به ياد رادمردي آراني

ياد و نام آن فرزند بزرگ و پاكنهاد كوير گرامي باد ...

    امروز 29 تيرماه 1386 است و مطابق وعده‌اي كه پيش‌تر دادم، مي‌خواهم به بهانه‌ي پنجمين سال سخنراني شور‌انگيز و فراموش‌نشدني شادروان دكتر حسين عظيمي آراني، بخش‌هايي از آن سخنان تأمل‌برانگيز را براي خوانندگان عزيز اين سطور بازگو كنم تا بدانيد و بدانيم كه اين خاك پرگهر، مأمن و آشيان چه فرزندان نيكوخصال و پاكنهاد و آزادمنشي بوده است.
    يادمان باشد كه وي در حالي اين سخنان يك‌ساعته را بر زبان آورد كه مشغول دوره‌ي دردناك شيمي‌درماني بود و با اين وجود، حاضر نشد بر روي صندلي به سخنراني بپردازد.
    واپسين نكته آن كه، ويرايش گزارش پيش رو را برهم نزدم و ترجيح دادم با همان حال و هواي پنج سال پيش، اين روايت را بخوانيد. بنابراين، اگر از آن شادروان به گونه‌اي ياد مي‌شود كه گويي هنوز در بين ما هستند، بدين خاطر است ... هرچند باورم اين است كه حسين عظيمي و انديشه‌هاي نابش هنوز مي‌تواند در بين ما جاري باشد، اگر ...

 
روايت دكتر حسين عظيمي از توسعه ، اقتصاد و كشاورزي در ايران
تالار اجتماعات سازمان حفظ نباتات- 29/4/1381


     اين كه چرا نيستيم، آنچه كه بايد باشيم؟ اين كه چرا با وجود برخورداري از استعدادهاي كم‌نظير و منابع ناهمتاي موجود در كشور، كماكان در مرتبه‌هاي نازلِ توسعه و تحقيق جاي داريم؟ اين كه چرا نام ايران در شمار معدود كشورهاي جهان قرار گرفته كه در طول دو دهه‌ي گذشته، پيوسته از درآمد سرانه‌ي مردمانشان كاسته شده است؟ اين كه …  پرسش‌هايي است كه ذهن اغلب دوستداران اين آب و خاك را مدتهاست به خود مشغول كرده و در التهاب يافتن پاسخ به تكاپو وا‌داشته است.
     سخنان دكتر حسين عظيمي، اقتصاد‌دان برجسته و استاد دانشگاه كه به تازگي مسئوليت سنگين ساماندهي آموزش و پژوهش نيروي انساني سازمان مديريت و برنامه‌ريزي كشور را نيز پذيرفته و از آمارها و اطلاعاتي دقيق، به‌هنگام و مطمئن برخوردار بود، همان آب سردي است كه مي‌توانست اين عطش پرگداز را، دست‌كم براي مدتي از تب و تاب بيندازد و به آرامش رساند.
    اينك، به پاره‌اي از مهمترين فرازهاي سخنان ايشان اشاره مي‌شود:  

     نخستين شوك
     ثروت ملي هر كشور، به تنهايي، نه با پول موجود در خزانه‌ي آن،  نه با ابزارها و سخت‌افزارهاي آن، نه با اندوخته‌ها و منابع طبيعي آن و نه با ميزان دانش‌آموختگان آن مي‌تواند سنجيده ‌شود؛ زمان، مهمترين ثروت ملي هر كشور است كه اگر بهنگام مورد استفاده قرار نگيرد، براي هميشه از دست رفته تلقي شده و هرگز تجديد‌شدني نخواهد بود. مملكتي ثروتمند است كه بتواند اين سرمايه‌ي پرارزش را به درستي، به‌موقع و با بيشترين بهره‌دهي به‌كار گيرد. بنابراين، ايران با جمعيت حدود 30 ميليوني آماده‌ي كار و سرانه‌ي تقريباً 2هزار ساعت كار در سال، از ثروتي ملي، بالغ بر 60 ميليارد ساعت در سال زمان بالقوه برخوردار است (اين ثروت، تقريباً  از همه‌ي كشورهاي اروپايي پيشي مي‌گيرد؛ با اين وجود، ما از همه‌ي آنان فقيرتريم! چرا؟!).

     دوّمين شوك
    تنها حدود 40 ميليارد ساعت را مي‌توانيم وارد بازار كار كنيم  و 20 ميليارد ساعت يا يك‌سوّمِ باقيمانده  در همان لحظه‌ي نخست حذف مي‌شوند (به دليل نارسايي‌هاي ساختاري يا ويژگي‌هاي فرهنگي، مانند نوع انتظار از كار زنان، مشكلات نظام‌وظيفه‌ي عمومي، بيكاري و …). از 40 ميليارد ساعت موصوف نيز، فقط 27 ميليارد ساعت كار مولد انجام مي‌شود. بنابراين، در نخستين گام و بدون وارد شدن به بحث كيفيت كار توليد شده، ما 55 درصد از ثروت ملي خود را در سال از دست مي‌دهيم كه رقم تكان‌دهنده‌اي در مقياس جهاني است.
   سهم كشاورزي در اين ميان، 7 ميليارد ساعت است (يعني: كشاورزي اندكي بيش از 25 درصد از ثروت ملي مولد را مصرف كرده و در مقابل اندكي كمتر از 20درصد از توليد ناخالص داخلي را مي‌آفريند).

      داستان فرش گل‌ابريشم تبريز
     در بخش فرش دستي، سالانه بيش از 2 ميليارد ساعت مصرف مي‌كنيم. يكي از مرغوب‌ترين، زيباترين و گران‌بهاترين فرش‌هاي كشور، موسوم به فرش گل‌ابريشم تبريز است كه براي خلق هر قطعه‌ي آن يكهزار ساعت زمان لازم است و با پول حاصل از صادرات آن كالايي صنعتي از غرب وارد مي‌شود كه يك‌ساعت زمان، صرف توليدش شده است. به بياني ديگر، كارايي صنعت فرش كشور در بهترين حالت از يك به هزار تجاوز نمي‌كند! بنابراين، من در اينجا به جرأت مي‌گويم: هر چه كه ما بيشتر در اين صنعت سرمايه‌گذاري كنيم و هر چه كه اين شيوه‌ي سنتي و تكراري قالي‌بافي بيشتر رشد كند، كشور فقيرتر خواهد شد (البته ايشان متذكر شدند كه مفهوم سخن وي اين نيست كه بايد صنعت فرش‌بافي را به كل تعطيل كرد، بلكه مي‌بايست سازوكاري اقتصادي براي اين ميراث فرهنگي خويش ابداع نمود. به عنوان مثال، كاري كه اسكاتلندي‌ها با صنعت سفالگري خود كرده، آن را به ارزش واقعي خويش رسانده و پايداريش را نيز در طول زمان تضمين كردند).  

     سومّين شوك 
    در خوشبينانه‌ترين برآوردها، درآمد سرانه‌ي ايران را براي سال 2002 بيشتر از 1500 دلار تخمين نمي‌زنند، اين در حالي‌است كه درآمد سرانه‌ي سوئيس با 40 هزار دلار، ژاپن با 39 هزار دلار و آمريكا با 38 هزار و 700 دلار در مكان‌هاي نخست سال جاري (2002) پيش‌بيني مي‌شوند. جالب است كه دو كشور ثروتمند جهان، يعني سوئيس و ژاپن در شمارِ ممالكي محسوب مي‌شوند كه از كمترين و ضعيف‌ترين منابع طبيعي غير‌قابل تجديد در جهان برخوردارند. همچنين ميانگين كل درآمد سرانه‌ي شهروندان جهان صنعتي را براي سال 2002، حدود 32500 دلار تخمين مي‌زنند. اين ميانگين نشان‌دهنده‌ي متوسط استعداد توليد درآمد در سال جاري نيز معرفي شده است؛ يعني: ايرانيان نيز مي‌توانستند به جاي 1500 دلار، از درآمدي نزديك به 22 برابرِ اين مقدار برخوردار باشند كه البته برخودار نيستند!

     چهارمين شوك
     با اين درآمد سرانه، جامعه‌ي ايران مي‌تواند – در بهترين حالت - 80 تا 85 درصد از نيازهاي معيشتي خود (نيازهاي امروز)، 50 تا 55 درصد از نيازهاي سرمايه‌گذاري خود (نيازهاي فردا) و تنها 37 درصد از نيازهاي آموزشي خود (نيازهاي پس‌فردا) را تأمين كند، كه تبعات رخدادِ سوّم از همه خطرناك‌تر است. به عبارت ديگر، با چنين روندي، انتظار داريم كه شرايط زيست در اين كشور پيوسته دشوارتر شده و دورنماي آباداني و بهبود تيره‌تر گردد.

