ماجرای ساخت باغ ویلا از جیب منابع طبیعی به روایت خبرگزاری پانا


یکی از آرزوهای شادروان یاسر انصاری آن بود که روزی دستگاه متولی محیط زیست مملکتش از این توسری خوری کنونی به درآمده و در بین نهادها و وزارتخانه های هم سطحش - بر روی کاغذ البته ! - از بودجه و اعتباری درخور بهره مند شود؛ بودجه ای که شایسته چنین طبیعتی باشد. اینک به یاد آن جوان بزرگ مرد می خواهم با شما مخاطبان عزیز مهار بیابان زایی از یک ناهنجاری شگفت آور در حوزه تخصیص اعتبار بین نهادهایی سخن گویم که رؤسای جملگی شان در کابینه دولت دور یک میز نشسته و ظاهراً از رآیی برابر برخوردارند ...
هفته گذشته مجالی دست داد تا با دکتر محمد یزدی، معاون آموزش و پژوهش سازمان حفاظت محیط زیست، در یک برنامه تلویزیونی مشترک شرکت کرده و از او درباره وضعیت اعتبارات سازمان متبوعش پرسش کنم؛ سازمانی که مطابق قانون اساسی کشور و اسناد بالاسری مرتبط با آن، عالیترین نهاد نظارتی برای بررسی و ارزیابی عملکرد دیگر شخصیتهای حقیقی و حقوقی دولتی و غیردولتی محسوب میشود که به نحوی حوزه فعالیتشان ممکن است محیط زیست کشور را متأثر سازد. وی اعلام کرد که مجموع بودجه سالانه سازمانی که رئیسش معاون رییسجمهور محسوب شده و دست کم بر روی کاغذ اختیارات و مقامی بیشتر از یک وزیر دارد، چیزی در حدود 70 میلیارد تومان است؛ یعنی حدود یک سوم بودجه سالانه سازمان جنگلها، مراتع و آبخیزداری کشور! سازمانی که فقط یکی از معاونتهای وزارت جهاد کشاورزی به شمار میآید که در سال جاری، 1533 میلیارد تومان اعتبار را به خود اختصاص داده است. همان طور که مشاهده میشود، به نظر میرسد که هیچ نوع تناسب و هارمونی درخوری بین بودجههای دو سازمانی که هر دو برای افزایش ضریب پایداری بومشناختی (اکولوژیک) کشور تلاش میکنند، وجود ندارد! دارد؟ اما اگر تصور میکنید که اوضاع در وزارت جهاد کشاورزی و سازمان منابع طبیعیاش بر وفق مراد است، یادتان میاندازم که همین ماه گذشته و در جریان برگزاری جشن خودکفایی صنعت سدسازی، دکتر محمود احمدینژاد برای بار دوم در طول دو سال پیاپی خود را بر بالای تاج سدی رساند (کارون 4) که از آن با عنوان مرتفعترین سد کشور یاد میشود و برای ساختش بیش از یک هزار و دویست میلیارد تومان هزینه شد و البته در حدود یکصد هزار اصله درخت بلوط هم در پایش جان داد! نداد؟ تأملبرانگیزتر آن که این روزها یک سد بحثبرانگیز دیگر به نام گُتوند در استان خوزستان هم با حمایت یک اقتصاددان! آبگیری شد که تا این لحظه حدود دو هزار میلیارد تومان (10 برابر کل بودجه سالانه بزرگترین نهاد متولی جنگلها و مراتع کشور) از اعتبارات ملی را برای ساختش در خود بلعیده است؛ سدی که 13750 هکتار از رویشگاه درخت ارزشمند کُنار را نیز در خود قورت داده است و بیم آن میرود که با فعال شدن گنبدهای نمکی مخزن در حال آبگیریاش، فاجعهای بزرگ در مهمترین رودخانه راهبردی کشور (کارون) بیافریند.
در چنین شرایطی به راستی چگونه میتوان از سازمان بیبضاعتی مانند محیط زیست، انتظار داشت که با استفاده از ابزارهای قانونی خود بتواند، چوب لای چرخ توسعه ناپایدارکننده سرزمین نهاده و حرکت این آبسالاران طبیعت گریز و ثروتمند را متعادل سازد؟ آبسالارانی که برای 5 سال پیش رو قول دریافت 61 هزار میلیارد تومان اعتبار را در طول برنامه پنجم هم گرفتهاند ! نگرفتهاند؟
میگویند: یکی از مهمترین مؤلفههای کاهش ضریب امنیت اجتماعی، افزایش شکاف طبقاتی و فاصله بیشتر و ژرفتر بین فقیر و غنی است.
میگویم: آموزه پیشگفته میتواند در درون ساختار یک کابینه و بین سازمانها و وزارتخانههای یک دولت هم مصداق داشته باشد و به سهولت شاهد باشیم که چگونه اقلیت ثروتمند، تمامی اهرمهای اعمال قدرت و قانون را عملاً و نرم نرمک در ید اختیار خود گرفته و در حقیقت قانون را دور میزنند! نمیزنند؟
در چنین شرایطی معلوم است که نباید شگفتزده شویم، اگر بشنویم که کل اعتبار درنظر گرفته شده برای تالاب گندمان در سال 1390 فقط 4 میلیون تومان است! و نباید تعجب کنیم که اصلیترین نهاد متولی تحقیقات در منابع طبیعی کشور، بودجهای بیشتر از 8 میلیارد تومان در سال ندارد؛ بودجهای که بیش از 80 درصد آن هم برای پرداخت حقوق و حوزه پشتیبانی هزینه میشود و عملاً چیزی برای پژوهش باقی نمیماند! میماند؟
حرفم این است: تا زمانی که چنین تبعیض آشکاری در نظام بودجهریزی کشور وجود دارد، نباید با انتظارات حداکثری خود، منتظر وقوع معجزه در بخش محیط زیست و منابع طبیعی زادبوممان را بکشیم و امیدوار باشیم که روزگار دریاچه ارومیه، تالاب بختگان، دریاچه پریشان، طشک، دنا، پارک ملی کویر، تالابهای سه گانه هامون، شادگان، جنگلهای مانگرو، گاوخونی و به شرایط رؤیایی گذشتهشان بازگردد.
همین.
سخنان اخیر محمود احمدی نژاد در چهاردهمين اجلاس هيأت عمومي سازمان نظام مهندسي ساختمان که در نخستین روز هفته جاری ایراد شد، بار دیگر موجی از بهت، ناباوری و نگرانی در بین بسیاری از فعالان حوزه منابع طبیعی و محیط زیست برانگیخت. رییس دولت دهم در حالی در این سخنان مژدهی گسترش سکونتگاههای انسانی وطن را به میزان دو برابر مساحت کنونی آن داد و اعلام کرد در سطح دومیلیون هکتار از وسعت ایرانزمین میشود همهی 20 میلیون خانوار ایرانی را صاحب ویلاهایی سه طبقه به بزرگی یک هزار متر مربع کرد که هنوز سرویس دهی به شهروندان کشورش نه تنها در سطح یک میلیون هکتار اراضی مسکونی کنونی که حتا در سطح 347500 هکتار مساحت 31 مرکز استان کشور هم با لکنتهای جدی به ویژه از نظر برخورداری از آب شرب و سرانه فضای سبز و خدمات مطلوب شهرداری روبروست. ما در کشوری زندگی میکنیم که در طول 40 سال گذشته بیش از 16 متر از ژرفای آب در سفرههای زیرزمینیاش کاسته شده است؛ واقعیتی که نشان میدهد: دست کم 4 دهه است که میزان نیازهای آبی ایرانیان متناسب با ریزشهای آسمانی کشور نبوده و شهروندان ایرانی ظاهراً چارهای نداشتهاند جز آن که برای بقای خود از اندوخته مصرف کنند، اندوختهای که همه میدانیم با چنین روندی نمیتواند پاسخگوی شایسته نرخ زاد و ولد مردم ساکن در این بوم و بر باشد.
