و بهرام سلطانی رفت ...

    آخرین روز از دی ماه 1390، آخرین روز از زندگی استاد کامبیز بهرام سلطانی بود ... او درست دو ساعت و پانزده دقیقه پیش از آغاز ماهی که در آن به دنیا آمده بود – بهمن - در آپارتمان کوچک اما باصفایش از دنیا رفت و با رفتنش طبیعت ایران را از داشتن یکی از صدیق‌ترین و نخبه‌ترین یارانش محروم کرد ...
     گروه پزشکی معالجش، جوابش کرده بودند و بسیاری از نزدیک‌ترین دوستانش می‌دانستند که شمارش معکوس شروع شده است ... با این وجود او تا آخرین لحظه‌ی زندگیش جانانه در پای طبیعت وطنش ایستاد و آخرین کلام‌هایش آن بود که دنا، استحقاق توجهی بیش از این را دارد ...
دلم می‌خواهد پرشکوه‌ترین بدرقه‌ی سبز را نثار استاد کنیم و بار دیگر همه با هم نشان دهیم که ایرانی هرگز، یاد فرزندان فرزانه و عاشقش را از یاد نمی‌برد ...
    ممنون از همه‌ی شما خوبان که در طول یک ماه گذشته برای بهرام سلطانی عزیز، انرژی مثبت فرستادید و دعایش کردید ...
    تسلیت می‌گویم به بانوی فداکاری که می‌دانم چه عاشقانه و با اراده از همسرش پرستاری کرد و هرگز خم به ابرو نیاورد؛
    تسلیت می‌گویم به یگانه دختر عزیز استاد ... 
    تسلیت می‌گویم به علی مزروقی، نزدیک‌ترین دوست و همکار استاد که می‌دانم از 27 مهر 1390 تا امروز، همواره با چشمان بارانی به خواب رفته است و هر کاری که می‌توانست برای نجات عزیزترین رفیق و همزادش انجام داد ...
    تسلیت می‌گویم به مسعود شکویی عزیز و دیگر همکاران گرامی‌اش در مهندسین مشاور رویان که آگاهم استاد را در این روزهای سخت هرگز تنها نگذاشتند ...

    و تسلیت می‌گویم به دانش عالی‌پور در کانادا و خانم میریام پور عزیز در آلمان که می‌دانم بدون آنکه استاد را دیده باشند، همه‌ی تلاش‌شان را کردند تا او بهارهای بیشتری را درک کند ...

                     اعلامیه درگذشت استاد

    یادش به خیر، برایم نوشته بود که می‌ترسم عمرم به پایان رسد و درنیابم که چرا در برابر تخریب طبیعت زادبوم‌مان اینگونه منفعل عمل می‌کنیم؟ و سرانجام عمرش به پایان رسید در حالی که هنوز شصت و سومین بهار زندگیش را هم درک نکرده بود و این برای طبیعت مردی که همه‌ی زندگیش "ایران" بود، عمر بسیار کوتاهی است ...
    هرچند که می‌دانم اینک پاسخ پرسشش را یافته است ...

    مراسم تشییع پیکر این طبیعت مرد دوست داشتنی ایران، ساعت 8:30 صبح روز یکشنبه، دوم بهمن 1390 از مقابل شرکت مهندسین مشاور رویان، واقع در یوسف آباد، خیابان جهان آرا، پلاک 25 نبش خیابان ۱۴/۱ جنب مسکن آفاق - تا بهشت زهرا انجام خواهد شد.

درج نظر

امروز در طلوع اتفاق افتاد : آلودگی هوا نداریم! داریم؟

 

    امروز روز هوای پاک است و به همین مناسبت در برنامه طلوع شبکه چهارم سیما، گفتگویی مناظره‌گونه با دوتن از مدیران سازمان حفاظت محیط زیست داشتم؛ آقایان امير حسين وحدتي رييس مرکز ملي هوا و تغيير اقليم و مهرداد کتال محسنی، مدیرکل دفتر پایش فراگیر.
    آنچه که در این گفتگو برجسته و حیرت‌انگیز می‌نمود، تأکید آقای وحدتی بود که ادعا کردند: در تهران هیچ خطری در اثر انتشار آلاینده‌های گازی شهروندان را تهدید نمی‌کند. نکته‌ای که البته همکارشان – آقای کتال محسنی – تلاش کردند به شکلی آن را تعدیل بخشند؛ زیرا اعتراف کردند دستگاه‌های اندازه‌گیری و پایش آلودگی هوا باید به ازای هر صدهزار نفر، یک عدد در کشور وجود داشته باشد و بنابراین ایران 75 میلیونی نیاز به 750 دستگاه از این نوع دارد که اینک فقط 200 دستگاه وجود دارد و تازه این 200 دستگاه هم از پراکنش یکنواختی برخوردار نیستند و بنابراین، قضاوت‌های ما در باره شدت و کیفیت آلودگی هوا ممکن است با واقعیت تطابق کاملی نداشته باشد.
    نکته‌ای که من به ایشان یادآوری کردم، آن بود که اولاً چگونه است که بسیاری از مقامات و متخصصان کشور و نه مردم عادی بر وجود آلودگی هوا و خطرناک بودن آن تأکید می‌کنند (اشاره کردم به سخنان حسن بیادی، مهرداد لاهوتی و انوشیروان محسنی بندپی)، یعنی آنها هم از دسترسی به اطلاعات درست، محروم مانده‌اند؟
    دوم این که وقتی شما می‌گویید آلودگی نداریم، بنابراین، باید حق داد به آن خودرو ساز یا تأمین کننده سوخت کشور که بگوید: به چه دلیل باید هزینه بیشتری مصروف دارم تا کیفیت بهتری در خودرو و سوختش ارایه دهم، وقتی اصلن مشکلی وجود ندارد؟!
    گفتنی آن که آقای کتال محسنی اعلام کردند که وضعیت آنچنان هم بد نیست و نباید سیاه‌نمایی کنیم! مثلاً به جای آن که بگوییم امسال فقط دو روز هوای پاک داشته‌ایم، بگوییم 111 روز هوای سالم داشته‌ایم. من هم یادآوری کردم که سال قبلش 246 روز هوای سالم داشتیم آقای محسنی!
    خلاصه اینکه کم کم دارم متوجه می‌شوم که چرا در طول نیم قرن گذشته، مشکل آلودگی هوای تهران نه‌تنها حل نشده، بلکه مدام بر شدت آن هم افزوده گردیده است و چرا طرح جامع مبارزه با آلودگی هوای تهران از سال 1374 تاکنون در حال خاک خوردن است؟!
    زیرا هنوز بسیاری از مدیران و مسئولین و تصمیم‌گیران ذیربط اصلن قبول ندارند که مشکلی یا بحرانی به نام آلودگی هوا وجود دارد که بخواهند حلش کنند!

کدامیک قهر کرده‌اند ؛ زاگرس یا ما؟!


    چرا زاگرس با ما قهر کرده است؟ روزگار زاگرس، این دژ افسانه‌ای باختر ایران چرا اینگونه پژمان شده است؟
    آیا این ریزگردها هستند که بلای جان بزرگترین رویشگاه جنگلی وطن شده‌اند؟
    آیا سوسک چوبخوار می‌تواند متهم شماره‌ی یک باشد؟
    نکند کشاورزی دارد بلوط‌ستان بزرگ وطن را به یغما می‌برد؟

    نکند همه ی تقصیرها به گردن آسمان است که دیگر بر زاگرس نمی بارد؟
    نکند سنجاب‌ها را سگ‌های گله از زاگرس فراری داده‌اند؟

    نکند مین ها دارند همچنان قربانی می گیرند و آتش به دل زاگرس می اندازند؟

    نکند سدهای مصنوعی دارند این سد سبز و طبیعی را می فرسایند و فرزندانش را غرق می کنند؟
    نکند رفیق بد و ذغال خوب دودمان زاگرس را به باد داده است؟
و ...
    نکند کاری کرده‌ایم که به قانون زاگرس برخورده است؟

    مگر یادمان رفته که اگر زاگرس نباشد، دیگر کارون و کرخه و زاینده رود و جراحی و زرینه رود و سفید رود و خرسان و زاب و ... هم نخواهند بود و اگر این پرآب‌ترین رودهای وطن جاری نباشند؛ دیگر دلیلی بر ماندن ما هم وجود ندارد! دارد؟
    حتا اگر سیمین تصمیمش را عوض کند و دیگر نخواهد تا از نادر جدا شود!