     چرا به اين روز افتاده‌ايم؟!
    مطابق يكي از تعاريف پذيرفته شده از توسعه، « فرآيند كشف و بومي‌كردنِ توانايي، براي استفاده از ظرفيت تاريخي را توسعه گويند.» با اين تعريف، كشوري مانند كويت، به رغم برخورداري از درآمد سرانه‌ي بالاي 20هزاردلاري، يك كشور توسعه‌يافته محسوب نمي‌شود، چراكه سازوكاري براي بومي‌كردن توانايي‌هاي برخوردار از آن كه همگي وامدار مخازن نفتي است، از خود نشان نداده است. در مقابل كشوري مانند آلمان يا ژاپن به رغم ويراني كامل زيرساخت‌هاي اقتصادي، سياسي و اجتماعي‌شان در طول جنگ جهاني دوّم، دوباره به صدر ثروتمند‌ترين كشورهاي جهان باز‌مي‌گردند، چرا كه دانايي در آن كشورها سرمايه‌اي ملي‌ تلقي شده و در فرهنگ آنان ريشه دوانيده است. در اينجا به تعريف ديگري از توسعه مي‌رسيم؛ مطابق اين تعريف، « توسعه در هيچ كشوري اتفاق نمي‌افتد مگر آنكه در آن كشور مباني انديشه‌اي و سازماني دنياي قديم، دچار تحول و نوسازي كامل شود.»
     چنين است كه انتظار نمي‌رود در جوامعي كه هنوز بر اساس مباني دنياي قديم، يعني فرمان (Command) و سنت (Tradition) اداره مي‌شوند، بتوان شاهد توسعه‌اي واقعي و درخور بود. درعوض، در جوامع توسعه‌يافته شاهد حذف كامل اين دو شاخص و جايگزيني آنها با دو مؤلفه‌ي جديد به نام‌هاي  علم(Science) و عقل(Intellect)  هستيم. بنابراين، نظامي مي‌تواند ادعاي مردم‌سالار (دموكراتيك) بودن كند كه مشروعيت علم را به معناي واقعي كلمه و در تمامي سطوح و آحاد آن پذيرفته باشد. در چنان نظامي، بديهي است كه تنها اخذ تصميم در مورد موضوعاتي، به حوزه‌ي عمل مجالس قانونگذاري كشيده مي‌شود كه علم در مورد آنها به نتايج قطعي نرسيده باشد. چه، در مسايل قطعي علمي، رجوع به آراي مردمي، نوعي بي‌خردي معنا مي‌شود. در چنين فضايي، دولت بزرگ، دولتي بازدارنده و غيرعلمي به حساب مي‌آيد. درعوض، دولت كوچك ولي مقتدر كه به فضاهاي خصوصي و عمومي شهروندانش حرمت مي‌نهد؛ دولتي مولد و علمي محسوب مي‌شود. اين درحالي است كه در دنياي قديم، اساساً دو نوع فضا بيشتر وجود نداشته است: فضاي خصوصي و فضاي حكومتي. اما در دنياي جديد، دولت‌ها و حكومت‌ها با تفويض اختيارات خود به شوراهاي شهري و روستايي، انجمن‌هاي محلي و تشكل‌هاي تخصصي يا صنفي، عملاً با محدود كردن فضاي حكومتي، به زايش و گسترش فضاي جديدي به نام فضاي عمومي كمك كرده‌اند كه قوانين آن توسط خود شهروندان تنظيم شده و به اجرا درمي‌آيد. اين فضا، فضايي مولد و رقابت‌پذير بوده و به موازات بالندگي و تكامل بيشتر آن، كارايي ملي نيز افزايش مي‌يابد. ميدان عمل آزادي، به ويژه آزادي‌هاي اجتماعي نيز در چنين فضايي فرصت بروز و شكوفايي پيدا مي‌كند. از اين رو، در حكومت‌هايي كه ادعاي مردم‌سالاري و پايبندي به اصول دموكراسي را مطرح مي‌كنند، امّا در عمل مطابق دنياي قديم اداره شده و اعتقادي به فضاي عمومي ندارند، نمي‌توان شاهد رشد و تكامل آزادي و خلاقيت‌هاي فردي و اجتماعي بود. در كشور ما نيز فارغ از گرايش‌هاي سياسي چپ و راست، مي‌توان به وضوح مشاهده كرد كه منش حكومتي دنياي قديم و جديد تا چه ميزان در روح و شخصيت اين گرايش‌ها نفوذ دارد. به بيان ديگر، نه گرايش چپ و به اصطلاح اصلاح‌طلب را مي‌توان كاملاً متعلق به دنياي جديد دانست و نه اين امكان وجود دارد كه گرايش راست يا محافظه‌كار را تماماً در اردوي دنياي قديم جا داد.

    چه بايد كرد؟
    در توسعه، سرمايه‌گذاري اولويت نخست نيست، هر چند كه بدون آن، توسعه‌اي اتفاق نخواهد افتاد. توسعه در گرو دانش و دانايي ملي است و اولويت نخست، پرداختن به حوزه‌ي انديشه و نهادينه‌كردن نگرش علمي است. بنابراين، توسعه را مي‌بايست از مدارس ابتدايي آغاز كرد. همانجايي كه نونهالان ما براي نخستين بار با كتاب و قلم و دانش آشنا مي‌شوند. بايد كاري كرد همانگونه كه نسبت به شنيدن واژگاني همچون: محبت، عشق، جوانمردي، گل، دوستي و نظاير آن احساس خوبي را تجربه مي‌كنيم، كودكان‌مان را به گونه‌اي بپرورانيم كه واژگاني چون علم و كتاب را نيز با همان احساس حرمت نهند و دوست بدارند. نبايد با ترس از نمره، گرفتن امتحانات متعدد و وادار كردن آنان به انجام تكليف‌هاي سنگين شبانه، بلايي به سر آنان آوريم كه به مجرد فارغ‌التحصيل شدن، براي هميشه با كتاب و مطالعه و دانش‌اندوزي خداحافظي كنند. به همين دليل است كه در برخي كشورهاي  شمال، نظير انگلستان، تا 13 سالگي اصولاً از دانش‌آموزان امتحاني گرفته نمي‌شود و كلاس‌هاي آنان به كلاس‌هاي هفت‌ساله‌ها، هشت ساله‌ها و … تقسيم مي‌شود.

    در حاشيه‌ي مراسم
   - آقاي مهندس ميلاني، مديرعامل بانك تجارت و رئيس انجمن دانش‌آموختگان دانشكده‌هاي كشاورزي و منابع طبيعي دانشگاه تهران، به عنوان ميزبان مراسم، پس از پايان سخنان دكتر عظيمي (كه دقيقاً يك‌ساعت به طول انجاميد)، در حالي كه آشكار بود به شدت تحت تأثير قرار گرفته است، اعلام كرد: طرح برخي مباحث در اين نشست بي‌شك به جسارتي نياز داشت كه تنها در وجود شخصيتي چون ايشان(دكتر عظيمي) به چشم مي‌خورد. اميدوارم كه تمامي مسئولين از انديشه‌ها و نظريات اين استاد گرانقدر بيش از پيش بهره‌ برند. وي ادامه داد: امروز براين باور راسخ‌تر شدم كه نياز امروز ما تربيت متخصص در حوزه‌ي علوم انساني است نه معماري، پزشكي، مهندسي و نظاير آن. او نقل قولي از مهندس وكيلي - يكي از پيشكسوتانِ به نام اين رشته - كرد كه صبح امروز در دفتر كار آقاي دكتر قره‌ياضي، رياست (وقت) سازمان تحقيقات كشاورزي، گفته بود: اگر مي‌توانستم، حتماً فرزندم را از مطالعه‌ي معماري بازداشته و به مطالعه‌ي علوم انساني ترغيب مي‌كردم. جالب است كه پيش از شروع سخنراني‌ي دكتر عظيمي، آنجا كه دكتر يوسف قريب – يكي از معاونان اسبق وزارت كشاورزي در دهه‌هاي گذشته (سردبير كنوني ماهنامه دهاتي) – به معرفي سخنران پرداخته بود، به همين وجه از شخصيت وي اشاره كرد: «او كه در 16 سالگي، به عنوان دانشجوي ممتاز راهي دانشگاه شده بود، به‌رغمِ اصرار همه‌ي اطرافيان براي ادامه‌ي تحصيل در يكي از رشته‌هاي پزشكي يا مهندسي، به يكي از رشته‌هاي علوم انساني يعني اقتصاد روي آورد.»   
    -  دكتر عظيمي در فرازي از سخنان خويش - آنجا كه به چالش‌هاي فراروي بخش كشاورزي اشاره كرده و از اين كه هنوز مديران مسئول اين بخش به ويژه در استان‌ها، نمي‌دانند كه ظرفيت تاريخي كشور در اين حوزه چقدر است و ما به چند نفر كشاورز و چه مقدار و نوعي از توليد نياز داريم، اظهار تعجب مي‌كرد – گفت: نخستين ضربه‌اي كه بخش كشاورزي در اين مملكت خورد، آن است كه فضايي درست كرديم تا ذهن‌هاي خلاق از بخش كشاورزي خارج شده و ديگر بدان جذب نشوند.
     -  يكي از شركت‌كنندگان پس از پايان مراسم، پرسشي در گوشي را بدين مضمون از دكتر عظيمي پرسيد: «اگر ثروت ملي متناسب با شمار جمعيت باشد، بنابراين كشوري كه جمعيت بيشتري دارد، ثروتمند‌تر بوده و با اين حساب، شما بر شتاب زاد و ولد انساني مهر تأييد مي‌زنيد!» دكتر در پاسخش گفت: « اگر در كشور ما 100 ميليارد ساعت زمان بالقوه هم وجود داشت، ساختارها و سازو كارهاي آن اجازه‌ي استفاده‌ي بيشتر از 27 ميليارد ساعت را نمي‌داد، رشد جمعيت و شمارِ شهروندان هنگامي مفيد است و ثروت ملي تلقي مي‌شود كه امكان بكارگيري آنها در سازو كار توليد ملي مهيا باشد.»
- حضور چشمگير محققان پيش‌كسوت و كارمندان بازنشسته‌ي وزارت متبوع، كاملاً محسوس مي‌نمود. گويا جوانان را ديگر چنين نشست‌هايي جذب نمي‌كند (يكي ديگر از بازخوردهاي نظام آموزشي بيمار كنوني)!

