کابوس امروز قحطی آب در عربستان، نتیجه خواب خرگوشی دیروز است!

                

    عربستان سعودی، به عنوان بزرگترین و ثروتمندترین کشور خاورمیانه، امروز بیش از هر زمان دیگری از پاشنه آشیلش رنج می برد؛ پاشنه آشیلی که ممکن است نه تنها بسیاری از برنامه های بلندپروازانه این کشور را آشکارا به مخاطره بیاندازد، بلکه تنش های اجتماعی گسترده ای را در سراسر خاکش دامن زده و بر موج نارضایتی ها از این رژیم پادشاهی بیافزاید. وضعیت به گونه ای است که میزان منابع آب شیرین در دسترس این کشور هم اکنون به پایین ترین مقدار خود، یعنی یک میلیارد متر مکعب در سال کاهش یافته است؛ در حالی که نیاز جمعیت 28 میلیون نفری این کشور، دست کم، دو نیم برابر این مقدار است ( ماهنامه  KWC . شماره آذرماه 1390). به دیگر سخن، با شکست برنامه های دولت سعودی در نمک زدایی از آب و کاهش چشمگیر اندوخته های آب فسیلی این کشور، حالا نه تنها سعودی ها آبی برای تأمین نیازهای بلندپروازانه خود در تولید و خودکفایی محصولات کشاورزی ندارند، بلکه حتی از کمینه آب شرب مورد نیاز شهروندان شان هم محروم مانده اند. 

   شرایط بحرانی عربستان در جهانی رخداده که پیوسته از جنگ و مناقشات بر سر آب، به عنوان مهم ترین چالش پیش رو یاد می شود و عربستان در منطقه ای قرار گرفته که از این منظر، تنش آفرین ترین است. به نحوی که در طول پنج دهه گذشته، از حدود 37  برخورد خشن و مخاصمه آمیز که بین کشورها بر سر آب پدید آمده، فقط 7 مورد آن مربوط به خاورمیانه نبوده است. این در حالی است که تنها در طول دهه نخست قرن بیست و یکم، به فهرست کشورهایی که مردمان شان با تنش آبی روبرو هستند، نام 24 کشور جدید هم افزوده شد که اغلب در خاور میانه استقرار دارند. گزارش سال 2007 بانک جهانی نیز از این منظر حایز اهمیت است که تأکید کرد: اندوخته های آب شیرین منطقه خاورمیانه به نسبت سال 1960 میلادی بیش از یک سوم کاهش یافته است. همان گزارش می گوید جهانیان در طول 15 سال (1987 الی 2002) افزون بر 3 هزار و 807 میلیارد و 400 میلیون مترمکعب از اندوخته های آب شیرین خود را از دست داده اند. در حقیقت، مجموع ذخایر آب شیرین در خاورمیانه، عرصه ای که 14 درصد سهم خشکی های جهان را به خود اختصاص داده، فقط 2 درصد است  و در این میان، کشورهایی نظیر عربستان، کویت، قطر و امارات متحده عربی، تقریباً تمامی آبهای موجود در آبخوانها و سفره های آب زیرزمینی و حتا آبهای فسیلی شان را مصرف کرده اند . به همین دلیل، چاره ای جز استفاده روزافزون از آب شیرین کن های برقی و خورشیدی  و روش های نمک زدایی از آب ندارند. روش بسیار پرهزینه ای که منجر به انباشت زباله هایی بسیار خطرناک از باقیمانده مواد موجود در این دستگاه های آب شیرین کن می شود که هنوز عملاً هیچ روش علمی و پایداری برای دفع بهداشتی یا بازیافت آنها ابداع نشده و اینک خبر می رسد که ادامه این برنامه ها با تردید جدی روبرو شده است.

    بنابراین، اگر امروز خبر می رسد که بیش از یک سوم از شهروندان عربستانی از کمبود شدید آب رنج می برند، نباید شگفت زده شد که چگونه ممکن است در کشوری که میلیاردها دلار ثروت را سالانه از طریق فروش نفت و پذیرش گردشگر مذهبی جذب می کند، هنوز تأمین آب شرب، مهمترین مسأله و کابوس شاهزاده های سعودی باشد.

    بلندپروازی های نابخردانه و آزمندانه و کوشش برای خودکفایی و حتی صدور گندم (بخوان خواب خرگوشی!)، باید هم که چنین عقوبتی را در پی داشته باشد؛ زیرا طبیعت با کسی شوخی ندارد! دارد؟

    باشد که از سرنوشت عربستان عبرت گرفته و اجازه ندهیم تا چیدمان توسعه مان بدون توجه به ملاحظات بوم شناختی سرزمین، طراحی و به اجرا درآید.

    برخی بازخوردهای این یادداشت:

    در خبرآن لاین ایبنانیوز - آزادنگار - کام روز - وب سایت خبری ایران - نیوز - آ‌ذرنیوز آن لاین - دیده بان کوهستان - روزنامه شرق - پارسی پیک - پی سی دانلود - خبر فارسی - انجمن اعضای هیات علمی - ویستامگیران.

    - کشورهای خاورمیانه و بحران بی‌آبی 



اگر حسین (ع) عاشورای 90 را می‌دید؟!

1

این تصاویر را نگاه کنید، اینجا خیابان ریحانی در شمال تهران در ظهر عاشورا – 15 آذر 1390 - است؛ جایی که یک آپارتمان 100 متری را نمی‌توان کمتر از 300 میلیون تومان یافت! با این وجود، نحوه‌ی ذبح این گاو نگون‌بخت را تماشا کنید! گاوی که در عاشورای 1390 اینگونه به مسلخ فرستاده می‌شود تا عزاداران سومین امام شیعیان با انرژی و شور بیشتری در سوگش بر سر و سینه بزنند ...

2


امّا براستی اگر امام حسین (ع) زنده بود، به این همشهری‌های ما که اینگونه امعاء و احشا حیوان را مستقیماً در جوی خیابان سرازیر می‌کردند تا مردم پایین دست از آن مستفیض گردند، چه می‌گفتند؟!

دارند باقیمانده لاشه گاو را به درون جوی خیابان می ریزند!


به پلیسی که در منطقه حضور داشت، گفتم: چرا تذکر نمی‌دهید؟ گفت: همین یک روزه آقا!!

رنگ آب را در جوی خیابان دقت کنید! 


    اما واقعاً نهادهایی نظیر شهرداری تهران و صدا و سیما تا چه اندازه به این حوزه وارد شده و جرأت کرده‌اند تا شجاعانه این لکنت‌ها را از این آیین حسینی بزدایند؟!

ماجرای کپلر ۲۲ و یک پرسش: مورچه‌ها بیشتر سرکارند یا ما؟!

    خب دیروز رسماً کارشناسان ناسا، تأیید کردند که سیاره‌ای بسیار شبیه به زمین در کهکشان همسایه راه شیری ما حضور دارد. این سیاره که 600 سال نوری ناقابل از ما فاصله دارد، kepler-22b نامگذاری شده است و اگر همین الآن این نام را در گوگل جستجو کنید، بیش از 125 هزار سایت و وبلاگ را برای شما فهرست می‌کند که در مورد این کشف جدید صحبت و بحث کرده‌اند. آنها می‌گویند: تاکنون سیاره‌ای تا این حد شبیه زمین نیافته بودند، هر چند بزرگی سیاره جدید، تقریباً دو برابر و نیم زمین است، ولی متوسط دمایش حدود 22 درجه سانتی گراد است که البته دمایی مطلوب برای پیدایش و پایداری حیات به شمار می‌رود.

    داشتم فکر می‌کردم که احتمالاً اگر روی کپلر 22 هم موجوداتی شبیه به ما زندگی کنند، از دیدن ما خوشحال خواهند شد یا خیر؟! اصلن فکر کنید که اگر آنها نخست ما را می‌یافتند و با سفینه‌های خود به زمین می‌آمدند و اتفاقی در همین کهریزک خودمان بر زمین می‌نشستند! چگونه استقبالی از آنها می‌کردیم؟

    واقعاً ما چقدر سرکاریم؟ وقتی در فاصله فقط 600 سال نوری توانسته‌ایم یک سیاره شبیه به زمین کشف کنیم، در فاصله 16 میلیارد سال نوری چند تا از این سیاره‌ها ممکن است وجود داشته باشد که هنوز کشف نکرده‌ایم؟

    دوباره به قصه‌ی آن سه مورچه به روایت جبران خلیل جبران توجه کنید، تا دریابید که ما بیشتر از مورچه‌ها سرکار هستیم یا آنها بیشتر از ما؟!

    راس راستی که هنوز چقدر کار مانده تا انجام دهیم و نمی‌دانم با این وجود چرا مثل سگ و گربه ما هفت میلیارد نفر ترجیح می‌دهیم به جان هم بپریم؟! دست کم فکر کنیم که ممکن است مهمانانی از فضا دارند ما را رصد یا تماشا می‌کنند! والله زشت است جلوی مهمان این چارچنگول بازی‌ها! زشت نیست؟

                                                     درج نظر

آیا این بود قرار ما با بوجاق؟!

محل دفن زباله شهرستان کیاشهر - 14 آذر 1390 - غلامرضا میرکی و فؤاد صفاریان پور در تصاویر دیده می شوند.

