عقاب ها را جان دادیم تا روباه خاکستری را جان گیریم؟!

    ماجرای عقاب‌ها را که یادتان هست؟ اشاره کردم که اخیراً دانشمندان متوجه شده‌اند که آمریکایی‌ها شاید لازم باشد تا بهای گزافی برای پایداری دوباره‌ی عقاب سرسپید به عنوان نماد ایالات متحده‌ی آمریکا بپردازند.
    در همین باره، مقاله‌ی ارزشمندی در مجله‌ی اشپیگل منتشر شده است که اینک یکی از هموطنان فرزانه و طبیعت‌دوست، زحمت برگردان فارسی آن مقاله را متحمل شده و حاصل کار را برایم ارسال داشته‌اند. ضمن سپاس مجدد از این دوست نادیده و فرهمند که پایگاه اطلاع‌رسانی فرهنگی – تاریخی و صنعتی را هم مدیریت می‌کنند، توجه شما را به اصل آن یادداشت جلب می‌کنم؛ یادداشتی که می‌تواند برای ما که اینک درگیر تجربه‌ی مشابهی  برای بازگرداندن ببر مازندران یا شیر ارژن به موطن اصلی‌شان هستیم، بسیار درخورتوجه و مفید باشد. به ویژه که امروز، نخستین روز خرداد برابر با 22 ماه می هم هست؛ روزی که برای دهمین سال پیاپی، مردمان زمین آیین های نکوداشت روز جهانی گونه گونی زیستی را - آن هم در سال جهانی این مناسبت - گرامی می دارند ...

ادامه نوشته

در گیلاوند رخ داد: یک مهربانی دیگر از سوی مسکن مهر به منابع طبیعی!


    به این جمله دقت کنید: «در دماوند متولیان منابع طبیعی که سال‌ها پیش اقدام به برپایی جنگل دست‌کاشت در مدخل ورودی گیلاوند کرده بودند، خواستار تغییر محل احداث ساختمان‌های مسکن مهر به فاصله 100 تا 200 متر شدند که پس از مخالفت، این درختان قطع و سازه‌های آهنی  به جای این درختان بر زمین نشانده شدند!»
     به این می‌گویند: قاطعیت مدیریتی یا کلنگ مدیریتی یا مدیریت کلنگی که پیش‌تر هم در مورد آن نوشته بودم!
    فقط نمی‌دانم چرا این قاطعیت‌های کلنگی شامل حال ماجرای رالی تراکتورسواران هیچگاه نمی‌شود؟!
    شما می‌دانید؟

    اصل ماجرا را از زبان مهرداد مسیبی عزیز بخوانید و اگر حس داشتید، بگریید و سبک شوید ...


درج نظر

بپذيريم كه روزگار بهره برداري‌هاي خودسرانه به سر آمده‌ است! - 8

    کامبیز بهرام‌سلطانی در هشتمین بخش از نوشتار ژرف‌اندیشانه‌اش به صراحت به من و تو می‌گوید: باید به دوران بهره‌‌برداری‌های خودسرانه در طبیعت پایان داده و به بهانه‌ی حرمت رسومی منجمد چون سامان عرفی، نباید تجاوز و دست‌درازی به اراضی ملّی را توجیه کرد. رخدادی که همین هفته گذشته و به تلخی هر چه تمام‌تر، در بام ایران به وقوع پیوست؛ آن هم در سکوت کامل آنهایی که باید پاسدار حراست و حفاظت از قانون باشند.
    با هم پی می‌گیریم این یادداشت وزین را در هشتمین منزلگاهش :

     نيازهايی که به طبيعت داریم:

     مفهوم حفاظت از طبيعت در برگيرنده‌ی كليه تحقيقات و اقداماتي است كه به منظور حفاظت، مراقبت، بهسازي و باززنده‌سازي كارايي و قابليت‌هاي طبيعت به‌ انجام می‌رسد. در اين راستا، هدف همواره حفظ تداوم بهره برداري از طبيعت، يا به بيان ديگر بهره برداري پايدار از منابع اكولوژيك است. قابليت‌هاي طبيعت بايد از يك سو به دليل برخورداري از ارزش‌هاي ذاتي و از سوي ديگر به دليل برخورداري از نقشي زير بنايي در زندگي انسان مورد حفاظت قرار گيرند. در چارچوب يك چنين برداشتي از مفهوم حفاظت از طبيعت، حفاظت از ارزش‌هاي ذاتي طبيعت، يعني ارزش‌هايي كه فارغ از معيارهاي ارزشي انسان، طبيعت به خودي خود دارا می‌باشد، با بهره برداري پايدار از طبيعت در تعارض قرار نمی‌گيرد. ضمن اينكه بهره برداري از منابع سرزمين را نيز بايد با تكيه بر تحقيقات علمی‌ به ‌انجام رسانيد؛ بپذيريم كه روزگار بهره برداري‌هاي خودسرانه به سر آمده‌ است و اين بدان معناست كه ديگر كسي نبايد با بستن تبري بر كمر به قطع درختان مبادرت کرده و يا كس ديگري با داشتن بيلي در دست، اجازه تبديل پهنه‌هاي استپي به زمين زراعي را داشته باشد. همان گونه كه نفت و گاز سرمايه ملي به حساب می‌آيند، چشم‌اندازهاي طبيعي، منابع آبهاي سطحي و زيرزميني و منابع خاك نيز سرمايه ملي محسوب شده و نمی‌توانند با تكيه بر معيارهايي قرون وسطايي – مانند سامان عرفي – مورد دخل و تصرف و تخريب و تجاوز افراد قرار گيرند. بهره‌برداري از منابع اكولوژيك بايد مبتني بر دانش روز باشند و اين دانش بدون توليد دانش حاصل نمی‌آيد. كسب دانش درباره قابليت‌هاي اكولوژيك سرزمين ايران را نيز نمی‌توان از منابع خارجي استخراج كرد، زيرا هر سرزميني داراي قابليت‌هاي اكولوژيك و زيستي متفاوت است. حتا در محدوده مرزهاي سياسي ايران زمين نيز، اين قابليت‌ها همسان توزيع نگرديده‌اند ؛ قابليت‌هاي اكولوژيك و زيستي بيوم هيركاني يا زاگرس را نمی‌توان با بيوم‌هاي بياباني و نيمه بياباني ايران مركزي يكسان دانست.
     براي حفاظت از طبيعت می‌توان دلايل منطقي ديگري را نيز ذكر كرد كه در يك جامعه دانش محور حتماً مورد قبول قرار می‌گيرد. از آن دلایل در نهمین بخش از این نوشتار با شما سخن خواهم گفت.

ادامه دارد ...

سه لکه‌ی امید در محله‌ی ما!

    چقدر حس خوبی است که بدانی در نزدیکی‌های جایی که زندگی می‌کنی، به رغم فوران دود و بوق و گرد و غبار ... هنوز هستند شهروندانی که عاشقانه به دل‌آویزترین بخش زیست‌بوم چسبیده و دوست ندارند به هیچ قیمتی، روزگار زیست‌گاه‌شان را بدون گل ببینند ...

ادامه نوشته

معرفی چند درخت مشکوک به مقدس نما بودن در دانشگاه صنعتی اصفهان!

    ساعتی پیش از همایش ناگفته های سدسازی در اصفهان، برگشتم و به زودی روایت هایی از این همایش ارزشمند خواهم نوشت ...