    مؤخره
   1- چند ماه پس از آن سخنراني شورانگيز و صادقانه، روزي دكتر قريب به من گفت: درويش! نسخه‌اي از گزارشي كه از مراسم آن روز نوشتي را به دكتر عظيمي دادم و او پس از خواندن آن گزارش به من زنگ زد و گفت: خوشحالم كه چنين شنوندگاني آن روز در سخنراني من حاضر بودند و پيام آن سخنان را به خوبي درك كرده‌اند.
  2- ياد آن بزرگمرد را گرامي مي‌داريم و از سويي خوشحالم كه امروز در ميان ما نيست! در ميان ما نيست تا ببيند سازماني كه براي اعتلاي آن، خون دل‌ها خورد (سازمان مديريت و برنامه‌ريزي كشور)، اينك كاملاً فروپاشيده و منحل شده است ...

درسي كه اوكيچوبي مي‌دهد!

لطفاً امضا كنيد.

    درياچه‌ي اوکیچوبی - Okeechobee - در جنوب فلوریدا نام "قلب مایع" را به خود اختصاص داده و بعد از دریاچه‌ي میشیگان، بزرگترین دریاچه آب شیرین آمریکا محسوب مي‌شود. این دریاچه با عمق نسبتاً کم 9 فوت (ميانگين طبيعي ژرفاي آب در اين درياچه حدود 15 فوت يا 5 متر بوده است) و مساحت 730 مایل مربع، حوضه‌ي آبخیزی در حدود 11913 کیلومتر مربع را پوشش می‌دهد.
    خانم كارول ويليامز (Carol J. Williams) در مقاله‌ای كه ديروز در لس‌آنجلس تایمز تحت عنوان "گنج‌ها و لجن سمی اوکیچوبی" انتشار داده است، تأكيد مي‌كند که خشکسالی باعث پایین‌آمدن سطح آب این دریاچه به کمترین مقدار خود از سال 1932 شده است (6 فوت کمتر از مقدار طبیعی) و به همین دلیل جواهرات و اشیا عتیقه‌ای که در طول زمان در نواحی ساحلی آن بودند از زیر آب بیرون آمده‌اند. علاوه بر آن، لجن سمی فاضلاب‌ها نیز از زیر آب بیرون آمده که پاکسازی آن مسوولان را دچار مشکلات کرده است. در طول کمتر از دو ماه حدود 2میلیون یارد مربع از این ناحیه پاکسازی شده است. امّا نكته‌ي حايز اهميت اين كه بعد از جمع‌آوری و تجزیه مشخص شد که این لجن حاوی مقادیر بسیار زیاد و خطرناكي از ماده‌ي سمي آرسنیک و کودهای مختلف و حشره‌کش است که تا سال‌های 1960 مورد استفاده قرار گرفته‌اند. مقدار آرسنیک موجود در لجن حدود 9 میلی‌گرم در کیلوگرم محاسبه شده است که این مسأله امکان استفاده از ان را در فرآیند دفن زباله (که در ان یک لایه خاک یا لجن و یک لایه زباله ریخته می‌شود تا امکان تجزیه‌ي آنها بهتر فراهم شود) ناممکن می‌سازد، چرا که محدوده مجاز آرسنیک دراستفاده برای عملیات لندفیلد فقط «يك و دو دهم»  میلی‌گرم در کیلوگرم است که در مورد این لجن مقدار بيش از هفت برابر حد مجاز است. از طرفي امکان خنثی سازی‌اش آن هم وجود ندارد و باید راهی برای خلاصی از اين لجن سمي یافت. مقدار لجن لایروبی شده فقط حدود 20 درصد کل لجن موجود است، اما همین مقدار هم به فعالیت بهتر گیاهان و جانوران آبی دریاچه کمک می‌کند که البته اينك کار به دليل بارندگی در منطقه متوقف شده است.
    چند نکته در مورد این مقاله قابل توجه است: 

ادامه نوشته

رودخانه كلرادو ، مي‌تواند همان كارون ، كرخه و قره‌چاي باشد!

     آلدولئوپلد را كه مي‌شناسيد؟ همان فيلسوف طبيعت‌گرايي كه پيشتر در «مهار بيابان‌زايي» از او و منظر نگاهش به جهان وام گرفته‌ام؛ در اين پست مي‌خواهم باز هم به بهانه‌ي او، از پيامدهاي فاجعه‌بار ساخت سدهاي مخزني بر محيط زيست بگويم و بنويسم. لئوپلد در سال 1922 ميلادي، بلم‌راني خاطره‌انگيزي را در دلتاي رودخانه‌ي كلرادو شرح مي‌دهد. او با شور و حزني مثال‌زدني از مناظر زيبايي مي‌گويد كه در اين سفر تكرارناشدني مشاهده كرده است؛ از مردابي سبز، از كهورها و بيدهاي مجنون در بيابان باختري مكزيك، از بلدرچين‌ها، غوغاي حواصيل‌ها، فرار شتابان قره‌غازها، شاه‌ماهي‌هاي ترسو، مرغان ماهي‌خوارآمريكايي، پازردها، اردك‌ها، مرغابي‌ها، گرگ‌ها، آهوها و از پلنگ مشهور و تيزدندان جاگوار، اين سلطان بي‌رقيب دلتا، پنهان‌شده در بين درختان و علف‌زارهاي بلند سخن مي‌راند ... لئوپلد هيچگاه ديگر تا زمان مرگش در 1965 به اين دلتا برنگشت، چرا كه نمي‌خواست ...

کسی می داند انگلستان چگونه بوجود آمده است؟!

     تازه‌ترين مطالعات دانشمندان كه بخشي از ستاده‌هاي آن همين ديروز توسط Kate Ravilious در مجله‌ي معتبر National Geographic منتشر شده است، حكايت از آن دارد كه يك سيل‌ بسيار عظيم مي‌تواند مهمترين نقش را در ظهور بريتانيا داشته باشد؛ جزيره‌اي كه اهالي اندكش – دست‌كم در طول چند قرن اخير، نقشي پررنگ و انكارناشدني در تكوين تاريخ معاصر جهان ايفا كرده‌اند!
    پيشاپيش از هموطن عزيز مقيم انگلستان كه ترجيح داده است با نام مستعار «بهپور» از او ياد شود و برگردان فارسي اين مقاله‌ي ارزشمند را برعهده گرفته‌اند، صميمانه سپاسگزاري مي‌كنم. همچنين از اين كه ناگزير به مواردي از جرح و اصلاح در اين برگردان شدم، از ايشان عذرخواهي مي‌كنم.

