تخم لقی که چرچیل شکست و دودش به چشم دریاچه ارومیه رفت!

نسلي مي‌رود 

نسلي ديگر مي‌آيد 

اما زمين همواره مي‌ماند 

رودها به سوي درياها روان مي‌شوند ...


    پروفسور كيدر آسمال (Kader Asmal)، يكي از اعضاي برجسته‌ي «كميسيون جهاني سدها» (متولد ۱۹۳۴ ميلادي) و از نويسندگان كتاب «سدها و توسعه» است که در پيش‌گفتار همان كتاب ارزشمند با اشاره به سخنی از انجیل – كه در پیشانی نوشتار پیش رو ملاحظه میشود - اين نگراني را مطرح مي‌كند كه آيا ممكن است عملكردهاي نابخردانه‌ي بشر در نگاه افراطي به نهضت سدسازي، سبب ترديد در كلام خداوند را فراهم آورد؟! و آيا ممكن است زماني فرا رسد كه ديگر هيچ رودي به دريا نرسد؟! 

    کیست که نداند پاسخ این پرسش البته و شوربختانه اینک مثبت است و کیست که نداند چرا مثبت شده است؟! کافی است نگاهی به فرجام تلخ رودخانه كلرادو در آمريكا، يا بسیاری از رودخانه های جاری در آسیا، آفریقا، اروپا و آمریکای لاتین بیندازیم و یا نظری به رودهای ایران انداخته و روزگار فاجعه بار قم‌رود در دشت مسيله، جاجرود در شمال شرق تهران، زاینده رود در اصفهان، سیوند در بختگان، اترک در اینچه برون و يا ماجراي غم‌انگيز سد طرق در خراسان و البته سرنوشت عبرت آموز تقریباً تمامی رودخانه های منتهی به دریاچه ارومیه را دوباره مرور کنیم.

وینستون چرچیل


    اما چرا اینگونه شد؟ به راستی ریشه این تفکر آزمندانه از کجا آمده است؟ آیا هیچ می دانید که در تاریخ جمله ای مشهور وجود دارد که صاحبش وینستون چرچیل است؟ این نخست وزیر مقتدر بریتانیایی در یکصد و سه سال پیش، یعنی در سال 1908 ميلادي با افتخار گفته بود:

«يک روز، هر قطره از آبي كه در دره نيل مي‌ريزد و جاري مي‌شود، دوستانه و به تساوي ميان مردم رودخانه تقسيم خواهد شد و خود نيل شكوه‌مندانه خواهد مرد و هرگز به دريا نخواهد رسيد

   و این همان تخم لقی است که یکی از مؤثرترین و قدرتمندترین سیاستمداران یک قرن اخیر جهان آن را شکست و سبب بروز فاجعه ای بزرگ و غیر قابل جبران در جهان شد؛ به نحوی که در کتاب مشهور "رودهای خاموش" می خوانیم: اینک مخزن سدها در سراسر دنيا، حدود ۱۰ هزار كيلومتر مكعب گنجايش دارند كه اين مقدار معادل پنج برابر حجم تمام رودخانه‌هاي جهان است و البته نیمی از گونه های آبزی آب شیرین نیز قربانی این جاه طلبی آزمندانه شده اند!

    در مواجهه با این پیامد نامیمون و هراس¬آور، امروز بیش از  34 سال است که نخبگان و علاقه مندان به حوزه محیط زیست و منابع طبیعی با بررسی نشانزدهای فاجعه بار چنین تفکری، می کوشند تا اثرات آن را تا آنجا که امکان دارد، خنثی کرده یا به کمینه برسانند؛ نهضتی که در مارس 1977 میلادی و در جریان برگزاری کنفرانس جهانی آب در ماردل پلاتای آرژانتین کلید خورد و تا نامگذاری روزی به نام : "روز جهانی مقابله با سدسازی" در 14 مارس هر سال تداوم یافت.