ادامه نوشته

اگر جمعیت را کنترل نکرده بودیم؛ امروز با یک فاجعه روبرو بودیم! - 7

    در حالی که عالی‌ترین مقام اجرایی کشور، به راحتی آب خوردن تمامی سیاست‌های انقباضی چند دهه‌ی اخیر را در حوزه‌ی مهار رشد جمعیت به چالش گرفته و بی‌مهابا آنها را رد می‌کند، کامبیز بهرام سلطانی در هفتمین بخش از رساله‌ی تفکربرانگیزش، آشکارا نظر دکتر احمدی نژاد را رد می‌کند:
    با هم این نوشتار را در هفتمین منزل پی می‌گیریم:
    يكي از پيامدهاي اسكان اجباري عشاير (تخته قاپو)، افزايش تعداد مراكز روستايي، گسترش افقي شهرها (كه به ‌اشتباه توسعه شهري ناميده می‌شود) و تبديل روستاها به شهر، تخريب طبيعت در تمامی ‌ابعاد آن بوده و همچنان نيز هست. اين همه در شرايطي رخ می‌دهد كه در ايران هيچ نهادي مسئول برنامه‌ريزي و سازماندهي يكپارچه سرزمين نبوده و به همين ترتيب، هيچ نهادي نيز براي مديريت يكپارچه طبيعت سرزمين وجود ندارد. تفكر بخشي يا sectoral و برنامه‌ريزي بخشي متكي بر تفكر بخشي و محصولات اصطلاحاً عمراني اين دو به آواري تبديل شدند كه بر سرِ طبيعت سرزمين فرود آمد. بدين سان اراضي زراعي، باغات و پهنه‌هاي طبيعي كه لابلاي آنها باقي مانده بود، آرام آرام رو به عقب نشيني نهاد و جاي خود را به كاربري‌هاي شهري بيش و كم برنامه‌ريزي شده و نيز سكونتگاه‌ها و شهرك‌هاي خودجوش سپرد. در اين ميان تمايل به شهرنشيني، علي رغم وضعيت نابسامان شهرها، نه تنها فروكش نكرد، كه به مرور زمان رو به‌افزايش نيز نهاد. سرشماري سال 1365 نشان داد، براي اولين بار در تاريخ ايران، تعداد جمعيت شهري نسبت به جمعيت روستايي افزايش يافته‌است؛ روندي كه تا به‌امروز ادامه يافته و فعلا" خاتمه‌اي بر آن متصور نيست. برمبناي داده‌هاي سرشماري سال 1385 وضعيت جمعيت شهري و روستايي كشور به شرح جدول شماره 2 می‌باشد.