    دریافت‌های مورد اشاره برخی از فرازهایی است که در گفتگو با محسن تیزهوش طرح کرده‌ام و اینک حاصل آن مصاحبه در خبرگزاری مهر قابل دسترسی است.

آیا برای گریز تهران از کابوس آلودگی، درمانی وجود دارد؟!

      

    یکشنبه شب گذشته، در برنامه چراغ که همه هفته از ساعت 21 الی 23:30 از رادیو تهران پخش می‌شود، به بهانه انتشار نامه‌ی سه فعال محیط زیست در باره بحران آلودگی هوای تهران و چند کلان شهر دیگر ایران، از استاد اسماعیل کهرم، عباس محمدی و نگارنده دعوت شده بود تا دیدگاه‌های خویش را که منجر به انتشار این نامه شد با شنوندگان چراغ به اشتراک نهند. 

    خوشبختانه، امروز رادیو اینترنتی ایران صدا، خلاصه‌ای از این برنامه را بر روی درگاه مجازی‌اش انتشار داده و شما می‌توانید به مدت 14 دقیقه و 18 ثانیه، در این نشانی شنونده‌ی دیدگاه‌های محمّد درویش در باره دلایل تداوم این بحران خطرناک و در عین حال شرم‌آفرین باشید؛ بحرانی که سبب شد تا این نامه نوشته و انتشار یابد و خوشبختانه بازتاب و بازخوردهایی بیش از انتظار بدست آورد.


یوزپلنگ ایرانی ؛ کيست که بگويد: نداريم!؟

     مگر يوزها چه برتري تعيين‌کننده و متمايزي نسبت به ببرها و شيرها در مازندران و ارژن دارند؟ مگر با رفتن ببر مازندران يا شير ايراني، براي کسب و کار ايراني خللي پيش آمد که حالا نگران اين چند قلاده يوز هستيم و به بهانه‌حفظ آنها مي‌خواهيم جلوي احداث و تعريض يک جاده کوهستاني موسوم به گزوئيه را در قلب منطقه حفاظت شده بافق بگيريم؟ اصلا چرا در طول يکصد سال اخير، مردمان عربستان، عراق، ترکمنستان، پاکستان، افغانستان، هندوستان و حکومت‌هايشان به بود و نبود يوز اهميتي ندادند و کاري کردند تا يوز آسيايي پناهگاهي جز ايران نداشته باشد؟ آيا آن کشورها که الان يوز ندارند، زندگي هم ندارند که ما را آنقدر نگران کرده است؟ اصلا آن کشورهاي غربي که اينک در قالب پروژه بين‌المللي حفاظت از يوزپلنگ آسيايي (C.A.C.P) و با همکاري UNDP درصدد کمک به ايرانيان هستند تا چند قلاده يوز باقي‌مانده را از خطر انقراض نجات دهند، چرا خودشان در طول يکي، دو قرن اخير، آن بلا را بر سر قاره سبز آوردند تا تعداد گونه‌هاي اندميکش (انحصاري‌اش) چنان کاهش يابد که به ايران برسد؟ آيا با آن قلع و قمع آزمندانه، مردمان ساکن در اروپاي امروز روزگار سختي را دارند تجربه مي‌کند؟!دريافت‌هاي مورد اشاره، در شمار پرسش‌هايي است که گاه و بيگاه هر فعال محيط‌زيست در ايران با آن مواجه شده و از سوي مديري که درصدد تحميل توسعه‌اي جديد است، به چالش گرفته مي‌شود. تا زماني هم که نخبگان و کارشناسان و پژوهشگران اين حوزه نتوانند پاسخي درخور و قانع کننده براي چنين پرسش‌ها و ترديدهايي ارائه دهند، در، کماکان بر همان پاشنه‌اي خواهد چرخيد که تاکنون چرخيده و شوربختانه چيزي که ذبح خواهد شد، همچنان ملاحظات محيط‌زيستي است که در پاي مصلحت‌هاي اقتصادي، تجاري، سياسي و اجتماعي خونش ريخته مي‌شود.اما چرا کار را به اين بي‌ساماني رسانده‌ايم که هنوز به رغم ثبت صدها تجربه‌ دردناک جهاني از عدم توجه درست به بنيان‌ها و آموزه‌هاي محيط‌زيستي، بايد بکوشيم تا روشنايي روز را ثابت کرده و نشان دهيم که عبور جاده از قلب منطقه حفاظت شده بافق غلط است؛ همانگونه که قطع درختان در جنگل ابر براي احداث يک جاده جديد غلط است و همان طور که قطع بلوط‌هاي دنا به بهانه عبور خط لوله گاز عسلويه اشتباه است؟ اصلا مگر هر ساله فقط در محدوده پارک ملي گلستان بيش از هزار حيوان را به دليل تصادف‌هاي جاده‌اي ناشي از جانمايي غلط محور ارتباطي گرگان به بجنورد از دست نمي‌دهيم و مگر از سال 1382 تاكنون 11 قلاده يوزپلنگ در جاده‌هاي ايران كشته نشده‌اند ؟ پس چرا همچنان بايد انرژي مصرف کرده و بگوييم که احداث جاده گزوئيه مي‌تواند يوزهاي بيشتري را به کشتن دهد؟ اين همه تلاش براي اثبات روشنايي روز نشان از کدام لکنت جدي در سامانه مديريتي ما در حوزه محيط‌زيست دارد؟

    حقيقت اين است که کسب و کار بيابان‌سازي مدت‌هاست در اين بوم و بر پررونق است؛

    کيست که بگويد: نيست؟

    تقريبا همه ما … تأکيد مي‌کنم که همه ما در تقويت اين رونق مرگ‌آفرين سهيم بوده و مشارکت داريم؛

    کيست که بگويد: نداريم؟

    اغلب 125 رودخانه اصلي ايران از هميشه کم‌آب‌تر و آلوده‌تر شده‌اند؛ بسياري از کاريزها خشک شده و دود از دهانه آنها درآمده است؛ بايد منفذهاي فراواني را در پاي دامنه‌هاي البرز ، زاگرس و بينالود رصد کني تا مگر همچنان چشمه‌اي خروشان را چون چشمه مرغاب داراب در سال‌هاي دور بيابي؛ تقريبا مي‌شود گفت که ديگر هيچ تالابي در اين سرزمين نمانده که ادعا کند: حالش خوب است!

    به جاي همه آن چشمه‌ها، رودها و کاريزها، تا دلتان بخواهد جرثومه‌هاي سيماني غول‌آسا به نام سد ساخته شده و از هر دشتي چون قارچي سمي، ده‌ها و صدها چاه نيمه عميق و عميق روييده است؛ به اين بهانه که عملکرد در واحد سطح در بخش کشاورزي افزايش يابد و امنيت غذايي شهروندان ايران‌زمين تأمين گردد اما راست آن است که اين عملکرد همچنان انتظارها را برآورده نمي‌کند و از آن سو، زيستگاه‌هاي زخم خورده موجود هم ديگر توان فراهم کردن غذا براي گربه‌سانان و علفخواران را از دست داده است.

    کيست که بگويد: از دست نداده است؟

    اين‌ها را گفتم تا تأکيد کنم: اغلب نشانزدهاي محيطي در کشور هشدار مي‌دهند که ايران زمين با شتابي دمادم افزاينده مي‌رود تا شکافي ژرف‌تر با استانداردهاي بهره‌مندي از سرزميني شاد و پايدار را برخوردار شود. چنانچه در حدفاصل ۳ سال پاياني از نخستين دهه قرن بيست و يکم، رتبه وطن در جدول شاخص سرزمين شاد -(Happy Planet Index (HPI - از ۶۷ به ۸۱ کاهش يافته است. اين در شرايطي است که تعداد کشورهاي مورد بررسي در سال ۲۰۰۶ به ۱۷۸ مي‌رسيد، در حالي که در سال ۲۰۰۹ فقط ۱۴۳ کشور در اين ارزيابي شرکت کرده بودند. يعني وضع ما مي‌توانسته بدتر هم شده باشد واقعيتي که نزول فاحش ايران در شاخص عملکرد زيست‌محيطي جهان در سال پس از آن - Environmental Performance Index – هم تاييدي تلخ بر واقعيت پيش گفته است. واقعيتي که مي‌گويد: يوزها که از ايران بروند، يعني سرزميني که نامش ايران است و دوستش مي‌داريم؛ ديگر توانايي تأمين غذاي يوزها را ندارد يعني احتمال نابودي کل و بز ، قوچ ، ميش و جبير در ايران از هميشه بيشتر است و اين يعني که برهنگي زمين و کاهش پوشش گياهي به آستانه‌اي خطرناک رسيده است؛ آستانه‌اي که بيم افزايش کانون‌هاي بحراني فرسايش بادي و تشديد غبارآلودگي آسمان را افزايش مي‌دهد.

