براي كويرها و بيابان‌ها‌يي كه گرم ِ احساسند!


    بيش از دو دهه است كه نگارنده به عنوان يك پژوهش‌گر حوزه‌ي بيابان كوشيده است تا نشان دهد: آنچه به عنوان "دشنام پست آفرينش"، توصيف شده و اغلب مورد كم‌توجهي يا بي‌توجهي مردم و مسئولين كشور قرار گرفته و مي‌گيرد؛ نه‌تنها پيكره‌اي بي‌مصرف و دردسر‌آفرين نيست، بلكه اگر به درستي امكانسنجي و مديريت شود، مي‌تواند از هيبت ترسناك يك تهديد به سيماي دلپذير و خوشايند يك فرصت و مزيت بدل شود. در همين راستا، بسيار كوشيدم تا با نفي اصطلاح غلطي به نام "بيابان‌زدايي" نشان دهم كه نه تنها بايد فعاليت‌هاي منطقه‌اي و ملّي براي عمليات پرخرج بيابان‌زدايي را متوقف كرد، بلكه بايد كوشيد تا با شناخت قوانين حاكم بر بوم‌سازگان‌ (اكوسيستم) هاي كويري و بياباني كشور، زمينه‌ي معرفي و پايداري بوم‌شناختي زيگونگي (تنوع زيستي) گياهي، جانوري و پيكره‌هاي فيزيكي اين عرصه‌هاي ارزشمند را فراهم ساخت.

    كافي است درنگي نه چندان ‍ژرف بر محتواي ادبيات كهن و معاصر ايران اندازيم تا دريابيم تا چه اندازه خواسته يا ناخواسته از اين بزرگ‌ترين و پهناورترين زيست‌اقليم كشور با پيشوند‌ها، پسوندها و صفاتي منفي و رعب‌آور ياد شده است. اصطلاحاتي چون كوير وحشت، بيابان مرگ، دوزخ نمكي، سرزمين نفرين‌شده، پهنه‌ي بي‌بار و ... نمونه‌اي از اين دست جفاهاي آشكاري است كه دانسته يا نادانسته در حق بيابان‌ها و كويرهاي ايران روا داشته‌ايم. سلوكي كه سبب شد در طول يكصد سال اخير - كه دولت‌هايي مدرن بر ايران‌زمين حكومت كردند - هرگز در برنامه‌ريزي‌هاي كوتاه، ميان و درازمدت حكومتي، سهم بايسته‌اي به توسعه درخور پهنه‌هاي يادشده اختصاص نيابد. فاجعه‌بارتر آن كه كوشيده شد تا بخشي از سرمايه‌ ملّي كشور در قالب برنامه‌‌ها و طرح‌هاي پر سر و صدايي موسوم به بيابان‌زدايي، براي زدودن اين بوم‌سازگان‌ها به مصرف رسد كه البته خوشبختانه اغلب آنها به هدف نرسيدند، هرچند كه شوربختانه كارمايه‌هاي فراواني را به هدر دادند.

    اينك اما خبر خوش اين است كه به تدريج شناسه‌هاي اميدبخشي به چشم مي‌آِّيد كه نشان مي‌دهد ديگر كسي دنبال دعا براي ريزش باران در بيابان نيست، بلكه با شناخت مزيت‌هاي يگانه‌ي آنها در حوزه‌هاي گوناگوني چون، بوم‌گردي (اكوتوريسم)، استحصال انر‍ژي‌هاي نو (به ويژه خورشيد و باد) و استخراج نهشته‌هاي نمكي و معدني موجود در پلاياها و اپاندا‍ژها (دشت سر) ي اين مناطق، گام مؤثري براي تبديل پهنه‌هاي ياد شده به صندوق ارزي پايدار ايرانيان برداشته مي‌شود.

    تماشاي استقبال روزافزون مردم براي ديدن اين چشم‌اندازهاي ناب در لوت، شهداد، مصر، جندق، خور، چوپانان، مرنجاب، نهبندان، كهنوج، اشكذر و ... گواهي است بر اين تغيير رويكرد؛ تغيير رويكردي كه بي‌شك مردان صف‌شكني چون واقفي‌ها، اميني‌ها و طباطبايي‌ها با سرمايه‌گذاري علمي و همسان با چشم‌اندازهاي ناب كويرها و بيابان‌هاي موجود در متين‌آباد نطنز، خور و مصر سهم قابل توجهي در كسب اين دستاورد بزرگ ملّي داشته‌اند.

    افزون بر آن، نگارنده از دهم تا سیزدهم اردیبهشت ماه 1391 به همراه يك تيم كارشناسي در استان يزد به سر مي‌برد تا در قالب يك پروژه بين‌المللي به نام مناريد (MENARID) ظرفيت‌هاي موجود براي توانمندسازي جوامع محلي شهرستان بهاباد را براي پيشگامي در صنعت استحصال انر‍ژي خورشيدي مورد بررسي دقيق‌تر قرار دهد؛ رخدادي كه در صورت تحقق، مي‌توان آن را انقلابي در تغيير نگرش‌هاي راهبردي كشور دانست. زيرا در آن صورت، ديگر زمين خوب، فقط به زميني گفته نمي‌شود كه قدرت رويش گياهي در آن مطلوب باشد؛ بلكه آن زميني مطلوب‌تر است كه بتواند درآمد سرانه‌ي ايرانيان را به شيوه‌اي پايدارتر ارتقاء دهد ...

    براي همين است كه در اين يادداشت و براي شما خوانندگان گرامی مهار بیابان زایی، خواستم از بيابان‌ها و كويرهايي سخن بگويم كه گرم ِ احساسند و اين توان را دارند تا احساسي تؤام با نشاط و غرور و وقار براي اهالي سرزمين دوست‌داشت‌تني‌شان از ابوموسي تا آرارات به ارمغان آورند.


درج نظر

وقتی که کوزه‌ گر در کوزه می‌افتد!


    اخبار رسیده در چند روز اخیر حکایت از آن دارد که پیوسته بر شمار ِ نسل جدیدی از بیواندیکاتورهای نمایش‌دهنده آلودگی هوا (سنجنده آلودگی هوا) در تهران افزوده می‌شود؛ منتها این سنجنده‌های جدید دیگر از نوع دیجیتالی مرسوم نیستند، بلکه در نوع منحصر به فردی به نام "سنجنده‌ی مدیریتی" طبقه بندی می‌شوند! زیرا نه‌تنها اخیراً مدیرکل بحران استانداری تهران، اعلام کرده‌اند که بدن‌شان عملاً به یک شاخص آلودگی هوا تبدیل شده است، بلکه مدیرکل محیط زیست استان تهران (دکتر اشرفی‌پور) هم از تبدیل اندام‌شان به یک بیواندیکاتور جدید خبر داده‌اند و تأمل‌برانگیز‌تر آن که کوزه‌گر ِ اعظم یا همان مرد شماره‌ی یک پردیسان، آقای محمدی‌زاده هم، این روزها و همزمان با تشدید آلودگی هوای تهران، آشیانی بهتر از بخش سی سی یو یکی از بیمارستان‌های پایتخت را برای خود نتوانسته انتخاب کند و بدین‌ترتیب، مهم‌ترین متولّی مهار آلودگی هوا، ظاهراً خود در چاه ویل آن اسیر شده و به اصطلاح در کوزه افتاده است!

    ضمن آرزوی سلامتی برای رییس محترم سازمان حفاظت محیط زیست کشور، منتظر می‌مانیم تا ایشان از بیمارستان مرخص شده و دوباره از جناب مدیرکل گرامی‌اش – آقای امیر حسین وحدتی – بپرسد: خداییش ما در تهران آلودگی هوا نداریم! داریم؟


درج نظر

30 فروردین، میانکاله از قهرمانش قدردانی می‌کند

    کامبیز بهرام سلطانی، بزرگ بود و بی نیاز؛ شاید بی‌نیازتر از هر آدمی که می‌شناختم. برای همین هرگز در طول سال‌های عمرش نخواست تا نامش بیشتر از کارش مطرح شود.

    با این وجود، اینک پاس حرمت و نام و یاد او، پاس حرمت علم و طبیعت و محیط زیست وطنی است که می‌دانم و می‌دانید، استاد کامبیز بهرام سلطانی عاشقش بود و جانش را برای آبادی‌اش داوطلبانه و سخاوتمندانه بی درنگ اهدا می‌کرد.

    از همین روست که دوستان و خانواده آن طبیعت مرد نازنین، پس از سفر ابدی‌اش به آسمان‌ها، تقریباً در تمامی مراسم نکوداشت آن بزرگوار شرکت کرده و کوشیدند تا رویه‌ای را ماندگار کنند که منجر به تشویق جوان‌ترها برای کوشندگی در راه اعتلای طبیعت ایران زمین شود.

    به همین مناسبت و به دنبال قولی که دکتر اصغر محمدی فاضل، معاون محیط طبیعی سازمان حفاظت محیط‌زیست ایران در بهمن ماه سال گذشته و در جریان مراسم یادبود آن مرحوم دادند، خبر می‌رسد که چهارشنبه آینده، 30 فروردین 1391 مراسمی در تالاب میانکاله برای قدردانی و نکوداشت یک عمر خدمت بی منت قهرمان تالاب‌های ایران، کامبیز بهرام سلطانی برگزار خواهد شد و طی آن از ساختمانی که نام آن استاد فرهیخته را بر پیشانی‌اش دارد، رونمایی می‌گردد.

    امید که روحیه و سلوک بهرام سلطانی‌ و بهرام‌سلطانی‌ها در جوان‌های امروز و فرداهای این سرزمین مقدس تکثیر شود و هرگز طبیعت وطن و زیستمندان مظلومش خود را بی‌پناه حس نکنند.

    همچنین جا دارد از تمامی مسئولین سازمان حفاظت محیط زیست کشور که چنین امکانی را فراهم ساختند، صمیمانه قدردانی کنم.

 درج نظر

و سرانجام ما هم پارکینگ خورشیدی ساختیم

     در پانزدهمین روز از دی ماه 1388 با حسرت و آه در تارنمای مهار بیابان‌زایی نوشتم: آنها پارکینگ می‌سازند، ما هم می‌سازیم!

    طی آن یادداشت، با اشاره به ساخت پارکینگ خورشیدی در دانشگاه سن دیه گو آمریکا، این آرزو و حسرت را در میان نهادم که چرا نظیر چنین پارکینگی دست کم نباید در ادارات دولتی ما، به ویژه نهادهای مرتبط با محیط زیست و منابع طبیعی، نظیر مؤسسه تحقیقات جنگل‌ها و مراتع کشور احداث شود تا هم یک فرهنگ‌سازی مؤثر صورت گیرد و هم عملاً نشان دهیم که تا چه اندازه به آنچه می‌گوییم، اعتقاد و باور داریم.

    دیروز – 21 فروردین 1391 – اما در ملاقاتی که با پیمان کنعان، مدیر کل سختکوش دفتر انرژی‌های خورشیدی وزارت نیرو - سانا - داشتم، این تابلو زیبا را در دفتر کارش دیدم و دریافتم که آن آرزوی چند سال پیشم به همت متخصصان و فن‌آوران هم وطنم، اینک عینیت یافته و محقق شده است. چرا که در محوطه اداره برق شهرستان تبریز، نخستین پارکینگ دومنظوره خورشیدی مسقف ایران راه‌اندازی و مورد بهره‌برداری قرار گرفته است.

    باشد که نهادهایی چون سازمان حفاظت محیط زیست یا سازمان جنگل‌ها، مراتع و آبخیزداری کشور و نیز دانشگاه‌ها و مؤسسات فرهنگی و آموزشی و تحقیقاتی کشور هم در این راه اقدام کرده و وظایف خویش برای تغییر نگرش عمومی نسبت به استحصال انرژی‌های نو را به انجام رسانند. به ویژه اگر بدانیم، مطابق سند برنامه پنجم توسعه، باید تا پایان این برنامه که کمتر از 4 سال از عمرش باقی مانده است، دست کم 5 هزار مگاوات برق از این طریق تأمین کرده و به شبکه سراسری بیافزاییم.

    گفتنی آن که در نشستی که دیروز با پیمان کنعان داشتیم، آقای دکتر مهدی فرح‌پور و همکاران‌شان در پروژه منارید - MENARID - طرحی بین‌المللی با هدف "تقویت و انسجام سازمانی برای مدیریت جامع منابع طبیعی" هم حضور داشتند و مقرر شد برای توانمندسازی جوامع محلی در بهاباد یزد و مقدمات تبدیل این سکونتگاه بیابانی به نخستین شهر خورشیدی ایران، طی روزهای دهم الی دوازدهم اردیبهشت ماه سفری به منطقه داشته و چند کارگاه برگزار کنیم.

    چقدر دوست دارم تا پیش از آن که از زمین بروم، نام عزیز وطنم را به عنوان کشور ممتاز و پیشگام در استحصال انرژی خورشیدی در جهان بشنوم ... چقدر دوست دارم ... چقدر ...