    اگر اقدامات صحيح و حساب شده در جهت كنترل جمعيت نمی‌بود، با احتساب جمعيت 49445010 نفري سال 1365 و نرخ رشد 3.9 %، جمعيت كنوني ايران می‌بايست چيزي در حدود 100 ميليون نفر باشد و اين در حالي است كه توان محيط طبيعي سرزمين، يا به بيان ديگر توان جمعيت پذيري طبيعت سرزمين نسبت به دهه‌هاي شصت و هفتاد خورشيدي دچار اُفت بسيار شديد شده ‌است.
    در همينجا آناً بايد بر اين نكته تأكيد جدي شود كه موضوع بحث حاضر به هيچ وجه مخالفت با شهرنشيني نيست ؛ شهرنشيني تابع روندي تاريخي است و در سراسر جهان جريان دارد. نقد حاضر بر دو نكته تكيه دارد ؛ اول شيوه شهرسازي و شهرنشيني در ايران و دوم نياز انسان به طبيعت.
     نكته نخست بر اين واقعيت تأكيد دارد كه دشت‌ها و پهنه‌هاي قابل سكونت سرزمين ايران ظرفيت پذيرش شهرهاي گسترده و وسيع را ندارد. به ويژه زماني كه با استفاده‌ا ز روش‌هاي فني، ظرفيت شهر و جمعيت پذيري آن افزايش داده شده و از اين طريق بار و فشار بيشتري بر محيط وارد آورده شود؛ امروزه روز تعداد شهرهايي كه ظرفيت خودپالايي هواي خود را از دست داده، براي تأمين آب مورد نياز خود بايد به ديگر حوضه‌هاي آبخیز دست اندازي كنند، در دفع زباله، فاضلاب، آلودگي صوتي و ساير آلودگي‌هاي محيطي، در مفهوم واقعي كلمه درمانده شده‌اند كم نيست. چگونه می‌توان انتظار داشت، انساني كه در يك چنين محيط شهري اي زندگي می‌كند، انساني سالم باشد؟ بخشي از تكامل بيولوژيك انسان در كنش متقابل با محيطي كه در آن زندگي می‌كند، به وقوع می‌پيوندد. اطلاعات محيطي كه‌ انسان دريافت می‌دارد، واكنش بيولوژيك انسان را بر می‌انگيزد و از اين طريق سازگاري انسان با محيط ميسر می‌گردد. نكته دوم عبارت است از اينكه در شهر‌هاي كنوني چه عوامل برانگيزنده‌ ارزشمندي وجود دارد كه سيستم بيولوژيك انسان بتواند نسبت به‌ آن واكنش نشان دهد و سپس اينكه آيا واكنش به محرك‌هاي موجود در شهرهاي ما، می‌تواند به تكامل سالم انسان منتهي شود؟ آيا قرار است انسان امروز نسبت به‌ آلودگي هوا، آلودگي صوتي، وجود زباله در گوشه و كنار شهر و لجن در نهرهاي شهري، سيماي آشفته شهرها و همچنين در شرايط دوري از طبيعتي كه در طول هزاران سال انسان را به جايي رسانيده‌ است كه‌ امروز قرار دارد، تكامل يابد؟ يعني درست مانند گياهان و جانوراني كه در توليد محصولات غذايي مورد استفاده قرار گرفته و از طريق دستكاري‌هاي ژنتيك، در برابر اين يا آن آفت مقاوم می‌شوند؟ آيا قرار است با تكيه بر دانش نوين بيوتكنولوژي انسان مقاوم در برابر آلودگي هوا، آلودگي صوتي، آلودگي الكترومغناطيسي، آلودگي سيماي شهر و مهم تر از همه‌ انسان بي نياز به طبيعت توليد كنيم؟ چطور است، كوشش شود انساني عاري از معنويات، حس ترحم، زيبايي شناسي، دوستي، عشق، محبت، عاطفه، رفاقت، دلبستگي، نوع دوستي و غيره توليد كنيم و به جاي اتلاف وقت در توليد گوسفندهاي شبيه سازي شده، مستقيما" وارد عرصه شبيه سازي انسان‌هايي شويم كه به‌  آنها نياز داريم؟ رودربايستي را كنار بگذاريم ؛ مگر هدف نهايي شبيه‌سازي‌هاي كنوني، شبيه سازي موجودي انسان نما نيست؟
     سال‌ها پيش كُنراد لورنتس، پدر رفتار شناسي مدرن نوشت : « از ميان علت‌هاي همه تكامل‌هاي جهان آلي، گذشته‌ از فرآيند جهش و نو تركيبي ژن‌ها recombination of Gens، مهم ترين نقش بر عهده‌ انتخاب طبيعي است. انتخاب طبيعي چيزي را به بار می‌آورد كه‌ آن را سازگاري می‌ناميم، و سازگاري فرآيندي به راستي شناساننده‌ است. زيرا جاندار به وسيله‌ آن اطلاعاتي را كه در محيط موجود است و براي بقايش اهميت دارد در اختيار می‌گيرد. به عبارت ديگر درباره محيط خود كسب دانش می‌كند. وجود ساخت‌ها و كنش‌ها، كه محصول سازگاري اند، از مشخصات موجودات زنده‌ است و در جهان غير آلي چيزي را نظير آن نمی‌توان يافت. شكل‌هاي پيچيده و عموما" بعيد ساخت بدني و رفتار، اصولا" به هيچ طريقي جز از راه‌ انتخاب طبيعي و سازگاري به وجود نمی‌آيند » . كنراد لورنتس در ادامه‌ از ديدگاه رفتار شناسي برجسته، به تبيين علل رفتارهاي نه چندان منطقي انسان اصطلاحا" متمدن می‌پردازد و می‌نويسد « توليد مثل بي حساب نوع آدمي، شتابي كه ‌انسان تا به حد جنون در رقابت نشان می‌دهد، توليد سلاح‌هاي هرچه مرگبارتر، بدعادتي‌هاي روزافزون مردم شهر زده و مانند اينها، چه حاصلي براي بشريت دارند؟ اما اگر در مشاهدات خود دقيق تر شويم خواهيم ديد كه‌اين كنش‌هاي نادرست، اختلال‌هايي هستند كه در مكانيسم‌هاي كاملا" معيني از رفتار، كه در اصل ارزش ابقاي نوع داشته‌اند، پيش آمده‌اند ؛ به عبارت ديگر اختلال‌هايي هستند كه می‌توان آنها را بيمارگونه دانست » .     
      نبايد فراموش كرد كه روند تكامل – يا در حقيقت تطور انسان، چرا كه ديگر نمی‌دانيم اين فرآيند واقعا" به سمت كمال ادامه حركت خواهد داد يا خير - مانند هر موجود زنده ديگري هنوز متوقف نشده‌ است!  انسان بخش اعظم تكامل خود را مديون واكنش نسبت به محيط طبيعي و مجموعه عوامل سازنده‌ آن است. پس زماني كه‌ او بيشتر اوقات خود را در محيطي كاملا" انسان ساخت كه خود آفريننده‌ آن است زندگي كند و تنها گاه و بي گاه تماسي سطحي با طبيعتي مخروبه برقرار كند، ديگر فرآيند تكامل او نيز نمی‌تواند همانند آن فرآيندي باشد كه مثلا" تا صد سال پيش در جريان بوده‌ است.
      ضمن اينكه باز هم نبايد فراموش كرد كه انسان علي رغم شهر نشين شدن و احساس بي نيازي ظاهري نسبت به طبيعت، هنوز پديده‌اي بيولوژيك به حساب می‌آيد و آن گونه كه تاريخ طبيعت نشان می‌دهد، فرآيندهاي بيولوژيك هرگز با سرعتي كه محيط‌هاي انسان ساخت تغيير می‌يابند، حركت نكرده و از اين رو انسان عملا" فاقد توانايي انطباق خود با محيط‌هاي مصنوعي است. در نتيجه پي آمدهاي بيولوژيك ناشي از گسترش محيط‌هاي انسان ساخت، يا هنوز خود را نشان نداده‌اند و يا ما از آن بي اطلاع هستيم. قطعا" برخي از اين پي آمدها در همان اختلال‌هاي رفتاري تظاهر می‌يابند كه مورد نظر كنراد لورنتس می‌باشند !   
      حال كه شهر نشيني به‌اجباري تاريخي بدل شده‌است، بايد امكان دسترسي به طبيعت آزاد نيز – براي آنكه‌ انسان بتواند موازنه‌اي در روند تكامل خود ايجاد نمايد – فرآهم باشد. اساسا" فلسفه حفاظت از طبيعت نيز از همين نقطه‌اغاز می‌گردد. انسان زاده طبيعت است و براي آنكه بتواند قواي روحي و جسمی‌خود را تقويت نمايد، بايد هر از چندگاهي خود را در معرض عوامل طبيعي قرار دهد ؛ انساني كه تابستان را با استفاده‌ از وسايل سرمايشي و زمستان را با استفاده‌ از وسايل گرمايشي می‌گذراند، انساني كمتر راه می‌رود و بيشتر از وسايل نقليه موتوري استفاده می‌كند، انساني كه كم كم فراموش می‌كند مواد غذايي كه به مصرف می‌رساند چگونه و از كجا تأمين می‌شود، انساني كه ديگر قادر نيست عظمت پرواز يك گنجشك يا قمري را درك كند، ولي در عوض پرواز يك هواپيما را غرور آفرين می‌داند، انساني كه سرعت شتاب گيري يك يوزپلنگ را نمی‌بيند، ولي سرعت اين يا آن خودروي ورزشي را تحسين می‌كند، انساني كه عظمت تاريخ بيولوژيك يك فيل ماهي، يك لاكپشت دريايي يا يك بزمجه را ناديده می‌گيرد، ولي در عوض فصل‌هايي از تاريخچه ناچيز خود را برجسته ساخته و بدان می‌بالد، انساني كه‌ آب می‌نوشد، نان گرم می‌خورد، سبزي، ميوه، شير، كره، پنير، عسل و بسياري ديگر از خوردني‌ها را در فهرست غذايي خود دارد، ولي نسبت به‌ آلودگي آبهاي سطحي و زير زميني، اُفت سطح سفره‌هاي آب زير زميني و خشك شدن چشمه‌ها و قنات‌ها، فرسايش، شوري ثانويه و آلودگي خاك، تخريب جنگل‌ها و مراتع بي تفاوت است و يا اصولا"درباره روابط موجود ميان اين همه به خود زحمت تعمق نمی‌دهد ، دقيقاً همان انساني است كه به گفته كنراد لورنتس دچار اختلال رفتاري است. براي انسان دوري از طبيعت می‌تواند فاجعه‌افرين باشد، ضمن اينكه‌ان لكه‌هاي سبزي كه در شهرها زير عنوان سطوح سبز يا فضاي سبز احداث گرديده‌اند، به هيچ وجه نمی‌تواند جاي خالي تماس مستقيم با طبيعت سالم را پر كند.

ادامه دارد ...

فردا، دوباره تن سدسازان به لرزه می‌افتد!

     فردا، دانشگاه صنعتی اصفهان، میزبان و متولی همایشی است با عنوان: "ناگفته‌های سدسازی در ایران". همایشی که بی‌شک در نوع خود و به ویژه در شهر اصفهان بی‌نظیر است و می‌تواند دوباره لرزه بر اندام مافیای سدسازی در کشور انداخته و آب‌سالاران طبیعت‌ستیز را به چالش کشاند.
     منتظر گزارش نگارنده از این همایش متفاوت در دیار زنده رود باشید.
    تا آن زمان، می‌توانید گزارش عباس محمدی را بخوانید یا به سامانه‌ی اطلاعات حوضه‌ی آبخیز نگاهی بیاندازید و یا ردپای سدسازی را در مهار بیابان زایی رصد کنید.

رالی تراکتورسواران متخلف در بام ایران و روز روشن!