    کيست که بگويد: نمي‌دهد؟

    يادمان باشد: يوز پلنگ، تيزپاترين جاندار روي زمين (با ۱۱۰ کيلومتر سرعت در ساعت) است که هنوز در 6 درصد از کشورهاي جهان يافت مي‌شود و خوشبختانه ايران عزيز ما، در شمار آن شش درصد قرار دارد. قدر اين امتياز را بدانيم و بياييم اين حيوان درشت چشم و تيزپا، اما محجوب و باريک اندام را به ايرانيان سزاوارانه معرفي کنيم؛ حيواني که در شمار ارزشمندترين گونه‌هاي جانوري شناخته شده در جهان قرار دارد و سزاوارانه مي‌توان به او لقب «عقاب دشت‌ها و بيشه‌ها» را داد.

    کيست که بگويد: نمي‌توان داد؟


بار دیگر گاوی که دوستش دارم ...

    هفته‌ی گذشته به دیدن فرهاد سلامت‌بخش رفتم؛ یکی از دوستان بسیار عزیزم که به تازگی یک عمل جراحی دشوار را به پایان برده بود و اینک دوره‌های درمانی را طی می‌کند. در منزل او، با محمّد مصطفوی آشنا شدم؛ صاحب یک مؤسسه‌ی آموزش زبان در تهران که البته تا سال 1383 شغلی کاملاً متفاوت با حرفه‌ی کنونی‌اش را پی گرفته بود!

    بله او صاحب یک مجتمع گاوداری به نام سعادتی در جاده ساوه بود و به پرورش گاو با هدف تولید شیر و محصولات لبنی اشتغال داشت. اما حادثه‌ای برایش پیش آمد که سبب شد تا او گاوداری را رها کند و دریابد که مرد این کار نیست!

    امروز می‌خواهم از آن حادثه برایتان بنویسم؛ حادثه‌ای که بار دیگر یادم انداخت، هنوز چه راه درازی داریم تا حیوانات را بشناسیم و دریابیم که برخی اوقات، وقتی یک هم‌نوع را "گاو" خطاب می‌کنیم، باید از گاو عذرخواهی کنیم!

    جناب مصطفوی برایمان گفت که در برهه‌ای از زندگیش با بحرانی اقتصادی روبرو شده، به نحوی که حتا پول خرید غذای مورد نیاز گاوهایش را هم نداشته است؛ آن هم مردی که تاکنون حتا یک ریال از کسی قرض نگرفته بود. لابد می‌دانید که در گاوداری‌های لبنی به گاوها مخلوطی از کاه، یونجه، ذرت، ملاش (ریشه چغندر) و نظایر آن داده می‌شود. اما در گاوداری او فقط کاه موجود بود و 65 گاو حاضر در گاوداری سعادتی حاضر نبودند تا کاه بخورند! و وقتی که گاوی هم غذا نخورد، معلوم است که از شیر هم خبری نخواهد بود.

    خلاصه این که آقای مصطفوی به فکر کاربست یک حیله می‌افتد و آن این که با مراجعه به گاوداری‌های همسایه از آنها چند کیلویی ذرت ‌گرفت تا آن را با کاه‌ها مخلوط کرده، بلکه بوی ذرت‌ها به کاه‌ها سرایت کرده و گاوها به هوای ذرت‌ها، کاه را بخورند. غافل از این که گاوها عاقل‌تر از این حرف‌ها بودند و گول این نیرنگ را نخوردند و همچنان تمایلی به خوردن نشان ندادند.

    سرانجام محمّد آقای قصه‌ی ما نا امید از همه جا می‌رود نزد سردسته‌ی گاوها که نامش نازی بود، می‌نشیند و  با همه‌ی صداقت و صمیمیتی که در خود سراغ دارد، شروع می‌کند برایش داستان وضعیت پیش آمده را شرح دادن که اگر او کاه نخورد و شیری برای دوشیدن نباشد، ممکن است طلبکارها دخل جناب مصطفوی را بیاورند و اینجا برای همیشه تعطیل شود و  درنتیجه صاحب دامداری و همه‌‌ی کارگرها و خانواده‌هاشان به روز سیاه بیافتند ... او می‌گوید: به نازی قول دادم که اگر با وی همراهی و همکاری کند، بهترین غذا را برایش تهیه خواهد کرد.

    با این وجود، نازی فقط به او گوش داده و هیچ واکنشی از خود بروز نمی‌دهد ... به نحوی که محمّد تصمیم می‌گیرد از نزد وی بلند شده و ناامید و مستأصل به چاره‌ی دیگری بیاندیشد ... که ناگهان متوجه می‌شود نازی دارد از جای خود برمی‌خیزد و پس از نگاهی به اطراف، آرام آرام به سوی محل انباشت کاه‌ها رفته و شروع به خوردن می‌کند ... و به همراه او دیگر خانم گاوها هم از جا برخواسته و شروع به خوردن می‌کنند.

    آقای مصطفوی می‌گوید: در طول سه ساعتی که کاه خوردن گاوها طول کشید، او در گوشه‌ای ایستاده و به پاس این مرام کم نظیر که در خیلی از همکارها و دوستانش هم یافت می‌نشود! اشک می‌ریزد ... و جالب این که با نقل این روایت برای ما - با این که هفت سال از آن ماجرا گذشته بود - باز هم چشمانش خیس می‌شود ...

    او می‌گوید: آنقدر منقلب شدم که فردای آن روز برای نخستین بار در زندگیم تصمیم گرفتم شش میلیون تومان پول قرض بگیرم و با آن پول، بهترین غذایی را که می‌توانستم برای نازی و دوستانش تهیه کردم تا یادشان باشد که آدم‌ها هم گاه می‌توانند مثل گاوها مهربان و بامرام باشند ...

    محمّد مصطفوی البته حکایت‌ها و خاطرات بیشتری هم برای مان تعریف کرد که تصمیم دارم در هفتاد و چهارمین برنامه گفتگوی داغ سبز از ایشان دعوت کنم تا همین خاطرات را با صدای خودش برای شنوندگان و بینندگان برنامه شرح دهد؛ تجربیاتی که سبب شد او دریابد نمی‌تواند گاوها را اینگونه برای منافع خودش بدوشد و به درد چنین شغلی نمی‌خورد.

    کاش می‌دانستم نازی الآن کجاست و صاحب کنونی‌اش با او چگونه رفتار می‌کند ... هرچند ایمان دارم که نازی رسالت خود را انجام داده و مانند آن گاو اسپانیایی که خیلی دوستش دارم، وجه دیگری از سرشت متعالی همنوعانش را به همه‌ی ما آموخته است، تا دیگر هیچ یک از شنوندگان و خوانندگان این روایت، آدم‌های نافهم را "گاو" خطاب نکنند.

درج نظر

هشدار اسماعیل کهرم ، عباس محمدی و محمد درویش به تشدید آلودگی هوا در تهران!

 
    سه شهروند تهرانی - اسماعیل کهرم، عباس محمدی و محمّد درویش - تصمیم گرفتند تا نامه‌ای به خدا بنویسند و رونوشتش را بفرستند به درگاه هر آدمی که در این ملک مسئولیت دارد.  همه‌ی حرف آنها یک زنهار ساده اما حیاتی  است؛ این که تهرانی‌ها می‌ترسند دیگر نفس بکشند! آیا فریادرسی هست؟





   به: هر آن کس که مسوولیت دارد
   از: چند شهروند ساده
   موضوع: می‌خواهیم نفس بکشیم!

