چرا دریاچه ارومیه اینگونه پژمان شد؟

    تازه‌ترین گفتگویم در باره‌ی دلایل اُفول غمناک نگین فیروزه‌ی شمال باختری ایران را با فرزانه صدقی می‌توانید در صفحه 12 از شماره 25 مرداد روزنامه جام جم بخوانید.

    به نظرم، هر زمان که شجاعت پذیرش اشتباهات مدیریتی‌مان را داشته باشیم، از درایت لازم برای حرکت به سمت نجات دریاچه ارومیه هم برخوردار خواهیم شد.


درج نظر

وقتی که محمد درویش از محمد درویش می‌گوید!

    کمتر پیش آمده تا سوژه مصاحبه با من، "من" باشد!

    ماه گذشته، اما این اتفاق رخداد و کیوان نقره‌کار در یکی از استودیوهای رادیویی جام جم، کلی از محمد درویش در باره محمد درویش حرف کشید! این که کجا به دنیا آمده‌ام، کودکی‌ام را چگونه سپری کرده و چه شد که به محیط زیست علاقه‌مند شدم و از بین همه‌ی بوم‌سازگان‌های طبیعت، چرا به سراغ بیابان و کویر رفتم و تارنمای مهار بیابان‌زایی را راه انداختم و افق دیدم کجا را نشانه رفته است ...

   اینک بر روی درگاه مجازی ایران صدا می‌توانید این ماجرا را بخوانید و نیز فایل شنیداری آن را به میزان 38 دقیقه و 38 ثانیه دانلود کرده و گوش دهید و اگر دوست داشتید، نظرات‌تان را در موردش برایم بنویسید ...

    همچنین برخی دیگر از مصاحبه‌ها، مناظره‌ها و گفتگوهایم در مورد موضوعات مختلف محیط زیست ایران و جهان را می‌توانید از این طریق رهگیری کرد! 

درج نظر

چه کسی خودکفایی گندم را به باد داد؟!

 

    یکشنبه گذشته – 15 مرداد ماه 1391 – پایگاه خبری قدس آن لاین، بخش‌هایی از مصاحبه خبرنگار اقتصادی‌اش – فاطمه معتمدی – را با مرد شماره 2 کمیسیون کشاورزی مجلس شورای اسلامی – محمد اسماعیل‌نیا، نایب ریسس اول این کمیسیون – منتشر کرد که در آن، دکتر اسماعیل‌نیا به صراحت اعلام کرده بود: اشتباه دو وزارتخانه، خودکفایی گندم را به باد داد. نام آن دو ارگان دولتی معظم را هم یکی وزارت صنعت، معدن و تجارت (به دلیل مدیریت اشتباه) و وزارت جهاد کشاورزی (به دلیل آنچه که کج‌سلیقگی نامیده بود) معرفی کرد. خلاصه‌ی حرفش هم این است که چون سازوکار نرخ گذاری و خرید تضمینی گندم، واقعی نبوده، کشاورز هم دیگر میلی به تولید و انگیزه‌ای برای افزایش کاشت بیشتر گندم نشان نداد.

    ضمن احترام به نظرات کارشناسی این نماینده متخصص ملت در صحن بهارستان، می‌خواستم توجه ایشان و دیگر خوانندگان گرامی ستون نگاه سبز شرق را به «غرب» جلب کنم؛ به بادی که از غرب می‌آید و ظاهراً میلیون‌ها سال هم هست که می‌آید و کیفیت همین باد است که مهم‌ترین قطب کشاورزی، نظام آب‌شناختی (هیدرولوژیکی) و رویشگاه‌های جنگلی و مرتعی ما را در زاگرس و البرز مرکزی آفریده است.

    حقیقت داستان این است که در طول چندین و چند سال اخیر و به استناد گزارش‌های فراوان موجود در ادارات کل منابع طبیعی کشور، میزان تغییر کاربری اراضی و افزایش محسوس اراضی دیم، به قیمت نابودی بخشی از مراتع، تالاب‌ها و رویشگاه‌‌های جنگلی کشور، رشدی محسوس داشته است. این هجوم و اشتیاق چنان بوده که اینک آشکارا از وسعت مراتع کشور در مراجع متولی این حوزه،  دست‌کم 5 میلیون هکتار کاسته شده و رقم آن رسماً حدود 85 میلیون هکتار عنوان می‌شود.

    افزون بر آن، گسترش فیزیکی اراضی کشاورزی و کشت گندم به هر قیمتی، سبب شده تا اینک در برهه‌ای تاریخ‌ساز و رکوردشکن از منظر شمار چاه‌های غیرمجاز حفر شده در کشور قرار داشته باشیم؛ چاه‌هایی که سبب شده تا میزان اُفت سطح آب زیرزمینی در 70 دشت اصلی و بزرگ ایران مرکزی به حدود 2 متر در سال و بیشتر از آن افزایش یابد؛ به نحوی که اینک دیگر سخن از خطر نشست زمین در کرمان و خراسان و سمنان و اصفهان و تهران و قم و فارس نمی‌رود؛ بلکه این استان اردبیل، آذربایجان غربی، چهار محال و بختیاری و همدان است که دچار نشست زمین شده‌اند و یا از بیم تشدید این رخداد باید به خود بلرزند!

    به همه‌ی این‌ها باید قصه‌ی غم‌انگیز مراتع آبادی چون حسین‌آباد میش مست را یادآوری کنم که در زمانی نه چندان دور، چنان از وفور سبزینه لبریز بود که میش‌ها در آن مست می‌کردند و البته امروز، هم مست می‌کنند! اما میش‌ها جای خود را به موش‌ها داده‌اند!! و اینک یکی از کانون‌های بحرانی فرسایش بادی به مانند دشت مسیله، دشت سگزی، دشت نی ریز و ... شده‌اند.

    آقای اسماعیل‌نیا می‌دانید چرا چنین اتفاق مرگباری در طبیعت ایران رخ داده است؟

    من برای شما می‌گویم: چون اتفاقاً قیمت خرید تضمینی گندم را چنان هوس‌انگیز تعیین کردیم که کشاورز نه‌تنها اقدام به کاهش کاشت دیگر محصولات زراعی و باغی خود کرد و نه فقط کشت در زیر اشکوب جنگلی زاگرس و ارسباران و ... را گسترش داد که هر جایی تراکتورش می‌توانست، بتازد، رفت و تاخت تا بر وسعت دیم‌زارها هم بیافزاید؛ دیم‌زارهایی که اینک بخش عمده‌ای از آنها عملاً به دلیل فقدان خاک حاصلخیز و نقصان ریزش‌‌های آسمانی، رها شده و عرصه برای تاخت و تاز فرسایش بادی و آبی فراهم شده است.

    جناب اسماعیل‌نیا عزیز! آیا بهتر نبود در سرزمینی که میانگین ریزش‌های آسمانی آن یک سوم مقدار مشابه جهانی آن است؛ در سرزمینی که 89.7 درصد از مساحتش در قلمرو زیست‌اقلیم‌های خشک قرار دارد و در سرزمینی که میانگین تبخیر از آن به مراتب بیشتر از متوسط جهانی است؛ به جای کوبیدن بر طبل افزایش تولید و رسیدن به خودکفایی گندم به هر قیمتی، نخست می‌کوشیدیم تا راندمان آبیاری را افزایش می‌دادیم؛ تا مصرف کودهای شیمیایی را کاهش می‌دادیم، تا تزریق آفت‌کش‌ها را به کمینه می‌رساندیم و تا سهم ضایعات غذایی را در مرحله حمل به دست مصرف‌کننده از این وضعیت فاجعه‌بار کنونی نجات می‌دادیم؟

    بله آقای اسماعیل‌نیا، من هم اعتقاد دارم که خودکفایی گندم بر باد رفت؛ اما دلیل برباد رفتنش، آن بود که ما توانمندی‌های بوم‌شناختی سرزمین‌مان را جدی نگرفتیم و بر بنیاد نیازهای 4 ساله‌ی دولت‌مان، توسعه را طراحی کردیم؛ نه خواهش‌های اکولوژیک ایران مرکزی.

    و آشکار است که اینک باید چنین سیلی جانانه‌ای را از طبیعت بخوریم تا دریابیم که از ماست که برماست.

    از همه‌ی ما و نه فقط دو وزارتخانه.


درج نظر

قدر قدیمی‌ترین ساکن کیش را بدانیم

    جزیره‌ کیش بی شک یکی از زیباترین جزایر مرجانی جهان است که اگر به درستی مدیریت و توانمندسازی شود، می‌تواند به یکی از گرانیگاه‌های بی‌رقیب گردشگری – دست کم - در آسیای جنوب باختری بدل شود. حضور سالانه صدها هزار گردشگر داخلی و چند هزار گردشگر خارجی در این جزیره زیبا - و به رغم همه‌ لکنت‌های تحمیلی که در این حوزه وجود دارد - نشان می‌دهد که ارزش‌های زیباشناسانه این سرزمین سبز در دل نیلی خلیج فارس، ناهمتاست. تراکم گردشگاه‌ها، رستوران‌ها، مراکز خرید و هتل‌ها، در هیچ جای ایران به گرد جزیره 9150 هکتاری کیش نمی‌رسد؛ واقعیتی که آشکارا نشان می‌دهد: عزم مدیریت حاکم بر گردشگری طبیعی و تفریحی کشور هم، به درستی کیش را به عنوان یکی از قطب‌های عمده به منظور نیل به اهداف سند چشم‌انداز 20 ساله ایران در نظر گرفته است. 
    با این وجود و به رغم چنین جایگاه راهبردی که کیش از آن برخوردار است، متأسفانه به نظر می‌رسد توجه به برخی ملاحظات محیط زیستی در این جزیره نادیده گرفته شده و یاکم‌رنگ دیده می‌شود. کیش می‌تواند یکی از پایلوت‌های استحصال انرژی خورشیدی باشد. فرآیند دفن زباله در این جزیره، می‌تواند از شیوه‌ی کنونی و سنتی‌اش تغییر کرده و سازوکارهای بازیافت زباله و نیز تولید انرژی از پسماند غیر قابل استفاده آن، در دستور کار قرار گیرد. فرهنگ‌سازی و ارتقای آگاهی‌های گردشگران به توانمندی‌ها و جذابیت‌های طبیعی کیش می‌تواند به شیوه‌هایی جذاب و کاربردی در دستور کار تورهای گردشگری این جزیره قرار گیرد. متأسفانه حتا در ایام جشنواره تابستانی کیش که هزینه‌های گزافی هم برایش به مصرف می‌رسد، کمترین توجه به ظرفیت‌سازی محیط زیست معطوف نشده است.

    و شاید نماد همه‌ی این بی‌توجهی‌ها را بتواند در قدیمی‌ترین موجود زنده این جزیره، یعنی همان درخت مشهور لور یا انجیر معابد در جنب شهر تاریخی حریره دانست. درختی که دست‌کم 500 سال از عمرش می‌گذرد و به نماد سبز جزیره کیش بدل شده است، اما چندسالی است که به دلیل ازدحام بیش از حد در اطراف این درخت، شکستن برخی از سرشاخه‌ها، یادگاری نویسی و بالارفتن از شاخه‌های آن برای گرفتن عکس، توان زیست‌پالایی این درخت به شدت کاهش یافته و آثاری از خشکیدگی در آن بروز کرده است.

    به نظر می‌رسد، ضمن فرهنگ‌سازی در این حوزه در غالب انتشار و ارایه بروشور به گردشگران، باید محدوده‌ای به عرض دومتر در اطراف این درخت، حفاظت شده اعلام گردد تا هم خاک اطراف آن بیش از حد نفوذناپذیر و فشرده نشود و هم از تماس لمسی گردشگران با این درخت ارزشمند جلوگیری گردد تا مجدداً بتوان شاهد بالندگی و شادابی دوباره آن بود. زیرا، بی‌شک، درخت سبز کیش، یکی از نمادهای این جزیره مشهور خلیج فارس است که باید تحت هرشرایطی آن را حرمت نهاد و حفظ کرد.

 

این یادداشت، در صفحه هفت از شماره امروز روزنامه آرمان هم منتشر شده است.


درج نظر

دو میلیون هکتار واگذاری جدید! آیا فريادرسي نيست؟

در بيست و سومين روز از تيرماه 1391، خبرگزاري كشاورزي ايران، به نقل از رييس اتحاديه ملي محصولات كشاورزي كشور – مختار مهدي زاده - خبر داد كه 35 درصد ميوه ها در طول زمان حمل ونقل از بين مي روند. خبري كه البته حتي به اندازه يك ميليونيوم خبر افزايش قيمت مرغ و تخم مرغ براي كسي جذابيت نداشت و سوخت.

اما به راستي اين خبر دارد چه واقعيت زنهاردهنده اي را هشدار مي دهد و چرا آنهايي كه بايد، پيام هشداردهنده نهفته در آن را درك نمي كنند؟ مگر جز اين است كه آمارهاي رسمي، راندمان آبياري در بخش كشاورزي را در بهترين حالت، افزون از 35 درصد نمي داند؟ و مگر جز اين است كه نمايندگان مجلس شوراي اسلامي، دولت را موظف کرده‌اند اين رقم را تا پايان برنامه پنج ساله پنجم به 5/42 درصد برساند كه در آن صورت هم دست كم 20 درصد كمتر از ميانگين هاي جهاني آن است. به ديگر سخن، 65 درصد از آبي كه با اين هزينه گزاف در اختيار بخش كشاورزي قرار مي گيرد، پيش از توليد به هدر مي رود و از آنچه كه به مصرف توليد مي رسد هم، عملا35 درصد ديگر به دست مصرف كننده واقعي نمي رسد!

اگر فرض كنيم كه در هيچ جاي ديگري از سازوكار پيچيده و درهم تنيده بخش كشاورزي، ديگر هيچ لكنتي وجود ندارد – كه دارد – باز هم، تامل در همين دو عدد، اوج هدررفت سرمايه را در ايران نشان مي دهد! نمي دهد؟ فقط كافي است به بودجه هنگفت بخش سدسازي و هزينه هاي گزاف حفر چاه و نصب موتورپمپ هاي برقي براي تامين آب مورد نياز در بخش كشاورزي دقت كنيم و آنگاه با خود اين پرسش را تكرار كنيم: آيا به جاي اولويت قراردادن تامين آب در بخش كشاورزي، نبايد تجهيز نرم افزاري و افزايش دانش كاربران آن در اولويت قرار مي گرفت؟ چگونه است كه براي ساخت يك سد مثل گتوند عليا حاضريم 3000 ميليارد تومان هزينه كنيم، اما به گفته سيد رحيم سجادي (معاون آب و خاك و صنايع وزارت جهاد كشاورزي)، با اعتبارات موجود حتي نميتوان به اهداف مندرج در برنامه پنجم، يعني همان راندمان 42.5 درصد در بخش آبياري رسيد، چراكه براي اين مهم، نيازي به 2300 ميليارد تومان اعتبار است كه موجود نيست! هست؟

بنابراين، همچنان ما سد مي سازيم و 90 درصد از آب تنظيم شده به وسيله سدها را هم در اختيار بخش فقيري به نام كشاورزي قرار مي دهيم تا آن بخش هم تقريبا همه آن را به هدر دهد. به راستي نام اين روند حيرت انگيز را چه مي توان نهاد؟ آيا محمد درويش دارد از يك معادله سخت چندمجهولي با شما سخن مي گويد كه براي حلش بايد به سراغ چند ابررايانه و دانشمند نابغه رفت؟! اگر اين طور نيست كه نيست، پس چرا هيچ اقدام جدي براي وارونه كردن تخصيص اعتبارها در سطح ملي در حوزه موصوف نمي بينيم؟ شگفت آورتر و خطرناك تر آنكه اينك از قول رييس جمهور در ديدار با مردم سبزوار در 24 ارديبهشت سال جاري مي شنويم: قرار است دو ميليون هكتار ديگر به مجموع اراضي كشاورزي كشور اضافه شود! يعني قرار است، كاربري اراضي دو ميليون هكتار از منابع طبيعي كشور به كشاورزي تغيير كند!

نگارنده در طول چند ماه نخست سال جاري با هر صاحب نظر و متخصصي كه در حوزه كشاورزي، آب، منابع طبيعي و محيط زيست گفت وگو كرده است؛ جملگي نسبت به تبعات اجراي اين دستور جديد رييس جمهور ابراز نگراني شديد كرده اند؛ حتي عالي ترين مديران وزارت نيرو، آشكارا و نهان ناخشنودي خود را از اجراي چنين تصميمي ابراز داشته اند، چراكه ورود دو ميليون هكتار اراضي كشاورزي جديد به چرخه توليد، يعني تخصيص 10 تا 20 ميليارد متر مكعب آب جديد؛ آن هم در شرايطي كه كشور با بي سابقه ترين بحران كم آبي مواجه است. اغلب دشت ها ممنوعه اعلام شده، سطح سفره آب زيرزميني به شدت افت كرده، بسياري از تالاب ها و درياچه ها خشك شده و حتي در خان ميرزاي لردگان و دامنه هاي سهند و سبلان هم فرونشست زمين گزارش شده است.

