهم آورنده مواد اوليه نگاه مي كرد و امروز درك كرده است كه، طبيعت تنها مواد اوليه توليد نمي كند. شيوه تفكر ، طرز تلقي و نوع نگاه انسان نسبت به طبيعت تابعي از شرايط اجتماعي ، فرهنگي و اقتصادي است . از آنجايي كه شرايط اجتماعي ، فرهنگي و اقتصادي هرگز ثابت نبوده و در طول تاريخ تحولاتي را متحمل مي شود ، به پيروي از آن شيوه تفكر ، طرز تلقي و نوع نگاه انسان به طبيعت نيز ماهيتي تاريخي يافته و در طول تاريخ متحول مي گردد . از اين روست كه مي توان درباره تاريخ انديشه انسان در باب طبيعت ، حفاظت از طبيعت و تمهيداتي كه در طول تاريخ بدين منظور مورد نظر قرار داده است ، به تعمق و تحقيق پرداخت . اين همه ناشي از كنش متقابلي است كه ميان رفتار اجتماعي ، فرهنگي ، اقتصادي و توان تكنولوژيك از يك سو و ساخت اكولوژيك فضاي طبيعي كه همه اين كنش و واكنش ها در آن به جريان در آمده و موجبات ظهور تغييرات در ساخت ، كاركرد و سيماي محيط طبيعي را فرآهم مي آورد از سوي ديگر ، وجود دارد . به بيان ديگر شيوه تفكر و رفتار اجتماعي ، در هر مقطعي از تاريخ ، از خود ردپايي بر طبيعت بر جاي مي نهد كه طبيعت را نيز – جداي از تاريخ تطور طبيعي خود –  از محتوايي تاريخي كه با تاريخ تحولات اجتماعي ، فرهنگي ، اقتصادي و تكنولوژيك سخت عجين گرديده است ، برخوردار مي گرداند . به همين ترتيب در بدو امر سيماي طبيعت هر سرزمين را مي توان به عنوان بازتاب عيني عملكرد اجتماعي مردم ساكن همان سرزمين ادراك نمود .
در تفاوت هاي موجود ميان ساخت اجتماعي ، فرهنگي و اقتصادي ملل و جوامع مختلف جاي ترديد نيست . حتا تفاوت هاي موجود ميان خصلت هاي فرهنگي اقوام مختلفي كه در محدوده يك مرز سياسي يا سرزمين ملي روزگار
مي گذرانند ، واقعيتي غير قابل كتمان است . به همين ترتيب مي توان طرز تفكر و تلقي ملل و جوامع مختلف را درباره طبيعت متفاوت دانست . همين تفاوت هاست كه تاريخ حفاظت از طبيعت در كشورهاي مختلف را متفاوت مي سازد . اين تفاوت ها در سطح اروپاي مركزي ، غربي ، شمالي و نيز آمريكاي شمالي تا حدود قابل ملاحظه اي كم رنگ است و به مرور زمان – آن چنان كه امروز مشاهده مي گردد - رنگ مي بازد . ولي زماني كه بررسي اين تفاوت ها ميان كشورهاي پيش رفته از نظر محيط زيست از يك سو و كشورهاي جهان سوم از سوي ديگر مورد توجه قرار مي گيرد ، تفاوت ها به نحوي غير قابل كتمان خود مي نمايانند . اين همه محصول سير متفاوت تاريخ تحولات اجتماعي ، فرهنگي ، اقتصادي و سياسي در كشورهاي پيشرو در زمينه حفاظت از محيط زيست و كشورهاي جهان سوم مي باشد .
شكل گيري انديشه حفاظت از طبيعت محصول واكنش برگزيدگان فكري جامعه و سپس كل جامعه در حال صنعتي شدن نسبت به مجموعه تحولاتي است كه زير عنوان انقلاب صنعتي خلاصه مي شود. انقلاب صنعتي خود محصول عصر روشنگري است ؛ عصري كه موجبات شكوفايي معنوي و مادي درحوزه هاي مختلف اجتماعي ، فرهنگي ، علمي و سياسي را فرآهم آورد . يكي از حوزه هاي مهم ، شكوفايي و پيش رفت هاي گسترده و عميق در امور كشاورزي بود . به اعتباري مي توان « انقلاب
دوم » كشاورزي را ( انقلاب اول به دوره نوسنگي يا نئوليتيك بازمي گردد ) زمينه ساز انقلاب صنعتي به حساب آورد ؛ يعني مازاد توليد در حوزه كشاورزي بايد به ميزاني افزايش مي يافت تا اولا" خطر قحطي هاي ادواري از ميان مي رفت و ثانيا" بخشي از نيروي انساني فعال در اين حوزه ، آزادي فكر و عمل مي يافت تا خلاقيت هاي خود را در زمينه هاي ديگر و از جمله پيش رفت و تكامل صنايع به كار اندازد .
در آن دوران افزايش مازاد توليدات كشاورزي بيشتر از طريق گسترش اراضي كشاورزي – اعم از ايجاد جنگل هاي دست
كاشت و تك گونه اي ، كف تراشي جنگل ها براي گسترش مراتع ، اراضي زراعي و باغات – و تحولات گاه بسيار كوچك در شيوه و ابزار توليد حاصل مي آمد . در نتيجه اين تنها رشد صنايع يا به بيان ديگر ، انقلاب صنعتي نبود كه از يك سو موجبات تخريب طبيعت را فرآهم مي آورد و از سوي ديگر به شكل گيري انديشه حفاظت از طبيعت دامن مي زد .
تغييرات به وقوع پيوسته و جاري در سيماي چشم اندازهاي طبيعي هم توسط متفكرين و هم توسط مردم عادي ادراك
مي گرديد ، بيان مي شد و به تدريج مورد نقد قرار مي گرفت . در حقيقت نطفه اوليه حفاظت از طبيعت در درون همين فضاي انتقادي بسته شد و به مرور زمان به يك ساختمان فكري عظيم تبديل گرديد .
به تدريج پهنه هاي طبيعي زير عناوين مختلف تحت حفاظت قرار گرفتند و در پي آن نهادهايي – نخست نهادهاي مردمي و سپس دولتي – سازمان يافتند و حفاظت از بخش هايي از طبيعت را وظيفه خود قرار دادند . ديري نپاييد كه نهادهاي
منطقه اي ، بين منطقه اي و بين المللي نيز وارد عرصه حفاظت از طبيعت گرديدند . هر چند وقوع دو جنگ جهاني اول و دوم انقطاع هايي را در سير پيش رفت مستمر اين فرآيند تاريخي پديد آورد ، ولي انديشه حفاظت از طبيعت هرگز فراموش نشد .
بعد از خاتمه دومين جنگ جهاني و همچنين با خروج دانش اكولوژي از محدوده دانشگاهها و مراكز تحقيقاتي و ورود آن به عرصه عمل ، حفاظت از طبيعت به مهم ترين ابزار علمي خود دست يافت . بدين ترتيب دامنه تحقيقات گسترش يافت و در پي آن تعداد و عناوين منتخب براي پهنه هاي طبيعي حفاظت شده فزوني گرفت . در اين مرحله از تاريخ حفاظت از طبيعت بود كه يافتن زباني مشترك جهت درك متقابل و هرچه بهتر ، ضروري گرديد . در اين راستا كوشش هاي جهاني به انجام رسيد تا ضمن حفظ هدف نهايي حفاظت از طبيعت ، فضاهاي طبيعي حفاظت شده مورد طبقه بندي قرار گرفته و براي هر طبقه بندي عنوان ، كاركرد و شيوه مديريتي مناسبي تدوين گردد .
هر چند كل داستان به همين جا ختم نمي شود، ولي اجبارا" در همين مرحله كلام خود را قطع مي كنم. اميدوارم توانسته باشم تا حدودي به پرسش هاي مطرح شده توسط جناب ضرابيان پاسخ گفته باشم. در هر صورت وسع علمي من بيش از اين نيست و هرگز هم ادعايي بيش از اين نداشته و ندارم. فقط به اين نكته اعتقاد دارم كه بايد افكارمان را با يكديگر در ميان گذاريم و از فضايي كه دو ستاني چون مهندس درويش و مهندس خاكپور ايجاد نموده اند، بهره بريم تا شايد از طريق نقد افكار يكديگر- بدون حمله به شخصيت افراد- به اشتراك نظري برسيم كه در نهايت بتوانيم مدعي شويم، ماهم داراي انديشه و فلسفه محيط زيست و حفاظت از طبيعت هستيم. تكرار طوطي وار آنچه ديگران درباره ضرورت حفاظت از طبيعت، محيط زيست و جامعه خود گفته اند، ما را به جايي نمي رساند.