    دست کم 90 درصد از این زباله را می توان به ورمی کمپوست بدل ساخت و تبدیل به ارزشمندترین کود کشاورزی برای زارعین و شالی کاران گیلانی کرد. باقیمانده را هم می توان در دستگاه های زباله سوز ریخته و یا با اندک تمهیداتی در فرآیند تولید بیوگاز از آنها بهره برد. اما ما بر خلاف منطق و قانون مدیریت پسماند و تأکید برنامه پنجم توسعه، آنها را اینگونه در جنب یگانه پارک ملی خشکی دریایی کشور - بوجاق - رها می کنیم! چرا؟!!!

    دیروز به اتفاق دکتر غلامرضا میرکیُ مدیرکل دفتر توسعه پایدار وزارت جهاد کشاورزی و فواد صفاریان پور - کارگردان برنامه تلویزیونی طلوع - به پارک ملی بوجاق در شهرستان کیاشهر رفتیم. با چند تن از رهبران جوامع محلی و نیز مسئول پارک ملی هم گفتگو کردیم. او هم دل پری از بی توجهی ها داشت ... صیادها هم بی توجه به حضور یگان حراست شیلات مشغول صیادی بودند! نگارنده دست کم ۲۴ قایق آنها را مشاهده کرد آن هم در محل تالاب بین المللی بوجاق!! چرا؟
    و از همه دردناک ترُ شیوه دفن زباله در جنب تالاب! واقعاْ شیرابه این زباله ها به کجا می رود؟ تا چند سال دیگر می توان به بقای ماهی ها در این بوم سازگان کم نظیر امیدوار بود؟ چرا ماهی کیلکا از این محل رفته است؟ چرا امکان پرورش ماهی خاویار دیگر در بوجاق وجود ندارد؟ چرا یادمان می رود که اگر طبیعت برودُ ما هم باید برویم؟
    گزارش این سفر را سه شنبه آینده - ۲۲ آذرماه در برنامه طلوع از شبکه چهارم سیما ببینید.
    و تصاویر بیشتر از این سفر را در این نشانی می توانید ملاحظه فرمایید.

   در همین باره:

   - بوجاق؛ تالابی که به بهانه توسعه اجاقش کور می شود!

   - اقدام تحسین برانگیز وزیر جهاد کشاورزی در دفاع از تالاب بوجاق

فرض کنیم کاشف پنی سیلین، پورسینا بود نه الکساندر فلمینگ!

    هرچند اینک کمتر بشود آدم‌هایی را یافت که رخدادهای سال 1928 را به خاطر داشته باشند، اما با این وجود، شاید یکی از مهم ترین سال‌های کره زمین در طول عمر 4.6 میلیارد ساله‌اش، همین سال 1928 باشد!

    زیرا تا پیش از این سال، یعنی در طول بیش از 9900 سال، جمعیت جهان شمار خویش را از حدود یک میلیون نفر در آغاز عصر کشاورزی در ده هزار سال پیش، به دو میلیارد نفر در سال 1927 میلادی افزایش داد. ولی در فاصله 84 سال بعد تا امروز، 5 میلیارد نفر دیگر به شمار آدم‌زمینی‌ها افزوده شد! چرا؟

    بی شک یکی از مهم‌ترین دلایل این جهش خیره کننده، کشف پنی سیلین توسط الکساندر فلمینگ، دانشمند اسکاتلندی بود؛ کشفی که هر چند تا اواسط جنگ جهانی دوم (1941) آنچنان شناخته نشد، اما در آن سال توانست به عنوان مهم ترین ماده در مقابله با مرگ و میرهای ناشی از جراحت و عفونت عمل کند. افزون بر آن، پنی سیلین، مؤثرترین ماده در مبارزه با بیماریی‌هایی چون تب سرخ، دیفتری، سفلیس، سوزاک، آرتریت، بُرُنشیت، مننژیت و مسمومیت خون بود؛ بیماری‌هایی که تا پیش از کشف پنی سیلین قاتل میلیون‌ها انسان بودند. بنابراین، اگر بگوییم که دست کم حیات نیمی از جمعیت هفت میلیاردی جهان، مدیون الکساندر فلمینگ است، حرفی به گزاف نزده‌ایم.

    با این وجود، بیایید فرض کنیم که کشف بزرگ فلمینگ، 900 سال زودتر از وی و توسط یک دانشمند مشهور ایرانی به نام پورسینا رخ می‌داد! فکر می‍کنید در آن صورت ما اینک کجا بودیم؟

    وقتی در طول 84 سال، پنج میلیارد نفر به جمعیت جهان افزوده می‌شود؛ وقتی می‌دانیم که ظرفیت پذیرش کره زمین در سال 1980 به پایان رسیده و از آن تاریخ، یعنی زمانی که جمعیت جهان هنوز به 5 میلیارد نفر هم نرسیده بود، میزان مصرف از میزان تولید سالانه زمین پیشی گرفت؛ معلوم است که باید تصور چه دوزخ جانسوزی را امروز می‌کردیم، اگر پورسینا، پنی‌سیلین را کشف کرده بود.

    نتیجه اخلاقی این که: گاه آن چیزی که سبب شده تا ماندگاری حیات تا امروز ادامه یابد، هوشمندی بشر نبوده! بلکه شانسش بوده که خیلی هم هوشمند و دانا آفریده نشده است!

    بنابراین، اگر روزی ماشین زمان اختراع شد و رؤیای رابرت زمیکس به حقیقت پیوست، لطفاً در چمدانی که با خود حمل می‌کنید تا به گذشته‌های دور بروید، هرگز پنی سیلین جاسازی نکنید که خطرش از هر ماده افیونی دیگر برای کره زمین، بیشتر است!


درج نظر

کاش تنه این سبزها به ما سبزها هم بخورد! نخورد؟

    هرچند که هیچگاه آلمانی ها را به عنوان خونگرم ترین و مهربان ترین مردم جهان یاد نکرده اند؛ اما فکر می کنم وقت آن رسیده که ژرمن ها را دلسوزترین حامیان سلحشور طبیعت زمین بنامیم و در برابر عزم جدی شان برای حفظ طبیعت کلاه از سر برداریم.

    همین چندی پیش بود که فعالان سبز آلمان، چنان به دولت خویش فشار آوردند تا دولت فدرال مجبور شد انصراف خویش را در پروژه ساخت سدی غول پیکر در کشور ترکیه اعلام کند؛ زیرا آلمان...ی ها معتقد بودند با ساخت یک سد دیگر بر روی سرشاخه های فرات، وضعیت میان رودان و هورالعظیم در کشور عراق وخیم تر خواهد شد! می بینید؛ به جای این که ایرانی ها نسبت به ساخت این سد و افزایش ریزگرد ناشی از آن معترض باشند، این آلمانی ها بودند که بار ما را هم بر دوش کشیدند و بر خلاف مصالح آشکار اقتصادی شان، عملاً نشان دادند که عاشق زمین هستند.

    در ماجرای سونامی ژاپن و انفجار رآکتور فوکوشیما هم این آلمانی ها بودند که بیشترین اعتراض و زنجیر انسانی را تشکیل داده و دولت خویش را واداشتند تا فرمان تعطیلی نیروگاه های اتمی خود را تا یک دهه دیگر بدهد.

    قصه اشتوتگارت 21 هم برگ زرین دیگری برای آلمان ها به حساب می آید و امروز هم آنها در اعتراض به حمل زباله های هسته ای از فرانسه به آلمان، حقیقتاً شاهکار کردند ...

    اجازه دهید همه با هم به افتخار سبزهای آلمان یک کف مرتب بزنیم و آرزو کنیم تا تنه آنها به ما هم بخورد! به مایی که فکر می کنیم فعال و طرفدار محیط زیست هستیم؛ اما نیستیم! هستیم؟


درج نظر

بوجاق؛ تالابی که به بهانه توسعه اجاقش کور می شود!