یادمان باشد که در سال 1335 هر ایرانی 7 هزار متر مکعب آب در اختیار داشت ، در صورتی که امروز هر یک از جمعیت 75 میلیون و پانصد هزار نفری ایران در سال بیشتر از 1722 متر آب در اختیار ندارد و این یعنی فقط 12 متر مکعب فاصله تا مرز تنش آبی! در چنین شرایطی چگونه میتوان از سه برابر شدن جمعیت در کشوری سخن گفت که 89.7 درصد از قلمرواش در مناطق خشک (Dry Lands) قرار گرفته و سهم قابل توجهی از وسعتش بر روی کمربند خشک جهان استقرار یافته است؟ وقتی میزان ریزشهای آسمانی در ایران یک سوم میانگین جهانی آن است، وقتی نرخ تبخیر در ایرانزمین دستکم 20 درصد بیشتر از میانگین کره زمین است و وقتی رویشگاههای طبیعی جنگلی ما حتا 7 درصد از وسعت کشور را هم نمیتوانند در برگیرند، چگونه بر طبل افزایش جمعیت و تشویق گسترش افقی سکونتگاههای شهری میکوبیم؟
نکتهی تأملبرانگیزتر دیگر آن است که وقتی نهادهای متولی جنگلهای شمال و غرب کشور در حفظ موجودیت همین اندک رویشگاههای طبیعی با مشکلاتی جدی و تعارضاتی بنیانکن روبرو هستند، چگونه انتظار داریم که در سطحی خارج از هیرکانی و زاگرس بتوانیم با هزینهای منطقی و آبی درخور، وسعت فضای سبز کشور را حدود دو میلیون هکتار افزایش دهیم؟ آیا شایستهتر و خردمندانهتر نیست که به جای ایجاد فضای سبز مصنوعی در عرصهای که استعداد طبیعیاش را ندارد، بکوشیم تا از تعرض به جنگلهای هیرکانی، زاگرس، ارسباران و مانگروهای جنوب جلوگیری کرده و از قلمرو آنها سزاوارانه پاسداری کنیم؟
کلام آخر آن که چیدمان توسعه در ایران، تنها در صورتی میتواند بر مدار پایداری بومشناختی سرزمین حرکت کند که بر بنیاد ملاحظات دانش آمایش سرزمین شکل گرفته باشد؛ دانشی که به ما میگوید: منابع زیستی ایران هرگز نمیتواند زندگیای با کیفیت برای 220 میلیون انسان پدید آورد. زیرا اصرار بر گسترش باغشهرها، تنها نرخ بیابانزایی، فرونشست زمین، افزایش ضریب هرزآب، فزونی فرسایش آبی و بادی و کاهش ظرفیت گرمایی ویژه فلات ایران را به همراه داشته و به این ترتیب، به جای باغ شهر با "داغ شهر"هایی گرم و خشک و غبارآلود مواجه خواهیم شد.
راستی! هیچ از خود پرسیدهاید که چرا در استرالیا که هفت برابر ایران وسعت دارد و فقط 22 میلیون نفر را در خود جای داده است، از هماکنون دورنمای بحران آب، دولتمردان این کشور را نگران کرده است؛ اما در ایران، همهی راهها به داغتر کردن تنور زاد و ولد ختم میشود؟
گاوخوني هم مرد ... از بس كه فراموشش كرديم. خبر كوتاه و البته به همين تلخي بود؛ خبري كه در آخرين هفته از ارديبهشت 1390 توسط مسعود باقرزاده كريمي، مشاور معاون محيط طبيعي سازمان حفاظت محيط زيست كشور اعلام شد و ايمان دارم كه ذائقهي بسياري از دوستداران طبيعت ايران با شنيدن اين خبر تلخ شد! نشد؟ به ويژه اگر ادامه گفتگوي اين مقام دولتي را بخوانيم كه آشكارا اعتراف ميكند : هيچ برنامهاي براي نجات گاوخوني و احياي دوبارهي آن در دستور كار نيست!
امّا چرا گاوخوني مهم است؟ يا مهم بود! مگر در ايران بيش از سه ميليون هكتار كفه نمكي در مناطق كاملاً كويري مركزي و شرقي نداريم؟ حالا اگر 50 هزار هكتار ديگر به اين وسعت اضافه شود، مگر چه ميشود؟
حقيقت اين است كه سرزمين ما در كمربند خشك جهان استقرار يافته و حضور كفههاي كويري و پلاياهاي خشكيده و هموار آن، حاصل كنش و واكنشي چند ميليون ساله بين وضعيت اقليمي، ويژگيهاي توپوگرافي و توان بومشناختي (اكولوژيك) ايران زمين است. به ديگر سخن، بهترين آمايش طبيعي همانا حضور چشماندازها و زيستمندان بياباني در چنين اقليمي است كه ميتوانند بيشترين و مناسبترين توازن و همراهي را با شرايط جغرافيايي كشور از خود بروز داده و به اين ترتيب حيات خويش را در طول زمان استمرار بخشند.
با اين وجود، آنچه كه اين سرزمين را در طول هزاران سال گذشته محفوظ و پويا نگه داشته و سبب گرديده تا به رغم چنين تنگناهاي طبيعي نفسگيري، همچنان از همان تعداد گونههاي اندميكي (انحصاري) بهرهمند باشد (حدود 1728 گونه) كه در سراسر قاره سبز (اروپا) وجود دارد، همانا حضور مجموعه محيطهاي تالابي و درياچهاي نظير گاوخوني، اروميه، بختگان، شادگان، هامون، جازموريان، چغاخور، طشك، كمجان، گندمان، باهوكلات، ارژن، پريشان و ... است؛ مجموعههايي كه هر هكتار از وسعت آنها دست كم 10 برابر هر هكتار از غنيترين جنگلهاي كشور ارزش دارد و موجوديت خود را بيش از هرچيز مديون تفاوت ارتفاعي قابل توجه كشور، به ويژه وجود دو رشته كوه البرز و زاگرس ميدانند.
آنچه كه ميخواهم بر آن تأكيد كنم اين است كه اگر ايران عزيز ما محيطهاي كوهستاني و تالابي خود را نداشت، از نظر اقليمي و توانمنديهاي بومشناختي فرق زيادي بين سرزمينهاي عربي جنوب خليج فارس و درياي عمان با شمال آن در فلات ايران نبود. از همين روست كه اگر نميخواهيم اقليم چهار فصل كشور و ريزشهاي آسماني 130 ميليارد مترمكعبي آن خدشهدار شود، بايد عملاً نشان دهيم كه اولويت نخست ما در حوزه پاسداري از توان توليد سرزمين، تضمين كيفيت و استمرار حيات 123 رودخانه مهم كشور و پاياب حاصلخيز آنهاست.
و شايد به جرأت بتوان گفت كه زايندهرود يكي از مهمترين رودخانههاي مركزي ايران محسوب ميشود كه سبب زايش و پويايي تمدن بزرگ اصفهان در قلب ايران را فراهم آورده و ديار زنده رود را به عنوان قطب كار و توليد و هنر تا امروز زنده نگه داشته است.
یادمان باشد که در بارهی پهنهی آبشناختیای صحبت میکنیم که زادگاه بزرگان و فرزانگانی چون شیخ بهایی بوده و فراخی آن بیش از سه برابر استان گیلان است؛ آبخیزی که هر قطرهی آبش برای این که از سراب تا پایاب برسد، باید 405 کیلومتر راه را طی کنید که از این منظر، زایندهرود را باید یازدهمین رودخانهی طویل کشور دانست؛ رودخانهای که با دبی متوسط سالانهی 41 مترمکعب بر ثانیه، پانزدهمین رودخانهی پرآب کشور هم به حساب میآید و از همه مهمتر آن که صدها هزار سال است که از برکت زایندهرود، تالابی به بزرگی پایتخت ایران در پایابش آفریده شده و حیات را تطهیر ميکرده است؛ تالابی بینالمللی و منحصر به فرد که به حق او را: «نگین فیروزهای کویر» مینامند و نسل امروز ايران و اصفهان بايد نشان دهد كه از چنان توانمندي نرمافزاري و مديريتي برخوردار است كه هرگز اجازه نخواهد داد خاطره اين نگين فيروزهاي به تاريخ بپيوندد.