با احترام، كامبيز بهرام سلطاني

تحلیل کامبیز بهرام سلطانی از ماجرای مسدودسازی تارنماهای محیط زیستی

    نوشتار زیر را استاد کامبیز بهرام سلطانی برای نگارنده فرستاده اند و در آن به بهانه تحلیل نظرسنجی موجود بر روی تارنمای انجمن اعضای هیأت علمی مؤسسه تحقیقات جنگل ها و مراتع، نکاتی مهم و تأمل برانگیز را یادآور شده اند که ضمن قدردانی از ایشان، توجه شما را به مشروح نظرات روشنگرانه نامبرده جلب می کنم:

    قبل از هر چيز اجازه مي خواهم درباره پرسش هايي كه در قالب نظر سنجي مطرح گرديده اند، نظر شخصي خود را بيان كنم. ترديدي ندارم كه نظرات من، حتا در بين طرف داران محيط زيست نيز با مخالفت مواجه خواهد شد. با اين وصف براين باورم كه تعارف ها را بايد كنار گذاشت و با يكديگر بي پرده وارد گفتگو شد. بازهم بر اين باروم كه تنها و تنها از طريق گفتگوي بي پرده و بدور از تعارف هاي مرسوم، حداقل مي توان به صورت مسئله نزديك شد.
    مجموعه پرسش ها بسيار گنگ، شعارگونه و گاه با پرده پوشي بسيار كه در مباحث علمي فاقد هرگونه جايگاه است، طرح گرديده اند. در ادامه مي كوشم، منظور خود را شفاف تر بيان نمايم.
1)    مظلوميت محيط زيست ايران: اين پرسش مشخص نمي كند كه منظور از مظلوميت محيط زيست ايران چيست؟. آيا منظور نهاد محيط زيست يا به عبارت ديگر سازمان حفاظت محيط زيست است؟ يا محيط زيست به عنوان پديده اي غامض و تو در تو و متشكل از واقعيت هاي طبيعي، اجتماعي، فرهنگي، اقتصادي و سياسي؟. اگر منظور محيط زيست به عنوان يك نهاد است، پاسخ آن را بايد از مسئولين اين نهاد دريافت نمود. ولي اگر منظور محيط زيست به عنوان يك واقعيت طبيعي، اجتماعي، فرهنگي و سياسي است، بايد گفت، محيط زيست به هيچ وجه مظلوم نيست و اصولا" كاربرد اصطلاح مظلوم، كه حداقل در زبان پارسي در مورد انسان ها بكار برده مي شود- شخص يا فردي كه مورد ظلم و ستم قرار گرفته – در اين ارتباط فاقد اعتبار است. اگر ما به بنيان هاي علمي آنچه كه مي گوييم و مي نويسيم، باور داشته باشيم، پس در آن صورت بايد اين واقعيت را نيز بپذيريم كه محيط زيست و به ويژه محيط طبيعي از قدرتي به مراتب بيشتر از آنچه در تفكر ما بگنجد، برخوردار است. در اين مورد ، به عنوان شاهدي براي مدعاي خود فكر مي كنم تقارن زماني دو پديده زمين لرزه و تسونامي در ژاپن توجه به پي آمدهاي فاجعه بار آن – با تمامي جلال و جبروتي كه اين سرزمين براي تكنولوژي خود قايل است - كفايت كند. اين بخش از نظريه گايا را با جان و دل مي پذيرم كه، طبيعت همواره در جهت تطور خود حركت     مي كند و در اين راستا اساسا" كاري به ما انسان ها ندارد كه آيا شيوه سير و مسير اين فرآيند تطور را خوش آيند يا ناخوش آيند قلمداد مي كنيم. طبيعت براي حل مسائل خود به مشورت با انسان به اصطلاح خردمند يا Homo sapiens نمي نشيند، همچنان كه ما نيز در رفتار خود با طبيعت، امكانات و محدوديت هاي آن را در نظر نمي گيريم. پيش از آنكه انسان قادر به تشخيص شكل گيري مسئله اي در طبيعت باشد، نيروهاي جاري در طبيعت خود به جريان افتاده و در جهت حل مسئله پديد آمده، فعال مي شوند. البته و صد البته، بسياري از راه حل هاي منتخب طبيعت مي تواند براي ما انسان ها ناخوش آيند باشد، ليكن اين مشكل طبيعت نيست كه ما تصور غلطي از آن در ذهن خود پرورش داده ايم؛ بر خلاف آنچه به ما آموخته و بذر آن را از دوران كودكي در ذهن مان كاشته اند، طبيعت براي ارضاي حرص و طمع و آز و تمايلات عشرت طلبانه و بي پايان ما پديد نيامده است. طبيعت همانند مادري مهربان قادر است تمامي نيازهاي ما را بر طرف كند، ولي جايي براي رفع خواسته هاي بيجا و توقعات غير عقلايي ندارد. از اين رو طبيعت را به هيچ وجه نبايد مظلوم قلمداد كرد، چه پاسخ هر بي خردي را در جاي خود و به شيوه خود مي دهد؛ بارها درتارنماهاي مسدود شده اي چون مهار بيابان زايي از گسترش رو به تزايد اراضي بياباني، اُفت سطح سفره آبهاي زير زميني، مرگ و مير آبزيان ، كاهش جمعيت حيات وحش و بسياري ديگر از اين قبيل گزارش شده است. اين همه پاسخ طبيعت به شيوه رفتار ما با طبيعت سرزمين مان است. طبيعت در حل مسائل خود به پي آمدهاي اجتماعي، اقتصادي و سياسي واكنش هاي خود توجهي ندارد، ولي ما نيك مي دانيم كه، بيابان زايي، لغزش خاك، اُفت سطح سفره آبهاي زير زميني، خشكانيدن تالاب ها، جنگل تراشي، بهره برداري مفرط از مراتع، تخليه حجم عظيم مواد آلاينده درهوا، خاك، رودخانه ها و درياچه ها نمي توانند عاري از هرگونه پي آمد اجتماعي، اقتصادي و سياسي باشند. سرمايه زدايي از طبيعت، به معناي كاهش سرمايه هاي ملي نيز هست. به دليل خصلت و ماهيت پي آمدهاي ياد شده، مقوله محيط زيست نمي تواند، مقوله اي غير اجتماعي، غير اقتصادي و غير سياسي تصور شود؛ چنين تصوري نه تنها ساده انگارانه است، كه ما را از اصل صورت مسئله نيز دور مي كند.
2)    پرسش دوم انفعال تشكل هاي مردم نهاد محيط زيستي را مطرح مي كند. من نمي دانم منظور از تشكل هاي مردم نهاد چيست؟. اگر منظور سازمان هاي غيروابسته به دولت يا NGO's هستند، كه ترجمه صحيحي براي معرفي اين سازمان ها انتخاب نشده است. در مجموع تشكل هاي زيست محيطي موجود در ايران – و اكثر كشورهاي جهان سوم – تشكل هاي نيمه وابسته به دولت هستند و به همين سبب، موظفند در مسيري كه توسط دولت ها تعيين مي شود، حركت نمايند. در شرايط متعارف، اين سازمان هاي غير دولتي هستند كه، نهادهاي مسئول در زمينه حفاظت محيط زيست را وادار به انجام اقداماتي ضروري مي نمايند، حال آنكه در ايران، سازمان حفاظت محيط زيست و دفتر مشاركت هاي مردمي آن به تدوين برنامه و جهت دادن به سازمان هايي كه خود را غير دولتي مي دانند، اقدام مي نمايند (در اين خصوص مراجعه شودبه : سازمان حفاظت محيط زيست (1378) : برنامه عزم ملي براي حفاظت از محيط زيست ، ص ص 136- 123 ).
مشاركت مردم درتعيين سرنوشت خودحقي است كه ، قانون اساسي براي ملت قايل شده است. دراصل سوم قانون اساسي آمده است: « دولت جمهوري اسلامي ايران موظف است .... همه امكانات خود را براي امور زير به كاربرد» و در بند 8 از همين اصل از جمله اين امور« مشاركت عامه مردم در تعيين سرنوشت سياسي، اقتصادي، اجتماعي و فرهنگي خويش» ذكر شده است. مشاركت مردم در امور كشور، نه اجبارا“ هميشه، ولي در اكثر موارد از محتوايي سياسي برخوردار است. در اينجا مراد از سياست، به طور خاص مفهوم علمي آن است؛ يعني هنر كشور داري و يا عقلايي ترين شيوه عملي كه دولت، مجلس، احزاب، سازمان ها و ساير نهادهاي اجتماعي به منظور نظم و نسق بخشيدن به زندگي اجتماعي از آن بهره مي گيرند. از آنجا كه مديريت محيط زيست به طور عام و حفاظت از طبيعت سرزمين به طور خاص، بخشي از هنر كشورداري محسوب مي شود، لذا حفاظت از طبيعت نيز به نوعي عمل سياسي تبديل مي گردد. بر همين مبنا مشاركت مردم در قالب تشكل هاي زيست محيطي، خواسته يا ناخواسته تبديل به عملي سياسي مي شود.