به راستي چرا همه سكوت كرده ايم؟ چرا كسي اعتراض خود را علنا به چنين تصميم غيركارشناسي اعلام نمي دارد؟ و چرا چشم خود را روي ويراني دوميليون هكتار ديگر از منابع ارزشمند طبيعي خود در بخش مرتع و جنگل به بهانه رونق كشاورزي بسته ايم؟ به خدا ما در برابر آيندگان مسووليم اي كارشناسان، اي مديران و اي نخبگان حوزه آب و منابع طبيعي و محيط زيست! تا كي مي خواهيم در نقش روشنفكران هيزم كش، الواربيارِ آتش ناداني باشيم؟ چرا كسي نمي پرسد: مگر از آن 17 ميليون هكتار اراضي كشاورزي موجود، داريم به خوبي استفاده مي كنيم كه در صدد گسترش سطح آن برآمده ايم؟ چرا نمي پرسيم: آيا تلاش براي افزايش توليد در واحد سطح، تلاش براي كاهش ضايعات كشاورزي و تلاش براي ارتقاي راندمان آبياري، نبايد بر تلاش بر گسترش افقي اراضي كشاورزي اولويت داشته باشد؟

آيا من دارم سوال هاي سخت مي پرسم؟!

اي مديران كه در ساحل، خرم نشسته ايد، يك نفر دارد مي دهد جان؛ يك نفر كه نامش «منابع طبيعي» است! آيا فريادرسي نيست؟

درج نظر

رکوئیمی برای کارون (پیامی از فرهاد ورهرام به مجید انتظامی)!

    فرهاد ورهرام را همه‌ی آنهایی که با سینمای مستند آشنایی دارند می‌شناسند؛ به جرأت می‌گویم که او تاریخ سینمای مستند این کشور، به ویژه در حوزه محیط زیست است و برخی از قدیمی‌ترین و ماندگارترین آثار این حوزه، مدیون وجود او و تلاش‌های ارزشمندش است. افزون بر آن، وی آرشیوی گرانبها از عکس‌های طبیعت ایران را دارد که بسیاری از مناظر ثبت شده در قاب دوربین او در طول نیم قرن اخیر، متأسفانه امروز دیگر وجود ندارد و من امیدوارم روزی این مجموعه نفیس منتشر شود ...
    امروز اما ورهرام طی یادداشتی که اختصاصاً برای مهار بیابان‌زایی ارسال کرده، به بهانه سمفونی کارون اثر مجید انتظامی، نکات بسیار مهمی را مطرح کرده است که امیدوارم آقای انتظامی پیام و زنهار نهفته در کلام این مرد خردمند و آبدیده را دریافته و خود را برای همیشه از جریان سدسازی به شیوه‌ای شفاف و بدون ابهام جدا کند.
    ضمن سپاس از ورهرام عزیز، توجه شما گرامی خوانندگان مهار بیابان‌زایی را به این یادداشت زنهاردهنده جلب می‌کنم:

    رکوئیمی برای کارون
    شکل‌گیری حیات شهر اهواز وابسته به جریان رودخانه کارون است. این رودخانه به عنوانِ تنها رودخانه‌ی قابل کشتیرانی در ایران، از شاخه‌های مختلف رشته‌کوه‌های زردکوه بختیاری سرچشمه می‌گیرد و پس از پیوستنِ رودخانه دز در بند قیر، کارونِ بزرگ در دشت خوزستان جریان می‌یابد و در نهایت به خلیج فارس ملحق می‌شود.

    شهر اهواز را «اردشیر بابکان» بنا کرد و نام آن را «هرمز اردشیر» نهاد. بر اساس مطالعات باستان‌شناسی، بازمانده خرابه‌های شهرِ کهنِ اهواز در دوره ساسانیان در امتدادِ تپه‌های شرقِ این شهر که به کوهِ اهواز مشهور است، واقع شده است.
    در سده‌های نخستین اسلامی به سببِ بنای سدی بر رودخانه کارون، اهواز از بزرگ‌ترین و آبادترین شهرهای خوزستان به شمار می‌آمد. اما در قرن پنجم هجری به دلیلِ شکستنِ سد، اهواز زیر لایه‌ای عظیم از رسوبات سیل مدفون می شود و رونقِ شهر از دست می‌رود و تا قرن‌ها نامی از آن در کتاب‌ها نیست.
    در سال 1842 کلنل چریکف، نماینده دولتِ روسیه و سی سال بعد از او سیاحِ فرانسوی، مادام دیالافوآ، اهواز را روستایی بسیار کوچک دیده‌اند در کنارِ سدِ قدیمی که بیش از 100 نفر سکنه در آن زندگی می‌کردند.
    در سال 1869، افتتاح کانال سوئز، جنوب ایران را به اروپا نزدیک ساخت. اروپاییان به خیال توسعه، نفوذ اقتصادی و سیاسی خود را در این منطقه گستراندند.
    ناصرالدین شاه پس از افتتاح کانال سوئز از این پیش‌آمد استفاده کرد و در تاریخ 27 صفر 1306 اعلانی مبنی بر آزادی کشتیرانی در کارون منتشر کرد. این امر سرآغازِ حیاتی دوباره در شهر اهواز گردید.
    ناصرالدین‌شاه، حسینقلی‌خان نظام‌السلطنه که مردی کاردان و توانمند بود، را برای آبادانی اهواز فرستاد.

    در سال 1306 هجری قمری پس از آزادی کشتی‌رانی بر روی رودخانه کارون، تاجری بوشهری به نام «حاج محمد رحیم دهدشتی»، ملقب به «معین‌التجار»، شرکت ناصری را برای کشتیرانی بر روی رودخانه کارون تأسیس می‌کند و تجارتخانه‌ای بزرگ در حاشیه رودخانه کارون بنا می‌نهد.
    نظام‌السلطنه درباره اقداماتِ معین‌التجار در این سال‌ها می‌نویسد: «در اهواز دو نقطه‌ای که برای اسکله تعیین شده بود بنایِ کاروانسرا و انبار گذاشته و دو بازار که مشتمل بر چهل دکان بود، بنا کرد و ایجاد سکوی اسکله را کرد و اسبابِ تراموای از آنجا به بالای اهواز که هزار و هفتصد ذرع راه است آورد.
    ناصرالدین‌شاه برای پیشرفت بازرگانی رودخانه کارون را برای کشتیرانی بیگانگان آزاد ساخت و نخستین بازرگانانی که به کشتیرانی در روی کارون پرداختند، انگلیس‌ها بودند. انگلیسی‌ها در اهواز - که تا آن زمان دهکده‌ای بیش نبود - جایگاهی برای کارکنان خود ساختند و می‌توان گفت که اولین پایه‌های شهر در آن زمان گذارده شد. نظام‌السلطنه در اواخر زمان سلطنت ناصرالدین‌شاه برای ایمنی راه اهواز در نزدیکی این شهر بناهایی ساخت و سربازان را در آنجا گماشت و به‌ دلیل اینکه آنجا را بندری برای کشتی رانان در نظر گرفت، نام آن را بندر ناصری نامید (نخستین عکس این یادداشت). این شهر در زمانی کوتاه بزرگترین و بهترین شهر خوزستان گردید.
     اوایل ماه مه 1908 میلادی، مته حفاری شرکت دارسی بی‌وقفه و پرهیاهو بر زمین‌های مسجد‌سلیمان ضربه می‌زد تا این که در 26 ماه مه سال 1908 میلادی برابر با 5 خرداد ماه 1287 شمسی در ساعت چهار بامداد مته حفاری، آخرین ضربه خود را به صخره‌ای که روی معدن معروف مسجدسلیمان قرار گرفته بود فرود آورد و نفت در عمق 360 متری از چاه شماره یک مسجد سلیمان با فشار زیادی فوران کرد و خبر کشف نفت در ایران به سراسر دنیا مخابره شد.
    سال 1923 میلادی شرکت دارسی برای ارسال وسایل و تجهیزات حفاری به مسجدسلیمان، در محلی به نام «درخزینه» در 75 کیلومتری اهواز و 50 کیلومتری مسجدسلیمان که در کنار رودخانه کارون قرار دارد، اسکله‌ای بنا کرد و تا قبل از احداث جاده اهواز به «در خزینه»، وسایل و تجهیزات حفاری را از طریق رودخانه کارون به این محل ارسال و از آنجا با خط آهنی که در مسیر رودخانه «تمبی» ساخته بودند، به مسجد‌سلیمان انتقال داده می‌شد.
    کشتی‌رانی به صورت محدود تا حوالی سال‌های 1335 شمسی در کارون مرسوم بوده است و پس از افزایش رسوب‌گذاری کارون و عدم لایروبی آن به تدریج از رونق افتاد.
    متأسفانه این رسوب‌گذاری تاکنون ادامه دارد و مسیر کارون در شهر اهواز به مجمع‌الجزایری تغییر شکل داده که جریان آب از آن به سختی صورت می‌گیرد.
    امروزه اما ماندابی شدن رودخانه در این بخش از کارون و اضافه شدن پس‌آب‌های شهری و کارخانه‌جات به خصوص شرکت توسعه نیشکر به داخل این رودخانه و بوی تعفن آن به ویژه در بخشی از شهر، سبب شد تا چهره شاداب و خروشان کارون - که روزگاری در شعر شاعران تجلی می‌کرد و اغلب مردمان ترانه‌های کوچه و بازاری که در توصیف این رودخانه ساخته شده بود را زمزمه می‌کردند - به تاریخ پیوسته و فراموش شود.

    «رکوییم یا مَس رکوییم فرمی موسیقیایی است که برای طلب آمرزش ارواح مردگان اجرا می‌شود و در لغت به معنی نماز وحشت، نماز میت و فاتحه است.»
    اینک سمفونی کارون ساخته مجید انتظامی با حمایت شرکت توسعه منابع آب و نیرو به عنوان حامی مالی در تاریخ 16 و 17 تیرماه در تالار وحدت اجرا خواهد شد.
    با انتشار این خبر موجی از اعتراضات از سوی حامیان و علاقه‌مندان محیط‌زیست، رسانه‌ها را درنوردید و اجرای این سمفونی با حواشی بسیاری روبرو شد تا اینکه در تاریخ 10 تیرماه نشست خبری سمفونی کارون از سوی دست‌اندرکاران و حامیان مالی آن لغو شد.
    هر هنرمندی حق دارد در هر شرایط کار هنری خود را با حمایت هر کس و یا هر گروه به انجام برساند. ولی از دو موضوع نباید غافل شد: یکی اینکه این هنرمند آیا روشنفکر است؟ و دوم اینکه آیا اثر این هنرمند ماندنی است؟ آیا این اثر می‌تواند در میان آثار هنری جهان جایی داشته باشد؟ همان‌گونه که آثار خانم لنی ریفشنال، فیلمساز شهیر آلمانی از ماندنی‌ترین آثار مستند تاریخ سینما است که در بزرگداشت رایش سوم ساخته شد.

    آقای انتظامی آیا برای ساختن این اثر احتمالآ بازدیدی هوایی و یا زمینی از عظمت این سازه‌ها کافی است؟ آیا به خود زحمت داده‌اید درباره جغرافیا و جغرافیای تاریخی و سرگذشت مردم حاشیه این تنها رودخانه قابل کشتیرانی ایران مطالعه کنید؟ آیا تاکنون مطالب روزنامه‌ها و سایت‌هایی که درباره آثار مخرب این سازه‌ها بر محیط‌زیست بسیار نوشته و فریاد زده‌اند، خوانده و یا شنیده‌اید؟ آیا فیلم «علف» اثر «مریان سی کوپر» که در سال 1924 ساخته شد و تصاویری از این رودخانه که همانند دریایی روان است را دیده‌اید؟ آیا حتی نه پیاده بلکه با وسیله‌ای نقلیه بخشی از مسیر رودخانه کارون را از سرچشمه آن در یال جنوبی زردکوه تا دریا دیده‌اید؟ آیا عشایر کوچ‌رو منطقه که به دلیل نابسامانی‌های اقتصادی و اجتماعی و تخریب سرزمین، چندی است که از زندگی کوچ‌گری دست کشیده و به خیل بیکاران شهرهای مسجدسلیمان و اندیکا و قلعه خواجه و دیگر روستاهای متورم بدون تولید پیوسته‌اند را دیده‌اید؟ آیا زیبایی‌های حوضه آبخیز کارون را دیده‌اید که می‌تواند دستمایه آثار هنری باشد؟ آیا نوای نی چوپانان این منطقه که با صدای طبیعت و زنگوله‌های دام‌ها ترکیب شده‌اند را شنیده‌اید؟ آیا نوای زنده‌یاد علاء‌الدین یا همان مسعود بختیاری را گوش کرده‌اید؟ آیا آثار تاریخی و بلوط‌های کهن و پوشش‌های گیاهی دره‌های کارون که اکنون در زیر دریاچه‌ی سدها مدفون شده‌اند را دیده‌اید؟ آیا شیرهای سنگی بر روی قبر مردان و دلاوران ایل را که اکنون آنها را می‌توان شیر آبی نامید دیده‌اید؟ آیا فیلم مستند «دره ما چه سبز بود» اثر خانم فرشته جغتایی را دیده‌اید؟

    این فیلم درباره آبگیری یکی از سدهای کارون است که با بالا آمدن آب، خانه‌ها، قبرستان و امامزاده «شه پیر» به تدریج در زیر آب فرو می‌رود. زنان بختیاری این روستا سیاه‌پوش و به شیوه برگزاری مراسم سوگواری در میان بختیاری‌ها به گرد امامزاده نشسته و ناله و شیون می‌کنند و از امامزاده و ارواح گذشتگان‌شان، خشک شدن آب سد را طلب می‌کنند. آنسوی دیگر مردان، قبور را شکافته و استخوان‌های مردگانشان را برای انتقال به جایی امن درون کیسه می‌ریزند.
    اگر شما لحظات گشودن قبور و شیون زنان را نظاره می‌کردید که خود یک سمفونی است و یا این فیلم را دیده بودید و اگر قراردادی برای ساختن سمفونی کارون در میان نبود، شاید دل به دریا می‌زدید و برای کارون یک «رکوئیم» تصنیف می‌کردید. شاید بر عکس دیگر قطعات ساخته شده، آوازه‌اش مرزها را در‌می‌نوردید و مورد توجه جهانیان قرار می‌گرفت.
    تصنیف والس دانوب آبی اثر یوهان اشتراوس در زمان سلطنت فرانتس یوزف و تصویب قانون کشتی‌رانی بر روی رودخانه کارون در ایران در زمانی نزدیک به هم یعنی در دوره پادشاهی ناصرالدین شاه قاجار ساخته شد. در سال 1867 میلادی یوهان اشتراوس با الهام از رودخانه دانوب که آنچنان هم آبی نیست، والس دانوب آبی را تصنیف کرد و نام این رودخانه را با هنر موسیقی پیوند زد. والس دانوب آبی اثری مربوط به دوره رومانتیسیسم، آشناترین قطعه‌ی موسیقی برای تمامی علاقمندان موسیقی در پنج قاره جهان است. اغلب مردمی که اطلاعات جغرافیایی آنها اندک است، رودخانه دانوب را از آن اتریش می‌دانند. در صورتی که این رودخانه به طول 2850 کیلومتر از جنگل سیاه کشور آلمان سرچشمه گرفته و پس از عبور از کشورهای اتریش، اسلواکی، مجارستان، صربستان و رومانی سرانجام در دریای سیاه آرام می‌گیرد.

انعکاس این یادداشت در:
- سبزپرس ؛

- لور ؛

- دیده بان کوهستان


درج نظر

آقای انتظامی؛ لطفاً سمفونی مرگ کارون را بنوازید!

    در خبرها آمده است که هنرمند نامی و موسیقیدان بزرگ کشور، استاد مجید انتظامی به سفارش شرکت آب و نیرو – وابسته به وزارت نیرو – آخرین مراحل ساخت یک قطعه موسیقی جدید با نام سمفونی کارون را به پایان برده و مقرر است تا در اعیاد شعبانیه برای نخستین بار تالار وحدت تهران را در امواجش شناور کند!

    خبری که برای اغلب فعالین و متخصصین حوزه محیط زیست و منابع طبیعی و حتا کشاورزی بهت‌آور و کاملاً ناامیدکننده بود. زیرا هدف از آفرینش این قطعه هنری تجلیل از صنعت سدسازی و آنهایی که در آن مشارکت داشته‌اند به بهانه دستیابی به خودکفایی اعلام شده است. این در حالی است که بیش از 35 سال است که بسیاری از نخبگان و فعالین محیط زیست و منابع طبیعی در جهان نسبت به عواقب نامیمون تأکید بیش از حد بر مدیریت سازه‌ای و روند شتابناک ساخت سدهای بزرگ مخزنی اعتراض کرده و هشدار داده و می‌دهند. افزون بر آن، 16 سال است که آیین‌های روز جهانی مقابله با سدسازی در 14 مارس هر سال در بسیاری از کشورهای جهان، از جمله ایران برگزار می‌شود و همه ساله حجم عظیمی از نتایج مطالعات و پژوهش‌هایی منتشر می‌شود که نشان می‌دهد، آنچه یک حوضه‌ی آبخیز را نجات داده و اندوخته‌های آبی آن را سامانی بخردانه می‌دهد، نه سدسازی که مدیریت به هم پیوسته منابع آب و خاک در آن پهنه‌ی آب‌شناختی است.

