در گلستان دریافتم که تنها نیستیم ...

    دقیقاً ساعت 12 ظهر روز 29 بهمن، اتوبوس حامل برخی از نمایندگان تشکل‌های مردم‌نهاد که توانسته بودند خود را تا ساعت 4:30 بامداد همان روز به میدان ونک تهران برسانند، در مقابل استانداری گلستان ایستاد. امّا همراهان خسته‌ی من، به جای دیدن و لمس مهمان‌نوازی و استقبال گرم مسئولین در استانداری گلستان، با کمال تأسف شاهد برخوردی سرد و امنیتی بودند ... بلافاصله چندین دستگاه خودرو ویژه نیروی انتظامی و دیگر نهادهای امنیتی در محل حاضر شد، مرتباً درخواست می‌کردند که بازگردیم و عکس هم نگیریم! در همان زمان اما رخدادهای خوشایندی هم در حال وقوع بود، این که احساس کردی تنها نیستی و نه‌تنها از تهران که از گرگان و برخی دیگر از شهرهای شمالی کشور هم عده‌ای از عاشقان پارک ملّی گلستان خود را به محل رسانده بودند. به ویژه باید از یار نام‌آشنای طبیعت ایران، دکتر بسکی یاد کنم که مثل همیشه، مرد و مردانه خود را از روستای تنگراه به مقابل استانداری رسانده بود تا فریادمان رساتر شود ...

ادامه نوشته

شاید این آخرین امید برای نجات گلستان باشد!

    تا ساعتی دیگر به همراه جمعی از فعالان محیط زیست راهی دیاری می‌شویم که سال‌هاست به قول ناصر کرمی، قدر اوا گاردنر خود را نمی‌داند! امیدوارم بشود با استاندار گلستان گفتگویی مؤثر انجام داد و دوستان توسعه‌سالار را ترغیب کرد به جای هماوردی با طبیعت، از هماغوشی با آن لذت ببرند.
    تا آن زمان، نگاهی بیاندازید به کبک ناصر کرمی عزیز که این روزها به دلیل افشاگری یک انگلیسی مشکوک! بدجوری داره خروس می‌خونه! نمی‌خونه؟
    منتها من برمی‌گردم ناصر جان! برنمی گردم؟

درج نظر

یه موقع‌هایی دلم تنگ می‌شه برات بامرام؟

    عمه تازه از سفر فرنگ برگشته بود ... فکر می کنم سال 1351 بود! نه؟
    (وای که چقدر زود می‌روند این لعنتی‌ها ... این روزهای دوست‌داشتنی ... این لحظه‌های داغ و تب‌دار ... این خاطره‌های تکرار ناشدنی ... این زندگی من ... زندگی تو ... زندگی ما ...)
    یادم هست که برایم یک خودکار چهاررنگ آورد ... یادت هست مجتبی؟
    (آن روزها در عفیف‌آباد چه بوی نارنجی به هوا برمی‌خواست ... چه بوی پدرسوخته‌ای داشت کوچه پس‌کوچه‌های شیراز در آن روزها ... یادت هست مجتبی؟)
    خودکارم را به مدرسه بردم ... چقدر دوستش داشتم، به همه نشانش دادم و گذاشتم تا با آن روی دفترچه‌هاشان یادگاری بنویسند ... امّا «او» یادگاری ننوشت و فقط نگاهش کرد ... آن هم با حسرت ...
ساعتی بعد، خودکارم دیگر نبود! گمش کرده بودم یا شاید بهتر است بگویم: گُمش کرده بودند!
    با اشک و آه به معلمم گفتم ... خدا رحمتش کند، چقدر ناراحت شد. موضوع به گوش ناظم بداخلاق مدرسه رسید ...
    فرمان دادند تا درب‌های مدرسه را بربندند و همه‌ی بچه‌ها را در حیاط به خط کنند ... آقای ناظم می‌گفت: تا خودکار مجتبی پیدا نشود، احدی حق ندارد از مدرسه بیرون رود ...
    همه می‌لرزیدند ... امّا لرزش «او» جور دیگری بود! انگار داشت به من التماس می‌کرد ... می‌دانستم که کار خودش است و خوشحال بودم که به زودی رسوا خواهد شد ... امّا نگاهش از جنس دیگری بود ... آنقدر که همه‌ی خشم و ناراحتی‌ام را به بغضی پر رمز و راز بدل ساخت ...
    خود را به کنار ناظم رساندم و درگوشی برایش توضیح دادم که اشتباه کرده بودم! خودکارم را کسی ندزدیده است، آن را پیدا کردم!
    امّآ ناظم خشمگین‌تر از همیشه، فرمان داد تا فلک را بیاورند و با ترکه‌های خیس و نازک آلبالو به جان پاهایم افتاد ...
    در هنگامی که ضربه‌ها را نوش جان می‌کردم، در همان لحظه‌ای که از درد به خود می‌پیچیدم ... گاه چشمانم به «او» می‌افتاد و می‌دیدم که چگونه دوست دارد تا از شدت شرمندگی و ترس در زمین فرو رود ...
    امّا مجتبای قصه‌ی ما، هرگز دم برنیاورد و آن ضربات جهنمی را تحمل کرد ...
    روزها و سال‌ها گذشت تا رسیدیم به سال‌های میانی دهه‌ی شصت ... مشغول تدارک عروسی بود و با همسر آینده‌اش، سرانجام با مدیر یکی از تالارهای شیراز به توافق رسیدند ...
    هنگام عقد قرارداد و درست زمانی که مجتبی نامش را به طور کامل نوشت و امضاء کرد:

    مجتبی پاک‌پرور

    ناگهان ... ناگهان اتفاقی عجیب رخ داد ... می‌دانید آن اتفاق چه بود؟!
می‌دانم که می‌دانید ...
    مدیر تالار از جای خود بلند شد و در حالی که به شدّت می‌لرزید ... دست در آغوش مجتبی انداخت و زارزار گریست ...
    گفت: من هنوز شرمنده‌ی آن ضربه‌های جهنمی هستم مجتبی جان ... (من که می‌گویم، یعنی : «او» !) توی آسمونا دنبالت می‌گشتم هم‌کلاسی بامرام ...
    و لابد می‌توانید حدس بزنید که هزینه‌ی اجاره‌ی آن تالار چگونه پرداخت شد ...

    این ها را نوشتم تا بگویم:
    از بخت‌یاری‌های من است که امروز مجتبی پاک‌پرور، یکی از دوستان من است؛ دوستی که هر گاه خواسته‌ام، بی‌هیچ منتی بر روی دیوارش یادگاری نوشته‌ام و بی هیچ ترسی گریسته‌ام ...

من نیستم در این پیرهن
تویی تو
که فرود آمده‌ای بر دریاچه
و آب را بی‌تاب کرده‌ای.

تو نیستی در این پیراهن
منم من
که عبور کرده‌ام از در
و ماه را در آب دیده‌ام.

    و امروز در آغاز چهل و ششمین بهار زندگی این رفیق دریادل خود، می‌خواستم برایش از همین جا فریاد برآورم که:

یه موقع‌هایی دلم تنگ می‌شه برات بامرام ...

همین.

    پی نوشت:
    برای آنها که مجتبی را نمی‌شناسند.

درج نظر

آن پارچه سبز رنگ بر روی این تنه‌ی اعدام شده در رضوان‌شهر ... رضوان‌شهر ... رضوان‌شهر!