    نامش را نمایشگاه بزرگ پرندگان نادر جهان نهاده اند، زیرا به رغم مساحت اندکش که از 3250 هکتار بیشتر نیست، توانسته تا منزلگاهی امن و شکوهمند برای دهها هزار پرنده از 239 گونه پدید آورد ؛ پرندگانی که در طول دست کم سیصد سال گذشته، همه ی پاییزها مهمان تالاب بوجاق در حوالی بندر کیاشهر واقع در استان گیلان بوده اند. یادمان باشد که مجموع پرندگان شناسایی شده در ایران، اعم از این که بومی باشند، فصلی باشند و یا مهاجر، از 520 گونه تجاوز نمیکند. بنابراین، مجموع پرندگانی که در عرصه محدود بوجاق دیده شده اند، نزدیک به نیمی از کل پرندگانی را تشکیل میدهد که در قلمرو پهناور ایران شناسایی شده اند. تأمل برانگیزتر آن که مجموع گونه های پرنده در قاره سبز هم با رقم شناسایی شده در ایران زیاد تفاوتی ندارد . گفتنی آن که در بوجاق برای نخستین بار، دو گونه از پرندگان با نامهای "طرقه کوهی" با نام علمی Monticola Saxatitilis  و "چکچک ابلق" با نام علمی Oenanthe Pleachanka  شناسایی شده اند. همچنین پرنده نادر "شناگر بلوطی" غاز پازرد، غاز پیشانی ‌سفید کوچک، فالاروپ و عروس غاز از نمونه‌های دیگر پرندگان کمیاب در این منطقه به شمار می آیند .
    این ها را گفتم تا توجه شما خواننده گرامی روزنامه وزین شرق را به یک واقعیت بزرگ جلب کنم: این که تالاب بوجاق؛ این منزلگاه افسانه ای شمال زرخیز کشور، ممکن است همین روزها از بی تفاوتی یا  بی کفایتی من و تو از میان رود تا به بهانه اش بندرگاهی سه منظوره و مجهز به سینما در دل تالاب رونمایی گردد! تالابی که آنقدر مهم بود تا در سال 1354 بخشی از آن به وسعت 500 هکتار به عنوان « لاگون کیاشهر» در سیاهه ی تالاب های بین المللی کنوانسیون رامسر هم به ثبت برسد و آنقدر مهمتر هم بود که از 9 سال پیش تمامی قلمرو اش واجد بیشترین درجه حفاظت تلقی شده و به یگانه پارک ملی «خشکی دریایی» بوجاق تغییر نام دهد . 
    بله تالاب زیبای بوجاق، نه تنها از اسفندماه 1388 بدل به بزرگ ترین پارک زباله دانی ایران شد ، بلکه اینک به بهانه توسعه بندر صیادی کیاشهر – که از سال 1377 تأسیس شده است - می رود تا برای همیشه ماهیت وجودی خود را از دست بدهد. در همین راستا، سخنان مدیرکل دفتر محیط‌زیست و توسعه پایدار وزارت جهاد کشاورزی، دکتر غلامرضا میرکی بسیار روشنگرانه است. وی در گفتگو با روزنامه همشهری در هفته گذشته میگوید : این منطقه همواره مشکل رسوب داشته و به‌دلیل جریان غرب به شرقی که در دریای خزر وجود دارد، بار رسوبی بسیار بالایی را در دهانه و مصب بندر کیاشهر شاهدیم؛ به‌طوری که نگهداری این بندر به هزینه سنگینی نیاز دارد و همواره با مشکل نگهداری دهانه بندر برای تأمین عمق« آبخور» برای تردد شناورها مواجه بوده است. اینک برای حل این مشکل مصوبه ای در سفر دوم هیأت دولت به استان گیلان به تصویب رسید تا این بندر به بندر چند‌منظوره تبدیل شود. مصوبه ای که خود بر ابعاد مشکل خواهد افزود! زیرا عمق آبخور باید دست کم به 8‌متر و عرض دهانه ورودی بندر به بیش از 200‌متر افزایش یابد. این درحالی است که اکنون عمق آبخور حدود یک متر و دهانه ورودی حدود 100‌متر است. اما از آنجایی که این تالاب آبریزگاه مستقیمی ندارد و آب آن از طریق زهکشی تأمین می‌شود، افزایش عمق آبخور و تعریض دهانه رودخانه، نیازمند لایروبی در حجم بسیار زیادی است. در عین حال، آمیختگی آب شور خزر با آب شیرینی که در تالاب وجود دارد؛ بوم سازگان تالابی را کاملاً تغییر ماهیت داده و آن را به یک اکوسیستم دریایی تبدیل می‌کند. حیرت انگیزتر این که این عملیات در حالی از سوی اداره بنادر و دریانوردی گیلان آغاز شده است که هنوز گزارش ارزیابی زیست محیطی این پروژه ارایه نشده  و اداره کل محیط زیست استان گیلان هم ظاهراً با چنین طرحی ابراز مخالفت کرده است!
    حال این پرسش قابل طرح است که ما تا کجا و تا کی باید بر طبیعت ارزشمند خود به بهانه توسعه نامتوازن و ناپایدار چوب حراج بزنیم؟ آیا تازیانه هایی که امروز اندام لرزان بوجاق را دارد می لرزاند و بی اجاق میکند، دیروز بر سر گاوخونی و بختگان و شادگان فرونیاوردیم و فردا انزلی و آلاگل و آلماگل را در انتظارش قرار نداده ایم؟ شما به من بگویید: زیستن در سرزمینی که پرنده ای در آن پر نمیزند، تالابی در آن نمی جوشد و رودخانه ای در آن جاری نمیشود، چه امتیازی دارد؟

دشت برم که برود؛ مرگ به کازرون سلام می دهد!

    رویشگاه سی هزارهکتاری برم در 20 کیلومتری شمال شرقی شهرستان کازرون واقع در استان فارس قرار دارد. این منطقه جنگلی با تفاوت ارتفاعی قابل توجه بیش از 900 متر، جنوبی ترین بخش از رویشگاه زاگرس را تا پهنه ای به ارتفاع 1500 متر از سطح دریا می پوشاند؛ پهنه ای که به سبب همجواری با دریاچه پریشان و تالاب ارژن و همسایگی با منطقه رویشی خلیج عمانی از یک سو و ایران و تورانی از سوی دیگر، همواره از زیگونگی (تنوع زیستی) کم نظیری، چه در حوزه گیاهی و چه در حوزه جانوری برخوردار بوده است. به نحوی که گردش در برم و عبور از کنار جنگل های متراکمش برای بسیاری از هموطنان ما که در محور شیراز، کازرون و بوشهر تردد کرده اند، در شمار خاطره انگیزترین تصاویری است که در خزانه ی ذهن شان از زاگرس ذخیره کرده اند. رویشگاهی که در آن علاوه بر درختانی چون بلوط، بادام وحشی، زالزالک وحشی و بنه، میتوانستی شاهد خرامیدن جاندارانی چون شیر ایرانی، آهو، گوزن زرد، قوچ، پلنگ، خرس، کبک و بازیگوشی سنجابهای دوست داشتنی ای باشی که مهمترین دوست بلوطها به شمار میروند. اما اینک به ندرت از آن هنگامه سبز و پرشکوه می توان ردی در برم گرفت! چرا؟
    آیا همه چیز را باید به گردن خشکسالی انداخت؟ آیا اگر خشکسالی از میان رفت و ترسالی دوباره به زمین تشنه جان داد، میتوان انتظار داشت که بدهکاری بوم شناختی برم هم به پایان رسیده و دوباره شاخصی گویا باشد از سرزمینی شاد با توان زیست پالایی درخور؟
    حقیقت این است که پاسخ منفی است؛ زیرا امروز نزدیک به یک هزار حلقه چاه عمیق و نیمه عمیق دارد شیره جان دشت برم و پریشان و ارژن را می مکد؛ چاههایی که اغلب بدون مجوز در دشتی بحرانی حفر شده اند و سالانه تا دومتر از عمق سفره های زیرزمینی منطقه میکاهند. افزون بر آن نیروگاه سیکل ترکیبی کازرون که در جنب دریاچه پریشان جاخوش کرده، خود یکی از پرمصرفترین سازه های انسان ساختی است که در طول یک دهه¬ی اخیر بالانس آبی منطقه را به هم زده و آثار فرونشست زمین در پریشان اینک آشکارا عیان شده است. احداث خطوط انتقال گاز و جاده جدید کازرون به شیراز و عبور آن از قلب برم هم نه تنها منجر به ریشه کنی هزاران اصله از بلوطهای منطقه شد، بلکه به دلیل گسست اکولوژیکی که در بوم سازگان برم بوجود آورد، به شکلی محسوس توان ماندگاری این عرصه را به شدت کاهش داد و مرگ و میر جانوران دشت را در اثر برخورد با خودروهای عبوری، فزونی بخشید.
    نگارنده خود در دو روز پایانی هفته گذشته از منطقه بازدید کرد و به چشم خود دید که دست کم باید با 70 الی 80 درصد از رویشگاه برم برای همیشه خداحافظی کرد! در چنین شرایطی زخم های جدید هم بر پیکر این دشت با افزایش شخم و کشاورزی در زیر اشکوب این جنگلها ادامه دارد، به نحوی که گستره اراضی کشاورزی منطقه از حدود 500 هکتار در یک دهه گذشته به بیش از سه هزار هکتار افزایش یافته است؛ آن هم با روش هایی که آشکارا خسارتی جبران ناپذیر بر عرصه وارد میسازند.
    کوشش مسئولین جهاد کشاورزی استان برای ترویج تکنیک هایی چون بی خاک ورزی، ممانعت از کاشت محصولاتی چون گندم و جو و کاهش مصرف کود شیمیایی و آفت کش ها به موازات افزایش تولید ورمی کمپوست از زباله های تر حدود هفت هزار نفر از اهالی منطقه که در قالب 14 روستا در این مکان زندگی می کنند، میتواند تا حد زیادی این هماوردی را به هم آغوشی با برم بدل سازد.
    یادمان باشد که حضور برم، مهم ترین شناسه در حفظ منابع آب زیرزمینی منطقه، آبدهی چشمه ها و کاریزها و جان بخشیدن دوباره به ارژن و پریشان است. اگر ما نتوانیم تالاب های ارژن و پریشان را مجدداً احیا کنیم، باید انتظار موج جدیدی از مهاجرت را در کازرون و اطراف آن داشته باشیم و راه تثبیت با کیفیت زندگی در این دیار آن است که دشت برم را چون فرزند خویش عزیز داشته و از هر نوع تجاوز و دست درازی به آن ممانعت به عمل آوریم.