    کافی بود تا استاد مجید انتظامی، پیش از آن که چنین پیشنهادی را بپذیرند، سری به کارون می‌زدند و از نزدیک روزگار غم‌انگیز آن را با یک دهه‌ی پیش مقایسه می‌کردند؛ حتا کافی بود اندکی در محتوای رسانه‌های مکتوب و مجازی در طول این چند سال اخیر، جستجو کرده تا درمی‌یافتند که در مرگ بختگان، طشک، کم‌جان، گاوخونی، دریاچه ارومیه، آلاگل، آلماگل، آجی گل، هورالعظیم، هورالحمار، هورالهویزه، دریاچه مسیله، تالاب گمیشان، تالاب شادگان، نخلستان‌های اروند کنار و بهمن‌شیر، تالاب گندمان و ... آیا می‌توان نقش مخرب سدسازی را انکار کرد؟

    یادمان باشد که هنرمند باید آن افق‌هایی را ببیند که مردم عادی از دیدن‌شان اغلب عاجزند و در پی رصد نواهایی باشد که گوش‌های معمولی قادر به شنیدنش نیستند؛ هنرمند باید پیش‌رو و راهبر باشد و این کمینه‌ی انتظار ما از مردی است که نام پرافتخار عزت‌الله انتظامی را به عنوان "پدر" در پیشانی‌اش دارد.

    چنین است که از مجید انتظامی عزیز می‌خواهم و می‌خواهیم تا به جای سرودن شادمانی در مرگ کارون و زاینده رود و زرینه رود و کر و سیوند و مُند و کرخه و اترک و ... در سوگ همه‌ی زیستمندانی که جان‌شان را و موجودیت‌شان را قربانی توسعه‌ای چنین ناهماهنگ با زیست‌بوم کردند، سمفونی مرگ طبیعت ایران را بیافریند و بنوازد تا بلکه آنهایی که همچنان خود را به خواب زده‌اند، بیدار شوند و بدانند:

    آنچه دارد از دست می‌رود، طبیعت وطنی است که اگر نباشد، همواره گفته‌ایم و فریاد برآورده‌ایم که نخواهیم بود!

    چو ایران نباشد، تن من مباد ...


درج نظر

مرگ گمیشان ؛ زنگ‌ها را در گلستان به صدا درمی‌آورد!


    اگر از پرواز فلامینگوها و پلیکان‌ها در آسمان لذت می‌برید؛ اگر با بالابان شما هم بالا می‌روید؛ اگر تماشای اوج گرفتن حواصیل‌ها تو را هم به اوج می‌رساند و اگر بازیگوشی‌های اردک سرحنایی، وقار و آرامش لک لک و سبک‌بالی‌های آبچلیک و خوتکا و کاکایی وگیلانشاه خال دار و ... می‌بردتان تا دوران فراموش‌نشدنی دبستان ...

    یادتان باشد که یکی از زیباترین زیستگاه‌های این موجودات زیبای وطن دارد می‌دهد جان ... آی آدم‌ها!

    گفتگوی امروز مرا در این باره با پیک بامدادی رادیو ایران  گوش دهید و آنگاه اگر دوست داشتید، برایم بگویید که برای ماندگاری این بهشت، راهکار ساده‌تر و عملی‌تری از آنچه گفتم هم وجود دارد؟

    راهکاری که سبب شود تا زنگ‌ها در گلستان به صدا درنیاید یا دست کم دیرتر و با نوایی کمتر گوشخراش به طنین افتد.

 

درج نظر

بیابان‌زایی در انارک ؛ شهری که از درون در حال پوسیدن است!


    نام انارک را بسیاری از ایرانیان شنیده‌اند و البته آنهایی که به شمال شرق استان اصفهان گذرشان افتاده باشد؛ آنهایی که از نایین، اردستان، زواره، چوپانان، جندق، خور، مصر، طبس و ... گذر کرده باشند؛ بی‌شک این شهر زیبا و کویری ایران را از نزدیک دیده‌اند و یا از کنارش عبور کرده‌اند. شهری که به خاطر وجود برج‌ها و قلعه‌های نگهبانی‌ متعددش از زمان قاجار شهرت داشته و به دلیل همین تمهیدات فراوان تدافعی‌اش در مواجهه با راهزنان، شاید یکی از امنیتی‌ترین شهرهای بیابانی ایران باشد.

    در نام انارک، انار، نار (آتش) و رس مستتر است و این هر سه در روزگار پرفراز و نشیب مردم این آبادی نقشی ویژه داشته است؛ آبادبومی که زمانی به دلیل رونق فعالیت‌های معدن‌کاوی، یکی از قطب‌های اقتصادی منطقه بود. برخی از عمارت‌های برجای مانده در این شهر هم حکایت از دوران شکوه و جلال سابق این دیار دارد؛ دورانی که شوربختانه و شتابان در حال سپری شدن است و اینک پس از یک گردش چند ساعته در شهر، درمی‌یابیم که روزگار انارک دیگر روزگار پرنشاط و پویایی نیست.

    حتا تلاش‌هایی که توسط سازمان میراث فرهنگی و گردشگری استان برای مرمت و بازسازی کهن‌زادبوم‌های خشت و گلی این شهر و حفظ بافت سنتی‌اش انجام گرفته، اغلب در سطح باقیمانده و به مجرد ورود به کوچه پس کوچه‌های انارک درمی‌یابیم که این شهر دارد از درون فرو می‌ریزد. در حقیقت روزگار امروز انارک، بی شباهت به توصیف استاد محمدعلی اسلامی ندوشن در کتاب "ایران را از یاد مبریم" از شهر تهران در دهه‌ی پنجاه هجری شمسی نیست! شهری که مانند یک زن بزک کرده، از ظاهری مطلوب بهره‌مند شده بود؛ اما به مجرد آن که آن زن شروع به سخن گفتن می‌کند، درمی‌یافتیم که ژرفایی وجود ندارد ...

    تصاویری که در آخرین روزهای اردیبهشت 1391 از شهر انارک گرفته‌ام، نشان از ویرانی و فرسودگی شتابناک این شهر دیرپای کویری دارد. امید که دست کم جماعت انارکی‌های وطن که می‌دانم، زادگاه‌شان را بسیار دوست دارند و در بین‌شان، انسان‌های فرزانه و کارآفرین نیز کم نیست، دستی بجنبانند و روزگار انارک را به از این کنند.


درج نظر

آیا نگرانی در مورد سد گتوند علیا جدی است؟

    در مهرماه 1390 توانستم در معیت یک گروه کارشناسی از مؤسسه تحقیقات جنگل‌ها و مراتع کشور از مناطق بالادست سد گُتوند علیا در شمال استان خوزستان بازدید کنم. در جریان این بازدید که رییس بخش منابع طبیعی مرکز تحقیقات کشاورزی و منابع طبیعی استان خوزستان هم، هیأت را همراهی می‌کرد، به منطقه‌ای از مخزن سد و همجوار با سازند گچساران رفتیم موسوم به پتوی رسی که قرار بود مانند یک عایق عمل کرده و اجازه انحلال گنبدهای نمکی گسترده موجود را در آب ذخیره شده کارون در پشت سد گتوند ندهد که البته این اجازه را داد! نداد؟

    تصاویر زیر نشان دهنده‌ی ابعاد ماجرایی است که پیش‌تر از سوی پرویز فتاح وزیر پیشین نیرو از آن با عنوان "بیم از بروز یک فاجعه بزرگ محیط زیستی" یاد شده بود و من شرحش را در 19 دی ماه 1390 داده بودم. هر چند حدود 5 ماه قبل از آن، یعنی در 22 مرداد 1390 هم نسبت به بروز یک فاجعه بزرگ در گتوند هشدار داده بودم و البته این تنها هشداری نبود که در مهار بیابان‌زایی انتشار یافت ...

    در این باره بیشتر خواهم نوشت ...

براي كويرها و بيابان‌ها‌يي كه گرم ِ احساسند!


    بيش از دو دهه است كه نگارنده به عنوان يك پژوهش‌گر حوزه‌ي بيابان كوشيده است تا نشان دهد: آنچه به عنوان "دشنام پست آفرينش"، توصيف شده و اغلب مورد كم‌توجهي يا بي‌توجهي مردم و مسئولين كشور قرار گرفته و مي‌گيرد؛ نه‌تنها پيكره‌اي بي‌مصرف و دردسر‌آفرين نيست، بلكه اگر به درستي امكانسنجي و مديريت شود، مي‌تواند از هيبت ترسناك يك تهديد به سيماي دلپذير و خوشايند يك فرصت و مزيت بدل شود. در همين راستا، بسيار كوشيدم تا با نفي اصطلاح غلطي به نام "بيابان‌زدايي" نشان دهم كه نه تنها بايد فعاليت‌هاي منطقه‌اي و ملّي براي عمليات پرخرج بيابان‌زدايي را متوقف كرد، بلكه بايد كوشيد تا با شناخت قوانين حاكم بر بوم‌سازگان‌ (اكوسيستم) هاي كويري و بياباني كشور، زمينه‌ي معرفي و پايداري بوم‌شناختي زيگونگي (تنوع زيستي) گياهي، جانوري و پيكره‌هاي فيزيكي اين عرصه‌هاي ارزشمند را فراهم ساخت.

    كافي است درنگي نه چندان ‍ژرف بر محتواي ادبيات كهن و معاصر ايران اندازيم تا دريابيم تا چه اندازه خواسته يا ناخواسته از اين بزرگ‌ترين و پهناورترين زيست‌اقليم كشور با پيشوند‌ها، پسوندها و صفاتي منفي و رعب‌آور ياد شده است. اصطلاحاتي چون كوير وحشت، بيابان مرگ، دوزخ نمكي، سرزمين نفرين‌شده، پهنه‌ي بي‌بار و ... نمونه‌اي از اين دست جفاهاي آشكاري است كه دانسته يا نادانسته در حق بيابان‌ها و كويرهاي ايران روا داشته‌ايم. سلوكي كه سبب شد در طول يكصد سال اخير - كه دولت‌هايي مدرن بر ايران‌زمين حكومت كردند - هرگز در برنامه‌ريزي‌هاي كوتاه، ميان و درازمدت حكومتي، سهم بايسته‌اي به توسعه درخور پهنه‌هاي يادشده اختصاص نيابد. فاجعه‌بارتر آن كه كوشيده شد تا بخشي از سرمايه‌ ملّي كشور در قالب برنامه‌‌ها و طرح‌هاي پر سر و صدايي موسوم به بيابان‌زدايي، براي زدودن اين بوم‌سازگان‌ها به مصرف رسد كه البته خوشبختانه اغلب آنها به هدف نرسيدند، هرچند كه شوربختانه كارمايه‌هاي فراواني را به هدر دادند.

    اينك اما خبر خوش اين است كه به تدريج شناسه‌هاي اميدبخشي به چشم مي‌آِّيد كه نشان مي‌دهد ديگر كسي دنبال دعا براي ريزش باران در بيابان نيست، بلكه با شناخت مزيت‌هاي يگانه‌ي آنها در حوزه‌هاي گوناگوني چون، بوم‌گردي (اكوتوريسم)، استحصال انر‍ژي‌هاي نو (به ويژه خورشيد و باد) و استخراج نهشته‌هاي نمكي و معدني موجود در پلاياها و اپاندا‍ژها (دشت سر) ي اين مناطق، گام مؤثري براي تبديل پهنه‌هاي ياد شده به صندوق ارزي پايدار ايرانيان برداشته مي‌شود.

    تماشاي استقبال روزافزون مردم براي ديدن اين چشم‌اندازهاي ناب در لوت، شهداد، مصر، جندق، خور، چوپانان، مرنجاب، نهبندان، كهنوج، اشكذر و ... گواهي است بر اين تغيير رويكرد؛ تغيير رويكردي كه بي‌شك مردان صف‌شكني چون واقفي‌ها، اميني‌ها و طباطبايي‌ها با سرمايه‌گذاري علمي و همسان با چشم‌اندازهاي ناب كويرها و بيابان‌هاي موجود در متين‌آباد نطنز، خور و مصر سهم قابل توجهي در كسب اين دستاورد بزرگ ملّي داشته‌اند.

    افزون بر آن، نگارنده از دهم تا سیزدهم اردیبهشت ماه 1391 به همراه يك تيم كارشناسي در استان يزد به سر مي‌برد تا در قالب يك پروژه بين‌المللي به نام مناريد (MENARID) ظرفيت‌هاي موجود براي توانمندسازي جوامع محلي شهرستان بهاباد را براي پيشگامي در صنعت استحصال انر‍ژي خورشيدي مورد بررسي دقيق‌تر قرار دهد؛ رخدادي كه در صورت تحقق، مي‌توان آن را انقلابي در تغيير نگرش‌هاي راهبردي كشور دانست. زيرا در آن صورت، ديگر زمين خوب، فقط به زميني گفته نمي‌شود كه قدرت رويش گياهي در آن مطلوب باشد؛ بلكه آن زميني مطلوب‌تر است كه بتواند درآمد سرانه‌ي ايرانيان را به شيوه‌اي پايدارتر ارتقاء دهد ...

    براي همين است كه در اين يادداشت و براي شما خوانندگان گرامی مهار بیابان زایی، خواستم از بيابان‌ها و كويرهايي سخن بگويم كه گرم ِ احساسند و اين توان را دارند تا احساسي تؤام با نشاط و غرور و وقار براي اهالي سرزمين دوست‌داشت‌تني‌شان از ابوموسي تا آرارات به ارمغان آورند.


درج نظر

گزارش یک نشست مهم برای نجات دریاچه ارومیه - 1

    بعد از ظهر دیروز و در پی یک رایزنی چندماهه! سرانجام به همت جوانان علاقه‌مند گروه دوستداران محیط‌زیست دانشگاه صنعتی شریف و پیگیری و سماجت قابل تقدیر ایشان، جمعی از عالی‌ترین مدیران و کارشناسان وزارت نیرو، بیش از سه ساعت از وقت خود را خالی کردند تا به درد دل‌ها و انتقادهای برخی از منتقدین جدی عملکرد مدیریت آب در حوضه آبخیز دریاچه ارومیه گوش دهند. اقدامی که به هر حال و تا همین جا هم قابل تقدیر است و امیدوارم این رویه در دیگر نهادهای مؤثر در کارایی سرزمین مادری، به ویژه سازمان حفاظت محیط زیست، وزارت جهاد کشاورزی، سازمان جنگل‌ها، مراتع و آبخیزداری کشور، وزارت مسکن و راه‌سازی و ... تسری یابد.

    گفتنی آن که پیشینه‌ی این نشست برمی‌گردد به انتشار همان نامه مشهور که برای ثبت در تاریخ در آبان ماه سال 1390 و خطاب به هیأت رییسه مجلس شورای اسلامی نوشته و منتشر کردیم.

    به دنبال آن، یک نشست هماهنگی در اسفندماه سال گذشته در دانشگاه صنعتی شریف برگزار شد که البته بسیاری از منتقدین صنعت سدسازی و اساتید دانشگاه صنعتی شریف در آن شرکت نکردند و همه می‌دانند چرا! نمی‌دانند؟

    به هر حال، سرانجام این نشست مهم و روشنگرانه، روز گذشته و از ساعت 14:30 در طبقه دوم وزارت نیرو برگزار شد و به جای آن که در ساعت 17:30 پایان گیرد، نگارنده در حدود ساعت 19 و با فشردن دست دکتر هدایت فهمی (رییس جلسه) ساختمان مرکزی وزارت نیرو را در حالی ترک کرد که توافقات خوبی با ایشان که معاون دفتر برنامه‌ریزی آب و آبفا نیز هستند، به دست آورد.

    به نظرم دکتر فهمی، آمده بود تا واقعاً حرف‌های منتقدین را گوش داده و برای نجات دریاچه، اقدامی مؤثر انجام دهد.