گفتم هر او که درختی بکارد
به دانایی پروردگار خواهد رسید
به درگاه دریا و آرامش آسمان خواهد رسید
                                        کوروش بزرگ (برگردان از منشور پارسوماش)

    امروز چشمم به این سند تاریخی افتاد که مردمان شریف ماسوله در 26 آذر ماه 1292 هجری شمسی امضاء کرده و از خویش به یادگار نهاده‌اند. آنها پدران و مادران «طبیعت‌مرد و طبیعت زن» ما در دیار سبز گیلان هستند؛ دیاری که مهد دلیرمردانی چون کوچک جنگلی و فرزانگانی چون دکتر ابراهیم حشمت است. آن مردمان بیش از 96 سال پیش میثاق‌نامه‌ای سبز را در بین خود به امضاء رساندند که به موجب آن احدی حق ندارد به هیچ بهانه‌ای درختی را از زندگی ساقط سازد. این سند افتخار ملی ما می‌تواند باشد؛ افتخاری که ریشه در منشور پارسوماش کوروش کبیر دارد؛ هم او که 2500 سال پیش ندا درداده بود:
او که درختی را بیافکند
بی‌اجاق خواهد مُرد
و خطاب به ایرانیان فرداها آیین سبزش را چنین فریاد کرده بود:
هر که رونده‌ای را بیازارد
جهان را آزرده است

    و من امروز با خواندن قرارداد اجتماعی ماسوله‌نشینان قرن پیش وطن، احساسی دوگانه از شور و شوق و غم و آه را تجربه کردم ...
    این که چگونه ممکن است از دل آن چنان مردمی و آن چنان رهبرانی، به جایی برسیم که
فرمان قتل درخت کهنسال 1500 ساله را صادر کنیم؟ آن هم در همان ولایت و به جرم مقابله با خرافه‌پرستی!!

        جناب حجت‌الاسلام سید کاظم حسینی اشکوری، مدیرکل محترم اوقاف استان گیلان! درست است که توانستید از درخواست رسیدگی ما به این جرم آشکار، عبور کنید! امّا نظرتان در باره‌ی این سند تاریخی از هم‌ولایتی‌های شریف‌تان چیست؟ نظرتان در باره‌ی این ردای سبز رنگ بر روی پیکر بریده‌ی شده‌ی این درخت آزاد چیست؟

    به خدا:
    این ذره ذره گرمی خاموش‌وار ما
                                 یک روز بی گمان سر می‌زند به جایی و خورشید می‌شود

    گفتم تا نگی که نگفتی!

درج نظر

هشدار محمّد خسروشاهی: خطر جهان‌گرمایی در هفت منطقه اصلی کشور جدی است!

      بر بنیاد ستاده‌های به دست آمده از طرح ملّی «بررسی علل افزایش و تشدید سیل در ایران» که نگارنده نیز افتخار همکاری در آن را در کنار محمّد خسروشاهی عزیز برعهده داشته است، مشخص گردیده که در طول 20 سال گذشته روند كلي دما رو به گرم شدن دارد؛ به نحوی که در تمامی هفت ایستگاه مورد مطالعه (فارس - حوضه مهارلو، تهران - حوضه طالقان، خراسان -حوضه کارده، گلستان -حوضه گرگانرود، لرستان - حوضه تيره، هرمزگان - حوضه میناب و آذربايجان شرقي (حوضه صوفی چای) بلا استثنا دماي هوا از کمینه‌ی 64 صدم درجه سانتی‌گراد در ايستگاه بندرعباس تا بیشینه‌ی 1.78  درجه سانتي‌گراد در ايستگاه كرج افزايش يافته است. یعنی تقریباً متوسط افزایش دمای سالانه‌ی کرج سه برابر بندرعباس در طول 20 سال (1365 الی 1384) گذشته بوده است. این در حالی است که متوسط افزایش دمای کره‌ی زمین در طول یکصد سال گذشته، چیزی در حدود 76 صدم درجه سانتی‌گراد بوده است؛ واقعیتی که به خوبی می‌تواند ژرفای خطر جهان‌گرمایی را در ایران به تصویر کشد.

     مؤخره:
    حال باید دید با توجه به افشاگری‌های روزنامه کیهان بر علیه ناصر کرمی – مهمترین مخالف رسمی پندارینه‌ی جهان گرمایی در ایران – و نیز تعبیرهای خواب لطیف در شبانه‌ها، نویسنده‌ی این درگاه طنزناک چگونه به انتشار توافقنامه جدید همت می‌گمارد؟!

                                                                درج نظر

مارها را رها كنيد ... به مردم حموله و گطيش و دغاغله برسيد ... به خوزستان برسيد!

    امروز تصاويري را در درگاه مجازي خبرگزاري مهر ديدم كه هوش از سرم ربود و دلم را به درد آورد ... اينجا روستاي حموله است؛ آنها را هم كه مي‌بينيد، مردمان شريف دغاغله هستند كه روزگاري بهتر از روستانشينان گطيش ندارند! دارند؟

ادامه نوشته

از هجمه‌ی پزشکی بر علیه مارها تا کوره‌های مارسوزی در مؤسسه رازی!

    یکبار دیگر هم دست کم به صورت مستقیم مجبور شدم تا در این تارنما از حقوق یکی از مفید‌ترین و مظلوم‌ترین جانداران روی زمین به نام "مار" دفاع کنم که لابد خوانندگان عزیز مهار بیابان‌زایی ماجرای بحث‌برانگیزش را به یاد دارند؟ ماجرایی که البته با کامنت عبداللطیف عبادی و حواشی آن بحث‌برانگیزتر هم شد! نشد؟
    امّا امروز از طریق جناب خسرو رجبی‌زاده، یکی از معدود متخصصان خزندگان در ایران که اختصاصاً دانشنامه‌ی کارشناسی ارشد خود را بر روی یکی از همین عزیزان، یعنی افعي دماوندي کار کرده است، آگاه شدم که متأسفانه در سکوت سنگین سازمان حفاظت محیط زیست کشور، سالهاست مؤسسه تحقیقات واکسن و سرم‌سازی رازی - که افتخارش، پیشینه‌ی یکصدساله‌ی این نهاد است -  مارهایی را که برای استفاده از زهرشان توسط مارگیرها از جای جای وطن خریداری و جمع‌آوری می‌کنند، پس از استخراج زهر، در کوره ریخته و می‌سوزانند!
    باورتان می‌شود؟ یعنی ممکن است به دست خود چنین ضربه‌ای را به زنجیره‌ی غذایی بوم‌سازگان (اکوسیستم) زده و بالانس جمعیتی جوندگان را از تعادل خارج کنیم؟ تا آنجا که من می‌دانم، نظیر چنین کاری فقط در کشور برزیل انجام می‌شده که آن هم بیش از 40 سال است که متوقف شده است.
    واقعاً چگونه است که نه فقط سازمان حفاظت محیط زیست، بلکه انجمن حمایت از حیوانات و دیگر فعالان این حوزه نیز تاکنون در برابر این جنایت آشکار و حیرت‌انگیز سکوت کرده‌اند؟
    آقای رجبی‌زاده‌ی عزیز البته قول داده‌اند که به زودی نتایج برخی از یافته‌های ارزشمند پژوهشی خویش را در اختیار نگارنده قرار دهند تا در همین درگاه مجازی به اشتراک نهاده شود.
    اما تا آن زمان امیدوارم مسئولین ذیربط هر چه زودتر این روند را متوقف کرده و با بازگرداندن مارها به موطن اصلی‌شان  - و نه هر جایی – کمک کنند تا آنها بتوانند دوباره خود را ترمیم کرده و نقش مفیدشان را در محیط زیست ایفا کنند.

درج نظر

قصه‌ي پرغصه‌ي 7 برادر بوشهري كه همه رفتند ... جز يكي!

    امروز می‌خواهم دوباره شما را با خود همسفر کنم و به کرانه‌های نیلگون و مقدس شاخاب پارس برسانم؛ در دیار همیشه سرافراز دلیران تنگستان که ایرانیان، هرگز سلحشوری‌های ایشان را از یاد نخواهند برد ...

ادامه نوشته

این پسرک چوپان در سیوند ... سیوند ... سیوند!

    یادتان هست گفتم که رسوایی سیوند را فریاد خواهم زد؟ یادتان هست که گفتم سد 80 میلیارد تومانی سیوند به گل نشسته است؟ یادتان هست که گفتم: کشاورزان سعادت‌شهری هم به آب وعده داده خود نرسیدند، چه رسد به مردمان پایین‌دست در کم جان و طشک و بختگان!

ادامه نوشته

چرا در شادگان باید چنین مناظری را ببینیم؟!