Ancient Megaflood Made Britain an Island

     بر بنياد پژوهش‌ها و مطالعات انجام شده، اينك آشكار شده است كه جزيره‌ي انگلستان، بيش از هر چيز بايد موجوديت كنوني خود را مديون رخداد سيلي عظيم بداند كه بين 200 تا 450 هزار سال پيش به وقوع پيوسته است. این سیل عظیم، پل ارتباطی بین فرانسه و انگلیس را قطع کرده و سبب جدایی جزیره شده است. به گفته‌ي دانشمندان، قدرت سیل مزبور به حدي بوده كه توانست حدود يك میلیون متر مکعب آب را در ثانیه تخلیه کند و سرعتی افزون بر 100 کیلومتر در ساعت داشته باشد. كافي است بدانيم، این سرعت حدود 10 برابر سرعت جمع شده‌ي همه‌ي رودخانه‌های جهان است (همچنين رودخانه‌ي خروشان هيرمند، در بهار پرآب سال جاري، دبي بيشينه‌ي آن هيچگاه از 3 هزار متر مكعب در ثانيه فراتر نرفت).
     گفتني آن كه این سیل علاوه بر جدا کردن جزیره، موجب ورود حجم عظیمی از آب شیرین به اقیانوس اطلس شده است؛ رخدادي كه خود نوسانات آب و هوایی و سرد شدن قابل توجه در نیمکره‌ي شمالی را بوجود آورده و تسريع كرده است. همچنين این سیل مخرب و ويرانگر، بسیاری از گونه‌های گیاهی و جانوری موجود در منطقه را از ميان برده و باعث ایجاد دگرگونی در گونه‌های موجود شده است. به نحوي كه به مرور دچار تغییراتی برای سازگاری با شرایط جدید محیطی شده‌اند. از اين رو و پس از فروكش كردن اين رخداد ويرانگر و تحول بزرگ طبيعي، حدود يكصد هزار سال، این جزیره عملاً بدون سکنه باقی ماند.
       پژوهشگران همواره بر این گمان بودند که يك برآمدگي باریك آهکی در جنوب شرقی انگلیس، شهر Dover  را به Calais در شمال غربی فرانسه متصل مي‌کرده و در عصر یخبندان که سطح آب دریاها پایین بوده، برآمدگي مزبور، از به زیر سیل رفتن این مناطق جلوگیری کرده است. بعد از گرم شدن هوا و آب شدن دریاچه‌های یخی موجود در اطراف آن نيز، برآمدگي يادشده تا مدتها، يگانه مانع جدي ورود آب بوده است تا اين كه سرانجام در اثر مجموعه‌اي از رخدادهاي طبيعي مانند فرسایش كناري رودخانه‌اي و ساحلي (تلاطم امواج)، یخچال‌ها و از همه مهم‌تر آن سیل عظیم، از ميان رفته است. سانجیو گوپتا (Sanjeev Gupta) از دانشکده امپریال لندن و همکارانش بر این عقیده هستند که آثاري از نهشته‌هاي به هم چسبیده‌ای که فقط از طریق سیل بوجود می‌آیند را در ناحیه‌ي کانال انگلستان پیدا کرده‌اند؛ دريافتي كه نقشه‌ي سه بعدی این منطقه نيز آن را تأييد مي‌كند. بر پايه‌ي این پژوهش‌ها، منشأ اصلی این حجم عظیم آبی، يك دریاچه‌ي یخچالی است كه در قسمت جنوبی دریای شمال در ساحل شرقی بریتانیا قرار داشته است. احتمالاً این آب توسط همان برآمدگي باريك آهکی که همانند یک سد طبیعی، عمل مي‌كرده، نگهداری می‌شده و یک زلزله‌ي خفيف، سبب ایجاد ترک‌هایی در آن شده است. به گفته‌ي اين دانشمند هندي‌تبار: از آنجا كه آهک زیاد مقاوم نیست، احتمالاً در همان زمان، جريان آب شروع به نفوذ و ریزش کرده است.
      به هر حال، آنچه كه حايز اهميت مي‌نمايد آن است كه بروز این سیل در گذشته می‌تواند دليل مسأله‌ي خالی از سکنه بودن اين منطقه را در كاوش‌های ديرينه‌شناسي، توضیح دهد. در همين ارتباط، باستان‌شناسي به نام نیکولاس اشتون (Nicholas Ashton) مي‌گويد: یک گپ بسیار عظیمی از فقدان حيات انساني در این منطقه بين 60 تا 180 هزار سال پيش وجود دارد؛ يعني در زمانی که هوا گرم و سطح آب به شدت بالا بوده است. به طوری که عبور از این فاصله‌ي بوجود آمده براي انسان‌ها امكان نداشته است. از طرفي در زمان عصر یخبندان هم که سطح آب پایین‌تر بوده است، انسان‌ها ترجیح می‌دادند در مناطق گرم‌تر که ایتالیا و اسپانیا کنونی را شامل می‌شود، ساکن باشند.

چرا به خبر مرگ پرآب‌ترين رودخانه‌ي البرز جنوبي عادت كرده‌ايم؟

     ديروز وقتي به كرج باز مي‌گشتم، مشاهده كردم كه رودخانه‌ي كرج كاملاً خشكيده و بسترش چروكيده است. اين البته مي‌تواند براي كرجي‌ها رخدادي عادي باشد، چرا كه اينك سالهاست كه بستر پايين‌دست اين رودخانه‌ي دايمي و پرآب البرز جنوبي، در تابستان‌ها آبي را درك نكرده است؛ همانگونه كه زيستمندان حاشيه‌ي جاجرود و لار نيز چنين تجربه‌ي تلخي را سالهاست كه خو كرده‌اند. امّا وقتي به ياد مي‌آوريم كه ما در ترسالي به سر برده و ميانگين بارندگي سال آبي‌اي كه در حال سپري كردن آن هستيم، دست كم، 25 درصد بيش از ميانگين 35 ساله‌ي منطقه است و باز وقتي مي‌بينيم، خشكه‌رودهاي كوچكي چون وردآورد و كن همچنان و برخلاف سال‌هاي گذشته هنوز آب دارند، تازه در‌مي‌يابيم كه اثرات مرگبار سد اميركبير، لار و لتيان بر حيات رودخانه‌‌هاي پرآب البرز مركزي و جنوبي و زيستمندان ارزشمندش تا چه اندازه ويرانگر بوده است.
    وقتي مديريت نابخردانه‌ي حاكم بر سرزمين در طول دهه‌هاي گذشته چنان است كه بيش از يك پنجم جمعيت كشور جذب پهنه‌اي مي‌شوند كه مساحتش حتا به يك صدم درصد از خاك ايران هم نمي‌رسد، كمترين پيامد ناميمونش، مرگ تدريجي همه‌ي ديگر انواع گياه و نبات بوده و در يك كلمه شاهديم كه چگونه تمامي مواهب طبيعي به نفع آدمي كنار مي‌كشند. مرگ سرخه‌حصار و خجير، فرونشست زمين در حاشيه‌ي جنوبي پايتخت، نابودي اغلب گونه‌هاي جانوري و وحوش پرشمار البرز مركزي و برهنگي خاك، تنها بخش كوچكي از شناسه‌هاي مشهودي است كه نشان مي‌دهد، بيابان‌زايي با چه قدرت و شتابي چنگال خويش را به سوي يكي از حاصل‌خيز‌ترين مخروط ‌افكنه‌هاي البرز جنوبي (تهران) انداخته و كارايي‌اش را با شتابي دمادم افزاينده مي‌مكد و نابود مي‌سازد.

    مؤخره:
   ديري نخواهد پاييد روزي كه روح بزرگان و فرزانگاني چون اميركبير و ملاصدرا، به دادخواهي همه‌ي زيستمندان و جلوه‌هاي ناب طبيعتي كه قرباني سياست‌هاي خودخواهانه‌ي آب‌سالاران بنيادگرا شده و مي‌شود، از گور برخاسته و فرياد برآورند:

اعتراض به تخريب بي‌سابقه‌ي پارك ملي خجير

آيا اينجا زماني پارك ملي خجير بوده است؟!

    هومن روانبخش عزيز، ديده‌‌بان گرامي البرز! طوماري اينترنتي در اعتراض به هجوم ابربيل‌هاي آهني و تخريب حيرت‌انگيز و غم‌بار پارك ملي خجير را فراهم آورده است؛ طوماري كه خطاب آن، مسئولين شركت ملي گاز ايران و سازمان حفاظت محيط زيست است. با امضاي اين اعتراضيه‌ي مجازي – دست كم - نشان دهيم كه طرفداران طبيعت وطن در دنياي مجازي، شماري قابل توجه هستند.

   در همین ارتباط:

   - گزارشهای مصور دیده بان محیط زیست ایران و اعتماد ملی ، ایسنا و همشهری  را بخوانید.

سد آسوان ؛ متهم شماره يك بيابان‌زايي در مصر!

     در كامنت پست قبلي، مدير محترم وبلاگ ارزشمند آلماگل، فرموده‌اند كه «درخصوص سد عظیم آسوان با شما هم رای نیستیم. گویا منابع علمی در دسترس شما در باره این سد جامع و کامل نیست.»
     از اين رو، براي آگاهي علاقه‌مندان و تنوير افكار عمومي، به ويژه آن دوست عزيز و نيز مرد خاكي گرامي كه ظاهراً فقط شيفته‌ي كلام زيباي چرچيل شده و از مفهوم خطرناك نهفته در پشت آن، غفلت ورزيده است، توجه شما را به مرور دريافت‌هاي زير جلب مي‌كنم:

خطري كه آب‌سالاران بنياد‌گرا براي پايداري زيست دارند!

