دریاچه چیتگر ؛ فرصتی که نباید به تهدید بدل شود!


    دریاچه چیتگر به عنوان بزرگترین دریاچه انسان ساخت ایران، قرار است به زودی در باختر تهران آبگیری شود. البته نخست قرار بود که این اتفاق در پاییز سال 90 بیافتد و سپس به بهمن ماه همان سال تغییر کرد، آنگاه قرار شد که در بهار سال 91 تحقق یابد و اندک اندک رفت تا پایان بهار و اینک سخن از آبگیری دریاچه در تابستان پیش رو است ...

    در مورد مساحت این دریاچه هم اعداد مختلفی را ذکر کرده‌اند که از 355 هکتار شروع شد و سپس به 160 هکتار، 140 هکتار، 133 هکتار و 130 هکتار رسید که امیدوارم روند مزبور قبل از افتتاح رسمی دریاچه متوقف شود تا سرانجام بتوان چیز خیس ِ قابل رؤیتی را در غرب تهران مشاهده کرد!

    اما این همه تاریخ‌ها و اعداد متفاوت را که در مورد مساحت و زمان آبگیری یک چالاب کوچک دست‌ساز وقتی می‌بینیم، حال مان خوش می‌شود! زیرا یاد می‌گیریم دیگر خیلی از این که هنوز در مورد دریاچه ارومیه به یک مساحت و تراز بوم‌شناختی یکسان و مورد توافق دست نیافته‌ایم، ناراحت نشویم و از کوره درنرویم! نه؟

    از این پرانتز شیطنت‌آمیز طنازانه که بگذریم! می‌رسیم به بیان یک هشدار جدی در مورد ساخت این آبگیر مصنوعی.

    پیش‌تر در باره تالاب شورابیل در جنب شهر اردبیل گفته بودم که چگونه در اثر انتقال آب از رودخانه آب شیرین بالاخلو یا بالیخلو به این تالاب آب شور و تبدیل ماهیتش به یک برکه آب شیرین، پشه کولکس در آن منطقه طغیان کرد و معضلات فراوان محیط زیستی و بهداشتی فراهم ساخت.

    جمعه گذشته، 19 خرداد ماه هم وقتی به بالادست سد گُتوند علیا در شمال خوزستان رفتم، مشاهده شد که شمار جمعیت پشه‌ها به شدت در منطقه در حال افزایش بوده، به نحوی که بسیاری از اهالی بومی منطقه، به ویژه کودکان در معرض نیش آنها قرار گرفته و ناراحتی‌های پوستی آشکار پیدا کرده‌اند.

    چنین است که اینک خواستم از همین تریبون درویشی خودم در سرزمین مجازی وبلاگستان سبز، به جناب قالیباف و دوستان‌شان تذکر دهم که آیا در جریان مطالعات و ارزیابی‌های محیط زیستی ساخت این دریاچه، به نحوه‌ی مدیریت این بحران احتمالی هم اندیشیده شده است و یا این که مردم ساکن در منطقه 22 تهران از هم‌اکنون باید در فکر خرید و انبار کردن انواع و اقسام پشه‌کش‌های شیمیایی و برقی و اتمی و ... باشند؟! به ویژه این موضوع از آنجا حایز اهمیت بیشتر می‌تواند باشد که دریاچه در ابتدای دالان غربی تهران بزرگ جانمایی شده، جایی که جهت باد غالب هم از باختر به سوی خاور است و این امکان وجود دارد که دامنه اثربخشی پشه‌ها از حد معمول فراتر رفته و به مرکز شهر نزدیک‌تر شود.

     پس نوشت:
    البته فراموش نکنیم که همچنان اعتقاد دارم که اگر در ساخت و مدیریت این پروژه، همه‌ی نکات لازم فنی و محیط زیستی دیده شده و به درستی پایش گردد (به ویژه مسأله تأمین آب آن از طریق سامانه‌های بازچرخانی آب)، می‌تواند مرهمی باشد برای تمدد روانی مردمان شهری که از دود و غبار جان‌شان به لب‌شان رسیده است. پس مواظب باشیم تا این فرصت به تهدیدی جدید بدل نشود! همین.

بیابان‌زایی در انارک ؛ شهری که از درون در حال پوسیدن است!


    نام انارک را بسیاری از ایرانیان شنیده‌اند و البته آنهایی که به شمال شرق استان اصفهان گذرشان افتاده باشد؛ آنهایی که از نایین، اردستان، زواره، چوپانان، جندق، خور، مصر، طبس و ... گذر کرده باشند؛ بی‌شک این شهر زیبا و کویری ایران را از نزدیک دیده‌اند و یا از کنارش عبور کرده‌اند. شهری که به خاطر وجود برج‌ها و قلعه‌های نگهبانی‌ متعددش از زمان قاجار شهرت داشته و به دلیل همین تمهیدات فراوان تدافعی‌اش در مواجهه با راهزنان، شاید یکی از امنیتی‌ترین شهرهای بیابانی ایران باشد.

    در نام انارک، انار، نار (آتش) و رس مستتر است و این هر سه در روزگار پرفراز و نشیب مردم این آبادی نقشی ویژه داشته است؛ آبادبومی که زمانی به دلیل رونق فعالیت‌های معدن‌کاوی، یکی از قطب‌های اقتصادی منطقه بود. برخی از عمارت‌های برجای مانده در این شهر هم حکایت از دوران شکوه و جلال سابق این دیار دارد؛ دورانی که شوربختانه و شتابان در حال سپری شدن است و اینک پس از یک گردش چند ساعته در شهر، درمی‌یابیم که روزگار انارک دیگر روزگار پرنشاط و پویایی نیست.

    حتا تلاش‌هایی که توسط سازمان میراث فرهنگی و گردشگری استان برای مرمت و بازسازی کهن‌زادبوم‌های خشت و گلی این شهر و حفظ بافت سنتی‌اش انجام گرفته، اغلب در سطح باقیمانده و به مجرد ورود به کوچه پس کوچه‌های انارک درمی‌یابیم که این شهر دارد از درون فرو می‌ریزد. در حقیقت روزگار امروز انارک، بی شباهت به توصیف استاد محمدعلی اسلامی ندوشن در کتاب "ایران را از یاد مبریم" از شهر تهران در دهه‌ی پنجاه هجری شمسی نیست! شهری که مانند یک زن بزک کرده، از ظاهری مطلوب بهره‌مند شده بود؛ اما به مجرد آن که آن زن شروع به سخن گفتن می‌کند، درمی‌یافتیم که ژرفایی وجود ندارد ...

    تصاویری که در آخرین روزهای اردیبهشت 1391 از شهر انارک گرفته‌ام، نشان از ویرانی و فرسودگی شتابناک این شهر دیرپای کویری دارد. امید که دست کم جماعت انارکی‌های وطن که می‌دانم، زادگاه‌شان را بسیار دوست دارند و در بین‌شان، انسان‌های فرزانه و کارآفرین نیز کم نیست، دستی بجنبانند و روزگار انارک را به از این کنند.


درج نظر

دعوت به حضور در یک سخنرانی متفاوت از یک مرد جنگجو : رضا منصوری!

    رضا منصوری، واپسین کتابش با عنوان ایران در قرن 15/21 را به نسلی تقدیم کرده که شاهد دوران خردورزی و شکوفایی ملت ما خواهد بود؛ اما تأکید کرده که در آن زمان او نخواهد بود!

    او سه سال پیش هم به نحو دیگری همین مفهوم را در یادداشتی تأمل‌برانگیز با عنوان: "بر مزار خودم" مورد تأکید قرار داده و آرزو کرد که ایران در هزاره‌ی بعدی، کشوری آزاد با مردمانی آزاد و بی نیاز از قهرمان باشد.

    منصوری، ضمن بی‌فایده خواندن و نابخردانه دانستن تلاش برای مرگی فاخر، می‌گوید:

    ﺑﺮآﻳﻨﺪ ﻣﺼﻠﺤﺖ ﻃﻠﺒﻲ ﺧﻮاص و ﻫﻴﺠﺎن زدﮔﻲ و ﺳﺎده ﻟﻮﺣﻲ ﻋﻮام، ﭘﺪﻳﺪه‌اي اﺳﺖ ﻛﻪ از ﻗﺪﻳﻢ ﺗﺎ ﺑﻪ اﻣﺮوز ﺑﺮ ﺳﺮﻧﻮﺷﺖ اﻳﻦ ﺳﺮزﻣﻴﻦ ﺣﺎﻛﻢ ﺑﻮده اﺳﺖ و ﺑﻪ ﺟﺒﺮان ﺧﻔﺖﻫﺎي دﻳﺮﻳﻨه‌ی ﺗﺎرﻳﺨﻲ- اﺟﺘﻤﺎﻋﻲ و ﺑﻪ ﺑﻬﺎي ﺧﻮن دﻟﻲ ﻛﻪ در ﻫﺮ دوراﻧﻲ ﺑﻪ ﻓﺮﻫﻴﺨﺘﮕﺎن ﺧﺎﻣﻮش داده، ﻫﻤﻮاره ﺑﺎ ﺑﺰرگ‌نماﻳﻲ اﻣﻮر ﻣﻮﺟﺐ ﺗﻮﻟﻴﺪ ﻣﻮج ﻏﺮور ﻛﺎذب ﺷﺪه اﺳﺖ. ﻣﻌﺪل ﺟﺎﻣﻌه‌ی ﻣﺎ ﺧﻔﺖ ﻫﺰارﺳﺎﻟﻪ را اﻧﻜﺎر ﻣﻲ‌ﻛﻨﺪ و ﻏﺮق در ﺗﻮﻫﻢ اﻣﭙﺮاﺗﻮري اﻳﺮاﻧﻲ اﺳﺖ، ﭼﻪ در ﻋﺮﺻه‌ی ﻗﺪرت ﭼﻪ در ﻋﺮﺻه‌ی ﻋﻠﻢ.

    و او، مردی که وصیت کرده بر سنگ مزارش علاوه بر نام و نشان و تاریخ تولد و مرگش، فقط بنویسند:

    اﻳﺮان و ﺑﺨﺼﻮص ﻃﺎﻟﻘﺎن آن را دوﺳﺖ ﻣﻲ‌داﺷﺖ.

    ساعت یک بعدازظهر فردا – نهم خردادماه 1391 مهمان ما در مؤسسه تحقیقات جنگل‌ها و مراتع کشور است تا از آینده علم و پژوهش در ایرانی برای‌مان بگوید که دوستش دارد و دوستش داریم.

    منصوری می‌گوید: ﺧﻮﺷﺎ ﺑﻪ ﺣﺎل آﻳﻨﺪﮔﺎﻧﻲ ﻛﻪ ﺑﺎ اﻳﺮاﻧﻲ دﻳﮕﺮ ﺳﺮو ﻛﺎر ﺧﻮاﻫﻨﺪ داﺷﺖ، اﻳﺮاﻧﻲ ﻫﺸﻴﺎر، اﻳﺮاﻧﻲ ﻓﺎرغ از ﺧﻴﺎﻟﺒﺎﻓﻲ و ﺗﻮﻫﻢ، اﻳﺮاﻧﻲ ﻛﻪ ﻣﺮدﻣﺎﻧﺶ آزادﻧﺪ – ﻧﻪ آزاده و ﻧﻪ ﻗﻬﺮﻣﺎن و ﻧﻪ ﻗﻬﺮﻣﺎنﭘﺮور! اﻳﺮاﻧﻲ ﻛﻪ اﺻﻼ ﻧﻴﺎز ﺑﻪ ﻗﻬﺮﻣﺎن ﻧﺨﻮاﻫﺪ داﺷﺖ!

    ﻣﻦ ﭼﻨﻴﻦ اﻳﺮاﻧﻲ را ﻧﺪﻳﺪه‌ام، اﻣﺎ ﺑﺮاﻳﺶ ﺑﺴﻴﺎر ﺟﻨﮕﻴﺪه‌ام. ﭼﻪ ﭘﻴﻜﺎر ﻟﺬت ﺑﺨﺸﻲ – ﮔﺎﻫﻲ ﺑﺴﻴﺎر ﻣﻬﻴﺐ و ﺑﺴﻴﺎر دﺷﻮار، اﻣﺎ ﻫﻤﻮاره ﻟﺬتﺑﺨﺶ.

    دوستان گرامی من و خوانندگان عزیز مهار بیابان‌زایی:

    لطفاً خبر برگزاری سخنرانی این مرد جنگجو را به آنهایی که بیشتر دوستشان دارید، اطلاع دهید و به همراه عزیزترین دوستان‌تان، خود را در ظهر سه‌شنبه به زیباترین و بزرگ‌ترین پردیس ایران رسانده تا شنونده‌ی یک سخنرانی متفاوت از یک بزرگمرد متفاوت وطن باشید که زندگی‌ 65 ساله‌اش را پیکاری لذت‌بخش با نابخردان و متوهمان می‌داند.

    برای اطلاعات بیشتر از سوابق علمی این فیزیکدان برجسته ایرانی و مدیر طرح رصدخانه ملّی ایران، به تارنمای انجمن اعضای هیأت علمی مؤسسه تحقیقات جنگل‌ها و مراتع مراجعه فرمایید.


درج نظر

آیا نگرانی در مورد سد گتوند علیا جدی است؟

    در مهرماه 1390 توانستم در معیت یک گروه کارشناسی از مؤسسه تحقیقات جنگل‌ها و مراتع کشور از مناطق بالادست سد گُتوند علیا در شمال استان خوزستان بازدید کنم. در جریان این بازدید که رییس بخش منابع طبیعی مرکز تحقیقات کشاورزی و منابع طبیعی استان خوزستان هم، هیأت را همراهی می‌کرد، به منطقه‌ای از مخزن سد و همجوار با سازند گچساران رفتیم موسوم به پتوی رسی که قرار بود مانند یک عایق عمل کرده و اجازه انحلال گنبدهای نمکی گسترده موجود را در آب ذخیره شده کارون در پشت سد گتوند ندهد که البته این اجازه را داد! نداد؟

    تصاویر زیر نشان دهنده‌ی ابعاد ماجرایی است که پیش‌تر از سوی پرویز فتاح وزیر پیشین نیرو از آن با عنوان "بیم از بروز یک فاجعه بزرگ محیط زیستی" یاد شده بود و من شرحش را در 19 دی ماه 1390 داده بودم. هر چند حدود 5 ماه قبل از آن، یعنی در 22 مرداد 1390 هم نسبت به بروز یک فاجعه بزرگ در گتوند هشدار داده بودم و البته این تنها هشداری نبود که در مهار بیابان‌زایی انتشار یافت ...

    در این باره بیشتر خواهم نوشت ...

گزارش یک نشست مهم برای نجات دریاچه ارومیه - 1

    بعد از ظهر دیروز و در پی یک رایزنی چندماهه! سرانجام به همت جوانان علاقه‌مند گروه دوستداران محیط‌زیست دانشگاه صنعتی شریف و پیگیری و سماجت قابل تقدیر ایشان، جمعی از عالی‌ترین مدیران و کارشناسان وزارت نیرو، بیش از سه ساعت از وقت خود را خالی کردند تا به درد دل‌ها و انتقادهای برخی از منتقدین جدی عملکرد مدیریت آب در حوضه آبخیز دریاچه ارومیه گوش دهند. اقدامی که به هر حال و تا همین جا هم قابل تقدیر است و امیدوارم این رویه در دیگر نهادهای مؤثر در کارایی سرزمین مادری، به ویژه سازمان حفاظت محیط زیست، وزارت جهاد کشاورزی، سازمان جنگل‌ها، مراتع و آبخیزداری کشور، وزارت مسکن و راه‌سازی و ... تسری یابد.

    گفتنی آن که پیشینه‌ی این نشست برمی‌گردد به انتشار همان نامه مشهور که برای ثبت در تاریخ در آبان ماه سال 1390 و خطاب به هیأت رییسه مجلس شورای اسلامی نوشته و منتشر کردیم.