نامه ای برای ثبت در تاریخ!

    25 تشکل به همراه 38 فعال و متخصص نام آشنای محیط زیست و منابع طبیعی کشور، پای نامه ای را امضاء کرده اند که شاید آخرین هشدار به مسئولین در باره وضعیت هولناک دریاچه ارومیه باشد. متن نامه به قرار زیر است:

به نام آفریدگار زیبایی


هیأت رئیسه محترم مجلس شورای اسلامی

همان طور که می دانیم، حال دریاچه ارومیه خوب نیست. ارومیه ی فیروزه ای، دیر زمانی است که در بستر بیماریست و چشم انتظار دارویی برای بازیابیِ طراوت و شادابی گذشته ی خود.

ما نگرانی های مردم، تشکل ها و فعالان محیط زیست و تلاش های آنها برای اعلام همبستگی با این سرمایه ملی را می ستاییم و آن را نشان از مسئولیت پذیری ایشان در قبال ذخایر طبیعی کشور می دانیم. آری؛ به راستی که امروز دریاچه ارومیه نیازمند توجه ملی است و ما در این راستا لازم دیدیم نکاتی را به تمام کسانی که به واسطه سمت های اجرایی شان، نقشی در تعیین سرنوشت دریاچه دارند، متذکر شویم:

                تازه ترین تصویر از دریاچه ارومیه به نقل از بهروز حسنی مهمویی

1. باور اغلب متخصصان محیط زیست این است که مداخلات انسانی نظیر توسعه نامتوازن، سدسازی های بی رویه، احداث میان گذر، گسترش کشاورزیِ ناکارآمد و حفر شتابان چاه‌های مجاز و غیر مجاز، بر پیدایش مشکلات دریاچه ارومیه اثر غیر قابل انکاری داشته است و این مسئله، فقط پیامد یک روند طبیعی اکوسیستم منطقه نیست.

2. طرح های پیشنهادیِ انتقال آب بین حوضه ای، نظیر انتقال آب از رودخانه های ارس یا زاب، به علت زیان بزرگ ایجاد شده در مبدا و اثرات نامعلوم در مقصد، از طرف قریب به اتفاق کارشناسان محیط زیستی با هشدار و اعلام نگرانی مواجه شده اند. ما ضمن اعلام حمایت از این نگرانی ها و مخالفت با چنین اقدام‌های نسنجیده ای، باور داریم تصمیماتی که در آنها نگاه همه جانبه ای به اکوسیستم منطقه نشده باشد، نه تنها راه گشا نیستند، بلکه مشکلی بر مشکلات موجود اضافه خواهند کرد.

3. مشکلات به وجود آمده برای دریاچه ارومیه، یک شبه درست نشده اند که بتوان یک شبه هم آنها را رفع و رجوع کرد. باید چاره¬ای اساسی بیاندیشیم و در درجه اول باور داشته باشیم که چیزی مهم¬تر از آینده¬ی زیست بوم منطقه نیست. لذا، سازمان¬های مسئول، فراتر از متهم کردن یکدیگر، باید اشتباهات و کوتاهی هایشان را بپذیرند، و در این راه، اگر لازم شد که بر روی برخی تصمیمات قبلی غلط خود، خط قرمز بکشند، این کار را با شجاعت انجام دهند.

4. به نظر ما، در شرایط فعلی، حاکم شدن فضای گفتگوی کارشناسی و خردورزانه، بهترین اتفاقی است که می تواند بین دولت، رسانه ها، تشکل ها و کارشناسان دلسوز منابع طبیعی و محیط زیست بیافتد. گفتگویی که هدفش یک چیز باشد: "پیدا کردن راه حلی معقول برای دریاچه ارومیه."؛ راه حلی که با نگاهی جامع، تمام اکوسیستم منطقه و حیات اقتصادی، اجتماعی و طبیعی آن را مد نظر داشته باشد.

در پایان باید اشاره کرد که اگرچه دریاچه ارومیه در حال حاضر رسانه ای ترین مشکل محیط زیستی ایران شده است، اما این موضوع، یگانه مسئله ی طبیعت کشورمان نیست و ما با مخاطرات پر اهمیت دیگری از جمله سرعت بالای فرسایش خاک، تغییر کاربری و کاهش شدید عرصه های جنگلی، خشک شدن اغلب تالاب‌ها و دریاچه های مرکزی کشور، فرونشست زمین و گسترش بیابان زایی، تشدید گرد و غبار و رخداد ریزگردها و آلودگی های محیطی هم روبرو هستیم. 

بحران محیط زیست، آینده جامعه ما را به طور جدی تهدید می کند و برای مقابله با آن، نیازمند یک همبستگی و همراهی ملی هستیم: مردمی که هریک داوطلبانه، پاسدار محیط زیست باشند و مسئولانی که با امکانات و بودجه ی در دستشان و البته با درنظر گرفتن نظرات کارشناسان و دلسوزان محیط زیست کشور، پاسخگوی نگرانی های موجود باشند.

به امید روزهای بهتر برای محیط زیست ایران؛

جمعی از تشکل ها و کارشناسان محیط زیستی

رونوشت:

دفتر مقام معظم رهبری، دفتر مجمع تشخیص مصلحت نظام، دفتر ریاست جمهوری، رئیس سازمان حفاظت از محیط زیست، وزارت نیرو(وزیر محترم نیرو، معاون منابع آب وزارتخانه، مدیر عامل شرکت مدیریت منابع آب ایران)، کمیسیون آب-کشاورزی و منابع طبیعی مجلس شورای اسلامی، کمیسیون نیرو در مجلس شورای اسلامی، رسانه های همگانی

کارشناسان امضا کننده به ترتیب حروف الفبا :
1. رضا اخوان، عضو هیئت علمی موسسه تحقیقات جنگلها و مراتع 
2. وحید اعتماد، استاد دانشگاه تهران
3. محمد حسین ایران نژاد پاریزی، استاد دانشگاه یزد
4. مهدی بصیری، استاد بازنشسته دانشگاه صنعتی اصفهان 
5. عبدالرسول تِلوَری، کارشناس بازنشسته مرکز تحقیقات حفاظت خاک و آبخیزداری کشور
6. مقداد جور غلامی، استاد دانشگاه تهران
7. بهرام حسن زاده کیابی، استاد دانشگاه شهید بهشتی
8. محمد خسرو شاهی، عضو هیئت علمی موسسه تحقیقات جنگلها و مراتع
9. علی اصغر درویش صفت، استاد دانشگاه تهران
10. محمد درویش، عضو هیئت علمی موسسه تحقیقات جنگلها و مراتع
11. احمد رحمانی، عضو هیئت علمی موسسه تحقیقات جنگلها و مراتع
12. حسن روحی پور، عضو هیئت علمی موسسه تحقیقات جنگلها و مراتع
13. عزت الله رئیسی، استاد دانشگاه شیراز
14. قوام الدین زاهدی امیری، استاد دانشگاه تهران 
15. علی سلاجقه، استاد دانشگاه تهران
16. تقی شامخی، استاد دانشگاه تهران
17. انوشیروان شیروانی، استاد دانشگاه تهران
18. سید حمیدرضا صادقی، استاد دانشگاه تربیت مدرس
19. هوشنگ ضیائی، استاد دانشگاه آزاد واحد تهران شمال
20. ناصر طالب بیدختی، استاد دانشگاه شیراز
21. سیدرضا طبایی عَقدایی، عضو هیئت علمی موسسه تحقیقات جنگلها و مراتع
22. فاطمه ظفرنژاد، پژوهشگر آب و توسعه پایدار 
23. احسان عبدی، استاد دانشگاه تهران
24. پدرام عطارد، استاد دانشگاه تهران
25. مهدی فرح پور، عضو هیئت علمی موسسه تحقیقات جنگلها و مراتع
26. بیژن فرهنگ دره شوری، کارشناس و پژوهشگر محیط زیست
27. عباس قمری زارع، عضو هیئت علمی موسسه تحقیقات  جنگلها و مراتع
28. اسماعیل کهرم، استاد دانشگاه آزاد مرکز تحقیقات تهران
29. هادی کیا دلیری، استاد دانشگاه آزاد علوم و تحقیقات
30. حمید گـُشتاسب میگونی، استاد دانشگاه محیط زیست کرج
31. ابوالقاسم متین، کارشناس سازمان ترویج، آموزش و تحقیقات وزارت جهاد کشاورزی 
32. باریس مجنونیان، استاد دانشگاه تهران
33. مجید مخدوم، استاد دانشگاه تهران
34. محمدرضا مروی مهاجر، استاد دانشگاه تهران
35. محمدرضا مقدم، استاد بازنشسته دانشگاه تهران 
36. کاظم نصرتی نصرآبادی، کارشناس محیط زیست و رئیس جامعه جنگلبانی ایران
37. منوچهر نمیرانیان، استاد دانشگاه تهران
38. پیمان یوسفی آذر، کارشناس و پژوهشگر سازمان جنگلها