«يك روز،  هر قطره از آبي كه در دره نيل مي‌ريزد و جاري مي‌شود، دوستانه و به تساوي ميان مردم رودخانه تقسيم خواهد شد و خود نيل شكوه‌مندانه خواهد مرد و هرگز به دريا نخواهد رسيد

وينستون چرچيل ، 1908

     چرچيل راست مي‌گفت! پول نيل را سرانجام جمال عبدالناصر با احداث سد غول‌پيكر آسوان، سر سفره‌‌ي مردم آورد! و اينك چيزي جز زمين‌هايي از هميشه شورتر، لم‌يزرع و مسموم، با كمترين زيستمند گياهي و جانوري براي مصري‌هاي ساحل‌نشين باقي نمانده است. در عوض مالاريا كماكان بيداد مي‌كند و ...
    به جرأت مي‌توان گفت: فرجام ناميمون ساخت بيش از 40 هزار سد توسط حمايت آب‌سالاران بنيادگرايي (fundamentlist hydrocrasts) كه با غرور تمام به جنگ قوانين طبيعي رفتند، هيچ زمان چون امروز ملموس و قابل درك نبوده است.

     يادمان باشد:
    افراط‌‌گرايي در هر حوزه‌اي مي‌تواند ...

هري پاتر هم به مقابله با جهان‌گرمايي رفت!

    ناشر جلد هفتم از كتاب پرطرفدار هري پاتر، ابتكاري ارزشمند به خرج داده و براي مقابله با كاهش ارزش‌هاي غيرقابل تبادل جنگل‌هاي سوزني برگ كانادا، تا ۶۵ درصد از حجم كاغذهاي مصرفي خويش را از نوع قابل بازيافت استفاده كرده و توانسته در اين راه، مهر تأييد انجمن جهاني نظارت بر جنگل را نيز اخذ كند. همچنين با كاربست اين رويه ارزشمند، نه‌تنها اتهام تشديد جهان‌گرمايي را از خود زدوده، بلكه - به قول مجتبی مجديان عزيز - مي‌تواند خود را طلايه‌دار و آغازگر تحولي عظيم در صنعت چاپ بداند.

سندي در اعجاز درختان!

     بعضي وقت‌ها … پاره‌اي عكس‌ها مي‌توانند بيشتر از ده‌ها و ده‌ها كلمه با مخاطب خويش سخن بگويند … آيا زيستن در حاشيه‌ي چنين درختان تناور و پر رمز و رازي بخت‌ياري نمي‌خواهد؟!

Coral Gables

ضیافتی کویری!

تنهايي!

     پرداختن به كوير و جاذبه‌هاي ناهمتايش اخيراً چنان مورد توجه مقامات دولتي واقع شده و در دستور كار ايشان قرار گرفته كه حتا اقدام به تشكيل «شوراي هماهنگي توسعه پايدار مناطق كويري با رياست معاون نخست رييس جمهور» شده است. شورايي كه آشكارا بخشي از وظايف و اختيارات آن با قانون اقدام ملي مقابله با بيابان‌زايي و كميته‌ي عالي متاثر از آن موازي مي‌نمايد!
    در اين باره البته سخن فراوان است كه ترجيح مي‌دهم پس از روشن شدن ناسازه‌ها و چالش‌هاي قانوني موجود، در باره‌ي آن بيشتر بنويسم.
    تا آن زمان، خوانندگان عزيز اين سطور را دعوت مي‌كنم به تماشاي مناظري بديع و ناهمتا از چندضلعي‌هاي مشهور درياچه‌ي نمك قم، در حاشيه‌ي شمالي كوير زيباي مرنجاب.

گزارشي تكان‌دهنده از روند عقب‌نشيني يخچال‌ها در هيماليا و پرو

      در شماره‌ي ديروز نيويورك‌تايمز، مقاله‌اي وجود دارد به قلم: SOMINI SENGUPTA، مقاله‌اي كه با زبان بي‌زباني هشدار مي‌دهد: روند عقب‌نشيني يخچال‌ها در ارتفاعات 13 هزار پايي هيماليا و نيز در حاشيه‌ي جنوبگان، در ارتفاعات هميشه يخ‌زده‌ي كشور پرو، هيچگاه چنين پرشتاب نبوده است. محاسبات و اندازه‌گيري‌هاي دقيق انجام گرفته، گواه آن است كه در طول سه سال گذشته، دست‌كم سالي 10 متر، يخچال‌هاي هيماليا عقب‌نشيني كرده و آب شده‌اند. همچنين بر پايه‌ي مطالعات ديگري كه دانشمندان هندي بر روي 466 يخچال بزرگ هيماليا در طول سا‌ل‌هاي   1962 تا 2001 ميلادي انجام داده‌اند، مشخص شده كه بيش از 20 درصد از ابعاد يخچال‌ها كاسته شده است. حتا در برخي موارد، مانند يخچال عظيم Parbati مشاهده شده كه تنها در طول 10 سال منتهي به سال 2000، بيش از 60 متر در سال يخچال مزبور عقب‌نشيني كرده است! در پژوهشي ديگر كه دانشمدان دانشگاه ايالتي اوهايو آمريكا آن را انجام داده‌اند، وضعيت به مراتب وخيم‌تر بوده و ميزان كوچك‌شدن ابعاد يخچال‌ها در پرو در طول سال‌هاي 1963 تا 2002 به بيش از 22 درصد رسيده است.
    يادمان باشد كه پيش‌تر در فيلم يك حقيقت ناخوشايند نيز، آمارها و تصاويري تكاندهنده‌اي از روند آب شدن يخچال‌ها در آلپ، پرو، ايتاليا، آرژانتين، سوئيس، كليمانجارو و هيماليا نمايش داده شد و اعلام گرديد كه آب شرب بيش از 40 درصد مردم جهان را كوهستاني تأمين مي‌كند (هيماليا)، كه اينك بيش از هر زمان ديگري نشان داده كه در برابر پديده‌ي جهان‌گرمايي آسيب‌پذير و شكننده است.

    دوستان من!
    در سال 1970 ميلادي، آمارهاي هواشناسي مي‌گويد كه 225 روز يخبندان در آلاسكا وجود داشته است، اين ميزان در سال 2000 فقط به 75 روز رسيده و امروز به مراتب كمتر هم شده است.

    دوستان سبزانديش من!
    در سال 2003 ميلادي آنچه كه حيرت دانشمندان را سبب شد، خبر دست‌يابي ايران به انرژي هسته‌اي يا دستگيري صدام حسين نبود! بلكه مشاهده‌ي شكستن و دونيم شدن بزرگترين و قطورترين پوسته‌ي يخي در قطب جنوب بود!

    هموطن من!
    ما براي نخستين بار، جسد غرق شده‌ي خرس‌هاي قطبي را در اقيانوس منجمد شمالي و جنوبي يافته‌ايم! مي‌دانيد چرا؟! و مي‌دانيد مرگ ماهرترين شناگر قطبي در اثر خفگي در آب، چه حقيقتي را فرياد مي‌زند؟!
    همه‌ي اين زنهارها، خيلي پيشتر از گزارش نيويورك تايمز و ستاده‌هاي ناشي از پژوهش دانشمندان هندي و آمريكايي، در «يك حقيقت ناخوشايند»، به تصوير كشيده شده و با شيوه‌اي مؤثر بيان شده است. امّا ... و امّا ...
    با اين وجود، از جماعت زيست‌محيطي‌هاي وطني، آن گونه كه عليرضا آيينه‌چيان عزيز گزارش داده است، تنها 10 درخواست جدي براي ديدن فيلم واصل شده است.
     اين است درد بزرگ محيط زيست ما؛ اين كه سبزترين آدم‌هاي اين حوزه هم – در خوشبينانه‌ترين شكل ممكن - آنقدر گرفتارند كه حتا در طول يك ماه گذشته نتوانسته‌اند 90 دقيقه وقت پيداكنند و اين فيلم را تماشا كنند و دست‌كم چهار نفر از اطرافيان و آشنايان خويش را با مشاهده‌ي واقعيت‌هاي ساده اما تكان‌دهنده‌ي نهفته در آن، متأثر ساخته و يا با نوشتن چند خط ساده در وبلاگ‌شان، ديگران را نيز به ديدن آن تشويق كنند.
    آيا جز اين است كه بار ديگر بگوييم: از ماست كه بر ماست؟!
    آگر در ميزان ناپايداري سرزمين گوي سبقت را در جهان ربوده‌ايم؛ اگر نرخ فرسايش خاك را به 5 ميليارد تن در سال رسانده‌ايم؛ اگر تالاب «كم‌جان» را «بي‌جان» كرده‌ايم؛ اگر شاهد انقراض بيش از 2 هزار گونه‌ي گياهي و جانوري خود بوده‌ايم؛ اگر فرونشست زمين تا دروازه‌هاي پايتخت پيش رفته و تراز منفي آبخوان در استان فارس به منفي 2 ميليارد متر مكعب در سال رسيده است و اگر كسي پيدا نمي‌شود كه ديگر حتا براي تن رنجور و دردمند گلستان، خجير، سرخه حصار و ... اشكي بريزد؛ از ماست كه بر ماست.
    ما عملاً نشان داده و مي‌دهيم كه كارهاي بسيار مهم‌تري داريم تا پرداختن به دفاع از طبيعت وطن و افزايش آگاهي خويش در اين حوزه.
     آري برادر و خواهر من!
     اين است درد بزرگ سرزمين مادري من و تو و ما ...