    به دنبال آن، یک نشست هماهنگی در اسفندماه سال گذشته در دانشگاه صنعتی شریف برگزار شد که البته بسیاری از منتقدین صنعت سدسازی و اساتید دانشگاه صنعتی شریف در آن شرکت نکردند و همه می‌دانند چرا! نمی‌دانند؟

    به هر حال، سرانجام این نشست مهم و روشنگرانه، روز گذشته و از ساعت 14:30 در طبقه دوم وزارت نیرو برگزار شد و به جای آن که در ساعت 17:30 پایان گیرد، نگارنده در حدود ساعت 19 و با فشردن دست دکتر هدایت فهمی (رییس جلسه) ساختمان مرکزی وزارت نیرو را در حالی ترک کرد که توافقات خوبی با ایشان که معاون دفتر برنامه‌ریزی آب و آبفا نیز هستند، به دست آورد.

    به نظرم دکتر فهمی، آمده بود تا واقعاً حرف‌های منتقدین را گوش داده و برای نجات دریاچه، اقدامی مؤثر انجام دهد.

    لازم به ذکر است در این نشست که حدود سه ساعت و سی دقیقه به طول انجامید و البته پس از پایان نشست، همچنان بحث‌ها در گروه‌هایی کوچک‌تر ادامه یافت؛ از طرف وزارت نیرو، افراد و شخصیت‌های زیر شرکت کرده بودند:
1-    دکتر هدایت فهمی: معاون دفتر برنامه‌ریزی کلان آب و آبفا
2-    مهندس یعقوب همتی: معاونت هماهنگی حوزه‌های آبریز
3-    مهندس محمودرضا عراقی: معاونت حفاظت و بهره‌برداری
4-    دکتر مرتضی افتخاری: رییس پژوهشکده مطالعات و تحقیقات منابع آب
5-    دکتر فرهاد یزدان دوست: استاد دانشگاه خواجه نصیر طوسی (از مشاورین وزارت نیرو)
6-    مهندس مجید سیاری: معاونت طرح و توسعه شرکت مدیریت منابع آب
7-    مهندس علی اصغر تهرانی: مدیرکل دفتر طرح‌های کوچک و زودبازده آب
8-    مهندس اشکان فرخ نیا: پژوهشگر نمونه سال 89 تحقیقات آب و مسئول اجراى طرح حفاظت از يخچال‌هاى طبيعى كشور
9-    مهندس کاکاحاجی: مدیر حوزه‌های آبریز خزر و ارومیه
همچنین آقای مهندس جعفریان و خانم مهندس کوشکی هم در این نشست شرکت کرده بودند و البته آقایان دکتر صلوی تبار (مشاور مدیرعامل مهاب قدس)، دکتر اعلم الهدی (رییس انستیتو آب و انرژی دانشگاه صنعتی شریف) و دکتر تجریشی (معاون پژوهشی و فناوری دانشگاه صنعتی شریف)، دعوت وزارت نیرو را برای شرکت در این نشست ظاهراً نپذیرفته بودند و جالب‌تر آن که خود جناب علیرضا دائمی که دعوت‌کننده اصلی و هماهنگ کننده طرح‌های حوزه آبخیز دریاچه ارومیه هستند هم ظاهراً به دلیل یک مأموریت خارج از کشور در نشست شرکت نداشتند.

    اما گروه منتقدین، عبارت بودند از :
1-    دکتر محمد مهدوی: استاد دانشگاه تهران (مؤلف کتاب هیدرولوژی کاربردی)
2-    دکتر مجید مخدوم: رییس انجمن ارزیابی محیط زیست ایران
3-    دکتر راضیه لک: مدیر گروه زمین شناسی دریایی سازمان زمین شناسی کشور
4-    مهندس میترا البرزی منش: دبیرکل انجمن پایشگران محیط زیست ایران (پاما)
به همراه نگارنده و چند تن از دانشجویان گروه دوستداران محیط زیست دانشگاه صنعتی شریف (طهماسبی، اکرمی، توحیدی و موسوی) و البته آقای حمیدرضا خدابخشی و دکتر علی سلاجقه هم نتوانستند خود را به جلسه برسانند.

    به زودی به محتوای این مذاکرات خواهم پرداخت ...

 


درج نظر

تلخ‌ترین تصویری که در پریشان می‌شود دید!


    پریشان و ارژن تا همین 3 سال پیش، در شمار مهم‌ترین و بزرگترین دریاچه‌ها و تالاب‌های آب شیرین ایران محسوب می‌شدند که دست کم یکصد میلیون متر مکعب آب را در خود اندوخته داشتند و به قیمت سال 1387 بیش از 466 میلیارد تومان ارزش اقتصادی آنها محاسبه شده بود. اینک اما از آن شکوه و طراوت و شادابی نه تنها چیزی نمانده است، بلکه سفره‌های آب زیرزمینی منطقه با چنان شتابی در حال فرواُفت هستند که منجر به نشست زمین به میزان 5 سانتی‌متر در سال شده است.

    نوروز امسال توفیق دیدار با مردم خونگرم کازرون را یافتم و به همراه عزیزانی چون علی‌اکبر کاظمینی، محمودرضا پولادی، محسن عباسپور و آقایان راسخی و هاشمی بسیاری از مناطق زیبا و کهن‌زادبوم‌های جنوب باختری استان فارس را به همراه خانواده و دوستانم درنوردیدیم.

     سفری خاطره‌انگیز و فراموش‌نشدنی که می‌دانم هرگز از یاد همسفرانم پاک نخواهد شد.

    در این سفر البته هم تصاویر زیبا و هوش‌ربا فراوان دیدیم و هم گاه مناظری که ترجیح می‌دادیم، هرگز نمی‌دیدیم که شاید یکی از تلخ‌ترین این مناظر، مشاهده بستر کاملاً خشک پریشان بود که آه از نهاد هر بازدیدکننده‌ای درمی‌آورد ...

     این که چگونه حفر حدود یک هزار حلقه چاه غیرمجاز در منطقه به بهانه‌ی ارتزاق کمتر از 10 درصد از جمعیت حوضه‌ی آبخیز پریشان از راه کشاورزی، سبب شده است تا این موهبت ناهمتا اینگونه پریشان حال شود؟!

     و مشاهده‌ی این دیوار نوشته در اطراف پریشان، شاید تیر خلاصی بود که نشان می‌داد:

    حتا صیادان منطقه هم باور کرده‌اند که دیگر پریشانی درکار نخواهد بود و بهتر است موتور قایق‌های به خاک نشسته‌شان را بفروشند!

    شما چه فکر می‌کنید؟ آیا صاحبان قایق‌های فامور، چاره‌ای جز فروش موتور قایق‌هاشان ندارند؟!

    من که می‌گویم: کاش هرگز امید ِ هیچ ملتی را نشود فروخت! زیرا ممکن است، این آخرین سرمایه‌شان باشد ...

درج نظر

تنها درآمد طبیعت ایران در سال 90 ، پدرش بود!

    در سال 1390، طبیعت ایران همچنان یکی از سخت‌ترین دوران‌های خود، از زمانی که امکان پایش پراکنده یا ثبت داده‌های اقلیمی برایش فراهم شده است را گذراند. مهم‌ترین شناسه‌ی این دوران سخت، همانا تداوم روند اُفت نگران کننده‌ی آب در اغلب سفره‌های زیرزمینی کشور است؛ روندی که حتا در برخی از دشت‌های استان چهارمحال و بختیاری به بیش از 10 متر در سال رسید! آن هم استانی که تا همین دیروز، مردمانش به این می‌نازیدند که با 11 میلیارد مترمکعب آب قابل استحصال سالانه، دارای بیشترین سرانه‌ی آبی در کشور هستند. اما اینک در همه‌ی هفت دشت اصلی این استان، روند کاهنده‌ی سطح آب زیرزمینی ادامه دارد؛ به نحوی که حتا آب شرب در سال 1390 مانند سال قبل‌ترش، برای بسیاری از روستاهای بام ایران از طریق تانکر تأمین شد! این در حالی است که برخی از مدیران وزارت نیرو از استان چهارمحال و بختیاری با عنوان پرافتخار "کارگاه سدسازی" در طول دهه‌ی آینده یاد کرده‌اند! همان کارگاهی که ثمره‌اش در طول دهه‌‌ی گذشته برای حوضه‌ی آبخیز دریاچه ارومیه، ارمغانی جز پیدایش یک کویر 400 هزار هکتاری در محل جنازه‌ی مرحوم دریاچه ارومیه نبود! بود؟ رخدادی که از آن با عنوان: بزرگترین واقعه‌ی بیابان‌زایی قرن بیست و یکم در کره‌ی زمین یاد می‌شود. آن هم در جایی که معنایش به زبان آشوری، شهر آب است!!

    از این گذشته، نه‌تنها سطح آب در همه‌ی آبخوان‌های کشور به روند قهقرایی‌اش ادامه داد، بلکه نشانه‌هایی از نشست زمین در مناطقی گزارش شد که تاکنون، چنین فرآیندی در آنها مشاهده یا گزارش نشده بود. در حقیقت پدیده‌ی نشست زمین که از آن با عنوان خطرناک‌ترین و بی‌بازگشت‌ترین مرحله بیابان‌زایی یاد می‌شود، دیگر فقط از دشت توس و نیشابور و کاشمر در خراسان رضوی، یا رفسنجان و زرند در کرمان یا ورامین و ساوجبلاغ در تهران و یا بویین زهرا و شال در قزوین گزارش نشد؛ بلکه بسیاری از مناطق در حاصلخیزترین استان کشور، فارس؛ استانی که سالهاست رکوردار تولید کشاورزی در ایران است هم گزارش شد و حتا کار به خودسوزی زمین در قره‌داغ، سلطان‌آباد و پریشان در کازرون رسید. افزون بر آن، آثار نگران‌کننده‌ی نشست زمین از استان همدان و نواحی اطراف سهند و سبلان هم گزارش شد و در جنوب تهران این روند نگران‌کننده به بالاترین رقم، یعنی 36 سانتی‌متر در سال افزایش یافت. آن هم در حالی که می‌دانیم اگر میزان نشست زمین در منطقه‌ای از مرز 4 میلی‌متر در سال بگذرد، باید وضعیت بحرانی در آن منطقه اعلام کرد.

    از همین روست که وقتی در اواخر سال نتایج جدیدترین رتبه‌بندی EPI (شاخص عملکرد محیط زیست) اعلام شد، نام ایران در کنار سه کشور سوریه، قزاقستان و روسیه به عنوان چهار کشوری که با بیشترین سقوط در طول دو سال اخیر مواجه بودند، آمد و کسی از این سقوط شگفت زده نشد! شد؟ در حقیقت، محیط زیست ایران، در حالی یک سقوط 36 پله‌ای را نسبت به سال 2010 تجربه کرد و رتبه‌اش در بین 132 کشور مورد بررسی به 114 نزول یافت که در دو دوره‌ی پیش از آن هم همین روند را ادامه داده بود؛ یعنی: عملکرد مدیریت حاکم بر محیط زیست ایران از رتبه 53 در سال 2006 اینک با 61 پله سقوط در طول شش سال، رسیده بود به 114؛ سقوطی آزاد و بی‌رقیب در بین همه‌ی کشورهای موجود در همه‌ی قاره‌های جهان!

    برای همین است که در توصیف محیط زیست و وضعیت مزاجی طبیعت ایران، یاد جمله‌ی مشهور شادروان عمران صلاحی عزیز افتادم که طنازانه می‌گفت: مهم‌ترین درآمد ما در سال گذشته، پدرمان بود!

    و حقیقت این است که در سال 1390، ما پدر طبیعت ایران را درآوردیم! درنیاوردیم؟

    شما بگویید: خشک شدن بیش از 85 درصد از رویشگاه منحصر به فرد بلوط در دشت برم، تداوم خشکی اغلب تالاب‌‌ها و دریاچه‌های کشور در بختگان، گاوخونی، طشک، مهارلو، ارژن، کافتر، پریشان، گندمان, کم‌جان، آجی‌گل و ارومیه، طغیان ریزگردها در آسمان 22 استان کشور، به همراه روزگار غم‌انگیز دیار زنده‌رود در مرکز ایران، نشاندهنده‌ی چه چیز دیگری جز همان توصیف تلخ عمران صلاحی می‌تواند باشد؟!

    این در حالی است که همزمان از ایران به عنوان یکی از هفت کشور اصلی آلوده‌کننده در جهان یاد شد؛ کشوری که از نظر ارزیابی اثرات توسعه بر محیط زیستش هم در بین 15 کشور انتهایی جهان قرار گرفت و شگفت‌آورتر آن که این شرایط ناگوار هیچ بازخورد و واکنش سزاوارانه‌ای را نه در بین برنامه‌ریزان و کلان‌نگران مملکت آفرید و نه حتا وزن شایسته‌ای در اغلب رسانه‌های کشور یافت! چرا؟

    چرا همچنان و کماکان نمی‌توان روزنامه‌ای را در این مملکت یافت که به صورت منظم و روزانه، دست‌کم یک صفحه از مطالب خود را به صورت روزانه به موضوع محیط زیست در کنار صفحه حوادث، ورزش، سینما و سیاست اختصاص دهد؟ چرا هنوز نمی‌توان ردی از یک برنامه منظم هفتگی در رسانه ملّی یافت که موضوع محیط زیست برایش جدی باشد؟ و چرا از بین آن همه بحث‌های آتشین و داغ در صحن بهارستان، سهم محیط زیست اینگونه ناچیز و حقیر بوده و هست؟

    اگر وضعیت کنونی در ایران زمین را نمی‌توان بحرانی محیط زیستی نامید، پس بحران چیست؟

    و شاید به همین دلیل باشد که در سال 1390، طبیعت ایران شاهد مرگ زودهنگام و باورنکردنی دو تن از فعال‌ترین متخصصان و سلحشوران خود هم بود: شادروان یاسر انصاری (مدیر مسئول و بنیانگذار نخستین خبرگزاری محیط زیستی ایران؛ سبزپرس) و استاد کامبیز بهرام سلطانی؛ کسی که بیشتر از هر متخصص دیگری در چند سال اخیر نسبت به شرایط وخیم طبیعت ایران هشدار داد و آنقدر صدایش ناشنیده گرفته شد تا دق کرد و مرد ...

    با این وجود، همه‌ی خبرها در طبیعت ایران بد نبود؛ دریافت سیمرغ بلورین برای فیلمی که دستمایه‌ای محیط زیستی داشت از جشنواره فیلم فجر، یکی از آن رخدادهای امیدبخش بود؛ زیرا برای نخستین بار بود که مستندی با موضوع محیط زیستی توانسته بود توجه داوران در مهم‌ترین فستیوال سینمایی کشور را جلب کند. از همین رو، جا دارد به سازنده فیلم تأمل‌برانگیز و زیبای "در جستجوی پلنگ ایرانی" آقای فتح‌الله امیری و همکاران سختکوشش در انجمن یوزپلنگ ایران صمیمانه تبریک گویم.

    همچنین، تأسیس و راه‌اندازی مرکز پایش محیط زیستی کشور، یکی دیگر از رخدادهای امیدبخش محیط زیستی بود که سبب می‌شود نظارت جدی‌تری بر روند و کیفیت طبیعت ایران صورت گیرد.

    و سرانجام آن که در سال 1390 بر خلاف سال 1389، میزان آتش‌سوزی در جنگل‌های کشور به طرز محسوسی کاهش یافت.

    امید که در سال 1391 دیگر پدر طبیعت ایران را درنیاوریم و برویم سراغ عموها و دایی‌هایش!