از سوي ديگر گاوخوني در حالي دارد به عنوان يك كانون جديد بحراني فرسايش بادي و چشمه توليد گرد و خاك و نمك در قلپ تپندهي ايران رخ مينمايد كه در برنامه 5 ساله پنجم تصويب شده است كه براي كاهش بحران ريزگردها سالانه 500 هزار هكتار جنگلكاري در كشور انجام شود . پرسش اين است كه آيا سزاوارتر و شايستهتر و خردمندانهتر نيست كه به جاي تحميل چنين هزينههاي گزافي براي ايجاد رويشگاههاي جنگلي غير طبيعي، بكوشيم تا بومسازگانها (اكوسيستمها) غني و طبيعي خود را در زاگرس، البرز شمالي و مناطق ايران و توراني (از جمله همين تالاب را) حفظ و حراست كنيم؟
نگرشهای بخشی هرگز نتوانسته و نمیتواند به پایداری سرزمین کمک کند؛ اگر میخواهیم به درستی دلایل مرگ زایندهرود را بازیابی کرده و با شجاعت به جراحی و درمان بیماری مدیریتی حاکم بر این سامانه همت گماریم، باید نشان دهیم که از شنیدن حرف حق نمیهراسیم. مگر نه این است که همهی ما ایرانی هستیم و باید برای اعتلای نام بلند ایران بکوشیم؟
کلام آخر آن که
سالها پیش اندیشمندی لبنانی گفته بود: «دریغ بر ملتی که دَم برنمیآورد، مگر هنگامی که در تشییع جنازه گام برمیدارد؛ خود را نمیستاید، مگر در میان ویرانههایش؛ و عصیان نمیکند، مگر هنگامی که گردنش در میان تبر و کنده قرار دارد .»
اینک ما باید ثابت کنیم که در شمار آن ملتهایی نیستیم که باید برایشان دریغ ورزید و افسوس خورد. ما باید ثابت کنیم که به آن درجه از بلوغ و توسعه یافتگی رسیدهایم که بتوانیم اولویتهای اصلی و مؤلفههای اساسی مؤید رفاه پایدار خود و فرزندانمان را شناخته، انتخاب کرده و از آنها حمایت کنیم. حرفم این است که اگر من ِنوعی، امروز باید در دفاع از بدیهیاتی فریاد زنم که سالهاست درستی و اصالت آنها به اثبات رسیده است، ریشهاش در کاهلی خود ماست. اگر مجبورم در دفاع از روشنایی روز و تاریکی شب قلم زده و بگویم: «منابع طبیعی را نباید سد راه توسعه پنداشت». یا «سدسازی نباید به قیمت ناپایداری اکولوژیک سرزمین تمام شود.» یا «حفظ تالابها، برای تضمین توان زیستپالایی سرزمین مقدس مادری لازم است.» یا «مرگ هر گونهی گیاهی یا جانوری، یعنی سوختن یک کتاب خطی و یگانه.» یا «در هیچ جای دنیا با افتخار از رقم جادهکشی خود به بهای مرگ جنگلهای طبیعیشان یاد نمیکنند.» یا « اگر زاگرس را از دست دهيم، يعني كارون و دز و كرخه و زايندهرود را از دست دادهايم» يا … دلیلش در نادانی یا سهلانگاری و تنبلی ماست.
هموطن عزیز زنده رودی من!
من و تو باید در اندیشهی افزایش بازده بهرهوری از مزیتهای نسبی سرزمین خود میبودیم؛ امروز باید میکوشیدیم تا راندمان آبیاری در بخش کشاورزی را از 7۰ به 8۰ درصد برسانیم، نه از ۳۰ به ۴۰ درصد! امروز باید در اندیشهی ساخت سلولهای فتوولتاییکی میبودیم که میتوانست به جای تولید یک مگاوات انرژی از ۵ هکتار بیابان در ساعت، دو برابر این مقدار را از یک هکتار بیابان استحصال کند و بدینترتیب، من و تو در سرزمینی زیست میکردیم که نهتنها به مرزهای واقعی خودکفایی رسیده بود، بلکه با افتخار سهم بزرگی از نیاز کارمایه (انرژی) کشور و جهان را تأمین میکرد.
ما باید کلیشهها را بشکنیم و نشان دهیم که میشود از وابستگی معیشتی به سرزمین کاست؛ اما در عین حال مردمی ثروتمند و بانشاط بود که در طبیعتی پایدار و زیبا روزگار میگذرانند و از جریان روحبخش زاینده رود و دم مسیحایی گاوخونی لذت میبرند.
15 اردیبهشت سال 1389، پس از بازدیدی که در معیت یک گروه کارشناسی از دریاچه ارومیه داشتم، نوشتم که به دنبال بارندگی های چند روز اخیر، سطح آب دریاچه ارومیه 27 سانتی متر افزایش یافته است، اما وضعیت همچنان نگران کننده است، زیرا نسبت به زمان مشابه سال 1388، تراز دریاچه 20 سانتی متر هم کاهش نشان می دهد .
حالا بعد از گذشت حدود یکسال، باز در منابع خبری گوناگون و از قول برخی از ارشدترین مدیران مسئول می خوانیم که در اردیبهشت ماه سال 1390، سطح آب دریاچه ارومیه بین 40 تا 70 سانتی متر افزایش یافته است. مثلاً معاون اداره کل محیط زیست استان آذربایجان غربی در چهارم اردیبهشت ماه سال جاری خبر از افزایش 40 سانتی متری سطح آب دریاچه ارومیه می دهد . دو روز بعد از او، ارسلان هاشمی، مدیرعامل شرکت آب منطقه ای آذربایجان شرقی این رقم را 50 سانتی متر عنوان کرد و مهم تر آن که افزایش بارندگی را حاصل شلیک 600 گلوله یدور نقره طی عملیات بارورسازی ابرها در حوضه آبخیز دریاچه ارومیه دانست . کار به جایی رسید که محمد مهدی جوادیان زاده، مدیر مرکز ملی تحقیقات و بارورسازی ابرها در سیزدهم اردیبهشت ماه صراحتاً از نقش 20 درصدی بارورسازی ابرها در افزایش بارندگی های اخیر حوضه آبخیز دریاچه ارومیه خبر داد. حتی در 21 اردیبهشت ماه، این میزان افزایش تا 70 سانتی متر و توسط رییس مرکز تحقیقات آرتمیای کشور پیشی گرفت و ظاهراً خبرهای مبنی بر افزایش سطح تراز دریاچه ارومیه چنان در حال اوج گرفتن بود که این نگرانی را ممکن بود در نزد یک ناظر بی طرف بوجود آورد که نکند موجودیت شهر ارومیه در خطر زیر آب رفتن قرار بگیرد؟! جالب تر این که نزدیک به یک سال قبل نیز، همین رییس مرکز تحقیقات آرتمیای کشور – آقای دکتر یوسفعلی اسدپور - از افزایش 70 سانتی متری سطح آب دریاچه ارومیه خبر داده بود!