    لازم به ذکر است در این نشست که حدود سه ساعت و سی دقیقه به طول انجامید و البته پس از پایان نشست، همچنان بحث‌ها در گروه‌هایی کوچک‌تر ادامه یافت؛ از طرف وزارت نیرو، افراد و شخصیت‌های زیر شرکت کرده بودند:
1-    دکتر هدایت فهمی: معاون دفتر برنامه‌ریزی کلان آب و آبفا
2-    مهندس یعقوب همتی: معاونت هماهنگی حوزه‌های آبریز
3-    مهندس محمودرضا عراقی: معاونت حفاظت و بهره‌برداری
4-    دکتر مرتضی افتخاری: رییس پژوهشکده مطالعات و تحقیقات منابع آب
5-    دکتر فرهاد یزدان دوست: استاد دانشگاه خواجه نصیر طوسی (از مشاورین وزارت نیرو)
6-    مهندس مجید سیاری: معاونت طرح و توسعه شرکت مدیریت منابع آب
7-    مهندس علی اصغر تهرانی: مدیرکل دفتر طرح‌های کوچک و زودبازده آب
8-    مهندس اشکان فرخ نیا: پژوهشگر نمونه سال 89 تحقیقات آب و مسئول اجراى طرح حفاظت از يخچال‌هاى طبيعى كشور
9-    مهندس کاکاحاجی: مدیر حوزه‌های آبریز خزر و ارومیه
همچنین آقای مهندس جعفریان و خانم مهندس کوشکی هم در این نشست شرکت کرده بودند و البته آقایان دکتر صلوی تبار (مشاور مدیرعامل مهاب قدس)، دکتر اعلم الهدی (رییس انستیتو آب و انرژی دانشگاه صنعتی شریف) و دکتر تجریشی (معاون پژوهشی و فناوری دانشگاه صنعتی شریف)، دعوت وزارت نیرو را برای شرکت در این نشست ظاهراً نپذیرفته بودند و جالب‌تر آن که خود جناب علیرضا دائمی که دعوت‌کننده اصلی و هماهنگ کننده طرح‌های حوزه آبخیز دریاچه ارومیه هستند هم ظاهراً به دلیل یک مأموریت خارج از کشور در نشست شرکت نداشتند.

    اما گروه منتقدین، عبارت بودند از :
1-    دکتر محمد مهدوی: استاد دانشگاه تهران (مؤلف کتاب هیدرولوژی کاربردی)
2-    دکتر مجید مخدوم: رییس انجمن ارزیابی محیط زیست ایران
3-    دکتر راضیه لک: مدیر گروه زمین شناسی دریایی سازمان زمین شناسی کشور
4-    مهندس میترا البرزی منش: دبیرکل انجمن پایشگران محیط زیست ایران (پاما)
به همراه نگارنده و چند تن از دانشجویان گروه دوستداران محیط زیست دانشگاه صنعتی شریف (طهماسبی، اکرمی، توحیدی و موسوی) و البته آقای حمیدرضا خدابخشی و دکتر علی سلاجقه هم نتوانستند خود را به جلسه برسانند.

    به زودی به محتوای این مذاکرات خواهم پرداخت ...

 


درج نظر

و سرانجام ما هم پارکینگ خورشیدی ساختیم

     در پانزدهمین روز از دی ماه 1388 با حسرت و آه در تارنمای مهار بیابان‌زایی نوشتم: آنها پارکینگ می‌سازند، ما هم می‌سازیم!

    طی آن یادداشت، با اشاره به ساخت پارکینگ خورشیدی در دانشگاه سن دیه گو آمریکا، این آرزو و حسرت را در میان نهادم که چرا نظیر چنین پارکینگی دست کم نباید در ادارات دولتی ما، به ویژه نهادهای مرتبط با محیط زیست و منابع طبیعی، نظیر مؤسسه تحقیقات جنگل‌ها و مراتع کشور احداث شود تا هم یک فرهنگ‌سازی مؤثر صورت گیرد و هم عملاً نشان دهیم که تا چه اندازه به آنچه می‌گوییم، اعتقاد و باور داریم.

    دیروز – 21 فروردین 1391 – اما در ملاقاتی که با پیمان کنعان، مدیر کل سختکوش دفتر انرژی‌های خورشیدی وزارت نیرو - سانا - داشتم، این تابلو زیبا را در دفتر کارش دیدم و دریافتم که آن آرزوی چند سال پیشم به همت متخصصان و فن‌آوران هم وطنم، اینک عینیت یافته و محقق شده است. چرا که در محوطه اداره برق شهرستان تبریز، نخستین پارکینگ دومنظوره خورشیدی مسقف ایران راه‌اندازی و مورد بهره‌برداری قرار گرفته است.

    باشد که نهادهایی چون سازمان حفاظت محیط زیست یا سازمان جنگل‌ها، مراتع و آبخیزداری کشور و نیز دانشگاه‌ها و مؤسسات فرهنگی و آموزشی و تحقیقاتی کشور هم در این راه اقدام کرده و وظایف خویش برای تغییر نگرش عمومی نسبت به استحصال انرژی‌های نو را به انجام رسانند. به ویژه اگر بدانیم، مطابق سند برنامه پنجم توسعه، باید تا پایان این برنامه که کمتر از 4 سال از عمرش باقی مانده است، دست کم 5 هزار مگاوات برق از این طریق تأمین کرده و به شبکه سراسری بیافزاییم.

    گفتنی آن که در نشستی که دیروز با پیمان کنعان داشتیم، آقای دکتر مهدی فرح‌پور و همکاران‌شان در پروژه منارید - MENARID - طرحی بین‌المللی با هدف "تقویت و انسجام سازمانی برای مدیریت جامع منابع طبیعی" هم حضور داشتند و مقرر شد برای توانمندسازی جوامع محلی در بهاباد یزد و مقدمات تبدیل این سکونتگاه بیابانی به نخستین شهر خورشیدی ایران، طی روزهای دهم الی دوازدهم اردیبهشت ماه سفری به منطقه داشته و چند کارگاه برگزار کنیم.

    چقدر دوست دارم تا پیش از آن که از زمین بروم، نام عزیز وطنم را به عنوان کشور ممتاز و پیشگام در استحصال انرژی خورشیدی در جهان بشنوم ... چقدر دوست دارم ... چقدر ...


درج نظر

تلخ‌ترین تصویری که در پریشان می‌شود دید!


    پریشان و ارژن تا همین 3 سال پیش، در شمار مهم‌ترین و بزرگترین دریاچه‌ها و تالاب‌های آب شیرین ایران محسوب می‌شدند که دست کم یکصد میلیون متر مکعب آب را در خود اندوخته داشتند و به قیمت سال 1387 بیش از 466 میلیارد تومان ارزش اقتصادی آنها محاسبه شده بود. اینک اما از آن شکوه و طراوت و شادابی نه تنها چیزی نمانده است، بلکه سفره‌های آب زیرزمینی منطقه با چنان شتابی در حال فرواُفت هستند که منجر به نشست زمین به میزان 5 سانتی‌متر در سال شده است.

    نوروز امسال توفیق دیدار با مردم خونگرم کازرون را یافتم و به همراه عزیزانی چون علی‌اکبر کاظمینی، محمودرضا پولادی، محسن عباسپور و آقایان راسخی و هاشمی بسیاری از مناطق زیبا و کهن‌زادبوم‌های جنوب باختری استان فارس را به همراه خانواده و دوستانم درنوردیدیم.

     سفری خاطره‌انگیز و فراموش‌نشدنی که می‌دانم هرگز از یاد همسفرانم پاک نخواهد شد.

    در این سفر البته هم تصاویر زیبا و هوش‌ربا فراوان دیدیم و هم گاه مناظری که ترجیح می‌دادیم، هرگز نمی‌دیدیم که شاید یکی از تلخ‌ترین این مناظر، مشاهده بستر کاملاً خشک پریشان بود که آه از نهاد هر بازدیدکننده‌ای درمی‌آورد ...

     این که چگونه حفر حدود یک هزار حلقه چاه غیرمجاز در منطقه به بهانه‌ی ارتزاق کمتر از 10 درصد از جمعیت حوضه‌ی آبخیز پریشان از راه کشاورزی، سبب شده است تا این موهبت ناهمتا اینگونه پریشان حال شود؟!

     و مشاهده‌ی این دیوار نوشته در اطراف پریشان، شاید تیر خلاصی بود که نشان می‌داد:

    حتا صیادان منطقه هم باور کرده‌اند که دیگر پریشانی درکار نخواهد بود و بهتر است موتور قایق‌های به خاک نشسته‌شان را بفروشند!

    شما چه فکر می‌کنید؟ آیا صاحبان قایق‌های فامور، چاره‌ای جز فروش موتور قایق‌هاشان ندارند؟!

    من که می‌گویم: کاش هرگز امید ِ هیچ ملتی را نشود فروخت! زیرا ممکن است، این آخرین سرمایه‌شان باشد ...

درج نظر

آغاز هشتمین سال فعالیت وبلاگ مهار بیابان زایی

    و امروز - سیزدهمین روز از فروردین 1391 - نخستین روز از هشت سالگی وبلاگی است که برایم مثل اروندم عزیز است و دوستانم می‌دانند که برای ماندگاری‌اش در تمام این سال‌ها چه خون دل‌ها که نخورده‌ام و هزینه‌ها که نپرداخته‌ام ...
   با این وجود، به وجودش مفتخرم؛ چرا که بازخوردهایش برایم مثل پوم تاک پرتپش طبیعتی که دوستش دارم، گرم و جوشان و زنده است ...
    به یاد شادروان استاد کامبیز بهرام سلطانی عزیز، یادبرگ او را به مناسبت شش سالگی وبلاگم دوباره با هم می‌خوانیم ...

   جناب مهندس درویش عزیز، سلام 

  در روزگاری که بیشتر ما یا در حال برنامه‌ریزی برای بریدن گوش دیگران هستیم و یا گوش‌های بریده را شمارش می کنیم؛ در روزگاری که دروغ مهم‌ترین ابزار پیش برد هر هدف ناسالمی شده است؛ در روزگاری که روز جهانی تالاب‌ها، جشن چهل سالگی کنوانسیون رامسر، سال تنوع زیستی، شب خاموشی سراسری چراغ  و بسیاری دیگر از این قبیل آیین‌ها به کناری نهاده شده و در روزگاری که کسی به فکر محیط زیست و طبیعت رو به زوال ایران‌زمین نیست؛ وجود افراد ارزنده‌ای چون شما یک رحمت به حساب می‌آید. آرزوی قلبی من برای شما نخست سلامتی است و سپس کوشش در جهت تداوم بخشیدن به فعالیت خود. فکر کنید هر سطری که می‌نویسید، درتاریخ محیط زیست ایران ثبت می‌شود.

     امیدوارم تصویر زیر (سارگپه پابلند یا Buteo rufinus) را به عنوان هدیه از من بپذیرید.

 

                     

 

 ارادتمند همیشگی ، کامبیز بهرام سلطانی


تنها درآمد طبیعت ایران در سال 90 ، پدرش بود!

    در سال 1390، طبیعت ایران همچنان یکی از سخت‌ترین دوران‌های خود، از زمانی که امکان پایش پراکنده یا ثبت داده‌های اقلیمی برایش فراهم شده است را گذراند. مهم‌ترین شناسه‌ی این دوران سخت، همانا تداوم روند اُفت نگران کننده‌ی آب در اغلب سفره‌های زیرزمینی کشور است؛ روندی که حتا در برخی از دشت‌های استان چهارمحال و بختیاری به بیش از 10 متر در سال رسید! آن هم استانی که تا همین دیروز، مردمانش به این می‌نازیدند که با 11 میلیارد مترمکعب آب قابل استحصال سالانه، دارای بیشترین سرانه‌ی آبی در کشور هستند. اما اینک در همه‌ی هفت دشت اصلی این استان، روند کاهنده‌ی سطح آب زیرزمینی ادامه دارد؛ به نحوی که حتا آب شرب در سال 1390 مانند سال قبل‌ترش، برای بسیاری از روستاهای بام ایران از طریق تانکر تأمین شد! این در حالی است که برخی از مدیران وزارت نیرو از استان چهارمحال و بختیاری با عنوان پرافتخار "کارگاه سدسازی" در طول دهه‌ی آینده یاد کرده‌اند! همان کارگاهی که ثمره‌اش در طول دهه‌‌ی گذشته برای حوضه‌ی آبخیز دریاچه ارومیه، ارمغانی جز پیدایش یک کویر 400 هزار هکتاری در محل جنازه‌ی مرحوم دریاچه ارومیه نبود! بود؟ رخدادی که از آن با عنوان: بزرگترین واقعه‌ی بیابان‌زایی قرن بیست و یکم در کره‌ی زمین یاد می‌شود. آن هم در جایی که معنایش به زبان آشوری، شهر آب است!!

    از این گذشته، نه‌تنها سطح آب در همه‌ی آبخوان‌های کشور به روند قهقرایی‌اش ادامه داد، بلکه نشانه‌هایی از نشست زمین در مناطقی گزارش شد که تاکنون، چنین فرآیندی در آنها مشاهده یا گزارش نشده بود. در حقیقت پدیده‌ی نشست زمین که از آن با عنوان خطرناک‌ترین و بی‌بازگشت‌ترین مرحله بیابان‌زایی یاد می‌شود، دیگر فقط از دشت توس و نیشابور و کاشمر در خراسان رضوی، یا رفسنجان و زرند در کرمان یا ورامین و ساوجبلاغ در تهران و یا بویین زهرا و شال در قزوین گزارش نشد؛ بلکه بسیاری از مناطق در حاصلخیزترین استان کشور، فارس؛ استانی که سالهاست رکوردار تولید کشاورزی در ایران است هم گزارش شد و حتا کار به خودسوزی زمین در قره‌داغ، سلطان‌آباد و پریشان در کازرون رسید. افزون بر آن، آثار نگران‌کننده‌ی نشست زمین از استان همدان و نواحی اطراف سهند و سبلان هم گزارش شد و در جنوب تهران این روند نگران‌کننده به بالاترین رقم، یعنی 36 سانتی‌متر در سال افزایش یافت. آن هم در حالی که می‌دانیم اگر میزان نشست زمین در منطقه‌ای از مرز 4 میلی‌متر در سال بگذرد، باید وضعیت بحرانی در آن منطقه اعلام کرد.

    از همین روست که وقتی در اواخر سال نتایج جدیدترین رتبه‌بندی EPI (شاخص عملکرد محیط زیست) اعلام شد، نام ایران در کنار سه کشور سوریه، قزاقستان و روسیه به عنوان چهار کشوری که با بیشترین سقوط در طول دو سال اخیر مواجه بودند، آمد و کسی از این سقوط شگفت زده نشد! شد؟ در حقیقت، محیط زیست ایران، در حالی یک سقوط 36 پله‌ای را نسبت به سال 2010 تجربه کرد و رتبه‌اش در بین 132 کشور مورد بررسی به 114 نزول یافت که در دو دوره‌ی پیش از آن هم همین روند را ادامه داده بود؛ یعنی: عملکرد مدیریت حاکم بر محیط زیست ایران از رتبه 53 در سال 2006 اینک با 61 پله سقوط در طول شش سال، رسیده بود به 114؛ سقوطی آزاد و بی‌رقیب در بین همه‌ی کشورهای موجود در همه‌ی قاره‌های جهان!

    برای همین است که در توصیف محیط زیست و وضعیت مزاجی طبیعت ایران، یاد جمله‌ی مشهور شادروان عمران صلاحی عزیز افتادم که طنازانه می‌گفت: مهم‌ترین درآمد ما در سال گذشته، پدرمان بود!

    و حقیقت این است که در سال 1390، ما پدر طبیعت ایران را درآوردیم! درنیاوردیم؟

    شما بگویید: خشک شدن بیش از 85 درصد از رویشگاه منحصر به فرد بلوط در دشت برم، تداوم خشکی اغلب تالاب‌‌ها و دریاچه‌های کشور در بختگان، گاوخونی، طشک، مهارلو، ارژن، کافتر، پریشان، گندمان, کم‌جان، آجی‌گل و ارومیه، طغیان ریزگردها در آسمان 22 استان کشور، به همراه روزگار غم‌انگیز دیار زنده‌رود در مرکز ایران، نشاندهنده‌ی چه چیز دیگری جز همان توصیف تلخ عمران صلاحی می‌تواند باشد؟!

    این در حالی است که همزمان از ایران به عنوان یکی از هفت کشور اصلی آلوده‌کننده در جهان یاد شد؛ کشوری که از نظر ارزیابی اثرات توسعه بر محیط زیستش هم در بین 15 کشور انتهایی جهان قرار گرفت و شگفت‌آورتر آن که این شرایط ناگوار هیچ بازخورد و واکنش سزاوارانه‌ای را نه در بین برنامه‌ریزان و کلان‌نگران مملکت آفرید و نه حتا وزن شایسته‌ای در اغلب رسانه‌های کشور یافت! چرا؟

    چرا همچنان و کماکان نمی‌توان روزنامه‌ای را در این مملکت یافت که به صورت منظم و روزانه، دست‌کم یک صفحه از مطالب خود را به صورت روزانه به موضوع محیط زیست در کنار صفحه حوادث، ورزش، سینما و سیاست اختصاص دهد؟ چرا هنوز نمی‌توان ردی از یک برنامه منظم هفتگی در رسانه ملّی یافت که موضوع محیط زیست برایش جدی باشد؟ و چرا از بین آن همه بحث‌های آتشین و داغ در صحن بهارستان، سهم محیط زیست اینگونه ناچیز و حقیر بوده و هست؟

    اگر وضعیت کنونی در ایران زمین را نمی‌توان بحرانی محیط زیستی نامید، پس بحران چیست؟

    و شاید به همین دلیل باشد که در سال 1390، طبیعت ایران شاهد مرگ زودهنگام و باورنکردنی دو تن از فعال‌ترین متخصصان و سلحشوران خود هم بود: شادروان یاسر انصاری (مدیر مسئول و بنیانگذار نخستین خبرگزاری محیط زیستی ایران؛ سبزپرس) و استاد کامبیز بهرام سلطانی؛ کسی که بیشتر از هر متخصص دیگری در چند سال اخیر نسبت به شرایط وخیم طبیعت ایران هشدار داد و آنقدر صدایش ناشنیده گرفته شد تا دق کرد و مرد ...