در جو كنوني ايران، به دليل دور شدن مفهوم سياست از محتواي علمي آن، ورود به عرصه سياست، همانند ورود به ميدان مين شده است. سازمان حفاظت محيط زيست، بنا بر ميل و سليقه خود، يكي از شروط اوليه جهت اعطاي مجوز رسمي به سازمان هاي غير دولتي حامي محيط زيست را، غير سياسي بودن اين سازمان ها قرار داد، آنهم در دوراني كه دوران اصلاحات ناميده مي شد و رياست وقت سازمان حفاظت محيط زيست خود را به عنوان منجي محيط زيست ايران معرفي مي كرد و همچنان نيز بر اين ادعا پاي مي فشارد. در تعريفي كه اين سازمان از سازمان هاي غير دولتي حامي محيط زيست ارائه نموده است، نكته اخير بخوبي آشكار مي باشد:« سازمان هاي غير دولتي زيست محيطي به كليه تشكل هاي غير دولتي ، غير انتفاعي و غير سياسي اطلاق مي گردد كه حاصل تشكل اشخاص حقيقي به طور داوطلبانه به گونه اي سازماندهي شده باشد» ( سازمان حفاظت محيط زيست ، دفتر تشكل هاي مردمي (1379) : نگاهي بر عملكرد سازمان هاي غير دولتي زيست محيطي ايران ؛ سال 1379 - جمله عينا“ نقل قول شده و نارسايي قسمت آخر آن مربوط به اصل سند است ). اين شرط نه تنها با بند هشتم از اصل سوم قانون اساسي مغايرت دارد كه ، اساسا“ با ماهيت سازمان هاي غير دولتي حامي محيط زيست نيز در تعارض است. فراموش نكنيم كه، حزب سبز در آلمان فدرال در دهه هفتاد ميلادي به عنوان يك تشكل مردمي وارد ميدان سياست شد. سازمان صلح سبز نيز سازماني غير سياسي و تابع خط و خطوط نهادهاي رسمي نيست. جنبش به جود آمده عليه سد سردار سرور نيز، جنبشي غير سياسي نبود. به اين مجموعه مي توان نهادهاي غير دولتي حامي طبيعت ، مانند اتحاديه جهاني حفاظت از طبيعت (IUCN)، بنياد جهاني حفاظت از طبيعت(WWF )، ثبت و تحليل وضعيت تجارت گياهان و جانوران (TRAFFIC)، حيات بين المللي پرندگان (Birdlife International )، دوستان زمين(Friends of Earth)، بنياد بين المللي حمايت از حيوانات (International Found for Animal Welfare= IFAW) و تعداد بي شمار ديگري را افزود. در اين مورد شايد جالب باشد به تاريخ صد و اندي ساله اتحاديه حفاظت از پرندگان(NABU= Der Naturschutz Bund Deutschland e.V. ) در آلمان اشاره كرد كه در سال 1899م. بنيان نهاده شد و امروز تحت عنوان اتحاديه حفاظت از طبيعت آلمان به ثبت رسيده و به عنوان نماينده شاخه آلماني حيات بين المللي پرندگان عمل مي كند  . در سال 2010 NABU با حمايت علمي و مالي 460000 عضو، تعداد 5000 پهنه حفاظت از پرندگان را تحت پوشش و مديريت خود داشت. بايد تصور كرد، اگر قرار بود، اين تعداد پهنه حفاظت شده به تنهايي توسط دولت اداره مي شد، چه نيروي انساني و هزينه هاي مالي را مي طلبيد! در عين حال بايد آنا" تذكر داده شود ، كه نهاد ياد شده در طول دوران موجوديت خود هرگز به فكر فروش اراضي و شكار غير مجاز پرندگان نبوده است. از اين رو عملكرد يك سازمان غير دولتي زيست محيطي را كه توان علمي و صداقت عملي خود را در طول بيش از صد سال نشان داده است نمي توان مبنايي براي تاييد نظريه قرق هاي خصوصي كه در ايران طي ماههاي اخير مطرح شده است، قرار داد  .
زماني كه شرط غير سياسي بودن تشكل ها مطرح شود ، عملكرد تشكل ها نيز نمي تواند چيزي، جز آنچه كه توسط سازمان حفاظت محيط زيست ارائه گرديده است باشد؛ يعني حذف مهم ترين مسائل زيست محيطي استان ها. براي
مثال: آيا جمعيت جوانان پرچم سبز و انجمن حاميان طبيعت استان سيستان و بلوچستان ، از احداث جاده هاي عريض و طويل در تالاب هامون ، تبديل بخشي از تالاب هامون به گودال تبخير ، معرفي ماهيان غير بومي به تالاب ، احداث سد موسوم به سدآهني بر روي رودخانه هيرمند ، دستكاري هاي گسترده در مسير حركت آب به طرف تالاب هامون ، وضعيت نابسامان دفع زباله و تصفيه خانه فاضلاب شهر زابل بي اطلاع است ؟ ، آيا اين تشكل نمي توانست در گزارش خود نسبت به ديواره آسفالت شده اي كه ، بر ضلع شرقي تالاب هامون احداث گرديده موضع گيري نمايد ؟.
آيا پاكسازي ارتفاعات زاهدان ، پاكسازي كوي دانشگاه و اجراي همايش  ، از اتخاذ موضع مشخص درخصوص نابودي يك تالاب بين المللي از اهميت بيشتري برخوردار بوده است ؟ .
در گزارش عملكرد تشكل زيست محيطي آذربايجان غربي  نيزهيچ ذكري از تخريب و نيز انحراف مسيرآب رودخانه ها ، عدم توجه به نياز آبي درياچه اورميه در ساخت سدهاي متعدد، بهره برداري غير معقول از آرتمياي درياچه اورميه ، عقب نشيني سريع آب درياچه، تخليه زباله در رودخانه ها، احداث سد بر روي تالاب شورگل ( حسنلو ) و تبديل آن به درياچه پرورش ماهي و مانند آن هيچ اشاره اي نشده است .
آيا انجمن سبز ارسباران هيچ ضرورتي نديد كه در گزارش خود ذكري از معدن مس سُنگُن و پيامدهاي زيست محيطي احتمالي آن به ميان آورد؟.
ذكر مسائل مربوط به درياي خزر – آلودگي آب دريا ، صيد بي امان ماهيان خاوياري ، مرگ و مير فك درياي خزر ، تخريب رودخانه هاي استان مازندران و افت كيفيت ليمنولوژيك رودخانه ها – هيچيك آنقدر واجد ارزش نبود كه در گزارش به آن اشاره شود ؟.
نمونه ها بسيارند. اين همه از آنجا ناشي مي شود كه، مي گويند مسئله سياسي است و دخالت در آن همانند بازي با آتش 
است. واضح است كه محيط زيست مقوله اي سياسي است و به طور مشخص در ارتباطي تنگاتنگ با اقتصاد سياسي قرار دارد؛ مگر مي شود از توسعه پايدار صحبت كرد و الگوهاي متعارف توسعه را به چالش كشيد و وارد عرصه سياست نشد؟ . ولي پرسش اينجاست كه چگونه است كه، يك پزشك، مكانيك، زمين شناس، ايمونولوژيست، فسيل شناس و غيره ، حتا در عالي ترين سطوح تصميم گيري، مجاز به عمل سياسي مي باشند، ولي يك كارشناس محيط زيست، منابع طبيعي، گياه شناس، ليمنولوژيست، بيابان زدايي، جنگل شناسي، خاكشناسي و اكولوژيست از ورود به عرصه سياست منع
مي شود؟
در سند برنامه سوم ، به هنگام بحث در زمينه « تحليل مشكلات و نارسايي ها » در بخش محيط زيست به چند نكته جالب توجه اشاره مي شود:
«- ضعف مديريت و تشكيلات ،
- نامشخص بودن سياست هاي كاري ،
- كمبود متخصص در سازمان حفاظت محيط زيست و سازمان هاي ذيربط ،
- ضعف در بهره گيري از مشاركت هاي مردمي » .
پرسش اين است كه سازماني كه خود از چنين ضعف هايي اساسي برخوردار است، اولا“ چگونه مي خواهد
تشكل هاي مردمي را راهبري كند و ثانيا“ چرا در چنين شرايطي از انرژي موجود در تشكل ها به نحو مناسب بهره برداري ننموده و خود مانع فعاليت آزادانه تشكل ها مي گردد؟. هرگاه تشكل هاي موجود از شكل نيمه دولتي خارج شده و مسائل جدي تر محيط زيست را مد نظر قرار دهند، در آن صورت مي توان انتظار شكل گيري نهادي مدني و فعال راكه در صورت لزوم به كمك سازمان حفاظت محيط زيست بشتابد، به تصور در آورد. از اين ديدگاه، نحوه نگاه و برداشت
تشكل ها از نقش و جايگاه خود نيز حائز اهميت جلوه مي كند.
درشرايط متعارف هر كجا خلأ سازماندهي توسط نهادهاي رسمي وجود داشته باشد، تشكل هاي مردمي نيز به وجود
مي آيند. شايد ظهور پديده مسافركشي در تهران و تعداد ديگري از شهر هاي كشور را بتوان نمونه اي بارز از وضعيت پيش گفته به شمار آورد. در حقيقت اين نياز جامعه به حمل ونقل از يك سو و ضعف سيستم حمل و نقل شهري از سوي ديگر است كه، زمينه را براي فعاليت مسافركش ها فرآهم مي كند. بر مبناي مثال ذكر شده مي توان اين پرسش را مطرح كرد كه، آيا نياز به حفاظت از طبيعت درسطح جامعه احساس شده است ؟ و آيا در اين زمينه بستر سازي لازم صورت پذيرفته است تا از اين طريق جامعه، براي بهكرد وضعيت طبيعت سرزمين خود به تكاپو افتد؟.