درج نظر

یک گفتگوی صریح با اعضای اندیشگاه منابع آب ایران  

    روز گذشته، دوم اسفند 1390، به دعوت سید یحیی موسوی (دبیر اندیشگاه مدیریت منابع آب کشور)، نشستی در طبقه دهم از ساختمان شرکت مدیریت منابع آب ایران برگزار شد که در نوع خود منحصر به فرد بود. هرچند این برای نخستین بار نبود که نگارنده فرصت طرح دیدگاه‌های انتقادی خود را نسبت به روند مدیریت حاکم بر منابع آب کشور و به صورت رودررو با برخی از مدیران عالی‌رتبه وزارت نیرو یافته بود. سال گذشته در دوم اردیبهشت هم، چنین نشستی برگزار شد و امیدوارم میزان توجه به محتوای مباحث مطرح شده در نشست دوّم، بیشتر و مؤثرتر از نشست نخست مورد توجه و پیگیری قرار گیرد.

    اعضای شرکت کننده در نشست دیروز علاوه بر آقای موسوی، عبارت بودند از: آقایان مهندس عراقی (معاون حفاظت و بهره‌برداری شرکت مدیریت منابع آب)، مهندس سید احمد علوی (مدیر حوضه آبریز فلات مرکزی)، مهندس اسفندیاری (مدیر سابق دفتر اقتصاد و برنامه‌ریزی)، مهندس میبدی (مدیرکل دفتر آب‌های زیرزمینی) و چند تن دیگر از مدیران وزارت نیرو که آمده بودند تا به پیشنهادها و انتقادهای حمیدرضا خدابخشی (دبیر انجمن صنفی مهندسان صنعت آب خوزستان)، محسن حیدری (از حقوقدانان فعال در حوزه محیط زیست) و نگارنده گوش دهند.

    آنچه که در این نشست مورد تأکید قرار گرفت، ضرورت مشارکت بیشتر مردم و نهادهای مستقل تخصصی در حوزه تصمیم‌گیری مدیریت آب کشور بود؛ دریافتی که منجر به پیشنهاد تأسیس سازمان نظام مهندسی منابع آب کشور شد. همچنین مقرر شد تا طرح داناب با جدیت بیشتری در سطوح متوسطه و ابتدایی پیگیری شود و در این راه، انجمن صنفی مهندسان صنعت آب خوزستان فعالانه‌تر موضوع را در استان راهبردی خوزستان پیگیری کنند.

نکته‌ی جالبی که در این نشست آشکار گردید، آن بود که اغلب دوستان و مدیران محترم، خود دل پر دردی از عدم توجه به گرایه‌های علمی در تصمیم‌گیری‌های صورت گرفته در بخش آب داشتند! از جمله سید احمد علوی، دکتر نبوی و مهندس میبدی خود صریح‌ترین انتقادها را نسبت به وضعیت حاکم بر مدیریت آب کشور بیان داشتند.

    به هرحال، نگارنده به ایشان یادآوری کرد که هم‌اکنون و از دید اغلب فعالان محیط زیست، وزارت نیرو به عنوان مخرب‌ترین دستگاه دولتی کشور در حوزه محیط زیست شناخته شده و وزارتین راه و نفت با فاصله‌ای معنی‌دار در تعقیب آنها هستند! واقعیتی که نشان می‌دهد شما نتوانستید دغدغه‌های خود را آنگونه که به همراهی مردم و فعالان این حوزه منجر شود، طرح کرده و دفاع کنید.

     همچنین تأکید کردم: متأسفانه تصمیمات کارشناسی در وزارت نیرو اغلب فدای مصلحت‌های اقتصادی، سیاسی و اجتماعی شده و با مثال آوردن از فاجعه احداث سدهایی نظیر جگین، اکباتان و گتوند، طرح‌های انتقال آب، استقرار نیروگاه شهید مفتح در همدان و سیکل ترکیبی در کازرون، یادآور شدم اگر امروز نسبت به این بارگذاری‌های اشتباه فریادبرنیاورده و اعتراض نکنید و نکنیم، نسل فردا هرگز شما را و ما را نخواهد بخشید. تجربه تلخ عربستان و فرجام دوزخی‌ای که اینک انتظار 20 میلیون ساکن در این شبه جزیره  را می‌کشد، گواهی است آشکار که اگر ما نیز بر طبل تولید به هر قیمتی بکوبیم، مرگ دیر یا زود به آغوش‌مان خواهد کشید. امیدوارم بر بنیاد روح حاکم بر منشور اندیشگاه، بتوانیم شاهد تحولی ملموس در این حوزه باشیم.

 

     پی نوشت:

-     گزارش این نشست کارشناسی در شبکه خبری آب ایران

-      روایت ماجرا در آبنما نیوز


درج نظر

تراژدی قتل فُک ها و شیرهای دریایی در سواحل آلاسکا و کانادا

    روز گذشته – 15 فوریه 2012 - گزارش تصویری دردناکی در دیلی‌میل انتشار یافت که نشان از پیامد تلخ نامدیریت زباله‌های پلاستیکی در جهان دارد؛ رخدادی که بی‌شک اندیشه‌ی هر انسانی را به تأمل وامی‌دارد و این پرسش تلخ را طرح می‌سازد که ما تا به کی و تا به کجا همچنان می‌توانیم به این شیوه‌ی زندگی خودمحورانه، آزمندانه، مسئولیت‌ناشناسانه و نابخردانه ادامه دهیم؟

    نگاه کنید به شیرهای دریایی دربند ... به فُک‌های مرده‌ای که از فاجعه‌ای بزرگ در اقیانوس‌ها خبر می‌دهند!

راستی وقتی شرایط در سواحل آلاسکا و بریتیش کلمبیا در کانادا اینگونه است؛ دیگر چه انتظاری از خاورمیانه و آسیای جنوب شرقی داریم؟



    باور کنید آنهایی که از بالا به ما می‌نگرند و ما را می‌پایند ... سخت دچار شگفتی شده‌اند از نحوه‌ی فرجام مدیریت اشرف مخلوقات بر خویشتن خویش!

    - برای مطالعه بیشتر و ریختن اشک افزون تر! 



 When The Mermaids Cry: The Great Plastic Tide

A planet poisoned by plastic

Claims island of plastic waste twice the size of Texas is floating in the Pacific are false


درج نظر

دکتر حسین قدیری و biochar

    سه‌شنبه – 25 بهمن ماه 1390 – یکی از دانشمندان به نام ایران که متجاوز از 26 سال است در قدیمی‌ترین گروه پژوهشی محیط‌زیست استرالیا واقع در دانشگاه گریفیث مشغول به کار است، مهمان ما در مؤسسه تحقیقات جنگل‌ها و مراتع کشور بود تا از تازه‌ترین پژوهش‌هایش در مورد بایو چار – biochar سخن گوید؛ ماده‌ای ذغال مانند که از تبدیل مواد آلی و بقایای گیاهی عمدتاً موجود در اراضی کشاورزی بدست می‌آید و خاصیتش این است که دوباره کربن موجود در خودش را به این راحتی‌ها به نیوار پس نداده و بدین ترتیب در کاهش انتشار یکی از مهم‌ترین گازهای گلخانه‌ای جهان مؤثر خواهد بود.

    یک نکته جالب دیگر که دکتر قدیری، استاد سابق دانشگاه جندی شاهپور اهواز (شهید چمران) در این سخنرانی مطرح کرد؛ تغییر رویکرد دولت استرالیا از دهه‌ی 90 میلادی در مورد سیاست‌های بخش کشاورزی‌اش بود؛ سیاست‌هایی که سبب شد تا در طول چند دهه، استرالیا به عنوان یکی از بزرگترین تولیدکنندگان کشاورزی در جهان مطرح باشد، اما خسارت‌های سنگین وارد آمده بر منابع آب و خاک این کشور و تشدید فرسایش خاک، اُفت محسوس سفره‌های آب زیرزمینی و کاهش زیگونگی حیات، سبب شد تا یک بازنگری بنیادی در این سیاست‌ها اعمال شود و اینک فقط از آن تولیدی در کشاورزی حمایت می‌شود که به پایداری بوم‌شناختی سرزمین آسیب نرساند و به این ترتیب، استرالیا ترجیح داد نامش از سیاهه‌ی کشورهای صادرکننده محصولات کشاورزی خارج شود.

    در این باره البته روز یکشنبه آینده در برنامه طلوع شبکه چهارم سیما و از حدود ساعت 8:15 صبح به اتفاق استاد حسین قدیری بیشتر گفتگو و بحث خواهیم کرد.

    تا آن زمان می‌توانید با برخی از مهم‌ترین تألیفات این استاد پرافتخار ایرانی در این نشانی بیشتر آشنا شوید؛ مردی که تاکنون ده‌ها خاکشناس ورزیده را به جهان معرفی کرده و آموزش داده و بیش از 130 مقاله ISI منتشر شده در معتبرترین ژورنال‌های بین‌المللی دارد و با این وجود، سخت دوست‌داشتنی و بسیار فروتن است.

درج نظر

کامبیز سوخت تا پریشان نسوزد!

    امروز از دشت ارژن خبر می‌رسد که پس از چند سال، دوباره آب با تالاب آشتی کرده است؛ چرا که در طول 72 ساعت گذشته بیش از 139 میلی‌متر باران را تجربه کرده و دشت برم پس از مدت‌ها سفیدپوش شده است. امید که آسمان بار دیگر ما را ببخشد و فرصتی دیگر برای جبران نابخردی‌هامان دهد.

    یادداشت پیش رو را اما پیش از بارندگی اخیر و برای انتشار در ستون نگاه سبز روزنامه شرق تدارک دیده بودم؛ یادداشتی که بوی کامبیز می‌دهد و شاید اینک به حرمت روح بزرگ و بلند او باشد که بغض آسمان در پریشان اینگونه جوشان و خروشان ترکیده است و می‌رود تا از پریشان‌حالی پریشان و پریشانیان بکاهد ... چرا که به قول محمدعلی بهمنی، کامبیز به دنبال پریشانی بود! نبود؟

با همه ی بي سر و ساماني‌ام
باز به دنبال پريشاني‌ام
طاقت فرسودگي‌ام هيچ نيست
در پي ويران شدنی آني‌ام
آمده‌ام تا که نگاهم کني
عاشق آن لحظه‌ی توفاني‌ام
... دل خوش گرماي کسي نيستم
آمده‌ام تا تو بسوزاني‌ام
آمده‌ام با عطش سال‌ها
تا تو کمي عشق بنوشاني‌ام
ماهي برگشته ز دريا شدم
تا که بگيري و بميراني‌ام
حرف بزن ابر مرا باز کن
دير زماني است که باراني‌ام
حرف بزن حرف بزن سال‌هاست
تشنه ی يک صحبت طولاني‌ام
ها به کجا مي کشي‌ام خوب من
ها نکشاني به پشيماني‌ام

                                       

خودسوزی پریشان نشانه ‌ی چیست؟

    در دومین روز از بهمن 1390 طبیعت ایران، یکی از نیک‌ترین فرزندان متخصص خویش را در دل خویش جا داد و پیکر پاک استاد کامبیز بهرام سلطانی در میان سوگ و اندوه دوستان و علاقه‌مندانش در قطعه 14 بهشت زهرا به خاک سپرده شد؛ مردی که برای حراست از طبیعتی که بسیار دوستش می‌داشت از میانکاله تا کلاه قاضی و از دنا تا پریشان همه‌ی توانش را گذاشت تا دیگر رمقی برای ادامه‌ی زندگی در پیکرش نماند و رفت ...

    هرگز از یاد نمی‌برم که در همین خرداد ماه سال جاری، بهرام سلطانی در بستر خشکیده‌ی دریاچه پریشان راه می‌رفت و با اندوه فراوان برایم می‌گفت: محمّد جان! وقتی پریشان را اینگونه می‌بینم، پریشان می‌شوم ...

    و امروز او نیست تا ببیند که پریشان آنقدر خشک شد و خشک ماند؛ و آنقدر از بی‌تفاوتی من و تو در برابر خشکیدگی این بزرگترین پیکره‌ی آب شیرین کشور عذاب کشید تا سرانجام تصمیم به خود‌سوزی گرفت! اصلاً مگر نهنگ‌ها چرا خودکشی می‌کنند؟ کل و بزها چه هنگام خود را از ارتفاعات به پایین پرتاب کرده و به زندگی‌شان پایان می‌دهند؟ دلفین‌ها چرا راه دریا را گُم می‌کنند و داوطلبانه راه مرگ را می‌پویند؟ مگر جز این است که دیگر راهی برای ادامه‌ی بقا برای خود نمی‌یابند ...

    پریشان هم امروز اینگونه شده است؛ وقتی مهم‌ترین منبع تغذیه‌ی این دریاچه، یعنی دشت برم و دامنه‌های اطرافش، با بدترین برهنگی تاریخ‌شان در طول 500 سال گذشته روبرو شده و عملاً 80 درصد از بلوط‌های زیبای زاگرس برای همیشه خشک شده‌اند؛ وقتی در چنین شرایط وخیمی، می‌بینیم که کشت انواع و اقلام محصولات کشاورزی و باغی در زیراشکوب برم، آشکارا شتاب می‌گیرد تا همان اندک رطوبت و غذای موجود در خاک برم هم به یغما رود؛ معلوم است که دیگر چشمه‌های پریشان نخواهند توانست پریشان را از پریشان حالی درآورند. به ویژه اگر بدانیم که بیش از یک هزار حلقه چاه غیر مجاز هم در منطقه حفر شده تا جبران گسترش بی‌رویه‌ی اراضی کشاورزی و کاهش ریزش‌های آسمانی را بکند و به همه‌ی این‌ها باید بارگذاری اشتباه و استقرار نیروگاه سیکل ترکیبی کازرون را هم افزود؛ نیروگاهی که اینک ظاهراً خود نیز با کمبود آب روبرو شده و چاره‌ای ندارد جز آن که او نیز خراشی دیگر بر پریشان زده و اندک آب باقیمانده در ژرفایش را بالا کشیده و به مصرف سامانه‌های خنک‌کننده‌اش برساند. این درحالی است که خبر می‌رسد جانمایی شهرک صنعتی جدید کازرون نیز به نحوی انتخاب و اجرایی شده که ممکن است، پساب‌ها و فاضلاب ناشی از آن، تهدیدی جدیدتر برای کاهش کیفی آب شرب در دشت پریشان و کازرون محسوب شوند.

    چنین است که از چهارشنبه‌ی گذشته تاکنون پریشان دارد می‌سوزد؛ همانگونه که در سال گذشته دشت سلطان‌آباد شیراز (قره داغ) هم در آتش این خودسوزی ویرانگر سوخت و پدیده‌ای را رقم زد که بسیاری از نسل امروز و دیروز وطن در موردش حتا چیزی نشنیده بودند چه برسد به اینکه بخواهند با چشم خود آن را نظاره کنند. در حقیقت خشکی خاک در لایه‌های زیرین به حدی می‌رسد که بقایای گیاهی موجود در این محیط‌های تالابی یا همان تورب‌ها با سرعت بیشتری شروع به تجزیه شدن و متصاعد کردن گاز متان می‌کنند. در نتیجه، مستعد سوختن شده و وقتی درجه حرارت منطقه از حد معینی بگذرد، رخداد آتش‌سوزی به وقوع پیوسته و به سرعت گسترش می‌یابد.

    بهره‌برداری بیش از توان از سفره‌های آب زیرزمینی و کوبیدن بر طبل خودکفایی در کشاورزی، آن هم به هر قیمتی، حاصلش می‌شود، نشست زمین و خودسوزی خاک.

    و وقتی که اندوخته‌های آلی در این بسترهای زیر سطحی بسوزد، معلوم است که دیگر نه از خاک نشان می‌‌ماند و نه از خاک‌نشان ...

    اصلاح الگوی مصرف، افزایش راندمان آبیاری در بخش کشاورزی، کاهش نرخ ضایعات در این بخش، تعادل دام و مرتع، ممانعت از بارگذاری مراکز صنعتی پرمصرف و معرفی گزینه‌های جایگزین درآمدی برای کشاورزان و دامداران و توقف طرح‌هایی چون فلاحت در فراغت، از مهم‌ترین راهکارهایی است که سبب می‌شود تا وابستگی معیشتی مردم به زمین کاسته شده و بدین‌ترتیب مجالی فراهم شود تا دوباره پریشان، ارژن، برم، زاگرس، میان‌جنگل و ... نفسی تازه کرده و زندگی را مجدداً به زیستمندان فارس‌نشین هدیه کنند.