    در 97 کیلومتری جنوب اهواز، سکونتگاهی دیرینه به نام شادگان حضور دارد که قدمتش به ایلامیان می‌رسد. شهری با 3463 کیلومتر مربع وسعت که در شرق خرمشهر و غرب ماه‌شهر جاخوش کرده و در پایین‌دستش هم آبادان جاخوش کرده است. شمار شادگانیان به 150 هزار نفر می‌رسد که بر بنیاد آخرین سرشماری صورت گرفته، چیزی در حدود سه و نیم درصد از جمعیت استان را شامل می‌شود. آن هم در حالی که 5 درصد از منابع نفتی ایران را در خود جای داده‌اند و افزون بر آن، با داشتن دو میلیون نفر نخل و تولید سالانه‌ی 40 هزار تن، عمده‌ترین مرکز تولید خرمای ایران محسوب می‌شوند ...

ادامه نوشته

استاندار چهارمحال بختیاری: چندین بار رکورد بتن‌ریزی در سد کارون 4 شکسته شده است!

    دیروز رجبعلی صادقی، استاندار نستوه دیاری که یک دیده‌بان شجاع به نام هومان خاکپور را در دل خود پرورانده است؛ به ملاقات با بلندترین و بتنی‌ترین و عظیم‌ترین و گران‌ترین ( و ... چند تا دیگر ترین) سد ایران، یعنی کارون 4 شتافته تا به ستایش از این سازه‌ی غول‌پیکر سیمانی بپردازد و آرزو کند تا استان چهارمحال بختیاری به سدسازترین یا سددارترین استان کشور بدل شود!
    یک نکته‌ی عجیب در سخنان عالی‌ترین مقام اجرایی چهار محال و بختیاری – که در غیاب وزیر نیرو – وظیفه‌ی تعریف و تمجید از صنعت سدسازی کشور را به صورت داوطلبانه و مشتاقانه و صمیمانه و خالصانه برعهده گرفته بود – ماجرای بتن‌ریزی‌های بی‌سابقه و رکوردشکنانه‌ی این سد بوده است که به نقل از ایشان ذکر شده: «تاکنون در اين سد دو ميليون و200 هزارمترمکعب بتن‌ريزي صورت گرفته و چندين بار رکود بتن‌ريزي کشور شکسته شده است!» در عظمت حجم بتن ریزی این سد، کافی است بدانیم حجم کل بتن‌ریزی در بلندترین سازه‌ی کشور، یعنی برج میلاد، فقط 63 هزار متر مکعب بوده! یعنی در سد کارون چهار، 35 برابر بیشتر از برج میلاد از بتن استفاده شده است!
    کاش حضرت استاندار این را هم اضافه می‌کرد که یکی از دلایل این رکورد شکنی چندین باره، همانا دوبار سیل آمدن و کل تأسیسات را با خود بردن بوده است؛ رخدادی که 200 میلیارد تومان ( حدود 40 برابر بودجه سالانه‌ی بزرگترین نهاد متولّی تحقیقات منابع طبیعی در کشور!) خسارت برجای نهاده است.
    همچنین کاش جناب استاندار اشاره می‌کردند که این انرژی برق‌آبی به قیمت تلف شدن چند میلیون اصله از درختان ارزشمند زاگرس بدست خواهد آمد؟
    و سرانجام:
    کاش آقای رجبعلی صادقی می‌دانستند که راه‌های ساده‌تر، کم‌خرج‌تر و پاکیزه‌تری هم برای تولید برق در استان وجود دارد که عوارض سنگین سدسازی را هم ندارد؛ را‌هایی چون استحصال از انرژی لایزال خورشید.

    لطیف جان تو بگو: واقعاً شکستن رکورد بتن‌ریزی را هم می‌شود به عنوان یک افتخار برای یک استاندار به ثبت رساند؟!

                                                             درج نظر

تلاش دشمنان بیابان برای بیکار کردن درویش و خسروشاهی!

    به دنبال روایت‌ها و تحرکات طنازانه‌ی آدم مشکوکی به نام عبداللطیف عبادی در باره‌ی من و محمّد خسروشاهی و بقیه‌ی بروبچ! اینک از درگاه مجازی نشنال جیوگرافیک – که روابط نزدیکی با لطیف دارد – خبر می‌رسد گروهی از دانشمندان جهان در اقدامی کاملاً مشکوک می‌خواهند با استفاده از انرژی خورشیدی، صحراهای آفُریقا را سبز کنند و واحه‌ها را در بیابان‌ها به طرز چشمگیری افزایش دهند!
     می‌گویید نه! خودتان اصل ماجرا را در اینجا بخوانید و شرح پروژه را هم در اینجا و عکس‌های بیشتر را هم در اینجا ببینید تا دریابید چه آینده‌ی تیره و تاری انتظار درویش و خسروشاهی را می‌کشد! نمی‌کشد؟
    با این وجود، دنیا بداند ... (دنیا که می‌گویم، یعنی لطیف!): اگر یک مو از سر بیابان‌های نازنین من و محمّد کم شود، ممکن است مجبور به تعطیل مهار بیابان‌زایی شویم و آنگاه لطیف دیگر می‌خواهد در شبانه‌های گرین‌بلاگی‌اش، خواب چه کسی را تعبیر کند! نه؟

درج نظر

چه می‌کنند این شالیکاران ژاپنی! نمی‌کنند؟

    دوست عزیزم، آقای دکتر علی حسن‌لی که در دانشگاه معتبر جنوب استرالیا - University of South Australia - و در گرایشی محیط زیستی در بخش  Information Technology, Engineering and the Environment به تدریس و پژوهش اشتغال دارد، لینک جالبی از خلاقیت شالیکاران ژاپنی برایم ارسال داشته است که دریغم آمد، در لذت دیدنش، خوانندگان عزیز مهار بیابان‌زایی را شریک نسازم ...

ادامه نوشته

حمایت یک استاد پژوهش از پیشنهاد آیش طبیعت ایران

    صبح دیروز مجالی دست داد تا با استاد عزیزم، دکتر بهرام پیمانی‌فرد گفتگویی کنم. ایشان که سال‌ها مسئولیت بخش تحقیقات مرتع را در مؤسسه تحقیقات جنگل‌ها و مراتع کشور برعهده داشته است، هم اینک نیز پس از بازنشستگی همچنان با سردبیری فصلنامه‌ی علمی/پژوهشی مرتع و بیابان ایران به فعالیت‌های علمی خود ادامه می‌دهد.
    با او در باره‌ی پیشنهاد ناصر کرمی مبنی بر لزوم توقف هر نوع فعالیت توسعه‌ای در مناطق چهارگانه‌ی تحت مدیریت سازمان حفاظت محیط زیست، سخن گفتم و نظرش را جویا شدم.
    ایشان فرمودند نگران آینده‌ی طبیعت ایران هستند، چرا که همواره در طول چند دهه‌ی گذشته به بهانه‌ی توسعه، شاهد اصابت زخمی جبران‌ناپذیر بر پیکره‌ی این تن دردمند بوده‌اند. بنابراین، تنها آیش می‌تواند، مجال خودترمیمی دوباره به طبیعت دهد. اما آیش صرف فقط در مناطقی جوابگو است که سرزمین از قدرت رویشی خوب و توان اکولوژیک درخوری به صورت طبیعی برخوردار باشد. به عبارت ساده‌تر، در قلمرو سرزمین‌های خشک کشور (اغلب مناطق مرکزی و شرقی ایران) بعید است بتوان فقط با تکیه بر آیش، این محیط زیست رنجور را به وضعیت مطلوب برگرداند. باید از داروها و درمان‌های اورژانسی دیگری هم استفاده کرد ... و باید تا هنوز فرصت باقی است، هر چه سریع‌تر کاری کرد.

درج نظر

و سرانجام شبانه‌های گرین‌بلاگی‌ها منتشر شد!

 

    همان طور که پیش‌تر اشاره کردم؛ عبداللطیف عبادی، مردی که – دست کم در وبلاگستان سبز -  به ضمخت‌بودن مشهور بود؛ مجموعه‌ای از لطیف‌ترین یادداشت‌های خود را در تارنمایی با عنوان: «یادداشت‌های شبانه‌ی گرین‌بلاگی‌ها» به زیور تبع آراسته تا به قول خودش اندکی از فضای تیره و خشن حاکم بر جامعه‌ی سبز مجازی را بکاهد.
    ناگفته آشکار است که وارد شدن به حوزه‌ی طنز همواره خطرناک بوده و هست. کافی است نگاهی بیاندازیم به سرنوشت اغلب تلخ مشهورترین طنزنویس‌های ایران در یکصد سال اخیر تا دریابیم که موضوع چیست؟
    امیدوارم دوستان سبزنویس در گرین‌بلاگ نشان دهند که می‌شود تاریخ را از نو نوشت! نمی‌شود؟
    برای جناب عبادی عزیز هم در گرایش جدید ادبی‌شان آرزوی موفقیت دارم.