   خانم ها و آقایان مسوول!
   ما، از سوی میلیون ها شهروندی که در چنبره ی گرفتاری های روزافزون زندگی، فرصت چاره اندیشی و حتی اعتراض به آلودگی دهشت انگیز هوا، این آنی ترین نیاز هر موجود زنده، را ندارند، اعلام می کنیم که: می ترسیم نفس بکشیم! هوای پایتخت کشور و چندین شهر بزرگ دیگر ایران، نه چند درصد بلکه چندین برابر بیش از حد مجاز آلوده است.
   آیا شما که تکلیف قانونی تأمین «خدمات بهداشتی و درمانی و مراقبت های پزشکی» همگان را بر عهده دارید (اصل بیست و نهم قانون اساسی)، شما که مسوولیت «پیشگیری و ممانعت از هر نوع آلودگی و هر اقدام مخربی که موجب بر هم خوردن تعادل و تناسب محیط زیست شود» را دارید (ماده ی 1 قانون حفاظت و بهسازی محیط زیست)؛ شما که مسوول اعمال ممنوعیت «هر عملی که موجبات آلودگی هوا را فراهم نماید» هستید (ماده ی 2 قانون نحوه ی جلوگیری از آلودگی هوا)؛ شما که موظف به اعمال محدودیت برای وسایل نقلیه ی موتوری در شهرهای آلوده هستید (ماده ی 2 آیین نامه ی اجرایی تبصره ی ماده ی 6 قانون جلوگیری از آلودگی هوا)؛ شما که وظیفه ی کاستن از آلودگی هوای تهران، کاستن از تردد خودروها، روان ساختن ترافیک تهران، تأمین بنزین و نفت گاز استاندارد، نظارت بر تولید خودروهای استاندارد، و آگاه کردن و جلب مشارکت مردم در موضوع کاهش آلودگی هوای تهران را داشته اید (مصوبه ی 1379 هیات وزیران راجع به کاهش آلودگی هوای تهران)؛ شما که باید تا چهارده سال دیگر، جمهوری اسلامی ایران را به جامعه ای برخوردار از «سلامت، رفاه، محیط زیست مطلوب، و الهام بخش جهان اسلام» بدل سازید (سند چشم انداز 1404)؛ و شما که خود و عزیزان تان در این فضا تنفس می کنید؛ آیا وظیفه هایی را که بر عهده داشته اید، به تمام و کمال یا حتی در حد امکان، به انجام رسانده اید؟!
   نیازی به ارایه ی آمار و مستندات در خصوص جنایتی که بر اثر آلودگی هوا در حق میلیون ها نفر می شود، نیست؛ تمامی رسانه های دولتی و غیر دولتی، و بسیاری از مقام های رسمی و کارشناسان مستقل، بارها و بارها از کشته شدن چند هزار نفر در هر سال بر اثر آلودگی هوا، ابتلای ده ها هزار نفر به بیماری های قلبی و عروقی و تنفسی، رسیدن میانگین عمر در تهران به حدود 48 سال، کوتاه شدن قد کودکان و نوجوانان، کاهش ضریب هوشی شهروندان و به ویژه نونهالان، و افزایش اختلال‌های روانی که ناشی از سموم کشنده‌ای است که هر لحظه تنفس می کنیم، گفته‌اند.
   ما با کمال احترام، از شما که قدرت وضع قانون و تصویب مقررات را دارید؛ از شما که وظیفه ی اجرای قوانین را دارید؛ و از شما که امکان مجازات متخلفان و وظیفه ی رسیدگی به دادخواهی مردم را دارید، درخواست داریم که بلافاصله و بی هیچ ملاحظه و عذری، به وظیفه ای که قانون و اخلاق و عرف و معاهدات جهانی بر عهده تان گذاشته است، عمل و برای رفع آلودگی هوای شهر تهران و دیگر شهرهای بزرگ که سبب مرگ ده‌ها هزار نفر شده و موجب وهن کشور است، اقدام کنید.

                                                      با تجدید احترام؛
اسماعیل کهرم ، عباس محمّدی و محمّد درویش
18 دی ماه 1390

   گیرندگان:
- جناب آقای علی لاریجانی، رییس محترم مجلس شورای اسلامی
- جناب آقای صادق لاریجانی، رییس محترم قوه ی قضاییه
- جناب آقای احمدی نژاد، ریاست محترم جمهور
- جناب آقای محسنی اژه ای، دادستان محترم کل کشور
- جناب آقای محمدی زاده، رییس محترم سازمان حفاظت محیط زیست
- جناب آقای پور محمدی، رییس سازمان بازرسی کل کشور
- سرکار خانم مرضیه وحید دستجردی، وزیر محترم بهداشت
- جناب آقای چمران، رییس محترم شورای اسلامی شهر تهران
- سرکار خانم ابتکار، رییس محترم کمیته ی محیط زیست شورای شهر تهران
- جناب آقای قالیباف، شهردار محترم تهران
- رسانه های همگانی


برخی از بازخوردهای این نامه در :

پایگاه خبری قانون ، وگن کایند ، نایبند ، بازنگار ، خبر فارسی ، سیاسرد ، واگویه ها ، دیده بان میانکاله ، سلامت نیوز ، دیده بان طبیعت بختیاری ، عصر ایران ، دیده بان کوهستان ، دیده بان زاگرس ، سبزپرس ، خبرگزاری مهر ، یاس نو ، خبر لینک ، بورس 24 ،  بوم ِسا ، آوای محیط زیست ایران ، خبر پو ، بازتاب ، جمعیت اتحاد سبز استان سمنان ، انجمن علمی جنگلبانی ایران ، افکار نیوز ، بی رنگی ، ببین نیوز ، پرنیوز ، خبرساز ، فردا ، روزنامه همشهری ، با خانواده ، اخبار اقتصادی ، روزنامه ملت ما ، روزنامه فرهیختگان ، کافه لومیر ، پارس دیلی نیوز ، پایگاه خبری شهر الکترونیک ، مدیران ایران ، ایران صدا و ...

یوز که از بافق برود ... ایران ، عراق می‌شود! نمی‌شود؟



    تصویری را که در سمت چپ می‌بینید، یک عرب بادیه نشین را در بیابان‌های مرکزی عراق در سال 1925 میلادی نشان می‌دهد که با افتخار در کنار شکارش، یعنی یک قلاده یوز آسیایی ایستاده است. تصویری که امروز حتا در عالم خیال هم امکان ندارد که در بیابان‌های مرکزی عراق تکرار شود؛ زیرا اینک آب برای آدم‌ها هم در عراق به دشواری یافت می‌شود، چه رسد برای حراست از زیستگاهی که یوز باید در آن به خرامد ...
   شوربختانه آن که مرگ بوم شناختی (اکولوژیکی) سرزمین همسایه - عراق - که در کوتاه‌ترین فاصله جغرافیایی از ما رخداده است، نه‌تنها نتوانسته اغلب مدیران متولی کشور را بیدار کند، بلکه اینک می‌شنویم  برای کوتاه کردن مسیر تردد چند ده خانوار روستایی، آن هم به میزان فقط 22 کیلومتر، فرمان احداث جاده‌ای موسوم به گزوئیه را از قلب منطقه حفاظت شده بافق صادر کرده‌اند که می‌تواند آخرین برگ از کتاب قطور حضور یوز در آسیا را هم ورق زده و با بستن این کتاب، واپسین بازمانده‌های یوزپلنگ آسیایی در ایران هم نابود شوند. آن هم در شرایطی که سازمان حفاظت محیط زیست ایران به کمک نهادهای بین‌المللی وابسته به سازمان ملل متحد تاکنون چندین میلیون دلار برای حفظ زیستگاه یوز سرمایه‌گذاری کرده و افزون بر آن، مشتاق است تا نسل ببر مازندران و شیر ارژن را هم دوباره در وطن احیاء کند!
    اینک جای این پرسش کلیدی از آقای اصغر محمدی فاضل خالی است که آقای دکتر! کدام را باور کنیم؟ سکوت معنی‌دار سازمان متبوع‌تان در برابر خراش مرگ‌آفرین در منطقه حفاظت شده بافق را یا ادعاهای پر سر و صدا و رنگین‌تان برای احیای نسل دوگربه سان دیگر ایرانی را؟!

برای گریز از بحران آب در ایران چه باید کرد و چه نباید کرد؟!





   اخیراً گفتگویی با سردبیر ماهنامه KWC در باره چالش‌ها و تهدیدهایی که به ویژه در حوزه مدیریت آب، پایداری بوم‌شناختی ایران را نشانه رفته است، انجام دادم که مشروح این گفتگو را در شماره 45 این نشریه که دی ماه 1390 منتشر شده است، می‌توانید ملاحظه کنید. خوشحال می‌شوم تا دیدگاه شما خوبان را در باره محتوای جستارهای ارایه شده در این مصاحبه بدانم.

برای سلامتی استاد بهرام سلطانی دعا کنیم ...