    با این وجود، همه‌ی خبرها در طبیعت ایران بد نبود؛ دریافت سیمرغ بلورین برای فیلمی که دستمایه‌ای محیط زیستی داشت از جشنواره فیلم فجر، یکی از آن رخدادهای امیدبخش بود؛ زیرا برای نخستین بار بود که مستندی با موضوع محیط زیستی توانسته بود توجه داوران در مهم‌ترین فستیوال سینمایی کشور را جلب کند. از همین رو، جا دارد به سازنده فیلم تأمل‌برانگیز و زیبای "در جستجوی پلنگ ایرانی" آقای فتح‌الله امیری و همکاران سختکوشش در انجمن یوزپلنگ ایران صمیمانه تبریک گویم.

    همچنین، تأسیس و راه‌اندازی مرکز پایش محیط زیستی کشور، یکی دیگر از رخدادهای امیدبخش محیط زیستی بود که سبب می‌شود نظارت جدی‌تری بر روند و کیفیت طبیعت ایران صورت گیرد.

    و سرانجام آن که در سال 1390 بر خلاف سال 1389، میزان آتش‌سوزی در جنگل‌های کشور به طرز محسوسی کاهش یافت.

    امید که در سال 1391 دیگر پدر طبیعت ایران را درنیاوریم و برویم سراغ عموها و دایی‌هایش!


درج نظر

عیدی بهمن ایزدی به ایرانیانی که بیابان و کویر را دوست دارند

    بهمن ایزدی را بسیاری شاید نشناسند؛ نه به آن دلیل که مرد کوچکی است، بل از آن رو که همواره دوست داشته است چراغ خاموش حرکت کند؛ هر چند این، او بوده که در سال‌های نخستین پیروزی انقلاب اسلامی، بسیار کوشید تا در آن هرج و مرج شگفت‌انگیز و هجوم یکباره برای تاراج طبیعت، از مواهب سرزمین مادری‌اش تا مرز جان پاسداری کند؛ سلوکی که همچنان حفظ کرده و به رغم رد پای شناسنامه در سیمای گرم و دوست‌داشتنی‌اش، همچنان همه‌ی آنچه دارد را به پای طبیعتی ریخته که عاشقانه می‌پرستد.
    و وقتی که صحبت از طبیعت می‌شود، کجا بهتر از کویر و بیابان‌های رازآلود و اهورایی وطن در چاله‌ی لوت مرکزی؛ جایی که قرار است به اتفاق او در همین دومین هفته از نوروز 1390 بپیماییمش ...

    تا آن زمان رفاقت‌نامه‌ی کویری‌اش در آستانه نوروز 1391 پیش کش شما خوبان باد.
    امید، روزگارتان در آغاز فرودین، قابل قیاس با سال‌های رفته نباشد؛ همان گونه که به گرد ِ نوشخندهای سال‌های نیامده هم نمی‌رسد.

رفاقت كوير

    فقط کافی است یکبار با پای دل به سراغش بروی و بر شانه‌های تنهاییاش گم شوی، آنگاه خود را در زلال يگانگي عمیقی حس می‌کنی و با هر وداع دلت را در لوت جا می‌گذاری و اینجا شروع رفاقت با لوت است. با وجودی که در کلاف سر در گم زندگی ماشینی گره خوردهای، او تو را می‌خواند و به بزم هم آغوشی‌اش با آسمان دعوت می‌کند، دعوتی که تا به سرانجام برسد آرام و قرار را از تو می‌ربايد. دگربار وصال رفیق می‌شود و خود را در میان اقیانوسی از بیابان، شن، کلوخ و کلوت و شوره‌زار می‌بینی ...

    باد تنوره کشان و بی امان می‌وزد، آنگاه به درستی درمی‌یابی که باد غزل خوان بر سینه‌ی کویر نقاشی می‌کشد و رنگ عاشقانه‌اش را به جان رهگذران دل خسته می‌پاشد. باز هم از میان جلگه‌هایی که اطرافش را بال‌های بی انتهای بیابان فرا گرفته، می‌گذری و در بی نهایت افق نگاهت، شاهد با شکوه ترین رفاقت‌های روزگار می شوی، زمین و آسمان دست‌های مهر آگین هم را گرفته‌اند و تا چشم کار می کند پیش می روند، به نظر می رسد که این رفاقت و رفتن ، هرگز پایانی ندارد، آنگاه حس غریبی احاطهات میکند، حسی که دل انگیختگی رفتن و رفتن را در تو تشدید می کند . رفتن به جایی که نمی‌انی انتهایش کجاست. شاید پایان‌ناپذیری بیابان از جمله مزیت های آنست که تصور تصویر رفتن و نرسیدن را هر لحظه به گونه ای نقش می زند و شاید بخاطر همین است که وقتی بيابان را ترک می کنی، دلت در لوت می ماند و پاهای خسته و مشتاقت را تنها می‌گذارد.

بهمن ایزدی

درج نظر

کامبیز سوخت تا پریشان نسوزد!

    امروز از دشت ارژن خبر می‌رسد که پس از چند سال، دوباره آب با تالاب آشتی کرده است؛ چرا که در طول 72 ساعت گذشته بیش از 139 میلی‌متر باران را تجربه کرده و دشت برم پس از مدت‌ها سفیدپوش شده است. امید که آسمان بار دیگر ما را ببخشد و فرصتی دیگر برای جبران نابخردی‌هامان دهد.

    یادداشت پیش رو را اما پیش از بارندگی اخیر و برای انتشار در ستون نگاه سبز روزنامه شرق تدارک دیده بودم؛ یادداشتی که بوی کامبیز می‌دهد و شاید اینک به حرمت روح بزرگ و بلند او باشد که بغض آسمان در پریشان اینگونه جوشان و خروشان ترکیده است و می‌رود تا از پریشان‌حالی پریشان و پریشانیان بکاهد ... چرا که به قول محمدعلی بهمنی، کامبیز به دنبال پریشانی بود! نبود؟

با همه ی بي سر و ساماني‌ام
باز به دنبال پريشاني‌ام
طاقت فرسودگي‌ام هيچ نيست
در پي ويران شدنی آني‌ام
آمده‌ام تا که نگاهم کني
عاشق آن لحظه‌ی توفاني‌ام
... دل خوش گرماي کسي نيستم
آمده‌ام تا تو بسوزاني‌ام
آمده‌ام با عطش سال‌ها
تا تو کمي عشق بنوشاني‌ام
ماهي برگشته ز دريا شدم
تا که بگيري و بميراني‌ام
حرف بزن ابر مرا باز کن
دير زماني است که باراني‌ام
حرف بزن حرف بزن سال‌هاست
تشنه ی يک صحبت طولاني‌ام
ها به کجا مي کشي‌ام خوب من
ها نکشاني به پشيماني‌ام

                                       

خودسوزی پریشان نشانه ‌ی چیست؟

    در دومین روز از بهمن 1390 طبیعت ایران، یکی از نیک‌ترین فرزندان متخصص خویش را در دل خویش جا داد و پیکر پاک استاد کامبیز بهرام سلطانی در میان سوگ و اندوه دوستان و علاقه‌مندانش در قطعه 14 بهشت زهرا به خاک سپرده شد؛ مردی که برای حراست از طبیعتی که بسیار دوستش می‌داشت از میانکاله تا کلاه قاضی و از دنا تا پریشان همه‌ی توانش را گذاشت تا دیگر رمقی برای ادامه‌ی زندگی در پیکرش نماند و رفت ...

    هرگز از یاد نمی‌برم که در همین خرداد ماه سال جاری، بهرام سلطانی در بستر خشکیده‌ی دریاچه پریشان راه می‌رفت و با اندوه فراوان برایم می‌گفت: محمّد جان! وقتی پریشان را اینگونه می‌بینم، پریشان می‌شوم ...

    و امروز او نیست تا ببیند که پریشان آنقدر خشک شد و خشک ماند؛ و آنقدر از بی‌تفاوتی من و تو در برابر خشکیدگی این بزرگترین پیکره‌ی آب شیرین کشور عذاب کشید تا سرانجام تصمیم به خود‌سوزی گرفت! اصلاً مگر نهنگ‌ها چرا خودکشی می‌کنند؟ کل و بزها چه هنگام خود را از ارتفاعات به پایین پرتاب کرده و به زندگی‌شان پایان می‌دهند؟ دلفین‌ها چرا راه دریا را گُم می‌کنند و داوطلبانه راه مرگ را می‌پویند؟ مگر جز این است که دیگر راهی برای ادامه‌ی بقا برای خود نمی‌یابند ...

    پریشان هم امروز اینگونه شده است؛ وقتی مهم‌ترین منبع تغذیه‌ی این دریاچه، یعنی دشت برم و دامنه‌های اطرافش، با بدترین برهنگی تاریخ‌شان در طول 500 سال گذشته روبرو شده و عملاً 80 درصد از بلوط‌های زیبای زاگرس برای همیشه خشک شده‌اند؛ وقتی در چنین شرایط وخیمی، می‌بینیم که کشت انواع و اقلام محصولات کشاورزی و باغی در زیراشکوب برم، آشکارا شتاب می‌گیرد تا همان اندک رطوبت و غذای موجود در خاک برم هم به یغما رود؛ معلوم است که دیگر چشمه‌های پریشان نخواهند توانست پریشان را از پریشان حالی درآورند. به ویژه اگر بدانیم که بیش از یک هزار حلقه چاه غیر مجاز هم در منطقه حفر شده تا جبران گسترش بی‌رویه‌ی اراضی کشاورزی و کاهش ریزش‌های آسمانی را بکند و به همه‌ی این‌ها باید بارگذاری اشتباه و استقرار نیروگاه سیکل ترکیبی کازرون را هم افزود؛ نیروگاهی که اینک ظاهراً خود نیز با کمبود آب روبرو شده و چاره‌ای ندارد جز آن که او نیز خراشی دیگر بر پریشان زده و اندک آب باقیمانده در ژرفایش را بالا کشیده و به مصرف سامانه‌های خنک‌کننده‌اش برساند. این درحالی است که خبر می‌رسد جانمایی شهرک صنعتی جدید کازرون نیز به نحوی انتخاب و اجرایی شده که ممکن است، پساب‌ها و فاضلاب ناشی از آن، تهدیدی جدیدتر برای کاهش کیفی آب شرب در دشت پریشان و کازرون محسوب شوند.

    چنین است که از چهارشنبه‌ی گذشته تاکنون پریشان دارد می‌سوزد؛ همانگونه که در سال گذشته دشت سلطان‌آباد شیراز (قره داغ) هم در آتش این خودسوزی ویرانگر سوخت و پدیده‌ای را رقم زد که بسیاری از نسل امروز و دیروز وطن در موردش حتا چیزی نشنیده بودند چه برسد به اینکه بخواهند با چشم خود آن را نظاره کنند. در حقیقت خشکی خاک در لایه‌های زیرین به حدی می‌رسد که بقایای گیاهی موجود در این محیط‌های تالابی یا همان تورب‌ها با سرعت بیشتری شروع به تجزیه شدن و متصاعد کردن گاز متان می‌کنند. در نتیجه، مستعد سوختن شده و وقتی درجه حرارت منطقه از حد معینی بگذرد، رخداد آتش‌سوزی به وقوع پیوسته و به سرعت گسترش می‌یابد.

    بهره‌برداری بیش از توان از سفره‌های آب زیرزمینی و کوبیدن بر طبل خودکفایی در کشاورزی، آن هم به هر قیمتی، حاصلش می‌شود، نشست زمین و خودسوزی خاک.

    و وقتی که اندوخته‌های آلی در این بسترهای زیر سطحی بسوزد، معلوم است که دیگر نه از خاک نشان می‌‌ماند و نه از خاک‌نشان ...

    اصلاح الگوی مصرف، افزایش راندمان آبیاری در بخش کشاورزی، کاهش نرخ ضایعات در این بخش، تعادل دام و مرتع، ممانعت از بارگذاری مراکز صنعتی پرمصرف و معرفی گزینه‌های جایگزین درآمدی برای کشاورزان و دامداران و توقف طرح‌هایی چون فلاحت در فراغت، از مهم‌ترین راهکارهایی است که سبب می‌شود تا وابستگی معیشتی مردم به زمین کاسته شده و بدین‌ترتیب مجالی فراهم شود تا دوباره پریشان، ارژن، برم، زاگرس، میان‌جنگل و ... نفسی تازه کرده و زندگی را مجدداً به زیستمندان فارس‌نشین هدیه کنند.

     کلامم را با زنهاری جاودان از شادروان کامبیز بهرام سلطانی به پایان می‌برم:

    «نبايد به خود كوچك‌ترين ترديدي راه داد كه مخالفان محيط زيست هنوز وجود دارند و در ميان ما زندگي مي‌كنند. اين جماعت ممكن است در ظاهر حتا شكل و شمايل حافظان از جان گذشته محيط زيست را به خود گيرند، ولي تحت اين پوشش با سهولت به اقدامات مخرب و طبيعت‌ستيزانه‌ی خود ادامه مي‌دهند

برگردان انگلیسی این یادداشت

یوزپلنگ ایرانی ؛ کيست که بگويد: نداريم!؟

     مگر يوزها چه برتري تعيين‌کننده و متمايزي نسبت به ببرها و شيرها در مازندران و ارژن دارند؟ مگر با رفتن ببر مازندران يا شير ايراني، براي کسب و کار ايراني خللي پيش آمد که حالا نگران اين چند قلاده يوز هستيم و به بهانه‌حفظ آنها مي‌خواهيم جلوي احداث و تعريض يک جاده کوهستاني موسوم به گزوئيه را در قلب منطقه حفاظت شده بافق بگيريم؟ اصلا چرا در طول يکصد سال اخير، مردمان عربستان، عراق، ترکمنستان، پاکستان، افغانستان، هندوستان و حکومت‌هايشان به بود و نبود يوز اهميتي ندادند و کاري کردند تا يوز آسيايي پناهگاهي جز ايران نداشته باشد؟ آيا آن کشورها که الان يوز ندارند، زندگي هم ندارند که ما را آنقدر نگران کرده است؟ اصلا آن کشورهاي غربي که اينک در قالب پروژه بين‌المللي حفاظت از يوزپلنگ آسيايي (C.A.C.P) و با همکاري UNDP درصدد کمک به ايرانيان هستند تا چند قلاده يوز باقي‌مانده را از خطر انقراض نجات دهند، چرا خودشان در طول يکي، دو قرن اخير، آن بلا را بر سر قاره سبز آوردند تا تعداد گونه‌هاي اندميکش (انحصاري‌اش) چنان کاهش يابد که به ايران برسد؟ آيا با آن قلع و قمع آزمندانه، مردمان ساکن در اروپاي امروز روزگار سختي را دارند تجربه مي‌کند؟!دريافت‌هاي مورد اشاره، در شمار پرسش‌هايي است که گاه و بيگاه هر فعال محيط‌زيست در ايران با آن مواجه شده و از سوي مديري که درصدد تحميل توسعه‌اي جديد است، به چالش گرفته مي‌شود. تا زماني هم که نخبگان و کارشناسان و پژوهشگران اين حوزه نتوانند پاسخي درخور و قانع کننده براي چنين پرسش‌ها و ترديدهايي ارائه دهند، در، کماکان بر همان پاشنه‌اي خواهد چرخيد که تاکنون چرخيده و شوربختانه چيزي که ذبح خواهد شد، همچنان ملاحظات محيط‌زيستي است که در پاي مصلحت‌هاي اقتصادي، تجاري، سياسي و اجتماعي خونش ريخته مي‌شود.اما چرا کار را به اين بي‌ساماني رسانده‌ايم که هنوز به رغم ثبت صدها تجربه‌ دردناک جهاني از عدم توجه درست به بنيان‌ها و آموزه‌هاي محيط‌زيستي، بايد بکوشيم تا روشنايي روز را ثابت کرده و نشان دهيم که عبور جاده از قلب منطقه حفاظت شده بافق غلط است؛ همانگونه که قطع درختان در جنگل ابر براي احداث يک جاده جديد غلط است و همان طور که قطع بلوط‌هاي دنا به بهانه عبور خط لوله گاز عسلويه اشتباه است؟ اصلا مگر هر ساله فقط در محدوده پارک ملي گلستان بيش از هزار حيوان را به دليل تصادف‌هاي جاده‌اي ناشي از جانمايي غلط محور ارتباطي گرگان به بجنورد از دست نمي‌دهيم و مگر از سال 1382 تاكنون 11 قلاده يوزپلنگ در جاده‌هاي ايران كشته نشده‌اند ؟ پس چرا همچنان بايد انرژي مصرف کرده و بگوييم که احداث جاده گزوئيه مي‌تواند يوزهاي بيشتري را به کشتن دهد؟ اين همه تلاش براي اثبات روشنايي روز نشان از کدام لکنت جدي در سامانه مديريتي ما در حوزه محيط‌زيست دارد؟

    حقيقت اين است که کسب و کار بيابان‌سازي مدت‌هاست در اين بوم و بر پررونق است؛

    کيست که بگويد: نيست؟

    تقريبا همه ما … تأکيد مي‌کنم که همه ما در تقويت اين رونق مرگ‌آفرين سهيم بوده و مشارکت داريم؛

    کيست که بگويد: نداريم؟

    اغلب 125 رودخانه اصلي ايران از هميشه کم‌آب‌تر و آلوده‌تر شده‌اند؛ بسياري از کاريزها خشک شده و دود از دهانه آنها درآمده است؛ بايد منفذهاي فراواني را در پاي دامنه‌هاي البرز ، زاگرس و بينالود رصد کني تا مگر همچنان چشمه‌اي خروشان را چون چشمه مرغاب داراب در سال‌هاي دور بيابي؛ تقريبا مي‌شود گفت که ديگر هيچ تالابي در اين سرزمين نمانده که ادعا کند: حالش خوب است!