    راستی!
    امشب با هومان کلی خندیدیم و ابراز امیدواری کردیم تا آن بلایی که لطیف خبرش را داده است بر سر هیچ آخوند سبزی فرو نیاید!

درج نظر

آيا زنان كلاردشتي مي‌توانند در نرم كردن مواضع لطيف و ناصر مؤثر واقع شوند؟!

 

    حسين عبيري گلپايگاني را مي‌شناسيم؛ همان صاحب عزيز تارنماي كوهستان سبز را مي‌گويم؛ از معدود فعالان حوزه محيط زيست را مي‌گويم كه - به صورتي كاملاً بي‌ادعا و چراغ خاموش - هم در حوزه‌ي مجازي و تئوري و هم در حوزه‌ي ميداني و اجرايي مي‌كوشد تا دست به ظرفيت‌سازي سبز زده و ايرانيان را با طبيعت هم‌آواتر و هم‌آغوش‌تر سازد ... او در آخرين يادداشتش، رخدادي مسرت‌بخش را به نقل از خبرگزاري مهر يادمان انداخته است؛ از همان جنس رخدادهايي كه صحنه‌ي محيط زيست ايران سخت به آن نياز دارد و پيش‌تر ديده‌بان بيدار طبيعت بختياري هم به نمونه‌اي از آن در روستاي چين كوهرنگ اشاره كرده بود. يادتان هست ...

ادامه نوشته

آیش 5 ساله هم نمی‌تواند در همه جا، طبیعت ایران را نجات دهد!


    همان طور که وعده داده بودم، در این یادداشت، نظر استاد کامبیز بهرام سلطانی را در باره‌ی پیشنهاد آیش 5 ساله‌ی طبیعت ایران منتشر می‌کنم:

    جناب مهندس درويش عزيز
    سلام
    ايده آيش پنج ساله، در اصل ايده‌ي خوبي است. آنچه به عنوان مكمل آن مايلم ارايه كنم، تنها برمبناي مشاهدات ميداني و تدوين يك طرح اجرايي براي ذخيره‌گاه زيستكره ميانكاله است كه طبق معمول هرگز به اجرا در نيامد.
    در مورد وضعيت پهنه‌هاي طبيعي تحت مديريت) فرضي) سازمان حفاظت محيط زيست، حداقل مي‌بايست ميان سه وضعيت زير تفكيك قايل شد :

1. پهنه‌هاي طبيعي كه هنوز از قابليت خودترميمي اكولوژيك برخوردار هستند؛
2. پهنه‌هاي طبيعي كه براي خودترميمي نيازمند اقدامات فني محدود مي‌باشند؛
3. پهنه‌هاي طبيعي كه به شدت آسيب‌ديده و قابليت خودترميمي خود را از دست داده‌اند.

    البته در داخل يك پهنه‌ي طبيعي معين نيز ممكن است هر سه وضعيت وجود داشته باشد. براي مثال شرايط اكولوژيك ميانكاله به همين ترتيب است؛ عرصه‌هايي از محيط‌هاي تالابي داراي قابليت خودترميمي اكولوژيك بودند و هستند، در حالي كه عرصه‌هايي ديگر در نتيجه‌ي چراي مفرط، نه‌تنها رويش طبيعي‌شان از ميان رفته بود، كه سطح زنده‌ي خاك نيز به شدت آسيب ديده شده بود. علاوه بر اين عرصه‌هايي نيز وجود داشتند كه به كاهش پوشش تمشك و بذر‌پاشي يا كاشت گياهان مناسب نيازمند بودند. شايد تصاوير زير بتوانند منظور من را بهتر نمايش دهند.


تصوير1- عرصه قابليت خودترميمي خود را از دست نداده و از طريق آيش قابل باززنده سازي است.

در مقابل در تصوير شماره 2 پهنه‌اي را مشاهده مي‌كنيد كه رويش طبيعي از بين رفته و افق فوقاني خاك نيز كاملا" دچار فرسايش شده است.


تصوير شماره 2 – تخريب رويش طبيعي و خاك

    بر اين مبنا تدوين برنامه بهسازي، باززنده‌سازي يا Rehabilitation and Habitat Restoration  براي هريك از وضعيت‌هاي پيش‌گفته مي‌تواند بسيار متفاوت باشد. پس تعيين يك مدت زمان ثابت – پنج سال پيشنهاد شده –  نمي‌تواند براي كليه‌ي پهنه‌هاي طبيعي تحت مديريت (فرضي ) سازمان حفاظت محيط زيست به نتيجه مورد نظر منتهي شود. ضمن اينكه استراتژي حفاظتي مي‌بايست معطوف به كل پهنه به انضمام ناحيه سپر يا buffer zone آن باشد؛ يعني استراتژي اكوسيستم محور.
    با توجه به سابقه ذهني موجود از اصطلاح  «آيش» ، آنچه به ذهن متبادر مي‌شود، بازسازي پوشش گياهي و ترميم خاك است. حال آن كه بسياري از پهنه‌هاي طبيعي حفاظت شده در ايران به چيزي بيش از بازسازي رويش طبيعي نياز دارند. در ذخيره‌گاه زيستكره‌ي ميانكاله در نتيجه مقابله شديد و مستمر دامداران با گرگ، نسل گرگ كاملا" منقرض شده است. آلودگي رودخانه‌هاي منتهي به خليج گرگان، نه تنها مكان‌هاي تخم‌ريزي ماهيان ( مثلا" كُلمه ) را از بين برده، كه به آلودگي شديد خليج گرگان نيز دامن زده است. آب بندان زاغمرز را كه رسما" در فهرست رامسر قرار دارد ، توسط اقداماتي كاملا" غير قانوني – احداث خط آهن – بيش و كم از رده خارج شده و بايد آن را فراموش كرد. وضعيت در مورد تالاب بين‌المللي كم‌جان كه زماني تأمين‌كننده آب شيرين درياچه‌هاي بختگان بود نيز به همين منوال است.
به همين ترتيب مي‌توانيد تالاب‌هاي طشك و بختگان، يادگارلو، هامون، اروميه و تعدادي ديگر را به فهرست اضافه كنيد. در همين حال پهنه‌هايي – مانند پارك ملي كوير –  توسط نظاميان اشغال شده و سازمان حفاظت محيط زيست اساسا" نظارتي بر اين مناطق ندارد. البته در كليه موارد، شما از منِ حاشيه نشين به مراتب بيشتر مطلع هستيد . قصد من در اينجا تنها يادآوري ابعاد وسيع صورت مسأله، حتا اگر موضوع بر سرِ 3/7 درصد از سرزمين پهناور ايران باشد، است.
    براي من هميشه اين پرسش مطرح بوده است كه چرا همه چيز بايد در محدوده همين 3/7 درصد اتفاق بيافتد؟ محمد عزيز، عمرم به پايان نزديك شده و هنوز پاسخي نيافته‌ام.


    زمستان سال گذشته مدتي را در خوزستان بودم. تصويري به دام دوربين افتاد كه بيش و كم وضعيت امثال ما را نشان مي‌دهد و مايلم به شما تقديم كنم.

ارادتمند: كامبيز بهرام سلطاني 
 

     فرجام سخن بهرام‌سلطانی چیست؟
    همان طور که بهرام‌سلطانی تأکید کرده است؛ وضعیت طبیعت ایران – حتا در مناطق چهارگانه‌ی تحت حفاظت آن - چنان غمبار و تیره است که در همه جا با محدودیت اعمال شده در قالب «آیش» هم نمی‌توان امیدی به خودترمیمی دوباره‌ی این بیمار رو به مرگ داشت. بنابراین، به نظر می‌رسد که دست کم در برخی از پاره‌های طبیعت ایران، کار از کار گذشته و دیگر نباید امیدوار بود که آن کارمایه‌های طبیعی به شکل اول خویش بازگردند. نکته‌ی دیگر – که سام عزیز هم به نوعی بر آن تأکید داشته است - این است که تدوين برنامه‌ی بهسازي و باززنده‌سازي يا Rehabilitation and Habitat Restoration  براي هريك از وضعيت‌هاي سه گانه‌ی مورد اشاره، مي‌تواند بسيار متفاوت باشد. بنابراین، تعيين يك مدت زمان ثابت مثل پنج سال، نمي‌تواند به عنوان یک نسخه برای همه جا تجویز شود.
    همچنان امیدوارم این بحث بتواند با تکامل و بالندگی بیشتر، به نجات طبیعت بیمار ایران کمکی مؤثر ارایه کند. درود بر همه‌ی دوستانی که در این جستار مشارکت کردند و سلام بر آنانی که چراغ خاموش فقط آمدند و خواندند و رفتند ...