    اتفاقی که در طول چند روز گذشته در مراتع بیژگرد رخداده است، حقیقتاً در شمار نادرترین رخدادهای منابع طبیعی ایران از زمان پیروزی انقلاب اسلامی به این سو است. هر چقدر بیشتر می‌اندیشم، کمتر می‌توانم چنین بی‌قانونی عریانی را هضم کنم و شگفت‌آورتر آن که چگونه با چنین متخلفانی اینگونه نرم برخورد می‌شود، اما در رخدادهایی به مراتب کم‌خطر‌تر که به هیچ وجه چنین تبعات جبران‌ناپذیری هم ندارد؛ هرگز چنین انعطاف شگفت‌آوری ملاحظه نمی‌شود! می‌شود؟

ادامه نوشته

حفاظت از طبيعت به عنوان عامل برقراري موازنه بيولوژيك، روحي و رواني در انسان - 6

    بهرام سلطانی در ششمین بخش از نوشتار سبزمحورانه‌ی خویش، عالمانه از رابطه‌ی انسان و طبیعت می‌گوید:

ادامه نوشته

آخرين فرصت براي تماشاي باغ كشاورزي گرگان!

    در نخستين روز از مهرماه سال 1388، طي يادداشتي در مهار بيابان‌زايي هشدار دادم كه احتمال تصرف و تجاوز به عرصه‌هاي منابع طبيعي ممكن است ابعاد تازه‌تر و خطرناك‌تري به خود گرفته و اين بار به بهانه‌اي مقبول‌تر، مانند طرح مسكن مهر، نامهرباني‌ها به منابع طبيعي افزايش يابد. همان موقع به خواب شومي اشاره كردم كه براي تصرف اراضي باغ كشاورزي گرگان، ممكن است تعبير شود ...
ادامه نوشته

اگر طبیعت حفظ نشود، مگر چه خواهد شد؟

    بهرام سلطانی در سومین بخش از یادداشت بلندش، همان پرسشی را به چالش کشیده که چندی پیش، امام جمعه ارومیه هم طرح کرده و پرسیده بود: اگر دریاچه ارومیه خشک شود، مگر چه می‌شود؟

    با هم نگاه خردمندانه و زنهاردهنده بهرام سلطانی را پی می‌گیریم ...

ادامه نوشته

بهرام‌سلطانی: از پارک‌های کاغذی تا پارک‌های واقعی!


    همان‌طور که اشاره کردم، کامبیز بهرام‌سلطانی، روز گذشته یادداشت وزین و مشروحی را برای نگارنده ارسال داشته است که در آن با زبانی علمی، اما ساده از ضرورت‌های بازگشت به به بنیان‌های حفاظت از طبیعت سخن گفته و ضمن نقد موشکافانه‌ی رویدادها و تظاهرات سبزنگارانه‌ی متولیان حوزه‌ی محیط زیست، نسبت به آفت‌زدایی و آسیب‌شناسی آن هشدار و زنهار داده است.
    اینک در دومین بخش از روایت بهرام‌سلطانی، با هم از ماجرای پارک‌های کاغذی آشنا می‌شویم؛ پارک‌هایی که رد آنها را فقط می‌توان در دیوان‌سالاری حاکم بر نظام مدیریتی کشور دید و در هنگام ارایه گزارش‌های سالانه، به احترام‌شان کلاه از سر برداشت! پارک‌هایی که عملاً هر چه دست را سایبان چشم سازی و به افق‌های دور هم خیره شوی، ردی و نشانی از آنها در عالم واقعیت ندیده و نخواهیم دید ... بهرام‌سلطانی برایمان خواهد گفت که چرا و البته در این بین، پرده از نارسایی بزرگ شیوه‌نامه‌ی مطالعات امروزین محیط زیست در ایران هم برخواهد داشت ...
    گوش کنید:


    اگر حفاظت از محيط زيست را به عنوان نشاني شبه مدرنيستي تصور كرده‌ايم كه می‌بايست به سينه آويخت، تا با توسل به آن در جامعه جهاني حضور يافت و از خود چهره‌اي امروزين ارايه کرد، بايد بدانيم از دولتي سركشورهايي امثال ما ساليان دراز است كه ‌اصطلاح پارك‌هاي كاغذي يا paper parks وارد متون محيط زيست گرديده و اين حنا ديگر رنگي ندارد؛ يعني پارك‌ها و پهنه‌هاي طبيعي حفاظت شده‌اي كه تنها در گزارش‌هاي رسمي، مكاتبات اداري و به طور خلاصه فقط بر روي كاغذ وجود دارند و در جهان واقع اثري از آنها مشاهده نمی‌شود.
     به نظر مي‌رسد در لابلاي دستور‌العمل‌هاي پيچيده‌ی درون دستگاه‌هاي اداري و جامعه كارشناسي كه توان جدايي از تفكر بخشي و تك ساحتي را ندارد، موضوع حفاظت از طبيعت و اهداف اصلي آن به فراموشي سپرده شده و يا اصلا" گم شده‌ است. ما از ريشه‌هاي فلسفي و علمی ‌حفاظت از طبيعت بسيار دور شده و به بي راهه‌هايي كشيده شده‌ايم كه ‌انتهاي آن نامشخص است. البته در سرزمين ما اين ديوار از اول كج ساخته شد!
حتا در تحقيقات محيط زيست نيز ديگر كمتر رنگ و بويي از تفكر و خلاقيت بوم‌شناختی (اكولوژيك) مشاهده می‌شود. دست‌کم در دوران ماقبل GIS و روزگار خوش كار كردن روي ميزهاي روشنايي، نخست در حد توان، تحقيقاتي ميداني صورت می‌گرفت و هدف آن، شناخت محيط طبيعي تا حد ممكن بود. نتيجه همين مطالعات بود كه مشخص می‌كرد، چه بخش‌هايي را بايد به صورت نوشته توضيح داد و چه موضوعاتي را بايد با استفاده ‌از نمودار، جدول، شكل، تصوير و سرانجام چه موضوعاتي را با استفاده‌ از نقشه به نمايش گذارد. به هنگام روي‌هم گذاري نقشه‌هاي موضوعي و توليد نقشه يا نقشه‌هاي تلفيقي، كارشناسان به وجود يا فقدان منطق علمی ‌در نقشه‌ی تلفيقي حاصل می‌انديشيدند و همه جزييات را با چشم، فكر و مهم تر از همه، آن فضاي طبيعي كه در طول مطالعات صحرايي تجربه کرده و در حافظه خود ضبط كرده بودند، دنبال می‌كردند. هرگاه پهنه‌اي در نقشه خاك نشان از رطوبت خاك داشت، نقشه موضوعي تقسيمات گياه شناختي مربوط به همان پهنه نيز بايد رويش مرتبط با خاك مرطوب را به نمايش می‌گذارد و اگر چنين نمی‌شد، بي‌منطقي موجود در نقشه ‌اشكار می‌گرديد و كنترل ميداني ضروري می‌گشت. به همين ترتيب خطوط هم تراز دما بر پيرامون يك تالاب می‌بايست نشان دهنده روندي كاهنده باشد و هرگاه ‌اين روند مشاهده نمی‌گرديد، تفكر كارشناسي وجود نوعي اشتباه در نقشه‌هاي موضوعي توليد شده را حس می‌كرد.
     ليكن امروزه روز به نظر می‌رسد، در فرآيند مطالعات و تحقيقات در محيط طبيعي، طبيعت شناسي و اكولوژي مسير مطالعات وارونه شده‌است. هدف مطالعات نه شناخت قطعه‌اي از بيوسفر به عنوان يك سيستم و درك فرآيندهاي جاري در آن در قالب روابط، پيوندها، كنش و واكنش‌ها، بلكه صرفاً به توليد نقشه‌هايي تبديل شده‌است كه در پي به نمايش گذاردن فضاهايي تحت عنوان واحدهاي اكولوژيك هستند. در حقيقت همان روشي كه در دانش جغرافيا از آن تحت عنوان تقسيمات فضاهاي طبيعي ياد می‌شود، با اين تفاوت كه در مطالعات اكولوژيك به سبك ايراني، نه به مفهوم فضاي طبيعي و نه به فرآيندهايي كه موجبات تشخص يك فضا و قابليت تفكيك آن از ديگر فضاها را فرآهم می‌آورد، پرداخته می‌شود. گسترش استفاده‌از كامپيوترهاي شخصي و استفاده نادرست از نرم افزارهاي GIS، باعث هرچه ضعيف‌تر شدن مباني علمی‌مطالعات و تضعيف تفكر اكولوژيك در ميان كارشناسان گرديده‌است ؛ ديگر بدون تعمق درباره چگونگي ارتباط عوامل طبيعي با يكديگر، نقشه‌هاي موضوعي يا لايه‌هاي اطلاعاتي توليد و به شيوه‌اي كاملا" مكانيك روي‌هم‌گذاري شده و در نهايت نقشه‌اي كه ‌از ملقمه كليه نقشه‌هاي موضوعي حاصل آمده، شامل پليگون‌هايي كه می‌توانند فاقد هرگونه معنا، مفهوم و منطق باشند، بدون هرگونه كنترل ميداني، عنوان نقشه تقسيمات اكولوژيك را به خود می‌گيرد. حال آنكه هدف مطالعات اكولوژيك به هيچ وجه توليد نقشه نيست؛ نقشه تنها نشان‌دهنده شكل به شدت ساده شده واقعيت است و از اين منظر تنها می‌تواند نقش وسيله را ايفا نمايد و نه هدف.
     هدف مطالعات اكولوژيك، از بدو امر همواره شناخت روابط متقابل موجودات زنده و محيطي كه آنها را احاطه كرده ‌از يك سو و روابط متقابل ميان همان موجودات زنده، از سوي ديگر بوده‌است؛ روابطي كه كشف آن جز از طريق تحليل سيستميك ميسر نمی‌گردد. در اينجا موضوع دخل، خرج، موازنه و در نهايت دست‌يابي به ترازنامه يا بيلان اكوسيستم‌ها مطرح است؛ يعني دقيقا" به همان شيوه‌اي كه ‌انسان دخل و خرج جيب خود را اداره می‌كند. در مديريت يك اكوسيستم شناخت و كنترل همين فرآيندها است كه می‌تواند به حفظ تعادل پوياي اكوسيستم كمك كرده و تداوم حيات سالم آن را تضمين كند. به همين سبب شناخت همين قبيل روابط و تعامل‌هاست كه هدف مطالعات محيط زيست به طور عام و مطالعات اكولوژيك به طور خاص قرار می‌گيرد. كاشت گونه‌هاي گياهي بيگانه و معرفي گونه‌هاي جانوري به‌اكوسيستم‌هايي كه ‌اصولا" فاقد هرگونه جايگاه براي اين قبيل گياهان و جانوران می‌باشند، و انجام اين همه در پهنه‌هايي كه حداقل بر طبق قانون به نحوي تحت حفاظت قرار دارند، تنها يكي از نشانه‌هاي سردرگمی‌در اهداف حفاظت از طبيعت و فقدان آگاهي و درك درست از تكوين و تكامل اجتماعات زيستي و اكوسيستم‌ها است. اگر قرار بود در اجتماع زيستي جزاير درياچه‌اروميه گوزن زرد و قوچ و ميش ارمني و در جزيره كيش و خارك آهو وجود داشته باشد، طبيعت خود بهتر می‌توانست تركيب اجتماع زيستي مورد نظر خود را پديد آورد و نيازي به دخالت‌هاي انسان خردمند نداشت.    