با این وجود و به رغم چنین تلاشهای ارزشمند و روشنگرانه ای در سطح بین المللی و ملی، هنوز هم می شنویم و می خوانیم که در برخی محافل داخلی ذی نفوذ، سدسازی را به صورت مطلق در شمار افتخارات ملی قلمداد کرده و می کوشند تا حیات و تداوم رودخانه ها هرگز به پایاب شان نرسد. به عنوان مثال، در سال 1370 هجری شمسی و در جریان برگزاری همایشی در شهر تبریز که به موضوع شورشدن اراضی شرق دریاچه ارومیه پرداخته بود، یکی از اساتید به نام دانشگاه تبریز آشکارا از ریخته شدن آب شیرین رودخانه های منتهی به دریاچه ارومیه گله کرد و گفت: ما نباید بگذاریم آب شیرین این رودخانه ها با تلفیق با آب شور دریاچه به هدر رود!

    و البته که الحق و والانصاف موفق هم شدند! نشدند؟ اما حیرت انگیزتر و بلکه غم انگیزتر آن است که به رغم دیدن و لمس عقوبت چنین تفکر غلطی، هنوز هستند افرادی که باز هم اعتقاد دارند، نباید بگذاریم آب شیرین رودخانه ها به دریا و دریاچه ها ریخته و از دسترس خارج شود! نمونه اخیر آن، مناظره ای بود که پنج شنبه گذشته بین نگارنده، خانم ظفرنژاد و دکتر پرویز کردوانی رخداد  و این استاد مسلم کویرشناسی کشور، آشکارا همچنان بر این باور بود که قبل از آن که در اندیشه بهبود وضعیت آبی دریاچه ارومیه باشیم، باید نمک آن را تخلیه کرده تا نگذاریم آب وارد شده به آن هدر رود!

    به همه خوانندگان عزیز گرامی نامه شرق پیشنهاد می کنم تا نسخه شنیداری این مناظره داغ را در سایت ایران صدا  گوش فرا دهند تا دریابند که آب چگونه و تا کجا از سرچشمه گل آلود شده است! نشده است؟


ارومیه: سیاسی شدن یک بحران محیط زیستی! خوب یا بد؟

    دریاچه ارومیه به عنوان بزرگترین دریاچه داخلی ایران و یکی از 20 دریاچه پهناور جهان با دشوارترین شرایط تمام عمرش دست کم در طول 40 هزار سال گذشته روبرو شده است. این واقعیتی است که نمی‌توان و نباید انکار کرد. اما موج پاک شدن دریاچه‌ها از نقشه‌های جغرافیایی کره زمین در طول چند دهه اخیر هم حقیقتی است انکارناشدنی که نمی‌توان آن را به یک کشور یا قاره خاص محدود کرد. از مشهورترین موارد این ناپدید شدن می‌توان به خشک شدن دریاچه چاد در آفریقای مرکزی (بین دارفور و نیجر)، دریاچه آرال در آسیای مرکزی، دریاچه جلیله در فلسطین اشغالی و یا دریاچه اونز در کالیفرنیا آمریکا اشاره کرد. در چین حتی وضعیت از این هم بدتر است؛ چرا که تعداد دریاچه‌ها در استان غربی کین هایی که شاخه اصلی رود زرد در آن مشروب می‌شود، از 4077 عدد در ابتدای دهه 90 میلادی به حدود دوهزار دریاچه کاهش یافته است! 

    این ها را گفتم تا یادآوری کنم: وقتی مصرف آب مردم جهان در طول نیم قرن اخیر سه برابر می‌شود، در حالی که شمار جمعیت در این مدت سه برابر نشده است؛ باید هم که انتظار چنین واکنشی را از سوی طبیعت داشت؛ زیرا هر سامانه زنده‌ای دارای یک ظرفیت پذیرش با توجه به توانمندی‌های بوم‌شناختی (اکولوژیکی) خاص خود است. اتفاقی که هم اکنون در کره زمین در حال وقوع است و هر روز نشانزدهای بیشتری از آن آشکار می‌شود بر بنیاد آن حقیقتی شکل گرفته که پژوهش های ماتیس واکر ناگل و تیم همراهش در سال 2002 آن را پیش بینی کرده بود. زیرا وی در آن سال و با صراحت اعلام کرد: مجموع تقاضای بشر برای نخستین بار در سال 1980 از ظرفیت بازتولید کره زمین فراتر رفته است (لستر براون در طرح امید - 2008). 