آنچه که در این میان و درهیاهوی این خبرهای بارورسازانه ی ابری! ظاهراً فراموش شده بود، طرح این پرسش ساده بود که آیا میزان ریزش های آسمانی رخ داده در بازه ی زمانی مورد نظر، نسبت به مدت مشابه سال قبل و یا میانگین درازمدت آن افزایشی را نشان می دهد که حالا بخواهیم آن افزایش را به بارورسازی ابرها ربط دهیم یا خیر؟ از آن مهم تر، آیا واقعاً سطح آب دریاچه ارومیه نسبت به مدت مشابه سال قبل آن افزایش یافته است؟
راست آن است که شوربختانه باید اعتراف کنیم که پاسخ هر دو پرسش منفی است. کافی است نگاهی به بررسی های بهروز حسنی مهمویی بیاندازیم تا متوجه شویم که نه تنها سطح دریاچه ارومیه در اردیبهشت ماه سال 90 افزایش واقعی نداشته است، بلکه نسبت به اردیبهشت سال 1389، حدود 250 کیلومتر از وسعت دریاچه به دلیل کاهش ارتفاع سطح آب به میزان حدود 31 سانتی متر کمتر هم شده است!
به دیگر سخن، بررسی داده های هواشناسی نشان می دهد که در اغلب سال ها، میزان ریزش های آسمانی در اوایل اردیبهشت ماه افزایش یافته و در اواسط یا اواخر آن به بیشینه خود رسیده و آنگاه دوباره کاهش می یابد.
بنابراین آقایان مسئول بارورسازی ابرها و بقیه مدیرانی که دوست دارند فقط خبرهای خوش با تاریخ مصرف آنی بدهند! بهتر است شلیک گلوله های یدور نقره خود را به فصل تابستان انتقال دهند تا همه باور کنند که این عملیات گران تا چه اندازه به افزایش بارندگی واقعی حوضه کمک کرده است.
تا آن زمان بهتر است از این درس تلخ عبرت گرفته و بیش از این اعتماد مردم را نسبت به ادعاهای آبی خویش کم رنگ و کم رنگ تر نسازیم. زیرا حقیقت عریانی که همچنان چون پتک دارد بر سر زیستمندان حوضه آبخیز دریاچه ارومیه کوبیده می شود، حکایت از جدی شدن خطر سونامی 8 میلیارد تنی کویر ارومیه دارد! ندارد؟
برخی از بازتاب های این یادداشت:
- خبرگزاری مستقل محیط زیست ایران - ایرن
- انجمن اعضای هیات علمی موسسه تحقیقات جنگل ها و مراتع کشور
- پرشین پت
چیزی در حدود 8 درصد از خاک ایران در قلمرو مناطق چهارگانه تحت حفاظت سازمان حفاظت محیط زیست قرار دارد. این در حالی است که متوسط این رقم در دنیا حدود 13 درصد است و از آن مهم تر آن که نمایندگان 200 کشور شرکت کننده در کنفرانس تنوع زیستی سال گذشته در ناگویا ژاپن متعهد شدند تا این رقم را به 17 درصد افزایش دهند .
با این وجود، ظاهراً آمال سازمان حفاظت محیط زیست ایران – آن گونه که در سند ملّی محیط زیست هم انتشار یافته است – افزایش این رقم به 10 درصد است! چرا؟
مگر نه این است که متوسط توان بوم شناختی (اکولوژیکی) ایران به دلیل قرار گرفتن در کمربند خشک جهان به مراتب کمتر از میانگین های جهانی آن است؟
مگر نه این که هر هکتار از خاک ایران در بهترین شرایط چیزی کمتر از یک سوم آبی را در سال دریافت می کند که در همان مدت بر کره زمین می بارد؟
و مگر نه این است که مطابق نقشه جهانی شدت خطر بیابان زایی در جهان ، اغلب مناطق ایران با بیشترین شتاب ممکن از خطر بیابان زایی رنج می برند؛ وضعیتی که نظیر آن را فقط می توان در بخش هایی از ایالت کالیفرنیا در آمریکا و شمال چین و برخی از مناطق استرالیا یافت. اما در ایران، تقریباً همه ی کشور به جز چاله جازموریان، دشت کویر و بیابان لوت آشکارا متأثر از بالاترین درجه بیابان زایی هستند.
چنین دانستگی هایی این انتظار به حق را در ایرانیان می آفریند تا بتوانند با سهولت ردپای پاسداری از توانمندی های بوم شناختی وطن شان را در اولویت های راهبردی دولت و چیدمان توسعه بر بنیاد برنامه های 5 ساله ببینند.
اما آیا واقعاً چنین اتفاقی را می توان در طول چند دهه ی اخیر در ایران ره گیری کرد؟ آیا می توان طرح کلان صنعتی یا پروژه ی عظیم تجاری یا یک سد مخزنی بزرگ را نام برد که به دلیل تعارضش با ملاحظات محیط زیستی از افتتاح یا ساختش صرف نظر شده و یا جانمایی اش تغییر کرده باشد؟
چرا اینگونه است؟ مگر در اصل 50 قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران به صراحت تأکید نشده که هر نوع فعالیتی که منجر به تخریب یا آلودگی محیط زیست شود، به منزله مانع در برابر حرکت رو به رشد مردم تلقی شده و باید با آن مقابله کرد. پس چرا هر چه دست را سایبان چشم کرده و در افق های زمانی چند دهه ی اخیر نظاره می کنیم, کمتر اثر و شاهدی ملموس از اجرای عملی این اصل در جامعه دیروز و امروز ایران می بینیم؟ درعوض تا دلتان بخواهد حرف های قشنگ و سخنرانی های پرحرارت در دفاع از طبیعت و حفظ حرمت محیط زیست است که به مناسبت های مختلف از جمله روز درختکاری، روز زمین، روز مقابله با بیابان زایی و روز هوای پاک از تریبون ها و سخنگاه های رسمی کشور شنیده می شود. پارادوکس یا ناسازه ی دردناکی که سبب شده نام ایران در بین 10 کشوری در جهان قرار گیرد که دارای بیشترین شتاب تخریب محیط زیست خود هستند و اصولاً در اغلب شاخص های محیط زیستی با یک سقوط آزاد مواجه شویم .
در این میان پرسشی که قابل طرح است، آن که چرا باید در کشوری که بیش از 165 میلیون هکتار وسعت دارد، اغلب طرح های توسعه برای جانمایی یا عبور سامانه ی خود، مجبور به تعرض و تجاوز به حریم 15 میلیون هکتار از وسعت کشور شوند که در قلمرو مناطق چهارگانه تحت حفاظت سازمان محیط زیست قرار دارند؟ مگر مطابق قانون نباید هر نوع چشمداشت اقتصادی و ناپایدارکننده سرزمین را از این مناطق ممنوع کنیم؟
کافی است نگاه کنیم به ماجرای تلخ پارک ملی نایبند که چگونه قربانی توسعه میدان پارس جنوبی در عسلویه شد؛ یا ماجرای اکتشاف و استخراج نفت در پارک ملی کویر که سبب شد تا آشکارا دست چینی ها برای تجاوز به بکرترین پارک ملی کشور باز شود ؛ یا قطع 30 هزار اصله درخت بلوط در منطقه حفاظت شده دنا برای عبور خط لوله گاز یا تجاوز باورنکردنی به دیرینه ترین باغ گیاه شناسی ایران در نوشهر به بهانه احداث جاده کمربندی یا مرگ بیش از یک میلیون نفر از درختان نخل اروند کنار به دلیل تعدد طرح های سدسازی و انتقال آب در بالادست رودخانه های کارون و دز ، یا مرگ تالاب قوری گل به بهانه توسعه گردشگری یا شوخی تلخی به نام پارک ملی خجیر در کنار دست پایتخت که در آن هر کارکرد و سازه ای را می توان دید جز منطقه ای امن برای حیات وحش! و ده ها مورد نظیر آن.