درج نظر

كامبيز بهرام سلطاني: محمّد عزيز، عمرم به پايان نزديك شده و هنوز پاسخي نيافته‌ام!

    اين پرسش، ساعتي است كه دارد قلبم را مي‌فشارد. پرسشي از سوي يك استاد مسلم دانش بوم‌شناختي در اين بوم و بر كه دلش گرفته از اين كه چرا بايد روزگار طبيعت وطن اين گونه غمبار به پيش رود؟

    ديروز از كامبيز بهرام‌سلطاني عزيز خواستم تا در باره‌ي پيشنهاد آيش 5 ساله‌ي طبيعت ايران، روشنگري كرده و نور به اين جاده بتاباند.
    او هم رسم تردامني را دوباره معنا كرد و مهتابي كم‌نظير را بر اين جاده تابانيد.
    نظر اين استاد فرزانه را در يادداشت بعدي منتشر خواهم كرد؛ نظري كه مي دانم براي دو طرف دوستان درگير در اين چالش طلبگي مي‌تواند بسيار راهگشا و اميدبخش باشد.
    اما تا آن زمان مي‌خواستم براي كامبيز عزيز و دوست‌داشتني طبيعت ايران بگويم كه نه!
    قرار نيست و نبوده كه عمرت به پايان نزديك شده باشد استاد!
    من و ما رفيقي داريم آسماني ... كه تا دلت بخواهد مهربان است و تا دلت بخواهد دريادل ... از او خواسته‌ام و خواسته‌ايم كه تا پاسخ آن پرسش را نيافتي، نروي!
    و راستش باز از او خواسته‌ايم كه كاري كند تا تو حالا حالاها پاسخ آن پرسش را نيابي كامبيز عزيز من و ما!
    درود بر تو و دانش فراوانت كه بي‌منت بر اهالي وبلاگستان سبز سرازير كرده و مي‌كني.

    مي‌خواستم بگويم:
    بهرام‌سلطاني‌ها را كه مي‌بينم و نفس گرم اين مردمان داد و دين را در سرزمينم كه حس مي‌كنم ... ياد اين سروده‌ي زنهاردهنده مي‌افتم :

در این خاک زرخیز ایران زمین
نبودند جز مردمی پاک دین

همه دینشان مردی و داد بود
وز آن کشور آزاد و آباد بود

چو مهر و وفا بود خود کیششان
گنه بود آزار کس پیششان

همه بنده ناب یزدان پاک
همه دل پر از مهر این آب و خاک

پدر در پدر آریایی نژاد
ز پشت فریدون نیکو نهاد

بزرگی به مردی و فرهنگ بود
گدایی در این بوم و بر ننگ بود

کجارفت آن دانش و هوش ما
که شد مهر میهن فراموش ما

از آن روز دشمن به ما چیره گشت
که ما را روان و خرد تیره گشت

     و من ايمان دارم كه حضور بهرام‌سلطاني‌ها و پاسداشت حرمت آنها دوباره پايداري سرزمين مادري‌مان را افزايش خواهد داد و نشاط و زيست‌پالايي‌اش را دوچندان خواهد ساخت.

    پی نوشت:

    - برای آنها که ممکن است کامبیز بهرام سلطانی را نشناسند.

درج نظر

اين رسم را لطفاً پايان دهيد مديران عزيز مملكتي!

    ديروز - 17 بهمن 1388 - براي رونمايي از يك واحد توليدي جديد در بخش كشاورزي راهي شهرستان شال در استان قزوين شدم (قابل توجه سام خسروي فرد عزيز كه ميداند چه مي‌گويم! نمي‌داند؟). مطابق معمول سيلي از خبرنگار و عكاس و ... در معيت جناب استاندار قزوين و ائمه جمعه و نمايندگان مجلس و ديگر مديران مرتبط و نامرتبط حضور داشتند تا روبان قرمز اين كارخانه را ببرند.
    امّا نكته‌ي تأسف‌بار ماجرا، قرباني كردن (بخوان قتل عام) 5 گوسفند بي نوا در جلو پاي مقامات عزيز كشوري و لشكري بود!
    يكبار ديگر دوستان را ارجاع مي‌دهم به خطبه‌هاي ارزشمند امام جمعه‌ي كاشمر، آيت‌الله سيد قاسم يعقوبي عزيز در نكوهش چنين حركت‌هايي و اميدوارم همه از وزير راه – دكتر بهبهاني – تبعيت كنند و از چنين نمايش‌هاي هولناكي آن هم در ملأ عام و پيش چشم كودكان ممانعت به عمل آورند.

    پي نوشت:
    وزير راه را آوردم تا بگويم: اگر لكنت‌هايش را مي‌بينم، قوت‌هايش را هم مي‌بينم! نمي‌بينم؟

درج نظر

تصرف 5 هزار هکتار از جنگل‌های بختیاری با بهانه‌ای حیرت‌انگیزبه نام وقف!

    وقتی تازه‌ترین یادداشت دیده‌بان عزیز طبیعت بختیاری را خواندم، از حیرت، خشم و غم نمی‌دانستم که باید چگونه واکنش نشان دهم؟
    مگر می‌شود به رغم وجود تأکید قانون و حتا پاسخ سزاوارانه‌ی و حمایت رهبری نظام (ایشان به درستی گفته‌اند: عرصه‌های طبیعی بایر که قبل از اجرای قانون ملی شدن جنگل‌ها و مراتع هیچگونه احیایی در آن‌ها صورت نگرفته است، همچنان به عنوان انفال محسوب و مشمول موقوفات نمی‌گردند)، باز هم شاهد طرح چنین ادعایی در محافل قضایی کشور در مورد جنگل های بلوط پروز (جنوب استان چهار محال و بختیاری) باشیم؟
    و بدتر از آن، این که سرانجام قوه‌ی قضاییه نیز رأی نهایی خویش را به نفع جنگل‌خوارانی صادر کند که این بار در پوشش "وقف" وارد بازی تلخ تجاوز به عرصه‌های طبیعی زادبود شده‌اند؟
    راستی در چنین مواردی به کی یا کجا باید داد خود را رساند و فریاد برآورد که این امانت‌ها، میراث چندصدهزارساله‌ی این بوم‌ و بر مقدس هستند و نه سیصد ساله!
    چگونه می‌شود آنها را به ماجرای مرزهای مذهبی و ادعاهای وقفی بکشانیم؟ آیا چنین حرکت‌های نابخردانه‌ای از اعتبار و حرمت تعلقات مذهبی مردمان نمی‌کاهد؟ آیا بهتر نیست دین و شریعت چنین دوستانی نداشته باشد؟ دوستانی که خواسته یا ناخواسته به اصل موضوع بیشتر ضربه می‌زنند تا آن که بخواهند آن را پرو بال بخشند.
    درود بر هومان خاکپور عزیز که مرد و مردانه و یک تنه به دیده‌بانی از طبیعت ناهمتای بختیاری مشغول است و تهدیدها و تحدیدها را تاب می‌آورد. نمی‌آورد؟
     جا دارد که همه از او حمایت کنیم.

درج نظر

لطیف منتشر می‌کند: یادداشت‌های شبانه‌ی گرین‌بلاگی‌ها!