ادامه دارد ...
                                                         

جشنواره گونه گوني زيستي در موزه دارآباد تهران


    تقريباً به نيمه‌هاي سال جهاني گونه گوني (تنوّع) زيستي نزديك مي‌شويم؛ سالي كه قرار بود شمار رخدادهاي خوش براي طبيعت‌دوستان ايراني رو به افزايش گذارد؛ امّا شوربختانه بايد بپذيريم كه نه‌تنها چنين نشد، بلكه همچنان اين سيل خبرهاي نااميدكننده و پس‌رونده است كه نشان از شتاب بيماري زمين در ايران دارد؛
    تكميل سناريوي خشك‌شدن تالاب‌ها و درياچه‌هاي ايران، شور شدن اراضي، كاهش حاصلخيزي خاك در آذربايجان غربي، افزايش گرد و غبار موجود در هوا، اُفت كمي و كيفي آب‌هاي رو و زيرزميني، انفجار زباله در طبيعت ايران و فرمان به انفجار جمعيت در كاشان از سوي عالي‌ترين مقام اجرايي كشور؛ آن هم در سكوت مطلق علماي دانش جمعيت‌شناسي و متوليان محيط زيست انساني، حكايت از آن دارد كه گونه‌گوني زيستي در سال 2010، هرگز از كابوس قرار گرفتن در سياهه‌ي سرخ در معرض انقراض خلاصي نخواهد يافت.
    چنين است كه اگر مي‌خواهيد فرزندان‌تان به عنوان آخرين نسل حاضر در ايران، همچنان برخي از زي‌گونگي ناهمتاي زيستمندان ايراني را ببيند، در روزهاي پنج‌شنبه و جمعه (آخرين روزهاي دومين ماه بهار 1389) دست ايشان  را بگيريد و خود را به موزه دارآباد برسانيد ...
    اين شايد آخرين فرصت براي يك وداع شكوهمند با بسياري از جانداران ايران‌زمين باشد! شايد هم يكي از آن كودكان، توانست كاري كند كارستان و دوباره نوشخند زندگي را به سيماي مظلوم طبيعت وطن بتاباند.

داستان زباله تا نمايشگاه بين‌المللي كتاب تهران هم رسيد! نرسيد؟

    سال گذشته كه به اتفاق اروند سري به بيست و دومين دوره نمايشگاه بين‌المللي كتاب تهران زديم، در مواجهه با اين منظره خجالت‌آور، آن هم از قشري كه علي‌القاعده انتظاري بيشتر از ميانگين جامعه از ايشان مي‌رود، حسابي شرمنده شدم؛ به خصوص كه براي پرسش كليدي فرزندم هم پاسخي نداشتم ...

ادامه نوشته

رادیو جوان و دلایل خشک شدن بختگان

    از امروز بعدازظهر تا آخر هفته با مهران دوستی در برنامه عصر پرتقالی رادیو جوان، به بررسی مهم‌ترین دلایل خشک شدن دریاچه بختگان و تالاب‌های اقماری آن خواهم پرداخت. همچنین به معضل آلودگی و برداشت شن و ماسه از سواحل تالاب بین‌المللی بوجاق در شمال کشور و نیز وضعیت کتاب‌های محیط زیستی در بیست و سومین دوره نمایشگاه بین‌المللی کتاب تهران هم اشاره خواهم کرد.

در باره ی شهری که دیگر باغ شهر نیست!