به راستی چرا همه ی راه ها باید به رم ختم شده و مسیر توسعه کشور باید از قلب ارزشمندترین اندوخته گاه های ژنتیکی ایران زمین بگذرد؟
آیا جز این است که به رغم حرف ها و شعارهای خوشایند، مدیریت حاکم بر سرزمین عملاً نشان داده است، آن گونه که سزاوار می نماید هرگز برای آموزه ها و ارزش های محیط زیستی بهایی درخور و شایسته درنظر نمی گیرد؟
آخرین نمونه این بدسلیقگی، ماجرای تلخ تجاوز به حریم امن منطقه حفاظت شده تنگ صیاد در استان چهار محال بختیاری و به بهانه عبور خطوط انتقال گاز است که شوربختانه مسئولان محیط زیست منطقه هم ظاهراً از آن حمایت کرده اند!
خودمان را گول نزنیم، به نظر می رسد بی ارزش ترین و ارزان ترین اراضی کشور از منظر دید توسعه سازان در وزارتین نیرو، نفت، مسکن و شهرسازی، راه و ترابری و صنایع و معادن همانا آن 8 درصدی از خاک وطن است که قرار بوده از هر نوع توسعه ای در امان مانده و ذخیره ای برای نسل های آینده به شمار آیند.
و تا وقتی نتوانیم اصول مبتنی بر حسابداری سبز را وارد اقتصاد ملی و بازاری خود کنیم، نباید انتظار داشت که ورق برگشته و میزان تجاوز به مناطق ارزشمند محیط زیستی کشور کاهش یابد.
و در چنین شرایطی، معلوم است که پارک های ملی کشور، حالتی مجازی یافته و به پارک های کاغذی بدل می شوند.
سال 1389 هم رفت؛ سالی که کاش نمی آمد تا بخواهد برود ...
و البته خوب شد آمد تا با خودش خواب «خفتگان خفته» را بپراند!
خفتگانی که نمی دانستند جنگل های ما در برابر رخدادهایی چون آتش سوزی،
ریزگرد، سوسک چوبخوار و واقعی شدن قیمت حامل های انرژی تا چه اندازه آسیب
پذیر هستند و نمی دانستند که ممکن است مردمان ساکن در کلان شهرهای ما در
اثر شدت و مدت وارونگی هوا، نفس کم بیاورند!
و خفتگانی که هنوز می پنداشتند اصطلاحی به نام کاربرد صلح آمیز از انرژی
اتمی می تواند بی خطر باشد و یا اکتشاف نفت از دریا یک فرصت است! اما فوکوشیما در ژاپن و بی پی در خلیج مکزیک خواب آنها را هم پراند! نپراند؟
و البته عجب سالی بود این سال 89 ... سالی که اگر بخواهم با یک کلمه آن را توصیف کنم، باید آن را سال "سونامی" بنامیم!
سونامی ای که فقط شرق دور را با امواج طبیعی اش متلاطم نکرد؛ بل این امواج
انسانی سونامی بود که این بار از شمال آفریقا برخواست و معلوم نیست در کدام
نقطه به آرامش رسد؟
اما فارغ از رخدادهای برون مرزی، در ایران ما در سال 89 حرف های زیبای
بسیاری شنیدیم که کاش زودتر می شنیدیم و البته عملکردهای بسیار زشتی هم
دیدیم که کاش نمی دیدیم!
ما در سال 89 سعید و صابر و محمود و معمر و کمال و مسعود
را از دست دادیم تا تن رنجور طبیعت وطن به کمک خون پاک رشیدترین فرزندانش
بتواند سالی دیگر را در برابر طبیعت ستیزان بی وجدان و دوستان نادان و
مدیران ترسو و البته کنشگران بی کنش محیط زیستی! تاب آورد و هرگز از خود
نپرسیدیم که چرا بیشترین رقم تلفات انسانی در دفاع از طبیعت باید در ایران رقم بخورد؟!
ما در سال 89 بیش از 23 هزار درخت بلوط را
به بهانه عبور خط لوله گاز و با مجوز سازمان حفاظت محیط زیست و سکوت معنی
دار سازمان جنگل ها، مراتع و آبخیزداری کشور از دست دادیم.
ما در سال 89 بیش از یکصدهزار درخت بلوط دیگر را به بهانه آبگیری سد کارون 4 از دست دادیم.
ما در سال 89 سه هزار و چهارصد بار جنگل
های مان در آتش سوخت (نزدیک به 30 درصد از کل رخداد آتش سوزی در طول 10
سال گذشته)؛ یعنی به طور متوسط هر روز با حدود 10 مورد رخداد آتش سوزی
مواجه بودیم و بیش از 40 هزار هکتار از اندوخته ی اندک جنگلی مان را از دست
دادیم؛ آن هم در کشوری که سرانه فضای سبز شهروندانش کمتر از یک چهارم
میانگین جهانی آن است.
ما در سال 89 برای مرگ ارومیه، بختگان (نیریز)، طشک، کم جان، پریشان، ارژن،
مهارلو، گاوخونی، هامون پوزک، صابری و هیرمند حتا فاتحه هم نخواندیم و
یکسره تمام گناه را به گردن تغییر اقلیم و جهان گرمایی انداختیم؛ همان گونه
که در رخداد آلودگی هوای تهران و آتش سوزی جنگل ها چنین کردیم! نکردیم؟
ما در سال 89 از جشن خودکفایی در صنعت سدسازی
سخن گفتیم، در حالی که هنوز نمی توانیم ادعا کنیم کانال ها و شبکه های
آبیاری در قدیمی ترین سدهای کشور در خوزستان (دز) و گیلان (سفیدرود) پس از
حدود 40 سال را به بهره برداری واقعی رسانده ایم.
ما در سال 89 بیش از 8 هزار هکتار جنگل چندل را به دلیل احداث سد جگین از
دست دادیم و یادمان رفت که در طول 105 سال فعالیت سازمان جنگل ها، مراتع و
آبخیزداری کشور، فقط توانسته بودیم 4 هزار هکتار جنگل چندل را در طرح های
جنگلکاری خود، حیاتی دوباره بخشیم.
ما در سال 89 شاهد تبدیل بخاری های نفتی به چوبی در زاگرس بودیم! اما حیرت انگیزتر آن که خیلی ها دوست داشتند این خبر را ندیده بگیرند و به عواقبش فکر نکنند! چرا؟
ما در سال 89 بیش از 28 هزار درخت کنار را در عرصه ای به وسعت 13750
هکتاربه بهای آبگیری سد گُتوند از دست دادیم (دکتر پیمان یوسفی آذر؛ همایش
روز جهانی مقابله با سدسازی – 25 اسفند 1389).
ما در سال 89 نتوانستیم از مهمانان سیبریایی
خود در باغ وحش تهران به خوبی پذیرایی کنیم و علاوه بر آن مهمانان، مجبور
به اعدام همه ی شیرهای باغ وحش تهران شدیم و البته برای نخستین بار، لاشه
پلنگ های خود را هم از بالای دکل های برق آویزان دیدیم!
ما در سال 89 بیش از پیش طبیعت عسلویه و سواحل نیلگون خلیج فارس را خراشیدیم و به پاکتراشی تپه ها رسیدیم! زیرا رییس سازمان حفاظت محیط زیست، پیش تر چراغ سبزش را نشان داده بود! همانگونه که در ماجرای مجوز اکتشاف و استخراج نفت به چینی ها در پارک ملی کویر چنین کرده بود! نکرده بود؟
ما در
سال 89 جشنواره رسانه و محیط زیست و منابع طبیعی را به کمک دو ارگان متولی
در حوزه محیط زیست و منابع طبیعی برگزار کردیم و کلی حرف های قشنگ و جوایز
رنگارنگ هم دادیم؛ اما در حقیقت، برخی از فعالین مؤثر در حوزه وبلاگستان
محیط زیست را ندیده و آشکارا آنها را حذف کردیم؛ فعالانی چون محمد سوزنچی از همدان، محسن تیزهوش از لرستان و هومان خاکپور از دیار بختیاری ...