متاٌسفانه امروز به سختي مي توان به پرسش هاي فوق الذكر پاسخ مثبت داد. سازمان حفاظت محيط زيست ساليان دراز داراي برنامه آموزش همگاني بوده و براي تحقق اين برنامه ها از سرمايه هاي ملي هزينه كرده است؛آيا نبايد درباره ثمربخشي اين هزينه ها سئوالي طرح شود؟. آن طوركه، وضعيت موجود نشان مي دهد، برنامه هاي مذكور نتوانسته اند در جهت تنوير افكار عمومي پيشرفت چنداني را به ثبت رسانند. در اين صورت اين پرسش مطرح مي گرددكه، تشكل هاي زيست محيطي كنوني محصول چه نوع فعل و انفعال اجتماعي اند؟.
در ادبيات توسعه دو نوع استراتژي توسعه، توسعه از بالا و توسعه از پايين و يا به عبارت ديگر development from above or below بكار گرفته مي شود. به طور خلاصه، توسعه از بالا به توسعه اي اطلاق مي شود كه، توسط هيئت حاكمه برنامه ريزي شده و به اجرا در مي آيد و مردم دخالتي در تعيين اهداف و طراحي الگوي توسعه ندارند. برعكس ، در توسعه از پايين، اين مردم هستند كه، نقش اصلي را در تعيين ساختار الگوي توسعه ايفا مي نمايند. بر همين مبنا در حاليكه اهداف توسعه از بالا همواره در راستاي رفع نيازهاي هيئت حاكمه حركت مي كند، اهداف توسعه از پايين معطوف به نيازهاي مبرم جامعه بوده و در صدد رفع نيازهاي اساسي جامعه است (در اين زمينه به اصل چهل و سوم قانون اساسي توجه
شود). در همين رابطه لازم به ذكر است كه، استراتژي توسعه از بالا نه تنها در طول حداقل شصت سال گذشته ناتواني خود را در دستيابي به اهدافي كه خود براي خود تعيين نموده بود به اثبات رسانيده است كه، اساسا“ از ديدگاه محيط زيست و توسعه زيست محيطي مطلقا“ مردود به حساب مي آيد. يكي از دلايل پيدايش ايده توسعه زيست محيطي يا پايدار نيز درعدم كارايي استراتژي توسعه از بالا نهفته است. واقعيت انكار ناشدني عبارت است از اينكه، هيچ دولتي به تنهايي نمي تواند سرزمين تحت مديريت خود را به سمت توسعه سوق دهد. در اين راستا وظيفه دولت تنها مي تواند آماده سازي بستري باشد كه جامعه بر مبناي آن بتواند خود به سمت توسعه حركت نمايد.
در ارتباط با سازمان هاي غير دولتي زيست محيطي ايران نيز به نظر مي رسد ايده توسعه از بالابه نحوي ازانحاٌ درساختار فكري مسئولين امر تاثير گذار بوده است. در مقايسه با هند ، بنگلادش ، مالزي و يا اروپاي غربي ، اين فشار از پايين است كه، دولت را وادار به حركت و تن در دادن به خواسته هاي جامعه مي كند. البته بايد پذيرفت كه جامعه نيز بخوبي
مي داند كه به دنبال چيست و از توان تبيين خواسته هاي خود در چارچوبي منطقي ، قانوني ، به دور از احساسات صرف و شعارهاي پوپوليستي برخوردار است .
اين وضعيت در ايران شكل وارونه به خود گرفته است . به اين ترتيب كه، اين نهادهاي رسمي هستند كه، تشكيل دفتر مشاركت هاي مردمي داده و از مردم مي خواهند تا در چارچوبي كه نهادهاي رسمي تعيين مي نمايند، در امور محيط زيست دخالت كنند و از آنجايي كه، در سطح جامعه حداقل ظرفيت سازي صورت گرفته است، در نتيجه نه توده مردم كه، تنها لايه اي خاص كه حاضر به پذيرش شرايط تعيين شده توسط نهادهاي دولتي مي باشد، به نداي نهادهاي رسمي پاسخ داده و به نحوي از انحا به امور زيست محيطي كه، مجاز تشخيص داده شده اند مي پردازند. بديهي است، در چنين شرايطي نمي توان متوقع بود، جرياني اجتماعي و فراگير، آنگونه كه در هند، بنگلادش، برزيل و يا اروپاي غربي وجود دارد، در ايران نيز شكل بگيرد. لايه اجتماعي خاص از پايگاه اجتماعي خاص خود برخوردار بوده و نمي تواند مدعي نمايندگي كل جامعه ايراني باشد. همين پايگاه اجتماعي متفاوت ، موجب مي شود تا مسائل زيست محيطي لايه خاص نيز ، با آنچه كه توده مردم مسئله زيست محيطي مي پندارد، متفاوت گردد. هرگاه چنين نمي بود، گزارش عملكرد سازمان هاي غير دولتي زيست محيطي ايران نيز شكل و شمايل ديگري به خود مي گرفت و محتوايي ديگر مي يافت.
تعدادي ازسازمان هاي موجود به دليل ضعف مالي مجبور شده اند، بخشي از وظايف شهرداري ها و سازمان محيط زيست را عهده دار شوند و در حقيقت نقشي رابر عهده گيرند كه، به هيچ وجه براي آن ساخته نشده اند.
سازمان هاي مذكور كه از نظر:
    به رسميت شناخته شدن،
    تعيين چارچوب نوع فعاليت،
    وضعيت مالي و كاري،
به نهادهاي رسمي و دولتي وابسته اند، نمي توانند ادعاي « غير دولتي بودن » داشته باشند.چنين سازمان هايي را مي توان سازمان هاي نيمه وابسته دولتي يا semi-governmental organization  ناميد.
سرانجام بايد بر اين نكته نيز تاكيد شود كه ، بسياري از گردانندگان سازمان هاي غير دولتي خود در شناخت جايگاه و نقش خود ، دچار سر درگمي هستند . بسياري از اين اين سازمان ها وظيفه خود را چيزي مشابه مهندسين مشاور دانسته و از همان آغاز كار به دنبال گرفتن طرح و پروژه از اين و آن نهاد هستند ، حال آنكه وظيفه اوليه سازمان هاي زيست محيطي غير دولتي اساسا" دريافت پروژه و ايجاد محل كسب و كار نيست. البته بايد در همينجا تذكر داده شود، با كسب در آمد از سوي اين سازمان ها به هيچ وجه مخالفتي وجود ندارد، ولي اين قبيل سازمان ها در گام نخست بايد از طريق تحقيق ، بررسي و تدوين حداقل بيست- سي گزارش معتبر صلاحيت علمي خود را به اثبات رسانند و از اين طريق ثابت كنند كه قادرند، مشكلي از مشكلات جامعه را حل كرده و باري را از دوش دولت و جامعه بردارند . نهادهاي شناخته شده و معتبري چون IUCN ، WWF ، Wetland International ، Friends of Earth ، Green Peace و بسياري ديگر نيز همين مسير را پيموده و امروز به مكاني دست يافته اند كه جهان را مجبور ساخته اند به صدايشان گوش فرادهد. براي مثال بررسي، تحقيق و تدوين گزارشي درباره آثار زيست محيطي ناشي از نابودي درياچه اورميه و ارائه آن به چندين نهاد مسئول، بدون هرگونه چشم داشت مالي نيازمند كسب اجازه از هيچ دستگاه و نهادي نيست. مسلم آن است كه هر نهاد مسئولي، از دريافت گزارش هاي علمي و مستدل درباره موضوعي مرتبط با محيط زيست، نه تنها گله مند نمي گردد كه خوشحال هم مي شود. تا چه زماني بايد منتظر نشست و ديد كه شركت هاي خارجي و حتا در اين اواخر دانشگاههاي خارجي، براي تمرين و آزمايش ايده هاي خود از سرزمين و ثروت ملي ما استفاده نمايند؟. نهادهايي چون جايكا چندين بار در زمينه تالاب انزلي و يا آلودگي هواي تهران تحقيق كرده اند و اگر بازهم از آنان خواسته شود ، مجددا" همين مطالعات را با شكل و شمايل ديگري انجام خواهند داد . در زمان تهيه طرح جامع مقصد گردشگري جزيره كيش توسط مهندسين مشاور آلماني Drees and Sommer (D&S) ، مهندسين مشاور بدون انجام مطالعات ميداني در جزيره كوچك كيش كه فقط 92 كيلومتر مربع وسعت دارد ، و تنها با تكيه بر اطلاعات موجود ، مبادرت به تهيه طرح جامع گردشگري نمود . مهندس مشاور ياد شده ، حتا حاضر به اقامت در جزيره كيش نبود و محل اقامت خود را در يكي از شيخ نشين هاي حاشيه خليج فارس برگزيده بود و فقط به هنگام تشكيل جلسات ، از طريق هوايي به جزيره كيش آمد و شد مي كرد. اين شيوه برخورد نه تنها غير علمي كه اهانت آميز نيز هست! . 
ضمن اينكه سازمان هاي غير دولتي زيست محيطي تنها زماني از طرف نهادهاي بين المللي مانند سازمان ملل يا اتحاديه اروپا و زير مجموعه هاي آنها برخوردار گرديده و مورد حمايت معنوي و مادي قرار گيرندكه ، حداقل واجد شرايط زير باشند :
    زماني كه گروهي از جامعه با هدفي مشترك با يكديگر پيوند خورده و از اين طريق بتوانند به عنوان معرف بخشي از جامعه شهروندان صاحب نظر كسب اعتبار نمايند ،
    داراي ساختاري دمكراتيك بوده و هيئت مديره از طريق انتخابات آزاد برگزيده شود ،
    در خصوص كليه اهداف مورد نظر ، كسب منافع اقتصادي منظور نباشد  .