    کامبیز بهرام سلطانی، مرد خستگی‌ناپذیر طبیعت ایران؛ متخصصی دردآشنا و عاشق که هرگز حاضر نشد حقیقت را فدای مصلحت شخصی‌اش کند، متأسفانه این روزها سخت دارد با غولی جانکاه به نام سرطان ریه دست و پنجه نرم می‌کند ...
    درست است که چند روزی است که حتا سخن گفتن برایش دشوار شده، اما دوستان من! ایمان دارم که هنوز اگر به برق چشمانش بنگرید، می‌توانید نام بلند ایران را در آن رهگیری کنید ... مردی که همه چیزش را برای ساختن یک طبیعت آباد و زیستمندانی شاد عرضه کرد و هرگز هیچ موقعیتی را به وکالت این محیط زیست رنجور ترجیح نداد. بی‌شک خوانندگان مهار بیابان‌زایی خاطره‌ی یادداشت‌های وزینش را به یاد دارند که چگونه عصاره دانشش را بی هیچ چشمداشتی برای اعتلای دانش طرفداران و فعالان محیط زیست ایران عرضه می‌داشت و امروز نوبت ماست تا در سپاس از مردی که تارو پود وجودش با عشق به دنا، میانکاله، انزلی، پریشان، بختگان، شادگان، آلماگل، باهوکلات، کلاه قاضی، بمو، میان‌جنگل، هامون، ارسباران، سبزکوه و ... گره خورده است، با همه‌ی اخلاصی که در خود سراغ داریم و با همه‌ی صمیمیتی که در خویشتن خویش می‌جوییم از پروردگار مهربان ... از خدای طبیعت و از رفیق آسمانی‌مان بخواهیم تا دوباره نوشخند پرمهرش را به بهرام سلطانی عزیز و خانواده کوچکش نمایان سازد و سایه‌ی پرمهرش را همچنان بر بالای این بوم و بر مقدس سبز نگه دارد ...
هرگز یادم نمی‌رود هیجدهم بهمن 1388 را، وقتی که برایم نوشت: «محمّد عزیز، عمرم به پایان نزدیک شده و هنوز پاسخی نیافته‌ام.»
    و همان زمان برایش نوشتم:

    و امروز از هر کسی که این یادبرگ را می‌بیند و می‌خواند، می‌خواهم تا زمانی از روزانه‌هایش را خلوت کند و از معبودش بخواهد تا به بهرام‌سلطانی توان پیروزی بر غول سرطان را عطا فرماید ...
    مگویید این آرزو خام است ...
    که می‌دانم خام نیست و حالا می‌توانید از آن مادر و پسرک یک ساله‌اش بپرسید که چرا خام نیست؟

وقتی که غول آلودگی هوا افسارش در تهران پاره می‌شود!



    «شهر تهران دارای آب و هوای متغیر و ناسالمی است. فراوانی ماشین‌های گوناگون متحرک و ثابت که با صرف نفت و بنزین خود اکسیژن هوا را گرفته و به گاز کربنیک تبدیل می‌نماید بر مسئله بدی آب و هوا افزوده است.»
    جملات بالا متعلق به یادداشتی در روزنامه اطلاعات است که بیش از 54 سال پیش، یعنی در 28 آبان 1336 نگاشته شده است؛ نگرانی‌ای که 9 سال پس از آن منجر به برپایی نخستین سمینار بررسی آلودگی هوای تهران در 15 آذر 1345شد. منتها از آن سال تاکنون، ظاهراً هنوز دارند بررسی می‌کنند که چگونه می‌شود غول آلودگی هوا را دوباره به چراغ جادو بازگرداند! نه؟ راستی! به نظر شما چرا نیم قرن، زمان مناسبی برای ریشه کنی بحرانی به نام آلودگی هوا در تهران نیست؟ و نه تنها این زمان کافی نیست، بلکه اینک غول آلودگی گام‌های خود را تا اراک، اصفهان، اهواز، تبریز، مشهد و شیراز هم گسترانده است! ماجرا را هم دیگر مانند سال گذشته نمی‌توان صرفاً به کمبود ریزش‌های آسمانی ربط داد! می‌توان؟
    این روزها، تهرانی‌ها در حالی آخرین برگ‌های فصل پاییز را ورق می‌زنند که دست‌کم، نیم قرن بود چنین دوره‌ی پربارانی را در نخستین فصل از سال آبی به یاد نداشتند. کافی است بدانیم بدون توجه به بارندگی آذرماه، میزان ریزش‌های آسمانی در استان تهران در طول دو ماه نخست سال آبی 91-1390 بیش از 383 درصد رشد داشته است؛ وضعیتی که سبب شد پایگاه مدیریت خشکسالی، استان تهران را پرباران‌ترین استان کشور بنامد. با این وجود و به رغم بهره‌مندی از چنین سال استثنایی و خیسی، اکنون چند هفته است که غلظت آلاینده‌های موجود در هوای تهران از مرز ناسالم هم گذشته و به آستانه‌ای بس خطرناک و نگران کننده رسیده؛ آستانه‌ای که کابوس روزهای آلوده آذرماه سال 1389 در تهران را دوباره زنده کرده است. روزهایی که می‌خواستند با استفاده از هواپیماهای سمپاش، از میزان آلودگی هوایش بکاهند و اینک بیش از هر زمان دیگری، آن طرح به یک لطیفه می‌ماند!
    اما چرا آن کابوس دوباره زنده شده است؟
    آیا وضعیت وخامت‌بار کنونی یکبار دیگر تأیید نمی‌کند که هیچ عزم جدی برای مهار آلودگی هوا در پایتخت ایران و دیگر کلان‌شهرهای کشور وجود ندارد؟ وقتی که مردم تهران سالانه 200 میلیارد دقیقه از عمرشان را مجبورند در ترافیک پایتخت به هدر دهند؛ وقتی همچنان دو خودروساز اصلی کشور در برابر ارتقای استاندارد ساخت خودرو از یورو 2 به یورو 3 مقاومت می‌کنند؛ در حالی که اینک یورو 5 استاندارد روز اروپا به شمار می‌رود؛ و وقتی که درصد بنزن موجود در بنزین مورد استفاده به 5 برابر حد مجاز می‌رسد؛ آشکار است که باید با چنین بحرانی روبرو شویم؛ بحرانی که سبب شده از ابتدای سال 90 تا امروز، فقط تهرانی‌ها از دو روز هوای پاک بهره‌مند باشند.
    بنابراین، آیا در چنین شرایطی، شگفت‌آور است که بشنویم: دست‌کم سالانه 4 هزار نفر از تهرانی‌ها بر اثر آلودگی هوا جان می‌بازند؟ و افزون بر آن، آیا شگفت‌آور است که خسارت مادی آلودگی هوا در تهران به هشت میلیارد دلار در سال برسد؟ چگونه است که اختلاس سه میلیارد دلاری می‌تواند چنان موجی در جامعه ایجاد کند که خواب بسیاری از خفتگان خفته را آشفته سازد، اما این هدررفت 8 میلیارد دلاری را کسی جدی نمی‌گیرد؟ آیا این که سوخت مورد استفاده در خودروها یا تکنولوژی ساخت خودروها با استانداردهای جهانی فاصله بسیار دارد، مقصرش مردم هستند یا دولت؟ آیا این که میزان فضای سبز محدوده‌ی 700 کیلومتر مربعی تهران از حدود 70 درصد در دهه‌ی 1330 به 15 درصد در امروز کاهش یافته است، مقصرش مردم هستند یا مدیریت حاکم بر پایتخت ایران؟
    بیاییم برای یکبار هم که شده این شهامت را در خود تمرین کرده و صادقانه اعتراف کنیم که حل مشکل آلودگی هوای تهران و برخی کلان‌شهرهای دیگر، نیاز به برنامه‌ریزی بیش از 4 سال دارد و به همین دلیل در اولویت کار هیچ دولت و شهرداری معمولاً قرار نمی‌گیرد! می‌گیرد؟
    یادمان باشد هوا که از دست برود؛ هوا که بی کیفیت شود؛ زندگی بی‌کیفیت خواهد شد. زیرا بر بنیاد آموزه شاخص سرزمین شاد – Happy Planet Index - مردمان شاد، مردمان خلاق و مردمان کارآفرین نمی‌توانند در چنین هوایی و چنین سرزمینی بهترین کیفیت خود را بروز دهند و این می‌تواند بزرگترین هشدار برای کلان‌نگران حکومتی باشد که اگر همچنان منفعلانه در برابر این معضل رویه کنونی را ادامه دهند، گام به گام ممکن است آنها را از دستیابی به پیش‌بینی‌هاشان در سند چشم‌انداز ایران 1400 بیشتر بازدارد.