     کلامم را با زنهاری جاودان از شادروان کامبیز بهرام سلطانی به پایان می‌برم:

    «نبايد به خود كوچك‌ترين ترديدي راه داد كه مخالفان محيط زيست هنوز وجود دارند و در ميان ما زندگي مي‌كنند. اين جماعت ممكن است در ظاهر حتا شكل و شمايل حافظان از جان گذشته محيط زيست را به خود گيرند، ولي تحت اين پوشش با سهولت به اقدامات مخرب و طبيعت‌ستيزانه‌ی خود ادامه مي‌دهند

برگردان انگلیسی این یادداشت

شادگان دیگر شاد نیست!

 

    نزدیک به دو دهه از روزی که بزرگترین تالاب بین‌المللی ایران به سیاهه‌ی تالاب‌های در معرض خطر یا مونترو پیوست، می‌گذرد. اصولاً سیاهه‌ی مونترو ایجاد شد تا دولت‌ها متوجه باشند که اگر به موقع نجنبند و اقدامی مؤثر انجام ندهند، نه‌تنها ممکن است یکی از تالاب‌های ثبت شده در کنوانسیون جهانی رامسر را از دست دهند، بلکه بر سندی مهر تأیید می‌زنند که ترجمان ساده‌ی آن چنین است: ما بضاعت و لیاقت داشتن تالابی در اندازه‌های جهانی را نداریم!

    با این وجود و شوربختانه باید اعتراف کنیم که پوست مدیران حاکم بر ساختمان پردیسان در طول همه‌ی این سال‌ها کلفت‌تر از آن بود که از چنین تهدیدهایی کمر خم کنند و یا دست‌کم اندکی بلرزند یا سرخ شوند!

    یادمان باشد که داریم از تالابی سخن می‌گوییم که به تنهایی بیش از یک سوم از کل وسعت تالاب‌های جهانی ثبت شده ما را در کنوانسیون رامسر دربرگرفته است؛ تالابی که با حدود 538 هزار هکتار وسعت، آشیان بیش از 30 درصد از پرندگان ایران (154 گونه)، 25 درصد از پستانداران ایران (40 گونه) و 45 درصد از ماهیان ایران (36 گونه ماهی مردابی به علاوه 45 گونه ماهی دریایی) را به خود اختصاص داده است؛ آن هم تالابی که وسعتش به سه دهم درصد از خاک وطن هم نمی‌رسد. افزون بر آن، 17 جامعه اصلي گياهي متشكل از 110 گونه گياهي (1.5 درصد از کل گیاهان موجود در کشور)، 3 گونه دوزيست، 9 گونه خزنده و 4 گونه ميگو در اين زيستگاه ناهمتا حضور دارند كه اینک شوربختانه باید بپذیریم: مرگ در کمترین فاصله با ایشان کمین کرده است.

    و نگران‌کننده‌تر آنکه اگر مرگ سرانجام طعمه‌ی خود را درکام کشد، دست‌کم معیشت یکصدهزار نفر از بوم‌نشینان ساکن در قلب و اطراف این تالاب هم به مخاطره جدی می‌افتد، چرا که آنها دیگر هیچ گزینه‌ی جایگزینی برای جبران این هدررفت معیشتی‌شان ندارند.

    خب، پرسش این است که ما در طول دو دهه‌ی اخیر برای نجات شادگان چه کرده‌ایم؟ آیا توانستیم تا نشت دائمی نفت از لوله‌های فرسوده‌ی منطقه را متوقف کنیم (آن هم در شرایطی که می‌دانیم هر لیتر نفت می‌تواند یک میلیون لیتر آب سالم را آلوده کند)؟ آیا توانستیم، حق آبه‌ی تالاب را محفوظ بداریم؟ آیا با شکار بدون مجوز قاطعانه برخورد کردیم؟ آیا از ورود پساب‌های آلوده کشت و صنعت نیشکر، صنایع فولاد، پالایشگاه و ... جلوگیری کردیم؟ آیا سکونتگاه‌های داخل تالاب را به خارج از آن انتقال دادیم؟ آیا زیرساخت‌های ضروری برای رونق بوم‌گردی را در منطقه فراهم آوردیم؟ آیا اجازه فعالیت و رشد به تشکل‌های مردم نهاد حامی محیط زیست در منطقه دادیم؟ آیا فکری به حال تجمع و استقرار بیش از 30 واحد پتروشیمیو آلودگی شدید آب، خاک و هوای آنها در جنوب تالاب کردیم؟ آیا ...

    فکر می‌کنید لازم است تا پاسخ این پرسش‌ها را مرور کنیم؟! آیا لازم است تا برایتان بگویم حدود سی درصد از آب ورودی به تالاب کاهش یافته و کیفیت آن 70 درصد باقیمانده هم چنان اُفت کرده که دیگر به دشواری بتوان در آن هیچ موجود زنده‌ای را یافت. نگارنده خود در سال گذشته در دو نوبت و چند ساعت محدوده‌ی بزرگی از تالاب را با قایق پیمایش کرد و دریغ از مشاهده‌ی هیچ آبزی‌ای که هنوز در آب بلغزد و نوید زندگی دهد. در همين حال، مطالعات بخش شيرين تالاب شادگان توسط پژوهشكده‌ی آبزي‌پروري جنوب در سال‌هاي 74، 87 و 89 كاهش چشمگير شاخص‌هاي كمي و كيفي اين تالاب و بحراني بودن وضعيت آن را ثابت مي‌كند. به نحوی که گزارش شده میزان تولید اولیه در شادگان به نسبت سال‌های قبل حدود 4.5 برابر کاهش یافته است . تأسف‌آورتر آن که خبر می‌رسد با احداث پالایشگاه امیدیه، سهمیه آب شادگان باز هم به میزان شش میلیون و 583 هزار متر مکعب در سال کاهشی دوباره خواهد یافت تا همگان به احترام عزم سازمان حفاظت محیط زیست در پاسداری شایسته از توانمندی‌های بوم‌شناختی سرزمین مادری‌مان از جا برخواسته و یک کف مرتب بزنند! نزنند؟

    بگذریم ... ظاهراً شادگان دیگر هرگز شاد نخواهد شد و ما همچنان رکورددار ماندن تالاب‌هامان در سیاهه‌ی مونترو می‌مانیم! و شگفت‌آورتر آن که حال همه‌ی ما همچنان خوب است! نیست؟

درج نظر

امروز در طلوع اتفاق افتاد : آلودگی هوا نداریم! داریم؟

 

    امروز روز هوای پاک است و به همین مناسبت در برنامه طلوع شبکه چهارم سیما، گفتگویی مناظره‌گونه با دوتن از مدیران سازمان حفاظت محیط زیست داشتم؛ آقایان امير حسين وحدتي رييس مرکز ملي هوا و تغيير اقليم و مهرداد کتال محسنی، مدیرکل دفتر پایش فراگیر.
    آنچه که در این گفتگو برجسته و حیرت‌انگیز می‌نمود، تأکید آقای وحدتی بود که ادعا کردند: در تهران هیچ خطری در اثر انتشار آلاینده‌های گازی شهروندان را تهدید نمی‌کند. نکته‌ای که البته همکارشان – آقای کتال محسنی – تلاش کردند به شکلی آن را تعدیل بخشند؛ زیرا اعتراف کردند دستگاه‌های اندازه‌گیری و پایش آلودگی هوا باید به ازای هر صدهزار نفر، یک عدد در کشور وجود داشته باشد و بنابراین ایران 75 میلیونی نیاز به 750 دستگاه از این نوع دارد که اینک فقط 200 دستگاه وجود دارد و تازه این 200 دستگاه هم از پراکنش یکنواختی برخوردار نیستند و بنابراین، قضاوت‌های ما در باره شدت و کیفیت آلودگی هوا ممکن است با واقعیت تطابق کاملی نداشته باشد.
    نکته‌ای که من به ایشان یادآوری کردم، آن بود که اولاً چگونه است که بسیاری از مقامات و متخصصان کشور و نه مردم عادی بر وجود آلودگی هوا و خطرناک بودن آن تأکید می‌کنند (اشاره کردم به سخنان حسن بیادی، مهرداد لاهوتی و انوشیروان محسنی بندپی)، یعنی آنها هم از دسترسی به اطلاعات درست، محروم مانده‌اند؟
    دوم این که وقتی شما می‌گویید آلودگی نداریم، بنابراین، باید حق داد به آن خودرو ساز یا تأمین کننده سوخت کشور که بگوید: به چه دلیل باید هزینه بیشتری مصروف دارم تا کیفیت بهتری در خودرو و سوختش ارایه دهم، وقتی اصلن مشکلی وجود ندارد؟!
    گفتنی آن که آقای کتال محسنی اعلام کردند که وضعیت آنچنان هم بد نیست و نباید سیاه‌نمایی کنیم! مثلاً به جای آن که بگوییم امسال فقط دو روز هوای پاک داشته‌ایم، بگوییم 111 روز هوای سالم داشته‌ایم. من هم یادآوری کردم که سال قبلش 246 روز هوای سالم داشتیم آقای محسنی!
    خلاصه اینکه کم کم دارم متوجه می‌شوم که چرا در طول نیم قرن گذشته، مشکل آلودگی هوای تهران نه‌تنها حل نشده، بلکه مدام بر شدت آن هم افزوده گردیده است و چرا طرح جامع مبارزه با آلودگی هوای تهران از سال 1374 تاکنون در حال خاک خوردن است؟!
    زیرا هنوز بسیاری از مدیران و مسئولین و تصمیم‌گیران ذیربط اصلن قبول ندارند که مشکلی یا بحرانی به نام آلودگی هوا وجود دارد که بخواهند حلش کنند!

کدامیک قهر کرده‌اند ؛ زاگرس یا ما؟!


    چرا زاگرس با ما قهر کرده است؟ روزگار زاگرس، این دژ افسانه‌ای باختر ایران چرا اینگونه پژمان شده است؟
    آیا این ریزگردها هستند که بلای جان بزرگترین رویشگاه جنگلی وطن شده‌اند؟
    آیا سوسک چوبخوار می‌تواند متهم شماره‌ی یک باشد؟
    نکند کشاورزی دارد بلوط‌ستان بزرگ وطن را به یغما می‌برد؟

    نکند همه ی تقصیرها به گردن آسمان است که دیگر بر زاگرس نمی بارد؟
    نکند سنجاب‌ها را سگ‌های گله از زاگرس فراری داده‌اند؟

    نکند مین ها دارند همچنان قربانی می گیرند و آتش به دل زاگرس می اندازند؟

    نکند سدهای مصنوعی دارند این سد سبز و طبیعی را می فرسایند و فرزندانش را غرق می کنند؟
    نکند رفیق بد و ذغال خوب دودمان زاگرس را به باد داده است؟
و ...
    نکند کاری کرده‌ایم که به قانون زاگرس برخورده است؟

    مگر یادمان رفته که اگر زاگرس نباشد، دیگر کارون و کرخه و زاینده رود و جراحی و زرینه رود و سفید رود و خرسان و زاب و ... هم نخواهند بود و اگر این پرآب‌ترین رودهای وطن جاری نباشند؛ دیگر دلیلی بر ماندن ما هم وجود ندارد! دارد؟
    حتا اگر سیمین تصمیمش را عوض کند و دیگر نخواهد تا از نادر جدا شود!

    دریافت‌های مورد اشاره برخی از فرازهایی است که در گفتگو با محسن تیزهوش طرح کرده‌ام و اینک حاصل آن مصاحبه در خبرگزاری مهر قابل دسترسی است.

آیا برای گریز تهران از کابوس آلودگی، درمانی وجود دارد؟!

      

    یکشنبه شب گذشته، در برنامه چراغ که همه هفته از ساعت 21 الی 23:30 از رادیو تهران پخش می‌شود، به بهانه انتشار نامه‌ی سه فعال محیط زیست در باره بحران آلودگی هوای تهران و چند کلان شهر دیگر ایران، از استاد اسماعیل کهرم، عباس محمدی و نگارنده دعوت شده بود تا دیدگاه‌های خویش را که منجر به انتشار این نامه شد با شنوندگان چراغ به اشتراک نهند. 

    خوشبختانه، امروز رادیو اینترنتی ایران صدا، خلاصه‌ای از این برنامه را بر روی درگاه مجازی‌اش انتشار داده و شما می‌توانید به مدت 14 دقیقه و 18 ثانیه، در این نشانی شنونده‌ی دیدگاه‌های محمّد درویش در باره دلایل تداوم این بحران خطرناک و در عین حال شرم‌آفرین باشید؛ بحرانی که سبب شد تا این نامه نوشته و انتشار یابد و خوشبختانه بازتاب و بازخوردهایی بیش از انتظار بدست آورد.


یوزپلنگ ایرانی ؛ کيست که بگويد: نداريم!؟

     مگر يوزها چه برتري تعيين‌کننده و متمايزي نسبت به ببرها و شيرها در مازندران و ارژن دارند؟ مگر با رفتن ببر مازندران يا شير ايراني، براي کسب و کار ايراني خللي پيش آمد که حالا نگران اين چند قلاده يوز هستيم و به بهانه‌حفظ آنها مي‌خواهيم جلوي احداث و تعريض يک جاده کوهستاني موسوم به گزوئيه را در قلب منطقه حفاظت شده بافق بگيريم؟ اصلا چرا در طول يکصد سال اخير، مردمان عربستان، عراق، ترکمنستان، پاکستان، افغانستان، هندوستان و حکومت‌هايشان به بود و نبود يوز اهميتي ندادند و کاري کردند تا يوز آسيايي پناهگاهي جز ايران نداشته باشد؟ آيا آن کشورها که الان يوز ندارند، زندگي هم ندارند که ما را آنقدر نگران کرده است؟ اصلا آن کشورهاي غربي که اينک در قالب پروژه بين‌المللي حفاظت از يوزپلنگ آسيايي (C.A.C.P) و با همکاري UNDP درصدد کمک به ايرانيان هستند تا چند قلاده يوز باقي‌مانده را از خطر انقراض نجات دهند، چرا خودشان در طول يکي، دو قرن اخير، آن بلا را بر سر قاره سبز آوردند تا تعداد گونه‌هاي اندميکش (انحصاري‌اش) چنان کاهش يابد که به ايران برسد؟ آيا با آن قلع و قمع آزمندانه، مردمان ساکن در اروپاي امروز روزگار سختي را دارند تجربه مي‌کند؟!دريافت‌هاي مورد اشاره، در شمار پرسش‌هايي است که گاه و بيگاه هر فعال محيط‌زيست در ايران با آن مواجه شده و از سوي مديري که درصدد تحميل توسعه‌اي جديد است، به چالش گرفته مي‌شود. تا زماني هم که نخبگان و کارشناسان و پژوهشگران اين حوزه نتوانند پاسخي درخور و قانع کننده براي چنين پرسش‌ها و ترديدهايي ارائه دهند، در، کماکان بر همان پاشنه‌اي خواهد چرخيد که تاکنون چرخيده و شوربختانه چيزي که ذبح خواهد شد، همچنان ملاحظات محيط‌زيستي است که در پاي مصلحت‌هاي اقتصادي، تجاري، سياسي و اجتماعي خونش ريخته مي‌شود.اما چرا کار را به اين بي‌ساماني رسانده‌ايم که هنوز به رغم ثبت صدها تجربه‌ دردناک جهاني از عدم توجه درست به بنيان‌ها و آموزه‌هاي محيط‌زيستي، بايد بکوشيم تا روشنايي روز را ثابت کرده و نشان دهيم که عبور جاده از قلب منطقه حفاظت شده بافق غلط است؛ همانگونه که قطع درختان در جنگل ابر براي احداث يک جاده جديد غلط است و همان طور که قطع بلوط‌هاي دنا به بهانه عبور خط لوله گاز عسلويه اشتباه است؟ اصلا مگر هر ساله فقط در محدوده پارک ملي گلستان بيش از هزار حيوان را به دليل تصادف‌هاي جاده‌اي ناشي از جانمايي غلط محور ارتباطي گرگان به بجنورد از دست نمي‌دهيم و مگر از سال 1382 تاكنون 11 قلاده يوزپلنگ در جاده‌هاي ايران كشته نشده‌اند ؟ پس چرا همچنان بايد انرژي مصرف کرده و بگوييم که احداث جاده گزوئيه مي‌تواند يوزهاي بيشتري را به کشتن دهد؟ اين همه تلاش براي اثبات روشنايي روز نشان از کدام لکنت جدي در سامانه مديريتي ما در حوزه محيط‌زيست دارد؟

    حقيقت اين است که کسب و کار بيابان‌سازي مدت‌هاست در اين بوم و بر پررونق است؛

    کيست که بگويد: نيست؟

    تقريبا همه ما … تأکيد مي‌کنم که همه ما در تقويت اين رونق مرگ‌آفرين سهيم بوده و مشارکت داريم؛

    کيست که بگويد: نداريم؟

    اغلب 125 رودخانه اصلي ايران از هميشه کم‌آب‌تر و آلوده‌تر شده‌اند؛ بسياري از کاريزها خشک شده و دود از دهانه آنها درآمده است؛ بايد منفذهاي فراواني را در پاي دامنه‌هاي البرز ، زاگرس و بينالود رصد کني تا مگر همچنان چشمه‌اي خروشان را چون چشمه مرغاب داراب در سال‌هاي دور بيابي؛ تقريبا مي‌شود گفت که ديگر هيچ تالابي در اين سرزمين نمانده که ادعا کند: حالش خوب است!