رییس جمهور ما در سال 89 در برابر نمایندگان 53 کشور شرکت کننده در همایش
روز جهانی تالاب ها، یکی از سه دلیل عمده تخریب محیط زیست را "عدم آگاهی"
اعلام کرد ؛ اما یادشان رفت در کشوری که او عالی ترین مقام جمهورش است،
وبلاگ های محیط زیستی و علمی بدون هیچ دلیل و توضیحی فیلتر می شوند! نمی
شوند؟
ما در سال 89 شاهد یک قتل عام باورنکردنی در محمدآباد ریگان بودیم؛ جایی که
هر درخت می تواند ارزشمندتر از الماس کوه نور باشد؛ با این وجود، شش هزار
درخت کهور را شبانه از جاکندند و ما دم بر نیاوردیم! آوردیم؟
ما در سال 89 به همه متخلفینی که غیرقانونی اقدام به حفر چاه کرده بودند، جایزه دادیم و هرگز فکر نکردیم که چنین جوایزی چگونه می توانند کارمایه های زندگی را در ایران زمین بخشکانند.
ما در سال 89 ساعت زمین را به کل فراموش کردیم ، همانگونه که در سال های قبل تر از آن چنین کردیم و یادمان رفته است که این فراموشی ملی و دولتی در حالی به ما دست می دهد که همواره بر شعار و آموزه صرفه جویی و درست مصرف کردن پای می فشاریم.
ما در سال 89 نخلستان های زرین خود را در اروند کنار به گورستان بدل کردیم و آخ هم نگفتیم! گفتیم ؟
ما در سال 89 با های و هوی فراوان، 90 محیط زیستی
راه انداختیم و البته حتا برای دو ماه هم نتوانستیم این برنامه را ادامه
دهیم! ولی در عوض جایزه اش را به نام خودمان ثبت کردیم! نکردیم؟
ما در سال 89 از مرز 75 میلیون نفر گذشتیم و سرانه آب دردسترس ایرانیان به آستانه شرایط تنش آبی رسید؛ با این وجود، همچنان از افزایش شمار نفوس خود تا مرز 150 میلیون نفر دفاع کردیم!
ما در سال 89 شاهد ریشه کنی 11295 اصله درخت در دیرینه ترین باغ گیاه شناسی کشور در نوشهر
بودیم ، آن هم به بهانه احداث جاده! و البته هنوز هم عاملین این تجاوز شرم
آور در سمت های مدیریتی خود مشغول اشغال صندلی ها و چسبیدن به میزهای
ریاست شان هستند! نیستند؟
ما در سال 89 یک سقوط آزاد را در همه شاخص های محیط زیستی تجربه کردیم و در آخرین روزهایش هم یک سقوط تلخ اما بسیار معنی دار دیگر را تجربه کردیم تا همه ایمان بیاورند به این که سال 1389، سیاه ترین سال محیط زیست ایران – البته تاکنون! – بوده است.
ما در سال 89 همچنان شاهد اعدام درختان کهنسال به بهانه مبارزه با خرافه پرستی بودیم !
ما در سال 89 نظاره گر ادامه نامهربانی های مسکن مهر بر منابع طبیعی وطن بودیم .
ما در سال 89 شاهد سخنان معاون محیط طبیعی سازمان حفاظت محیط زیست کشور
بودیم که چگونه برایمان گزارش می کرد از مرگ غم انگیز تالاب انزلی و ذکر
این واقعیت که عمق متوسط تالاب از 14 متر به یک متر کاهش یافته است.
ما در سال 89 جزایر مرگ را کماکان بر روی اغلب دریاچه های بزرگ سدهای مخزنی خود مشاهده کردیم .
ما در سال 89 شاهد پاکتراشی جنگل های زاگرس توسط یک سوسک هم بودیم! و برای نخستین بار، دامنه نشست زمین به آبی بیگلو در استان اردبیل رسید!
ما در سال 89 پاکتراشی گل و گیاه را از تقویم های رسمی کشور دیدیم و دم برنیاوردیم! همان گونه که در برابر خون گریستن ارومیه هم کار چندانی نکردیم! و حواس مان نبود که لب کارون دیگر مدتهاست که گل بارون نیست! هست؟
ما در سال 89 هم مانند سال قبل از آن، دهن کجی ریزگردها به آسمان بیش از 18
استان کشور را تاب آوردیم و پژواکی چاره ساز ارایه ندادیم.
ما در سال 89 شاهد این جنایت هم بودیم که تفسیرش بهتر است نکنیم!
ما در سال 1389 از وزارت راه تقدیر کردیم، آن هم قبل از رای عدم اعتماد بهارستانی ها به وزیرش و البته به بهانه تخریب پارک ملی گلستان!
ما در سال 89 عملاً و بی سر و صدا کمیته طبیعت گردی سازمان میراث فرهنگی و
گردشگری را منحل کردیم و آب هم از آب تکان نخورد! آن هم در حالی که مطابق
سند چشم انداز 20 ساله کشور باید در افق 1404 تحولی شگرف در این حوزه می
آفریدیم!!
ما در سال 89 تصمیم گرفتیم که دیگر به توسعه سالاران "نه" نگوییم و توسعه افقی را بر عمودی ارجحیت بخشیده و تازه به عنوان یک خبره فن، اعلام کنیم که چه فرق می کند در مراتع ما چه چیزی سبز شود؟!
ما در سال 89 از یک بازمانده بلژیکی
دعوت کردیم تا خاطرات 40 سال پیشش از برگزاری نخستین نشست مجمع جهانی
تالاب ها در رامسر را برایمان بگوید تا گل از گل مان بشکفد! اما یادمان رفت
که یک هموطن ایرانی که خود بنیانگذار این تصمیم ارزشمند بود و هم اکنون در
ایران به سر می برد را فراخوانده و از او درخواست کنیم تا از 1349 برایمان
بگوید!
ما در سال 89 با هواپیما کوشیدیم تا تهران را آبپاشی کنیم! آن هم در حالی که جنگل های ما - مانند دیگر اجزای طبیعت مان - نفس شان از بی آبی و بی مبالاتی چنان تنگ شده بود که به دلیل نبود ناوگان هوایی درخور، هفته ها در آتش سوختند!
و سرانجام آن که ما در سال 89 دریافتیم که توهین به خلیج فارس، فقط در تحریف نامش خلاصه نمی شود! می شود؟
در مقیاسی جهانی هم دسته گل بی پی در خلیج مکزیک
و فوکوشیما در ساحل شرقی ژاپن، سال 1389 را سالی تاریخ ساز کرد؛ سالی که
بی شک سبب شد تا خردمندان جهان باردیگر به یک بازنگری اساسی در توانمندی
های سازه ای خود دست یازیده و یک گام عملی به سوی جهانی فارغ از تسلیحات
هسته ای نزدیک تر شوند و البته خرافاتی هایش هم یک گام دیگر به صدق پیش بینی مایاها نزدیک تر شدند!
با این وجود، به رغم همه ی تلخکامی های اشاره شده، رخدادهای شیرینی هم در سال 89 مزه مزه شد و یه موقع هایی هم کبک ما خروس خواند! نخواند؟
از آن جمله باید به آن مدرسه استثنایی در داشلی برون اشاره کنم که کودکانش خوب می دانستند که خدا در همین نزدیکی است ... و یا رابطه کم نظیر مردم کانی برازان با تالاب ارزشمندشان که به عنوان بیست و چهارمین تالاب در سیاهه بین المللی کنواسیون رامسر هم ثبت شد .
همچنین تلاش های ارزنده ای در قلب کشور رخ داد که بوی یوز می داد!
و البته سنت نیکوی پاسداشت بزرگان هم فراموش نشد.
عده ای هم بودند که هنوز دلشان برای گربه های شهر می سوخت و غم نان، سبب نشده بود تا این اهالی مظلوم شهر را فراموش کنند.
مدیرانی هم پیدا شدند که شجاعانه دست به افشاگری زده و طبیعت ستیزان را بی مهابای فرداها رسوا کردند.