    برخی بازتاب های این یادداشت:

    - چرا ابعاد آلودگی هوا هر روز فاجعه‌بارتر می‌شود؟
    -
در بحران آلودگی هوا مردم مقصرند یا مدیران؟
و همچنین انتشار در روزنامه های:
    - مردم سالاری
    - ملت ماو سایت های:
انجمن های تخصصی حیوانات خانگی ، خبرگزاری حقوق بشر ، جوان امروز ، نیوز آن لاین ، خبر فارسی ، خبر پو ، بازنگار ، پرشیا دام ، ۹۸ فان ، بازار ایرانی ، آذرنیوز آن لاین ، وب سایت خبری ایران ، پارسی پیک ، ویستا ، قانون ، دخت شهریور ، ویبا ، هد لاین ، دیده بان کوهستان ، کجک و ... 

سگی که پنج سال است، چشم ندارد؛ اما می بیند!

    یادتان هست از ماجرای آن مارمولک‌های ژاپنی برایتان نوشتم؟ یادتان هست قصه‌ی آن گنجشک را در محله‌ی پدری اشاره کردم؟ یادتان هست ماجرای جانفشانی گاومیش‌ها و اتحادشان در برابر شیرها را پاس داشتم و یادتان هست از مشاهده‌ام در باراندوز گفتم و از یک سگ گله وظیفه‌شناس در حوالی روستای ممکان؟

 

ادامه نوشته

آرزویی برای محیط زیست ایران در گفتگو با وگن کایند!

مصاحبه با وگن کایند

    چندی پیش، نمایندگانی از جامعه گیاهخواران ایران به دفتر کارم در باغ گیاه شناسی ملی ایران آمدند تا در باره همه چیز طبیعت و محیط زیست ایران، از جمله ضرورت کاهش حضور گوشت قرمز در سبد غذایی آدم زمینی ها گفتگو کنند. حاصل این ملاقات، یک گفتگوی مفصل شد که در چهار بخش بر روی فروم وگن کایند قرار گرفت. 

    این که مهم ترین مشکلات محیط زیست ایران چیست؟ ماجرای اسعد تقی زاده و محیط بانی در ایران چرا به یک تراژدی بدل شده است؟ بازیافت را چگونه می توان به یک فرصت بدل ساخت؟ گازهای گلخانه ای چگونه با تغییر رژیم غذایی مرتبط است و ... در شمار مواردی است که در این گفتگو به آنها پرداخته شد.

کابوس امروز قحطی آب در عربستان، نتیجه خواب خرگوشی دیروز است!

                

    عربستان سعودی، به عنوان بزرگترین و ثروتمندترین کشور خاورمیانه، امروز بیش از هر زمان دیگری از پاشنه آشیلش رنج می برد؛ پاشنه آشیلی که ممکن است نه تنها بسیاری از برنامه های بلندپروازانه این کشور را آشکارا به مخاطره بیاندازد، بلکه تنش های اجتماعی گسترده ای را در سراسر خاکش دامن زده و بر موج نارضایتی ها از این رژیم پادشاهی بیافزاید. وضعیت به گونه ای است که میزان منابع آب شیرین در دسترس این کشور هم اکنون به پایین ترین مقدار خود، یعنی یک میلیارد متر مکعب در سال کاهش یافته است؛ در حالی که نیاز جمعیت 28 میلیون نفری این کشور، دست کم، دو نیم برابر این مقدار است ( ماهنامه  KWC . شماره آذرماه 1390). به دیگر سخن، با شکست برنامه های دولت سعودی در نمک زدایی از آب و کاهش چشمگیر اندوخته های آب فسیلی این کشور، حالا نه تنها سعودی ها آبی برای تأمین نیازهای بلندپروازانه خود در تولید و خودکفایی محصولات کشاورزی ندارند، بلکه حتی از کمینه آب شرب مورد نیاز شهروندان شان هم محروم مانده اند. 

   شرایط بحرانی عربستان در جهانی رخداده که پیوسته از جنگ و مناقشات بر سر آب، به عنوان مهم ترین چالش پیش رو یاد می شود و عربستان در منطقه ای قرار گرفته که از این منظر، تنش آفرین ترین است. به نحوی که در طول پنج دهه گذشته، از حدود 37  برخورد خشن و مخاصمه آمیز که بین کشورها بر سر آب پدید آمده، فقط 7 مورد آن مربوط به خاورمیانه نبوده است. این در حالی است که تنها در طول دهه نخست قرن بیست و یکم، به فهرست کشورهایی که مردمان شان با تنش آبی روبرو هستند، نام 24 کشور جدید هم افزوده شد که اغلب در خاور میانه استقرار دارند. گزارش سال 2007 بانک جهانی نیز از این منظر حایز اهمیت است که تأکید کرد: اندوخته های آب شیرین منطقه خاورمیانه به نسبت سال 1960 میلادی بیش از یک سوم کاهش یافته است. همان گزارش می گوید جهانیان در طول 15 سال (1987 الی 2002) افزون بر 3 هزار و 807 میلیارد و 400 میلیون مترمکعب از اندوخته های آب شیرین خود را از دست داده اند. در حقیقت، مجموع ذخایر آب شیرین در خاورمیانه، عرصه ای که 14 درصد سهم خشکی های جهان را به خود اختصاص داده، فقط 2 درصد است  و در این میان، کشورهایی نظیر عربستان، کویت، قطر و امارات متحده عربی، تقریباً تمامی آبهای موجود در آبخوانها و سفره های آب زیرزمینی و حتا آبهای فسیلی شان را مصرف کرده اند . به همین دلیل، چاره ای جز استفاده روزافزون از آب شیرین کن های برقی و خورشیدی  و روش های نمک زدایی از آب ندارند. روش بسیار پرهزینه ای که منجر به انباشت زباله هایی بسیار خطرناک از باقیمانده مواد موجود در این دستگاه های آب شیرین کن می شود که هنوز عملاً هیچ روش علمی و پایداری برای دفع بهداشتی یا بازیافت آنها ابداع نشده و اینک خبر می رسد که ادامه این برنامه ها با تردید جدی روبرو شده است.

    بنابراین، اگر امروز خبر می رسد که بیش از یک سوم از شهروندان عربستانی از کمبود شدید آب رنج می برند، نباید شگفت زده شد که چگونه ممکن است در کشوری که میلیاردها دلار ثروت را سالانه از طریق فروش نفت و پذیرش گردشگر مذهبی جذب می کند، هنوز تأمین آب شرب، مهمترین مسأله و کابوس شاهزاده های سعودی باشد.

    بلندپروازی های نابخردانه و آزمندانه و کوشش برای خودکفایی و حتی صدور گندم (بخوان خواب خرگوشی!)، باید هم که چنین عقوبتی را در پی داشته باشد؛ زیرا طبیعت با کسی شوخی ندارد! دارد؟

    باشد که از سرنوشت عربستان عبرت گرفته و اجازه ندهیم تا چیدمان توسعه مان بدون توجه به ملاحظات بوم شناختی سرزمین، طراحی و به اجرا درآید.

    برخی بازخوردهای این یادداشت:

    در خبرآن لاین ایبنانیوز - آزادنگار - کام روز - وب سایت خبری ایران - نیوز - آ‌ذرنیوز آن لاین - دیده بان کوهستان - روزنامه شرق - پارسی پیک - پی سی دانلود - خبر فارسی - انجمن اعضای هیات علمی - ویستامگیران.

    - کشورهای خاورمیانه و بحران بی‌آبی 



اگر حسین (ع) عاشورای 90 را می‌دید؟!

1

این تصاویر را نگاه کنید، اینجا خیابان ریحانی در شمال تهران در ظهر عاشورا – 15 آذر 1390 - است؛ جایی که یک آپارتمان 100 متری را نمی‌توان کمتر از 300 میلیون تومان یافت! با این وجود، نحوه‌ی ذبح این گاو نگون‌بخت را تماشا کنید! گاوی که در عاشورای 1390 اینگونه به مسلخ فرستاده می‌شود تا عزاداران سومین امام شیعیان با انرژی و شور بیشتری در سوگش بر سر و سینه بزنند ...

2


امّا براستی اگر امام حسین (ع) زنده بود، به این همشهری‌های ما که اینگونه امعاء و احشا حیوان را مستقیماً در جوی خیابان سرازیر می‌کردند تا مردم پایین دست از آن مستفیض گردند، چه می‌گفتند؟!