درج نظر

آغاز هشتمین سال فعالیت وبلاگ مهار بیابان زایی

    و امروز - سیزدهمین روز از فروردین 1391 - نخستین روز از هشت سالگی وبلاگی است که برایم مثل اروندم عزیز است و دوستانم می‌دانند که برای ماندگاری‌اش در تمام این سال‌ها چه خون دل‌ها که نخورده‌ام و هزینه‌ها که نپرداخته‌ام ...
   با این وجود، به وجودش مفتخرم؛ چرا که بازخوردهایش برایم مثل پوم تاک پرتپش طبیعتی که دوستش دارم، گرم و جوشان و زنده است ...
    به یاد شادروان استاد کامبیز بهرام سلطانی عزیز، یادبرگ او را به مناسبت شش سالگی وبلاگم دوباره با هم می‌خوانیم ...

   جناب مهندس درویش عزیز، سلام 

  در روزگاری که بیشتر ما یا در حال برنامه‌ریزی برای بریدن گوش دیگران هستیم و یا گوش‌های بریده را شمارش می کنیم؛ در روزگاری که دروغ مهم‌ترین ابزار پیش برد هر هدف ناسالمی شده است؛ در روزگاری که روز جهانی تالاب‌ها، جشن چهل سالگی کنوانسیون رامسر، سال تنوع زیستی، شب خاموشی سراسری چراغ  و بسیاری دیگر از این قبیل آیین‌ها به کناری نهاده شده و در روزگاری که کسی به فکر محیط زیست و طبیعت رو به زوال ایران‌زمین نیست؛ وجود افراد ارزنده‌ای چون شما یک رحمت به حساب می‌آید. آرزوی قلبی من برای شما نخست سلامتی است و سپس کوشش در جهت تداوم بخشیدن به فعالیت خود. فکر کنید هر سطری که می‌نویسید، درتاریخ محیط زیست ایران ثبت می‌شود.

     امیدوارم تصویر زیر (سارگپه پابلند یا Buteo rufinus) را به عنوان هدیه از من بپذیرید.

 

                     

 

 ارادتمند همیشگی ، کامبیز بهرام سلطانی


عیدی بهمن ایزدی به ایرانیانی که بیابان و کویر را دوست دارند

    بهمن ایزدی را بسیاری شاید نشناسند؛ نه به آن دلیل که مرد کوچکی است، بل از آن رو که همواره دوست داشته است چراغ خاموش حرکت کند؛ هر چند این، او بوده که در سال‌های نخستین پیروزی انقلاب اسلامی، بسیار کوشید تا در آن هرج و مرج شگفت‌انگیز و هجوم یکباره برای تاراج طبیعت، از مواهب سرزمین مادری‌اش تا مرز جان پاسداری کند؛ سلوکی که همچنان حفظ کرده و به رغم رد پای شناسنامه در سیمای گرم و دوست‌داشتنی‌اش، همچنان همه‌ی آنچه دارد را به پای طبیعتی ریخته که عاشقانه می‌پرستد.
    و وقتی که صحبت از طبیعت می‌شود، کجا بهتر از کویر و بیابان‌های رازآلود و اهورایی وطن در چاله‌ی لوت مرکزی؛ جایی که قرار است به اتفاق او در همین دومین هفته از نوروز 1390 بپیماییمش ...

    تا آن زمان رفاقت‌نامه‌ی کویری‌اش در آستانه نوروز 1391 پیش کش شما خوبان باد.
    امید، روزگارتان در آغاز فرودین، قابل قیاس با سال‌های رفته نباشد؛ همان گونه که به گرد ِ نوشخندهای سال‌های نیامده هم نمی‌رسد.

رفاقت كوير

    فقط کافی است یکبار با پای دل به سراغش بروی و بر شانه‌های تنهاییاش گم شوی، آنگاه خود را در زلال يگانگي عمیقی حس می‌کنی و با هر وداع دلت را در لوت جا می‌گذاری و اینجا شروع رفاقت با لوت است. با وجودی که در کلاف سر در گم زندگی ماشینی گره خوردهای، او تو را می‌خواند و به بزم هم آغوشی‌اش با آسمان دعوت می‌کند، دعوتی که تا به سرانجام برسد آرام و قرار را از تو می‌ربايد. دگربار وصال رفیق می‌شود و خود را در میان اقیانوسی از بیابان، شن، کلوخ و کلوت و شوره‌زار می‌بینی ...

    باد تنوره کشان و بی امان می‌وزد، آنگاه به درستی درمی‌یابی که باد غزل خوان بر سینه‌ی کویر نقاشی می‌کشد و رنگ عاشقانه‌اش را به جان رهگذران دل خسته می‌پاشد. باز هم از میان جلگه‌هایی که اطرافش را بال‌های بی انتهای بیابان فرا گرفته، می‌گذری و در بی نهایت افق نگاهت، شاهد با شکوه ترین رفاقت‌های روزگار می شوی، زمین و آسمان دست‌های مهر آگین هم را گرفته‌اند و تا چشم کار می کند پیش می روند، به نظر می رسد که این رفاقت و رفتن ، هرگز پایانی ندارد، آنگاه حس غریبی احاطهات میکند، حسی که دل انگیختگی رفتن و رفتن را در تو تشدید می کند . رفتن به جایی که نمی‌انی انتهایش کجاست. شاید پایان‌ناپذیری بیابان از جمله مزیت های آنست که تصور تصویر رفتن و نرسیدن را هر لحظه به گونه ای نقش می زند و شاید بخاطر همین است که وقتی بيابان را ترک می کنی، دلت در لوت می ماند و پاهای خسته و مشتاقت را تنها می‌گذارد.

بهمن ایزدی

درج نظر

درسی که ماجرای باقر زارع به من و تو و آنها می‌دهد!

    در عین ناباوری، حتا ناباوری در بین بسیاری از اهالی طبیعت دوست، بعد از ظهر امروز – 22 اسفند 1390 – حمیدرضا میرزاده، سردبیر سبزپرس به همراه یکی دیگر از دوستان همراهش راهی بندرعباس می‌شوند تا آخرین اقدامات اداری مرسوم را برای آزادی باقر زارع انجام دهند.
    و البته یکی از مهمترین دلایل این تأخیر در پرواز به سوی بندرعباس، ترافیک شدید هوایی و موجود نبودن بلیط هواپیما بوده است! وگرنه این سفر می‌توانست 48 ساعت زودتر هم رخ دهد.
    حرفم این است: در شرایطی که اغلب ایرانیان، شاید یکی از دشوارترین روزگارهای اقتصادی خود را به دلیل بحران‌های مالی درون و برون وطنی تحمل می‌کنند؛ اما در پی یک فراخوان محدود اینترنتی، شاهد این بودیم که بیش از 10 میلیون تومان پول برای آزادی یک همیار محیط‌بان اهل روستایی که شاید خیلی از ما، حتا نامش را هم نشنیده بودیم (لاوردین) جمع شد؛ و غرورآمیزتر آن که برای این آزادی، هموطنانی ساکن هزاران کیلومتر آن سوی وطن از مرزهای شمالی کانادا گرفته تا جنوب شرقی آسیا مشارکت کردند.
    و این همان درسی است که هم فعالان و دوستداران طبیعت وطن باید فراگیرند و هم آنهایی که عادت کرده‌اند تا سلحشوران طبیعت و دوستداران محیط زیست وطن را جدی نگیرند و بی مهابای فرداها، ملاحظات محیط زیستی را در پای مصلحت‌های اقتصادی و اجتماعی و سیاسی و ... ذبح کنند.
    این که ما هنوز بی‌نظیریم؛ هنوز غیرقابل پیش‌بینی هستیم و هنوز وقتی با هم هستیم، نمی‌هراسیم و از هیچ طبیعت ستیزی ترس به دل راه نمی‌دهیم.

    می‌ماند یک نکته!
    این که در این ماجرا بودند افرادی هم که مطابق عادت دیرین، ساز مخالف کوک کرده و مانند شخصیت مشهور داستان گالیور، مدام و پی در پی یا نجواکنان و درگوشی زنهار می‌دادند: من می‌دونم ... آنها موفق نمی‌شوند و از این جور بدبینی پراکنی‌های معمول ...
    با این وجود، می‌خواستم از آنها هم تشکر کنم و بگویم که چقدر وجودشان مفید است!
    زیرا به قول برنارد شاو: انسان‌های خوشبین و بدبین هر دو برای جامعه مفید هستند، خوشبین هواپیما را اختراع می‌کند و بدبین چتر نجات را!
                                    دوست‌تان دارم ... بیشتر از دیروز ...


درج نظر

بیش از یک میلیون تومان؛ در نخستین گام!

    تا ساعت 9 صبح امروز؛ یعنی کمتر 48 ساعت پس از انتشار گسترده فراخوان کمک برای آزادی یک رزمنده‌ی بی ادعای طبیعت وطن از دیار هرمزگان، خبر می‌رسد که بیش از یک میلیون تومان به حساب آزادی باقر زارع واریز شده است ...
    این یعنی: ایرانیان هنوز هم با دل‌شان زندگی می‌کنند و هنوز هم پوم تاک مهربانی و همیاری در این آب و خاک پرتپش است ...
    درود بر شما خوبان که سرود مهرورزی را در آستانه نوروز ایرانی، اینگونه سخاوتمندانه می‌نوازید ...
    به امید آزادی‌اش تا پیش از برپایی هفت سین 1391 در سبزترین کلبه‌ی روستای لاوردین ...


درج نظر


چیزی به نجات باقر زارع نمانده! مانده؟

    نامش باقر زارع است و تا آزادی فقط 10 میلیون تومان فاصله دارد ... آیا فراهم کردن این رقم در ایران امروز و برای خانواده بزرگ و عزیز محیط زیست ایران، دشوار است؟ می‌دانم که چنین نیست و می‌دانم که زودتر از آنچه باقر بتواند تصور کند، دوباره به نزد خانواده چشم به راهش بازخواهد گشت و اجازه نخواهد داد تا کل و بز و قوچ و میش و جبیر و پلنگ و دیگر زیستمندان کوه سفید لاور دین - منطقه ای کوهستانی و تپه ماهوری بین شهرستان‌های بستک و بندرلنگه در استان هرمزگان - دوباره بی‌پناه و بی یاور باقی مانند. ایرانیان همیشه ثابت کرده‌اند که:
زندگی گرمی دل‌های به هم پیوسته است
تا در آن دوست نباشد، همه درها بسته است
و برای همین است که در ماجرای باقر زارع نشان خواهند داد که همه‌ی درها را می‌توانند دوباره بگشایند. 
    گفتنی آن که  به گزارش سبزپرس: به منظور دریافت کمک های مالی دوستداران طبیعت ایران برای تأمین دیه این همیار محیط زیست و آزادی او، حساب بانکی مشترکی به نام «طاهر قدیریان» و «حمیدرضا میرزاده» به ترتیب از «انجمن طرح سرزمین» و «پایگاه خبری فضای سبز و محیط زیست ایران (سبزپرس)» در تاریخ 11 اسفندماه 1390 افتتاح شده است که دوستان و علاقه مندان می توانند کمک های خود را به این حساب واریز کنند.


مشخصات حساب:
شماره حساب: 9-8001536555 
شماره کارت: 7467-4419-0610-6221 
(با قابلیت انتقال کارت به کارت از تمامی کارت های عضو شتاب در سراسر کشور)
بانک پارسیان. حساب مشترک به نام طاهر قدیریان و حمیدرضا میرزاده


    بیلان کاری این حساب بانکی هر سه روز از طریق پایگاه خبری سبزپرس به اطلاع علاقه مندان خواهد رسید. 
    همچنین آدرس ایمیل Hamyar.mohitban@gmail.com برای این موضوع و سایر موارد مشابه در آینده، تهیه شده است که با فرستادن یک ایمیل به آن، در جریان اقدامات انجام شده قرار خواهید گرفت. 
    ضمناً طاهر قدیریان با شماره تلفن 09128264170 و حمید رضا میرزاده با شماره تلفن 09196306550 آماده پاسخگویی به سوالات علاقه‌مندان به مشارکت در این فعالیت خیرخواهانه هستند.

    پی نوشت:    

    برخی واکنش‌های شورآفرین و امیدبخش به این ماجرا را اینجا ببینید و بخوانید.

درج نظر

یک گفتگوی صریح با اعضای اندیشگاه منابع آب ایران  

    روز گذشته، دوم اسفند 1390، به دعوت سید یحیی موسوی (دبیر اندیشگاه مدیریت منابع آب کشور)، نشستی در طبقه دهم از ساختمان شرکت مدیریت منابع آب ایران برگزار شد که در نوع خود منحصر به فرد بود. هرچند این برای نخستین بار نبود که نگارنده فرصت طرح دیدگاه‌های انتقادی خود را نسبت به روند مدیریت حاکم بر منابع آب کشور و به صورت رودررو با برخی از مدیران عالی‌رتبه وزارت نیرو یافته بود. سال گذشته در دوم اردیبهشت هم، چنین نشستی برگزار شد و امیدوارم میزان توجه به محتوای مباحث مطرح شده در نشست دوّم، بیشتر و مؤثرتر از نشست نخست مورد توجه و پیگیری قرار گیرد.

    اعضای شرکت کننده در نشست دیروز علاوه بر آقای موسوی، عبارت بودند از: آقایان مهندس عراقی (معاون حفاظت و بهره‌برداری شرکت مدیریت منابع آب)، مهندس سید احمد علوی (مدیر حوضه آبریز فلات مرکزی)، مهندس اسفندیاری (مدیر سابق دفتر اقتصاد و برنامه‌ریزی)، مهندس میبدی (مدیرکل دفتر آب‌های زیرزمینی) و چند تن دیگر از مدیران وزارت نیرو که آمده بودند تا به پیشنهادها و انتقادهای حمیدرضا خدابخشی (دبیر انجمن صنفی مهندسان صنعت آب خوزستان)، محسن حیدری (از حقوقدانان فعال در حوزه محیط زیست) و نگارنده گوش دهند.