    به جاي همه آن چشمه‌ها، رودها و کاريزها، تا دلتان بخواهد جرثومه‌هاي سيماني غول‌آسا به نام سد ساخته شده و از هر دشتي چون قارچي سمي، ده‌ها و صدها چاه نيمه عميق و عميق روييده است؛ به اين بهانه که عملکرد در واحد سطح در بخش کشاورزي افزايش يابد و امنيت غذايي شهروندان ايران‌زمين تأمين گردد اما راست آن است که اين عملکرد همچنان انتظارها را برآورده نمي‌کند و از آن سو، زيستگاه‌هاي زخم خورده موجود هم ديگر توان فراهم کردن غذا براي گربه‌سانان و علفخواران را از دست داده است.

    کيست که بگويد: از دست نداده است؟

    اين‌ها را گفتم تا تأکيد کنم: اغلب نشانزدهاي محيطي در کشور هشدار مي‌دهند که ايران زمين با شتابي دمادم افزاينده مي‌رود تا شکافي ژرف‌تر با استانداردهاي بهره‌مندي از سرزميني شاد و پايدار را برخوردار شود. چنانچه در حدفاصل ۳ سال پاياني از نخستين دهه قرن بيست و يکم، رتبه وطن در جدول شاخص سرزمين شاد -(Happy Planet Index (HPI - از ۶۷ به ۸۱ کاهش يافته است. اين در شرايطي است که تعداد کشورهاي مورد بررسي در سال ۲۰۰۶ به ۱۷۸ مي‌رسيد، در حالي که در سال ۲۰۰۹ فقط ۱۴۳ کشور در اين ارزيابي شرکت کرده بودند. يعني وضع ما مي‌توانسته بدتر هم شده باشد واقعيتي که نزول فاحش ايران در شاخص عملکرد زيست‌محيطي جهان در سال پس از آن - Environmental Performance Index – هم تاييدي تلخ بر واقعيت پيش گفته است. واقعيتي که مي‌گويد: يوزها که از ايران بروند، يعني سرزميني که نامش ايران است و دوستش مي‌داريم؛ ديگر توانايي تأمين غذاي يوزها را ندارد يعني احتمال نابودي کل و بز ، قوچ ، ميش و جبير در ايران از هميشه بيشتر است و اين يعني که برهنگي زمين و کاهش پوشش گياهي به آستانه‌اي خطرناک رسيده است؛ آستانه‌اي که بيم افزايش کانون‌هاي بحراني فرسايش بادي و تشديد غبارآلودگي آسمان را افزايش مي‌دهد.

    کيست که بگويد: نمي‌دهد؟

    يادمان باشد: يوز پلنگ، تيزپاترين جاندار روي زمين (با ۱۱۰ کيلومتر سرعت در ساعت) است که هنوز در 6 درصد از کشورهاي جهان يافت مي‌شود و خوشبختانه ايران عزيز ما، در شمار آن شش درصد قرار دارد. قدر اين امتياز را بدانيم و بياييم اين حيوان درشت چشم و تيزپا، اما محجوب و باريک اندام را به ايرانيان سزاوارانه معرفي کنيم؛ حيواني که در شمار ارزشمندترين گونه‌هاي جانوري شناخته شده در جهان قرار دارد و سزاوارانه مي‌توان به او لقب «عقاب دشت‌ها و بيشه‌ها» را داد.

    کيست که بگويد: نمي‌توان داد؟


هشدار اسماعیل کهرم ، عباس محمدی و محمد درویش به تشدید آلودگی هوا در تهران!

 
    سه شهروند تهرانی - اسماعیل کهرم، عباس محمدی و محمّد درویش - تصمیم گرفتند تا نامه‌ای به خدا بنویسند و رونوشتش را بفرستند به درگاه هر آدمی که در این ملک مسئولیت دارد.  همه‌ی حرف آنها یک زنهار ساده اما حیاتی  است؛ این که تهرانی‌ها می‌ترسند دیگر نفس بکشند! آیا فریادرسی هست؟





   به: هر آن کس که مسوولیت دارد
   از: چند شهروند ساده
   موضوع: می‌خواهیم نفس بکشیم!

   خانم ها و آقایان مسوول!
   ما، از سوی میلیون ها شهروندی که در چنبره ی گرفتاری های روزافزون زندگی، فرصت چاره اندیشی و حتی اعتراض به آلودگی دهشت انگیز هوا، این آنی ترین نیاز هر موجود زنده، را ندارند، اعلام می کنیم که: می ترسیم نفس بکشیم! هوای پایتخت کشور و چندین شهر بزرگ دیگر ایران، نه چند درصد بلکه چندین برابر بیش از حد مجاز آلوده است.
   آیا شما که تکلیف قانونی تأمین «خدمات بهداشتی و درمانی و مراقبت های پزشکی» همگان را بر عهده دارید (اصل بیست و نهم قانون اساسی)، شما که مسوولیت «پیشگیری و ممانعت از هر نوع آلودگی و هر اقدام مخربی که موجب بر هم خوردن تعادل و تناسب محیط زیست شود» را دارید (ماده ی 1 قانون حفاظت و بهسازی محیط زیست)؛ شما که مسوول اعمال ممنوعیت «هر عملی که موجبات آلودگی هوا را فراهم نماید» هستید (ماده ی 2 قانون نحوه ی جلوگیری از آلودگی هوا)؛ شما که موظف به اعمال محدودیت برای وسایل نقلیه ی موتوری در شهرهای آلوده هستید (ماده ی 2 آیین نامه ی اجرایی تبصره ی ماده ی 6 قانون جلوگیری از آلودگی هوا)؛ شما که وظیفه ی کاستن از آلودگی هوای تهران، کاستن از تردد خودروها، روان ساختن ترافیک تهران، تأمین بنزین و نفت گاز استاندارد، نظارت بر تولید خودروهای استاندارد، و آگاه کردن و جلب مشارکت مردم در موضوع کاهش آلودگی هوای تهران را داشته اید (مصوبه ی 1379 هیات وزیران راجع به کاهش آلودگی هوای تهران)؛ شما که باید تا چهارده سال دیگر، جمهوری اسلامی ایران را به جامعه ای برخوردار از «سلامت، رفاه، محیط زیست مطلوب، و الهام بخش جهان اسلام» بدل سازید (سند چشم انداز 1404)؛ و شما که خود و عزیزان تان در این فضا تنفس می کنید؛ آیا وظیفه هایی را که بر عهده داشته اید، به تمام و کمال یا حتی در حد امکان، به انجام رسانده اید؟!
   نیازی به ارایه ی آمار و مستندات در خصوص جنایتی که بر اثر آلودگی هوا در حق میلیون ها نفر می شود، نیست؛ تمامی رسانه های دولتی و غیر دولتی، و بسیاری از مقام های رسمی و کارشناسان مستقل، بارها و بارها از کشته شدن چند هزار نفر در هر سال بر اثر آلودگی هوا، ابتلای ده ها هزار نفر به بیماری های قلبی و عروقی و تنفسی، رسیدن میانگین عمر در تهران به حدود 48 سال، کوتاه شدن قد کودکان و نوجوانان، کاهش ضریب هوشی شهروندان و به ویژه نونهالان، و افزایش اختلال‌های روانی که ناشی از سموم کشنده‌ای است که هر لحظه تنفس می کنیم، گفته‌اند.
   ما با کمال احترام، از شما که قدرت وضع قانون و تصویب مقررات را دارید؛ از شما که وظیفه ی اجرای قوانین را دارید؛ و از شما که امکان مجازات متخلفان و وظیفه ی رسیدگی به دادخواهی مردم را دارید، درخواست داریم که بلافاصله و بی هیچ ملاحظه و عذری، به وظیفه ای که قانون و اخلاق و عرف و معاهدات جهانی بر عهده تان گذاشته است، عمل و برای رفع آلودگی هوای شهر تهران و دیگر شهرهای بزرگ که سبب مرگ ده‌ها هزار نفر شده و موجب وهن کشور است، اقدام کنید.

                                                      با تجدید احترام؛
اسماعیل کهرم ، عباس محمّدی و محمّد درویش
18 دی ماه 1390

   گیرندگان:
- جناب آقای علی لاریجانی، رییس محترم مجلس شورای اسلامی
- جناب آقای صادق لاریجانی، رییس محترم قوه ی قضاییه
- جناب آقای احمدی نژاد، ریاست محترم جمهور
- جناب آقای محسنی اژه ای، دادستان محترم کل کشور
- جناب آقای محمدی زاده، رییس محترم سازمان حفاظت محیط زیست
- جناب آقای پور محمدی، رییس سازمان بازرسی کل کشور
- سرکار خانم مرضیه وحید دستجردی، وزیر محترم بهداشت
- جناب آقای چمران، رییس محترم شورای اسلامی شهر تهران
- سرکار خانم ابتکار، رییس محترم کمیته ی محیط زیست شورای شهر تهران
- جناب آقای قالیباف، شهردار محترم تهران
- رسانه های همگانی


برخی از بازخوردهای این نامه در :

پایگاه خبری قانون ، وگن کایند ، نایبند ، بازنگار ، خبر فارسی ، سیاسرد ، واگویه ها ، دیده بان میانکاله ، سلامت نیوز ، دیده بان طبیعت بختیاری ، عصر ایران ، دیده بان کوهستان ، دیده بان زاگرس ، سبزپرس ، خبرگزاری مهر ، یاس نو ، خبر لینک ، بورس 24 ،  بوم ِسا ، آوای محیط زیست ایران ، خبر پو ، بازتاب ، جمعیت اتحاد سبز استان سمنان ، انجمن علمی جنگلبانی ایران ، افکار نیوز ، بی رنگی ، ببین نیوز ، پرنیوز ، خبرساز ، فردا ، روزنامه همشهری ، با خانواده ، اخبار اقتصادی ، روزنامه ملت ما ، روزنامه فرهیختگان ، کافه لومیر ، پارس دیلی نیوز ، پایگاه خبری شهر الکترونیک ، مدیران ایران ، ایران صدا و ...

یوز که از بافق برود ... ایران ، عراق می‌شود! نمی‌شود؟



    تصویری را که در سمت چپ می‌بینید، یک عرب بادیه نشین را در بیابان‌های مرکزی عراق در سال 1925 میلادی نشان می‌دهد که با افتخار در کنار شکارش، یعنی یک قلاده یوز آسیایی ایستاده است. تصویری که امروز حتا در عالم خیال هم امکان ندارد که در بیابان‌های مرکزی عراق تکرار شود؛ زیرا اینک آب برای آدم‌ها هم در عراق به دشواری یافت می‌شود، چه رسد برای حراست از زیستگاهی که یوز باید در آن به خرامد ...
   شوربختانه آن که مرگ بوم شناختی (اکولوژیکی) سرزمین همسایه - عراق - که در کوتاه‌ترین فاصله جغرافیایی از ما رخداده است، نه‌تنها نتوانسته اغلب مدیران متولی کشور را بیدار کند، بلکه اینک می‌شنویم  برای کوتاه کردن مسیر تردد چند ده خانوار روستایی، آن هم به میزان فقط 22 کیلومتر، فرمان احداث جاده‌ای موسوم به گزوئیه را از قلب منطقه حفاظت شده بافق صادر کرده‌اند که می‌تواند آخرین برگ از کتاب قطور حضور یوز در آسیا را هم ورق زده و با بستن این کتاب، واپسین بازمانده‌های یوزپلنگ آسیایی در ایران هم نابود شوند. آن هم در شرایطی که سازمان حفاظت محیط زیست ایران به کمک نهادهای بین‌المللی وابسته به سازمان ملل متحد تاکنون چندین میلیون دلار برای حفظ زیستگاه یوز سرمایه‌گذاری کرده و افزون بر آن، مشتاق است تا نسل ببر مازندران و شیر ارژن را هم دوباره در وطن احیاء کند!
    اینک جای این پرسش کلیدی از آقای اصغر محمدی فاضل خالی است که آقای دکتر! کدام را باور کنیم؟ سکوت معنی‌دار سازمان متبوع‌تان در برابر خراش مرگ‌آفرین در منطقه حفاظت شده بافق را یا ادعاهای پر سر و صدا و رنگین‌تان برای احیای نسل دوگربه سان دیگر ایرانی را؟!

وقتی که غول آلودگی هوا افسارش در تهران پاره می‌شود!