     در همين ارتباط
     - آيا روند قهقرايي تالاب‌ها در ايالت نيويورك، مي‌تواند متأثر از جهان‌گرمايي باشد؟ - گزارش تيم واكر در شماره 15 جولاي نيويورك‌تايمز.

چرا در هلند ، جوجه‌ها مي‌ميرند؟!

     تا سال 1980 ميلادي، زمان كوچ بهاره‌ي پرندگان در هلند، 25 آوريل (پنجم ارديبهشت) بوده است و از هنگامي كه اين پرندگان مهاجر وارد هلند مي‌شدند و تخمگذاري مي‌كردند، 39 روز زمان لازم بود تا در سوّم جون (13 خردادماه)، جوجه‌ها از تخم بيرون آيند و اين، درست زماني بود كه كرم پروانه‌ها نيز مي‌آيند و بنابراين غذاي كافي براي جوجه‌هاي آسيب‌پذير فراهم مي‌شود. اما اينك و به دنبال مشاهده‌ي محسوس رخداد مرگ و مير در جوجه‌ها، دانشمندان هلندي دريافتند كه كرم‌ها دو هفته زودتر بيرون مي‌آيند و درنتيجه، هنگامي كه جوجه‌ها سر از تخم بيرون مي‌آورند، اغلب كرم‌ها به پروانه بدل شده و ديگر غذايي براي جوجه‌ها وجود ندارد!!
    مي‌دانيد عجله‌ي كرم‌ها براي چيست؟! بهتر است فيلم يك حقيقت ناخوشايند را ببينيد تا دريابيد كه جهان‌گرمايي چگونه و در چه ابعاد پيش‌بيني نشده و حيرت‌انگيزي مي‌تواند حيات جانداران و تنوع زيستي زميني‌ها را به نگران‌كننده‌ترين شكل ممكن به مخاطره اندازد. رخداد تلخي كه دير يا زود، شناسه‌هاي آن در بركه‌ها، آبگيرها و تالاب‌هاي ايران نيز به اثبات خواهند رسيد.

    هموطن من!
    آيا آن آينده‌اي كه مي‌خواهي روزگارت را در آن سپري كني، مي‌بيني؟!

نامش فرهاد ميرفخرايي است ...

    سرطان خون دارد ... مرگ شايد هيچ زمان براي او چنين نزديك قابل باور نبوده است ... با اين وجود، اين خيلي نزديك را مي‌شود خيلي دور هم كرد! به شرط آنكه گاهي به آسمان هم نگاه كنيم ... فقط گاهي ...

هموطن تفرشي من! فرهاد را درياب ...

خانم ابتكار شعارهايتان را كه يادتان هست؟!

    فكر كنم شهروندان تهراني به ياد داشته باشند كه محوري‌ترين شعار انتخاباتي دكتر معصومه ابتكار، پيش از ورود به ساختمان شوراي شهر پايتخت اين بود:

هرگز نخواهم گذاشت تا از قلب پارك ملّي خجير جاده عبور كند!

    اينك پس از بلاهايي كه بر سر اين پارك ارزشمند آمده و مي‌آيد، فكر كنم مناسب‌ترين زمان ممكن است تا ابتكار نشان دهد كه تا چه اندازه با ديگراني كه فقط شعار دادند و رفتند، تفاوت دارد.

    نظر شما چيست؟

 

    در همين ارتباط:

    - فراخوان ديده‌بان محيط زيست ايران براي كمك به حفظ پارك ملّي خجير

ابتكاري ارزشمند از سوي هموطني ديگر در آن سوي آب!

     پس از آن كه يكي از هموطنان فرزانه‌ي ما در انگلستان اعلام كرد كه به زودي تصميم دارد تا نخستين «خبرگزاري سبز ايران» و نيز برگرداني فارسي از محتويات زيست‌محيطي مطالب مجله‌ي معتبر National Geographic را منتشر سازد؛ اينك هموطن عزيز ديگري در آمريكا اعلام داشته تا درصدد راه‌اندازي تارنمايي گروهي است كه در آن خواهد كوشيد تا موارد نقض اصل پنجاهم قانون اساسي را ساماندهي كرده و منتشر سازد. اقدام ارزشمندي كه در صورت تحقق و تداوم مي‌تواند هم سندي ماندگار براي پژوهشگران و جامعه‌شناسان و حقوقدانان در اين حوزه باشد و هم به زنهاري قابل اعتماد و مستقل براي دولت‌مردان و زنان درگير در گستره‌ي محيط زيست و نيز مردان عرصه‌ي بازرسي و قضا بدل شود.
    به دكتر سيامك معطري عزيز سر بزنيد ... اندكي بلند فكر كنيد ... و دست او را در پالايش و تكامل اين پيشنهاد گرانسنگ بگيريد.

تجاوزي ديگر به خليج هميشه فارس!

     گمان برم همه‌ي آنها كه امشب – 25 تيرماه 86 - چون نگارنده بيننده‌ي بخش خبري 22 شبكه‌ي سوّم سيما بودند، از ديدن و شنيدن آخرين خبر پخش شده، سخت نگران، خشمگين و ناراحت شدند. نه به اين دليل كه چرا باز هم صنعت افسارگسيخته‌ي ناپايداركننده‌ي سرزمين، دسته‌گلي جديد به آب داده و فاضلاب بسيار آلوده‌ي نيروگاه بندرعباس در كمال آرامش، تا آخرين ليترش در آب‌هاي نيلگون خليج فارس رها شد؛ نه حتا به دليل آن كه حجم اين فاضلاب چنان بود كه توانست حاشيه‌ي ساحل را تا عمق 8 كيلومتر (بله درست مي‌بينيد و مي‌خوانيد: 8 كيلومتر!!!) كاملاً آلوده سازد و رنگ تيره‌ي خود را به نيلگون فيروزه‌اي خليج فارس تحميل كند و باز نه صرفاً به اين دليل كه چه كسي جوابگوي مردمي خواهد بود كه از فردا، گوشت ماهي‌هاي آلوده‌ي همين دريا را خواهند خريد و به عنوان مرغوب‌ترين و كم‌خطر‌ترين ماده‌ي غذايي مصرف خواهند كرد!!
    آري، افسوس و نگراني و خشم و حيرت بيشتر من از عملكرد سهل‌انگارانه و بي‌تفاوت مسئولين خبري سيما است كه چگونه از اين خبر دردناك كه – در صورت رخ دادن در هر كشوري - مي‌تواند تا بالاترين مقام مسئول را به دادگاه كشاند، چنين سرد و خاموش و بي‌تفاوت و در حد آخرين خبر! گذشتند. يعني نمي‌شد، دوربين را به ميان مردم و مسئولين بندرعباس برد و از چرايي اين حادثه، گزارش مستندتري تهيه كرد؟! اين خبر، به اندازه‌ي حمله‌ي نيروهاي پاكستاني به مسجد سرخ در اسلام‌آباد، يا افزايش قيمت براي سر بن‌لادن، يا گشت‌زني المپيادي‌هاي فيزيك در خيابان‌هاي اصفهان نمي‌ارزيد؟!

    هموطن عزيز من!
    اين ديگر محيط زيست نيست كه بي‌ارزش است؛ اين جان انسان‌هاست كه نشان مي‌دهيم حرمت آن براي ما از ارزش خبري كمتري برخوردار است تا نمايش خوردن موش‌ها توسط چيني‌ها يا ملاقات بلندترين و كوتاه‌ترين مردان جهان كه در چندين بخش خبري مرتب تكرار شد!
    

    فرازناي كلام آن كه
   عشق به خليج فارس، تنها نبايد به حساسيت در حفظ پسوند «فارس» خلاصه شود؛ اگر عاشقانه و مسئوليت‌شناسانه و مقتدرانه به تماميت ارضي خويش و نام ايراني اين پهنه‌ي نيلگون آبي، باور داريم، بايد نشان دهيم كه از هر نوع تجاوزي به اين خليج مقدس و ارزشمند، دفاع كرده و نخواهيم گذاشت تا كيفيت آب آن و حيات زيستمندان ارزشمندش دچار تهديد و تحديد شود. باور كنيد، اين فقط ناو آمريكايي وينسنت نيست كه مي‌تواند به آبهاي خليج فارس تجاوز كند؛ مديريت نابخردانه‌ي ما در رعايت آموزهاي بنيادين زيست‌محيطي در صنايع مستقر در كرانه‌هاي اين پهنه‌ي آبي، در بندر ماه‌شهر، در عسلويه، در بندعباس، در بوشهر، در ... مي‌تواند به مراتب  تجاوزي دردناك‌تر به شمار آيد.