    آنچه که در این نشست مورد تأکید قرار گرفت، ضرورت مشارکت بیشتر مردم و نهادهای مستقل تخصصی در حوزه تصمیم‌گیری مدیریت آب کشور بود؛ دریافتی که منجر به پیشنهاد تأسیس سازمان نظام مهندسی منابع آب کشور شد. همچنین مقرر شد تا طرح داناب با جدیت بیشتری در سطوح متوسطه و ابتدایی پیگیری شود و در این راه، انجمن صنفی مهندسان صنعت آب خوزستان فعالانه‌تر موضوع را در استان راهبردی خوزستان پیگیری کنند.

نکته‌ی جالبی که در این نشست آشکار گردید، آن بود که اغلب دوستان و مدیران محترم، خود دل پر دردی از عدم توجه به گرایه‌های علمی در تصمیم‌گیری‌های صورت گرفته در بخش آب داشتند! از جمله سید احمد علوی، دکتر نبوی و مهندس میبدی خود صریح‌ترین انتقادها را نسبت به وضعیت حاکم بر مدیریت آب کشور بیان داشتند.

    به هرحال، نگارنده به ایشان یادآوری کرد که هم‌اکنون و از دید اغلب فعالان محیط زیست، وزارت نیرو به عنوان مخرب‌ترین دستگاه دولتی کشور در حوزه محیط زیست شناخته شده و وزارتین راه و نفت با فاصله‌ای معنی‌دار در تعقیب آنها هستند! واقعیتی که نشان می‌دهد شما نتوانستید دغدغه‌های خود را آنگونه که به همراهی مردم و فعالان این حوزه منجر شود، طرح کرده و دفاع کنید.

     همچنین تأکید کردم: متأسفانه تصمیمات کارشناسی در وزارت نیرو اغلب فدای مصلحت‌های اقتصادی، سیاسی و اجتماعی شده و با مثال آوردن از فاجعه احداث سدهایی نظیر جگین، اکباتان و گتوند، طرح‌های انتقال آب، استقرار نیروگاه شهید مفتح در همدان و سیکل ترکیبی در کازرون، یادآور شدم اگر امروز نسبت به این بارگذاری‌های اشتباه فریادبرنیاورده و اعتراض نکنید و نکنیم، نسل فردا هرگز شما را و ما را نخواهد بخشید. تجربه تلخ عربستان و فرجام دوزخی‌ای که اینک انتظار 20 میلیون ساکن در این شبه جزیره  را می‌کشد، گواهی است آشکار که اگر ما نیز بر طبل تولید به هر قیمتی بکوبیم، مرگ دیر یا زود به آغوش‌مان خواهد کشید. امیدوارم بر بنیاد روح حاکم بر منشور اندیشگاه، بتوانیم شاهد تحولی ملموس در این حوزه باشیم.

 

     پی نوشت:

-     گزارش این نشست کارشناسی در شبکه خبری آب ایران

-      روایت ماجرا در آبنما نیوز


درج نظر

تراژدی قتل فُک ها و شیرهای دریایی در سواحل آلاسکا و کانادا

    روز گذشته – 15 فوریه 2012 - گزارش تصویری دردناکی در دیلی‌میل انتشار یافت که نشان از پیامد تلخ نامدیریت زباله‌های پلاستیکی در جهان دارد؛ رخدادی که بی‌شک اندیشه‌ی هر انسانی را به تأمل وامی‌دارد و این پرسش تلخ را طرح می‌سازد که ما تا به کی و تا به کجا همچنان می‌توانیم به این شیوه‌ی زندگی خودمحورانه، آزمندانه، مسئولیت‌ناشناسانه و نابخردانه ادامه دهیم؟

    نگاه کنید به شیرهای دریایی دربند ... به فُک‌های مرده‌ای که از فاجعه‌ای بزرگ در اقیانوس‌ها خبر می‌دهند!

راستی وقتی شرایط در سواحل آلاسکا و بریتیش کلمبیا در کانادا اینگونه است؛ دیگر چه انتظاری از خاورمیانه و آسیای جنوب شرقی داریم؟



    باور کنید آنهایی که از بالا به ما می‌نگرند و ما را می‌پایند ... سخت دچار شگفتی شده‌اند از نحوه‌ی فرجام مدیریت اشرف مخلوقات بر خویشتن خویش!

    - برای مطالعه بیشتر و ریختن اشک افزون تر! 



 When The Mermaids Cry: The Great Plastic Tide

A planet poisoned by plastic

Claims island of plastic waste twice the size of Texas is floating in the Pacific are false


درج نظر

برای بزی که از کشتارگاه گریخت و یادمان انداخت زندگی شیرین است!

    نامش آلبی – Albie – است، چندی پیش، یعنی در آگوست سال 2007، او یک اقدام انقلابی کرد؛ از همان نوعی که آن گاو دوست‌داشتنی اسپانیایی کرده بود؛ منتها با این تفاوت که آن گاو اینک در میان ما نیست، ولی این بز هنوز هست؛ هرچند که یک پایش را برای ماندگاری نامش در تاریخ هزینه کرد!

    بله آلبی، یک بز است؛ بزی که می‌توانست مثل میلیون‌ها بزی باشد که ما آدم‌ها برای رفع نیازهامان پروار می‌کنیم و بعد به کشتارگاه می‌فرستیم ...

    امّا آلبی تصمیم گرفت تا بر علیه این سرنوشت محتوم و تلخ خود، بپاخیزد و از من و ما بپرسد که چرا باید همواره آخر قصه‌ی من و نسل من و نژاد من اینگونه با خون عجین شود؟!

    در این راه البته زنی به نام دکتر جنی براون - Jenny Brown – هم به یاری‌اش شتافت، به ویژه زمانی که دامپزشکان چاره‌ای جز قطع پای آلبی نداشته و در نتیجه احتمال کشتنش برای پایان دادن به رنجش افزایش یافته بود. اما جنی که خود در کودکی، در اثر ابتلا به نوعی از سرطان، مجبور شده بود تا پای راستش را از دست بدهد، به خوبی درد این بز را می‌فهمید و حتا نوعی آسایشگاه معلولین برای حیوانات را از سال 2004 در ایالت نیویورک آمریکا بنا نهاده بود که هم‌اکنون در آن بیش از 150 حیوان معلول نگهداری می‌شوند.

    و اینگونه شد که به نوشته‌ی لوسی لانگ - Lucy Laing – در شماره‌ی 27 نوامبر 2011 روزنامه دیلی میل، آلبی شاید خوش‌شانس‌ترین بزی باشد که دنیا تاکنون به خود دیده است!

    می‌دانید دوستان! قصه‌ی آلبی و جنی را که می‌خوانم ... فکر می‌کنم که هنوز چقدر زیبایی کشف نشده، چقدر صداقت ناپیدا، چقدر مرام ناهمتا و چقدر انسانیت بی همتا در اطراف‌مان موج می‌زند؛ آنقدر که حق نداریم هرگز دنیای امروز را با دشنام، زخم زنیم و با عینکی به تفسیرش بپردازیم که در آن مجالی برای دیدن آلبی‌ها و جنی‌ها وجود ندارد ...

    نگاه کنید به این تصاویر و درود بفرستید به انسان‌هایی که اینگونه برای تداوم حیات این حیوانات هزینه کرده و می‌کنند ...

سگی که هنوز به زندگی لبخند می‌زند؛ با وجود آن که دو پایش را از دست داده است ...


اسبی که می‌توانست اینک زنده نباشد ... 

 

و فیلی که هنوز هست ...


بچه‌ها! بیاییم همه به افتخار انسانیت، کلاه از سربرداریم ...


درج نظر

گپ و گفتی در عالم خیال با مسیحا برزگر؛ آیا هستی معنایی ندارد؟!

مسیحا نوشته است:
پرسش از معناي زندگي بي معناست
پرسش از معناي عشق بي معناست
پرسش ازمعناي گل رز بي معناست 
پرسش از پرواز كبوتر بي معناست
معنا را در جايي نمي توان يافت
معنا براي عشق حكم قافيه را دارد و عشق قافيه انديش نيست
او می‌گوید: زیبائی هستی نیز در همین است؛ این که هستی معنائی ندارد، زیرا معنا، هستی را محدود می‌کند!

اما بچه‌ها! آیا واقعاً معنا، هستی را محدود می‌کند؟

همیشه فکر کرده‌ام که زیبایی را چگونه می‌توان تعریف کرد؟ (پدرسوخته‌ها را که یادتان هست! نیست؟ چرا آنها را زیبا می‌بینیم؟)
زیبایی یعنی اتفاقی که در ما می‌افتد پس از شنیدن یک صدا یا دیدن یک تصویر یا درک یک رفتار ...
اتفاقی که حال‌مان را خوش می‌کند.
و خوشبخت کسی است که به آن شکلی زیست می‌کند که از این جور "اتفاق‌ها" پر شمار در اطرافش رخ می‌دهد ...
و تنها زمانی از این جور اتفاق‌ها در اطراف‌مان رخ می‌دهد که به چشم‌مان مجال دیدن، به گوش‌مان مجال شنیدن و به دست‌هامان مجال لمس کردن بدهیم؛ زمانی که عجله نداشته باشیم که ممکن است "دیر" شود ...
و تنها آنهایی عجله‌ای ندارند و نگران دیرشدن نیستند که عمیقن دریافته‌اند که "هستی، معنایی ندارد!"
.
مثل فروغ که می‌گوید:
پرنده مردنی است
پرواز را به خاطر بسپار
.
و مثل اگزوپری که می‌گفت:
مهم، نفس حرکت است و نه مقصد که چیزی نیست، جز توهم مسافری در راه مانده.
.
    و برای همین است که من طبیعت را دوست دارم ... من راه رفتن بر روی نرمینه‌های مصر را می‌پرستم و در کنار نبکاهای لوت به اوج آرامش می‌رسم و زمانی که بر بلندای کلوت‌های شهداد می‌ایستم، همه‌ی مشکلات دنیا برایم حقیر و خرد می‌شوند ... خرد می‌شوند ... می‌شوند ...

درج نظر

کامبیز سوخت تا پریشان نسوزد!

    امروز از دشت ارژن خبر می‌رسد که پس از چند سال، دوباره آب با تالاب آشتی کرده است؛ چرا که در طول 72 ساعت گذشته بیش از 139 میلی‌متر باران را تجربه کرده و دشت برم پس از مدت‌ها سفیدپوش شده است. امید که آسمان بار دیگر ما را ببخشد و فرصتی دیگر برای جبران نابخردی‌هامان دهد.

    یادداشت پیش رو را اما پیش از بارندگی اخیر و برای انتشار در ستون نگاه سبز روزنامه شرق تدارک دیده بودم؛ یادداشتی که بوی کامبیز می‌دهد و شاید اینک به حرمت روح بزرگ و بلند او باشد که بغض آسمان در پریشان اینگونه جوشان و خروشان ترکیده است و می‌رود تا از پریشان‌حالی پریشان و پریشانیان بکاهد ... چرا که به قول محمدعلی بهمنی، کامبیز به دنبال پریشانی بود! نبود؟

با همه ی بي سر و ساماني‌ام
باز به دنبال پريشاني‌ام
طاقت فرسودگي‌ام هيچ نيست
در پي ويران شدنی آني‌ام
آمده‌ام تا که نگاهم کني
عاشق آن لحظه‌ی توفاني‌ام
... دل خوش گرماي کسي نيستم
آمده‌ام تا تو بسوزاني‌ام
آمده‌ام با عطش سال‌ها
تا تو کمي عشق بنوشاني‌ام
ماهي برگشته ز دريا شدم
تا که بگيري و بميراني‌ام
حرف بزن ابر مرا باز کن
دير زماني است که باراني‌ام
حرف بزن حرف بزن سال‌هاست
تشنه ی يک صحبت طولاني‌ام
ها به کجا مي کشي‌ام خوب من
ها نکشاني به پشيماني‌ام

                                       

خودسوزی پریشان نشانه ‌ی چیست؟

    در دومین روز از بهمن 1390 طبیعت ایران، یکی از نیک‌ترین فرزندان متخصص خویش را در دل خویش جا داد و پیکر پاک استاد کامبیز بهرام سلطانی در میان سوگ و اندوه دوستان و علاقه‌مندانش در قطعه 14 بهشت زهرا به خاک سپرده شد؛ مردی که برای حراست از طبیعتی که بسیار دوستش می‌داشت از میانکاله تا کلاه قاضی و از دنا تا پریشان همه‌ی توانش را گذاشت تا دیگر رمقی برای ادامه‌ی زندگی در پیکرش نماند و رفت ...

    هرگز از یاد نمی‌برم که در همین خرداد ماه سال جاری، بهرام سلطانی در بستر خشکیده‌ی دریاچه پریشان راه می‌رفت و با اندوه فراوان برایم می‌گفت: محمّد جان! وقتی پریشان را اینگونه می‌بینم، پریشان می‌شوم ...