    «شهر تهران دارای آب و هوای متغیر و ناسالمی است. فراوانی ماشین‌های گوناگون متحرک و ثابت که با صرف نفت و بنزین خود اکسیژن هوا را گرفته و به گاز کربنیک تبدیل می‌نماید بر مسئله بدی آب و هوا افزوده است.»
    جملات بالا متعلق به یادداشتی در روزنامه اطلاعات است که بیش از 54 سال پیش، یعنی در 28 آبان 1336 نگاشته شده است؛ نگرانی‌ای که 9 سال پس از آن منجر به برپایی نخستین سمینار بررسی آلودگی هوای تهران در 15 آذر 1345شد. منتها از آن سال تاکنون، ظاهراً هنوز دارند بررسی می‌کنند که چگونه می‌شود غول آلودگی هوا را دوباره به چراغ جادو بازگرداند! نه؟ راستی! به نظر شما چرا نیم قرن، زمان مناسبی برای ریشه کنی بحرانی به نام آلودگی هوا در تهران نیست؟ و نه تنها این زمان کافی نیست، بلکه اینک غول آلودگی گام‌های خود را تا اراک، اصفهان، اهواز، تبریز، مشهد و شیراز هم گسترانده است! ماجرا را هم دیگر مانند سال گذشته نمی‌توان صرفاً به کمبود ریزش‌های آسمانی ربط داد! می‌توان؟
    این روزها، تهرانی‌ها در حالی آخرین برگ‌های فصل پاییز را ورق می‌زنند که دست‌کم، نیم قرن بود چنین دوره‌ی پربارانی را در نخستین فصل از سال آبی به یاد نداشتند. کافی است بدانیم بدون توجه به بارندگی آذرماه، میزان ریزش‌های آسمانی در استان تهران در طول دو ماه نخست سال آبی 91-1390 بیش از 383 درصد رشد داشته است؛ وضعیتی که سبب شد پایگاه مدیریت خشکسالی، استان تهران را پرباران‌ترین استان کشور بنامد. با این وجود و به رغم بهره‌مندی از چنین سال استثنایی و خیسی، اکنون چند هفته است که غلظت آلاینده‌های موجود در هوای تهران از مرز ناسالم هم گذشته و به آستانه‌ای بس خطرناک و نگران کننده رسیده؛ آستانه‌ای که کابوس روزهای آلوده آذرماه سال 1389 در تهران را دوباره زنده کرده است. روزهایی که می‌خواستند با استفاده از هواپیماهای سمپاش، از میزان آلودگی هوایش بکاهند و اینک بیش از هر زمان دیگری، آن طرح به یک لطیفه می‌ماند!
    اما چرا آن کابوس دوباره زنده شده است؟
    آیا وضعیت وخامت‌بار کنونی یکبار دیگر تأیید نمی‌کند که هیچ عزم جدی برای مهار آلودگی هوا در پایتخت ایران و دیگر کلان‌شهرهای کشور وجود ندارد؟ وقتی که مردم تهران سالانه 200 میلیارد دقیقه از عمرشان را مجبورند در ترافیک پایتخت به هدر دهند؛ وقتی همچنان دو خودروساز اصلی کشور در برابر ارتقای استاندارد ساخت خودرو از یورو 2 به یورو 3 مقاومت می‌کنند؛ در حالی که اینک یورو 5 استاندارد روز اروپا به شمار می‌رود؛ و وقتی که درصد بنزن موجود در بنزین مورد استفاده به 5 برابر حد مجاز می‌رسد؛ آشکار است که باید با چنین بحرانی روبرو شویم؛ بحرانی که سبب شده از ابتدای سال 90 تا امروز، فقط تهرانی‌ها از دو روز هوای پاک بهره‌مند باشند.
    بنابراین، آیا در چنین شرایطی، شگفت‌آور است که بشنویم: دست‌کم سالانه 4 هزار نفر از تهرانی‌ها بر اثر آلودگی هوا جان می‌بازند؟ و افزون بر آن، آیا شگفت‌آور است که خسارت مادی آلودگی هوا در تهران به هشت میلیارد دلار در سال برسد؟ چگونه است که اختلاس سه میلیارد دلاری می‌تواند چنان موجی در جامعه ایجاد کند که خواب بسیاری از خفتگان خفته را آشفته سازد، اما این هدررفت 8 میلیارد دلاری را کسی جدی نمی‌گیرد؟ آیا این که سوخت مورد استفاده در خودروها یا تکنولوژی ساخت خودروها با استانداردهای جهانی فاصله بسیار دارد، مقصرش مردم هستند یا دولت؟ آیا این که میزان فضای سبز محدوده‌ی 700 کیلومتر مربعی تهران از حدود 70 درصد در دهه‌ی 1330 به 15 درصد در امروز کاهش یافته است، مقصرش مردم هستند یا مدیریت حاکم بر پایتخت ایران؟
    بیاییم برای یکبار هم که شده این شهامت را در خود تمرین کرده و صادقانه اعتراف کنیم که حل مشکل آلودگی هوای تهران و برخی کلان‌شهرهای دیگر، نیاز به برنامه‌ریزی بیش از 4 سال دارد و به همین دلیل در اولویت کار هیچ دولت و شهرداری معمولاً قرار نمی‌گیرد! می‌گیرد؟
    یادمان باشد هوا که از دست برود؛ هوا که بی کیفیت شود؛ زندگی بی‌کیفیت خواهد شد. زیرا بر بنیاد آموزه شاخص سرزمین شاد – Happy Planet Index - مردمان شاد، مردمان خلاق و مردمان کارآفرین نمی‌توانند در چنین هوایی و چنین سرزمینی بهترین کیفیت خود را بروز دهند و این می‌تواند بزرگترین هشدار برای کلان‌نگران حکومتی باشد که اگر همچنان منفعلانه در برابر این معضل رویه کنونی را ادامه دهند، گام به گام ممکن است آنها را از دستیابی به پیش‌بینی‌هاشان در سند چشم‌انداز ایران 1400 بیشتر بازدارد.

    برخی بازتاب های این یادداشت:

    - چرا ابعاد آلودگی هوا هر روز فاجعه‌بارتر می‌شود؟
    -
در بحران آلودگی هوا مردم مقصرند یا مدیران؟
و همچنین انتشار در روزنامه های:
    - مردم سالاری
    - ملت ماو سایت های:
انجمن های تخصصی حیوانات خانگی ، خبرگزاری حقوق بشر ، جوان امروز ، نیوز آن لاین ، خبر فارسی ، خبر پو ، بازنگار ، پرشیا دام ، ۹۸ فان ، بازار ایرانی ، آذرنیوز آن لاین ، وب سایت خبری ایران ، پارسی پیک ، ویستا ، قانون ، دخت شهریور ، ویبا ، هد لاین ، دیده بان کوهستان ، کجک و ... 

آرزویی برای محیط زیست ایران در گفتگو با وگن کایند!

مصاحبه با وگن کایند

    چندی پیش، نمایندگانی از جامعه گیاهخواران ایران به دفتر کارم در باغ گیاه شناسی ملی ایران آمدند تا در باره همه چیز طبیعت و محیط زیست ایران، از جمله ضرورت کاهش حضور گوشت قرمز در سبد غذایی آدم زمینی ها گفتگو کنند. حاصل این ملاقات، یک گفتگوی مفصل شد که در چهار بخش بر روی فروم وگن کایند قرار گرفت. 

    این که مهم ترین مشکلات محیط زیست ایران چیست؟ ماجرای اسعد تقی زاده و محیط بانی در ایران چرا به یک تراژدی بدل شده است؟ بازیافت را چگونه می توان به یک فرصت بدل ساخت؟ گازهای گلخانه ای چگونه با تغییر رژیم غذایی مرتبط است و ... در شمار مواردی است که در این گفتگو به آنها پرداخته شد.

کابوس امروز قحطی آب در عربستان، نتیجه خواب خرگوشی دیروز است!

                

    عربستان سعودی، به عنوان بزرگترین و ثروتمندترین کشور خاورمیانه، امروز بیش از هر زمان دیگری از پاشنه آشیلش رنج می برد؛ پاشنه آشیلی که ممکن است نه تنها بسیاری از برنامه های بلندپروازانه این کشور را آشکارا به مخاطره بیاندازد، بلکه تنش های اجتماعی گسترده ای را در سراسر خاکش دامن زده و بر موج نارضایتی ها از این رژیم پادشاهی بیافزاید. وضعیت به گونه ای است که میزان منابع آب شیرین در دسترس این کشور هم اکنون به پایین ترین مقدار خود، یعنی یک میلیارد متر مکعب در سال کاهش یافته است؛ در حالی که نیاز جمعیت 28 میلیون نفری این کشور، دست کم، دو نیم برابر این مقدار است ( ماهنامه  KWC . شماره آذرماه 1390). به دیگر سخن، با شکست برنامه های دولت سعودی در نمک زدایی از آب و کاهش چشمگیر اندوخته های آب فسیلی این کشور، حالا نه تنها سعودی ها آبی برای تأمین نیازهای بلندپروازانه خود در تولید و خودکفایی محصولات کشاورزی ندارند، بلکه حتی از کمینه آب شرب مورد نیاز شهروندان شان هم محروم مانده اند. 

   شرایط بحرانی عربستان در جهانی رخداده که پیوسته از جنگ و مناقشات بر سر آب، به عنوان مهم ترین چالش پیش رو یاد می شود و عربستان در منطقه ای قرار گرفته که از این منظر، تنش آفرین ترین است. به نحوی که در طول پنج دهه گذشته، از حدود 37  برخورد خشن و مخاصمه آمیز که بین کشورها بر سر آب پدید آمده، فقط 7 مورد آن مربوط به خاورمیانه نبوده است. این در حالی است که تنها در طول دهه نخست قرن بیست و یکم، به فهرست کشورهایی که مردمان شان با تنش آبی روبرو هستند، نام 24 کشور جدید هم افزوده شد که اغلب در خاور میانه استقرار دارند. گزارش سال 2007 بانک جهانی نیز از این منظر حایز اهمیت است که تأکید کرد: اندوخته های آب شیرین منطقه خاورمیانه به نسبت سال 1960 میلادی بیش از یک سوم کاهش یافته است. همان گزارش می گوید جهانیان در طول 15 سال (1987 الی 2002) افزون بر 3 هزار و 807 میلیارد و 400 میلیون مترمکعب از اندوخته های آب شیرین خود را از دست داده اند. در حقیقت، مجموع ذخایر آب شیرین در خاورمیانه، عرصه ای که 14 درصد سهم خشکی های جهان را به خود اختصاص داده، فقط 2 درصد است  و در این میان، کشورهایی نظیر عربستان، کویت، قطر و امارات متحده عربی، تقریباً تمامی آبهای موجود در آبخوانها و سفره های آب زیرزمینی و حتا آبهای فسیلی شان را مصرف کرده اند . به همین دلیل، چاره ای جز استفاده روزافزون از آب شیرین کن های برقی و خورشیدی  و روش های نمک زدایی از آب ندارند. روش بسیار پرهزینه ای که منجر به انباشت زباله هایی بسیار خطرناک از باقیمانده مواد موجود در این دستگاه های آب شیرین کن می شود که هنوز عملاً هیچ روش علمی و پایداری برای دفع بهداشتی یا بازیافت آنها ابداع نشده و اینک خبر می رسد که ادامه این برنامه ها با تردید جدی روبرو شده است.

    بنابراین، اگر امروز خبر می رسد که بیش از یک سوم از شهروندان عربستانی از کمبود شدید آب رنج می برند، نباید شگفت زده شد که چگونه ممکن است در کشوری که میلیاردها دلار ثروت را سالانه از طریق فروش نفت و پذیرش گردشگر مذهبی جذب می کند، هنوز تأمین آب شرب، مهمترین مسأله و کابوس شاهزاده های سعودی باشد.

    بلندپروازی های نابخردانه و آزمندانه و کوشش برای خودکفایی و حتی صدور گندم (بخوان خواب خرگوشی!)، باید هم که چنین عقوبتی را در پی داشته باشد؛ زیرا طبیعت با کسی شوخی ندارد! دارد؟

    باشد که از سرنوشت عربستان عبرت گرفته و اجازه ندهیم تا چیدمان توسعه مان بدون توجه به ملاحظات بوم شناختی سرزمین، طراحی و به اجرا درآید.

    برخی بازخوردهای این یادداشت:

    در خبرآن لاین ایبنانیوز - آزادنگار - کام روز - وب سایت خبری ایران - نیوز - آ‌ذرنیوز آن لاین - دیده بان کوهستان - روزنامه شرق - پارسی پیک - پی سی دانلود - خبر فارسی - انجمن اعضای هیات علمی - ویستامگیران.

    - کشورهای خاورمیانه و بحران بی‌آبی 



ماجرای کپلر ۲۲ و یک پرسش: مورچه‌ها بیشتر سرکارند یا ما؟!

    خب دیروز رسماً کارشناسان ناسا، تأیید کردند که سیاره‌ای بسیار شبیه به زمین در کهکشان همسایه راه شیری ما حضور دارد. این سیاره که 600 سال نوری ناقابل از ما فاصله دارد، kepler-22b نامگذاری شده است و اگر همین الآن این نام را در گوگل جستجو کنید، بیش از 125 هزار سایت و وبلاگ را برای شما فهرست می‌کند که در مورد این کشف جدید صحبت و بحث کرده‌اند. آنها می‌گویند: تاکنون سیاره‌ای تا این حد شبیه زمین نیافته بودند، هر چند بزرگی سیاره جدید، تقریباً دو برابر و نیم زمین است، ولی متوسط دمایش حدود 22 درجه سانتی گراد است که البته دمایی مطلوب برای پیدایش و پایداری حیات به شمار می‌رود.

    داشتم فکر می‌کردم که احتمالاً اگر روی کپلر 22 هم موجوداتی شبیه به ما زندگی کنند، از دیدن ما خوشحال خواهند شد یا خیر؟! اصلن فکر کنید که اگر آنها نخست ما را می‌یافتند و با سفینه‌های خود به زمین می‌آمدند و اتفاقی در همین کهریزک خودمان بر زمین می‌نشستند! چگونه استقبالی از آنها می‌کردیم؟

    واقعاً ما چقدر سرکاریم؟ وقتی در فاصله فقط 600 سال نوری توانسته‌ایم یک سیاره شبیه به زمین کشف کنیم، در فاصله 16 میلیارد سال نوری چند تا از این سیاره‌ها ممکن است وجود داشته باشد که هنوز کشف نکرده‌ایم؟

    دوباره به قصه‌ی آن سه مورچه به روایت جبران خلیل جبران توجه کنید، تا دریابید که ما بیشتر از مورچه‌ها سرکار هستیم یا آنها بیشتر از ما؟!

    راس راستی که هنوز چقدر کار مانده تا انجام دهیم و نمی‌دانم با این وجود چرا مثل سگ و گربه ما هفت میلیارد نفر ترجیح می‌دهیم به جان هم بپریم؟! دست کم فکر کنیم که ممکن است مهمانانی از فضا دارند ما را رصد یا تماشا می‌کنند! والله زشت است جلوی مهمان این چارچنگول بازی‌ها! زشت نیست؟

                                                     درج نظر

آیا این بود قرار ما با بوجاق؟!

محل دفن زباله شهرستان کیاشهر - 14 آذر 1390 - غلامرضا میرکی و فؤاد صفاریان پور در تصاویر دیده می شوند.

    دست کم 90 درصد از این زباله را می توان به ورمی کمپوست بدل ساخت و تبدیل به ارزشمندترین کود کشاورزی برای زارعین و شالی کاران گیلانی کرد. باقیمانده را هم می توان در دستگاه های زباله سوز ریخته و یا با اندک تمهیداتی در فرآیند تولید بیوگاز از آنها بهره برد. اما ما بر خلاف منطق و قانون مدیریت پسماند و تأکید برنامه پنجم توسعه، آنها را اینگونه در جنب یگانه پارک ملی خشکی دریایی کشور - بوجاق - رها می کنیم! چرا؟!!!

    دیروز به اتفاق دکتر غلامرضا میرکیُ مدیرکل دفتر توسعه پایدار وزارت جهاد کشاورزی و فواد صفاریان پور - کارگردان برنامه تلویزیونی طلوع - به پارک ملی بوجاق در شهرستان کیاشهر رفتیم. با چند تن از رهبران جوامع محلی و نیز مسئول پارک ملی هم گفتگو کردیم. او هم دل پری از بی توجهی ها داشت ... صیادها هم بی توجه به حضور یگان حراست شیلات مشغول صیادی بودند! نگارنده دست کم ۲۴ قایق آنها را مشاهده کرد آن هم در محل تالاب بین المللی بوجاق!! چرا؟
    و از همه دردناک ترُ شیوه دفن زباله در جنب تالاب! واقعاْ شیرابه این زباله ها به کجا می رود؟ تا چند سال دیگر می توان به بقای ماهی ها در این بوم سازگان کم نظیر امیدوار بود؟ چرا ماهی کیلکا از این محل رفته است؟ چرا امکان پرورش ماهی خاویار دیگر در بوجاق وجود ندارد؟ چرا یادمان می رود که اگر طبیعت برودُ ما هم باید برویم؟
    گزارش این سفر را سه شنبه آینده - ۲۲ آذرماه در برنامه طلوع از شبکه چهارم سیما ببینید.
    و تصاویر بیشتر از این سفر را در این نشانی می توانید ملاحظه فرمایید.

   در همین باره:

   - بوجاق؛ تالابی که به بهانه توسعه اجاقش کور می شود!

   - اقدام تحسین برانگیز وزیر جهاد کشاورزی در دفاع از تالاب بوجاق

فرض کنیم کاشف پنی سیلین، پورسینا بود نه الکساندر فلمینگ!