همين.

بی سابقه ترین تخریب طبیعت در حاشیه پایتخت!

     گزارش غم‌انگيز، تكان‌دهنده و ناباورانه ديده‌بان محيط زيست ايران را از تخريب بي‌سابقه يكي از ارزشمندترين پارك‌هاي حفاظت‌شده‌ي كشور در خجير بخوانيد و براي چنين نابخردي حيرت‌انگيزي خون بگرييد ...

براي آنها كه با فيلترينگ desert مشكل دارند!

تغيير نشاني سايت مهار بيابان زايي!

      همان طور كه پيشتر اشاره كردم، متأسفانه در نظام فيلترينگ حاكم بر دنياي مجازي داخل كشور، برخي از واژه‌هاي كاملاً بي‌گناه و مظلوم! نيز قرباني اين غربال حكومتي شده و متأسفانه بدون يافتن مجالي براي دفاع از خويش، از سياهه‌ي كليدواژه‌هاي مجاز بيرون رانده شده‌اند. يكي از اين واژه‌ها، كلمه‌ي «desert» است كه مانند زيست‌بومي كه توصيف‌كننده‌ي آن است، دچار سؤتفاهم شده و در چك‌ليست قرمز قرار وزارت فيلترينگ قرار گرفته است! ... يادتان هست كه بيابان و كوير را «دشنام پست آفرينش» لقب داديم و دادند و دم برنياورديم؟!
    از همين رو، تصميم‌ گرفتم تا نشاني جديدي براي آن گروه از دوستاني كه در كاشمر، اصفهان، كرج، تهران، بوشهر، گرگان، شاهرود، همدان، بندرعباس و ... ساكن بوده و نمي‌توانند وارد سايت مهار بيابان‌زايي شوند، ارايه دهم. اين نشاني عبارت است از:

http://biaban.darvish.info

    اميد كه كلمه‌ي «بيابان»، مانند «جغرافي»، «زن» و ... دچار هيچ سؤ برداشتي نشود! و مشكل ارتباط در دنياي مجازي به كمينه‌ي ممكن برسد.

    مؤخره:
    از ماني منجمي عزيز سپاسگزارم.

آمدم ، ديدم و شيفته شدم!

     عنوان اين پست، عباراتي است كه 72 سال پيش توسط رييس جمهور وقت آمريكا، فرانكلين روزولت و هنگام شركت در مراسم گشايش سد هوور (Hoover) بر زبان جاري شد. سدي كه با انحنايي شگفت‌انگيز و ارتفاعي 221 متري، بر روي رودخانه‌ي كلرادو زده شد و بدين‌ترتيب دوران ساخت سدهاي بزرگ در جهان آغازيدن گرفت.
    و از آن زمان تا امروز، براي بسياري ديگر از نويسندگان، رهبران، مهندسان، كارمندان، ملّي‌گرايان و انقلابيون هفت دهه‌ي گذشته، سدهاي بزرگ نمادهاي نيرومندي از غرور ملّي و استيلاي نبوغ انساني بر طبيعت، تأمين‌كننده نيروي برق، آب و غذا، مهاركننده‌ي سيل‌ها، آبادكننده بيابان‌ها و تضمين‌كننده‌ي استقلال ملّي و البته خفه‌كننده‌ي دهان منتقدين دولتي! بوده‌اند.
    در حقيقت، به گفته‌ي پاتريك مك كالي، نويسنده‌ي كتاب رودهاي خاموش يا Silenced Rivers  : «سدها بزرگترين تك‌سازه‌هاي ساخته شده به دست بشر هستند كه پيشرفت را نمادين مي‌سازند، اعم از اينكه مفهوم پيشرفت، ايجاد ثروت و سرمايه باشد، يا گسترش‌دهنده ثمرات سوسياليزم، يا پيشروي بزرگ كمونيسم.»
    همين هفته‌ي پيش بود كه رييس جمهور ايران نيز، در بيان خوبي‌هاي سهميه‌بندي بنزين، اشاره كرد كه از محل درآمد ناشي از سهميه‌بندي، مي‌توانيم چند پروژه‌ي عظيم سدسازي در كشور را به پايان ببريم! و اصلاً مگر يادمان رفته كه يكي از دلايل اطلاق عنوان «سردار سازندگي» به هاشمي رفسنجاني در دهه‌ي پيش، همانا تسهيلات بي‌سابقه‌اي بود كه دولت وي براي ساخت سده‌هاي بزرگ مخزني به وزارت نيرو اهدا كرد.
    و اينك به جايي رسيده‌ايم كه به ندرت مي‌توانيم رودخانه‌اي چون يلو استون (Yellowstone) را با طول بيش از يك هزار كيلومتر در جهان بيابيم كه هنوز بر روي خود سنگيني سدي را احساس نكرده باشد. به نحوي كه در فرانسه، تنها شاخه‌ي باقيمانده جريان آزاد رود رن (Rhon) نيز در 1986 با يك سد به اسارت كشيده شد و در ديگر مناطق اروپا، اغلب رودهاي مشهور چون ولگا، هيچكدام شاخه‌اي بزرگتر از يك چهارم طول خود ندارند كه تبديل به مخزن نشده باشد!
      برآورد شده كه مخزن سدها در سراسر دنيا، حدود 10 هزار كيلومتر مكعب گنجايش دارند كه اين مقدار معادل پنج برابر حجم تمام رودخانه‌هاي جهان است!
     پس ديگر ما چه مي‌گوييم؟ و چرا اينگونه صريح به مخالفت با سرداران نهضت سدسازي در كشور برخواسته‌ايم؟ چرا نمي‌گذاريم آنها با دل خوش به يكديگر مدال سازندگي دهند و همايش‌هاي غرورآفرين برگزار كنند؟ چرا كابوس «سد سيوند» را هر از گاه چون آوار بر سر ايشان خراب مي‌كنيم؟! مگر نمي‌بينيم كه همه چنين مي‌كنند؟!

خبرنامه‌ي سبز ايران در راه است!

      جناب عبدالطيف عبادي، هموطن عزيز ما كه به گفته خودشان هم‌اكنون در منچستر انگلستان و زير نظر يك استاد آمريكايي از دانشگاه كاليفرنيا به نام داگلاس فورد، مشغول گذراندن دانشنامه‌ي دكتراي خويش هستند، اينك علاوه بر قول راه‌اندازي تارنمايي كه در آن به برگردان محتويات زيست‌محيطي مجله National geoghraphic همت خواهند كرد، وعده داده‌اند كه از 29 تيرماه 1386، يك خبرگزاري زيست‌محيطي نيز به نام «چشم‌هاي سبز ايران» را راه‌اندازي كنند. اين مي‌تواند خبري بسيار مسرت‌بخش باشد، نه صرفاً به اين دليل كه فارسي‌زبان، صاحب يك بنگاه خبري مستقل در حوزه‌ي محيط زيست مي‌شوند، بلكه بيشتر به اين علت كه نشان مي‌دهد، جناب عبادي عزيز، به طرز چشمگيري رويه‌ي حيرت‌انگيز خود را در انكار و تمسخر تلاش‌هاي زيست‌محيطي ايرانيان داخل كشور تغيير داده و آشكارا ...

كسي از مركز صلح و محيط زيست خبري دارد؟!

     وقتي اين نشاني را مي‌نويسي و بر رويش كليك مي‌كني، وارد فضايي مجازي مي‌شوي به نام «مركز صلح و محيط زيست»؛ تارنمايي كه حضورش را در دنياي پرتردد اينترنت فارسي‌زبان به فال نيك گرفتيم و اميدوار بوديم كه بتواند جاي يك وب‌سايت فعال و پويا را در اين حوزه پركند. با اين وجود، مدّتي است كه اين تارنما خاموش شده و تعجب‌آورتر آن كه هيچكس نيز گويا متوجه اين خاموشي نشده! يا به هر حال، اين موضوع را واجد اهميت چنداني نديده كه اشاره‌اي به آن بكند! چرا؟!
      كسي مي‌داند چه بلايي سر اين مركز نوپا آمده است؟!

پيوست
- گزارش الهه موسوي از روند شتابان تصويب ساخت پتروشيمي در منطقه «صوفي كم آق‌قلا» استان گلستان را بخوانيد!

چرا به خود می تازیم؟!

چرا؟!!