    و امروز او نیست تا ببیند که پریشان آنقدر خشک شد و خشک ماند؛ و آنقدر از بی‌تفاوتی من و تو در برابر خشکیدگی این بزرگترین پیکره‌ی آب شیرین کشور عذاب کشید تا سرانجام تصمیم به خود‌سوزی گرفت! اصلاً مگر نهنگ‌ها چرا خودکشی می‌کنند؟ کل و بزها چه هنگام خود را از ارتفاعات به پایین پرتاب کرده و به زندگی‌شان پایان می‌دهند؟ دلفین‌ها چرا راه دریا را گُم می‌کنند و داوطلبانه راه مرگ را می‌پویند؟ مگر جز این است که دیگر راهی برای ادامه‌ی بقا برای خود نمی‌یابند ...

    پریشان هم امروز اینگونه شده است؛ وقتی مهم‌ترین منبع تغذیه‌ی این دریاچه، یعنی دشت برم و دامنه‌های اطرافش، با بدترین برهنگی تاریخ‌شان در طول 500 سال گذشته روبرو شده و عملاً 80 درصد از بلوط‌های زیبای زاگرس برای همیشه خشک شده‌اند؛ وقتی در چنین شرایط وخیمی، می‌بینیم که کشت انواع و اقلام محصولات کشاورزی و باغی در زیراشکوب برم، آشکارا شتاب می‌گیرد تا همان اندک رطوبت و غذای موجود در خاک برم هم به یغما رود؛ معلوم است که دیگر چشمه‌های پریشان نخواهند توانست پریشان را از پریشان حالی درآورند. به ویژه اگر بدانیم که بیش از یک هزار حلقه چاه غیر مجاز هم در منطقه حفر شده تا جبران گسترش بی‌رویه‌ی اراضی کشاورزی و کاهش ریزش‌های آسمانی را بکند و به همه‌ی این‌ها باید بارگذاری اشتباه و استقرار نیروگاه سیکل ترکیبی کازرون را هم افزود؛ نیروگاهی که اینک ظاهراً خود نیز با کمبود آب روبرو شده و چاره‌ای ندارد جز آن که او نیز خراشی دیگر بر پریشان زده و اندک آب باقیمانده در ژرفایش را بالا کشیده و به مصرف سامانه‌های خنک‌کننده‌اش برساند. این درحالی است که خبر می‌رسد جانمایی شهرک صنعتی جدید کازرون نیز به نحوی انتخاب و اجرایی شده که ممکن است، پساب‌ها و فاضلاب ناشی از آن، تهدیدی جدیدتر برای کاهش کیفی آب شرب در دشت پریشان و کازرون محسوب شوند.

    چنین است که از چهارشنبه‌ی گذشته تاکنون پریشان دارد می‌سوزد؛ همانگونه که در سال گذشته دشت سلطان‌آباد شیراز (قره داغ) هم در آتش این خودسوزی ویرانگر سوخت و پدیده‌ای را رقم زد که بسیاری از نسل امروز و دیروز وطن در موردش حتا چیزی نشنیده بودند چه برسد به اینکه بخواهند با چشم خود آن را نظاره کنند. در حقیقت خشکی خاک در لایه‌های زیرین به حدی می‌رسد که بقایای گیاهی موجود در این محیط‌های تالابی یا همان تورب‌ها با سرعت بیشتری شروع به تجزیه شدن و متصاعد کردن گاز متان می‌کنند. در نتیجه، مستعد سوختن شده و وقتی درجه حرارت منطقه از حد معینی بگذرد، رخداد آتش‌سوزی به وقوع پیوسته و به سرعت گسترش می‌یابد.

    بهره‌برداری بیش از توان از سفره‌های آب زیرزمینی و کوبیدن بر طبل خودکفایی در کشاورزی، آن هم به هر قیمتی، حاصلش می‌شود، نشست زمین و خودسوزی خاک.

    و وقتی که اندوخته‌های آلی در این بسترهای زیر سطحی بسوزد، معلوم است که دیگر نه از خاک نشان می‌‌ماند و نه از خاک‌نشان ...

    اصلاح الگوی مصرف، افزایش راندمان آبیاری در بخش کشاورزی، کاهش نرخ ضایعات در این بخش، تعادل دام و مرتع، ممانعت از بارگذاری مراکز صنعتی پرمصرف و معرفی گزینه‌های جایگزین درآمدی برای کشاورزان و دامداران و توقف طرح‌هایی چون فلاحت در فراغت، از مهم‌ترین راهکارهایی است که سبب می‌شود تا وابستگی معیشتی مردم به زمین کاسته شده و بدین‌ترتیب مجالی فراهم شود تا دوباره پریشان، ارژن، برم، زاگرس، میان‌جنگل و ... نفسی تازه کرده و زندگی را مجدداً به زیستمندان فارس‌نشین هدیه کنند.

     کلامم را با زنهاری جاودان از شادروان کامبیز بهرام سلطانی به پایان می‌برم:

    «نبايد به خود كوچك‌ترين ترديدي راه داد كه مخالفان محيط زيست هنوز وجود دارند و در ميان ما زندگي مي‌كنند. اين جماعت ممكن است در ظاهر حتا شكل و شمايل حافظان از جان گذشته محيط زيست را به خود گيرند، ولي تحت اين پوشش با سهولت به اقدامات مخرب و طبيعت‌ستيزانه‌ی خود ادامه مي‌دهند

برگردان انگلیسی این یادداشت

تولد صفحه‌ی انگلیسی مهار بیابان‌زایی

    به پیشنهاد و همت یکی از دوستان فرزانه‌‌ام - فرهاد سلامت‌بخش عزیز – از این پس دوستداران مهار بیابان‌زایی می‌توانند به طور همزمان، برگردان یادداشت‌هایم را به زبان انگلیسی هم ببینند و مطالعه کنند.
    می‌دانم که در زمانه‌ای که کسی برای خودش هم به ندرت وقت دارد، درک امثال سلامت‌بخش‌ها‌ - که به تازگی از مبارزه با غول سرطان تیروئیدبه سلامت و پیروزمندانه رهایی یافته است - نشانه‌ی سلامت یک جامعه و البته بخت یاری درویش است که البته برای او چیز بی‌سابقه‌ای نیست. زیرا محمّد درویش از زمانی که خود را در طبیعت ایران شناخته است، از این نوشخندها زیاد دیده و لمس کرده است.
    باشد که همچنان نشان دهم، سزاوار چنین همراهی‌ها، حمایت‌ها، همدلی‌ها و هم‌افزایی‌هایی هستم و خدای جبیرها و یوزها و درناها و بلندمازوها هوایم را خواهد داشت.
    قدردان دوستانی هستم که مرا و فرهاد را در این مسیر تازه راهبری کرده و مشورت می‌دهند.
    نخستین یادداشتم را به ماجرای شادگان اختصاص داده‌ام؛ تالابی که بسیار دوستش دارم و این روزها می‌دانم و می‌دانید که شاد نیست! هست؟

    مؤخره:

    باید از دکتر مهدی اشراقی عزیز در مهیا کردن صفحه انگلیسی مهار بیابان‌زایی و نیز خانم‌ها شهناز موسویان و النا ایرانی که داوطلبانه پذیرفته‌اند در این مهم به فرهاد سلامت‌بخش در ویرایش فنی و ادبی متون انگلیسی کمک کنند، جانانه قدردانی کنم و برایشان اعتراف کنم که از این همه همدلی و همیاری شتابناک ذوق زده شده است درویش یک لا قبا ...
    درود بر شرف تان و عشقی که به طبیعت وطن دارید.

درج نظر

شادگان دیگر شاد نیست!

 

    نزدیک به دو دهه از روزی که بزرگترین تالاب بین‌المللی ایران به سیاهه‌ی تالاب‌های در معرض خطر یا مونترو پیوست، می‌گذرد. اصولاً سیاهه‌ی مونترو ایجاد شد تا دولت‌ها متوجه باشند که اگر به موقع نجنبند و اقدامی مؤثر انجام ندهند، نه‌تنها ممکن است یکی از تالاب‌های ثبت شده در کنوانسیون جهانی رامسر را از دست دهند، بلکه بر سندی مهر تأیید می‌زنند که ترجمان ساده‌ی آن چنین است: ما بضاعت و لیاقت داشتن تالابی در اندازه‌های جهانی را نداریم!

    با این وجود و شوربختانه باید اعتراف کنیم که پوست مدیران حاکم بر ساختمان پردیسان در طول همه‌ی این سال‌ها کلفت‌تر از آن بود که از چنین تهدیدهایی کمر خم کنند و یا دست‌کم اندکی بلرزند یا سرخ شوند!

    یادمان باشد که داریم از تالابی سخن می‌گوییم که به تنهایی بیش از یک سوم از کل وسعت تالاب‌های جهانی ثبت شده ما را در کنوانسیون رامسر دربرگرفته است؛ تالابی که با حدود 538 هزار هکتار وسعت، آشیان بیش از 30 درصد از پرندگان ایران (154 گونه)، 25 درصد از پستانداران ایران (40 گونه) و 45 درصد از ماهیان ایران (36 گونه ماهی مردابی به علاوه 45 گونه ماهی دریایی) را به خود اختصاص داده است؛ آن هم تالابی که وسعتش به سه دهم درصد از خاک وطن هم نمی‌رسد. افزون بر آن، 17 جامعه اصلي گياهي متشكل از 110 گونه گياهي (1.5 درصد از کل گیاهان موجود در کشور)، 3 گونه دوزيست، 9 گونه خزنده و 4 گونه ميگو در اين زيستگاه ناهمتا حضور دارند كه اینک شوربختانه باید بپذیریم: مرگ در کمترین فاصله با ایشان کمین کرده است.

    و نگران‌کننده‌تر آنکه اگر مرگ سرانجام طعمه‌ی خود را درکام کشد، دست‌کم معیشت یکصدهزار نفر از بوم‌نشینان ساکن در قلب و اطراف این تالاب هم به مخاطره جدی می‌افتد، چرا که آنها دیگر هیچ گزینه‌ی جایگزینی برای جبران این هدررفت معیشتی‌شان ندارند.

    خب، پرسش این است که ما در طول دو دهه‌ی اخیر برای نجات شادگان چه کرده‌ایم؟ آیا توانستیم تا نشت دائمی نفت از لوله‌های فرسوده‌ی منطقه را متوقف کنیم (آن هم در شرایطی که می‌دانیم هر لیتر نفت می‌تواند یک میلیون لیتر آب سالم را آلوده کند)؟ آیا توانستیم، حق آبه‌ی تالاب را محفوظ بداریم؟ آیا با شکار بدون مجوز قاطعانه برخورد کردیم؟ آیا از ورود پساب‌های آلوده کشت و صنعت نیشکر، صنایع فولاد، پالایشگاه و ... جلوگیری کردیم؟ آیا سکونتگاه‌های داخل تالاب را به خارج از آن انتقال دادیم؟ آیا زیرساخت‌های ضروری برای رونق بوم‌گردی را در منطقه فراهم آوردیم؟ آیا اجازه فعالیت و رشد به تشکل‌های مردم نهاد حامی محیط زیست در منطقه دادیم؟ آیا فکری به حال تجمع و استقرار بیش از 30 واحد پتروشیمیو آلودگی شدید آب، خاک و هوای آنها در جنوب تالاب کردیم؟ آیا ...

    فکر می‌کنید لازم است تا پاسخ این پرسش‌ها را مرور کنیم؟! آیا لازم است تا برایتان بگویم حدود سی درصد از آب ورودی به تالاب کاهش یافته و کیفیت آن 70 درصد باقیمانده هم چنان اُفت کرده که دیگر به دشواری بتوان در آن هیچ موجود زنده‌ای را یافت. نگارنده خود در سال گذشته در دو نوبت و چند ساعت محدوده‌ی بزرگی از تالاب را با قایق پیمایش کرد و دریغ از مشاهده‌ی هیچ آبزی‌ای که هنوز در آب بلغزد و نوید زندگی دهد. در همين حال، مطالعات بخش شيرين تالاب شادگان توسط پژوهشكده‌ی آبزي‌پروري جنوب در سال‌هاي 74، 87 و 89 كاهش چشمگير شاخص‌هاي كمي و كيفي اين تالاب و بحراني بودن وضعيت آن را ثابت مي‌كند. به نحوی که گزارش شده میزان تولید اولیه در شادگان به نسبت سال‌های قبل حدود 4.5 برابر کاهش یافته است . تأسف‌آورتر آن که خبر می‌رسد با احداث پالایشگاه امیدیه، سهمیه آب شادگان باز هم به میزان شش میلیون و 583 هزار متر مکعب در سال کاهشی دوباره خواهد یافت تا همگان به احترام عزم سازمان حفاظت محیط زیست در پاسداری شایسته از توانمندی‌های بوم‌شناختی سرزمین مادری‌مان از جا برخواسته و یک کف مرتب بزنند! نزنند؟

    بگذریم ... ظاهراً شادگان دیگر هرگز شاد نخواهد شد و ما همچنان رکورددار ماندن تالاب‌هامان در سیاهه‌ی مونترو می‌مانیم! و شگفت‌آورتر آن که حال همه‌ی ما همچنان خوب است! نیست؟

درج نظر

وقتی که هفت در کنار چهار می‌شود یازده و نه 47!