    هرچند اینک کمتر بشود آدم‌هایی را یافت که رخدادهای سال 1928 را به خاطر داشته باشند، اما با این وجود، شاید یکی از مهم ترین سال‌های کره زمین در طول عمر 4.6 میلیارد ساله‌اش، همین سال 1928 باشد!

    زیرا تا پیش از این سال، یعنی در طول بیش از 9900 سال، جمعیت جهان شمار خویش را از حدود یک میلیون نفر در آغاز عصر کشاورزی در ده هزار سال پیش، به دو میلیارد نفر در سال 1927 میلادی افزایش داد. ولی در فاصله 84 سال بعد تا امروز، 5 میلیارد نفر دیگر به شمار آدم‌زمینی‌ها افزوده شد! چرا؟

    بی شک یکی از مهم‌ترین دلایل این جهش خیره کننده، کشف پنی سیلین توسط الکساندر فلمینگ، دانشمند اسکاتلندی بود؛ کشفی که هر چند تا اواسط جنگ جهانی دوم (1941) آنچنان شناخته نشد، اما در آن سال توانست به عنوان مهم ترین ماده در مقابله با مرگ و میرهای ناشی از جراحت و عفونت عمل کند. افزون بر آن، پنی سیلین، مؤثرترین ماده در مبارزه با بیماریی‌هایی چون تب سرخ، دیفتری، سفلیس، سوزاک، آرتریت، بُرُنشیت، مننژیت و مسمومیت خون بود؛ بیماری‌هایی که تا پیش از کشف پنی سیلین قاتل میلیون‌ها انسان بودند. بنابراین، اگر بگوییم که دست کم حیات نیمی از جمعیت هفت میلیاردی جهان، مدیون الکساندر فلمینگ است، حرفی به گزاف نزده‌ایم.

    با این وجود، بیایید فرض کنیم که کشف بزرگ فلمینگ، 900 سال زودتر از وی و توسط یک دانشمند مشهور ایرانی به نام پورسینا رخ می‌داد! فکر می‍کنید در آن صورت ما اینک کجا بودیم؟

    وقتی در طول 84 سال، پنج میلیارد نفر به جمعیت جهان افزوده می‌شود؛ وقتی می‌دانیم که ظرفیت پذیرش کره زمین در سال 1980 به پایان رسیده و از آن تاریخ، یعنی زمانی که جمعیت جهان هنوز به 5 میلیارد نفر هم نرسیده بود، میزان مصرف از میزان تولید سالانه زمین پیشی گرفت؛ معلوم است که باید تصور چه دوزخ جانسوزی را امروز می‌کردیم، اگر پورسینا، پنی‌سیلین را کشف کرده بود.

    نتیجه اخلاقی این که: گاه آن چیزی که سبب شده تا ماندگاری حیات تا امروز ادامه یابد، هوشمندی بشر نبوده! بلکه شانسش بوده که خیلی هم هوشمند و دانا آفریده نشده است!

    بنابراین، اگر روزی ماشین زمان اختراع شد و رؤیای رابرت زمیکس به حقیقت پیوست، لطفاً در چمدانی که با خود حمل می‌کنید تا به گذشته‌های دور بروید، هرگز پنی سیلین جاسازی نکنید که خطرش از هر ماده افیونی دیگر برای کره زمین، بیشتر است!


درج نظر

کاش تنه این سبزها به ما سبزها هم بخورد! نخورد؟

    هرچند که هیچگاه آلمانی ها را به عنوان خونگرم ترین و مهربان ترین مردم جهان یاد نکرده اند؛ اما فکر می کنم وقت آن رسیده که ژرمن ها را دلسوزترین حامیان سلحشور طبیعت زمین بنامیم و در برابر عزم جدی شان برای حفظ طبیعت کلاه از سر برداریم.

    همین چندی پیش بود که فعالان سبز آلمان، چنان به دولت خویش فشار آوردند تا دولت فدرال مجبور شد انصراف خویش را در پروژه ساخت سدی غول پیکر در کشور ترکیه اعلام کند؛ زیرا آلمان...ی ها معتقد بودند با ساخت یک سد دیگر بر روی سرشاخه های فرات، وضعیت میان رودان و هورالعظیم در کشور عراق وخیم تر خواهد شد! می بینید؛ به جای این که ایرانی ها نسبت به ساخت این سد و افزایش ریزگرد ناشی از آن معترض باشند، این آلمانی ها بودند که بار ما را هم بر دوش کشیدند و بر خلاف مصالح آشکار اقتصادی شان، عملاً نشان دادند که عاشق زمین هستند.

    در ماجرای سونامی ژاپن و انفجار رآکتور فوکوشیما هم این آلمانی ها بودند که بیشترین اعتراض و زنجیر انسانی را تشکیل داده و دولت خویش را واداشتند تا فرمان تعطیلی نیروگاه های اتمی خود را تا یک دهه دیگر بدهد.

    قصه اشتوتگارت 21 هم برگ زرین دیگری برای آلمان ها به حساب می آید و امروز هم آنها در اعتراض به حمل زباله های هسته ای از فرانسه به آلمان، حقیقتاً شاهکار کردند ...

    اجازه دهید همه با هم به افتخار سبزهای آلمان یک کف مرتب بزنیم و آرزو کنیم تا تنه آنها به ما هم بخورد! به مایی که فکر می کنیم فعال و طرفدار محیط زیست هستیم؛ اما نیستیم! هستیم؟


درج نظر

بوجاق؛ تالابی که به بهانه توسعه اجاقش کور می شود!




    نامش را نمایشگاه بزرگ پرندگان نادر جهان نهاده اند، زیرا به رغم مساحت اندکش که از 3250 هکتار بیشتر نیست، توانسته تا منزلگاهی امن و شکوهمند برای دهها هزار پرنده از 239 گونه پدید آورد ؛ پرندگانی که در طول دست کم سیصد سال گذشته، همه ی پاییزها مهمان تالاب بوجاق در حوالی بندر کیاشهر واقع در استان گیلان بوده اند. یادمان باشد که مجموع پرندگان شناسایی شده در ایران، اعم از این که بومی باشند، فصلی باشند و یا مهاجر، از 520 گونه تجاوز نمیکند. بنابراین، مجموع پرندگانی که در عرصه محدود بوجاق دیده شده اند، نزدیک به نیمی از کل پرندگانی را تشکیل میدهد که در قلمرو پهناور ایران شناسایی شده اند. تأمل برانگیزتر آن که مجموع گونه های پرنده در قاره سبز هم با رقم شناسایی شده در ایران زیاد تفاوتی ندارد . گفتنی آن که در بوجاق برای نخستین بار، دو گونه از پرندگان با نامهای "طرقه کوهی" با نام علمی Monticola Saxatitilis  و "چکچک ابلق" با نام علمی Oenanthe Pleachanka  شناسایی شده اند. همچنین پرنده نادر "شناگر بلوطی" غاز پازرد، غاز پیشانی ‌سفید کوچک، فالاروپ و عروس غاز از نمونه‌های دیگر پرندگان کمیاب در این منطقه به شمار می آیند .
    این ها را گفتم تا توجه شما خواننده گرامی روزنامه وزین شرق را به یک واقعیت بزرگ جلب کنم: این که تالاب بوجاق؛ این منزلگاه افسانه ای شمال زرخیز کشور، ممکن است همین روزها از بی تفاوتی یا  بی کفایتی من و تو از میان رود تا به بهانه اش بندرگاهی سه منظوره و مجهز به سینما در دل تالاب رونمایی گردد! تالابی که آنقدر مهم بود تا در سال 1354 بخشی از آن به وسعت 500 هکتار به عنوان « لاگون کیاشهر» در سیاهه ی تالاب های بین المللی کنوانسیون رامسر هم به ثبت برسد و آنقدر مهمتر هم بود که از 9 سال پیش تمامی قلمرو اش واجد بیشترین درجه حفاظت تلقی شده و به یگانه پارک ملی «خشکی دریایی» بوجاق تغییر نام دهد . 
    بله تالاب زیبای بوجاق، نه تنها از اسفندماه 1388 بدل به بزرگ ترین پارک زباله دانی ایران شد ، بلکه اینک به بهانه توسعه بندر صیادی کیاشهر – که از سال 1377 تأسیس شده است - می رود تا برای همیشه ماهیت وجودی خود را از دست بدهد. در همین راستا، سخنان مدیرکل دفتر محیط‌زیست و توسعه پایدار وزارت جهاد کشاورزی، دکتر غلامرضا میرکی بسیار روشنگرانه است. وی در گفتگو با روزنامه همشهری در هفته گذشته میگوید : این منطقه همواره مشکل رسوب داشته و به‌دلیل جریان غرب به شرقی که در دریای خزر وجود دارد، بار رسوبی بسیار بالایی را در دهانه و مصب بندر کیاشهر شاهدیم؛ به‌طوری که نگهداری این بندر به هزینه سنگینی نیاز دارد و همواره با مشکل نگهداری دهانه بندر برای تأمین عمق« آبخور» برای تردد شناورها مواجه بوده است. اینک برای حل این مشکل مصوبه ای در سفر دوم هیأت دولت به استان گیلان به تصویب رسید تا این بندر به بندر چند‌منظوره تبدیل شود. مصوبه ای که خود بر ابعاد مشکل خواهد افزود! زیرا عمق آبخور باید دست کم به 8‌متر و عرض دهانه ورودی بندر به بیش از 200‌متر افزایش یابد. این درحالی است که اکنون عمق آبخور حدود یک متر و دهانه ورودی حدود 100‌متر است. اما از آنجایی که این تالاب آبریزگاه مستقیمی ندارد و آب آن از طریق زهکشی تأمین می‌شود، افزایش عمق آبخور و تعریض دهانه رودخانه، نیازمند لایروبی در حجم بسیار زیادی است. در عین حال، آمیختگی آب شور خزر با آب شیرینی که در تالاب وجود دارد؛ بوم سازگان تالابی را کاملاً تغییر ماهیت داده و آن را به یک اکوسیستم دریایی تبدیل می‌کند. حیرت انگیزتر این که این عملیات در حالی از سوی اداره بنادر و دریانوردی گیلان آغاز شده است که هنوز گزارش ارزیابی زیست محیطی این پروژه ارایه نشده  و اداره کل محیط زیست استان گیلان هم ظاهراً با چنین طرحی ابراز مخالفت کرده است!
    حال این پرسش قابل طرح است که ما تا کجا و تا کی باید بر طبیعت ارزشمند خود به بهانه توسعه نامتوازن و ناپایدار چوب حراج بزنیم؟ آیا تازیانه هایی که امروز اندام لرزان بوجاق را دارد می لرزاند و بی اجاق میکند، دیروز بر سر گاوخونی و بختگان و شادگان فرونیاوردیم و فردا انزلی و آلاگل و آلماگل را در انتظارش قرار نداده ایم؟ شما به من بگویید: زیستن در سرزمینی که پرنده ای در آن پر نمیزند، تالابی در آن نمی جوشد و رودخانه ای در آن جاری نمیشود، چه امتیازی دارد؟

دشت برم که برود؛ مرگ به کازرون سلام می دهد!

    رویشگاه سی هزارهکتاری برم در 20 کیلومتری شمال شرقی شهرستان کازرون واقع در استان فارس قرار دارد. این منطقه جنگلی با تفاوت ارتفاعی قابل توجه بیش از 900 متر، جنوبی ترین بخش از رویشگاه زاگرس را تا پهنه ای به ارتفاع 1500 متر از سطح دریا می پوشاند؛ پهنه ای که به سبب همجواری با دریاچه پریشان و تالاب ارژن و همسایگی با منطقه رویشی خلیج عمانی از یک سو و ایران و تورانی از سوی دیگر، همواره از زیگونگی (تنوع زیستی) کم نظیری، چه در حوزه گیاهی و چه در حوزه جانوری برخوردار بوده است. به نحوی که گردش در برم و عبور از کنار جنگل های متراکمش برای بسیاری از هموطنان ما که در محور شیراز، کازرون و بوشهر تردد کرده اند، در شمار خاطره انگیزترین تصاویری است که در خزانه ی ذهن شان از زاگرس ذخیره کرده اند. رویشگاهی که در آن علاوه بر درختانی چون بلوط، بادام وحشی، زالزالک وحشی و بنه، میتوانستی شاهد خرامیدن جاندارانی چون شیر ایرانی، آهو، گوزن زرد، قوچ، پلنگ، خرس، کبک و بازیگوشی سنجابهای دوست داشتنی ای باشی که مهمترین دوست بلوطها به شمار میروند. اما اینک به ندرت از آن هنگامه سبز و پرشکوه می توان ردی در برم گرفت! چرا؟
    آیا همه چیز را باید به گردن خشکسالی انداخت؟ آیا اگر خشکسالی از میان رفت و ترسالی دوباره به زمین تشنه جان داد، میتوان انتظار داشت که بدهکاری بوم شناختی برم هم به پایان رسیده و دوباره شاخصی گویا باشد از سرزمینی شاد با توان زیست پالایی درخور؟
    حقیقت این است که پاسخ منفی است؛ زیرا امروز نزدیک به یک هزار حلقه چاه عمیق و نیمه عمیق دارد شیره جان دشت برم و پریشان و ارژن را می مکد؛ چاههایی که اغلب بدون مجوز در دشتی بحرانی حفر شده اند و سالانه تا دومتر از عمق سفره های زیرزمینی منطقه میکاهند. افزون بر آن نیروگاه سیکل ترکیبی کازرون که در جنب دریاچه پریشان جاخوش کرده، خود یکی از پرمصرفترین سازه های انسان ساختی است که در طول یک دهه¬ی اخیر بالانس آبی منطقه را به هم زده و آثار فرونشست زمین در پریشان اینک آشکارا عیان شده است. احداث خطوط انتقال گاز و جاده جدید کازرون به شیراز و عبور آن از قلب برم هم نه تنها منجر به ریشه کنی هزاران اصله از بلوطهای منطقه شد، بلکه به دلیل گسست اکولوژیکی که در بوم سازگان برم بوجود آورد، به شکلی محسوس توان ماندگاری این عرصه را به شدت کاهش داد و مرگ و میر جانوران دشت را در اثر برخورد با خودروهای عبوری، فزونی بخشید.
    نگارنده خود در دو روز پایانی هفته گذشته از منطقه بازدید کرد و به چشم خود دید که دست کم باید با 70 الی 80 درصد از رویشگاه برم برای همیشه خداحافظی کرد! در چنین شرایطی زخم های جدید هم بر پیکر این دشت با افزایش شخم و کشاورزی در زیر اشکوب این جنگلها ادامه دارد، به نحوی که گستره اراضی کشاورزی منطقه از حدود 500 هکتار در یک دهه گذشته به بیش از سه هزار هکتار افزایش یافته است؛ آن هم با روش هایی که آشکارا خسارتی جبران ناپذیر بر عرصه وارد میسازند.
    کوشش مسئولین جهاد کشاورزی استان برای ترویج تکنیک هایی چون بی خاک ورزی، ممانعت از کاشت محصولاتی چون گندم و جو و کاهش مصرف کود شیمیایی و آفت کش ها به موازات افزایش تولید ورمی کمپوست از زباله های تر حدود هفت هزار نفر از اهالی منطقه که در قالب 14 روستا در این مکان زندگی می کنند، میتواند تا حد زیادی این هماوردی را به هم آغوشی با برم بدل سازد.
    یادمان باشد که حضور برم، مهم ترین شناسه در حفظ منابع آب زیرزمینی منطقه، آبدهی چشمه ها و کاریزها و جان بخشیدن دوباره به ارژن و پریشان است. اگر ما نتوانیم تالاب های ارژن و پریشان را مجدداً احیا کنیم، باید انتظار موج جدیدی از مهاجرت را در کازرون و اطراف آن داشته باشیم و راه تثبیت با کیفیت زندگی در این دیار آن است که دشت برم را چون فرزند خویش عزیز داشته و از هر نوع تجاوز و دست درازی به آن ممانعت به عمل آوریم.

نامه ای برای ثبت در تاریخ!