    کرج می‌توانست نه‌تنها یکی از رؤیایی‌ترین شهرهای ایران؛ که یکی از دیداری‌ترین آبادبوم‌های خاورمیانه باشد؛ کرج می‌توانست برای مردمانش همیشه دربردارنده‌ی خنک‌ترین و تازه‌رین و پاک‌ترین هوای البرز مرکزی باشد و کرج می‌توانست منزلگاهی مطمئن برای پایتخت‌نشینان خسته از دود و بوق باشد؛ اما اینگونه نشد و از همه‌ی آنهایی که می‌توانست باشد، فقط یک خوابگاه بزرگ شد برای آنها که زور جیب‌شان به سکونت در تهران نرسید ... آنهایی که حتا اجازه ندارند تا از رودخانه‌ی گوارای شهرستانک، آبی بنوشند ...
    در باره‌ی این باغ‌شهر زیبای ایران که می‌رود تا به سکونت‌گاهی بی روح و بی‌هویت بدل شود، گفتگویی با آسیه چهارباغی انجام داده‌ام که مشروح آن را در درگاه مجازی خبرگزاری مهر با عنوان: "کرج؛ باغ‌شهری که بیابانش کردیم" می‌توانید بخوانید.

قابل توجه شهرداری تهران!

    اخیراً خودروهای مکنده و پاک‌کننده‌ای برای شستشوی کنار جداول و معابر عمومی شهر در تهران به کار گرفته شده که جای تشکر دارد.
    منتها، ظاهراً برخی از این خودروهای مکنده، به جای انتقال خس و خاشاک و گرد و خاک موجود در درون محفظه‌ی خویش، آنها را به هوا منتشر کرده و در حقیقت بر میزان غبارآلودگی و غلظت ذرات معلق موجود در هوا می‌افزایند که خود نقض غرض است!

ادامه نوشته

هر آنتنی با محیط زیست زیباتر می‌شود؛ حتا آنتن تلفن‌های همراه!


به این تصاویر دقت کنید ...

    چه کسی می‌توانست حدس بزند که حتا سازه‌های بی‌تناسبی چون دکل‌های نصب آنتن‌های تلفن همراه را هم می‌شود به فرصتی برای زیباسازی مناظر عمومی بدل کرد و نه تهدیدی در راستای نابودی چشم‌اندازهای محیط زیست شهری‌مان؟
    اینک، یکی از دوستان بسیار عزیزم، دکتر حسن کریم‌زادگان، رییس مرکز تحقیقات اقتصاد محیط زیست پژواک، که تاکنون چندین مطالعه‌ی ارزشمند را با یکدیگر سامان داده‌ایم و باورم این است که در حوزه‌ی اقتصاد بوم‌شناختی در شمار چکادهای نخبگان ایرانی قرار دارد، پیشنهاد جالبی را مطرح کرده و به منظور انطباق ظاهر آنتن تلفن‌های همراه با محیط، طی نامه‌ای به وزارت ارتباطات و فناوری اطلاعات، خواستار بذل توجه آن وزارتخانه به حراست از چشم‌اندازهای دیداری سکونتگاه‌های انسانی در ایران شده است.
    درود بر کریم‌زادگان عزیز و همه‌ی ایرانیان فرهیخته‌ای که می‌کوشند تا از هر فرصتی برای ارتقای کیفیت زیستن هموطنان‌شان در این بوم و بر سود جویند.

نگوییم تالاب بین‌المللی چغاخور؛ بگوییم سد مخزنی چغاخور!

       لطفاً نگاهی به این خبر در ایسنا یا آن یکی خبر در فارس بیاندازید، تا متوجه شوید که ظاهراً همه‌ی مسئولین استان چهارمحال و بختیاری، از استاندار جدیدش گرفته تا مدیرعامل شرکت آب منطقه‌ای‌اش، حاضر نیستند تا از صفت تالاب، برای نام بردن از بوم‌سازگان آبی چغاخور بهره برند! می‌دانید چرا؟
     کافی است سری به درگاه شیک و پیک دیده‌بان طبیعت بختیاری بزنید تا پاسخ پرسش‌تان را به تلخی متوجه شوید. اما تلخ‌تر از آن، شاید سکوت متولیان تالاب‌ها در ایران باشد که چگونه خود را به خاموشی و انفعال زده‌اند!

    دست‌کم لطفاً قدم‌رنجه کرده و این تابلو را از کنار دریاچه سد چغاخور بردارید تا بیشتر از این، حرص‌مان درنیاید!
    متأسفم ... متأسفم که چگونه ارزشمندترین پاره‌های طبیعت ایران را داریم به بهانه‌های گوناگون نابود می‌کنیم؛ یک جا آن بهانه احداث کارخانه است، جای دیگر کشیدن جاده و یک جا هم سدسازی!
    چه کوله‌بار بزرگی از گناه و انفعال و نادانی و بی‌تفاوتی را نسل امروز با خود حمل می‌کند؛ نسلی که به دلیل چشم‌بستن بر روی تخریب طبیعت وطنش، هرگز از سوی فرزندانش بخشیده نخواهد شد؛ هرگز.

خبری که دل‌مان را خنک کرد!


    ماجرای قورباغه‌های عاشق‌پیشه را که یادتان هست! نیست؟ ماجرای ناهارخوران را می‌گویم ... یکی از پیشنهاد‌های مطرح شده در آن گزارش، برای کاهش تلفات عشاق! استفاده از تابلو‌های هشداردهنده بود.
    اینک اما شباهنگ عزیز، لینکی از قلب اروپای متمدن برایم فرستاده که استفاده از تابلو در اینجا هم جواب نمی‌دهد و این تابلوها در آن سوی آب هم مثل مجسمه‌ها در این سوی آب، دزدیده می‌شوند! که البته جای شکرش باقی است ... زیرا انگار همه جا آسمان همین رنگ است! نه؟
    با این وجود، کار خوبی که مردم در آنجا انجام می‌دهند این است که: هر ساله در فصل تردد قورباغه‌ها، درست مثل خانم کاشفی خودمان در ناهارخوران گرگان، داوطلبان با جابجایی جفت‌های عاشق به سمت دیگر جاده، جان هزاران قورباغه را از مرگ نجات می‌دهند.
    خُب، حالا خداوکیلی دل‌تان خنک شد یا نشد؟

آیا مخاطرات محیط زیستی رزمایش‌ها را نمی‌توان مدیریت کرد؟


    هر فعالیتی که انسان انجام می‌دهد، بی‌شک بر زیست‌بوم اثرگذار خواهد بود. از این روست که برای مدیریت شایسته‌تر و کم‌خطر‌تر فعالیت‌های انسان‌ساخت، بیش از نیم قرن است که شیوه‌نامه‌هایی به عنوان ارزیابی زیست‌محیطی در حوزه‌های گوناگون ساختمانی، صنعتی، کشاورزی، هوا فضا و نظامی مطرح شده است.
     خوشبختانه در ایران و همزمان با برنامه پنج ساله چهارم توسعه نیز، لزوم دارابودن ارزیابی‌های محیط زیستی برای هر فعالیتی الزام‌آور اعلام شده و به مورد اجرادرآمده است (هر چند همه می‌دانیم که این ارزیابی‌ها تا چه اندازه همچنان از لکنت‌هایی جانکاه رنج می‌کشند). با این وجود، به نظر می‌رسد هنوز معاونت محیط انسانی یا محیط طبیعی سازمان حفاظت محیط زیست، برای فعالیت‌های نظامی و به ویژه رزمایش‌های متعددی که در سطح کشور و به منظور آماده نگه‌داشتن نیروهای نظامی صورت می‌گیرد، تدبیری بایسته ندیده و دستورالعملی را منتشر نساخته است. دو سال پیش و در جریان رزمایش صورت گرفته در منطقه‌ی عملیاتی کویر شهداد، وقتی که اعتراض ما به گوش سردار رحیم صفوی، فرمانده وقت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی رسید، ایشان با روی گشاده این انتقاد را پذیرفته و اعلام داشتند که از این پس در جانمایی مناطق منتخب عملیاتی خویش، می‌کوشیم تا ملاحظات محیط زیستی مد نظر مؤسسه متبوع شما را نیز لحاظ کنیم. به دیگر سخن، می‌توان کلام این فرمانده ارشد را اینگونه تفسیر کرد که اگر خوراک علمی لازم و به موقع به ستاد نیروهای مسلح داده شود، این ستاد آمادگی انعطاف لازم در عملیات خویش را برای کمینه‌تر کردن مخاطرات محیط زیستی رزمایش‌های خویش دارد.