بدين ترتيب بايد گفت ، نخست سازمان هاي غير دولتي زيست محيطي بايد تكليف خود را با خود روشن نمايند و جايگاه واقعي خود را بشناسند و سپس وارد عرصه تحقيقات گردند و از طريق اثبات صلاحيت علمي خود ، تدوين گزارش هاي مستدل و محكم و ارائه آنها به نهادهاي مسئول ، صداقت، اخلاق زيست محيطي و توانايي هاي فني خود را به نمايش گذارند . حال مي توان اين پرسش را مطرح كردكه، نهادهايي بايك چنين خصوصياتي اصولا" قادر هستند از چيزي، كسي يا نهادي – بدون كسب اجازه قبلي – حمايت كنند؟
3)    در مورد اراده مديران ارشد محيط زيست كشور نيز اصولا" ساختار طرح پرسش اشتباه است. اراده نيازمند به يك صفت است؛ اراده قوي، اراده ضعيف، فقدان اراده، حداقل صفاتي است كه در حال حاضر به ذهن من خطور مي كند. در اين زمينه و دروهله نخست، همه چيز بر مي گردد به ميزان شناخت مديران ارشد از آنچه كه به واقع محيط زيست ناميده مي شود كه صدالبته با شكار و شكارباني فاصله اي بعيد دارد. در اينجا مشكلات نسبتا" پيچيده اند. از يك سو مديراني وجود دارند كه اساسا" هيچ قرابتي با دانش محيط زيست ندارند؛ براي مثال تخصص رئساي سازمان حفاظت محيط زيست در طول سي و اندي سال گذشته را مي توان مورد توجه قرار داد. اما در رده مديران مياني، مشكل كمي پيچيده تر مي شود؛ طي دو دهه اخير دانشگاههاي كشور ونيز دانشگاههاي غيردولتي – پولي يا پولكي – خارج از كشور، در توزيع مدرك محيط زيست دست و دل بازي خارق العاده اي را از خود نشان داده اند. به همين سبب، در رده هاي مياني مديران، افرادي حضور دارند كه در عين اينكه داراي مدارك عالي محيط زيست مي باشند، با بنيان هاي دانش محيط زيست بيگانه اند. مشكل زماني دو چندان مي شود كه، اين افراد تعلق به گروه كارمندان و كارشناسان قديمي سازمان حفاظت محيط زيست، كه هنوز تفكر شكار و شكارباني را از ذهن خود پاك نكرده اند، داشته باشند. در نظام آموزشي كاملا" غلط ما، اين امكان وجود دارد كه شخصي، با مدرك ليسانس روان شناسي ، جغرافيا، جامعه شناسي، شيمي و غيره به دكتراي محيط زيست برسد. در حاليكه منطق مي گويد، كسي مي تواند مدرك فوق ليسانس در رشته اي خاص را دريافت نمايد كه در همان رشته داراي مدرك ليسانس باشد و به همين ترتيب كسي مي تواند مدرك دكتراي رشته اي را اخدنمايد كه در همان رشته داراي مدرك فوق ليسانس باشد. در غير اين صورت، كارشناس روان شناسي، جغرافيا و غيره كه تنها با گذراندن چند واحد درسي مي تواند وارد رشته محيط زيست شود، حتا ليسانسيه محيط زيست هم به حساب نمي آيد، چه رسد به مدرك پر طمطراقي چون دكترا! همين كارشناسان كه بعدا" به عنوان مديران مياني يا گردانندگان طرح هاي بزرگ ملي وارد عمل مي شوند، يكي از جدي ترين موانع زيست محيطي امروز ايران به شمار مي آيند. براي اين قبيل افراد، بيش ترين جاذبه محيط زيست، حقوق ماهيانه آن است و لاغير.
صحبت هايي از قبيل عشق به محيط زيست، عشق به حيات وحش، عشق به طبيعت، جان فشاني در راه محيط زيست و غيره نيز، جز شعارهاي سرگرم كننده و پوپوليستي، معناي ديگري ندارد. در چنين شرايطي است كه طرح هايي مانند واردات ببر سيبري، اُريكس عربي و سپس انتشار خبر تولد نخستين اُريكس ايراني ، نقل و انتقال بي محاباي گوزن زرد به گوشه و كنار ايران شكل مي گيرند و صد البته نبايد مورد نقد قرار گيرند. اما نقادان اين قبيل اقدامات نيز حداقل در دو گروه قابل طبقه بندي مي باشند؛ گروه نخست كساني هستند كه به هر دليلي، سازمان حفاظت محيط زيست از همكاري با آنها امتناع مي ورزد و هرگاه اين مانع برداشته شود – گذشته اين واقعيت را ثابت كرده است – به سرعت به طرف داران سازمان حفاظت محيط زيست مي پيوندند. گروه دوم كساني هستند كه مي كوشند، بر مبناي داشته ها و وسع علمي خود به نقد اين قبيل اقدامات مبادرت نمايند. اين گروه بيشتر به تارنماهايي روي مي آورند كه بر حسب تشخيص خود، به مناسب ترين وجه از منافع محيط زيست حمايت مي نمايند. از آنجا كه، درِ نقادي بسته است، درِ تارنماها نيز بايد بسته شود.
4)    قدرت طبيعت ستيزان؛ طبيعت ستيزان، تنها تيشه به ريشه خود مي زنند، زيرا ستيز با طبيعت، حتا اگر از ديدگاه بسيار تنگ نظرانه انسان محور يا anthrpocentric به آن نگريسته شود، چيزي جز نابودي زيربناي حيات معنوي و مادي مان نيست. از اين رو طرف بازنده، همواره انسان است و نه طبيعت. پس طبيعت ستيزان كه در ظاهر قدرتمند مي نمايند، قدرت خود را نه از ضعف طبيعت، كه از ضعف و عدم تحرك به اصطلاح حاميان محيط زيست كسب مي كنند؛ كساني كه در بيان حامي محيط زيستند و چون به خلوت مي روند، آن كار ديگر مي كنند. قبلا" گفته شد كه طبيعت، سرانجام راه خود را مي پيمايد؛ چه ما را خوش آيد و چه ناخوش آيد.
5)    در مورد عدم حمايت يكپارچه نويسندگان محيط زيستي تنها به ذكر چند نكته بسنده مي كنم. تا زماني كه تشكلي زيست محيطي وجود نداشته باشد، يكپارچه سازي حمايت ها نيز به وجود نخواهد آمد. ايجاد يك تشكل، مثلا" با نام كانون نويسندگان محيط زيست، مي تواند مفيد باشد. اما بياييم و واقع بين باشيم. اخبار، مقالات، نظريه ها و اطلاعاتي كه توسط تارنماها انتشار مي يابند يا مي يافتند، در اكثر موارد موضوع هايي جدي را مطرح مي نمودند يا مي نمايند، در حاليكه برخي مخاطبين، از طريق كامنت هاي خود، بخصوص با برچسب هاي متحرك و واقعا" لوس – واژه ديگري به ذهنم نمي رسد- و اظهار نظرهايي كه همراه با شوخي هاي بسيار بسيار بي جاست، نه تنها اعتبار خود، كه اعتبار تارنما را نيز خدشه دار مي كنند. در اين شرايط مخاطبين نيز قصور زيادي را مرتكب گرديده اند. من نمي دانم اين قبيل مخاطبان، از كجا و چگونه به اين نتيجه رسيده اندكه مي توانند درباره جدي ترين موضوع هاي روز، لطيفه يا اصطلاحا" Joke بسرايند. در اين قبيل كامنت ها اصطلاح هاي لمپني از قبيل داش دمت گرم، اي ول بابا و مانند آن كم ديده نمي شود. هيچ ضرورتي وجود ندارد، انسان در هر زمينه اي ابراز وجود كند و ثابت كند كه مام هسَيم ! بايد اين سنت ايراني را ترك كرد كه همه ايراد ها و مشكلات را در ديگران جستجو نمود؛ ما نيز ايراد داريم و ما نيز اشتباه كرده ايم و مي كنيم و بايد اشتباهات خود را بپذيريم. اعتراف به اشتبا، خود نزديك شدن يك گام به حل بخشي از مسئله است.