    متاسفانه آن گونه که شایسته بود، هشدار ناگل را نه در شمال و نه در جنوب هیچ کشوری جدی نگرفت و اینک کار به جایی رسیده است که مردم دنیا تمامی تولید یکساله کره زمین را در ماه سپتامبر مصرف کرده و از آن به بعد، این اندوخته‌های طبیعی است که به تاراج می‌رود و دریاچه ها یکی از مهم ترین این اندوخته ها هستند که به دلیل افزایش اراضی کشاورزی و فزونی نیاز آبی در بخش های شرب، خدمات و صنعت، پیوسته و شتابان در معرض نیستی و نابودی قرار گرفته اند.

    اما چرا این واقعیت‌ها در مواجه با بحران دریاچه ارومیه، آنگونه که باید مصداق نداشته و اصطلاحاً بین دو طرف دعوا (یعنی مدیران اداره کننده حوضه آبخیز 5 میلیون هکتاری دریاچه ارومیه از یک سو و اغلب متخصصان، فعالان محیط زیست و عامه مردم) دیوار بلندی از بی اعتمادی بوجود آمده است؟

    به نظر می‌رسد ریشه بحران کنونی را که اینک متأسفانه منجر به تنش‌های اجتماعی در سطح جامعه شده است را باید در عدم شجاعت لازم در آن بخش از مدیرانی دانست که توانایی اعلام اشتباه و قبول مسئولیت خویش در بروز این بحران را نداشته و به جای چاره جویی برای جبران اشتباه‌ها کوشیدند تا تقصیرها را به گردن آسمان و بی مهری طبیعت و خشکسالی و تغییر اقلیم اندازند. در صورتی که ما نباید فراموش کنیم که در آغاز دهه هفتاد هجری شمسی کم نبودند شمار تصمیم گیرانی که روند افزایش آب دریاچه ارومیه را نگران کننده دیده و حتا طرح‌هایی برای انتقال آب دریاچه ارومیه از طریق قطورچای به خوی و رودخانه ارس مطرح کردند تا بلکه از پیشروی این غده سرطانی و به زیر آب رفتن اراضی حاشیه دریاچه ممانعت کنند. چنین بود که اغلب مدیران منطقه چشم خویش را بر روی رشد شتابناک اراضی کشاورزی بستند؛ وگرنه چرا باید در حوضه‌ای که منبع جدیدی از آب برایش تعریف نشده و راندمان آبیاری هم در بخش کشاورزی‌اش تغییری نکرده، اجازه دهیم تا وسعت اراضی زراعی و باغی‌اش بیش از 360 هزار هکتار افزایش یابد؟ معلوم است که وقتی چنین اتفاقی رخ می دهد، برای تأمین آب مورد نیاز آن باید چاه های بیشتر و سدهای بیشتری احداث گردد و کار به جایی برسد که فقط شمار چاه های غیر مجاز از رقم 8 هزار حلقه پیشی بگیرد و به جز رودخانه باراندوز، بر روی همه رودخانه‌هایی که آوردشان به دریاچه ارومیه ختم می‌شد، دست کم یک سد احداث شود تا عملاً چیزی به عنوان حق آبه طبیعی دریاچه ارومیه باقی نماند.

    با این وجود، نگارنده اعتقاد دارد که سیاسی شدن بحران دریاچه ارومیه اگر به درستی مدیریت شود، می‌تواند اثرات مثبتی در حوزه بالارفتن اولویت‌های محیط زیستی در طرح های توسعه و نزد دولتمردان داشته باشد؛ ما باید بپذیریم که اگر نام ایران در شمار 12 کشوری در جهان قرار دارد که با بیشترین ناپایداری بوم‌شناختی روبرو است؛ اگر ایران در بین 10 کشور نخست تخریب کننده محیط زیست قرار گرفته است و اگر برای کاهش انتشار گازهای گلخانه‌ای عملاً کار چندانی در وطن صورت نگرفته است، یک دلیل اصلی ‌اش این بوده که توجه به آموزه‌های محیط زیستی نه در نزد مردم و نه در نزد مسئولین هرگز از اولویتی که سزاوار بوده و به درستی در اصل 50 قانون اساسی بر آن تأکید شده، برخوردار نبوده است.