    سيامك معطري، عليرضا آيينه‌چيان، پروانه اسماعيل‌زاده، صفورا زواران حسيني و مژگان جمشيدي نخستين بازتاب‌ها و واكنش‌ها را نسبت به آنچه كه در طول دو روز گذشته قلمي كرده‌ام، بروز داده‌ و با كامنت‌ها يا پست‌هايي كه به اين موضوع اختصاص داده‌اند، تأييد كردند كه اشتباه نكرده‌ام و اغلب متوجه، نيت قلبي نگارنده از طرح اين چالشگري سبز شده‌اند.
     با اين وجود ، شاید در نگاه نخست و ...

ادامه نوشته

حفظ محيط زيست ، تا چه اندازه براي ما جدي است؟!

     چندي پيش، شهريار عيوض‌زاده عزيز، با ذكر خاطره‌اي از ملاقاتش با لستر براون – يكي از مشهورترين بوم‌شناسان امروز جهان - به يك حقيقت اغلب غفلت‌شده‌، امّا بسيار مهم اشاره كرد. او گفت: لستر براون به جای خشک کردن دستان خود با دستمال کاغذی، دستمالی پارچه‌ای از جیب کتش درآورد و با آن دستانش را خشک کرد. او به واقع و در جزيی‌ترین سطح به آنچه که می‌گفت اعتقاد داشت و عمل می‌کرد.
    كافي است سري به نهادهاي زيست‌محيطي و منابع طبيعي كشور بزنيد تا  ...

اين مي‌تواند شروع يك تحوّل مثبت باشد!

     در خبرها آمده است كه سرانجام يك مدير عالي‌رتبه‌ي دولتي، دست به هنجارشكني زده و تصميم گرفته مسافت 14 كيلومتري منزل تا محل كارش را با دوچرخه بپيمايد. نام اين مدير ارشد، محمّد رئوفي‌نژاد است كه هم‌اكنون در مقام استاندار يكي از بزرگترين استان‌هاي كشور (كرمان) انجام وظيفه مي‌كند. استاندار كرمان، حتا به اين هم بسنده نكرده و گفته: مي‌كوشد تا ديگر همكاران و مديران دولتي استان را نيز تشويق كند تا از دوچرخه استفاده كنند.
     تصورش را بكنيد فرهنگ استفاده از دوچرخه در اين كشور رواج يابد، باور كنيد اين مي‌تواند مثبت‌ترين تحول زيست‌محيطي قرن براي ايرانيان باشد و اين همه را بايد مديون اعلام سهميه‌بندي بنزين بدانيم. آيا واقعاً عدو شود سبب خير، اگر خدا خواهد؟!
    كافي است بدانيم، افزون بر ميليون‌ها ساعت وقتي كه شهروندان ايراني در ترافيك از دست مي‌دهند، بيش از 60 درصد خانم‌ها و 40 درصد آقايان نيز از اضافه وزني عذاب‌آور رنج مي‌برند، معضلي كه خود هزينه‌هاي بي‌اماني را در بخش پزشكي بر كشور تحميل مي‌كند. افزون بر آن، عدم نشاط و افسردگي مفرط، يكي ديگر از شناسه‌هاي نگران‌كننده‌ي جامعه‌ي امروز است؛ جامعه‌اي كه كمتر از يك‌دهم درصد از دانشجويانش براي رفتن به كلاس‌هاي درس از دوچرخه استفاده مي‌كنند و آن را دون شأن خود مي‌دانند! چرا؟!!
     بنابراين، اگر رهبران كشور عميقاً به اين دريافت رسيده و علاوه بر اينكه خود و همكاران ارشدشان را وادارند تا از دوچرخه استفاده كنند، قبح استفاده خانم‌ها از دوچرخه را نيز شكسته و از خانواده خويش نيز بخواهند تا دوچرخه را ترويج كنند، آنگاه بي‌گمان آبي‌ترين آسمان ايراني، كمترين هديه‌اي خواهد بود كه شهروندان اين ديار مزه‌ي گوارايش را مي‌چشند.
     از همين حالا مي‌توان تصوير رييس‌جمهور ايران را در حالي كه با دوچرخه وارد خيابان پاستور مي‌شود، بر روي جلد مجله‌ي ...

خسارت سه و نيم‌ميليارددلاري جهان‌گرمايي در نيويورك!

     يادم هست در نخستين سال‌هاي دهه‌ي 1990 ميلادي، مجله‌ي محبوب «طبيعت و منابع» - كه يادش به خير باد – در مقاله‌اي جنجالي، ضمن بررسي روند افزايش شمار سيل‌هاي حادثه‌خيز در جهان، اين پرسش را در مورد افزايش خسارت‌هاي ناشي از سيل، با خوانندگان خويش در ميان نهاد: «آيا سيل‌ها تغيير كرده‌اند؟ ما تغيير كرده‌ايم؟ يا هر دو؟!»
     ممكن است دو دهه‌ي پيش، آن مقاله را زياد جدي نگرفته باشند، اما اينك شواهد پرشماري وجود دارد كه نشان مي‌دهند: اگر حتا بپذيريم كه سيل‌ها هم تغيير كرده‌اند، نمي‌توانيم انكار كنيم كه مسئول مستقيم اين تغيير خطرناك و ويرانگر، كسي نيست جز انسان.
     چنين است كه اينك آنتوني دي‌پالما، گزارش‌گر بخش محيط زيست از ...

رابطه‌ي تغيير اقليم و بيس‌بال!

     روزنامه‌ي نيويورك تايمز در شماره ديروز خود، گزارشي منتشر كرده است به قلم خانم مونيكا داوي. گزارشي كه در آن به اثرات نگران‌كننده‌ي تغييرات اقليمي بر روي رويشگاه جنگلي درخت زبان‌گنجشك در برخي از نقاط ايالات متحده آمريكا، از جمله شمال پنسيلوانيا اشاره مي‌شود؛ رخدادي كه نگراني شديد صاحبان صنعت ساخت قالب‌ها و ابزار بيسبال را كه متأثر از چوب درختان زبان گنجشك است، به همراه آورده و حتا گروهي از دانشمندان بر اين باورند كه ...

از سلفچگان قم تا موجاوه كاليفرنيا ؛ راهي نيست!

    عكسي كه امروز در صفحه‌ي نخست تارنماي روزنامه لس‌آنجلس تايمز خود نمايي مي‌كرد، مي‌تواند بسيار عبرت‌آموز باشد. اين تصوير و آن جنازه‌ي بادكرده‌ي حيواني كه ملاحظه مي‌كنيم، نه در تانزانيا و سومالي يا افغانستان و عراق كه در جنوب كاليفرنيا و در جوار ايالت‌هاي ثروتمندي چون يوتا و آريزونا گرفته شده، سكونت‌گاهي در حاشيه‌ي بيابان موجاوه! در عنوان كوتاه زير عكس نيز همين حيرت و شرمندگي به نحوي درج شده و آن را – به طور ضمني - شاهدي بر بي‌ارزش بودن و ...

چرا محيط زيست را جدي نمي‌گيريم؟! حتا من و تو!

     از ويكتور هوگو مى‌پرسند: كتاب «بينوايان» شما تا كى خواننده دارد؟ پاسخ مي‌دهد: «تا زمانى كه فقر در جهان هست.»
     بر همين بنياد، انتظار مي‌رود پرداختن به محيط زيست و دفاع از مواهب طبيعي زيست‌بوم نيز، همواره در شمار موضوعاتي قرار بگيرد كه در صف نخست دل‌مشغولي‌هاي اهالي زمين، فارغ از رنگ و مذهب و مليت جاي دارد. تجربه‌ي سه همايش بزرگ محيط زيست در سال‌هاي 1972 استكهلم، 1992 ريودوژانيرو و 2002 كيپ‌تاون و نيز كارناوال بي‌مانند زمين زنده در 7/7/7 نشان مي‌دهد كه اين ادعا يا انتظار گزافي نيست. با اين وجود، به مجرد گام‌نهادن در داخل مرزهاي ايران، ملاحظه مي‌كنيم: تنها موضوعي كه پرداختن به آن نه‌تنها از ...

معرفي كماالدين فرخ‌نيا و ابتكار ارزشمندش در آمريكا

      چند روز پيش، ايميلي دريافت كردم از هموطني عزيز به نام كماالدين فرخ‌نيا كه هم‌اينك در ويسكانسي ايالات متحده آمريكا اقامت دارد و مدير يك تارنماي تخصصي در حوزه‌ي عكس است. ويژگي جالب اين تارنما، افزون بر اينكه اختصاصاً مي‌توانيد به صورت موضوعي از آن لذت ببريد (مانند ديدن تصاويري صرفاً از بيابان، يا در باره‌ي ايران و ...) اين است كه اين اجازه به شما داده مي‌شود تا هر بخش از تصاوير منتخب خود را كه مايل باشيد، بيش از نرم معمول زوم كرده و بزرگتر ببينيد.
     براي اين هموطن عزيز كه ...