    در همین رابطه، روز گذشته با یکی از فرماندهان ارشد سپاه، سردار غلامحسین مصدقی گفتگو کردم. ایشان که جانشین فرماندهی توپخانه و موشک‌های نیروی زمینی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی هستند، ضمن استقبال از این پیشنهاد، آمادگی نهاد متبوع خویش را برای تعاملی سازنده‌تر در این حوزه اعلام داشتند.
    امیدوارم، دوستان عزیز در سازمان حفاظت محیط زیست کشور، بیش از پیش به این موضوع توجه کرده و هر چه سریع‌تر شیوه‌نامه‌ای را تنظیم و منتشر سازند.
    یادمان باشد که ایران‌زمین در بستری استقرار یافته که دست‌کم 89.7 درصد آن در قلمرو سرزمین‌های خشک قرار دارد؛ سرزمین‌هایی که توان زیست‌پالایی آنها در مواجهه با مخاطرات محیط زیستی در کمینه‌ی ممکن بوده و نباید در آن، خطر تخریب انسان‌ساز را به جان خرید و یا تشدید کرد.

آیا لاله‌های واژگون را می‌شود به زور سرنیزه و چکمه نجات داد؟!


    بسیاری بر این باورند که اگر امسال بر بالای سر هر لاله‌ی واژگونی یک محیط‌بان مسلح وجود نداشت، معلوم نبود از نسل این گل‌های خجالتی و محجوب چیزی باقی بماند یا خیر؟
    امّا آیا واقعاً این سزاوار است که فرزندان آن ایرانی آزاده‌ای که 2500 سال پیش ندا در داده بود:

هرکه رونده ای را بیازارد
جهان را آزرده است.
او که درختی را بیافکند،
بی اجاق خواهد مرد.

  اینگونه رفتار کنند ...


    ما را چه شده است که به جای پاسداری از میراث طبیعت ایران، میراث مشترک و مقدس سرزمین مادری‌مان، دست به غارت آن زده‌ایم؟

    مانند این مرد که حتا جیب‌هایش را هم پر از لاله‌های واژگون کرده بود! چرا؟
    ممنون از مه‌لقا کاشفی که این تصاویر را در اختیار نگارنده قرار داد.


    در همین باره:

   - فقر فرهنگی یا فقر مدیریتی؟ مسأله این است!


درج نظر

بیابان را دوست دارم؛ دست خودم نیست!


    گاه می‌اندیشم، یعنی می‌شود جایی در این سرای اهورایی یافت که نرم‌تر و درخشان‌تر و آرام‌تر از ماسه‌های مرمرین مرنجاب یا ناهمواری‌های درخشان مصر و یا تپه‌های مواج لوت باشد؟
مگر نه این است که:
    آنگاه واقعاً نغمه سرا هستیم، که از رود خموشی بنوشیم؟
    و مگر خموش‌تر از رودهای موجود در بیابان سراغ دارید؟
    ممنون از عدید فیروزی عزیز که امروز در فتوبلاگش، مرا به عرش برد و سبکبالی‌هایم را با آرزوی پروازش در بیابان دوچندان ساخت ...

و سرانجام شورای نگهبان به داد طرفداران محیط زیست رسید!

    این شاید بزرگترین خدمتی بود که آن 150 نماینده تاریخ ساز به شورای نگهبان کردند تا همه امروز بعد از شنیدن خبر عدم موافقت این شورا با مصوبه جنجالی مجلس شورای اسلامی، نفس راحتی بکشند و ناخودآگاه بگویند: خدا پدر و مادر اعضای شورای نگهبان را بیامرزد که یک اشکال شرعی از مصوبه‌ی مجلسی که در رأس امور است، بگیرند و نگذارند تا مجوز قانونی و پروانه‌ی بهره‌برداری به قانون‌شکنان و متجاوزان به اندوخته‌های آبی زیرزمینی کشور داده شود!
    شگفتا از آن نمایندگان که چگونه حاضر شدند تا مصوبه‌ای را امضا کرده و به تصویب برسانند که نه از نظر علمی، نه از نظر فنی، نه از نظر قانونی توجیه نداشته و جالب‌تر آن که حالا معلوم شد که از نظر شرعی هم پذیرفته شده نبوده است! واقعاً من مانده‌ام که آن 150 نفر نماینده‌ی محترم با چه تشکل یا نهاد مشورتی، رایزنی کرده و چگونه به چنین جمع‌بندی حیرت‌انگیزی رسیده بودند!
    یعنی آنها نه فریادهای اعتراض‌آمیز آن نخبگان دانشگاهی استخوان خردکرده و پیشکسوت را شنیدند و نه حتا اعتراض تشکل‌های کشاورزی را و نه هیچ نهاد پژوهشی و اجرایی و مردم‌نهاد دیگری را! چرا؟

    چرا کسی خشک شدن بزرگترین دریاچه آب شیرین ایران در پریشان را ندید و یا نخواست باور کند که علتش ممکن است به حفر صدها چاه غیر مجاز در منطقه مربوط باشد؟
    چرا کسی 5 هزار چاه غیر مجاز را در  جنوب کرمان نمی‌بیند که چه فاجعه‌ای را بوجود آورده است و یا 3600 چاه غیر مجاز دیگر در بوشهر را؟
    چرا حفر 103 هزار چاه غیر مجاز را شوخی می‌گیریم؟
    مگر نمی‌بینیم که چاه‌های غیرمجاز نفس زمین را بریده‌اند؟
    و مگر نمی‌بینیم فاجعه‌ی بزرگ را در شیراز؟

    جالب است که آقای تابش، رییس فراکسیون محیط زیست مجلس هم به نگارنده می‌گفت که نظر فراکسیون نسبت به تصویب این قانون منفی بوده است! فراکسیونی که ظاهراً بیش از 180 عضو دارد! ندارد؟ حالا شما پیدا کنید پرتقال فروش را ...
    بگذریم و درود بفرستیم به آن اشکال شرعی ناب! این که اگر مجوز به چاه‌های غیرمجاز داده شود، در حقیقت سهم آب چاه‌های مجاز و قانونی که حق‌الناس است، مورد خدشه و هجمه قرار می‌گیرد. به همین سادگی!


درج نظر

اگر هشدار هفتم مرداد 87 را جدی می‌گرفتیم، شاید فاجعه‌ی امروز در مراغه و بناب تکرار نمی‌شد!