    اما اینک بحران ریزگردها در 20 استان کشور، تشدید جریان فرونشست زمین در فلات مرکزی و نابودی اغلب تالاب‌ها و دریاچه‌های داخلی ایران از ارومیه گرفته تا گاوخونی، آجی گل، بختگان، هامون و پریشان شاید سبب شود تا اینبار محیط زیست به حقی که سزاوار آن است دست یابد؛ حقی که می‌گوید:

   اولویت هر کشوری در چیدمان توسعه‌اش باید بر مبنای ملاحظات بوم‌شناختی شکل گرفته و هدایت شود.


 برخی از بازخوردهای این یادداشت:

   - انعکاس در شرق ؛ ایران بوم ؛ پایگاه اطلاع رسانی بنا ؛ دیده بان کوهستان ؛ پرتال جامع و خودکار بست سنتر ؛ آرام کوه ؛ سبزپرس ؛ نقد استاد کامبیز بهرام سلطانی بر این یادداشت ؛ انجمن علمی فصل تازه ؛ داستان زندگی ایده آل ؛ مهر پرس ؛ اطلاعات بین الملل ؛ انجمن علمی و پژوهشی نواندیشان ؛ مهندسی بهداشت، ایمنی و محیط زیست ؛ ویک نیوز ؛ ایبنا نیوز ؛ لمون پرس ؛ بنیاد آینده نگری ایران ؛ نیوزویک ؛ پایگاه خبری رسانه قانون ؛ خبرگزاری مهر ؛ خبرگزاری فارس ؛ حزب الله آن لاین ؛ انجمن کوهنوردان ایران ؛ ایران گلوبال ؛ سایت رسمی عشرت شایق ؛ خانه خبر ؛ هامون نیوز ؛ سایت خبری راه کارگر ؛ آفتاب ؛ فان سرا ؛ محیط بان ؛ نیوسیک ؛ نودهشتیا ؛ پایگاه اطلاع رسانی و خدمات مهندسی برق و آب و ...

 

پایان کابوس غرق شدن در دریای خزر؛ خبری که بر نگرانی‌ها می‌افزاید!

    به طور متوسط سالانه 200 نفر از هموطنان ما طعمه‌ی دریای خزر شده  و خاطره‌ی آخرین آب‌تنی کردن خود را در بزرگترین دریاچه جهان هرگز نمی‌توانند – دست کم در این دنیا – برای کسی تعریف کنند! شرایط به نحوی است که در طول چند سال اخیر، تقریباً از هر 70 هزار شهروندی که برای آرامش جان به سواحل شمالی کشور رفته است، یک نفر آرامشی ابدی را تجربه کرده و دریا اجازه بازگشت او را هرگز نداده است. 

    چنین است که خطر غرق شدن در دریای شمال، همواره یکی از کابوس‌های مدیریتی سردمداران طرح سالم‌سازی خزر بوده است و به بهانه‌ی کاهش این آمار نگران‌کننده، کوشیده‌اند تا با شناسایی 600 نقطه‌ی حادثه‌خیز و خطرآفرین  در سواحل کم عمق دریا، ضریب امنیت آب‌تنی کردن در سواحل 640 کیلومتری  مازندران و گیلان و گلستان را ارتقاء دهند ؛ دستاوردی که البته به نظر نمی‌رسد توفیق چندانی تاکنون در آن بدست آمده باشد!

    با این وجود، بیم یک نگرانی بزرگ‌تر ممکن است سبب شود تا آقایانی که در پی ارایه‌ آمار مطلوب از کاهش تعداد مغروقین در دریای خزر هستند، بتوانند نفس راحتی کشیده و دستاوردهای غرورآفرین‌شان را بر روی آنتن بفرستند! 