دارند باقیمانده لاشه گاو را به درون جوی خیابان می ریزند!


به پلیسی که در منطقه حضور داشت، گفتم: چرا تذکر نمی‌دهید؟ گفت: همین یک روزه آقا!!

رنگ آب را در جوی خیابان دقت کنید! 


    اما واقعاً نهادهایی نظیر شهرداری تهران و صدا و سیما تا چه اندازه به این حوزه وارد شده و جرأت کرده‌اند تا شجاعانه این لکنت‌ها را از این آیین حسینی بزدایند؟!

ماجرای کپلر ۲۲ و یک پرسش: مورچه‌ها بیشتر سرکارند یا ما؟!

    خب دیروز رسماً کارشناسان ناسا، تأیید کردند که سیاره‌ای بسیار شبیه به زمین در کهکشان همسایه راه شیری ما حضور دارد. این سیاره که 600 سال نوری ناقابل از ما فاصله دارد، kepler-22b نامگذاری شده است و اگر همین الآن این نام را در گوگل جستجو کنید، بیش از 125 هزار سایت و وبلاگ را برای شما فهرست می‌کند که در مورد این کشف جدید صحبت و بحث کرده‌اند. آنها می‌گویند: تاکنون سیاره‌ای تا این حد شبیه زمین نیافته بودند، هر چند بزرگی سیاره جدید، تقریباً دو برابر و نیم زمین است، ولی متوسط دمایش حدود 22 درجه سانتی گراد است که البته دمایی مطلوب برای پیدایش و پایداری حیات به شمار می‌رود.

    داشتم فکر می‌کردم که احتمالاً اگر روی کپلر 22 هم موجوداتی شبیه به ما زندگی کنند، از دیدن ما خوشحال خواهند شد یا خیر؟! اصلن فکر کنید که اگر آنها نخست ما را می‌یافتند و با سفینه‌های خود به زمین می‌آمدند و اتفاقی در همین کهریزک خودمان بر زمین می‌نشستند! چگونه استقبالی از آنها می‌کردیم؟

    واقعاً ما چقدر سرکاریم؟ وقتی در فاصله فقط 600 سال نوری توانسته‌ایم یک سیاره شبیه به زمین کشف کنیم، در فاصله 16 میلیارد سال نوری چند تا از این سیاره‌ها ممکن است وجود داشته باشد که هنوز کشف نکرده‌ایم؟

    دوباره به قصه‌ی آن سه مورچه به روایت جبران خلیل جبران توجه کنید، تا دریابید که ما بیشتر از مورچه‌ها سرکار هستیم یا آنها بیشتر از ما؟!

    راس راستی که هنوز چقدر کار مانده تا انجام دهیم و نمی‌دانم با این وجود چرا مثل سگ و گربه ما هفت میلیارد نفر ترجیح می‌دهیم به جان هم بپریم؟! دست کم فکر کنیم که ممکن است مهمانانی از فضا دارند ما را رصد یا تماشا می‌کنند! والله زشت است جلوی مهمان این چارچنگول بازی‌ها! زشت نیست؟

                                                     درج نظر

آیا این بود قرار ما با بوجاق؟!

محل دفن زباله شهرستان کیاشهر - 14 آذر 1390 - غلامرضا میرکی و فؤاد صفاریان پور در تصاویر دیده می شوند.

    دست کم 90 درصد از این زباله را می توان به ورمی کمپوست بدل ساخت و تبدیل به ارزشمندترین کود کشاورزی برای زارعین و شالی کاران گیلانی کرد. باقیمانده را هم می توان در دستگاه های زباله سوز ریخته و یا با اندک تمهیداتی در فرآیند تولید بیوگاز از آنها بهره برد. اما ما بر خلاف منطق و قانون مدیریت پسماند و تأکید برنامه پنجم توسعه، آنها را اینگونه در جنب یگانه پارک ملی خشکی دریایی کشور - بوجاق - رها می کنیم! چرا؟!!!

    دیروز به اتفاق دکتر غلامرضا میرکیُ مدیرکل دفتر توسعه پایدار وزارت جهاد کشاورزی و فواد صفاریان پور - کارگردان برنامه تلویزیونی طلوع - به پارک ملی بوجاق در شهرستان کیاشهر رفتیم. با چند تن از رهبران جوامع محلی و نیز مسئول پارک ملی هم گفتگو کردیم. او هم دل پری از بی توجهی ها داشت ... صیادها هم بی توجه به حضور یگان حراست شیلات مشغول صیادی بودند! نگارنده دست کم ۲۴ قایق آنها را مشاهده کرد آن هم در محل تالاب بین المللی بوجاق!! چرا؟
    و از همه دردناک ترُ شیوه دفن زباله در جنب تالاب! واقعاْ شیرابه این زباله ها به کجا می رود؟ تا چند سال دیگر می توان به بقای ماهی ها در این بوم سازگان کم نظیر امیدوار بود؟ چرا ماهی کیلکا از این محل رفته است؟ چرا امکان پرورش ماهی خاویار دیگر در بوجاق وجود ندارد؟ چرا یادمان می رود که اگر طبیعت برودُ ما هم باید برویم؟
    گزارش این سفر را سه شنبه آینده - ۲۲ آذرماه در برنامه طلوع از شبکه چهارم سیما ببینید.
    و تصاویر بیشتر از این سفر را در این نشانی می توانید ملاحظه فرمایید.

   در همین باره:

   - بوجاق؛ تالابی که به بهانه توسعه اجاقش کور می شود!

   - اقدام تحسین برانگیز وزیر جهاد کشاورزی در دفاع از تالاب بوجاق

فرض کنیم کاشف پنی سیلین، پورسینا بود نه الکساندر فلمینگ!

    هرچند اینک کمتر بشود آدم‌هایی را یافت که رخدادهای سال 1928 را به خاطر داشته باشند، اما با این وجود، شاید یکی از مهم ترین سال‌های کره زمین در طول عمر 4.6 میلیارد ساله‌اش، همین سال 1928 باشد!

    زیرا تا پیش از این سال، یعنی در طول بیش از 9900 سال، جمعیت جهان شمار خویش را از حدود یک میلیون نفر در آغاز عصر کشاورزی در ده هزار سال پیش، به دو میلیارد نفر در سال 1927 میلادی افزایش داد. ولی در فاصله 84 سال بعد تا امروز، 5 میلیارد نفر دیگر به شمار آدم‌زمینی‌ها افزوده شد! چرا؟

    بی شک یکی از مهم‌ترین دلایل این جهش خیره کننده، کشف پنی سیلین توسط الکساندر فلمینگ، دانشمند اسکاتلندی بود؛ کشفی که هر چند تا اواسط جنگ جهانی دوم (1941) آنچنان شناخته نشد، اما در آن سال توانست به عنوان مهم ترین ماده در مقابله با مرگ و میرهای ناشی از جراحت و عفونت عمل کند. افزون بر آن، پنی سیلین، مؤثرترین ماده در مبارزه با بیماریی‌هایی چون تب سرخ، دیفتری، سفلیس، سوزاک، آرتریت، بُرُنشیت، مننژیت و مسمومیت خون بود؛ بیماری‌هایی که تا پیش از کشف پنی سیلین قاتل میلیون‌ها انسان بودند. بنابراین، اگر بگوییم که دست کم حیات نیمی از جمعیت هفت میلیاردی جهان، مدیون الکساندر فلمینگ است، حرفی به گزاف نزده‌ایم.

    با این وجود، بیایید فرض کنیم که کشف بزرگ فلمینگ، 900 سال زودتر از وی و توسط یک دانشمند مشهور ایرانی به نام پورسینا رخ می‌داد! فکر می‍کنید در آن صورت ما اینک کجا بودیم؟

    وقتی در طول 84 سال، پنج میلیارد نفر به جمعیت جهان افزوده می‌شود؛ وقتی می‌دانیم که ظرفیت پذیرش کره زمین در سال 1980 به پایان رسیده و از آن تاریخ، یعنی زمانی که جمعیت جهان هنوز به 5 میلیارد نفر هم نرسیده بود، میزان مصرف از میزان تولید سالانه زمین پیشی گرفت؛ معلوم است که باید تصور چه دوزخ جانسوزی را امروز می‌کردیم، اگر پورسینا، پنی‌سیلین را کشف کرده بود.