    بنا به روایتی کاملن مستند از آدمی که الآن دیگر در دسترس نیست، عقربه های ساعت که عدد 9 روز چهارم بهمن را نشان دهد، می‌روم تا نخستین لحظه از آغاز یازده سالگی‌ام را درک کنم! هرچند که حق دارید باور نکنید ...
   یک روز وقتی که اروند کلاس سوم دبستان بود، نزدم آمد و گفت: پدر! چرا بیشتر پدرهایی که دنبال بچه‌هاشان در مدرسه می‌آیند، هم سرشون مو داره و هم ریشاشون سفید نشده؟
    منم که عمرن اهل کم آوردن نیستم (هرچند که اعتراف می‌کنم، اندکی جاخوردم!)، بلافاصله و با یک روحیه‌ بالابرایش شرح دادم که پسرم؛ آخه من می‌خواستم محاسبه‌ام درست دربیاد و همیشه از حاصل عددهای عمر من، متوجه بشی که تو چند سال داری؟ مثلاً الآن که من 45 سال دارم، تو هم 9 ساله (4+5) هستی و به همین ترتیب، وقتی که شدم 47 ساله، می‌شوی یازده ساله و الی آخر ...
    اروند هم اندکی مرا نگاه کرد و بعد لبخندی زد و گفت: چه باحال! فکر نکنم هیچ کدام از هم کلاسی‌هایم پدرشون مثل پدر من این ویژگی رو داشته باشه ...
    خلاصه این که توانستم با تمهیداتی هوشمندانه، از چالش بوجود آمده یک فرصت بیافرینم! منتها این فرصت فردای آن روز دوباره داشت تبدیل به یک چالش که چه عرض کنم؛ یک بحران می‌شد! زیرا وقتی اروند به منزل برگشت، با خشم فراوان گفت: تو خیلی کلکی و سر من گول می‌مالی!! گفتم مگه چی شده پسرم؟  گفت: آخه ببینم، وقتی تو پنجاه سالت بشه، یعنی من دوباره پنج ساله می‌شم؟!
    منم همان طور که پیش‌تر هم تذکر دادم! اهل کم آوردن نیستم و بلافاصله گفتم، وقتی من 50 ساله بشوم، تو دیگر یک جوان 14 ساله و رعنا هستی و ماشاالله برای خودت مردی شدی و دیگه نیازی به حساب کتابای اینجورکی نداری! داری؟
    بگذریم ...


    داشتم می‌گفتم که از ساعت 9 صبح فردا، وارد یازده سالگی (شما بخوانید 47 سالگی) می‌شوم و گاه فکر می‌کنم که حتا از پسرک یازده ساله و 4 ماهه و 23 روزه‌ام، بیشتر شور زندگی و کودکی کردن دارم ... درحالی که یه زمانی که اندازه اروند بودم، فکر می‌کردم، یه مرد سی ساله، دیگه پیر شده!!
    و تازه من در شرایطی این احساس را تجربه می‌کنم که مثل خیلی از ایرانی‌ها در بدترین شرایط اقتصادی به سر می‌برم و هر آیینه نگرانم که با چنین شرایطی چگونه می‌توانم اجاره بهای آپارتمانم را تهیه کنم و بپردازم؟ و البته خیلی هم نگران روند شتابناک برهنگی طبیعت سرزمینم هستم و با دردهایش آه می‌کشم و از زخم‌هایش زجر ... همانگونه که با رفتن غمبار سلحشورانش هم اشک می‌ریزم ... و همانگونه که مثل آن پیرمرد خلخالی برای روباهش دلم می‌سوزد ...
    پس چگونه است که هنوز خود را یازده ساله و شنگول می‌بینم؟!
   فکر کنم اغلب شمایی که اینک خواننده‌ی این سطور هستید، اثر درخشان اصغر فرهادی، "جدایی نادر از سیمین" را دیده‌اید؛ در سکانسی به یادماندنی از این فیلم، سیمین رو می‌کند به نادر و در برابر رییس دادگاه به او می‌گوید: چرا به خاطر پدری که دچار آلزایمر شده و تو را نمی‌شناسد، می‌خواهی زندگی‌مان را تباه کنی و جدایی را رقم بزنی؟ نادر اما می‌گوید: او نمی‌دونه که من پسرشم، اما من که می‌دونم، او پدرمه!
    دقت کنید که فرهادی در اثر ممتاز پیشینش، "در باره‌ی الی" هم یک جمله‌ی تأمل‌برانگیز دیگر را به فرهنگ ایرانیان امروز بخشید، آنجا که گفت: "یک پایان تلخ، بهتر از یک تلخی بی‌پایان است."
    داشتم فکر می‌کردم که ما آدم‌ها، چرا به مجرد تولد نوزادمان، حاضریم برایش جان دهیم؟ او که نمی‌داند و نمی‌فهمد که ما پدر یا مادرش هستیم؟
    و داشتم فکر می‌کردم که اگر همین حس را نسبت به سرزمین مادری‌مان می‌داشتیم؛ نسبت به طبیعتی که دوستش داریم و نسبت به همه‌ی زیستمندان ساکن در پاره‌ای از زمین که نامش ایران است؛ شاید امروز شادابی و نشاط این طبیعت بسیار بیشتر از دیروز بود! نبود؟
    درست است که یوزها نمی‌دانند که در سرزمینی می‌خرامند که متعلق به ایرانیان است؛
   درست است که جبیرها و گورخرها درک نمی‌کنند که زیستگاه آنها در پارک ملی کویر، بخشی از زادگاه ماست؛
   و درست است که عقاب‌های سبزکوه و فلامینگوهای میانکاله و غازهای انزلی شاید ندانند که در آسمان وطن پرواز می‌کنند؛ اما ما که می‌دانیم؛ ما که باید مسئولیت حفظ و حراست از آنها را بپذیریم و ما که باید مانند فرزندان‌مان از موجودیت گیاهی و جانوری ایران‌مان پاسداری کنیم؛ پس چرا این کار را نکنیم؟ چرا بلندمازوهای خیرود را، چنارهای زرآباد الموت را، نارون‌های رضوان‌شهر، کلخونک بُزپَر را، بنه کازرون را، زیتون جندق را و چش‌های بوشهر را نخواهیم که باشند و چرا راز و رسم ماندگاری و ایستادگی‌ را از این بلوط مال خلیفه نیاموزیم و از دیدن این پدرسوخته‌ها روحیه نگرفته و در یازده سالگی درجا نزنیم؟
    اصلن گور بابای سکه‌ای که وقتی صد هزار تومان هم شد، برایم دست‌نیافتنی بود، چه برسد حالا که از مرز میلیون هم گذشته است و به یک تلخی بی‌پایان برای خیلی‌ها بدل شده! نشده؟
    یازده سالگی را عشق است با مردمانی که دوست‌شان دارم و با زیستمندانی که می‌دانم هرگز از پشت به حافظان‌شان خنجر نمی‌زنند و پرواز بلندشان بر آسمان زندگی‌ام همیشه نقش‌آفرین و دلرباست؛ همان‌هایی که قیمت‌شان هرگز دچار نوسان نمی‌شود و با داشتن‌شان خود را ثروتمندترین آدم روی زمین می‌دانم.
    اصلن چه باک اگر جور دیگری نگاهت کنند یا نادیده‌ات بگیرند! این آنها هستند که پرواز را نمی‌فهمند و فکر می‌کنند که کوچک شده‌ام ...

«در نگاه آنهایی که پرواز را نمی‌فهمند، هر چه بیشتر اوج بگیری، کوچک‌تر دیده می‌شوی


درج نظر

کامبیز بهرام سلطانی امشب آرام‌ترین شب زندگیش را تجربه می‌کند ...

    در یکی از سردترین روزهای زمستان، امروز – دوم بهمن 1390 - کامبیز بهرام سلطانی پیکرش را به همان خاکی سپرد که بیش از همه جای ایران بوی پدرش را می‌داد. او در پلاک شش از شصت و یکمین ردیف قطعه‌ی 14 بهشت زهرا، واپسین منزل خود را درست 17 روز پیش از جشن شصت و سومین بهار زندگیش به ثبت رساند و در پناهش برای همیشه آرام گرفت؛ در حالی که بسیاری از مشایعت‌کنندگانش هنوز باور نمی‌کردند که کامبیز دیگر برنمی‌گردد.

    چند روز پیش که برای آخرین بار به اتفاق دیده‌بان شریف طبیعت بختیاری به دیدنش رفتم، از او اجازه گرفتم تا عکسی به یادگار بگیریم؛ وقتی در کنارش ایستادم، ناگهان دستم را محکم در دستانش فشرد؛ حرکتی که وجودم را لرزاند و من بسیار تلاش کردم تا چشمان بارانی‌ام را نبیند ...

    اما همان هنگام با خود عهد بستم که کاری نکنم تا به قانون کامبیز بربخورد؛ کاری نکنم تا برای خشنودی قدرت، پا روی حقیقت نهم و کاری نکنم تا طبیعت وطنم رنجورتر از آنی شود که اینک هست.

    بنا به وصیتش، قرار نیست هیچ مجلس ختمی برایش برگزار شود؛ اما دوستانش در روز شنبه آینده – هشتم بهمن - نکوداشتی را به یادش در تالار اجتماعات جامعه‌‌ی مهندسین مشاور واقع در ولنجک، بلوار دانشجو، خیابان 26، نبش گلریزان از ساعت 16 الی 18 برگزار خواهند کرد؛ نکوداشتی که در آن بخش‌هایی از فیلمی نمایش داده خواهد شد که بهرام سلطانی خود شخصاً از میانکاله تهیه کرده و در آن سخن می‌گوید. همچنین برخی از دوستانش از خاطرات خویش با آن طبیعت مرد دوست‌داشتنی خواهند گفت و موسیقی ایرانی نیز به صورت زنده اجرا خواهد شد تا باور کنیم که روح کامبیز اینک آرام‌تر و شادمانه‌تر از هر زمان دیگری ترنم‌های کهکشانی را رصد می‌کند که من و تو هرگز به درک آن راهی نداریم ... دست‌کم تا زمانی که تجربه‌ی او را تکرار کنیم.

درج نظر

امروز در طلوع اتفاق افتاد : آلودگی هوا نداریم! داریم؟

 

    امروز روز هوای پاک است و به همین مناسبت در برنامه طلوع شبکه چهارم سیما، گفتگویی مناظره‌گونه با دوتن از مدیران سازمان حفاظت محیط زیست داشتم؛ آقایان امير حسين وحدتي رييس مرکز ملي هوا و تغيير اقليم و مهرداد کتال محسنی، مدیرکل دفتر پایش فراگیر.
    آنچه که در این گفتگو برجسته و حیرت‌انگیز می‌نمود، تأکید آقای وحدتی بود که ادعا کردند: در تهران هیچ خطری در اثر انتشار آلاینده‌های گازی شهروندان را تهدید نمی‌کند. نکته‌ای که البته همکارشان – آقای کتال محسنی – تلاش کردند به شکلی آن را تعدیل بخشند؛ زیرا اعتراف کردند دستگاه‌های اندازه‌گیری و پایش آلودگی هوا باید به ازای هر صدهزار نفر، یک عدد در کشور وجود داشته باشد و بنابراین ایران 75 میلیونی نیاز به 750 دستگاه از این نوع دارد که اینک فقط 200 دستگاه وجود دارد و تازه این 200 دستگاه هم از پراکنش یکنواختی برخوردار نیستند و بنابراین، قضاوت‌های ما در باره شدت و کیفیت آلودگی هوا ممکن است با واقعیت تطابق کاملی نداشته باشد.
    نکته‌ای که من به ایشان یادآوری کردم، آن بود که اولاً چگونه است که بسیاری از مقامات و متخصصان کشور و نه مردم عادی بر وجود آلودگی هوا و خطرناک بودن آن تأکید می‌کنند (اشاره کردم به سخنان حسن بیادی، مهرداد لاهوتی و انوشیروان محسنی بندپی)، یعنی آنها هم از دسترسی به اطلاعات درست، محروم مانده‌اند؟
    دوم این که وقتی شما می‌گویید آلودگی نداریم، بنابراین، باید حق داد به آن خودرو ساز یا تأمین کننده سوخت کشور که بگوید: به چه دلیل باید هزینه بیشتری مصروف دارم تا کیفیت بهتری در خودرو و سوختش ارایه دهم، وقتی اصلن مشکلی وجود ندارد؟!
    گفتنی آن که آقای کتال محسنی اعلام کردند که وضعیت آنچنان هم بد نیست و نباید سیاه‌نمایی کنیم! مثلاً به جای آن که بگوییم امسال فقط دو روز هوای پاک داشته‌ایم، بگوییم 111 روز هوای سالم داشته‌ایم. من هم یادآوری کردم که سال قبلش 246 روز هوای سالم داشتیم آقای محسنی!
    خلاصه اینکه کم کم دارم متوجه می‌شوم که چرا در طول نیم قرن گذشته، مشکل آلودگی هوای تهران نه‌تنها حل نشده، بلکه مدام بر شدت آن هم افزوده گردیده است و چرا طرح جامع مبارزه با آلودگی هوای تهران از سال 1374 تاکنون در حال خاک خوردن است؟!
    زیرا هنوز بسیاری از مدیران و مسئولین و تصمیم‌گیران ذیربط اصلن قبول ندارند که مشکلی یا بحرانی به نام آلودگی هوا وجود دارد که بخواهند حلش کنند!

آیا برای گریز تهران از کابوس آلودگی، درمانی وجود دارد؟!