در رسانه ملّی یک گفتگوی داغ سبز به مدت 32 هفته تحمل شد و تازه یک 110 سبز هم اعلام شد تا اندکی از داد دادخواهان طبیعت را بازستاند و یا دست کم داد طرفداران محیط زیست را بازتاب دهد .
کارگروه مقابله با بیابان زایی هم سرانجام رسمی و قانونی شد ، هرچند که هنوز تشکیل جلسه نداده است!
یک کف مرتب را برای آنهایی که برنامه پنجم توسعه را نجات دادند، فراموش نمی کنیم!
یک گاوی را هم در مادرید شناختیم که عملکردش برایمان بسیار امیدبخش بود! نبود؟
پدرسوخته های دیگری را هم رهگیری کردیم تا ممد حیات باشند و مفرح ذات ... مثل آن خبرهای خوشی که در چکاد دماوند رخ داد و دل مان را شاد کرد
مقاومت های جانانه ای در برابر احداث جاده در تالاب پریشان و پالایشگاه و پل در میانکاله دیدیم که کم نظیر بود .
همچنین این واکنش سزاوارانه هم خوشایند بود و البته رؤیت نامه به الهه البرز ...
همان گونه که نبض زمین را فراموش نمی کنم! و خاطره آن حاجی لک لک دوست داشتنی را ...
و البته افزایش تعداد وکلای مدافع زمین به عدد 2 هم امیدبخش بود ...
حضور خاطره انگیز اسکندر فیروز بزرگ در مهار بیابان زایی هم، هرگز از یادم نخواهد رفت، همان وبلاگی که در آغاز سال توانست با کمک همه طرفداران عزیزش در سرتاسر جهان به عنوان سومین وبلاگ برتر محیط زیستی دنیا دست یابد و البته در نهایت بدون کوچکترین توضیحی فیلتر شود!
با این وجود، واکنش های همدلانه کم نظیری که نسبت به این فیلترینک صورت
گرفت (بیش از 300 یادداشت و خبر در مورد این واقعه در محیط وب و روزنامه ها
و خبرگزاری ها منتشر شد)؛ بیانیه هایی که صادر شد و استقبال از نظرسنجی مرتبط با آن، همه و همه را باید به حساب نیمه پرلیوان نهاد! نه؟
این ها را گفتم تا بگویم:
هنوزم می شه تسلیم شب و اسیر کابوس نشد ...
و چه زمانی برای تسلیم نشدن، بهتر از نوروز؟
پس بروید و بگیرید کامتان را از دقیقه های سبز نوروز و بهار ... این شاید
بهترین پاسخ به داس دلهره باشد ... باید شکست شیشه غم را ...
ای دريغ از ما اگر کامی نگيريم از بهار
گر نکوبی شيشه غم را به سنگ
هفت رنگش میشود هفتاد رنگ
گوارای وجودتان باد این روزها ...
گمان نبرم بتوان هموطنی را یافت که این شعر مشهور فردوسی بزرگ را دست کم یکبار نشنیده یا نخوانده باشد:
آنجا که در منظومه "رزم کاووس با شاه هاماوران" می سراید:
دریغ است ایران که ویران شود ؛ کنام پلنگان و شیران شود
اما امشب در آخرین یادداشت مهار بیابان زایی، می خواهم به همه ی هموطنان عزیزم بگویم:
فردوسی بزرگ اشتباه کرده است!
سرزمینی که نتواند زیستگاهی امن برای پلنگان و شیران خود فراهم آورد؛
سرزمینی که روند فروافت کارمایه های طبیعی اش به چنان آستانه خطرناکی سقوط
کرده باشد که از عهده پذیرایی از یوزپلنگ و گورخر و مرال و ... هم
برنیاید؛
آن سرزمین است که دارد آرام آرام ویران می شود و
پایداری بوم شناختی (اکولوژیکی اش) را از دست می دهد؛ نه سرزمینی که
همچنان کنام پلنگان و شیران باشد.
نشانه مرگ یک سرزمین آن است که پلنگ هایش مجبور شوند برای گریز از مردن به دکل های برق فشار قوی پناه ببرند و نشانه مظلومیت محیط زیست یک کشور آن است که مهار بیابان زایی در آن اجازه انتشار آزادانه نداشته باشد!
خدا را شاهد می گیرم که فیلتر شدن مهار بیابان زایی، هرگز نخواهد توانست
اندکی از عشق و علاقه آتشینم به طبیعت سرزمینی که عاشقانه دوستش دارم، کم
کند؛ اما نمی توانم انکار کنم که امشب آنهایی که دستور چنین کاری را صادر
کردند، دلم را شکستند ...
سري به عكاس خانه مجازي حنيف شعاعي بزنيد تا با نگارنده هم رأي شويد كه صاحب تفكري كه در پشت چشمي اين دوربين هوش ربا قرار گرفته است، به رغم جواني، بيابان را، عظمتش را، حرمت اهورايي و رازآلودش را، خطرش را، بيكرانگياش را و آرامشش را خوب شناخته است ...
برایتان می گویم ...
درحالی که مدیران استان قم در تدارک ساخت بزرگترین پارک آبی خاورمیانه
در مرکز استان بودند، آن هم در زمانی که ساخت دریاچه مصنوعی چیتگر در
تهران – که از اقلیم و بارندگی بهتری نسبت به قم برخوردار است – مورد انتقاد جدی برخی از فعالان حوزه محیط زیست و منابع طبیعی کشور
قرار گرفته است! حال خبر می رسد که نه تنها آبی برای کاربری های تفریحی در
قم نمانده، بلکه وضعیت آب شرب مردم هم به شدت به مخاطره افتاده و پس از
تعطیلی تصفیه خانه بزرگ شهر و خشک شدن دریاچه سد پانزده خرداد، حال چاره ای نمانده جز آن که اقدام به حفر شش چاه جدید علاوه بر 65 حلقه چاه موجود کنند!
خُب بياييم يكبار ديگر و فارغ از اين كه نويسنده اين مقاله كيست و يا در چه روزنامهاي انتشار يافته است، محتواي سخن را بررسي كنيم ...

و اگر زمین بخورد و روح درختان و دیگر زیستمندانش برای همیشه به آسمان پربکشد، اگر پلنگهایش مجبور شوند به دکلهای برق پناهنده گردند تا بمیرند، اگر بهشت آبادش را جهنم آباد کردیم، و اگر پرهام هایش چاره ای نداشته باشند تا در خون خود بغلتند تا ندای مظلومیت طبیعت را سردهند؛ شک نکنید که این گناه نابخشودنی نسلی است که اینک در فضای سرزمینی به نام ایران نفس می کشد؛ همان سرزمینی که دارد شادابی خود و مردمانش را گام به گام به قهقرا می برد ... زنهاری که افزون بر یک هزار سال پیش، فردوسی بزرگ به ما داده بود! نداده بود؟
همهی آنهایی که تاکنون دریاچه نمک قم را از نزدیک دیدهاند، بیشک چنین
مناظری را به خاطر دارند؛ همان ذوزنقههای آشنا و نمکیای را میگویم که در
اغلب فیلمها و سریالهای تلویزیونی هم نقش عالم برزخ را بازی میکنند!
اما اینک علی اصغر شادجو،
عکاس خبرگزاری جمهوری اسلامی، تصاویری را از دریاچه ارومیه به سراسر جهان
مخابره کرده است که نشان میدهد، برای دیدن آن ذوزنقههای آشنا، دیگر مردم
شریف ساکن در سرگربهنشان و دوستداشتنی وطن، لازم نیست تا رنج سفر را بر
خود هموار کرده و به مرکز ایران بیایند! کافی است خود را به محوطهای
برسانند که سابق بر آن، نگین فیروزهای وطن – دریاچه ارومیه – مینامیدنش و
امروز همان عالم برزخ یا کویری دستساز به نام ارومیه!