6)    قانوني بودن فيلترينك مهار بيابان زايي؛ اولا" با كاربرد اصطلاح فيلترينگ به شدت مخالفم؛ اين عمل مسدود سازي يا انسداد است و نام گذاري خارجي، تأثير مخرب آن را نمي كاهد. عمل مسدود سازي تارنماها بيش و كم شبيه اقدامي است كه در گذشته شهرداري با دكان ها و مغازه هاي غير مجاز انجام مي داد و رسما" درِ آنها را گل مي گرفتند و با يك رديف خشت، ورودي مغازه و دكان را مسدود مي كرد. اما آيا در عصر اطلاعات هم مي توان از همان شيوه قديمي گل گرفتن استفاده كرد و اين عمل درست است؟ . سال هاست كه ورود به پايگاه انگليسي زبان بنياد حفاظت از طبيعت WWF نا ممكن گرديده است. به هنگام جستجو در پي اسامي علمي (لاتين) برخي گياهان و جانوران نيز، همين دشواري وجود دارد. پايگاههاي اينترنت فراواني وجود دارند كه از طريق آنها مي توان به كتب و نشريات علمي روز، بدون پرداخت وجهي دست يافت؛ متأسفانه مهم ترين اين پايگاهها نيز مسدود گرديده اند. در شرايطي كه حتا ناشر كتاب خودِ من برايم سهمي از آنچه نوشته ام قايل نيست و خود نيز – مانند بسياري ديگر از محققين آزاد- توان مالي خريد كتب گران قيمت پارسي و خارجي را ندارم، چگونه بايد به اطلاعات روز دست يابم؟. اگر در تارنمايي مطلبي خلاف واقع انتشار يافته است، مي توان پاسخ آن را نوشت، مطلب را اصلاح كرد، واقعيت امر را بيان كرد و يا كلا" مطلب را از تارنما حذف كرد، ولي بستن يك تارنماي علمي، آنهم در قد و قامت مهاربيابان زايي، تارنمايي كه توانست خود را در سطح جهان مطرح كند، اقدامي غير قابل توجيه است. آيا نشريات دانشگاه تهران، سازمان حفاظت محيط زيست يا موسسه تحقيقات جنگل ها و مراتع مي توانند به تنهايي كل نياز علمي كشور را برطرف نمايند؟ . سازمان حفاظت محيط زيست كه حتا قادر نبود نشريه خود را حفظ كند، چگونه در مقابل چنين اقدام هايي كه به نفع محيط زيست بوده و باري را از دوش مسئولين بر مي داردو آن برنامه تنوير افكار عمومي را كه سازمان از بدو تأسيس خود توان اجراي آن را نداشت، بدون هر چشم داشتي به اجرا در مي آورد، سكوت مي كند؟گويا در مجلس شوراي اسلامي نيز فراكسيوني زير عنوان فراكسيون محيط زيست وجود دارد؛ جواب يا واكنش نمايندگان مردم به اين قبيل اقدامات چيست؟. هرچند من پي گير اين موضوع نبوده ام كه آيا نمايندگان مردم نسبت به اين قبيل اقدامات واكنشي نشان داده اند يا خير، ولي تداوم مسدود ماندن مهار بيابان زايي گوياي عدم پي گيري نمايندگان مردم مي باشد.
7)    علي رغم تمامي توضيحاتي كه در بالا ارائه گرديد، بر اين باورم كه موضوع هاي ياد شده بيشتر جنبه حاشيه اي داشته و به هيچ وجه مسئله اصلي ما به شمار نمي آيند. فراموش نكنيم زماني كه اروپاي در حال صنعتي شدن، هم زمان مشغول ساختن بنيان هاي علمي و بناي بلند بالاي انديشه حفاظت از طبيعت بود، كشور ايران زير سلطه ايل قاجار قرار داشت و يكي از سياه ترين دوران هاي تاريخ خود را سپري مي كرد. در حاليكه در اروپا طبيعت شناسان بزرگ يكي بعد از ديگري به بيان نظريات خود مي پرداختند- زمين شناسي، گياه شناسي، جانورشناسي، جغرافياي جانوري، جغرافياي گياهي، تقسيمات بيوژئوگرافيك زمين، اكولوژي جانوري و گياهي، خاكشناسي و بسياري ديگر از اين قبيل- در ايران حتا يك نفر دانشمند در زمينه هاي ياد شده وجود نداشت. قاجارهاي وطن فروش، زنباره و شكارچي، گونه هاي جانوري شكارچي پسند را به خوبي مي شناختند، ليكن هرگز نكوشيدند قدمي در راه شناخت هرچه بهتر اين جانوران بردارند. در حقيقت شكل گيري كانون شكار در سال 1335، در امتداد همان تفكر شكارچي گري قاجاريه بود. گسترش اين تشكيلات به سازمان شكارباني و نظارت بر صيد و سپس سازمان حفاظت محيط زيست نيز نتوانست تغييري در طرز نگاه مديريت سرزمين و جامعه نسبت به طبيعت ايجاد نمايد.
8)    واژه محيط زيست در تاريخ و فرهنگ ما فاقد هرگونه پيشينه است. به همين دليل در اوايل دهه پنجاه خورشيدي و زماني كه به ناگاه سازمان شكارباني و نظارت بر صيد به سازمان حفاظت محيط زيست تغيير نام داد، نه در بين مسئولين محيط زيست و نه در ميان دانشگاهيان، كسي با اين واژه آشنايي نداشت و به همين سبب پيشتازان فكري محيط زيست در ايران سراسيمه به لغت نامه هاي عمومي خارجي روي آوردند و در به در به دنبال واژه محيط زيست و معني آن مي گشتند. از آنجايي كه من نمي دانم در فرهنگ ما وجود ندارد، سرانجام دانشمنداني پيدا شدند كه يكي آغاز حفاظت از طبيعت را به خشايار شاه نسبت مي داد و ديگري به مكتب معماري Environment دهه شصت ميلادي! . جالب اينجاست كه تا به امروز، حتا در مجموعه قوانين حفاظت محيط زيست، تعريف مشخصي از محيط زيست – مانند آنچه در مورد آلودگي آب، هوا، پارك ملي و غيره انجام گرفته - ارائه نشده است. واضح است كه در اينجا بحث تنها بر سر واژه شناسي نيست؛ هر واژه و اصطلاحي بر حسب ضرورت زمانه و در فضاي تاريخي- فرهنگي خاص خود پديد مي آيد و هرگاه اين ضرورت از ميان رود، آن واژه نيز به خودي خود محو و نابود مي شود. در طول دهه هاي متوالي عده اي كوشيدند، واژه هاي فسيل شده زبان پارسي را مجددا" احيا كرده و بدان ها جان مجدد ببخشند، ولي اين كوشش همواره با شكست مواجه گرديد، زيرا واژه ها زمان، مكان و ضرورت خود را از دست داده بودند. به همين ترتيب نمي توان واژه اي مانند محيط زيست را به ناگاه و بدون بررسي تاريخ و نيز علل پيدايش آن وارد زبان و فرهنگ ديگري نمود. ولي اين اتفاق در ايران رخ داد و حاصل آن هماني شد كه امروز مشاهده مي شود؛ بي فلسفگي محيط زيست در ايران!
9)    ساليان دراز بناهاي مخروبه اي در گوشه و كنار سرزمين كهنسال ما يافت مي شد. ديگراني آمدند و ضمن غارت
بخش هايي از آن به ما آموختند كه اين بنا تخت جمشيد است و آن يكي چغازنبيل و ديگري معماري دوران صفويه است و يكي شاهكار مهندسي شيخ بهايي در آبياري و الي آخر و اين همه واجد ارزش است؛ ماهم پذيرفتيم كه چون
خارجي ها اين همه را واجد ارزش مي دانند، پس حتما" ارزشمند است. اما از آنجا كه در فرهنگ ما عمدتا" ريال و تومان است كه واجد ارزش به حساب مي آيد، از ته دل و صميم قلب اين ارزش ها را نپذيرفتيم. وضعيت در مورد محيط زيست نيز بيش و كم همين است؛ از ارزش طبيعت شنيديم و خوانديم، ولي چون تنها خريد و فروش چوب و زمين و آب و مالكيت شخصي برايمان به عنوان ارزش قابل درك بود، ضمن پذيرش ظاهري ارزش هاي طبيعت، به واقع هرگز به ارزش هاي ذاتي آن نينديشيديم. دوست بزرگواري كه متخصص شهرسازي است مي گفت، تو فكر نكن ما به دنبال حفظتخته سنگ هاي تخت جمشيد، آجرپاره هاي چغازنبيل، سي و سه پل و يا مادي هاي اصفهان هستيم؛ آنچه كه مهم است، روح تاريخي نهفته در اين بناهاست و در حقيقت همين روح تاريخي موجود در بناهاست كه اولا" ما را با گذشته مان، با تاريخ مان و با سرزمين مان پيوند مي زند و ثانيا" سرزمين و تاريخ ما را از ديگر سرزمين ها و نيز تاريخ و فرهنگ ديگر اقوام متمايز مي سازد. همين كلام منطقي را مي توان درباره طبيعت سرزمين مان بكار برد؛ همين كوهها، جنگل ها، استپ ها، بيابان ها، تالاب ها، رودخانه ها و درياها و درياچه ها هستند كه به طبيعت سرزمين ما هويت مي بخشند و آن را از ديگر سرزمين ها متمايز مي سازند. دماوند، دنا، زردكوه، شيركوه، بزمان، سهند و سبلان تنها منابعي براي تأمين قرضه جهت سد سازي نيستند؛ اين پديده ها بخشي از هويت ما و به واقع بخشي از خودِ ما را تشكيل مي دهند. اين همه تشكيل دهنده نشانه هاي طبيعي سرزمين ما مي باشند؛ طبيعت سرزمين ما هويت خود را از همين عناصر كسب مي كند و ما نيز بخشي مهم از هويت خود را از طبيعت سرزمين مان دريافت مي داريم. واضح تر گفته شود؛ هويت ما، بيش و پيش از هر چيز توسط طبيعت سرزمين مان شكل گرفته است، زيرا واقعيتي غير قابل انكار است كه تكوين محيط طبيعي، مقدم بر شكل گيري محيط هاي انسان ساخت بوده است. از اين رو حذف تدريجي نشانه هاي طبيعي سرزمين مان، از ديدگاهي ديگر به مثابه حذف تدريجي هويت خودمان نيز هست. آيا در درون شهرهاي متراكم، آلوده،