      

    یکشنبه شب گذشته، در برنامه چراغ که همه هفته از ساعت 21 الی 23:30 از رادیو تهران پخش می‌شود، به بهانه انتشار نامه‌ی سه فعال محیط زیست در باره بحران آلودگی هوای تهران و چند کلان شهر دیگر ایران، از استاد اسماعیل کهرم، عباس محمدی و نگارنده دعوت شده بود تا دیدگاه‌های خویش را که منجر به انتشار این نامه شد با شنوندگان چراغ به اشتراک نهند. 

    خوشبختانه، امروز رادیو اینترنتی ایران صدا، خلاصه‌ای از این برنامه را بر روی درگاه مجازی‌اش انتشار داده و شما می‌توانید به مدت 14 دقیقه و 18 ثانیه، در این نشانی شنونده‌ی دیدگاه‌های محمّد درویش در باره دلایل تداوم این بحران خطرناک و در عین حال شرم‌آفرین باشید؛ بحرانی که سبب شد تا این نامه نوشته و انتشار یابد و خوشبختانه بازتاب و بازخوردهایی بیش از انتظار بدست آورد.


یوزپلنگ ایرانی ؛ کيست که بگويد: نداريم!؟

     مگر يوزها چه برتري تعيين‌کننده و متمايزي نسبت به ببرها و شيرها در مازندران و ارژن دارند؟ مگر با رفتن ببر مازندران يا شير ايراني، براي کسب و کار ايراني خللي پيش آمد که حالا نگران اين چند قلاده يوز هستيم و به بهانه‌حفظ آنها مي‌خواهيم جلوي احداث و تعريض يک جاده کوهستاني موسوم به گزوئيه را در قلب منطقه حفاظت شده بافق بگيريم؟ اصلا چرا در طول يکصد سال اخير، مردمان عربستان، عراق، ترکمنستان، پاکستان، افغانستان، هندوستان و حکومت‌هايشان به بود و نبود يوز اهميتي ندادند و کاري کردند تا يوز آسيايي پناهگاهي جز ايران نداشته باشد؟ آيا آن کشورها که الان يوز ندارند، زندگي هم ندارند که ما را آنقدر نگران کرده است؟ اصلا آن کشورهاي غربي که اينک در قالب پروژه بين‌المللي حفاظت از يوزپلنگ آسيايي (C.A.C.P) و با همکاري UNDP درصدد کمک به ايرانيان هستند تا چند قلاده يوز باقي‌مانده را از خطر انقراض نجات دهند، چرا خودشان در طول يکي، دو قرن اخير، آن بلا را بر سر قاره سبز آوردند تا تعداد گونه‌هاي اندميکش (انحصاري‌اش) چنان کاهش يابد که به ايران برسد؟ آيا با آن قلع و قمع آزمندانه، مردمان ساکن در اروپاي امروز روزگار سختي را دارند تجربه مي‌کند؟!دريافت‌هاي مورد اشاره، در شمار پرسش‌هايي است که گاه و بيگاه هر فعال محيط‌زيست در ايران با آن مواجه شده و از سوي مديري که درصدد تحميل توسعه‌اي جديد است، به چالش گرفته مي‌شود. تا زماني هم که نخبگان و کارشناسان و پژوهشگران اين حوزه نتوانند پاسخي درخور و قانع کننده براي چنين پرسش‌ها و ترديدهايي ارائه دهند، در، کماکان بر همان پاشنه‌اي خواهد چرخيد که تاکنون چرخيده و شوربختانه چيزي که ذبح خواهد شد، همچنان ملاحظات محيط‌زيستي است که در پاي مصلحت‌هاي اقتصادي، تجاري، سياسي و اجتماعي خونش ريخته مي‌شود.اما چرا کار را به اين بي‌ساماني رسانده‌ايم که هنوز به رغم ثبت صدها تجربه‌ دردناک جهاني از عدم توجه درست به بنيان‌ها و آموزه‌هاي محيط‌زيستي، بايد بکوشيم تا روشنايي روز را ثابت کرده و نشان دهيم که عبور جاده از قلب منطقه حفاظت شده بافق غلط است؛ همانگونه که قطع درختان در جنگل ابر براي احداث يک جاده جديد غلط است و همان طور که قطع بلوط‌هاي دنا به بهانه عبور خط لوله گاز عسلويه اشتباه است؟ اصلا مگر هر ساله فقط در محدوده پارک ملي گلستان بيش از هزار حيوان را به دليل تصادف‌هاي جاده‌اي ناشي از جانمايي غلط محور ارتباطي گرگان به بجنورد از دست نمي‌دهيم و مگر از سال 1382 تاكنون 11 قلاده يوزپلنگ در جاده‌هاي ايران كشته نشده‌اند ؟ پس چرا همچنان بايد انرژي مصرف کرده و بگوييم که احداث جاده گزوئيه مي‌تواند يوزهاي بيشتري را به کشتن دهد؟ اين همه تلاش براي اثبات روشنايي روز نشان از کدام لکنت جدي در سامانه مديريتي ما در حوزه محيط‌زيست دارد؟

    حقيقت اين است که کسب و کار بيابان‌سازي مدت‌هاست در اين بوم و بر پررونق است؛

    کيست که بگويد: نيست؟

    تقريبا همه ما … تأکيد مي‌کنم که همه ما در تقويت اين رونق مرگ‌آفرين سهيم بوده و مشارکت داريم؛

    کيست که بگويد: نداريم؟

    اغلب 125 رودخانه اصلي ايران از هميشه کم‌آب‌تر و آلوده‌تر شده‌اند؛ بسياري از کاريزها خشک شده و دود از دهانه آنها درآمده است؛ بايد منفذهاي فراواني را در پاي دامنه‌هاي البرز ، زاگرس و بينالود رصد کني تا مگر همچنان چشمه‌اي خروشان را چون چشمه مرغاب داراب در سال‌هاي دور بيابي؛ تقريبا مي‌شود گفت که ديگر هيچ تالابي در اين سرزمين نمانده که ادعا کند: حالش خوب است!

    به جاي همه آن چشمه‌ها، رودها و کاريزها، تا دلتان بخواهد جرثومه‌هاي سيماني غول‌آسا به نام سد ساخته شده و از هر دشتي چون قارچي سمي، ده‌ها و صدها چاه نيمه عميق و عميق روييده است؛ به اين بهانه که عملکرد در واحد سطح در بخش کشاورزي افزايش يابد و امنيت غذايي شهروندان ايران‌زمين تأمين گردد اما راست آن است که اين عملکرد همچنان انتظارها را برآورده نمي‌کند و از آن سو، زيستگاه‌هاي زخم خورده موجود هم ديگر توان فراهم کردن غذا براي گربه‌سانان و علفخواران را از دست داده است.

    کيست که بگويد: از دست نداده است؟

    اين‌ها را گفتم تا تأکيد کنم: اغلب نشانزدهاي محيطي در کشور هشدار مي‌دهند که ايران زمين با شتابي دمادم افزاينده مي‌رود تا شکافي ژرف‌تر با استانداردهاي بهره‌مندي از سرزميني شاد و پايدار را برخوردار شود. چنانچه در حدفاصل ۳ سال پاياني از نخستين دهه قرن بيست و يکم، رتبه وطن در جدول شاخص سرزمين شاد -(Happy Planet Index (HPI - از ۶۷ به ۸۱ کاهش يافته است. اين در شرايطي است که تعداد کشورهاي مورد بررسي در سال ۲۰۰۶ به ۱۷۸ مي‌رسيد، در حالي که در سال ۲۰۰۹ فقط ۱۴۳ کشور در اين ارزيابي شرکت کرده بودند. يعني وضع ما مي‌توانسته بدتر هم شده باشد واقعيتي که نزول فاحش ايران در شاخص عملکرد زيست‌محيطي جهان در سال پس از آن - Environmental Performance Index – هم تاييدي تلخ بر واقعيت پيش گفته است. واقعيتي که مي‌گويد: يوزها که از ايران بروند، يعني سرزميني که نامش ايران است و دوستش مي‌داريم؛ ديگر توانايي تأمين غذاي يوزها را ندارد يعني احتمال نابودي کل و بز ، قوچ ، ميش و جبير در ايران از هميشه بيشتر است و اين يعني که برهنگي زمين و کاهش پوشش گياهي به آستانه‌اي خطرناک رسيده است؛ آستانه‌اي که بيم افزايش کانون‌هاي بحراني فرسايش بادي و تشديد غبارآلودگي آسمان را افزايش مي‌دهد.

    کيست که بگويد: نمي‌دهد؟

    يادمان باشد: يوز پلنگ، تيزپاترين جاندار روي زمين (با ۱۱۰ کيلومتر سرعت در ساعت) است که هنوز در 6 درصد از کشورهاي جهان يافت مي‌شود و خوشبختانه ايران عزيز ما، در شمار آن شش درصد قرار دارد. قدر اين امتياز را بدانيم و بياييم اين حيوان درشت چشم و تيزپا، اما محجوب و باريک اندام را به ايرانيان سزاوارانه معرفي کنيم؛ حيواني که در شمار ارزشمندترين گونه‌هاي جانوري شناخته شده در جهان قرار دارد و سزاوارانه مي‌توان به او لقب «عقاب دشت‌ها و بيشه‌ها» را داد.

    کيست که بگويد: نمي‌توان داد؟


هشدار اسماعیل کهرم ، عباس محمدی و محمد درویش به تشدید آلودگی هوا در تهران!

 
    سه شهروند تهرانی - اسماعیل کهرم، عباس محمدی و محمّد درویش - تصمیم گرفتند تا نامه‌ای به خدا بنویسند و رونوشتش را بفرستند به درگاه هر آدمی که در این ملک مسئولیت دارد.  همه‌ی حرف آنها یک زنهار ساده اما حیاتی  است؛ این که تهرانی‌ها می‌ترسند دیگر نفس بکشند! آیا فریادرسی هست؟





   به: هر آن کس که مسوولیت دارد
   از: چند شهروند ساده
   موضوع: می‌خواهیم نفس بکشیم!

   خانم ها و آقایان مسوول!
   ما، از سوی میلیون ها شهروندی که در چنبره ی گرفتاری های روزافزون زندگی، فرصت چاره اندیشی و حتی اعتراض به آلودگی دهشت انگیز هوا، این آنی ترین نیاز هر موجود زنده، را ندارند، اعلام می کنیم که: می ترسیم نفس بکشیم! هوای پایتخت کشور و چندین شهر بزرگ دیگر ایران، نه چند درصد بلکه چندین برابر بیش از حد مجاز آلوده است.
   آیا شما که تکلیف قانونی تأمین «خدمات بهداشتی و درمانی و مراقبت های پزشکی» همگان را بر عهده دارید (اصل بیست و نهم قانون اساسی)، شما که مسوولیت «پیشگیری و ممانعت از هر نوع آلودگی و هر اقدام مخربی که موجب بر هم خوردن تعادل و تناسب محیط زیست شود» را دارید (ماده ی 1 قانون حفاظت و بهسازی محیط زیست)؛ شما که مسوول اعمال ممنوعیت «هر عملی که موجبات آلودگی هوا را فراهم نماید» هستید (ماده ی 2 قانون نحوه ی جلوگیری از آلودگی هوا)؛ شما که موظف به اعمال محدودیت برای وسایل نقلیه ی موتوری در شهرهای آلوده هستید (ماده ی 2 آیین نامه ی اجرایی تبصره ی ماده ی 6 قانون جلوگیری از آلودگی هوا)؛ شما که وظیفه ی کاستن از آلودگی هوای تهران، کاستن از تردد خودروها، روان ساختن ترافیک تهران، تأمین بنزین و نفت گاز استاندارد، نظارت بر تولید خودروهای استاندارد، و آگاه کردن و جلب مشارکت مردم در موضوع کاهش آلودگی هوای تهران را داشته اید (مصوبه ی 1379 هیات وزیران راجع به کاهش آلودگی هوای تهران)؛ شما که باید تا چهارده سال دیگر، جمهوری اسلامی ایران را به جامعه ای برخوردار از «سلامت، رفاه، محیط زیست مطلوب، و الهام بخش جهان اسلام» بدل سازید (سند چشم انداز 1404)؛ و شما که خود و عزیزان تان در این فضا تنفس می کنید؛ آیا وظیفه هایی را که بر عهده داشته اید، به تمام و کمال یا حتی در حد امکان، به انجام رسانده اید؟!
   نیازی به ارایه ی آمار و مستندات در خصوص جنایتی که بر اثر آلودگی هوا در حق میلیون ها نفر می شود، نیست؛ تمامی رسانه های دولتی و غیر دولتی، و بسیاری از مقام های رسمی و کارشناسان مستقل، بارها و بارها از کشته شدن چند هزار نفر در هر سال بر اثر آلودگی هوا، ابتلای ده ها هزار نفر به بیماری های قلبی و عروقی و تنفسی، رسیدن میانگین عمر در تهران به حدود 48 سال، کوتاه شدن قد کودکان و نوجوانان، کاهش ضریب هوشی شهروندان و به ویژه نونهالان، و افزایش اختلال‌های روانی که ناشی از سموم کشنده‌ای است که هر لحظه تنفس می کنیم، گفته‌اند.
   ما با کمال احترام، از شما که قدرت وضع قانون و تصویب مقررات را دارید؛ از شما که وظیفه ی اجرای قوانین را دارید؛ و از شما که امکان مجازات متخلفان و وظیفه ی رسیدگی به دادخواهی مردم را دارید، درخواست داریم که بلافاصله و بی هیچ ملاحظه و عذری، به وظیفه ای که قانون و اخلاق و عرف و معاهدات جهانی بر عهده تان گذاشته است، عمل و برای رفع آلودگی هوای شهر تهران و دیگر شهرهای بزرگ که سبب مرگ ده‌ها هزار نفر شده و موجب وهن کشور است، اقدام کنید.