    عبداللطیف عبادی را که می‌شناسید! نه؟ او اخیراً در راستای تلطیف فضای خاکستری وبلاگستان سبز و کاهش درد ناشی از اصابت شیشکی‌های دوستان، اقدام به نگارش مجموعه‌ای لطیف و طنازانه با عنوان: «یادداشت‌های شبانه‌ی گرین‌بلاگی‌ها» کرده  و چند نمونه از آن را به عنوان پیش‌غذا برایم ارسال کرده است که حقیقتاً دل‌دردآورنده بود!
    او مژده داده که تقریباً هیچ یک از صاحب‌منصبان گرین‌بلاگ را از نظر دور نداشته و دست لطفش را بر سر همه خواهد کشید! نخواهد کشید؟ از محمّد خسروشاهی و مهدی زارع و مهدی اشراقی و ناصر کرمی بگیر تا ... محمّد درویش!
    لطیف این را هم اضافه کرده که در بین همه‌ی یادداشت‌های طنازانه‌اش، «یادداشت‌های شبانه‌ی محمّد درویش» چیز دیگری است و به جای یک شب، هفت شب و هفت روز ادامه دارد و خودش تاکنون هفتاد بار آن را خوانده و هنوز هم دارد می‌خواند و می‌خندد!
    فعلاً تا زمان انتشار آن طنزنامه‌های سبز، برای نمونه به ماجرای خوشمزه‌ی ناصر کرمی از منظری لطیف چشم بدوزید! به خصوص که ناصر این روزها، ظاهراْ بدجوری به دلیل سوت زدن در تاریکی، فلسفه‌ی پوچی خونش رفته بالا! نرفته؟

    «امروز داشتم از پنجره‌ی اتاق کارم خیابان را تماشا می‌کردم و به طرح آیش پنج ساله فکر می‌کردم که ناگهان  طرح یک داستان مینی مال در ذهنم جرقه زد. فضای داستان در سال‌های آیش پنج ساله می‌گذرد. سه بزغاله‌ی کوهی هستند به نام شنگول و منگول و حبه‌ی انگور. مامان‌شان می‌خواهد برود بیرون و بهشان می‌گوید: اگه غربیه آمد در را باز نکنید. ولی یک گرگی می‌آید و می گوید من از طرف آقای  دکتر صدوق آمده‌ام و یک پیغام خیلی خصوصی  برای مامان‌تان دارم و در را برایم باز کنید ... البته هنوز فقط یک طرح هست و باقی داستان را باید تا امشب کامل کنم . راستش از وقتی که کامنت‌های انتقادی در وبلاگم نوشته می‌شوند، دیگر نمی توانم ذهنم را خیلی روی مینی مال‌هایم  متمرکز کنم .همین  دیروز  یکی از عوامل سبزپرسی‌ها آمده بود با اسم مستعار برایم نوشته بود که  " به به ، چه وبلاگ خوب و قشنگی داری، اگر می‌خواهی میلیونر بشوی به وبلاگ من هم سری بزن" .  پر واضح بود که دارد به مشکل مالی ایرن متلک می‌پراند. من که البته محل سگ بهش نگذاشتم  چرا که شاعر بزرگ‌مان – غلامرضا تختی – می گوید: " با خوک کشتی نگیر، چون پیراهن تو کثیف می‌شود و ممکن است ضربه فنی هم بشوی " . ولی خدا کند لطیف فردا پیدایش بشود و بیاید بزند دهن این سبزپرسی را سرویس کند.»

درج نظر

کارون 4؛ سدی که بدون ارزیابی محیط زیستی تا چند روز دیگر کلید می‌خورد!

    کارون 4 را بلندترین سد ایران لقب داده‌اند؛ سدی که تاکنون دوبار در اثر رخداد سیل ویران شده و 200 میلیارد تومان خسارت وارد کرده است. با این وجود، این سد غول‌آسا بدون داشتن ارزیابی محیط زیستی و با بلعیدن 1400 میلیارد تومان ساخته شد و می‌رود تا در آخرین روزهای بهمن سال 1388 با به زیر آب بردن حدود 3 هزار هکتار از اراضی جنگلی و مرتعی اردل و لردگان دست‌کم 150 تا  200 هزار اصله درخت بلوط و بنه را برای همیشه به زیر آب برد؛ آن هم بدون آن که خود را ملزم به پرداخت خسارت کند! و اصلاً پرداخت چه خسارتی می‌تواند این ضایعه را جبران کند.

    جالب اینجاست که ظاهراً آن گونه که دکتر پیمان یوسفی آذر – همان مدیر کل معروف جنگل‌های خارج از کشور! – به نگارنده گفت: آیین‌نامه‌ی جبران خسارت وارده به محیط زیست و منابع طبیعی کشور هم از تصویب هیأت دولت گذشته و لازم‌الاجراست!
    و این البته همه‌ی ماجرا نیست!
    چرا که به گزارش هومان خاکپور، بیش از 80 درصد از مساحت آبخیز بالادست این سد از چنان تشکیلات آسیب‌پذیر و سستی برخوردار است که هم‌اکنون نیز نرخ سالانه‌ی فرسایش در آن به بالای 25 تن در هکتار می‌رسد! و این یعنی: تکرار فاجعه‌ای که در سد سفید‌رود و سد اکباتان و ... شاهد آن بوده و هستیم!   

    آیا حرف بیشتری مانده است که بگویم؟ آیا بهتر نبود دست‌کم اندکی از آن اعتبارات کلان را برای احیاء و بهسازی اراضی بالادست اختصاص می‌دادیم تا عمر مفید سد را افزایش داده و اینگونه حیرت‌انگیز بیت‌المال را به هدر ندهیم!
    می‌دانید چرا این کار انجام نمی‌شود؟ چون مسئول حفاظت از آبخیزها، یک وزارتخانه دیگر است و در اینجا کسی ملّی فکر نمی‌کند! همه به رغم شعارهای فریبنده‌ی خود، بخشی و صنفی می‌اندیشند و عمل می‌کنند.

                                                               درج نظر

وقوع یک فاجعه‌ی محیط زیستی در قلب خرم‌آباد!

    متأسفانه از لرستان همچنان خبرهای ناگوار می‌رسد ... آخرین خبر آن که به رغم مخالفت اغلب مدیران شهری و استانی و نمایندگانی از تشکل‌های مردم‌نهاد محیط زیستی، از جمله سعید اسداللهی، مدیرعامل فضای سبز شهرداری خرم‌آباد، علی رحیم کاکاوند، مدیرکل حفاظت محیط زیست استان لرستان، خورشیدوند، مدیرکل دفتر فنی استانداری لرستان، درویشی رییس دفتر استاندار لرستان و میرزا سرهنگی، دبیر تشکل یاران سبز لرستان، 45 درخت کهنسال در قلب خرم‌آباد به وسیله‌ی اره برقی و جرثقیل از میان رفته است!
    فاجعه چنان باورنکردنی است که مدیرعامل فضای سبز خرم‌آباد از آن با عنوان «فاجعه‌ی زیست‌محیطی» یاد می‌کند.
    خوشبختانه گویا با بالا گرفتن اعتراض‌های مردمی و وساطت شخصیت‌های استانی، فعلاً از قطع 22 اصله درخت کهنسال دیگر ممانعت به عمل آمده است.
    خوب است محسن تیزهوش عزیز، آوای سبزش را به کار اندازد و در باره‌ی چرایی این ماجرای تلخ گزارشی را تهیه و منتشر کند.
    ظاهراً آن گونه که برخی از جراید محلی استان گزارش کرده‌اند، نیروهایی از لشکر 84 خرم‌آباد این اقدام پرسش‌برانگیز را انجام داده‌اند. به هر حال، منتظر می‌مانیم تا ببینیم، محسن چه دارد تا برایمان بگوید؟

درج نظر

به بهانه‌ی تولید و نمایش مجموعه‌ی مستند گنجینه‌ی تتیس

    همان طور که  وعده داده بودم، در این یادداشت می‌خواهم به ماجرای هم‌اندیشی روز جهانی تالاب‌ها در تالار کرسی حقوق بشر دانشگاه شهید بهشتی تهران بپردازم؛ همایشی که با عنوان: «دانشگاه، مستندهای محیط زیستی و ضرورت حفاظت از اکوسیستم‌های تالابی»  و به همت آقای دکتر لیاقتی و همکارانش در پژوهشکده‌ی علوم محیطی دانشگاه شهید بهشتی تهران  و نیز حمایت گروه اقتصاد شبکه یک سیما و انجمن علمی کشاورزی بوم‌شناختی ایران در سیزدهمین روز از بهمن 1388 برگزار شد ...