وای بر ما که به مرگ طبیعت عادت کردهایم و همچنان حاضر نیستیم تا دست از خودخواهیها و آزمندیهای خویش برداریم!
میگویید نه! کافی است به مناظره نگارنده با نماینده مردم ارومیه – آقای
نادر قاضی پور - از یک سو و آقای علیرضا دائمی، مدیر کل برنامه ریزی کلان
آب و آبفا وزارت نیرو در ایران صدا گوش دهید تا خود متوجه ماجرا بشوید!
بیش از 600 بار در سالی که گذشت، جنگلهای کردستان آتش گرفتهاند؛ افزون بر آن، معضل ریزگرد و سوسک چوبخوار و هرس بیرویه و
قاچاقچیان ذغال و مینهای عمل نکرده در بستر بیمار و فرتوت این جنگلهای
زیبا و ارزشمند نفوذ کرده و آن را از همیشه کمرمق{تر ساخته است ...
اگر هم اینک سری به درگاه مجازی مرکز آمار ایران بزنید و ساعت جمعیتی ایران را در گوشهی بالای سمت چپ سایت نظاره کنید، در مییابید که کمتر از 162 هزار نفر با مرز 75 میلیون فاصله داریم. مفهوم سخن فوق این است که هماکنون سرانهی آب قابل دسترس برای هر ایرانی به 1733 متر مکعب در سال کاهش یافته است که این رقم یک چهارم میانگین جهانی آن است. و نشان میدهد که ایرانیان با مرز تنش آبی که 1710 متر در سال است، فاصلهای اندک دارند! ندارند؟
در روزهایی که تهرانیها به جای اکسیژن، سم تنفس کرده و رکوردها را جا به جا می کنند! همکاران من در دفتر محیط زیست و توسعه پایدار کشاورزی به
همراه مرکز سلامت محیط و کار وزارت بهداشت، درمان و آموزش پزشکی همایشی را
تدارک دیدند که هدفش گرامیداشت روز جهانی بدون سم بود؛ روزی که خوانندگان
گرامی مهار بیابانزایی پیشتر از ماجرای نامگذاری آن آگاه شده بودند.
باید بدانیم که کشاورزی در جهان امروز از 5 طریق به یکی از اصلیترین
مؤلفههای برهمزدن تعادل بومشناختی و کاهندهی توان زیستپالایی کرهی
زمین بدل شده است که عبارتند از:
- مصرف نادرست کودها و سموم شیمیایی
- استفاده مفرط و نابخردانه از اندوختههای آبی/خاکی
- تخریب گونهگونی زیستی و بومسازگانهای حیاتی کره زمین
- تولید گازهای گلخانهای و تشدید تغییرات اقلیمی
- فشار بر منابع کارمایههای تجدیدناپذیر
بنابراین، چنانچه بتوان به مدیریت درست 5 مؤلفهی یادشده همت گمارد و
بازمهندسی آنها را در دستور جدی نهادهای پژوهشی، آموزشی و اجرایی مرتبط
قرار داد، میتوان امیدوار بود که کشاورزی و محیط زیست میتوان با کمترین
تنش و اصطحکاک ممکن به حیات و بالندگی خود در سدهی پیش رو ادامه دهند.
در این ارتباط دکتر غلام رضا میرکی از 5 ضرورت سخن گفتند که برای تأمین آنها دنیا چارهای ندارد جز آن که به سمت کشاورزی بدون سم و کود حرکت کند.
1- بحران انرژی
2- مقابله با تغییرات اقلیمی
3- افزایش هزینه تولید نهادههای کشاورزی
4- تأمین امنیت غذایی پایدار
5- حفظ منابع پایه کشاورزی
میرکی گفت: در بهترین حالت، فقط بخش اندکی از آفتکشها به آفت هدف میرسد!
یعنی: حجم عمدهای از آفتکشها، حتا در بهترین کشت و صنعتهای جهان سبب
تخریب و فروافت کارایی سرزمین را موجب شده و از طریق تجزیه، آبشویی،
بیثباتی و پخش در روانآبها، زمین را متضرر میکنند. از همین روست که شیب
افزایشی استفاده از سموم در طول یکدههی اخیر آشکارا کاهش و در مواردی
روندی معکوس یافته است؛ واقعیتی که در نمودار پیش رو میتوان آن را رهگیری
کرد.
یک نکتهی تأملبرانگیز در این میان آن است که ترکیب سموم مصرفی در کشورهای
شمال، بسیار متفاوت از کشورهای جنوب است؛ مثلاً درحالی که در ایران و اغلب
کشورهای درحال توسعه، حشرهکشها بیشترین سهم را در کشاورزی با 50 درصد
کاربرد برعهده دارند، این میزان در کشورهای شمال با 17 درصد در کمینه قرار
دارد.
عجیبتر آن که هرچند کل مصرف سموم در اغلب کشورهای جهان از جمله ایران در
حال کاهش است، اما سهم حشرهکشها از کل نهادههای کشاورزی، کاهشی را در
ایران نشان نمیدهد که این برخلاف مفاد مطروحه در برنامههای 5 ساله توسعه
کشور است.
متن کامل سخنرانیهای ارایه شده در این همایش را میتوانید از اینجا دریافت کنید.
درحاشیه:
این همایش از معدود سخنرانیهایی بود که 10 دقیقه زودتر از موعد مقررشده به
پایان رسید؛ زیرا آخرین سخنران یافت می نشد! به همین دلیل دبیر همایش پشت
تریبون قرار گرفته و با لبخنذی ملیح اعلام داشت : خوشبختانه به
دلیل غیبت آقای مهندس پورسخی (مدیرکل دفتر بررسی آلودگی آب و خاک سازمان
حفاظت محیط زیست کشور)، پایان همایش را زودتر از موعد اعلام میکنیم!
البته ایشان بلافاصله متوجه گاف خود شده و با درک ویژگی های برگزاری یک همایش در روز سیزدهم ماه! از این که از لفظ خوشبختانه استفاده کرده بودند، عذرخواهی کردند!
بعد از ماجرای سقوط در شاخصهای سه گانهی عملكرد محيط زيست Environmental Performance Index) EPI)؛ پايداري محيط زيست Environmental Sustainable Index) ESI) و شاخص سرزمین شاد (Happy Planet Index (HPI در سال 2010، اینک از اجلاس مکزیک خبر میرسد که ایران از منظر شاخص عملکرد مقابله با تغییرات اقلیمی Climate Change Performance Index. در سال 2011 هم نسبت به سال 2010، با 14 پله سقوط در بین 57 کشور مورد بررسی از رتبه 35 به رتبه 49 سقوط آزاد کرده است!
گفتنی آن که ایران در سال 2009، رتبه 39، در سال 2008، رتبه 34، در سال 2007 رتبه 49 و در سال 2006 در رتبه 47 قرار داشته است.
اطلاعات بیشتر را از بهروز حسنی مهمویی بخواهید.
مؤخره:
این تازهترین دستاورد محیط زیستی را - سقوط آزاد در سه جبهه! - به
محمدجواد محمدیزاده و تیم همراهش در سازمان حفاظت محیط زیست، تبریک و
تسلیت عرض میکنم!
25 روز است که تهران نفسش
بند آمده است؛ آن گونه که ظاهراً مدیران ارشد شهر که در اتاق بحران گرد هم
آمدهاند، هم داغ کردهاند و شاهکارترین طرح طنز همهی تاریخ را برای گریز
تهرانیها از دود و دم ارایه دادهاند. آنها میخواهند 640 هزار پرواز را
در طول چند سال آینده و با مصرف میلیونها لیتر بنزین بر بالای سر پایتخت
عملی کنند تا هوای تهران تا آخر همین هفته مشکلش حل شود!! تازه از یکصد دستگاه تهویه هوا هم به عنوان بادبزن می خواهند بهره برند!