                                                      با تجدید احترام؛
اسماعیل کهرم ، عباس محمّدی و محمّد درویش
18 دی ماه 1390

   گیرندگان:
- جناب آقای علی لاریجانی، رییس محترم مجلس شورای اسلامی
- جناب آقای صادق لاریجانی، رییس محترم قوه ی قضاییه
- جناب آقای احمدی نژاد، ریاست محترم جمهور
- جناب آقای محسنی اژه ای، دادستان محترم کل کشور
- جناب آقای محمدی زاده، رییس محترم سازمان حفاظت محیط زیست
- جناب آقای پور محمدی، رییس سازمان بازرسی کل کشور
- سرکار خانم مرضیه وحید دستجردی، وزیر محترم بهداشت
- جناب آقای چمران، رییس محترم شورای اسلامی شهر تهران
- سرکار خانم ابتکار، رییس محترم کمیته ی محیط زیست شورای شهر تهران
- جناب آقای قالیباف، شهردار محترم تهران
- رسانه های همگانی


برخی از بازخوردهای این نامه در :

پایگاه خبری قانون ، وگن کایند ، نایبند ، بازنگار ، خبر فارسی ، سیاسرد ، واگویه ها ، دیده بان میانکاله ، سلامت نیوز ، دیده بان طبیعت بختیاری ، عصر ایران ، دیده بان کوهستان ، دیده بان زاگرس ، سبزپرس ، خبرگزاری مهر ، یاس نو ، خبر لینک ، بورس 24 ،  بوم ِسا ، آوای محیط زیست ایران ، خبر پو ، بازتاب ، جمعیت اتحاد سبز استان سمنان ، انجمن علمی جنگلبانی ایران ، افکار نیوز ، بی رنگی ، ببین نیوز ، پرنیوز ، خبرساز ، فردا ، روزنامه همشهری ، با خانواده ، اخبار اقتصادی ، روزنامه ملت ما ، روزنامه فرهیختگان ، کافه لومیر ، پارس دیلی نیوز ، پایگاه خبری شهر الکترونیک ، مدیران ایران ، ایران صدا و ...

یوز که از بافق برود ... ایران ، عراق می‌شود! نمی‌شود؟



    تصویری را که در سمت چپ می‌بینید، یک عرب بادیه نشین را در بیابان‌های مرکزی عراق در سال 1925 میلادی نشان می‌دهد که با افتخار در کنار شکارش، یعنی یک قلاده یوز آسیایی ایستاده است. تصویری که امروز حتا در عالم خیال هم امکان ندارد که در بیابان‌های مرکزی عراق تکرار شود؛ زیرا اینک آب برای آدم‌ها هم در عراق به دشواری یافت می‌شود، چه رسد برای حراست از زیستگاهی که یوز باید در آن به خرامد ...
   شوربختانه آن که مرگ بوم شناختی (اکولوژیکی) سرزمین همسایه - عراق - که در کوتاه‌ترین فاصله جغرافیایی از ما رخداده است، نه‌تنها نتوانسته اغلب مدیران متولی کشور را بیدار کند، بلکه اینک می‌شنویم  برای کوتاه کردن مسیر تردد چند ده خانوار روستایی، آن هم به میزان فقط 22 کیلومتر، فرمان احداث جاده‌ای موسوم به گزوئیه را از قلب منطقه حفاظت شده بافق صادر کرده‌اند که می‌تواند آخرین برگ از کتاب قطور حضور یوز در آسیا را هم ورق زده و با بستن این کتاب، واپسین بازمانده‌های یوزپلنگ آسیایی در ایران هم نابود شوند. آن هم در شرایطی که سازمان حفاظت محیط زیست ایران به کمک نهادهای بین‌المللی وابسته به سازمان ملل متحد تاکنون چندین میلیون دلار برای حفظ زیستگاه یوز سرمایه‌گذاری کرده و افزون بر آن، مشتاق است تا نسل ببر مازندران و شیر ارژن را هم دوباره در وطن احیاء کند!
    اینک جای این پرسش کلیدی از آقای اصغر محمدی فاضل خالی است که آقای دکتر! کدام را باور کنیم؟ سکوت معنی‌دار سازمان متبوع‌تان در برابر خراش مرگ‌آفرین در منطقه حفاظت شده بافق را یا ادعاهای پر سر و صدا و رنگین‌تان برای احیای نسل دوگربه سان دیگر ایرانی را؟!

برای سلامتی استاد بهرام سلطانی دعا کنیم ...



    کامبیز بهرام سلطانی، مرد خستگی‌ناپذیر طبیعت ایران؛ متخصصی دردآشنا و عاشق که هرگز حاضر نشد حقیقت را فدای مصلحت شخصی‌اش کند، متأسفانه این روزها سخت دارد با غولی جانکاه به نام سرطان ریه دست و پنجه نرم می‌کند ...
    درست است که چند روزی است که حتا سخن گفتن برایش دشوار شده، اما دوستان من! ایمان دارم که هنوز اگر به برق چشمانش بنگرید، می‌توانید نام بلند ایران را در آن رهگیری کنید ... مردی که همه چیزش را برای ساختن یک طبیعت آباد و زیستمندانی شاد عرضه کرد و هرگز هیچ موقعیتی را به وکالت این محیط زیست رنجور ترجیح نداد. بی‌شک خوانندگان مهار بیابان‌زایی خاطره‌ی یادداشت‌های وزینش را به یاد دارند که چگونه عصاره دانشش را بی هیچ چشمداشتی برای اعتلای دانش طرفداران و فعالان محیط زیست ایران عرضه می‌داشت و امروز نوبت ماست تا در سپاس از مردی که تارو پود وجودش با عشق به دنا، میانکاله، انزلی، پریشان، بختگان، شادگان، آلماگل، باهوکلات، کلاه قاضی، بمو، میان‌جنگل، هامون، ارسباران، سبزکوه و ... گره خورده است، با همه‌ی اخلاصی که در خود سراغ داریم و با همه‌ی صمیمیتی که در خویشتن خویش می‌جوییم از پروردگار مهربان ... از خدای طبیعت و از رفیق آسمانی‌مان بخواهیم تا دوباره نوشخند پرمهرش را به بهرام سلطانی عزیز و خانواده کوچکش نمایان سازد و سایه‌ی پرمهرش را همچنان بر بالای این بوم و بر مقدس سبز نگه دارد ...
هرگز یادم نمی‌رود هیجدهم بهمن 1388 را، وقتی که برایم نوشت: «محمّد عزیز، عمرم به پایان نزدیک شده و هنوز پاسخی نیافته‌ام.»
    و همان زمان برایش نوشتم:

    و امروز از هر کسی که این یادبرگ را می‌بیند و می‌خواند، می‌خواهم تا زمانی از روزانه‌هایش را خلوت کند و از معبودش بخواهد تا به بهرام‌سلطانی توان پیروزی بر غول سرطان را عطا فرماید ...
    مگویید این آرزو خام است ...
    که می‌دانم خام نیست و حالا می‌توانید از آن مادر و پسرک یک ساله‌اش بپرسید که چرا خام نیست؟

وقتی که غول آلودگی هوا افسارش در تهران پاره می‌شود!



    «شهر تهران دارای آب و هوای متغیر و ناسالمی است. فراوانی ماشین‌های گوناگون متحرک و ثابت که با صرف نفت و بنزین خود اکسیژن هوا را گرفته و به گاز کربنیک تبدیل می‌نماید بر مسئله بدی آب و هوا افزوده است.»
    جملات بالا متعلق به یادداشتی در روزنامه اطلاعات است که بیش از 54 سال پیش، یعنی در 28 آبان 1336 نگاشته شده است؛ نگرانی‌ای که 9 سال پس از آن منجر به برپایی نخستین سمینار بررسی آلودگی هوای تهران در 15 آذر 1345شد. منتها از آن سال تاکنون، ظاهراً هنوز دارند بررسی می‌کنند که چگونه می‌شود غول آلودگی هوا را دوباره به چراغ جادو بازگرداند! نه؟ راستی! به نظر شما چرا نیم قرن، زمان مناسبی برای ریشه کنی بحرانی به نام آلودگی هوا در تهران نیست؟ و نه تنها این زمان کافی نیست، بلکه اینک غول آلودگی گام‌های خود را تا اراک، اصفهان، اهواز، تبریز، مشهد و شیراز هم گسترانده است! ماجرا را هم دیگر مانند سال گذشته نمی‌توان صرفاً به کمبود ریزش‌های آسمانی ربط داد! می‌توان؟
    این روزها، تهرانی‌ها در حالی آخرین برگ‌های فصل پاییز را ورق می‌زنند که دست‌کم، نیم قرن بود چنین دوره‌ی پربارانی را در نخستین فصل از سال آبی به یاد نداشتند. کافی است بدانیم بدون توجه به بارندگی آذرماه، میزان ریزش‌های آسمانی در استان تهران در طول دو ماه نخست سال آبی 91-1390 بیش از 383 درصد رشد داشته است؛ وضعیتی که سبب شد پایگاه مدیریت خشکسالی، استان تهران را پرباران‌ترین استان کشور بنامد. با این وجود و به رغم بهره‌مندی از چنین سال استثنایی و خیسی، اکنون چند هفته است که غلظت آلاینده‌های موجود در هوای تهران از مرز ناسالم هم گذشته و به آستانه‌ای بس خطرناک و نگران کننده رسیده؛ آستانه‌ای که کابوس روزهای آلوده آذرماه سال 1389 در تهران را دوباره زنده کرده است. روزهایی که می‌خواستند با استفاده از هواپیماهای سمپاش، از میزان آلودگی هوایش بکاهند و اینک بیش از هر زمان دیگری، آن طرح به یک لطیفه می‌ماند!
    اما چرا آن کابوس دوباره زنده شده است؟
    آیا وضعیت وخامت‌بار کنونی یکبار دیگر تأیید نمی‌کند که هیچ عزم جدی برای مهار آلودگی هوا در پایتخت ایران و دیگر کلان‌شهرهای کشور وجود ندارد؟ وقتی که مردم تهران سالانه 200 میلیارد دقیقه از عمرشان را مجبورند در ترافیک پایتخت به هدر دهند؛ وقتی همچنان دو خودروساز اصلی کشور در برابر ارتقای استاندارد ساخت خودرو از یورو 2 به یورو 3 مقاومت می‌کنند؛ در حالی که اینک یورو 5 استاندارد روز اروپا به شمار می‌رود؛ و وقتی که درصد بنزن موجود در بنزین مورد استفاده به 5 برابر حد مجاز می‌رسد؛ آشکار است که باید با چنین بحرانی روبرو شویم؛ بحرانی که سبب شده از ابتدای سال 90 تا امروز، فقط تهرانی‌ها از دو روز هوای پاک بهره‌مند باشند.
    بنابراین، آیا در چنین شرایطی، شگفت‌آور است که بشنویم: دست‌کم سالانه 4 هزار نفر از تهرانی‌ها بر اثر آلودگی هوا جان می‌بازند؟ و افزون بر آن، آیا شگفت‌آور است که خسارت مادی آلودگی هوا در تهران به هشت میلیارد دلار در سال برسد؟ چگونه است که اختلاس سه میلیارد دلاری می‌تواند چنان موجی در جامعه ایجاد کند که خواب بسیاری از خفتگان خفته را آشفته سازد، اما این هدررفت 8 میلیارد دلاری را کسی جدی نمی‌گیرد؟ آیا این که سوخت مورد استفاده در خودروها یا تکنولوژی ساخت خودروها با استانداردهای جهانی فاصله بسیار دارد، مقصرش مردم هستند یا دولت؟ آیا این که میزان فضای سبز محدوده‌ی 700 کیلومتر مربعی تهران از حدود 70 درصد در دهه‌ی 1330 به 15 درصد در امروز کاهش یافته است، مقصرش مردم هستند یا مدیریت حاکم بر پایتخت ایران؟
    بیاییم برای یکبار هم که شده این شهامت را در خود تمرین کرده و صادقانه اعتراف کنیم که حل مشکل آلودگی هوای تهران و برخی کلان‌شهرهای دیگر، نیاز به برنامه‌ریزی بیش از 4 سال دارد و به همین دلیل در اولویت کار هیچ دولت و شهرداری معمولاً قرار نمی‌گیرد! می‌گیرد؟
    یادمان باشد هوا که از دست برود؛ هوا که بی کیفیت شود؛ زندگی بی‌کیفیت خواهد شد. زیرا بر بنیاد آموزه شاخص سرزمین شاد – Happy Planet Index - مردمان شاد، مردمان خلاق و مردمان کارآفرین نمی‌توانند در چنین هوایی و چنین سرزمینی بهترین کیفیت خود را بروز دهند و این می‌تواند بزرگترین هشدار برای کلان‌نگران حکومتی باشد که اگر همچنان منفعلانه در برابر این معضل رویه کنونی را ادامه دهند، گام به گام ممکن است آنها را از دستیابی به پیش‌بینی‌هاشان در سند چشم‌انداز ایران 1400 بیشتر بازدارد.