آپارتمان هاي تنگ و زشتي كه به اجبار بايد در آنها زندگي كنيم، مي توانيم هويت خود را حفظ كنيم يا بايد آرام آرام خود را با واقعيت هاي محيطي جديد وفق داده و به موجودي جديد تبديل شويم؟گيريم كه اين طور شود، آن موجود جديدي كه بدور از طبيعت و تأثير عوامل سالم طبيعي پديد مي آيد، چگونه موجودي خواهد بود؟. سازگاري با عوامل محيطي همواره يكي از خصلت هاي ارزنده انسان بوده است، ولي بحث بر سر اين است كه، اين سازگاري با چه عواملي صورت گيرد؟ آيا سازگاري با آلودگي هوا، آلودگي صوتي، شهرهاي مملو از جمعيت، خودرو، تابلوهاي تبليغاتي،
نورپردازي هاي زننده، ميدان هاي الكترومغناطيسي، زندگي در فضاي تنگ و بدون آرامشي به نام آپارتمان و بسياري ديگر از اين قبيل مي تواند سازگاري را به وجود آورد كه به تكامل انسان، يعني پويش زيست شناختي او به سمت كمال هرچه بيشتر، كمك نمايد؟
10)    آرام آرام نشانه هاي طبيعي سرزمين مان از بين مي روند و همراه با حذف اين نشانه ها، ما نيز – بدون آدرس و نشاني شده- در سرزمين خود سرگردان مي شويم؛ درياچه هامون رفت، طشك ، بختگان، بيضا، كمجان، آهوچر رفت، درياچه اورميه، تالاب يادگارلو، قپي، حسنلو رفت، هورالعظيم در حال رفتن است، جنگل هاي هيركاني قطعه قطعه يا كف تراشي مي شوند، يا به ويلا تبديل مي گردند و يا با گياهان بيگانه آرايش مي شوند، جنگل هاي زاگرس درحال نابودي اند، درختزارها به استپ و استپ ها به استپ بياباني و استپ هاي بياباني به بيابان تبديل مي شوند و الي آخر! اين همه از آنجا ناشي مي شود كه ما هنوز به ارزش هاي واقعي و ذاتي طبيعت پي نبرده ايم؛ شايد زياد خوانده باشيم، زياد گفته و نوشته باشيم، ولي آنچه از دل بر نيايد، لاجرم بر دل هم ننشيند. بزرگ ترين مسئله زيست محيطي ما، در عدم شناخت ما درباره فلسفه حفاظت از طبيعت و منابع اكولوژيك نهفته است. هرگاه به اين مشكل فايق آييم، باقي مانده مسائل با سهولت بيشتري قابل حل خواهند شد.              
      

زباله ها و شیرابه ها دارند شیره جنگل ها را می مکند!


    این گزارش و تصاویر حیرت انگیز و دردناکش را که از جنگل سراوان گیلان دیدم، فهمیدم که جواب آن پرسش در باره میانکاله هم مثبت است؛ زیرا متوجه شدم که یک جای کار می لنگد! شاید بگویید: تو هم که چشم بسته غیب گفته ای!! معلوم است که می لنگد! نمی لنگد؟ تازه یک جای کار که هیچ؛ شاید برعکس فقط یک جای کار باشد که نمی لنگد و بقیه امور و جوارح سامانه جامعه ای که در آن زیست می کنیم، می لنگد، آن هم از نوع بدجورش! وگرنه چگونه ممکن است در برابر چنین جنایتی در حق خود و فرزندان مان سکوت کنیم؟ و همه سکوت کنیم؛ چه رسانه، چه مردم، چه مدیران سازمان جنگل ها و مراتع کشور، چه رؤسای سازمان حفاظت محیط زیست و چه اغلب کنشگران حوزه محیط زیست و منابع طبیعی.
    امروز می خواهم به همین بهانه با دکتر هادی کیادلیری رییس انجمن جنگلبانی ایران در گفتگوی داغ سبز گپ بزنیم و سی و هفتمین برنامه را کاملاً شیرابه ای کنیم!

    اما تا آن زمان، یادمان باشد:
    ايران زمين به دليل قرار گرفتن در كمربند خشك جهان (نوار 35 درجه عرض شمالي) از يك سوّم ميانگين جهاني بارندگي، يعني حدود 230 ميلي متر در سال برخوردار است. انتظار مي‌رود كه چنين محدوديت طبيعي‌اي سبب شود تا سرانه پوشش گياهي يا فضاي سبز هم براي هر ايراني در همين حدود نسبت به ديگر همتايان شان در كره زمين كمتر باشد؛ در صورتي كه وضعيت به مراتب وخيم‌تر از محدويت‌هاي طبيعي چهره نمايانده و هر ايراني تنها 0.2 هكتار فضاي سبز در اختيار دارد، نسبتي كه در دنيا به 0.8 هكتار مي‌رسد. يعني ايرانيان در سرزميني زيست مي‌كنند كه يك سوم متوسط جهاني بر آن باران مي‌بارد و از يك چهارم سرانه فضاي سبزي كه به طور متوسط 7 ميليارد ساكن زمين از آن بهره‌مند هستند، سود مي‌برند! چرا؟
    راست آن است كه بايد بپذيريم يا ميزان تخريب و فرسودگي رويشگاه‌هاي جنگلي كشور بيشتر از حد طبيعي آن است و يا شمار آدم‌هايي كه در اين سرزمين مي‌زيند، تناسبي با ظرفيت پذيرش قلمرويي كه نامش را ايران مي‌ناميم ندارد. و البته شايد هم هر دو عامل با هم در بروز اين عقب‌ماندگي نقش دارند! ندارد؟
    به هر حال در چنين شرايطي، كمينه‌ي انتظار آن است كه نوع مديريت و چيدمان طراحي و رتبه‌بندي اولويت‌هاي توسعه‌ در كشور به نحوي بازمهندسي و تعريف شوند كه بتوانيم از اين سرمايه‌هاي طبيعي خود – به ويژه در هيركاني، ارسباران، زاگرس و سواحل خليج فارس و درياي عمان – به درستي و سزاوارانه پاسداري كرده و برموجوديت كمي و كيفي آن بيافزاييم. درصورتي كه روند رو به تزايد سدسازي، جاده كشي، انتقال خطوط نيرو، تغيير كاربري و سرانجام دفن زباله و تزريق پساب نشان مي‌دهد كه نه تنها در اين مهم توفيقي نيافته‌ايم، بلكه جريان پس رفت در اين رويشگاه‌ها، علي الخصوص در مناطق نوار ساحلي درياي مازندران و جنگل‌هاي هيركاني با شتابي دمادم تشديدشونده در حال تاراج كارمايه‌ها و نابودي توان زيست‌پالايي مهم‌ترين ركن طبيعت ايران است.
    نگارنده خود شاهد است كه شوربختانه در اغلب سكونتگاه‌هاي شمالی کشور واقع در سه استان گيلان، مازندران و گلستان، انباشت و دفن زباله به ميزان حدود 6 هزارتن در روز ، بدون هیچگونه عمل جداسازی از مبدا، در داخل و حاشیه‌های جنگل و در بهترین مکان‌های گردشگري و طبیعی و نزدیک به مراکز مسکونی شهری یا روستایی با کمترین فاصله حمل و ارزانترین هزینه صورت می‌پذیرد. به طوری که به گزارش انجمن علمي جنگلباني ايران ، در حدود 64 درصد از محل‌های تخلیه زباله در شمال كشور در عرصه‌های جنگلی، 26 درصد در اطراف رودخانه‌ها و 10 درصد باقيمانده در مناطق مرتعی واقع شده است. اين در حالي است كه معضل دفن زباله و حساسيت‌هاي آن در شمال کشور به دلایل مختلفی نظیر بالا بودن جمعیت در واحد سطح، کوهستانی بودن، جنگلی و مرطوب بودن، بالا بودن سطح سفره زیرزمینی در دشت‌ها و موارد قابل توجه دیگر، از اهمیت ویژه‌ای برخوردار است و همواره نسبت به رعايت ملاحظات مربوط به آن از سوي متخصصان محيط زيست و بهداشت محيط هشدار داده شده است .
    نگران‌كننده‌تر آن كه اگر تاكنون فقط نسبت به دفع غيربهداشتي زباله در شهرهای شمال و رويشگاه‌هاي جنگلي دامنه‌ي شمالي البرز هشدار داده مي‌شد، خبرهاي رسيده حكايت از آن دارد كه اينك زباله حاصل از صنعت گردشگري ( به عنوان مثال، فقط در ايام نوروز 1390 بيش از 22 تن زباله در سطح پارك‌هاي جنگلي استان گلستان باقي ماند! ) و نيز تزريق فاضلاب‌ها و پساب‌هاي شهري، روستايي و صنعتي نیز اضافه شده و در روز روشن رويشگاه‌هاي جنگلي ما در هيركاني به اين سموم متعفن آلوده مي‌شوند. بايد بدانيم: رهاسازی فاضلاب در این عرصه‌ها و نفوذ آن به داخل آب شرب، نهرها و رودخانه‌هایي كه به سوي درياي مازندران در حركت هستند، نه تنها سلامت مردم و زيستمندان آبي / خاكي را به طور مستقيم به خطر مي‌اندازد، بلكه به صورت غيرمستقيم و در چرخه‌اي طولاني‌تر هم مي‌تواند سبد خوراكي مردم را متآثر و آلوده سازد. رخدادي كه از منظر هنجارها و آموزه‌هاي مذهبی و اخلاقی پذيرفته شده در جامعه هم حركتي مذموم و غيرقابل پذيرش است.