انجمن های علمی و تشکل های امضا کننده:
انجمن علمی ارزیابی محیط زیست ایران، انجمن علمی آبخیزداری ایران، انجمن اعضای هیئت علمی موسسه تحقیقات جنگل ها و مراتع، کانون دوستداران محیط زیست دانشگاه صنعتی شریف، انجمن علمی جنگلبانی ایران، کانون عالی گسترش فضای سبز و حفظ محیط زیست ایران، جمعیت زنان مبارزه با آلودگی محیط زیست، جمعیت داوطلبان سبز، کانون دوستداران محیط زیست دانشگاه تربیت دبیر شهید رجایی، انجمن پایشگران حامی محیط زیست، انجمن حمایت از محیط زیست و منابع طبیعی(پیام سبز)، موسسه توسعه پایدار هرمد، جامعه جنگلبانی ایران، انجمن طرح سرزمین، موسسه آوای طبیعت پایدار، کانون انسان پاک-زمین پاک، موسسه سبزکاران گیلان، کمیسیون محیط زیست انجمن طرفداران توسعه انزلی، انجمن بین رشته ای محیط زیست و اکوتوریسم، انجمن حفظ محیط کوهستان، انجمن حافظان محیط زیست بادرود، انجمن یوزپلنگ ایرانی، موسسه طنین طبیعت تیرگان، دیده بان کوهستان 

یک روز بیادماندنی در خاطر طرفداران محیط زیست

 

    هفدهمین روز از مهرماه 1390 بی شک تا مدت ها در خاطره طرفداران محیط زیست ایران می ماند. امروز همان طور که اسماعیل کهرم عزیز گفت: به رغم همه تلخی های شنیدن خبر اعدام یک محیط بان جوان 27 ساله، آنچه که شورآفرین و امیدبخش بود، همراهی، حمایت و همدلی کم نظیر مردم و تلاش شان برای نجات جان یک سلحشور محیط زیست بود که نشان می داد این مردم هنوز زنده هستند و دل شان برای زنده بودن و نشاط دوباره طبیعت وطن، می تپد. آفرین به همه آنهایی که در پارک نظامی گنجوی و به قول هادی حیدرزاده - مسئول ستاد محیط زیست شهرداری تهران - بزرگترین و کم سابقه ترین اجتماع پاتوق سبز را آفریدند و آفرین به شجاعت و درایت اسماعیل کهرم و مژگان جمشیدی که جسورانه و خردمندانه سخن گفتند و متهم شماره یک در بروز این بحران را نه مقتول و نه قوه قضاییه که ضعف فاحش مدیریت سازمان حفاظت محیط زیست معرفی کردند. باشد که با عزیمت برخی از بزرگان و شفاعت ایشان، خانواده مقتول هم از خون فرزندشان گذشته و اسعد تقی زاده این مجال را بیابد که دوباره طعم شیرین آزادی و زندگی را بچشد.

در همین رابطه روایت صدرا محقق را در روزنامه شرق مورخ ۱۸ مهر ۱۳۹۰ - صفحه ۱۹ بخوانید با عنوان:

تقي‌زاده اعدام شود، ذره‌اي از محيط‌زيست ايران نخواهد ماند

خبری تلخ در روز ولادت ضامن آهو

 یا ضامن آهو! خودت اسد تقی زاده را نجات بده ...  

    همان طور که می دانید، می خواهند یک محیط بان جوان را به جرم قتل مرحوم مجتبی رضایی که به صورت غیر قانونی وارد منطقه حفاظت شده دنا شده بود، به طناب دار بیاویزند؛ محیط بانی که تنها جرمش انجام وظیفه بوده است. امروز - یکشنبه مصادف با تولد ضامن آهو - روز محیط بان - می خواهیم در پارک نظامی گنجوی بزرگترین اجتماع طرفداران محیط زیست را بیافرینیم تا پای نامه ای را امضا کنند که خطابش رؤسای سه قوه کشور و درخواستش، آزادی اسد تقی زاده و نقض حکم دیوان عالی کشور است. اسد فقط می خواسته تا سلوک مولایش امام رضا (ع) را آن نخستین محیط بان زمین را امتداد دهد، او باید مدال شجاعت بگیرد نه طناب دار.
    لطفا اگر می توانید از ساعت 15 امروز به ما ملحق شوید. همه اطلاعات تکمیلی را می توانید در تارنمای دیده بان کوهستان بیابید.

     همچنین  در این یادداشت که بیش از سه سال پیش نوشته ام، حواشی این رخداد شگفت آور را ترسیم کرده ام.
 

پنجمین سال تولد یک رسانه سبز – آژانس خبری بختیاری - مبارک باد

وقتی بزهای کوهی هم در دیار بختیاری بی آب می مانند! کاری از قباد امامی فرد

وقتی که بزهای کوهی هم در دیار بختیاری بی آب می مانند!


    همواره گفته ام و بارها نوشته ام و به دفعات در برابر اصحاب رسانه گله کرده ام که چرا نباید خبرگزاری ها و روزنامه های مشهور کشور، یک صفحه مستقل به نام محیط زیست داشته و آن را هر روز، به روز کرده و منتشر سازند.
    از همین روست که باید قدر حضور ایبنانیوز یا همان آژانس خبری بختیاری را بدانیم که بی سر و صدا و بی منت دارد با تمام تلاش خود از تمامیت طبیعت ایران دفاع می کند و روزی نیست تا به این خبرگزاری بام ایران سر بزنی و خبر، کاریکاتور یا تحلیلی در باره طبیعت ایران در آن ملاحظه نکنی.
    دوست دارم اینک در آستانه پنجمین سال فعالیت این رسانه سبز برایش بهترین ها را آرزو کرده و از پروردگار مهربان بخواهم تا هموطنان سبزاندیش مرا توفیق دهد تا مانند ایبنانیوز را در جای جای وطن از ارسباران گرفته تا باهوکلات تکثیر کنند.

سخني چند با دكتر پرويز كردواني به قلم استاد بهرام سلطانی

    مقدمه
    اينكه درياچه اورميه ( اروميه ) در وضعيتي بحراني بسر مي برد، واقعيتي بيش و كم شناخته شده است و به همين سبب – اگر از هشدارهاي دهه هفتاد چشم پوشي شود- حداقل در طول يك سال اخير افراد مختلفي در اين زمينه اظهار نظر نموده اند. در اين ميان برخي نظرات همراه با احساسات و برخي ديگر تنها نظرات كارشناسي بوده و مي باشند. آسيب ديدگي شديد درياچه اورميه سبب شد، نخست توجه جامعه به مسائل زيست محيطي بيش از پيش جلب گرديده و مهم تر از آن كارشناسان بدون آنكه از حوزه ادب اجتماعي – آكادميك خارج شوند، نظرات يكديگر را تاييد يا رد نمايند. در اين بين تنها يك نفر قاعده گفتگويي كه ما تازه درحال آموزش و ياد گيري آن هستيم، رعايت نمي كند و آن دكتر پرويز كردواني است. مستندات من نخست مقاله ايست كه در روزنامه شرق، سال نهم، شماره 1346، يك شنبه 27 شهريورماه 1390 زير عنوان توريست ها بيايند و مرگ درياچه را ببينند انتشار يافت. همين روزنامه در تاريخ پنج شنبه 17 شهريورماه 1390 از پرويز كردواني زير عنوان از ارس تا تنگه گرژال نظرياتي را انتشار داده است كه مورد استفاده قرار خواهد گرفت. سرانجام ميز گرد داغ سبز ، پنجاه و پنجمين برنامه گفتگوي داغ سبز، پخش شده از شبكه راديويي ايران صدا ، با شركت محمد درويش كارشناس منابع طبيعي و محيط زيست ، فاطمه ظفرنژاد هيدرولوژيست و كارشناس منابع آب و پرويز كرداوني كه نمي دانم تخصص ايشان در چه رشته ايست، پخش گرديد؛ برنامه اي كه تقريبا" در ميانه آن دكتر كردواني با قهر اقدام به ترك آن نمود . گويا ايشان توان تحمل نقد نظريات خود را ندارند. در مورد دكتر پرويز كردواني بايد بگويم – تا جايي كه به من مربوط مي شود – تقريبا" اكثر آثار ايشان را، تا جاييكه به آب و خاك ارتباط مي يافت، مطالعه كرده ام، ولي زماني كه دامنه نوشته هايشان به زمينه هايي چون مرتع داري و اكولوژي خليج فارس كشيده شد، نوعي ترديد در خود احساس كردم. اطلاعات مندرج در پايگاه اينترنت گروه جغرافياي طبيعي دانشگاه اروميه مي گويد، ايشان دكتراي خود را در يكي از دانشگاهاي آلمان ( 1966  يا 1345 ) در رشته كشاورزي عمران كوير دريافت نموده و در سال 1347 وارد گروه جغرافياي دانشگاه تهران گرديده است . بر حسب اتفاق من نيز تحصيلات دانشگاهي خود را در دانشگاه فني هانوفر ( آلمان ) گذرانده ام، ليكن بر خلاف دكتر كردواني كه از ابتدا تا آخرين مراحل تحصيل، رتبه هاي ممتاز دريافت نموده است، من هرگز دانش آموز و دانشجويي ساعي نبوده ام. شايد هم به همين دليل رشته مهندسي بهسازي سرزمين را انتخاب نمودم تا طرفدار محيط زيست شوم و تا ابد در اشتباه (جهل مركب و يا جهل بسيط؟ ) به زندگي ادامه داده و سطح فكرم پايين بماند ... 