    برخی بازتاب های این یادداشت:

    - چرا ابعاد آلودگی هوا هر روز فاجعه‌بارتر می‌شود؟
    -
در بحران آلودگی هوا مردم مقصرند یا مدیران؟
و همچنین انتشار در روزنامه های:
    - مردم سالاری
    - ملت ماو سایت های:
انجمن های تخصصی حیوانات خانگی ، خبرگزاری حقوق بشر ، جوان امروز ، نیوز آن لاین ، خبر فارسی ، خبر پو ، بازنگار ، پرشیا دام ، ۹۸ فان ، بازار ایرانی ، آذرنیوز آن لاین ، وب سایت خبری ایران ، پارسی پیک ، ویستا ، قانون ، دخت شهریور ، ویبا ، هد لاین ، دیده بان کوهستان ، کجک و ... 

سگی که پنج سال است، چشم ندارد؛ اما می بیند!

    یادتان هست از ماجرای آن مارمولک‌های ژاپنی برایتان نوشتم؟ یادتان هست قصه‌ی آن گنجشک را در محله‌ی پدری اشاره کردم؟ یادتان هست ماجرای جانفشانی گاومیش‌ها و اتحادشان در برابر شیرها را پاس داشتم و یادتان هست از مشاهده‌ام در باراندوز گفتم و از یک سگ گله وظیفه‌شناس در حوالی روستای ممکان؟

 

ادامه نوشته

کابوس امروز قحطی آب در عربستان، نتیجه خواب خرگوشی دیروز است!

                

    عربستان سعودی، به عنوان بزرگترین و ثروتمندترین کشور خاورمیانه، امروز بیش از هر زمان دیگری از پاشنه آشیلش رنج می برد؛ پاشنه آشیلی که ممکن است نه تنها بسیاری از برنامه های بلندپروازانه این کشور را آشکارا به مخاطره بیاندازد، بلکه تنش های اجتماعی گسترده ای را در سراسر خاکش دامن زده و بر موج نارضایتی ها از این رژیم پادشاهی بیافزاید. وضعیت به گونه ای است که میزان منابع آب شیرین در دسترس این کشور هم اکنون به پایین ترین مقدار خود، یعنی یک میلیارد متر مکعب در سال کاهش یافته است؛ در حالی که نیاز جمعیت 28 میلیون نفری این کشور، دست کم، دو نیم برابر این مقدار است ( ماهنامه  KWC . شماره آذرماه 1390). به دیگر سخن، با شکست برنامه های دولت سعودی در نمک زدایی از آب و کاهش چشمگیر اندوخته های آب فسیلی این کشور، حالا نه تنها سعودی ها آبی برای تأمین نیازهای بلندپروازانه خود در تولید و خودکفایی محصولات کشاورزی ندارند، بلکه حتی از کمینه آب شرب مورد نیاز شهروندان شان هم محروم مانده اند. 

   شرایط بحرانی عربستان در جهانی رخداده که پیوسته از جنگ و مناقشات بر سر آب، به عنوان مهم ترین چالش پیش رو یاد می شود و عربستان در منطقه ای قرار گرفته که از این منظر، تنش آفرین ترین است. به نحوی که در طول پنج دهه گذشته، از حدود 37  برخورد خشن و مخاصمه آمیز که بین کشورها بر سر آب پدید آمده، فقط 7 مورد آن مربوط به خاورمیانه نبوده است. این در حالی است که تنها در طول دهه نخست قرن بیست و یکم، به فهرست کشورهایی که مردمان شان با تنش آبی روبرو هستند، نام 24 کشور جدید هم افزوده شد که اغلب در خاور میانه استقرار دارند. گزارش سال 2007 بانک جهانی نیز از این منظر حایز اهمیت است که تأکید کرد: اندوخته های آب شیرین منطقه خاورمیانه به نسبت سال 1960 میلادی بیش از یک سوم کاهش یافته است. همان گزارش می گوید جهانیان در طول 15 سال (1987 الی 2002) افزون بر 3 هزار و 807 میلیارد و 400 میلیون مترمکعب از اندوخته های آب شیرین خود را از دست داده اند. در حقیقت، مجموع ذخایر آب شیرین در خاورمیانه، عرصه ای که 14 درصد سهم خشکی های جهان را به خود اختصاص داده، فقط 2 درصد است  و در این میان، کشورهایی نظیر عربستان، کویت، قطر و امارات متحده عربی، تقریباً تمامی آبهای موجود در آبخوانها و سفره های آب زیرزمینی و حتا آبهای فسیلی شان را مصرف کرده اند . به همین دلیل، چاره ای جز استفاده روزافزون از آب شیرین کن های برقی و خورشیدی  و روش های نمک زدایی از آب ندارند. روش بسیار پرهزینه ای که منجر به انباشت زباله هایی بسیار خطرناک از باقیمانده مواد موجود در این دستگاه های آب شیرین کن می شود که هنوز عملاً هیچ روش علمی و پایداری برای دفع بهداشتی یا بازیافت آنها ابداع نشده و اینک خبر می رسد که ادامه این برنامه ها با تردید جدی روبرو شده است.

    بنابراین، اگر امروز خبر می رسد که بیش از یک سوم از شهروندان عربستانی از کمبود شدید آب رنج می برند، نباید شگفت زده شد که چگونه ممکن است در کشوری که میلیاردها دلار ثروت را سالانه از طریق فروش نفت و پذیرش گردشگر مذهبی جذب می کند، هنوز تأمین آب شرب، مهمترین مسأله و کابوس شاهزاده های سعودی باشد.

    بلندپروازی های نابخردانه و آزمندانه و کوشش برای خودکفایی و حتی صدور گندم (بخوان خواب خرگوشی!)، باید هم که چنین عقوبتی را در پی داشته باشد؛ زیرا طبیعت با کسی شوخی ندارد! دارد؟

    باشد که از سرنوشت عربستان عبرت گرفته و اجازه ندهیم تا چیدمان توسعه مان بدون توجه به ملاحظات بوم شناختی سرزمین، طراحی و به اجرا درآید.

    برخی بازخوردهای این یادداشت:

    در خبرآن لاین ایبنانیوز - آزادنگار - کام روز - وب سایت خبری ایران - نیوز - آ‌ذرنیوز آن لاین - دیده بان کوهستان - روزنامه شرق - پارسی پیک - پی سی دانلود - خبر فارسی - انجمن اعضای هیات علمی - ویستامگیران.

    - کشورهای خاورمیانه و بحران بی‌آبی 



اگر حسین (ع) عاشورای 90 را می‌دید؟!

1

این تصاویر را نگاه کنید، اینجا خیابان ریحانی در شمال تهران در ظهر عاشورا – 15 آذر 1390 - است؛ جایی که یک آپارتمان 100 متری را نمی‌توان کمتر از 300 میلیون تومان یافت! با این وجود، نحوه‌ی ذبح این گاو نگون‌بخت را تماشا کنید! گاوی که در عاشورای 1390 اینگونه به مسلخ فرستاده می‌شود تا عزاداران سومین امام شیعیان با انرژی و شور بیشتری در سوگش بر سر و سینه بزنند ...

2


امّا براستی اگر امام حسین (ع) زنده بود، به این همشهری‌های ما که اینگونه امعاء و احشا حیوان را مستقیماً در جوی خیابان سرازیر می‌کردند تا مردم پایین دست از آن مستفیض گردند، چه می‌گفتند؟!

دارند باقیمانده لاشه گاو را به درون جوی خیابان می ریزند!


به پلیسی که در منطقه حضور داشت، گفتم: چرا تذکر نمی‌دهید؟ گفت: همین یک روزه آقا!!

رنگ آب را در جوی خیابان دقت کنید! 


    اما واقعاً نهادهایی نظیر شهرداری تهران و صدا و سیما تا چه اندازه به این حوزه وارد شده و جرأت کرده‌اند تا شجاعانه این لکنت‌ها را از این آیین حسینی بزدایند؟!

فرض کنیم کاشف پنی سیلین، پورسینا بود نه الکساندر فلمینگ!

    هرچند اینک کمتر بشود آدم‌هایی را یافت که رخدادهای سال 1928 را به خاطر داشته باشند، اما با این وجود، شاید یکی از مهم ترین سال‌های کره زمین در طول عمر 4.6 میلیارد ساله‌اش، همین سال 1928 باشد!

    زیرا تا پیش از این سال، یعنی در طول بیش از 9900 سال، جمعیت جهان شمار خویش را از حدود یک میلیون نفر در آغاز عصر کشاورزی در ده هزار سال پیش، به دو میلیارد نفر در سال 1927 میلادی افزایش داد. ولی در فاصله 84 سال بعد تا امروز، 5 میلیارد نفر دیگر به شمار آدم‌زمینی‌ها افزوده شد! چرا؟

    بی شک یکی از مهم‌ترین دلایل این جهش خیره کننده، کشف پنی سیلین توسط الکساندر فلمینگ، دانشمند اسکاتلندی بود؛ کشفی که هر چند تا اواسط جنگ جهانی دوم (1941) آنچنان شناخته نشد، اما در آن سال توانست به عنوان مهم ترین ماده در مقابله با مرگ و میرهای ناشی از جراحت و عفونت عمل کند. افزون بر آن، پنی سیلین، مؤثرترین ماده در مبارزه با بیماریی‌هایی چون تب سرخ، دیفتری، سفلیس، سوزاک، آرتریت، بُرُنشیت، مننژیت و مسمومیت خون بود؛ بیماری‌هایی که تا پیش از کشف پنی سیلین قاتل میلیون‌ها انسان بودند. بنابراین، اگر بگوییم که دست کم حیات نیمی از جمعیت هفت میلیاردی جهان، مدیون الکساندر فلمینگ است، حرفی به گزاف نزده‌ایم.

    با این وجود، بیایید فرض کنیم که کشف بزرگ فلمینگ، 900 سال زودتر از وی و توسط یک دانشمند مشهور ایرانی به نام پورسینا رخ می‌داد! فکر می‍کنید در آن صورت ما اینک کجا بودیم؟

    وقتی در طول 84 سال، پنج میلیارد نفر به جمعیت جهان افزوده می‌شود؛ وقتی می‌دانیم که ظرفیت پذیرش کره زمین در سال 1980 به پایان رسیده و از آن تاریخ، یعنی زمانی که جمعیت جهان هنوز به 5 میلیارد نفر هم نرسیده بود، میزان مصرف از میزان تولید سالانه زمین پیشی گرفت؛ معلوم است که باید تصور چه دوزخ جانسوزی را امروز می‌کردیم، اگر پورسینا، پنی‌سیلین را کشف کرده بود.

    نتیجه اخلاقی این که: گاه آن چیزی که سبب شده تا ماندگاری حیات تا امروز ادامه یابد، هوشمندی بشر نبوده! بلکه شانسش بوده که خیلی هم هوشمند و دانا آفریده نشده است!

    بنابراین، اگر روزی ماشین زمان اختراع شد و رؤیای رابرت زمیکس به حقیقت پیوست، لطفاً در چمدانی که با خود حمل می‌کنید تا به گذشته‌های دور بروید، هرگز پنی سیلین جاسازی نکنید که خطرش از هر ماده افیونی دیگر برای کره زمین، بیشتر است!


درج نظر

کاش تنه این سبزها به ما سبزها هم بخورد! نخورد؟

    هرچند که هیچگاه آلمانی ها را به عنوان خونگرم ترین و مهربان ترین مردم جهان یاد نکرده اند؛ اما فکر می کنم وقت آن رسیده که ژرمن ها را دلسوزترین حامیان سلحشور طبیعت زمین بنامیم و در برابر عزم جدی شان برای حفظ طبیعت کلاه از سر برداریم.

    همین چندی پیش بود که فعالان سبز آلمان، چنان به دولت خویش فشار آوردند تا دولت فدرال مجبور شد انصراف خویش را در پروژه ساخت سدی غول پیکر در کشور ترکیه اعلام کند؛ زیرا آلمان...ی ها معتقد بودند با ساخت یک سد دیگر بر روی سرشاخه های فرات، وضعیت میان رودان و هورالعظیم در کشور عراق وخیم تر خواهد شد! می بینید؛ به جای این که ایرانی ها نسبت به ساخت این سد و افزایش ریزگرد ناشی از آن معترض باشند، این آلمانی ها بودند که بار ما را هم بر دوش کشیدند و بر خلاف مصالح آشکار اقتصادی شان، عملاً نشان دادند که عاشق زمین هستند.

    در ماجرای سونامی ژاپن و انفجار رآکتور فوکوشیما هم این آلمانی ها بودند که بیشترین اعتراض و زنجیر انسانی را تشکیل داده و دولت خویش را واداشتند تا فرمان تعطیلی نیروگاه های اتمی خود را تا یک دهه دیگر بدهد.

    قصه اشتوتگارت 21 هم برگ زرین دیگری برای آلمان ها به حساب می آید و امروز هم آنها در اعتراض به حمل زباله های هسته ای از فرانسه به آلمان، حقیقتاً شاهکار کردند ...

    اجازه دهید همه با هم به افتخار سبزهای آلمان یک کف مرتب بزنیم و آرزو کنیم تا تنه آنها به ما هم بخورد! به مایی که فکر می کنیم فعال و طرفدار محیط زیست هستیم؛ اما نیستیم! هستیم؟


درج نظر