ادامه نوشته

مشابه رخداد هاییتی در گردنه‌ی دیزین تهران برای ورزش کوهنوردی کشور رخ داد!

   

    ساعتی پیش از طریق دوستان عزیز کوهنوردم آگاه شدم که متأسفانه یک بهمن بسیار بزرگ و خطرناک در گردنه‌ی دیزین رخ داده و تاکنون هفت نفر از هموطنان عزیز ما جان خود را از دست داده‌اند و بیم آن می‌رود که تلفات و خسارت‌های وارده به مراتب بیشتر باشد.
    شوربختانه تاکنون درگذشت آقای فرشاد خلیلی که بسیاری از رکوردهای کوهنوردی را در ایران دراختیار داشت، قطعی شده است.
    اما غم‌انگیز‌تر و تأمل‌برانگیز‌تر آن است که متأسفانه هنوز ما از داشتن گروه‌های متخصص و کاربلد که در چنین رخدادهایی بتوانند در کمینه‌ی زمان، بیشینه‌ی کارایی خود را بروز دهند، محروم هستیم و هم‌اکنون نیز، این خیل دوستداران و کوهنوردان است که به سوی منطقه رهسپار شده‌اند تا بلکه بتوانند خدمتی ارایه دهند. این در حالی است که هر لحظه بیم آن می‌رود که فاجعه‌ای بزرگ‌تر رخ دهد و شرایط در منطقه و اثر آن بر ورزش کوهنوردی و اکوتوریسم منتج از آن کمتر از رخداد زلزله هاییتی نیست.
    امیدوارم دوستان عزیزم در رسانه‌ها، این واقعه دردناک را سزاوارانه انعکاس داده و به تحلیل چرایی آن بپردازند.
    به سهم خود تسلیت خویش را به عموم جامعه‌ی شریف کوهنوردی ایران و به ویژه خانواده‌های عزیزان درگذشته  اعلام می‌دارم.

                                                                درج نظر

در سفیدکوه لرستان، پازن‌ها دیگر مست نمی‌شوند! می‌شوند؟

    سفیدکوه را اگر نگوییم که همه‌ی ایرانیان، دست‌کم همه‌ی هموطنان عزیز دیار لرستان می‌‌شناسند و ساعتی از زندگی‌هاشان را در پناه دامنه‌ها و صخره‌های استوار، سربه فلک کشیده و سرسبزش به خاطراتی ماندگار بدل ساخته‌اند.
    سفیدکوه از یک منظر دیگر هم همیشه مورد توجه شیفتگان طبیعت و حیات وحش بوده است؛ زیرا کمتر جایی را می‌توان سراغ گرفت که چون سفیدکوه بشود فارغ‌البال از طنین جادویی برخورد شاخ کل‌های سرمست یار و جبروت آهنگین ضرباهنگ سُم پازن‌ها (capra aegagrus) در خلسه‌ای رؤیایی فرو رفت و ضرب زمین در ضربان دل طبیعت را به معنای واقعی کلمه درک کرد و با تمام وجود هوای عطرانگیزش را به درون ریه‌های تشنه‌ی پاکی و زلالیت فرستاد ...
    امّا ... و امّا شوربختانه این همه را دیگر کمتر کسی می‌تواند در سفیدکوه ببیند! باورتان می‌شود؟
    دیگر از آن سرمستی‌ها در سفیدکوه کمتر نشانی باقی‌مانده است ... توگویی حالا مدتهاست که زمان مستی پازن‌ها به سرآمده! می‌دانید چرا؟
    اگر نمی‌دانید، لطفاً گزارش دردناک مجید دریکوند – دانشجوی کارشناسی ارشد محیط زیست – را در صفحه‌ی 4 از شماره‌ی 243 هفته‌نامه‌ی صدای ملّت - که در ۲۶ دی ماه ۱۳۸۸ منتشر شده است - بخوانید تادریابید که چگونه بلایی به نام ورزش مفرح شکار! توسط عده‌ای نابخرد که خود را شکارچی می‌خوانند (به قول سام: شکارکُش)، عجیب‌ترین و بی‌سابقه‌ترین و ناجوانمردانه‌ترین و نابخردانه‌ترین کشتار کل و بز را در تاریخ حیات طبیعی ایران رقم زده‌اند؛ آن هم به رغم آن چیزی که نویسنده‌ی مطلب: «تلاش وافر سازمان محیط زیست استان لرستان» برای جلوگیری از این کشتار خوانده است!
    دریکوند در انتهای یادداشت غمبار و حسرت‌آمیزش به تلخی و حسرت می‌نویسد: «اینها میراث لرستان هستند؛ نباید تنها برای ارضای اَتش شکار، این جمعیت اندک باشکوه شکننده را اینگونه سلاخی کرد
    و با این امید سبز پایان می‌برد:
    «باشد که به جای کشیدن ماشه‌ی تفنگ و به جای برهم زدن آرامش پرمعنی سفیدکوه با صدای مبهم گلوله، صدای شاتر دوربین‌های عکاسی را بشنویم که این میراث گرانبها را ماندگار می‌کنند

    راستی! چرا لب دریا که می‌رویم
    و تور که در آب می‌اندازیم
    طراوت را از آب شکار نکنیم و به تور نیاندازیم؟ آن شکار ناهمتایی را که زندگی‌مان را تا وقتی که هستیم به خاطره بدل می‌سازد، به شور ... به عشق ...

    باز هم یک توضیح ضروری!
     بر خلاف آن یکی یادداشت، این یکی کاملاً با پیشنهاد آیش 5 ساله‌ی طبیعت ایران مرتبط است! نیست؟

درج نظر

کارنامه‌ی محیط زیستی 10 دولت در ایران  از بهمن 1357 تا بهمن 1388

 

     در حوزه‌ی محیط زیست، مهم‌ترین فرازها و فرودهای 10 دولتی که تاکنون در جمهوری اسلامی ایران قدرت را در دست داشته‌اند، چیست؟
    آیا می‌توان از کارنامه‌ی سبز این دولت‌ها حمایت کرد؟ آیا این کارنامه به حد کفایت سنگین و وزین بوده است؟ آیا امروز در موقعیتی پایدارتر از منظر ملاحظات محیط زیستی به آینده‌ی سرزمین مادری و مواهب طبیعی کم‌نظیرش می‌نگریم یا لکنت‌ها بیشتر و ضعف‌ها آشکارتر و زخم‌ها ژرف‌تر شده است؟ مردم در کجای این تراز 31 ساله قرار دارند؟ آیا مردمی که امروز هوای بهمن 1388 را در سرزمین عزیز ایران نفس می‌کشند، بیشتر از مردم بهمن 1357 باید قدرشناس طبیعت دانست یا خیر؟ و آیا حوزه‌ی نفوذ سبزاندیشی، امروز قلمروی گسترده‌تری را به خود اختصاص داده یا آن روز؟
    پروفسور علی یخکشی (به نمایندگی از دانشگاه)، استاد احمد آل یاسین (به نمایندگی از بخش اجرا)، الهه موسوی (به نمایندگی از رکن چهارم دموکراسی) و نگارنده به عنوان پژوهش‌گر در حوزه‌ی منابع طبیعی کشور، کوشیده‌ایم تا در گفتگو با فریبا والیات، دبیر صفحه‌ی محیط زیست دویچه وله صدای آلمان، زشت و زیبای محیط زیست ایران را به تصویر کشیم. هر چند باید اعتراف کرد در این مجال کوتاه هرگز نمی‌توان سزاوارانه به نقد و بررسی این کارنامه‌ی قطور 31 ساله پرداخت.
    فایل شنیداری این مصاحبه‌ها را نیز می‌توانید از اینجا دریافت کنید و بشنوید.

                                                         درج نظر

شکارکُش‌های عزیز: از یوزپلنگ‌ها یاد بگیرید!