ادامه نوشته

بعد از تهران و مشهد نوبت آسمان اصفهان رسید تا پرندگانش را فراری دهد!

                           شاید پس از پرندگان، درختان هم اینگونه شهرهامان را ترک کنند!

                             همانگونه که چنارها دارند تهران را ترک می کنند! نمی کنند؟

    این روزها دیار زنده رود حال و روز خوشی ندارد؛ دیگر نمی‌شود به کنار زاینده رود رفت و با تماشای جریان آرام و زلال این رودخانه‌ی همیشه جاری در قلب ایران مرکزی، فراموش کرد همه‌ی لکنت‌ها و سکون‌ها و مرداب‌های متعقنی را که گاه نفس زندگی را تنگ می‌کند ...

    اصفهان دارد نرم نرمک و بی سر و صدا فرو می‍‌نشیند، این را می‌شود از افزایش معنی دار شمار ترک‌ها بر بناهای تاریخی و نیمه‌تاریخی و مدرنش دریافت. 

    زاینده‌رود زمانی نه چندان دور، در طی مسیر 405 کیلومتری‌اش به وسیله آب چشمه‌ها و کاریزها و جوی‌ها و مادی‌هایی که به آن می‌رسید، پرآب‌تر از سراب، خود را به پایاب فیروزه‌ای اش (گاوخونی) می‌رساند؛ در صورتی که امروز همه‌‌ی  آن چشمه‌ها و کاریزها و مادی‌ها خشک شده‌اند و سفره‌های آب زیرزمینی به شدت در حال کاهش اندوخته آبی خود هستند ...

    و وقتی روزگار زیرزمین اینگونه باشد، معلوم است که آسمان چنین سرزمینی هم دیگر توان پذیرایی از پرندگانش را نخواهد داشت و اینک مانند آسمان تهران و مشهد، شاهد قهر غم‌انگیز پرندگان از آسمان دیار نصف جهان هم هستیم! نیستیم؟

    وای به روزی که آدمی در سکونتگاهی زندگی کند که در آن هر چه گوش را تیزکرده و سکوت را رعایت کند، نه صدای ترنم جویباری در زمین قابل شنیدن باشد و نه زمزمه‌ی مستانه‌ی پرنده‌ای در آسمان ...


تخم لقی که چرچیل شکست و دودش به چشم دریاچه ارومیه رفت!

نسلي مي‌رود 

نسلي ديگر مي‌آيد 

اما زمين همواره مي‌ماند 

رودها به سوي درياها روان مي‌شوند ...


    پروفسور كيدر آسمال (Kader Asmal)، يكي از اعضاي برجسته‌ي «كميسيون جهاني سدها» (متولد ۱۹۳۴ ميلادي) و از نويسندگان كتاب «سدها و توسعه» است که در پيش‌گفتار همان كتاب ارزشمند با اشاره به سخنی از انجیل – كه در پیشانی نوشتار پیش رو ملاحظه میشود - اين نگراني را مطرح مي‌كند كه آيا ممكن است عملكردهاي نابخردانه‌ي بشر در نگاه افراطي به نهضت سدسازي، سبب ترديد در كلام خداوند را فراهم آورد؟! و آيا ممكن است زماني فرا رسد كه ديگر هيچ رودي به دريا نرسد؟! 

    کیست که نداند پاسخ این پرسش البته و شوربختانه اینک مثبت است و کیست که نداند چرا مثبت شده است؟! کافی است نگاهی به فرجام تلخ رودخانه كلرادو در آمريكا، يا بسیاری از رودخانه های جاری در آسیا، آفریقا، اروپا و آمریکای لاتین بیندازیم و یا نظری به رودهای ایران انداخته و روزگار فاجعه بار قم‌رود در دشت مسيله، جاجرود در شمال شرق تهران، زاینده رود در اصفهان، سیوند در بختگان، اترک در اینچه برون و يا ماجراي غم‌انگيز سد طرق در خراسان و البته سرنوشت عبرت آموز تقریباً تمامی رودخانه های منتهی به دریاچه ارومیه را دوباره مرور کنیم.

وینستون چرچیل


    اما چرا اینگونه شد؟ به راستی ریشه این تفکر آزمندانه از کجا آمده است؟ آیا هیچ می دانید که در تاریخ جمله ای مشهور وجود دارد که صاحبش وینستون چرچیل است؟ این نخست وزیر مقتدر بریتانیایی در یکصد و سه سال پیش، یعنی در سال 1908 ميلادي با افتخار گفته بود:

«يک روز، هر قطره از آبي كه در دره نيل مي‌ريزد و جاري مي‌شود، دوستانه و به تساوي ميان مردم رودخانه تقسيم خواهد شد و خود نيل شكوه‌مندانه خواهد مرد و هرگز به دريا نخواهد رسيد

   و این همان تخم لقی است که یکی از مؤثرترین و قدرتمندترین سیاستمداران یک قرن اخیر جهان آن را شکست و سبب بروز فاجعه ای بزرگ و غیر قابل جبران در جهان شد؛ به نحوی که در کتاب مشهور "رودهای خاموش" می خوانیم: اینک مخزن سدها در سراسر دنيا، حدود ۱۰ هزار كيلومتر مكعب گنجايش دارند كه اين مقدار معادل پنج برابر حجم تمام رودخانه‌هاي جهان است و البته نیمی از گونه های آبزی آب شیرین نیز قربانی این جاه طلبی آزمندانه شده اند!

    در مواجهه با این پیامد نامیمون و هراس¬آور، امروز بیش از  34 سال است که نخبگان و علاقه مندان به حوزه محیط زیست و منابع طبیعی با بررسی نشانزدهای فاجعه بار چنین تفکری، می کوشند تا اثرات آن را تا آنجا که امکان دارد، خنثی کرده یا به کمینه برسانند؛ نهضتی که در مارس 1977 میلادی و در جریان برگزاری کنفرانس جهانی آب در ماردل پلاتای آرژانتین کلید خورد و تا نامگذاری روزی به نام : "روز جهانی مقابله با سدسازی" در 14 مارس هر سال تداوم یافت.

با این وجود و به رغم چنین تلاشهای ارزشمند و روشنگرانه ای در سطح بین المللی و ملی، هنوز هم می شنویم و می خوانیم که در برخی محافل داخلی ذی نفوذ، سدسازی را به صورت مطلق در شمار افتخارات ملی قلمداد کرده و می کوشند تا حیات و تداوم رودخانه ها هرگز به پایاب شان نرسد. به عنوان مثال، در سال 1370 هجری شمسی و در جریان برگزاری همایشی در شهر تبریز که به موضوع شورشدن اراضی شرق دریاچه ارومیه پرداخته بود، یکی از اساتید به نام دانشگاه تبریز آشکارا از ریخته شدن آب شیرین رودخانه های منتهی به دریاچه ارومیه گله کرد و گفت: ما نباید بگذاریم آب شیرین این رودخانه ها با تلفیق با آب شور دریاچه به هدر رود!

    و البته که الحق و والانصاف موفق هم شدند! نشدند؟ اما حیرت انگیزتر و بلکه غم انگیزتر آن است که به رغم دیدن و لمس عقوبت چنین تفکر غلطی، هنوز هستند افرادی که باز هم اعتقاد دارند، نباید بگذاریم آب شیرین رودخانه ها به دریا و دریاچه ها ریخته و از دسترس خارج شود! نمونه اخیر آن، مناظره ای بود که پنج شنبه گذشته بین نگارنده، خانم ظفرنژاد و دکتر پرویز کردوانی رخداد  و این استاد مسلم کویرشناسی کشور، آشکارا همچنان بر این باور بود که قبل از آن که در اندیشه بهبود وضعیت آبی دریاچه ارومیه باشیم، باید نمک آن را تخلیه کرده تا نگذاریم آب وارد شده به آن هدر رود!

    به همه خوانندگان عزیز گرامی نامه شرق پیشنهاد می کنم تا نسخه شنیداری این مناظره داغ را در سایت ایران صدا  گوش فرا دهند تا دریابند که آب چگونه و تا کجا از سرچشمه گل آلود شده است! نشده است؟


ارومیه: سیاسی شدن یک بحران محیط زیستی! خوب یا بد؟

    دریاچه ارومیه به عنوان بزرگترین دریاچه داخلی ایران و یکی از 20 دریاچه پهناور جهان با دشوارترین شرایط تمام عمرش دست کم در طول 40 هزار سال گذشته روبرو شده است. این واقعیتی است که نمی‌توان و نباید انکار کرد. اما موج پاک شدن دریاچه‌ها از نقشه‌های جغرافیایی کره زمین در طول چند دهه اخیر هم حقیقتی است انکارناشدنی که نمی‌توان آن را به یک کشور یا قاره خاص محدود کرد. از مشهورترین موارد این ناپدید شدن می‌توان به خشک شدن دریاچه چاد در آفریقای مرکزی (بین دارفور و نیجر)، دریاچه آرال در آسیای مرکزی، دریاچه جلیله در فلسطین اشغالی و یا دریاچه اونز در کالیفرنیا آمریکا اشاره کرد. در چین حتی وضعیت از این هم بدتر است؛ چرا که تعداد دریاچه‌ها در استان غربی کین هایی که شاخه اصلی رود زرد در آن مشروب می‌شود، از 4077 عدد در ابتدای دهه 90 میلادی به حدود دوهزار دریاچه کاهش یافته است! 