      سواحل دریای مازندران - حدفاصل نور تا نوشهر - ششم شهریور 1390

سواحل دریای مازندران - حد فاصل نوشهر تا نور - ششم شهریور 1390

    آن نگرانی بزرگ‌تر، کاهش محوس شمار گردشگرانی است که به دلیل آلودگی میکروبی شدید سواحل دریا، اصولاً عطای شنا کردن در خزر را به لقایش بخشیده و بدین‌ترتیب البته آمار غرق شدگان هم کاهش می‌یابد! نمی‌یابد؟ هر چند که در عوض کاهش شمار آدم‌هایی که در دریای مازندران غرق می‌شدند، جان آدم‌های بیشتری ممکن است گرفته شود که از زیستمندان آبزی و کنار آبزی این دریا تغذیه می‌کردند و اینک کیفیت ناگوار آب خزر سبب شده تا حضور سم و انواع میکروب‌های کشنده و فلزات سنگین خطرناک در دل و جان ماهی‌ها و پرندگان خزر هم به شکل دهشتناکی افزایش یابد، به نحوی که آلودگی آب در برخی مناطق ساحلی، به ویژه در استان مازندران تا یکصد برابر حد مجاز افزایش یافته است .

    به راستی چگونه می‌توان دل به آبی زد که سالانه پذیرای 122 هزار و 350 تن مشتقات نفتی آلوده‌کننده و خطرناک است؟ مشتقاتی که به گفته‌ی دکتر رضا پور غلام، رئيس پژوهشكده اکولوژی درياي خزر ،  دست کم 16 نمونه  از آنها سرطان‌زا هستند! افزون بر آن، چگونه می‌توان در برابر پدیده‌ شنا کردن در آب‌هایی سکوت کرد که سالانه 304 تن كادميوم، 34 تن سرب و هزاران تن پساب و فاضلاب انسانی و کشاورزی دیگر به حجم دیگر آلاینده‌های انبوهش اضافه می‌شود؟ آیا در چنین شرایطی باید از خبر در معرض انقراض قرار گرفتن بیش از 400 گونه‌ آبزی خزر شگفت زده شویم  ؟ در حقیقت شاید شگفت‌آورتر آن باشد که چگونه هنوز می‌توان در چنین آب آلوده‌ای ردپایی از ماهی خاویار و سفید و ... یافت؟!

    اما چه باید کرد و اصولاً در بروز این بحران یقه‌ی چه کشوری را بیشتر باید گرفت؟ آیا همان طور که پورغلام می‌گوید، 95 درصد آلودگي درياي خزر را كشورهاي شمالي و شمال غربي، شامل روسيه فدراتيو، قزاقستان و جمهوري آذربايجان ايجاد مي‌كنند و سهم ايران در تشدید آلودگی خزر هرگز از 5 درصد تجاوز نکرده است؟ ِیا آنگونه که عبدالرضا کرباسی، مدیرکل دفتر بررسی آلودگی‌های دریایی سازمان حفاظت از محیط‌زیست می‌گوید: سهم ایران در آلودگی دریای خزر را دست‌کم باید تا 12 درصد افزایش داد ؟ 

    رقم 12 درصد از آن جهت حایز اهمیت است که سهم ایران از محیط دریای خزر چیزی در حدود 10 درصد است؛ یعنی ایران به نسبت سهم محیطی‌اش از خزر، آلودگی بیشتر در جانش تزریق می‌کند. 

    یادمان باشد که فقط رودخانه سفيد‌رود با تخليه سالانه سه و نيم تن از بقايای حشره‌کش‌ها و دیگر پساب‌های خطرناک و سمی، نه تنها مشتی نمونه‌ی خروار است، بلکه عنوان یکی از آلوده‌ترين رودخانه‌های ايران را هم به خود اختصاص داده است. به نحوی که اداره کل محيط زيست گيلان خبر از کاهش 50 درصدی ورود ماهيان از سفيد رود به دريا می‌دهد. زیرا سفيد رود سالانه 1840 تن نيترات و فسفات به دريای خزر می‌ريزد  . افزون بر آن، تنها از كارخانه چوكا روزانه هیجده هزار متر مكعب فاضلاب به درياى خزر ریخته می شود! 