    به جاي همه آن چشمه‌ها، رودها و کاريزها، تا دلتان بخواهد جرثومه‌هاي سيماني غول‌آسا به نام سد ساخته شده و از هر دشتي چون قارچي سمي، ده‌ها و صدها چاه نيمه عميق و عميق روييده است؛ به اين بهانه که عملکرد در واحد سطح در بخش کشاورزي افزايش يابد و امنيت غذايي شهروندان ايران‌زمين تأمين گردد اما راست آن است که اين عملکرد همچنان انتظارها را برآورده نمي‌کند و از آن سو، زيستگاه‌هاي زخم خورده موجود هم ديگر توان فراهم کردن غذا براي گربه‌سانان و علفخواران را از دست داده است.

    کيست که بگويد: از دست نداده است؟

    اين‌ها را گفتم تا تأکيد کنم: اغلب نشانزدهاي محيطي در کشور هشدار مي‌دهند که ايران زمين با شتابي دمادم افزاينده مي‌رود تا شکافي ژرف‌تر با استانداردهاي بهره‌مندي از سرزميني شاد و پايدار را برخوردار شود. چنانچه در حدفاصل ۳ سال پاياني از نخستين دهه قرن بيست و يکم، رتبه وطن در جدول شاخص سرزمين شاد -(Happy Planet Index (HPI - از ۶۷ به ۸۱ کاهش يافته است. اين در شرايطي است که تعداد کشورهاي مورد بررسي در سال ۲۰۰۶ به ۱۷۸ مي‌رسيد، در حالي که در سال ۲۰۰۹ فقط ۱۴۳ کشور در اين ارزيابي شرکت کرده بودند. يعني وضع ما مي‌توانسته بدتر هم شده باشد واقعيتي که نزول فاحش ايران در شاخص عملکرد زيست‌محيطي جهان در سال پس از آن - Environmental Performance Index – هم تاييدي تلخ بر واقعيت پيش گفته است. واقعيتي که مي‌گويد: يوزها که از ايران بروند، يعني سرزميني که نامش ايران است و دوستش مي‌داريم؛ ديگر توانايي تأمين غذاي يوزها را ندارد يعني احتمال نابودي کل و بز ، قوچ ، ميش و جبير در ايران از هميشه بيشتر است و اين يعني که برهنگي زمين و کاهش پوشش گياهي به آستانه‌اي خطرناک رسيده است؛ آستانه‌اي که بيم افزايش کانون‌هاي بحراني فرسايش بادي و تشديد غبارآلودگي آسمان را افزايش مي‌دهد.

    کيست که بگويد: نمي‌دهد؟

    يادمان باشد: يوز پلنگ، تيزپاترين جاندار روي زمين (با ۱۱۰ کيلومتر سرعت در ساعت) است که هنوز در 6 درصد از کشورهاي جهان يافت مي‌شود و خوشبختانه ايران عزيز ما، در شمار آن شش درصد قرار دارد. قدر اين امتياز را بدانيم و بياييم اين حيوان درشت چشم و تيزپا، اما محجوب و باريک اندام را به ايرانيان سزاوارانه معرفي کنيم؛ حيواني که در شمار ارزشمندترين گونه‌هاي جانوري شناخته شده در جهان قرار دارد و سزاوارانه مي‌توان به او لقب «عقاب دشت‌ها و بيشه‌ها» را داد.

    کيست که بگويد: نمي‌توان داد؟


یوز که از بافق برود ... ایران ، عراق می‌شود! نمی‌شود؟



    تصویری را که در سمت چپ می‌بینید، یک عرب بادیه نشین را در بیابان‌های مرکزی عراق در سال 1925 میلادی نشان می‌دهد که با افتخار در کنار شکارش، یعنی یک قلاده یوز آسیایی ایستاده است. تصویری که امروز حتا در عالم خیال هم امکان ندارد که در بیابان‌های مرکزی عراق تکرار شود؛ زیرا اینک آب برای آدم‌ها هم در عراق به دشواری یافت می‌شود، چه رسد برای حراست از زیستگاهی که یوز باید در آن به خرامد ...
   شوربختانه آن که مرگ بوم شناختی (اکولوژیکی) سرزمین همسایه - عراق - که در کوتاه‌ترین فاصله جغرافیایی از ما رخداده است، نه‌تنها نتوانسته اغلب مدیران متولی کشور را بیدار کند، بلکه اینک می‌شنویم  برای کوتاه کردن مسیر تردد چند ده خانوار روستایی، آن هم به میزان فقط 22 کیلومتر، فرمان احداث جاده‌ای موسوم به گزوئیه را از قلب منطقه حفاظت شده بافق صادر کرده‌اند که می‌تواند آخرین برگ از کتاب قطور حضور یوز در آسیا را هم ورق زده و با بستن این کتاب، واپسین بازمانده‌های یوزپلنگ آسیایی در ایران هم نابود شوند. آن هم در شرایطی که سازمان حفاظت محیط زیست ایران به کمک نهادهای بین‌المللی وابسته به سازمان ملل متحد تاکنون چندین میلیون دلار برای حفظ زیستگاه یوز سرمایه‌گذاری کرده و افزون بر آن، مشتاق است تا نسل ببر مازندران و شیر ارژن را هم دوباره در وطن احیاء کند!
    اینک جای این پرسش کلیدی از آقای اصغر محمدی فاضل خالی است که آقای دکتر! کدام را باور کنیم؟ سکوت معنی‌دار سازمان متبوع‌تان در برابر خراش مرگ‌آفرین در منطقه حفاظت شده بافق را یا ادعاهای پر سر و صدا و رنگین‌تان برای احیای نسل دوگربه سان دیگر ایرانی را؟!

برای گریز از بحران آب در ایران چه باید کرد و چه نباید کرد؟!





   اخیراً گفتگویی با سردبیر ماهنامه KWC در باره چالش‌ها و تهدیدهایی که به ویژه در حوزه مدیریت آب، پایداری بوم‌شناختی ایران را نشانه رفته است، انجام دادم که مشروح این گفتگو را در شماره 45 این نشریه که دی ماه 1390 منتشر شده است، می‌توانید ملاحظه کنید. خوشحال می‌شوم تا دیدگاه شما خوبان را در باره محتوای جستارهای ارایه شده در این مصاحبه بدانم.

آرزویی برای محیط زیست ایران در گفتگو با وگن کایند!

مصاحبه با وگن کایند

    چندی پیش، نمایندگانی از جامعه گیاهخواران ایران به دفتر کارم در باغ گیاه شناسی ملی ایران آمدند تا در باره همه چیز طبیعت و محیط زیست ایران، از جمله ضرورت کاهش حضور گوشت قرمز در سبد غذایی آدم زمینی ها گفتگو کنند. حاصل این ملاقات، یک گفتگوی مفصل شد که در چهار بخش بر روی فروم وگن کایند قرار گرفت. 

    این که مهم ترین مشکلات محیط زیست ایران چیست؟ ماجرای اسعد تقی زاده و محیط بانی در ایران چرا به یک تراژدی بدل شده است؟ بازیافت را چگونه می توان به یک فرصت بدل ساخت؟ گازهای گلخانه ای چگونه با تغییر رژیم غذایی مرتبط است و ... در شمار مواردی است که در این گفتگو به آنها پرداخته شد.

کابوس امروز قحطی آب در عربستان، نتیجه خواب خرگوشی دیروز است!

                

    عربستان سعودی، به عنوان بزرگترین و ثروتمندترین کشور خاورمیانه، امروز بیش از هر زمان دیگری از پاشنه آشیلش رنج می برد؛ پاشنه آشیلی که ممکن است نه تنها بسیاری از برنامه های بلندپروازانه این کشور را آشکارا به مخاطره بیاندازد، بلکه تنش های اجتماعی گسترده ای را در سراسر خاکش دامن زده و بر موج نارضایتی ها از این رژیم پادشاهی بیافزاید. وضعیت به گونه ای است که میزان منابع آب شیرین در دسترس این کشور هم اکنون به پایین ترین مقدار خود، یعنی یک میلیارد متر مکعب در سال کاهش یافته است؛ در حالی که نیاز جمعیت 28 میلیون نفری این کشور، دست کم، دو نیم برابر این مقدار است ( ماهنامه  KWC . شماره آذرماه 1390). به دیگر سخن، با شکست برنامه های دولت سعودی در نمک زدایی از آب و کاهش چشمگیر اندوخته های آب فسیلی این کشور، حالا نه تنها سعودی ها آبی برای تأمین نیازهای بلندپروازانه خود در تولید و خودکفایی محصولات کشاورزی ندارند، بلکه حتی از کمینه آب شرب مورد نیاز شهروندان شان هم محروم مانده اند. 

   شرایط بحرانی عربستان در جهانی رخداده که پیوسته از جنگ و مناقشات بر سر آب، به عنوان مهم ترین چالش پیش رو یاد می شود و عربستان در منطقه ای قرار گرفته که از این منظر، تنش آفرین ترین است. به نحوی که در طول پنج دهه گذشته، از حدود 37  برخورد خشن و مخاصمه آمیز که بین کشورها بر سر آب پدید آمده، فقط 7 مورد آن مربوط به خاورمیانه نبوده است. این در حالی است که تنها در طول دهه نخست قرن بیست و یکم، به فهرست کشورهایی که مردمان شان با تنش آبی روبرو هستند، نام 24 کشور جدید هم افزوده شد که اغلب در خاور میانه استقرار دارند. گزارش سال 2007 بانک جهانی نیز از این منظر حایز اهمیت است که تأکید کرد: اندوخته های آب شیرین منطقه خاورمیانه به نسبت سال 1960 میلادی بیش از یک سوم کاهش یافته است. همان گزارش می گوید جهانیان در طول 15 سال (1987 الی 2002) افزون بر 3 هزار و 807 میلیارد و 400 میلیون مترمکعب از اندوخته های آب شیرین خود را از دست داده اند. در حقیقت، مجموع ذخایر آب شیرین در خاورمیانه، عرصه ای که 14 درصد سهم خشکی های جهان را به خود اختصاص داده، فقط 2 درصد است  و در این میان، کشورهایی نظیر عربستان، کویت، قطر و امارات متحده عربی، تقریباً تمامی آبهای موجود در آبخوانها و سفره های آب زیرزمینی و حتا آبهای فسیلی شان را مصرف کرده اند . به همین دلیل، چاره ای جز استفاده روزافزون از آب شیرین کن های برقی و خورشیدی  و روش های نمک زدایی از آب ندارند. روش بسیار پرهزینه ای که منجر به انباشت زباله هایی بسیار خطرناک از باقیمانده مواد موجود در این دستگاه های آب شیرین کن می شود که هنوز عملاً هیچ روش علمی و پایداری برای دفع بهداشتی یا بازیافت آنها ابداع نشده و اینک خبر می رسد که ادامه این برنامه ها با تردید جدی روبرو شده است.

    بنابراین، اگر امروز خبر می رسد که بیش از یک سوم از شهروندان عربستانی از کمبود شدید آب رنج می برند، نباید شگفت زده شد که چگونه ممکن است در کشوری که میلیاردها دلار ثروت را سالانه از طریق فروش نفت و پذیرش گردشگر مذهبی جذب می کند، هنوز تأمین آب شرب، مهمترین مسأله و کابوس شاهزاده های سعودی باشد.

    بلندپروازی های نابخردانه و آزمندانه و کوشش برای خودکفایی و حتی صدور گندم (بخوان خواب خرگوشی!)، باید هم که چنین عقوبتی را در پی داشته باشد؛ زیرا طبیعت با کسی شوخی ندارد! دارد؟

    باشد که از سرنوشت عربستان عبرت گرفته و اجازه ندهیم تا چیدمان توسعه مان بدون توجه به ملاحظات بوم شناختی سرزمین، طراحی و به اجرا درآید.

    برخی بازخوردهای این یادداشت:

    در خبرآن لاین ایبنانیوز - آزادنگار - کام روز - وب سایت خبری ایران - نیوز - آ‌ذرنیوز آن لاین - دیده بان کوهستان - روزنامه شرق - پارسی پیک - پی سی دانلود - خبر فارسی - انجمن اعضای هیات علمی - ویستامگیران.

    - کشورهای خاورمیانه و بحران بی‌آبی 



دشت برم که برود؛ مرگ به کازرون سلام می دهد!

    رویشگاه سی هزارهکتاری برم در 20 کیلومتری شمال شرقی شهرستان کازرون واقع در استان فارس قرار دارد. این منطقه جنگلی با تفاوت ارتفاعی قابل توجه بیش از 900 متر، جنوبی ترین بخش از رویشگاه زاگرس را تا پهنه ای به ارتفاع 1500 متر از سطح دریا می پوشاند؛ پهنه ای که به سبب همجواری با دریاچه پریشان و تالاب ارژن و همسایگی با منطقه رویشی خلیج عمانی از یک سو و ایران و تورانی از سوی دیگر، همواره از زیگونگی (تنوع زیستی) کم نظیری، چه در حوزه گیاهی و چه در حوزه جانوری برخوردار بوده است. به نحوی که گردش در برم و عبور از کنار جنگل های متراکمش برای بسیاری از هموطنان ما که در محور شیراز، کازرون و بوشهر تردد کرده اند، در شمار خاطره انگیزترین تصاویری است که در خزانه ی ذهن شان از زاگرس ذخیره کرده اند. رویشگاهی که در آن علاوه بر درختانی چون بلوط، بادام وحشی، زالزالک وحشی و بنه، میتوانستی شاهد خرامیدن جاندارانی چون شیر ایرانی، آهو، گوزن زرد، قوچ، پلنگ، خرس، کبک و بازیگوشی سنجابهای دوست داشتنی ای باشی که مهمترین دوست بلوطها به شمار میروند. اما اینک به ندرت از آن هنگامه سبز و پرشکوه می توان ردی در برم گرفت! چرا؟
    آیا همه چیز را باید به گردن خشکسالی انداخت؟ آیا اگر خشکسالی از میان رفت و ترسالی دوباره به زمین تشنه جان داد، میتوان انتظار داشت که بدهکاری بوم شناختی برم هم به پایان رسیده و دوباره شاخصی گویا باشد از سرزمینی شاد با توان زیست پالایی درخور؟
    حقیقت این است که پاسخ منفی است؛ زیرا امروز نزدیک به یک هزار حلقه چاه عمیق و نیمه عمیق دارد شیره جان دشت برم و پریشان و ارژن را می مکد؛ چاههایی که اغلب بدون مجوز در دشتی بحرانی حفر شده اند و سالانه تا دومتر از عمق سفره های زیرزمینی منطقه میکاهند. افزون بر آن نیروگاه سیکل ترکیبی کازرون که در جنب دریاچه پریشان جاخوش کرده، خود یکی از پرمصرفترین سازه های انسان ساختی است که در طول یک دهه¬ی اخیر بالانس آبی منطقه را به هم زده و آثار فرونشست زمین در پریشان اینک آشکارا عیان شده است. احداث خطوط انتقال گاز و جاده جدید کازرون به شیراز و عبور آن از قلب برم هم نه تنها منجر به ریشه کنی هزاران اصله از بلوطهای منطقه شد، بلکه به دلیل گسست اکولوژیکی که در بوم سازگان برم بوجود آورد، به شکلی محسوس توان ماندگاری این عرصه را به شدت کاهش داد و مرگ و میر جانوران دشت را در اثر برخورد با خودروهای عبوری، فزونی بخشید.
    نگارنده خود در دو روز پایانی هفته گذشته از منطقه بازدید کرد و به چشم خود دید که دست کم باید با 70 الی 80 درصد از رویشگاه برم برای همیشه خداحافظی کرد! در چنین شرایطی زخم های جدید هم بر پیکر این دشت با افزایش شخم و کشاورزی در زیر اشکوب این جنگلها ادامه دارد، به نحوی که گستره اراضی کشاورزی منطقه از حدود 500 هکتار در یک دهه گذشته به بیش از سه هزار هکتار افزایش یافته است؛ آن هم با روش هایی که آشکارا خسارتی جبران ناپذیر بر عرصه وارد میسازند.
    کوشش مسئولین جهاد کشاورزی استان برای ترویج تکنیک هایی چون بی خاک ورزی، ممانعت از کاشت محصولاتی چون گندم و جو و کاهش مصرف کود شیمیایی و آفت کش ها به موازات افزایش تولید ورمی کمپوست از زباله های تر حدود هفت هزار نفر از اهالی منطقه که در قالب 14 روستا در این مکان زندگی می کنند، میتواند تا حد زیادی این هماوردی را به هم آغوشی با برم بدل سازد.
    یادمان باشد که حضور برم، مهم ترین شناسه در حفظ منابع آب زیرزمینی منطقه، آبدهی چشمه ها و کاریزها و جان بخشیدن دوباره به ارژن و پریشان است. اگر ما نتوانیم تالاب های ارژن و پریشان را مجدداً احیا کنیم، باید انتظار موج جدیدی از مهاجرت را در کازرون و اطراف آن داشته باشیم و راه تثبیت با کیفیت زندگی در این دیار آن است که دشت برم را چون فرزند خویش عزیز داشته و از هر نوع تجاوز و دست درازی به آن ممانعت به عمل آوریم.