    این ها را گفتم تا یادآوری کنم: وقتی مصرف آب مردم جهان در طول نیم قرن اخیر سه برابر می‌شود، در حالی که شمار جمعیت در این مدت سه برابر نشده است؛ باید هم که انتظار چنین واکنشی را از سوی طبیعت داشت؛ زیرا هر سامانه زنده‌ای دارای یک ظرفیت پذیرش با توجه به توانمندی‌های بوم‌شناختی (اکولوژیکی) خاص خود است. اتفاقی که هم اکنون در کره زمین در حال وقوع است و هر روز نشانزدهای بیشتری از آن آشکار می‌شود بر بنیاد آن حقیقتی شکل گرفته که پژوهش های ماتیس واکر ناگل و تیم همراهش در سال 2002 آن را پیش بینی کرده بود. زیرا وی در آن سال و با صراحت اعلام کرد: مجموع تقاضای بشر برای نخستین بار در سال 1980 از ظرفیت بازتولید کره زمین فراتر رفته است (لستر براون در طرح امید - 2008). 

    متاسفانه آن گونه که شایسته بود، هشدار ناگل را نه در شمال و نه در جنوب هیچ کشوری جدی نگرفت و اینک کار به جایی رسیده است که مردم دنیا تمامی تولید یکساله کره زمین را در ماه سپتامبر مصرف کرده و از آن به بعد، این اندوخته‌های طبیعی است که به تاراج می‌رود و دریاچه ها یکی از مهم ترین این اندوخته ها هستند که به دلیل افزایش اراضی کشاورزی و فزونی نیاز آبی در بخش های شرب، خدمات و صنعت، پیوسته و شتابان در معرض نیستی و نابودی قرار گرفته اند.

    اما چرا این واقعیت‌ها در مواجه با بحران دریاچه ارومیه، آنگونه که باید مصداق نداشته و اصطلاحاً بین دو طرف دعوا (یعنی مدیران اداره کننده حوضه آبخیز 5 میلیون هکتاری دریاچه ارومیه از یک سو و اغلب متخصصان، فعالان محیط زیست و عامه مردم) دیوار بلندی از بی اعتمادی بوجود آمده است؟

    به نظر می‌رسد ریشه بحران کنونی را که اینک متأسفانه منجر به تنش‌های اجتماعی در سطح جامعه شده است را باید در عدم شجاعت لازم در آن بخش از مدیرانی دانست که توانایی اعلام اشتباه و قبول مسئولیت خویش در بروز این بحران را نداشته و به جای چاره جویی برای جبران اشتباه‌ها کوشیدند تا تقصیرها را به گردن آسمان و بی مهری طبیعت و خشکسالی و تغییر اقلیم اندازند. در صورتی که ما نباید فراموش کنیم که در آغاز دهه هفتاد هجری شمسی کم نبودند شمار تصمیم گیرانی که روند افزایش آب دریاچه ارومیه را نگران کننده دیده و حتا طرح‌هایی برای انتقال آب دریاچه ارومیه از طریق قطورچای به خوی و رودخانه ارس مطرح کردند تا بلکه از پیشروی این غده سرطانی و به زیر آب رفتن اراضی حاشیه دریاچه ممانعت کنند. چنین بود که اغلب مدیران منطقه چشم خویش را بر روی رشد شتابناک اراضی کشاورزی بستند؛ وگرنه چرا باید در حوضه‌ای که منبع جدیدی از آب برایش تعریف نشده و راندمان آبیاری هم در بخش کشاورزی‌اش تغییری نکرده، اجازه دهیم تا وسعت اراضی زراعی و باغی‌اش بیش از 360 هزار هکتار افزایش یابد؟ معلوم است که وقتی چنین اتفاقی رخ می دهد، برای تأمین آب مورد نیاز آن باید چاه های بیشتر و سدهای بیشتری احداث گردد و کار به جایی برسد که فقط شمار چاه های غیر مجاز از رقم 8 هزار حلقه پیشی بگیرد و به جز رودخانه باراندوز، بر روی همه رودخانه‌هایی که آوردشان به دریاچه ارومیه ختم می‌شد، دست کم یک سد احداث شود تا عملاً چیزی به عنوان حق آبه طبیعی دریاچه ارومیه باقی نماند.

    با این وجود، نگارنده اعتقاد دارد که سیاسی شدن بحران دریاچه ارومیه اگر به درستی مدیریت شود، می‌تواند اثرات مثبتی در حوزه بالارفتن اولویت‌های محیط زیستی در طرح های توسعه و نزد دولتمردان داشته باشد؛ ما باید بپذیریم که اگر نام ایران در شمار 12 کشوری در جهان قرار دارد که با بیشترین ناپایداری بوم‌شناختی روبرو است؛ اگر ایران در بین 10 کشور نخست تخریب کننده محیط زیست قرار گرفته است و اگر برای کاهش انتشار گازهای گلخانه‌ای عملاً کار چندانی در وطن صورت نگرفته است، یک دلیل اصلی ‌اش این بوده که توجه به آموزه‌های محیط زیستی نه در نزد مردم و نه در نزد مسئولین هرگز از اولویتی که سزاوار بوده و به درستی در اصل 50 قانون اساسی بر آن تأکید شده، برخوردار نبوده است.

    اما اینک بحران ریزگردها در 20 استان کشور، تشدید جریان فرونشست زمین در فلات مرکزی و نابودی اغلب تالاب‌ها و دریاچه‌های داخلی ایران از ارومیه گرفته تا گاوخونی، آجی گل، بختگان، هامون و پریشان شاید سبب شود تا اینبار محیط زیست به حقی که سزاوار آن است دست یابد؛ حقی که می‌گوید:

   اولویت هر کشوری در چیدمان توسعه‌اش باید بر مبنای ملاحظات بوم‌شناختی شکل گرفته و هدایت شود.


 برخی از بازخوردهای این یادداشت:

   - انعکاس در شرق ؛ ایران بوم ؛ پایگاه اطلاع رسانی بنا ؛ دیده بان کوهستان ؛ پرتال جامع و خودکار بست سنتر ؛ آرام کوه ؛ سبزپرس ؛ نقد استاد کامبیز بهرام سلطانی بر این یادداشت ؛ انجمن علمی فصل تازه ؛ داستان زندگی ایده آل ؛ مهر پرس ؛ اطلاعات بین الملل ؛ انجمن علمی و پژوهشی نواندیشان ؛ مهندسی بهداشت، ایمنی و محیط زیست ؛ ویک نیوز ؛ ایبنا نیوز ؛ لمون پرس ؛ بنیاد آینده نگری ایران ؛ نیوزویک ؛ پایگاه خبری رسانه قانون ؛ خبرگزاری مهر ؛ خبرگزاری فارس ؛ حزب الله آن لاین ؛ انجمن کوهنوردان ایران ؛ ایران گلوبال ؛ سایت رسمی عشرت شایق ؛ خانه خبر ؛ هامون نیوز ؛ سایت خبری راه کارگر ؛ آفتاب ؛ فان سرا ؛ محیط بان ؛ نیوسیک ؛ نودهشتیا ؛ پایگاه اطلاع رسانی و خدمات مهندسی برق و آب و ...

 

وقتی که سندرم تخریب به جان میراث تاریخی و طبیعی کشور می افتد!


    هفته گذشته نگارنده درگیر جدالی نابرابر شد که در یک سوی آن اهالی مظلوم روستای حسن آباد نیریز قرار داشتند که دردمندانه و مظلومانه برای نجات کاریز ۵۰۰ ساله آبادیشان اشک می‌ریختند و درخواست کمک می‌کردند و در سوی دیگر، سرمایه‌دارانی که به بهانه احداث رستوران و مرکز گردشگری بین راهی، مجوز بهره‌برداری از چاهی را اخذ کرده بودند که می‌خواست از یک دشت ممنوعه آب استخراج کند و برایشان مهم نبود که اسخراج آب از آن چاه، به معنی مرگ آن کاریز ۵۰۰ ساله و ده‌ها خانوار متکی به آن خواهد بود. زیرا مرگ آن کاریز، فقط مرگ یک سازه انسانی کهن نیست. درست مثل دست اندرکاران ساخت سد خرسان سه در لردگان که ظاهراً ارزشهای حفظ طولانی‌ترین آبشار ایران (آتشگاه) در برابر ساخت این سد، آن‌ها را به خنده می‌اندازد.