    افزون بر آن، گزارش مي‌رسد كه در ماه گذشته برخي از گونه‌هاي نادر و بسيار ارزشمند جنگلي كشور در منطقه باختري استان مازندران هم به دليل نفوذ شيرابه‌ها كاملاً خشك شده و از ميان رفته‌اند . رخدادي كه مي‌تواند براي حيات وحش نادر و ارزشمند منطقه هم تكرار شود .
    باشد كه تا فرصت باقيست، معاونت محيط طبيعي سازمان حفاظت محيط زيست كشور در چارچوب اختيارات نظارتي خويش، وزارت كشور و شهرداري‌ها را وادارد تا به دفن غيربهداشتي زباله‌ها در عرصه‌هاي جنگلي پايان داده و بر مبناي روش‌هاي جديد و همگام با محيط زيست، نسبت به تبديل زباله‌ها به كمپوست و بازچرخاني سهم بزرگي از آنها اقدام كرده و اندك مواد زايد سمي باقيمانده نيز به روش‌هاي كم‌خطر‌تر يا با استفاده از زباله سوزهاي خورشيدي از ميان بروند.

سونامی ریزگردها ؛ بلایی که طبیعی نیست! هست؟



از چپ به راست: مهندس عبدالخان، پروفسور اوپ، دکتر شفیعی و نگارنده در منطقه عمومی هورالعظیم - جنوب غرب بستان - تنگ چزابه - دوم اردیبهشت 1390

    در نخستین روزهای نخستین هفته اردیبهشت ماه 1390 در معیت یک گروه کارشناسی از برخی از مناطق بحرانی غرب کرخه تا هورالعظیم و بستان و سوسنگرد و حمیدیه و جفیر در همسایگی کشور عراق بازدید کردم.
    حقیقت این است که زمان طغیان ریزگردها، امسال برای اولین بار به فروردین ماه رسید ؛ آن هم نه در استان هایی چون خوزستان و بوشهر و ایلام، بلکه در تهران و مازندران و گیلان! چنین رخدادی را دست کم هیچ یک از سه نسل زنده ایران به یاد ندارند و بعید است بتوان سابقه ای از ریزگردها را در اسناد اقلیمی و بوم شناختی کشور رهگیری کرد. حتی ردی از ریزگردها را در صفحات هشتاد و چندساله دیرینه ترین روزنامه کشور – اطلاعات – هم نمی توان یافت.
     این ها را نوشتم تا به خوانندگان عزیز این سطور یادآوری کنم که نباید گناه آشوب آسمان ایران در قلمرو 20 استانش را فقط به پای خشکسالی یا همجواری با بیابان ربع الخالی عربستان گذاشت. زیرا هم ربع الخالی میلیون ها سال است که در واقعیت جنوب غرب آسیا حضور دارد و هم خشکسالی، صفت بارز همه سرزمین های خشک جهان بوده است. در حالی که هرگز طغیان ریزگردها اینگونه شتابناک مانند یک دهه ی اخیر، روزگار زیستمندان میان رودان (بین النهرین) و همسایه خاوری اش را با لکنت مواجه نکرده بود. کافی است به یاد آوریم که در سال 1381، وقوع ریزگردها به صورتی نادر تنها در برخی از مناطق استان خوزستان و آن هم در ماه های گرم تابستان گزارش شده بود، اما به فاصله 10 سال، آسمان 20 استان کشور و در تمامی ماه های سال متأثر از این پدیده خطرناک شده اند! چرا؟
    شاید یکی از جامع ترین پژوهش هایی که تاکنون در این حوزه صورت گرفته، مطالعاتی است که همکاران عزیزم در مرکز تحقیقات مقابله با کم آبی و خشکسالی و با هدایت دکتر نادر جلالی انجام داده اند که نتایجش در سال 1388 منتشر شد. بر بنیاد ستاده های این تحقیق، تعداد چشمه های گرد و خاک در کشور عراق از 6 عدد در سال 1368 به 202 عدد در سال 1387 افزایش یافته است. یعنی ناپایداری محیط کشور عراق، فقط از بعد فزونی کانون های بحرانی فرسایش بادی آن بیش از 33 برابر در طول دو دهه افزایش یافته است؛ وضعیتی که حکایت از بالاترین شدت بیابان زایی ثبت شده در یک منطقه دارد و آشکارا گواهی است بر مرگ بوم شناختی (اکولوژیک) یک سرزمین. مرگی که به مراتب دردناک تر و غیر قابل جبران تر از ورشکستگی سیاسی یا اقتصادی یک حکومت است.
    کاهش حق آبه طبیعی دو رودخانه اصلی عراق، یعنی دجله و فرات که 85 درصد نیاز آبی این کشور را تآمین می کردند، یکی از بزرگترین عوامل بروز و تشدید این بحران است. زیرا اغلب سرچشمه های این دو رودخانه از دو کشور ترکیه و سوریه جاری می شود و این دو کشور هم از ضعف دولت مرکزی و شرایط جنگی حاکم بر عراق استفاده کرده و بیش از 30 سد جدید در طول 2 دهه ی اخیر بر روی این دو رودخانه احداث کرده اند. به نحوی که میزان آب ورودی به عراق از 750 متر مکعب در ثانیه به یک سوم کاهش یافته است. وضعیتی که سبب شد تا دولت عراق برای جبران کمبود شدید آب، طی سال های 2008 و 2009 اقدام به حفر 2200 حلقه چاه جدید کند. اما حفر چاه های جدید شاید بتواند در کوتاه مدت بحران آب شیرین را در عراق به تأخیر اندازد، اما بی شک سبب فروافت بیشتر سطح سفره های آب زیرزمینی را در این کشور ایجاد کرده و بر کاهش رطوبت خاک می افزاید، شناسه ای که توان مقاومت خاکدانه ها یا آستانه فرسایش بادی را باز هم کم و کمتر و بحران گرد و غبار را به سونامی ریزگرها در ابعادی فرامنطقه ای بدل می سازد. حتا پاره ای از مطالعات و فرضیه های جدید نشان می دهد که فرونشست تدریجی ریزگردها در ارتفاعات برف گیر زاگرس و البرز، سبب تیره شدن رنگ برف و افزایش روند آب شدن آنها را فراهم آورده و بدین ترتیب، امکان ذخیره سازی این ماده حیاتی کاهش یافته و همزمان ضریب سیل خیزی مناطق یاد شده افزایش می یابد.
    بنابراین، به نظر می رسد یگانه راه مطمئنی که پیش پای عراق و همسایگان آن است، همانا احترام به حق آبه طبیعی میان رودان، تغییر الگوی کشت و افزایش راندمان آبیاری در بخش کشاورزی است. به موازات این اقدام، البته استقرار گونه های گیاهی سازگار به شرایط منطقه مانند هالوکسیلون و تاماریکس و استبرق و ... همراه با انتخاب و کاربست درست خاکپوش ها (مالچ های بیولوژیک) می تواند تحرک چشمه های تولید گرد و خاک را در عراق و شرق سوریه و غرب ایران به کمینه رساند. همچنین انجام مطالعاتی جامع برای بررسی نقش فرآیندهای جهانی مانند تغيير اقليم (climate change) و جهان گرمايي (global warming) می تواند سهم مؤلفه های اقلیمی را در تشدید این بحران آشکارتر و شفاف تر بیان کند.
    جالب آن که یافته های تجربی و علمی پروفسور كريستين اوپ (از دانشگاه ماربورگ آلمان) که در سفر اخیر همراه هیأت کارشناسی ما بود، همین راهکارها را مورد تأیید قرار می داد. زیرا ایشان که چندین سال در سه کشور ازبکستان، قزاقستان و ترکمنستان بر روی آثار نامیمون خشکی دریاچه آرال و تشدید فرسایش بادی در این مناطق کار کرده بود، پیشنهادهایی مشابه را به دولتمردان یاد شده در سه کشور آسیای میانه ارایه داده بود.
    اینک یکبار دیگر در پرسش نخستین این یادداشت درنگ کنید:
    به راستی گناه سونامی ریزگردها را باید به پای طبیعت خشک این سرزمین نوشت یا مدیریت انسانی که بر آن حاکم است؟
    باشد که این درس تلخ سبب شود تا ما قدر محیط های تالابی ارزشمند خود در بختگان، کم جان، مهارلو، ارومیه، ارژن، گاوخونی، پریشان، شادگان، هورالهویزه، گندمان، پوزک صابوری و ... بدانیم و اجازه ندهیم تا فشارهای انسانی نابخردانه، سدسازی های بی رویه و دیگر عملیات تکنوژنیک بی رویه، زنده ترین زیستگاه های کشور را به آرامستانی برای قدرت نمایی ریزگردها تبدیل کنند.