    نگارنده خود در گفتگویی که سال گذشته با یکی از مقامات استانداری گلستان و فرماندار سابق سوادکوه داشت، از قول ایشان شنید که اغلب شهرهای حاشیه خزر از جمله سوادکوه حتا فاقد یک سامانه بهداشتی دفع زباله هستند، چه رسد به تصفیه فاضلاب و پساب. 

    به هرحال، هرچند که همه کشورهای حاشیه خزر در بروز این بحران نقش دارند، اما هیچ یک از آنها دارای ساحلی چنین منحصر به فرد، سبز و رؤیایی چون ایران نیستند و این وظیفه ماست که نشان دهیم، استحقاق برخورداری از چنین نعمت ناهمتایی را داریم. ایران باید نقش منطقه‌ای مؤثرتری در کنفرانس‌های خزر ایفا کند و 4 کشور دیگر را وادارد تا به پروتکل‌های بین‌المللی ایمنی زیستی و کاهش آلودگی دریای خزر متعهدانه‌تر عمل کنند. به موازات این اقدام باید تا پایان برنامه پنجم، با تأسیس سامانه‌های تصفیه فاضلاب و امکان بازیافت زباله یا دفن بهداشتی آن، میزان ورود آلاینده‌ها به خزر را کاهش دهد؛ اتفاقی که اگر رخ دهد، بی‌شک در مذاکرات بین کشوری می‌تواند دست بالا را در بین روسیه، ترکمنستان، قزاقزستان و جمهوری آذربایجان بدست آورد.  


وقتی که سندرم تخریب به جان میراث تاریخی و طبیعی کشور می افتد!


    هفته گذشته نگارنده درگیر جدالی نابرابر شد که در یک سوی آن اهالی مظلوم روستای حسن آباد نیریز قرار داشتند که دردمندانه و مظلومانه برای نجات کاریز ۵۰۰ ساله آبادیشان اشک می‌ریختند و درخواست کمک می‌کردند و در سوی دیگر، سرمایه‌دارانی که به بهانه احداث رستوران و مرکز گردشگری بین راهی، مجوز بهره‌برداری از چاهی را اخذ کرده بودند که می‌خواست از یک دشت ممنوعه آب استخراج کند و برایشان مهم نبود که اسخراج آب از آن چاه، به معنی مرگ آن کاریز ۵۰۰ ساله و ده‌ها خانوار متکی به آن خواهد بود. زیرا مرگ آن کاریز، فقط مرگ یک سازه انسانی کهن نیست. درست مثل دست اندرکاران ساخت سد خرسان سه در لردگان که ظاهراً ارزشهای حفظ طولانی‌ترین آبشار ایران (آتشگاه) در برابر ساخت این سد، آن‌ها را به خنده می‌اندازد.

    چرا در زمان ما توجه به حفظ کهن‌زادبوم‌های تاریخی و میراث‌ها و چشم‌اندازهای طبیعی سرزمین مادری تا این حد به حاشیه رانده شده یا دست کم گرفته می‌شود؟ مگر یک فرهنگ، یک جامعه و یک تمدن به چه ویژگی خود باید مباهات کند؟

    از بررسی و تعمق در کدامین شناسه و نشان‌زدهاست که می‌توان پی به عظمت یک ملّت و فرزانگی و فرهیختگی آن در طول تاریخ پرفراز و نشیبش برد. آیا هنگامی که از کنار بنایی عظیم با قدمت چند هزار سال می‌گذرید؛ یا زمانی که درختی کهنسال را با عمری بیش از ۳ هزار سال از نزدیک لمس می‌کنید، ناخودآگاه به مردمی که حافظ و پاسدار این موهبتهای تاریخی، فرهنگی و طبیعی بوده‌اند، احترام ننهاده و کلاه از سر برنمیدارید؟ برعکس چه کسی است که صحنه انهدام مجسمه‌های غول پیکر بودا در بامیان افغانستان توسط تحجر مکتبی به نام طالبانیسم را دیده باشد و برای چنین تفکر واپس‌گرایانهای متأسف نشده باشد؟

    این‌ها را نوشتم تا توجه مخاطبان گرامی این نوشتار را به واقعیت تلخی جلب کنم که انگار دارد با شتابی از همیشه نگران کننده‌تر، همه کارمایه‌های فرهنگی، تاریخی و طبیعی کشور را از بین می‌برد؛ آن هم به بهانه‌های دلپذیر چون توسعه و اشتغال‌زایی و رواج کسب و کار. چرا؟