نامه ای برای ثبت در تاریخ!

    25 تشکل به همراه 38 فعال و متخصص نام آشنای محیط زیست و منابع طبیعی کشور، پای نامه ای را امضاء کرده اند که شاید آخرین هشدار به مسئولین در باره وضعیت هولناک دریاچه ارومیه باشد. متن نامه به قرار زیر است:

به نام آفریدگار زیبایی


هیأت رئیسه محترم مجلس شورای اسلامی

همان طور که می دانیم، حال دریاچه ارومیه خوب نیست. ارومیه ی فیروزه ای، دیر زمانی است که در بستر بیماریست و چشم انتظار دارویی برای بازیابیِ طراوت و شادابی گذشته ی خود.

ما نگرانی های مردم، تشکل ها و فعالان محیط زیست و تلاش های آنها برای اعلام همبستگی با این سرمایه ملی را می ستاییم و آن را نشان از مسئولیت پذیری ایشان در قبال ذخایر طبیعی کشور می دانیم. آری؛ به راستی که امروز دریاچه ارومیه نیازمند توجه ملی است و ما در این راستا لازم دیدیم نکاتی را به تمام کسانی که به واسطه سمت های اجرایی شان، نقشی در تعیین سرنوشت دریاچه دارند، متذکر شویم:

                تازه ترین تصویر از دریاچه ارومیه به نقل از بهروز حسنی مهمویی

1. باور اغلب متخصصان محیط زیست این است که مداخلات انسانی نظیر توسعه نامتوازن، سدسازی های بی رویه، احداث میان گذر، گسترش کشاورزیِ ناکارآمد و حفر شتابان چاه‌های مجاز و غیر مجاز، بر پیدایش مشکلات دریاچه ارومیه اثر غیر قابل انکاری داشته است و این مسئله، فقط پیامد یک روند طبیعی اکوسیستم منطقه نیست.

2. طرح های پیشنهادیِ انتقال آب بین حوضه ای، نظیر انتقال آب از رودخانه های ارس یا زاب، به علت زیان بزرگ ایجاد شده در مبدا و اثرات نامعلوم در مقصد، از طرف قریب به اتفاق کارشناسان محیط زیستی با هشدار و اعلام نگرانی مواجه شده اند. ما ضمن اعلام حمایت از این نگرانی ها و مخالفت با چنین اقدام‌های نسنجیده ای، باور داریم تصمیماتی که در آنها نگاه همه جانبه ای به اکوسیستم منطقه نشده باشد، نه تنها راه گشا نیستند، بلکه مشکلی بر مشکلات موجود اضافه خواهند کرد.

3. مشکلات به وجود آمده برای دریاچه ارومیه، یک شبه درست نشده اند که بتوان یک شبه هم آنها را رفع و رجوع کرد. باید چاره¬ای اساسی بیاندیشیم و در درجه اول باور داشته باشیم که چیزی مهم¬تر از آینده¬ی زیست بوم منطقه نیست. لذا، سازمان¬های مسئول، فراتر از متهم کردن یکدیگر، باید اشتباهات و کوتاهی هایشان را بپذیرند، و در این راه، اگر لازم شد که بر روی برخی تصمیمات قبلی غلط خود، خط قرمز بکشند، این کار را با شجاعت انجام دهند.

4. به نظر ما، در شرایط فعلی، حاکم شدن فضای گفتگوی کارشناسی و خردورزانه، بهترین اتفاقی است که می تواند بین دولت، رسانه ها، تشکل ها و کارشناسان دلسوز منابع طبیعی و محیط زیست بیافتد. گفتگویی که هدفش یک چیز باشد: "پیدا کردن راه حلی معقول برای دریاچه ارومیه."؛ راه حلی که با نگاهی جامع، تمام اکوسیستم منطقه و حیات اقتصادی، اجتماعی و طبیعی آن را مد نظر داشته باشد.

در پایان باید اشاره کرد که اگرچه دریاچه ارومیه در حال حاضر رسانه ای ترین مشکل محیط زیستی ایران شده است، اما این موضوع، یگانه مسئله ی طبیعت کشورمان نیست و ما با مخاطرات پر اهمیت دیگری از جمله سرعت بالای فرسایش خاک، تغییر کاربری و کاهش شدید عرصه های جنگلی، خشک شدن اغلب تالاب‌ها و دریاچه های مرکزی کشور، فرونشست زمین و گسترش بیابان زایی، تشدید گرد و غبار و رخداد ریزگردها و آلودگی های محیطی هم روبرو هستیم. 

بحران محیط زیست، آینده جامعه ما را به طور جدی تهدید می کند و برای مقابله با آن، نیازمند یک همبستگی و همراهی ملی هستیم: مردمی که هریک داوطلبانه، پاسدار محیط زیست باشند و مسئولانی که با امکانات و بودجه ی در دستشان و البته با درنظر گرفتن نظرات کارشناسان و دلسوزان محیط زیست کشور، پاسخگوی نگرانی های موجود باشند.

به امید روزهای بهتر برای محیط زیست ایران؛

جمعی از تشکل ها و کارشناسان محیط زیستی

رونوشت:

دفتر مقام معظم رهبری، دفتر مجمع تشخیص مصلحت نظام، دفتر ریاست جمهوری، رئیس سازمان حفاظت از محیط زیست، وزارت نیرو(وزیر محترم نیرو، معاون منابع آب وزارتخانه، مدیر عامل شرکت مدیریت منابع آب ایران)، کمیسیون آب-کشاورزی و منابع طبیعی مجلس شورای اسلامی، کمیسیون نیرو در مجلس شورای اسلامی، رسانه های همگانی

کارشناسان امضا کننده به ترتیب حروف الفبا :
1. رضا اخوان، عضو هیئت علمی موسسه تحقیقات جنگلها و مراتع 
2. وحید اعتماد، استاد دانشگاه تهران
3. محمد حسین ایران نژاد پاریزی، استاد دانشگاه یزد
4. مهدی بصیری، استاد بازنشسته دانشگاه صنعتی اصفهان 
5. عبدالرسول تِلوَری، کارشناس بازنشسته مرکز تحقیقات حفاظت خاک و آبخیزداری کشور
6. مقداد جور غلامی، استاد دانشگاه تهران
7. بهرام حسن زاده کیابی، استاد دانشگاه شهید بهشتی
8. محمد خسرو شاهی، عضو هیئت علمی موسسه تحقیقات جنگلها و مراتع
9. علی اصغر درویش صفت، استاد دانشگاه تهران
10. محمد درویش، عضو هیئت علمی موسسه تحقیقات جنگلها و مراتع
11. احمد رحمانی، عضو هیئت علمی موسسه تحقیقات جنگلها و مراتع
12. حسن روحی پور، عضو هیئت علمی موسسه تحقیقات جنگلها و مراتع
13. عزت الله رئیسی، استاد دانشگاه شیراز
14. قوام الدین زاهدی امیری، استاد دانشگاه تهران 
15. علی سلاجقه، استاد دانشگاه تهران
16. تقی شامخی، استاد دانشگاه تهران
17. انوشیروان شیروانی، استاد دانشگاه تهران
18. سید حمیدرضا صادقی، استاد دانشگاه تربیت مدرس
19. هوشنگ ضیائی، استاد دانشگاه آزاد واحد تهران شمال
20. ناصر طالب بیدختی، استاد دانشگاه شیراز
21. سیدرضا طبایی عَقدایی، عضو هیئت علمی موسسه تحقیقات جنگلها و مراتع
22. فاطمه ظفرنژاد، پژوهشگر آب و توسعه پایدار 
23. احسان عبدی، استاد دانشگاه تهران
24. پدرام عطارد، استاد دانشگاه تهران
25. مهدی فرح پور، عضو هیئت علمی موسسه تحقیقات جنگلها و مراتع
26. بیژن فرهنگ دره شوری، کارشناس و پژوهشگر محیط زیست
27. عباس قمری زارع، عضو هیئت علمی موسسه تحقیقات  جنگلها و مراتع
28. اسماعیل کهرم، استاد دانشگاه آزاد مرکز تحقیقات تهران
29. هادی کیا دلیری، استاد دانشگاه آزاد علوم و تحقیقات
30. حمید گـُشتاسب میگونی، استاد دانشگاه محیط زیست کرج
31. ابوالقاسم متین، کارشناس سازمان ترویج، آموزش و تحقیقات وزارت جهاد کشاورزی 
32. باریس مجنونیان، استاد دانشگاه تهران
33. مجید مخدوم، استاد دانشگاه تهران
34. محمدرضا مروی مهاجر، استاد دانشگاه تهران
35. محمدرضا مقدم، استاد بازنشسته دانشگاه تهران 
36. کاظم نصرتی نصرآبادی، کارشناس محیط زیست و رئیس جامعه جنگلبانی ایران
37. منوچهر نمیرانیان، استاد دانشگاه تهران
38. پیمان یوسفی آذر، کارشناس و پژوهشگر سازمان جنگلها


انجمن های علمی و تشکل های امضا کننده:
انجمن علمی ارزیابی محیط زیست ایران، انجمن علمی آبخیزداری ایران، انجمن اعضای هیئت علمی موسسه تحقیقات جنگل ها و مراتع، کانون دوستداران محیط زیست دانشگاه صنعتی شریف، انجمن علمی جنگلبانی ایران، کانون عالی گسترش فضای سبز و حفظ محیط زیست ایران، جمعیت زنان مبارزه با آلودگی محیط زیست، جمعیت داوطلبان سبز، کانون دوستداران محیط زیست دانشگاه تربیت دبیر شهید رجایی، انجمن پایشگران حامی محیط زیست، انجمن حمایت از محیط زیست و منابع طبیعی(پیام سبز)، موسسه توسعه پایدار هرمد، جامعه جنگلبانی ایران، انجمن طرح سرزمین، موسسه آوای طبیعت پایدار، کانون انسان پاک-زمین پاک، موسسه سبزکاران گیلان، کمیسیون محیط زیست انجمن طرفداران توسعه انزلی، انجمن بین رشته ای محیط زیست و اکوتوریسم، انجمن حفظ محیط کوهستان، انجمن حافظان محیط زیست بادرود، انجمن یوزپلنگ ایرانی، موسسه طنین طبیعت تیرگان، دیده بان کوهستان 

سخني چند با دكتر پرويز كردواني به قلم استاد بهرام سلطانی

    مقدمه
    اينكه درياچه اورميه ( اروميه ) در وضعيتي بحراني بسر مي برد، واقعيتي بيش و كم شناخته شده است و به همين سبب – اگر از هشدارهاي دهه هفتاد چشم پوشي شود- حداقل در طول يك سال اخير افراد مختلفي در اين زمينه اظهار نظر نموده اند. در اين ميان برخي نظرات همراه با احساسات و برخي ديگر تنها نظرات كارشناسي بوده و مي باشند. آسيب ديدگي شديد درياچه اورميه سبب شد، نخست توجه جامعه به مسائل زيست محيطي بيش از پيش جلب گرديده و مهم تر از آن كارشناسان بدون آنكه از حوزه ادب اجتماعي – آكادميك خارج شوند، نظرات يكديگر را تاييد يا رد نمايند. در اين بين تنها يك نفر قاعده گفتگويي كه ما تازه درحال آموزش و ياد گيري آن هستيم، رعايت نمي كند و آن دكتر پرويز كردواني است. مستندات من نخست مقاله ايست كه در روزنامه شرق، سال نهم، شماره 1346، يك شنبه 27 شهريورماه 1390 زير عنوان توريست ها بيايند و مرگ درياچه را ببينند انتشار يافت. همين روزنامه در تاريخ پنج شنبه 17 شهريورماه 1390 از پرويز كردواني زير عنوان از ارس تا تنگه گرژال نظرياتي را انتشار داده است كه مورد استفاده قرار خواهد گرفت. سرانجام ميز گرد داغ سبز ، پنجاه و پنجمين برنامه گفتگوي داغ سبز، پخش شده از شبكه راديويي ايران صدا ، با شركت محمد درويش كارشناس منابع طبيعي و محيط زيست ، فاطمه ظفرنژاد هيدرولوژيست و كارشناس منابع آب و پرويز كرداوني كه نمي دانم تخصص ايشان در چه رشته ايست، پخش گرديد؛ برنامه اي كه تقريبا" در ميانه آن دكتر كردواني با قهر اقدام به ترك آن نمود . گويا ايشان توان تحمل نقد نظريات خود را ندارند. در مورد دكتر پرويز كردواني بايد بگويم – تا جايي كه به من مربوط مي شود – تقريبا" اكثر آثار ايشان را، تا جاييكه به آب و خاك ارتباط مي يافت، مطالعه كرده ام، ولي زماني كه دامنه نوشته هايشان به زمينه هايي چون مرتع داري و اكولوژي خليج فارس كشيده شد، نوعي ترديد در خود احساس كردم. اطلاعات مندرج در پايگاه اينترنت گروه جغرافياي طبيعي دانشگاه اروميه مي گويد، ايشان دكتراي خود را در يكي از دانشگاهاي آلمان ( 1966  يا 1345 ) در رشته كشاورزي عمران كوير دريافت نموده و در سال 1347 وارد گروه جغرافياي دانشگاه تهران گرديده است . بر حسب اتفاق من نيز تحصيلات دانشگاهي خود را در دانشگاه فني هانوفر ( آلمان ) گذرانده ام، ليكن بر خلاف دكتر كردواني كه از ابتدا تا آخرين مراحل تحصيل، رتبه هاي ممتاز دريافت نموده است، من هرگز دانش آموز و دانشجويي ساعي نبوده ام. شايد هم به همين دليل رشته مهندسي بهسازي سرزمين را انتخاب نمودم تا طرفدار محيط زيست شوم و تا ابد در اشتباه (جهل مركب و يا جهل بسيط؟ ) به زندگي ادامه داده و سطح فكرم پايين بماند ... 

ادامه نوشته

بعد از تهران و مشهد نوبت آسمان اصفهان رسید تا پرندگانش را فراری دهد!

                           شاید پس از پرندگان، درختان هم اینگونه شهرهامان را ترک کنند!

                             همانگونه که چنارها دارند تهران را ترک می کنند! نمی کنند؟

    این روزها دیار زنده رود حال و روز خوشی ندارد؛ دیگر نمی‌شود به کنار زاینده رود رفت و با تماشای جریان آرام و زلال این رودخانه‌ی همیشه جاری در قلب ایران مرکزی، فراموش کرد همه‌ی لکنت‌ها و سکون‌ها و مرداب‌های متعقنی را که گاه نفس زندگی را تنگ می‌کند ...

    اصفهان دارد نرم نرمک و بی سر و صدا فرو می‍‌نشیند، این را می‌شود از افزایش معنی دار شمار ترک‌ها بر بناهای تاریخی و نیمه‌تاریخی و مدرنش دریافت. 

    زاینده‌رود زمانی نه چندان دور، در طی مسیر 405 کیلومتری‌اش به وسیله آب چشمه‌ها و کاریزها و جوی‌ها و مادی‌هایی که به آن می‌رسید، پرآب‌تر از سراب، خود را به پایاب فیروزه‌ای اش (گاوخونی) می‌رساند؛ در صورتی که امروز همه‌‌ی  آن چشمه‌ها و کاریزها و مادی‌ها خشک شده‌اند و سفره‌های آب زیرزمینی به شدت در حال کاهش اندوخته آبی خود هستند ...