    در هفتم مرداد 1387، ضمن هشدار وضعیت وخامت‌بار دفن پساب‌های آلوده‌ی در حد فاصل مراغه – بناب، از عملکرد دیرهنگام و بسیار کند فاطمه جوادی، رییس وقت سازمان حفاظت محیط زیست انتقاد کردم؛ انتقادی که البته برخی را در آن زمان خوش نیامد!
    اما شاید اگر دو سال پیش، فاطمه جوادی، قاطعانه برخورد می‌کرد، اینک مردم محروم منطقه ناچار از تحمل خسارت 25 میلیارد ریالی ناشی از پخش پساب آلوده‌ی کارخانه‌ی کاوه سودای مراغه نبودند و می‌توانستند همچنان از اراضی کشاورزی خویش و آب‌های زیرزمینی آن بهره‌مند شوند.
    جالب اینجاست که در 4 سال گذشته، این برای بار چهارم است که چنین فاجعه‌ای در منطقه رخ می‌دهد!
    در چنین حالتی، آیا خشم آقای نماینده می‌تواند مرهم درد زیستمندان محروم منطقه باشد؟!
    شگفت‌آورتر آن که گویا تصمیم گرفته‌اند تا این پساب‌های زهرآگین را از این پس به دریاچه‌ی نگون‌بخت ارومیه انتقال دهند تا لابد مشکل کمبود آب آن را هم حل کنند!
    باور کنید شنیدن این خبرها کمتر از شنیدن جای گرفتن کره زمین در داخل یک هندوانه نیست! آن هم به نحوی که نه کره زمین کوچک شود و نه هندوانه بزرگ!!
    و من در حیرتم که چرا واکنشی درخور را نمی‌بینیم؟ آیا اشتغال‌زایی به چنین بهایی برای منطقه ارمغانی به جز مرگ و نابودی خواهد داشت؟ آیا اینگونه می‌خواهیم به معیشت‌های جایگزین اندیشیده و درآمد سرانه‌ی روستانشینان جویای کار را افزایش دهیم؟

   آقای محمدی زاده! لطفاً از درس و تجربه تلخ خانم جوادی، توشه ای شیرین برای خویش ذخیره کنید. این شاید آخرین فرصت باشد.

فکر می‌کنید دلیل تلف شدن این گوسفند در سواحل زاینده رود چیست؟

    به این لاشه گوسفند دقت کنید و آنگاه لطفآً گزارش تصویری خبرگزاری فارس را ملاحظه نمایید تادریابید که وقتی در زرین شهر اصفهان، اینگونه بی‌مبالات و بی مهابای فرداها همه چیز را به یغما می‌بریم و فاضلاب را به زنده رود می ریزیم  تا مرده رود درو کنیم، دیگر چه انتظاری از نقاط محروم‌تری چون پل قربت و دغاغله و شادگان و ... داریم؟
    مگر این آب، چند کیلومتر پایین‌تر، قرار نیست از زیر سه و سه پل و پل خواجو عبور کند و طراوت بیافشاند؟!
    و مگر این آب قرار نیست تا مردمان محروم و دردمند ورزنه را در پایاب زاینده رود، دوباره به زندگی امیدوار سازد؟
    مهار بیابان‌زایی، می‌تواند کوشش برای مهار ذهن های نادان و اندیشه های آزمندی باشد که محدوده‌ی محیط زیست و حرم امن آن را تا پای سکونتگاه‌شان فرض می‌کنند!

آتش زدن شاخ گاو برای پاسداشت یک آیین شرم‌آور!

    تصورش خیلی سخت است که هنوز در قلب قاره‌ی سبز، جایی که خود را مهد تمدن نوین بشریت می‌خواند و بسیاری از جریان‌های محیط زیستی مدرن از آنجا ریشه گرفته است؛ چنین آیین‌ها و سنت‌های زشتی موسوم به Toro de fuego رواج داشته باشد ...

ادامه نوشته

درختان کهنسال، وقار فرهنگ ایران زمین هستند نه تهدیدکننده ی آن!

    خوشبختانه برنامه‌ی این هفته‌ی سلام تهران که به بررسی و نقد جایگاه درختان کهنسال در فرهنگ ایرانی پرداخت، توانست از بازخوردهای نسبتاً شایسته و امیدبخشی برخوردار شود. به شخصه امیدوارم، بتوان با یک حرکت فرهنگی و هنری گسترده و جذاب، ظرفیت‌سازی درخورتری را در این حوزه ایجاد کرده تا دیگر احدی به خود اجازه‌ی بی‌حرمتی به درختان کهنسال را به بهانه‌ی مبارزه با خرافه‌پرستی ندهد.
    در یادداشتی که در مردمک منتشر شده است، از همین منظر به موضوع نگریسته‌ام و اشاره کرده‌ام که: «متولیان اوقاف استان گیلان برای متنبه‌کردن افرادی ذی‌شعور که به تقدس موجوداتی بی‌شعور (درخت) می‌پرداختند، تصمیم گرفتند تا آن موجود بی‌شعور را ادب کرده و نابود سازند به جای این که به صرافت ارتقای طرفیت‌های فرهنگی جامعه‌ای همت گمارند که از منظر ایشان، درخت می‌تواند جاجت‌ها را روا دارد!»
    مشروح این یادداشت را با عنوان:  «قطع درختان کهن‌سال، پاک‌کردن صورت مساله است »، می‌توانید در این نشانی مطالعه فرمایید.

ماجرای درختان کهنسال در شبکه پنجم سیما

    تا ساعتی دیگر به همراه دکتر محمّدرضا نوروزی در برنامه صبحگاهی سلام تهران – که از شبکه 5 سیما پخش می‌شود – ماجرای درختان کهنسال را پی گرفته و به بررسی 5 دلیل ارزشمند بودن این درختان از منظر فرهنگی، اقتصادی، محیط‌زیستی، بوم‌گردی و موزه طبیعی می‌پردازم. در این بین، مهم‌ترین تهدیدی که این درختان بی‌نظیر وطن را به مرگ نزدیک کرده است؛ یعنی مقدس نما بودن! مورد بررسی و نقد قرار می‌گیرد و در انتها به معرفی برخی از کهنسال‌ترین پایه‌های موجود در استان تهران خواهم پرداخت. درختان کم‌نظیری چون، اُرس کهنسال شهرستانک (انتهای بسال دره) که حدود 2800 سال عمر دارد و در ارتفاع 2600 متری به حیات پرافتخار خود ادامه می‌دهد. همچنین اشاره‌هایی به درخت توت نوجان کرج (واقع در کردان)، زبان گنجشک 700 ساله‌ی بی بی زبیده (واقع در محور کرج به سیرا)، چنار باشکوه امام زاده حسین گوراب (کیلومتر 15 جاده کرج به چالوس) و داغداغان روستای دُروان کرج خواهم کرد.
    جا دارد بار دیگر از زحمات مرد خستگی‌ناپذیر طبیعت ایران، مصطفی خوشنویس عزیز قدردانی کنم که تقریباً همه‌ی آنچه که از درختان کهنسال ایران می‌دانیم، مدیون او و همکاران سختکوشش در بخش تحقیقات جنگل مؤسسه تحقیقات جنگل‌ها و مراتع کشور است.

این تابلو چه رازی را برملا می سازد؟!


    این تابلو در مقابل درب ورودی مدیریت پارک ملّی دریاچه ارومیه، قرار دارد. به نظر شما رمز و راز این تابلو در چیست و از کدام واقعیت سخن می گوید؟!


درج نظر