بیاییم سندرم یادگارنویسی بر روی میراث طبیعی و تاریخی مان را متوقف کنیم. عکس دیواره جنوبی آرامگاه کوروش بزرگ در پاسارگاد را نشان می دهد - اسفند 1388

    کافی است مروری بر رویدادهای اخیر کنیم تا درستی این نگرانی را بیش از پیش ایمان آوریم:

    ماجرای سد سیوند و تخریب گسترده آثار تاریخی در تنگه بلاغی از یک سو، غرق شدن صد‌ها اصله درخت بنه در بالادست آن و نابودی تالابهای بختگان، طشک و کم جان در پایین دستش را هنوز بیاد داریم. فایده آن همه اعتراض و فریاد چه شد؟

    در ماجرای متروی اصفهان و تخریب چهارباغ و سی و سه پل یا در ماجرای سد البرز و تخریب گسترده گورستان سه هزار ساله روستای لفور چه دستاوردی حاصل شد؟ آن همه اعتراض نسبت به نصب دکل‌های برق در حریم آرامگاه حکیم توس را چه می‌گویید؟ آیا دکل‌ها برچیده شد یا دکلهای جدیدتری هم به آن‌ها اضافه گردید؟

    واقعاً اگر البرز و زاگرس جان داشتند، به ما مردم قدرنا‌شناس چه می‌گفتند؟ چرا کسی از خود نمی‌پرسد که سد تنگاب فیروزآباد از ما چه می‌گیرد؟ چرا در برابر تخریب پایتخت امپراطوری و کاخ آپادانا در شوش آنگونه منفعل عمل کردیم؟ اما در عوض تا دلتان بخواهد سندرم یادگاری نویسی بر ابنیه تاریخی و زیستمندان ارزشمند گیاهی را بی‌مهابای فردا‌ها و قضاوت آیندگان ادمه داده و می‌دهیم.

    و البته در این مجال رخدادهای کوچک و بزرگ فراوان دیگری هم به وقوع پیوست و می‌پیوندد که جملگی نشان از بی‌صاحب بودن مقوله فرهنگ، تاریخ و طبیعت در ایران کنونی است.

    کافی است به ماجرای تخریب آرامگاه حاجی ایلخانی بختیاری در اردل بنگرید؛ یا تخریب آب انبار ۲۰۰ ساله در بازار اراک با مجوز سازمان میراث فرهنگی؛ ساخت هتل در حریم کوه آتشگاه اصفهان؛ انباری شدن خانه ملک الشعرای بهار؛ ادامه روند تخریب ابنیه‌های تاریخی در اردکان یزد؛ تخریب آثار تاریخی در جزیره هرمز؛ نابودی قصر تاریخی فیلیه در خرمشهر؛ ویرانی قلعه ۱۷۰۰ ساله دختر در فارس، تخریب خانه تاریخی نواب صفوی؛ تخریب سنگ قبرهای تاریخی در ابن بابویه؛ تخریب بافت‌های تاریخی رامهرمز ، شیراز ، اصفهان، نقده، مشهد، تهران، سنندج  و سرانجام مبارزه با خرافه پرستی در هیبت قطع درختان کهنسال  یا ایران‌ستیزی در شکل آریوبرزن ستیزی.

     شوربختانه می‌توان بر این سیاهی عذاب‌آور همچنان ده‌ها و ده‌ها رخداد شرم‌آور دیگر را اضافه کرد که اغلب نیز در طول یک دهه اخیر به وقوع پیوسته‌اند.

    رواج روحیه وندالیسم در جامعه امروز به موازات طرد ارزشهای فرهنگی، محیط زیستی و اقتصادمحوری افراطی سبب شده تا آموزه‌هایی که معنای زندگی در آنها نهفته است، به حاشیه رانده شده و هر روز بیش از دیروز از عیارشان در نزد مدیریتی که همه چیز را بر معیار مصلحتهای بخشی و زمانی و گروهی می‌سنجد، رنگ ببازد.