    25 تشکل به همراه 38 فعال و متخصص نام آشنای محیط زیست و منابع طبیعی کشور، پای نامه ای را امضاء کرده اند که شاید آخرین هشدار به مسئولین در باره وضعیت هولناک دریاچه ارومیه باشد. متن نامه به قرار زیر است:

به نام آفریدگار زیبایی


هیأت رئیسه محترم مجلس شورای اسلامی

همان طور که می دانیم، حال دریاچه ارومیه خوب نیست. ارومیه ی فیروزه ای، دیر زمانی است که در بستر بیماریست و چشم انتظار دارویی برای بازیابیِ طراوت و شادابی گذشته ی خود.

ما نگرانی های مردم، تشکل ها و فعالان محیط زیست و تلاش های آنها برای اعلام همبستگی با این سرمایه ملی را می ستاییم و آن را نشان از مسئولیت پذیری ایشان در قبال ذخایر طبیعی کشور می دانیم. آری؛ به راستی که امروز دریاچه ارومیه نیازمند توجه ملی است و ما در این راستا لازم دیدیم نکاتی را به تمام کسانی که به واسطه سمت های اجرایی شان، نقشی در تعیین سرنوشت دریاچه دارند، متذکر شویم:

                تازه ترین تصویر از دریاچه ارومیه به نقل از بهروز حسنی مهمویی

1. باور اغلب متخصصان محیط زیست این است که مداخلات انسانی نظیر توسعه نامتوازن، سدسازی های بی رویه، احداث میان گذر، گسترش کشاورزیِ ناکارآمد و حفر شتابان چاه‌های مجاز و غیر مجاز، بر پیدایش مشکلات دریاچه ارومیه اثر غیر قابل انکاری داشته است و این مسئله، فقط پیامد یک روند طبیعی اکوسیستم منطقه نیست.

2. طرح های پیشنهادیِ انتقال آب بین حوضه ای، نظیر انتقال آب از رودخانه های ارس یا زاب، به علت زیان بزرگ ایجاد شده در مبدا و اثرات نامعلوم در مقصد، از طرف قریب به اتفاق کارشناسان محیط زیستی با هشدار و اعلام نگرانی مواجه شده اند. ما ضمن اعلام حمایت از این نگرانی ها و مخالفت با چنین اقدام‌های نسنجیده ای، باور داریم تصمیماتی که در آنها نگاه همه جانبه ای به اکوسیستم منطقه نشده باشد، نه تنها راه گشا نیستند، بلکه مشکلی بر مشکلات موجود اضافه خواهند کرد.

3. مشکلات به وجود آمده برای دریاچه ارومیه، یک شبه درست نشده اند که بتوان یک شبه هم آنها را رفع و رجوع کرد. باید چاره¬ای اساسی بیاندیشیم و در درجه اول باور داشته باشیم که چیزی مهم¬تر از آینده¬ی زیست بوم منطقه نیست. لذا، سازمان¬های مسئول، فراتر از متهم کردن یکدیگر، باید اشتباهات و کوتاهی هایشان را بپذیرند، و در این راه، اگر لازم شد که بر روی برخی تصمیمات قبلی غلط خود، خط قرمز بکشند، این کار را با شجاعت انجام دهند.

4. به نظر ما، در شرایط فعلی، حاکم شدن فضای گفتگوی کارشناسی و خردورزانه، بهترین اتفاقی است که می تواند بین دولت، رسانه ها، تشکل ها و کارشناسان دلسوز منابع طبیعی و محیط زیست بیافتد. گفتگویی که هدفش یک چیز باشد: "پیدا کردن راه حلی معقول برای دریاچه ارومیه."؛ راه حلی که با نگاهی جامع، تمام اکوسیستم منطقه و حیات اقتصادی، اجتماعی و طبیعی آن را مد نظر داشته باشد.

در پایان باید اشاره کرد که اگرچه دریاچه ارومیه در حال حاضر رسانه ای ترین مشکل محیط زیستی ایران شده است، اما این موضوع، یگانه مسئله ی طبیعت کشورمان نیست و ما با مخاطرات پر اهمیت دیگری از جمله سرعت بالای فرسایش خاک، تغییر کاربری و کاهش شدید عرصه های جنگلی، خشک شدن اغلب تالاب‌ها و دریاچه های مرکزی کشور، فرونشست زمین و گسترش بیابان زایی، تشدید گرد و غبار و رخداد ریزگردها و آلودگی های محیطی هم روبرو هستیم. 

بحران محیط زیست، آینده جامعه ما را به طور جدی تهدید می کند و برای مقابله با آن، نیازمند یک همبستگی و همراهی ملی هستیم: مردمی که هریک داوطلبانه، پاسدار محیط زیست باشند و مسئولانی که با امکانات و بودجه ی در دستشان و البته با درنظر گرفتن نظرات کارشناسان و دلسوزان محیط زیست کشور، پاسخگوی نگرانی های موجود باشند.

به امید روزهای بهتر برای محیط زیست ایران؛

جمعی از تشکل ها و کارشناسان محیط زیستی

رونوشت:

دفتر مقام معظم رهبری، دفتر مجمع تشخیص مصلحت نظام، دفتر ریاست جمهوری، رئیس سازمان حفاظت از محیط زیست، وزارت نیرو(وزیر محترم نیرو، معاون منابع آب وزارتخانه، مدیر عامل شرکت مدیریت منابع آب ایران)، کمیسیون آب-کشاورزی و منابع طبیعی مجلس شورای اسلامی، کمیسیون نیرو در مجلس شورای اسلامی، رسانه های همگانی

کارشناسان امضا کننده به ترتیب حروف الفبا :
1. رضا اخوان، عضو هیئت علمی موسسه تحقیقات جنگلها و مراتع 
2. وحید اعتماد، استاد دانشگاه تهران
3. محمد حسین ایران نژاد پاریزی، استاد دانشگاه یزد
4. مهدی بصیری، استاد بازنشسته دانشگاه صنعتی اصفهان 
5. عبدالرسول تِلوَری، کارشناس بازنشسته مرکز تحقیقات حفاظت خاک و آبخیزداری کشور
6. مقداد جور غلامی، استاد دانشگاه تهران
7. بهرام حسن زاده کیابی، استاد دانشگاه شهید بهشتی
8. محمد خسرو شاهی، عضو هیئت علمی موسسه تحقیقات جنگلها و مراتع
9. علی اصغر درویش صفت، استاد دانشگاه تهران
10. محمد درویش، عضو هیئت علمی موسسه تحقیقات جنگلها و مراتع
11. احمد رحمانی، عضو هیئت علمی موسسه تحقیقات جنگلها و مراتع
12. حسن روحی پور، عضو هیئت علمی موسسه تحقیقات جنگلها و مراتع
13. عزت الله رئیسی، استاد دانشگاه شیراز
14. قوام الدین زاهدی امیری، استاد دانشگاه تهران 
15. علی سلاجقه، استاد دانشگاه تهران
16. تقی شامخی، استاد دانشگاه تهران
17. انوشیروان شیروانی، استاد دانشگاه تهران
18. سید حمیدرضا صادقی، استاد دانشگاه تربیت مدرس
19. هوشنگ ضیائی، استاد دانشگاه آزاد واحد تهران شمال
20. ناصر طالب بیدختی، استاد دانشگاه شیراز
21. سیدرضا طبایی عَقدایی، عضو هیئت علمی موسسه تحقیقات جنگلها و مراتع
22. فاطمه ظفرنژاد، پژوهشگر آب و توسعه پایدار 
23. احسان عبدی، استاد دانشگاه تهران
24. پدرام عطارد، استاد دانشگاه تهران
25. مهدی فرح پور، عضو هیئت علمی موسسه تحقیقات جنگلها و مراتع
26. بیژن فرهنگ دره شوری، کارشناس و پژوهشگر محیط زیست
27. عباس قمری زارع، عضو هیئت علمی موسسه تحقیقات  جنگلها و مراتع
28. اسماعیل کهرم، استاد دانشگاه آزاد مرکز تحقیقات تهران
29. هادی کیا دلیری، استاد دانشگاه آزاد علوم و تحقیقات
30. حمید گـُشتاسب میگونی، استاد دانشگاه محیط زیست کرج
31. ابوالقاسم متین، کارشناس سازمان ترویج، آموزش و تحقیقات وزارت جهاد کشاورزی 
32. باریس مجنونیان، استاد دانشگاه تهران
33. مجید مخدوم، استاد دانشگاه تهران
34. محمدرضا مروی مهاجر، استاد دانشگاه تهران
35. محمدرضا مقدم، استاد بازنشسته دانشگاه تهران 
36. کاظم نصرتی نصرآبادی، کارشناس محیط زیست و رئیس جامعه جنگلبانی ایران
37. منوچهر نمیرانیان، استاد دانشگاه تهران
38. پیمان یوسفی آذر، کارشناس و پژوهشگر سازمان جنگلها


انجمن های علمی و تشکل های امضا کننده:
انجمن علمی ارزیابی محیط زیست ایران، انجمن علمی آبخیزداری ایران، انجمن اعضای هیئت علمی موسسه تحقیقات جنگل ها و مراتع، کانون دوستداران محیط زیست دانشگاه صنعتی شریف، انجمن علمی جنگلبانی ایران، کانون عالی گسترش فضای سبز و حفظ محیط زیست ایران، جمعیت زنان مبارزه با آلودگی محیط زیست، جمعیت داوطلبان سبز، کانون دوستداران محیط زیست دانشگاه تربیت دبیر شهید رجایی، انجمن پایشگران حامی محیط زیست، انجمن حمایت از محیط زیست و منابع طبیعی(پیام سبز)، موسسه توسعه پایدار هرمد، جامعه جنگلبانی ایران، انجمن طرح سرزمین، موسسه آوای طبیعت پایدار، کانون انسان پاک-زمین پاک، موسسه سبزکاران گیلان، کمیسیون محیط زیست انجمن طرفداران توسعه انزلی، انجمن بین رشته ای محیط زیست و اکوتوریسم، انجمن حفظ محیط کوهستان، انجمن حافظان محیط زیست بادرود، انجمن یوزپلنگ ایرانی، موسسه طنین طبیعت تیرگان، دیده بان کوهستان 

سخني چند با دكتر پرويز كردواني به قلم استاد بهرام سلطانی

    مقدمه
    اينكه درياچه اورميه ( اروميه ) در وضعيتي بحراني بسر مي برد، واقعيتي بيش و كم شناخته شده است و به همين سبب – اگر از هشدارهاي دهه هفتاد چشم پوشي شود- حداقل در طول يك سال اخير افراد مختلفي در اين زمينه اظهار نظر نموده اند. در اين ميان برخي نظرات همراه با احساسات و برخي ديگر تنها نظرات كارشناسي بوده و مي باشند. آسيب ديدگي شديد درياچه اورميه سبب شد، نخست توجه جامعه به مسائل زيست محيطي بيش از پيش جلب گرديده و مهم تر از آن كارشناسان بدون آنكه از حوزه ادب اجتماعي – آكادميك خارج شوند، نظرات يكديگر را تاييد يا رد نمايند. در اين بين تنها يك نفر قاعده گفتگويي كه ما تازه درحال آموزش و ياد گيري آن هستيم، رعايت نمي كند و آن دكتر پرويز كردواني است. مستندات من نخست مقاله ايست كه در روزنامه شرق، سال نهم، شماره 1346، يك شنبه 27 شهريورماه 1390 زير عنوان توريست ها بيايند و مرگ درياچه را ببينند انتشار يافت. همين روزنامه در تاريخ پنج شنبه 17 شهريورماه 1390 از پرويز كردواني زير عنوان از ارس تا تنگه گرژال نظرياتي را انتشار داده است كه مورد استفاده قرار خواهد گرفت. سرانجام ميز گرد داغ سبز ، پنجاه و پنجمين برنامه گفتگوي داغ سبز، پخش شده از شبكه راديويي ايران صدا ، با شركت محمد درويش كارشناس منابع طبيعي و محيط زيست ، فاطمه ظفرنژاد هيدرولوژيست و كارشناس منابع آب و پرويز كرداوني كه نمي دانم تخصص ايشان در چه رشته ايست، پخش گرديد؛ برنامه اي كه تقريبا" در ميانه آن دكتر كردواني با قهر اقدام به ترك آن نمود . گويا ايشان توان تحمل نقد نظريات خود را ندارند. در مورد دكتر پرويز كردواني بايد بگويم – تا جايي كه به من مربوط مي شود – تقريبا" اكثر آثار ايشان را، تا جاييكه به آب و خاك ارتباط مي يافت، مطالعه كرده ام، ولي زماني كه دامنه نوشته هايشان به زمينه هايي چون مرتع داري و اكولوژي خليج فارس كشيده شد، نوعي ترديد در خود احساس كردم. اطلاعات مندرج در پايگاه اينترنت گروه جغرافياي طبيعي دانشگاه اروميه مي گويد، ايشان دكتراي خود را در يكي از دانشگاهاي آلمان ( 1966  يا 1345 ) در رشته كشاورزي عمران كوير دريافت نموده و در سال 1347 وارد گروه جغرافياي دانشگاه تهران گرديده است . بر حسب اتفاق من نيز تحصيلات دانشگاهي خود را در دانشگاه فني هانوفر ( آلمان ) گذرانده ام، ليكن بر خلاف دكتر كردواني كه از ابتدا تا آخرين مراحل تحصيل، رتبه هاي ممتاز دريافت نموده است، من هرگز دانش آموز و دانشجويي ساعي نبوده ام. شايد هم به همين دليل رشته مهندسي بهسازي سرزمين را انتخاب نمودم تا طرفدار محيط زيست شوم و تا ابد در اشتباه (جهل مركب و يا جهل بسيط؟ ) به زندگي ادامه داده و سطح فكرم پايين بماند ... 

ادامه نوشته

بعد از تهران و مشهد نوبت آسمان اصفهان رسید تا پرندگانش را فراری دهد!

                           شاید پس از پرندگان، درختان هم اینگونه شهرهامان را ترک کنند!

                             همانگونه که چنارها دارند تهران را ترک می کنند! نمی کنند؟

    این روزها دیار زنده رود حال و روز خوشی ندارد؛ دیگر نمی‌شود به کنار زاینده رود رفت و با تماشای جریان آرام و زلال این رودخانه‌ی همیشه جاری در قلب ایران مرکزی، فراموش کرد همه‌ی لکنت‌ها و سکون‌ها و مرداب‌های متعقنی را که گاه نفس زندگی را تنگ می‌کند ...

    اصفهان دارد نرم نرمک و بی سر و صدا فرو می‍‌نشیند، این را می‌شود از افزایش معنی دار شمار ترک‌ها بر بناهای تاریخی و نیمه‌تاریخی و مدرنش دریافت. 

    زاینده‌رود زمانی نه چندان دور، در طی مسیر 405 کیلومتری‌اش به وسیله آب چشمه‌ها و کاریزها و جوی‌ها و مادی‌هایی که به آن می‌رسید، پرآب‌تر از سراب، خود را به پایاب فیروزه‌ای اش (گاوخونی) می‌رساند؛ در صورتی که امروز همه‌‌ی  آن چشمه‌ها و کاریزها و مادی‌ها خشک شده‌اند و سفره‌های آب زیرزمینی به شدت در حال کاهش اندوخته آبی خود هستند ...

    و وقتی روزگار زیرزمین اینگونه باشد، معلوم است که آسمان چنین سرزمینی هم دیگر توان پذیرایی از پرندگانش را نخواهد داشت و اینک مانند آسمان تهران و مشهد، شاهد قهر غم‌انگیز پرندگان از آسمان دیار نصف جهان هم هستیم! نیستیم؟

    وای به روزی که آدمی در سکونتگاهی زندگی کند که در آن هر چه گوش را تیزکرده و سکوت را رعایت کند، نه صدای ترنم جویباری در زمین قابل شنیدن باشد و نه زمزمه‌ی مستانه‌ی پرنده‌ای در آسمان ...