    و وقتی روزگار زیرزمین اینگونه باشد، معلوم است که آسمان چنین سرزمینی هم دیگر توان پذیرایی از پرندگانش را نخواهد داشت و اینک مانند آسمان تهران و مشهد، شاهد قهر غم‌انگیز پرندگان از آسمان دیار نصف جهان هم هستیم! نیستیم؟

    وای به روزی که آدمی در سکونتگاهی زندگی کند که در آن هر چه گوش را تیزکرده و سکوت را رعایت کند، نه صدای ترنم جویباری در زمین قابل شنیدن باشد و نه زمزمه‌ی مستانه‌ی پرنده‌ای در آسمان ...


تخم لقی که چرچیل شکست و دودش به چشم دریاچه ارومیه رفت!

نسلي مي‌رود 

نسلي ديگر مي‌آيد 

اما زمين همواره مي‌ماند 

رودها به سوي درياها روان مي‌شوند ...


    پروفسور كيدر آسمال (Kader Asmal)، يكي از اعضاي برجسته‌ي «كميسيون جهاني سدها» (متولد ۱۹۳۴ ميلادي) و از نويسندگان كتاب «سدها و توسعه» است که در پيش‌گفتار همان كتاب ارزشمند با اشاره به سخنی از انجیل – كه در پیشانی نوشتار پیش رو ملاحظه میشود - اين نگراني را مطرح مي‌كند كه آيا ممكن است عملكردهاي نابخردانه‌ي بشر در نگاه افراطي به نهضت سدسازي، سبب ترديد در كلام خداوند را فراهم آورد؟! و آيا ممكن است زماني فرا رسد كه ديگر هيچ رودي به دريا نرسد؟! 

    کیست که نداند پاسخ این پرسش البته و شوربختانه اینک مثبت است و کیست که نداند چرا مثبت شده است؟! کافی است نگاهی به فرجام تلخ رودخانه كلرادو در آمريكا، يا بسیاری از رودخانه های جاری در آسیا، آفریقا، اروپا و آمریکای لاتین بیندازیم و یا نظری به رودهای ایران انداخته و روزگار فاجعه بار قم‌رود در دشت مسيله، جاجرود در شمال شرق تهران، زاینده رود در اصفهان، سیوند در بختگان، اترک در اینچه برون و يا ماجراي غم‌انگيز سد طرق در خراسان و البته سرنوشت عبرت آموز تقریباً تمامی رودخانه های منتهی به دریاچه ارومیه را دوباره مرور کنیم.

وینستون چرچیل


    اما چرا اینگونه شد؟ به راستی ریشه این تفکر آزمندانه از کجا آمده است؟ آیا هیچ می دانید که در تاریخ جمله ای مشهور وجود دارد که صاحبش وینستون چرچیل است؟ این نخست وزیر مقتدر بریتانیایی در یکصد و سه سال پیش، یعنی در سال 1908 ميلادي با افتخار گفته بود:

«يک روز، هر قطره از آبي كه در دره نيل مي‌ريزد و جاري مي‌شود، دوستانه و به تساوي ميان مردم رودخانه تقسيم خواهد شد و خود نيل شكوه‌مندانه خواهد مرد و هرگز به دريا نخواهد رسيد

   و این همان تخم لقی است که یکی از مؤثرترین و قدرتمندترین سیاستمداران یک قرن اخیر جهان آن را شکست و سبب بروز فاجعه ای بزرگ و غیر قابل جبران در جهان شد؛ به نحوی که در کتاب مشهور "رودهای خاموش" می خوانیم: اینک مخزن سدها در سراسر دنيا، حدود ۱۰ هزار كيلومتر مكعب گنجايش دارند كه اين مقدار معادل پنج برابر حجم تمام رودخانه‌هاي جهان است و البته نیمی از گونه های آبزی آب شیرین نیز قربانی این جاه طلبی آزمندانه شده اند!

    در مواجهه با این پیامد نامیمون و هراس¬آور، امروز بیش از  34 سال است که نخبگان و علاقه مندان به حوزه محیط زیست و منابع طبیعی با بررسی نشانزدهای فاجعه بار چنین تفکری، می کوشند تا اثرات آن را تا آنجا که امکان دارد، خنثی کرده یا به کمینه برسانند؛ نهضتی که در مارس 1977 میلادی و در جریان برگزاری کنفرانس جهانی آب در ماردل پلاتای آرژانتین کلید خورد و تا نامگذاری روزی به نام : "روز جهانی مقابله با سدسازی" در 14 مارس هر سال تداوم یافت.

با این وجود و به رغم چنین تلاشهای ارزشمند و روشنگرانه ای در سطح بین المللی و ملی، هنوز هم می شنویم و می خوانیم که در برخی محافل داخلی ذی نفوذ، سدسازی را به صورت مطلق در شمار افتخارات ملی قلمداد کرده و می کوشند تا حیات و تداوم رودخانه ها هرگز به پایاب شان نرسد. به عنوان مثال، در سال 1370 هجری شمسی و در جریان برگزاری همایشی در شهر تبریز که به موضوع شورشدن اراضی شرق دریاچه ارومیه پرداخته بود، یکی از اساتید به نام دانشگاه تبریز آشکارا از ریخته شدن آب شیرین رودخانه های منتهی به دریاچه ارومیه گله کرد و گفت: ما نباید بگذاریم آب شیرین این رودخانه ها با تلفیق با آب شور دریاچه به هدر رود!

    و البته که الحق و والانصاف موفق هم شدند! نشدند؟ اما حیرت انگیزتر و بلکه غم انگیزتر آن است که به رغم دیدن و لمس عقوبت چنین تفکر غلطی، هنوز هستند افرادی که باز هم اعتقاد دارند، نباید بگذاریم آب شیرین رودخانه ها به دریا و دریاچه ها ریخته و از دسترس خارج شود! نمونه اخیر آن، مناظره ای بود که پنج شنبه گذشته بین نگارنده، خانم ظفرنژاد و دکتر پرویز کردوانی رخداد  و این استاد مسلم کویرشناسی کشور، آشکارا همچنان بر این باور بود که قبل از آن که در اندیشه بهبود وضعیت آبی دریاچه ارومیه باشیم، باید نمک آن را تخلیه کرده تا نگذاریم آب وارد شده به آن هدر رود!

    به همه خوانندگان عزیز گرامی نامه شرق پیشنهاد می کنم تا نسخه شنیداری این مناظره داغ را در سایت ایران صدا  گوش فرا دهند تا دریابند که آب چگونه و تا کجا از سرچشمه گل آلود شده است! نشده است؟


ارومیه: سیاسی شدن یک بحران محیط زیستی! خوب یا بد؟

    دریاچه ارومیه به عنوان بزرگترین دریاچه داخلی ایران و یکی از 20 دریاچه پهناور جهان با دشوارترین شرایط تمام عمرش دست کم در طول 40 هزار سال گذشته روبرو شده است. این واقعیتی است که نمی‌توان و نباید انکار کرد. اما موج پاک شدن دریاچه‌ها از نقشه‌های جغرافیایی کره زمین در طول چند دهه اخیر هم حقیقتی است انکارناشدنی که نمی‌توان آن را به یک کشور یا قاره خاص محدود کرد. از مشهورترین موارد این ناپدید شدن می‌توان به خشک شدن دریاچه چاد در آفریقای مرکزی (بین دارفور و نیجر)، دریاچه آرال در آسیای مرکزی، دریاچه جلیله در فلسطین اشغالی و یا دریاچه اونز در کالیفرنیا آمریکا اشاره کرد. در چین حتی وضعیت از این هم بدتر است؛ چرا که تعداد دریاچه‌ها در استان غربی کین هایی که شاخه اصلی رود زرد در آن مشروب می‌شود، از 4077 عدد در ابتدای دهه 90 میلادی به حدود دوهزار دریاچه کاهش یافته است! 

    این ها را گفتم تا یادآوری کنم: وقتی مصرف آب مردم جهان در طول نیم قرن اخیر سه برابر می‌شود، در حالی که شمار جمعیت در این مدت سه برابر نشده است؛ باید هم که انتظار چنین واکنشی را از سوی طبیعت داشت؛ زیرا هر سامانه زنده‌ای دارای یک ظرفیت پذیرش با توجه به توانمندی‌های بوم‌شناختی (اکولوژیکی) خاص خود است. اتفاقی که هم اکنون در کره زمین در حال وقوع است و هر روز نشانزدهای بیشتری از آن آشکار می‌شود بر بنیاد آن حقیقتی شکل گرفته که پژوهش های ماتیس واکر ناگل و تیم همراهش در سال 2002 آن را پیش بینی کرده بود. زیرا وی در آن سال و با صراحت اعلام کرد: مجموع تقاضای بشر برای نخستین بار در سال 1980 از ظرفیت بازتولید کره زمین فراتر رفته است (لستر براون در طرح امید - 2008). 

    متاسفانه آن گونه که شایسته بود، هشدار ناگل را نه در شمال و نه در جنوب هیچ کشوری جدی نگرفت و اینک کار به جایی رسیده است که مردم دنیا تمامی تولید یکساله کره زمین را در ماه سپتامبر مصرف کرده و از آن به بعد، این اندوخته‌های طبیعی است که به تاراج می‌رود و دریاچه ها یکی از مهم ترین این اندوخته ها هستند که به دلیل افزایش اراضی کشاورزی و فزونی نیاز آبی در بخش های شرب، خدمات و صنعت، پیوسته و شتابان در معرض نیستی و نابودی قرار گرفته اند.

    اما چرا این واقعیت‌ها در مواجه با بحران دریاچه ارومیه، آنگونه که باید مصداق نداشته و اصطلاحاً بین دو طرف دعوا (یعنی مدیران اداره کننده حوضه آبخیز 5 میلیون هکتاری دریاچه ارومیه از یک سو و اغلب متخصصان، فعالان محیط زیست و عامه مردم) دیوار بلندی از بی اعتمادی بوجود آمده است؟

    به نظر می‌رسد ریشه بحران کنونی را که اینک متأسفانه منجر به تنش‌های اجتماعی در سطح جامعه شده است را باید در عدم شجاعت لازم در آن بخش از مدیرانی دانست که توانایی اعلام اشتباه و قبول مسئولیت خویش در بروز این بحران را نداشته و به جای چاره جویی برای جبران اشتباه‌ها کوشیدند تا تقصیرها را به گردن آسمان و بی مهری طبیعت و خشکسالی و تغییر اقلیم اندازند. در صورتی که ما نباید فراموش کنیم که در آغاز دهه هفتاد هجری شمسی کم نبودند شمار تصمیم گیرانی که روند افزایش آب دریاچه ارومیه را نگران کننده دیده و حتا طرح‌هایی برای انتقال آب دریاچه ارومیه از طریق قطورچای به خوی و رودخانه ارس مطرح کردند تا بلکه از پیشروی این غده سرطانی و به زیر آب رفتن اراضی حاشیه دریاچه ممانعت کنند. چنین بود که اغلب مدیران منطقه چشم خویش را بر روی رشد شتابناک اراضی کشاورزی بستند؛ وگرنه چرا باید در حوضه‌ای که منبع جدیدی از آب برایش تعریف نشده و راندمان آبیاری هم در بخش کشاورزی‌اش تغییری نکرده، اجازه دهیم تا وسعت اراضی زراعی و باغی‌اش بیش از 360 هزار هکتار افزایش یابد؟ معلوم است که وقتی چنین اتفاقی رخ می دهد، برای تأمین آب مورد نیاز آن باید چاه های بیشتر و سدهای بیشتری احداث گردد و کار به جایی برسد که فقط شمار چاه های غیر مجاز از رقم 8 هزار حلقه پیشی بگیرد و به جز رودخانه باراندوز، بر روی همه رودخانه‌هایی که آوردشان به دریاچه ارومیه ختم می‌شد، دست کم یک سد احداث شود تا عملاً چیزی به عنوان حق آبه طبیعی دریاچه ارومیه باقی نماند.

    با این وجود، نگارنده اعتقاد دارد که سیاسی شدن بحران دریاچه ارومیه اگر به درستی مدیریت شود، می‌تواند اثرات مثبتی در حوزه بالارفتن اولویت‌های محیط زیستی در طرح های توسعه و نزد دولتمردان داشته باشد؛ ما باید بپذیریم که اگر نام ایران در شمار 12 کشوری در جهان قرار دارد که با بیشترین ناپایداری بوم‌شناختی روبرو است؛ اگر ایران در بین 10 کشور نخست تخریب کننده محیط زیست قرار گرفته است و اگر برای کاهش انتشار گازهای گلخانه‌ای عملاً کار چندانی در وطن صورت نگرفته است، یک دلیل اصلی ‌اش این بوده که توجه به آموزه‌های محیط زیستی نه در نزد مردم و نه در نزد مسئولین هرگز از اولویتی که سزاوار بوده و به درستی در اصل 50 قانون اساسی بر آن تأکید شده، برخوردار نبوده است.

    اما اینک بحران ریزگردها در 20 استان کشور، تشدید جریان فرونشست زمین در فلات مرکزی و نابودی اغلب تالاب‌ها و دریاچه‌های داخلی ایران از ارومیه گرفته تا گاوخونی، آجی گل، بختگان، هامون و پریشان شاید سبب شود تا اینبار محیط زیست به حقی که سزاوار آن است دست یابد؛ حقی که می‌گوید:

   اولویت هر کشوری در چیدمان توسعه‌اش باید بر مبنای ملاحظات بوم‌شناختی شکل گرفته و هدایت شود.


 برخی از بازخوردهای این یادداشت:

   - انعکاس در شرق ؛ ایران بوم ؛ پایگاه اطلاع رسانی بنا ؛ دیده بان کوهستان ؛ پرتال جامع و خودکار بست سنتر ؛ آرام کوه ؛ سبزپرس ؛ نقد استاد کامبیز بهرام سلطانی بر این یادداشت ؛ انجمن علمی فصل تازه ؛ داستان زندگی ایده آل ؛ مهر پرس ؛ اطلاعات بین الملل ؛ انجمن علمی و پژوهشی نواندیشان ؛ مهندسی بهداشت، ایمنی و محیط زیست ؛ ویک نیوز ؛ ایبنا نیوز ؛ لمون پرس ؛ بنیاد آینده نگری ایران ؛ نیوزویک ؛ پایگاه خبری رسانه قانون ؛ خبرگزاری مهر ؛ خبرگزاری فارس ؛ حزب الله آن لاین ؛ انجمن کوهنوردان ایران ؛ ایران گلوبال ؛ سایت رسمی عشرت شایق ؛ خانه خبر ؛ هامون نیوز ؛ سایت خبری راه کارگر ؛ آفتاب ؛ فان سرا ؛ محیط بان ؛ نیوسیک ؛ نودهشتیا ؛ پایگاه اطلاع رسانی و خدمات مهندسی برق و آب و ...

 

راند دوم از مناظره با علیرضا دائمی در باره دلایل مرگ دریاچه ارومیه!

    دریاچه ارومیه دارد می میرد؛ نه! دریاچه ارومیه دارد به کویر ارومیه تغییر نام می‌دهد. بنابراین، مشتاقان چشم‌اندازهای کویری در شمال و باختر ایران، اینک می‌توانند به جای تحمل رنج سفری طولانی برای رساندن خود به کویر حاج علی قلی در دامغان یا دشت کویر در شمال جندق، با صرف کمترین زمان ممکن، چشمان خویش را از دیدن سیمایی کویری در همان حوالی سیراب کنند!

    باور کنید تا هر چه خواستم مثبت تر بیاندیشم و نتایج امیدوارکننده دیگری از مرگ بزرگترین دریاچه داخلی کشور ارایه دهم، جز مورد بالا چیز دیگری نیافتم. اما در عوض تا دلتان بخواهد می¬توان دلایل فراوانی را در سیاهه‌ای تمام‌نشدنی ارایه کرد که پر است از نشانزدهای غم‌انگیز و بازخوردهای کاهنده جان در سوگ مرگ پارک ملی دریاچه ارومیه.


    اینک می‌توانید در تارنمای رادیو اینترنتی ایران صدا، تازه‌ترین مناظره نگارنده با آقای مهندس علیرضا دائمی، یکی از مدیران و مشاوران ارشد وزارت نیرو را در خصوص واکاوی دلایل این رخداد غم‌انگیز بشنوید. 

    شاید یک نکته تأمل برانگیز در سخنان علیرضا دائمی آن باشد که ایشان هم سرانجام می‌پذیرد، آنچه که برای درمان و نجات دریاچه ارومیه صورت می‌گیرد، بسیار از آن چیزی که باید صورت بگیرد، عقب تر است.

    کافی است لحن مناظره امسال ایشان را با نگارنده با سال قبل همین عزیز مقایسه فرمایید، آنگاه بی شک همه چیز دستگیرتان خواهد شد! نخواهد شد؟


    پیوست:
    بخش دوم از مناظره با علیرضا دائمی به مدت 60 دقیقه و 30 ثانیه را نیز می توانید در این نشانی گوش دهید