    لطفاً سری به درگاه مجازی روزنامه دیلی میل بزنید و با چشمان خود تصاویری را از سه برادر ببینید ... آن سه برادر کنیایی چنان با این جانور زیبارو و مظلوم مهربانی می‌کنند، که نه‌تنها حیرت میشل دنیس هاوت (عکاس راوی ماجرا) را برمی‌انگیزد؛ بلکه اینک دنیای حیات وحش و بسیاری از علاقه‌مندان به این حوزه را نیز حیرت زده کرده است.
    میشل در شرح این ماجرای کم‌نظیر و افسانه‌ای می‌گوید: «آن سه یوزپلنگی را که در این تصاویر می‌بینید، دارای یک مادر مشترک هستند که از 18 ماهگی، یعنی زمانی که مادرشان آنها را برای همیشه ترک کرد، با هم زندگی می‌کنند. در یکی از روزهای اکتبر سال 2009 آن سه برادر به گله‌ای از آهو برخورد می‌کنند. آهوها هم جملگی با دیدن این شکارچی‌های تیزپا فرار را بر قرار ترجیح می‌دهند، جز یکی از بچه‌ آهوها که نتوانست خود را از مهلکه برهاند و به دست شکارچی‌ها افتاد! همه منتظر فرجام تلخی برای این بچه آهو بودیم، امّا دقیقاً از اینجا بود که ماجرا تغییر کرد و شما می‌توانید تصاویر حیرت‌انگیز این رخداد ناهمتا را اینجا ببینید ... میشل می‌گوید: پس از آن که آن سه برادر نخست بچه آهو را به زمین زدند، ناگهان علاقه‌ی خود را برای از میان بردن و خوردن این شکار لذیذ از دست دادند و همانند گربه‌ای که یک کلاف نخ پشمی را به یک قاب طلا ترجیح می‌دهد ترجیح دادند با شکارشان به بازی و تفریح بپردازند و دست نوازشی بر سر بچه آهوی خوش‌شانس قصه‌ی ما بکشند

    بربنیاد گزارش دیلی میل، به رغم پایان خوش و کاملاً هندی این داستان شگفت‌انگیز؛ بسیاری از متخصصین و علاقه‌مندان حیات‌وحش – از جمله سام خسروی فرد در سرزمین ماهاتیر محمد و عبدالله سالاری در اون‌طرف آب احتمالاً - هنوز در پی پاسخ این پرسش هستند که چه نیرویی یا حسی سبب رفتار حیرت‌انگیز این تیزپاترین شکارگرهای عالم شده است ؟
    شما چه فکر می‌کنید و چند درصد حدس می‌زنید که اگر به جای این سه برادر، آن هموطن عزیز ما با این بچه آهو روبرو می‌شد، چنین حرکتی را ممکن بود انجام دهد؟
    اصولاً در آن صورت از حرکت کدامیک بیشتر تعجب می‌کردید؟! آن شکارکش فیس بوکی یا این سه برادر عزیز کنیایی؟!
    گفتنی آن که در اینجا هم می‌توانید مهربانی یک پلنگ را با یک موش صحرایی ببینید! موشی که داشت غذای پلنگ را هم ناخنک می‌زد!
    شما را نمی‌دانم، اما من که ترجیح می‌دهم با مشاهده‌ی چنین تصاویری، مثل این بچه‌ی دوست‌داشتنی! کاملاً ریلکس در طبیعت دراز کشیده و در افسون زیبایی‌هایش خود را شناور کنم ...

    توضیح ضروری:
    محتوای این یادداشت هیچ ارتباطی به ضرورت اجرای طرح آیش 5 ساله ندارد! دارد؟

درج نظر

چرا سازمان حفاظت محیط زیست 12 سال است که آمار نمی‌دهد؟

    در سال جهانی گونه‌گونی زیستی قرار داریم و عملاً بیش از یک دوازدهم از این سال را هم از دست داده‌ایم، اما دریغ از کوچک‌ترین واکنش و بازخورد درخور از سوی مهم‌ترین نهاد متولّی گونه‌گونی یا تنوّع زیستی در ایران؛ یعنی سازمان حفاظت محیط زیست کشور.
    کمترین انتظار از سازمانی که خود را پاسدار اصل 50 قانون اساسی کشور می‌داند، این است که به صورتی پیوسته و هدفمند، به پایش شاخص‌های پایداری در زیست‌محیط وطن اقدام کرده و نتایج حاصل از این مطالعات و بررسی‌های پیوسته را منتشر سازد. اما هر چه بیشتر می‌گردیم و دست را سایبان چشم قرار داده و به دور‌ها می‌نگریم، باز هم کمتر نشانی از شناسه‌هایی می‌یابیم که تأیید‌کننده‌ی چنین کوشش‌هایی در نهاد متولّی این حوزه باشد.
    راست آن است که سازمان حفاظت محیط زیست، عملاً 12 سال است که سکوت کرده است؛ این سکوت به ویژه شاید در حوزه‌ی محیط زیست طبیعی ملموس‌تر و البته دردناک‌تر هم باشد! چرا که هیچ آماری از وضعیت تنوّع زیستی گیاهی و به ویژه جانوری و تعداد وحوش ساکن در زیستگاه‌های تحت حفاظت سازمان به بیرون درز نکرده است! کرده است؟
    شگفتا که به رغم این خود پنهانی آشکار و آزاردهنده، همه ساله شاهدیم که مجوز‌های شکار در شمارگانی بیش از هزار رأس در سال صادر می‌شود؛ به طوری که تنها در شش‌ماه‌ی اخیر بیش از 700 مجوز شکار از سوی سازمان حفاظت محیط زیست صادر شده است؛ رخدادی که علی‌القاعده باید نشان از فزونی جمعیت شکار در برخی از مناطق چهارگانه باشد و این به نوبه‌ی خود باید حکایت از سرشماری دقیق و داشتن آمار به روز از وضعیت وحوش ایران داشته باشد.
    امّا آیا واقعاً چنین است؟ اگر پاسخ مثبت است، چرا سازمان آمارهای خود را منتشر نمی‌کند تا مورد استناد نخبگان و فعالان این حوزه هم قرار گرفته و پایه‌ی مطالعات بعدی را در محافل دانشگاهی و تحقیقاتی مرتبط فراهم آورد؟ و اگر آماری در کار نیست؛ چگونه و با چه استنادی مجوز شکار، آن هم در چنین مقیاسی صادر می‌گردد؟!
    این پرسشی است که همه دوست دارند از جناب آقای دکتر محمّدباقر صدوق، معاون محیط طبیعی سازمان که مدیری خوشنام، متخصص و محبوب در بین اغلب ذینفعان این حوزه است، طرح کنند و پاسخی سزاوارانه و امیدبخش نیز از ایشان و مجموعه‌ی تحت امرشان دریافت دارند.

    یادمان باشد:
    اگر امروز پیشنهاد آیش 5 ساله‌ی طبیعت ایران از سوی برخی از فعالان این حوزه مطرح می‌شود، این واکنشی است به وجود نگرانی شدید نخبگان و فعالان محیط زیست از روند روبه قهقرای گونه‌گونی زیستی در ایران‌زمین؛ روندی که هشدار می‌دهد: سرزمینی که استعداد پذیرش گیاه و جانور را نداشته باشد، توان پذیرش آدمی را هم نخواهد داشت؛ چرا که این سرزمین بیمار است! نیست؟
    باشد که در سال 2010؛ سالی که عنوان سبز و دلنشین «گونه‌گونی زیستی» را از سوی سازمان ملل متحد بر پیشانی خود دارد؛ خبرهای امیدبخش‌تر و خوش‌تری را از سوی سازمان حفاظت محیط زیست کشور بشنویم و بخوانیم.

(این یادداشت در صفحه ۹ شماره امروز روز نامه پول - ستون نگاه سبز - منتشر شده است)

درج نظر

براي مديراني كه طبيعت ستيز هستند!


    اگر دوست داشتيد، بخش نخست از گفتگوي مفصل نگارنده را با خبرنگار سختكوش و دوست‌داشتني خبرگزاري مهر – جواد حيدريان عزيز - مي‌توانيد اينجا بخوانيد تا دريابيد كه
     چرا برخي از مديران ما هنوز طبيعت‌ستيز هستند؟
    چرا محمّد درويش پس از 15 سال پژوهش ميداني و كتابخانه‌اي در حوزه‌ي محيط زيست و منابع طبيعي، ترجيح داد كه وارد تعامل و پژوهش مجازي شود؟
    و چرا فقر اقتصادي نمي‌تواند مهم‌ترين عامل تخريب محيط زيست در ايران باشد؟