    نتیجه اخلاقی این که: گاه آن چیزی که سبب شده تا ماندگاری حیات تا امروز ادامه یابد، هوشمندی بشر نبوده! بلکه شانسش بوده که خیلی هم هوشمند و دانا آفریده نشده است!

    بنابراین، اگر روزی ماشین زمان اختراع شد و رؤیای رابرت زمیکس به حقیقت پیوست، لطفاً در چمدانی که با خود حمل می‌کنید تا به گذشته‌های دور بروید، هرگز پنی سیلین جاسازی نکنید که خطرش از هر ماده افیونی دیگر برای کره زمین، بیشتر است!


درج نظر

کاش تنه این سبزها به ما سبزها هم بخورد! نخورد؟

    هرچند که هیچگاه آلمانی ها را به عنوان خونگرم ترین و مهربان ترین مردم جهان یاد نکرده اند؛ اما فکر می کنم وقت آن رسیده که ژرمن ها را دلسوزترین حامیان سلحشور طبیعت زمین بنامیم و در برابر عزم جدی شان برای حفظ طبیعت کلاه از سر برداریم.

    همین چندی پیش بود که فعالان سبز آلمان، چنان به دولت خویش فشار آوردند تا دولت فدرال مجبور شد انصراف خویش را در پروژه ساخت سدی غول پیکر در کشور ترکیه اعلام کند؛ زیرا آلمان...ی ها معتقد بودند با ساخت یک سد دیگر بر روی سرشاخه های فرات، وضعیت میان رودان و هورالعظیم در کشور عراق وخیم تر خواهد شد! می بینید؛ به جای این که ایرانی ها نسبت به ساخت این سد و افزایش ریزگرد ناشی از آن معترض باشند، این آلمانی ها بودند که بار ما را هم بر دوش کشیدند و بر خلاف مصالح آشکار اقتصادی شان، عملاً نشان دادند که عاشق زمین هستند.

    در ماجرای سونامی ژاپن و انفجار رآکتور فوکوشیما هم این آلمانی ها بودند که بیشترین اعتراض و زنجیر انسانی را تشکیل داده و دولت خویش را واداشتند تا فرمان تعطیلی نیروگاه های اتمی خود را تا یک دهه دیگر بدهد.

    قصه اشتوتگارت 21 هم برگ زرین دیگری برای آلمان ها به حساب می آید و امروز هم آنها در اعتراض به حمل زباله های هسته ای از فرانسه به آلمان، حقیقتاً شاهکار کردند ...

    اجازه دهید همه با هم به افتخار سبزهای آلمان یک کف مرتب بزنیم و آرزو کنیم تا تنه آنها به ما هم بخورد! به مایی که فکر می کنیم فعال و طرفدار محیط زیست هستیم؛ اما نیستیم! هستیم؟


درج نظر

بوجاق؛ تالابی که به بهانه توسعه اجاقش کور می شود!




    نامش را نمایشگاه بزرگ پرندگان نادر جهان نهاده اند، زیرا به رغم مساحت اندکش که از 3250 هکتار بیشتر نیست، توانسته تا منزلگاهی امن و شکوهمند برای دهها هزار پرنده از 239 گونه پدید آورد ؛ پرندگانی که در طول دست کم سیصد سال گذشته، همه ی پاییزها مهمان تالاب بوجاق در حوالی بندر کیاشهر واقع در استان گیلان بوده اند. یادمان باشد که مجموع پرندگان شناسایی شده در ایران، اعم از این که بومی باشند، فصلی باشند و یا مهاجر، از 520 گونه تجاوز نمیکند. بنابراین، مجموع پرندگانی که در عرصه محدود بوجاق دیده شده اند، نزدیک به نیمی از کل پرندگانی را تشکیل میدهد که در قلمرو پهناور ایران شناسایی شده اند. تأمل برانگیزتر آن که مجموع گونه های پرنده در قاره سبز هم با رقم شناسایی شده در ایران زیاد تفاوتی ندارد . گفتنی آن که در بوجاق برای نخستین بار، دو گونه از پرندگان با نامهای "طرقه کوهی" با نام علمی Monticola Saxatitilis  و "چکچک ابلق" با نام علمی Oenanthe Pleachanka  شناسایی شده اند. همچنین پرنده نادر "شناگر بلوطی" غاز پازرد، غاز پیشانی ‌سفید کوچک، فالاروپ و عروس غاز از نمونه‌های دیگر پرندگان کمیاب در این منطقه به شمار می آیند .
    این ها را گفتم تا توجه شما خواننده گرامی روزنامه وزین شرق را به یک واقعیت بزرگ جلب کنم: این که تالاب بوجاق؛ این منزلگاه افسانه ای شمال زرخیز کشور، ممکن است همین روزها از بی تفاوتی یا  بی کفایتی من و تو از میان رود تا به بهانه اش بندرگاهی سه منظوره و مجهز به سینما در دل تالاب رونمایی گردد! تالابی که آنقدر مهم بود تا در سال 1354 بخشی از آن به وسعت 500 هکتار به عنوان « لاگون کیاشهر» در سیاهه ی تالاب های بین المللی کنوانسیون رامسر هم به ثبت برسد و آنقدر مهمتر هم بود که از 9 سال پیش تمامی قلمرو اش واجد بیشترین درجه حفاظت تلقی شده و به یگانه پارک ملی «خشکی دریایی» بوجاق تغییر نام دهد . 
    بله تالاب زیبای بوجاق، نه تنها از اسفندماه 1388 بدل به بزرگ ترین پارک زباله دانی ایران شد ، بلکه اینک به بهانه توسعه بندر صیادی کیاشهر – که از سال 1377 تأسیس شده است - می رود تا برای همیشه ماهیت وجودی خود را از دست بدهد. در همین راستا، سخنان مدیرکل دفتر محیط‌زیست و توسعه پایدار وزارت جهاد کشاورزی، دکتر غلامرضا میرکی بسیار روشنگرانه است. وی در گفتگو با روزنامه همشهری در هفته گذشته میگوید : این منطقه همواره مشکل رسوب داشته و به‌دلیل جریان غرب به شرقی که در دریای خزر وجود دارد، بار رسوبی بسیار بالایی را در دهانه و مصب بندر کیاشهر شاهدیم؛ به‌طوری که نگهداری این بندر به هزینه سنگینی نیاز دارد و همواره با مشکل نگهداری دهانه بندر برای تأمین عمق« آبخور» برای تردد شناورها مواجه بوده است. اینک برای حل این مشکل مصوبه ای در سفر دوم هیأت دولت به استان گیلان به تصویب رسید تا این بندر به بندر چند‌منظوره تبدیل شود. مصوبه ای که خود بر ابعاد مشکل خواهد افزود! زیرا عمق آبخور باید دست کم به 8‌متر و عرض دهانه ورودی بندر به بیش از 200‌متر افزایش یابد. این درحالی است که اکنون عمق آبخور حدود یک متر و دهانه ورودی حدود 100‌متر است. اما از آنجایی که این تالاب آبریزگاه مستقیمی ندارد و آب آن از طریق زهکشی تأمین می‌شود، افزایش عمق آبخور و تعریض دهانه رودخانه، نیازمند لایروبی در حجم بسیار زیادی است. در عین حال، آمیختگی آب شور خزر با آب شیرینی که در تالاب وجود دارد؛ بوم سازگان تالابی را کاملاً تغییر ماهیت داده و آن را به یک اکوسیستم دریایی تبدیل می‌کند. حیرت انگیزتر این که این عملیات در حالی از سوی اداره بنادر و دریانوردی گیلان آغاز شده است که هنوز گزارش ارزیابی زیست محیطی این پروژه ارایه نشده  و اداره کل محیط زیست استان گیلان هم ظاهراً با چنین طرحی ابراز مخالفت کرده است!
    حال این پرسش قابل طرح است که ما تا کجا و تا کی باید بر طبیعت ارزشمند خود به بهانه توسعه نامتوازن و ناپایدار چوب حراج بزنیم؟ آیا تازیانه هایی که امروز اندام لرزان بوجاق را دارد می لرزاند و بی اجاق میکند، دیروز بر سر گاوخونی و بختگان و شادگان فرونیاوردیم و فردا انزلی و آلاگل و آلماگل را در انتظارش قرار نداده ایم؟ شما به من بگویید: زیستن در سرزمینی که پرنده ای در آن پر نمیزند، تالابی در آن نمی جوشد و رودخانه ای در آن جاری نمیشود، چه امتیازی دارد؟