    چرا در زمان ما توجه به حفظ کهن‌زادبوم‌های تاریخی و میراث‌ها و چشم‌اندازهای طبیعی سرزمین مادری تا این حد به حاشیه رانده شده یا دست کم گرفته می‌شود؟ مگر یک فرهنگ، یک جامعه و یک تمدن به چه ویژگی خود باید مباهات کند؟

    از بررسی و تعمق در کدامین شناسه و نشان‌زدهاست که می‌توان پی به عظمت یک ملّت و فرزانگی و فرهیختگی آن در طول تاریخ پرفراز و نشیبش برد. آیا هنگامی که از کنار بنایی عظیم با قدمت چند هزار سال می‌گذرید؛ یا زمانی که درختی کهنسال را با عمری بیش از ۳ هزار سال از نزدیک لمس می‌کنید، ناخودآگاه به مردمی که حافظ و پاسدار این موهبتهای تاریخی، فرهنگی و طبیعی بوده‌اند، احترام ننهاده و کلاه از سر برنمیدارید؟ برعکس چه کسی است که صحنه انهدام مجسمه‌های غول پیکر بودا در بامیان افغانستان توسط تحجر مکتبی به نام طالبانیسم را دیده باشد و برای چنین تفکر واپس‌گرایانهای متأسف نشده باشد؟

    این‌ها را نوشتم تا توجه مخاطبان گرامی این نوشتار را به واقعیت تلخی جلب کنم که انگار دارد با شتابی از همیشه نگران کننده‌تر، همه کارمایه‌های فرهنگی، تاریخی و طبیعی کشور را از بین می‌برد؛ آن هم به بهانه‌های دلپذیر چون توسعه و اشتغال‌زایی و رواج کسب و کار. چرا؟

بیاییم سندرم یادگارنویسی بر روی میراث طبیعی و تاریخی مان را متوقف کنیم. عکس دیواره جنوبی آرامگاه کوروش بزرگ در پاسارگاد را نشان می دهد - اسفند 1388

    کافی است مروری بر رویدادهای اخیر کنیم تا درستی این نگرانی را بیش از پیش ایمان آوریم:

    ماجرای سد سیوند و تخریب گسترده آثار تاریخی در تنگه بلاغی از یک سو، غرق شدن صد‌ها اصله درخت بنه در بالادست آن و نابودی تالابهای بختگان، طشک و کم جان در پایین دستش را هنوز بیاد داریم. فایده آن همه اعتراض و فریاد چه شد؟

    در ماجرای متروی اصفهان و تخریب چهارباغ و سی و سه پل یا در ماجرای سد البرز و تخریب گسترده گورستان سه هزار ساله روستای لفور چه دستاوردی حاصل شد؟ آن همه اعتراض نسبت به نصب دکل‌های برق در حریم آرامگاه حکیم توس را چه می‌گویید؟ آیا دکل‌ها برچیده شد یا دکلهای جدیدتری هم به آن‌ها اضافه گردید؟

    واقعاً اگر البرز و زاگرس جان داشتند، به ما مردم قدرنا‌شناس چه می‌گفتند؟ چرا کسی از خود نمی‌پرسد که سد تنگاب فیروزآباد از ما چه می‌گیرد؟ چرا در برابر تخریب پایتخت امپراطوری و کاخ آپادانا در شوش آنگونه منفعل عمل کردیم؟ اما در عوض تا دلتان بخواهد سندرم یادگاری نویسی بر ابنیه تاریخی و زیستمندان ارزشمند گیاهی را بی‌مهابای فردا‌ها و قضاوت آیندگان ادمه داده و می‌دهیم.

    و البته در این مجال رخدادهای کوچک و بزرگ فراوان دیگری هم به وقوع پیوست و می‌پیوندد که جملگی نشان از بی‌صاحب بودن مقوله فرهنگ، تاریخ و طبیعت در ایران کنونی است.

    کافی است به ماجرای تخریب آرامگاه حاجی ایلخانی بختیاری در اردل بنگرید؛ یا تخریب آب انبار ۲۰۰ ساله در بازار اراک با مجوز سازمان میراث فرهنگی؛ ساخت هتل در حریم کوه آتشگاه اصفهان؛ انباری شدن خانه ملک الشعرای بهار؛ ادامه روند تخریب ابنیه‌های تاریخی در اردکان یزد؛ تخریب آثار تاریخی در جزیره هرمز؛ نابودی قصر تاریخی فیلیه در خرمشهر؛ ویرانی قلعه ۱۷۰۰ ساله دختر در فارس، تخریب خانه تاریخی نواب صفوی؛ تخریب سنگ قبرهای تاریخی در ابن بابویه؛ تخریب بافت‌های تاریخی رامهرمز ، شیراز ، اصفهان، نقده، مشهد، تهران، سنندج  و سرانجام مبارزه با خرافه پرستی در هیبت قطع درختان کهنسال  یا ایران‌ستیزی در شکل آریوبرزن ستیزی.

     شوربختانه می‌توان بر این سیاهی عذاب‌آور همچنان ده‌ها و ده‌ها رخداد شرم‌آور دیگر را اضافه کرد که اغلب نیز در طول یک دهه اخیر به وقوع پیوسته‌اند.

    رواج روحیه وندالیسم در جامعه امروز به موازات طرد ارزشهای فرهنگی، محیط زیستی و اقتصادمحوری افراطی سبب شده تا آموزه‌هایی که معنای زندگی در آنها نهفته است، به حاشیه رانده شده و هر روز بیش از دیروز از عیارشان در نزد مدیریتی که همه چیز را بر معیار مصلحتهای بخشی و زمانی و گروهی می‌سنجد، رنگ ببازد.

راند دوم از مناظره با علیرضا دائمی در باره دلایل مرگ دریاچه ارومیه!

    دریاچه ارومیه دارد می میرد؛ نه! دریاچه ارومیه دارد به کویر ارومیه تغییر نام می‌دهد. بنابراین، مشتاقان چشم‌اندازهای کویری در شمال و باختر ایران، اینک می‌توانند به جای تحمل رنج سفری طولانی برای رساندن خود به کویر حاج علی قلی در دامغان یا دشت کویر در شمال جندق، با صرف کمترین زمان ممکن، چشمان خویش را از دیدن سیمایی کویری در همان حوالی سیراب کنند!

    باور کنید تا هر چه خواستم مثبت تر بیاندیشم و نتایج امیدوارکننده دیگری از مرگ بزرگترین دریاچه داخلی کشور ارایه دهم، جز مورد بالا چیز دیگری نیافتم. اما در عوض تا دلتان بخواهد می¬توان دلایل فراوانی را در سیاهه‌ای تمام‌نشدنی ارایه کرد که پر است از نشانزدهای غم‌انگیز و بازخوردهای کاهنده جان در سوگ مرگ پارک ملی دریاچه ارومیه.


    اینک می‌توانید در تارنمای رادیو اینترنتی ایران صدا، تازه‌ترین مناظره نگارنده با آقای مهندس علیرضا دائمی، یکی از مدیران و مشاوران ارشد وزارت نیرو را در خصوص واکاوی دلایل این رخداد غم‌انگیز بشنوید. 

    شاید یک نکته تأمل برانگیز در سخنان علیرضا دائمی آن باشد که ایشان هم سرانجام می‌پذیرد، آنچه که برای درمان و نجات دریاچه ارومیه صورت می‌گیرد، بسیار از آن چیزی که باید صورت بگیرد، عقب تر است.

    کافی است لحن مناظره امسال ایشان را با نگارنده با سال قبل همین عزیز مقایسه فرمایید، آنگاه بی شک همه چیز دستگیرتان خواهد شد! نخواهد شد؟


    پیوست:
    بخش دوم از مناظره با علیرضا دائمی به مدت 60 دقیقه و 30 ثانیه را نیز می توانید در این نشانی گوش دهید

دکتر کهرم پس از درمان ریه های خود، می خواهد از ریه های زمین سخن بگوید!

    چهارشنبه این هفته - 26 مرداد ماه 1390 - دوباره به اتفاق دکتر اسماعیل کهرم در برنامه صبحگاهی طلوع شرکت خواهیم کرد تا به بهانه عمل موفقیت آمیز این مرد طبیعت دوست وطن بر روی ریه هایش، از راهکارهایی سخن گوییم که برای درمان ریه های زمین باید به اجرا درآید.

    گفتنی آنکه برنامه طلوع به همت دوقلوهای دوست داشتنی برنامه ساز، یعنی فؤاد و سیاوش صفاریان پور همه روزه از ساعت 7 الی 9 صبح در شبکه چهارم سیما بر روی آنتن می رود.

ملاقات با دکتر کهرم در بیمارستان کسری و یک نامه که دل را می لرزاند ...


    دیروز همان طور که وعده کرده بودم، به اتفاق یکی از علاقه مندان استاد - فرهاد سلامت بخش - به دیدن دکتر اسماعیل کهرم  در بیمارستان کسری تهران رفتم تا پیام سبز بسیاری از طرفداران محیط زیست و هموطنان عزیزم را خطاب به این مرد بزرگ و بی ادعای طبیعت ایران اعلام دارم؛ پیامی که همراه با دعا و آرزوی سلامتی هر چه سریع تر برای این استاد سبزاندیش وطن بود. در محضر این مرد بزرگ، همان طور که آقا یا خانم میری از من خواسته بود، پیام این معلم کودکستان و طبیعت دوست عزیز در کشور آلمان را برای ایشان خواندم. میری نوشته است:

      «سلام جناب درویش ، ممنون از خبر خوب تان  راجع به  سلامتی  دکتر کهرم .اگر  به عیادت ایشان  رفتید، خواهشمندم  به ایشان  سلام  گرم مرا رسانده و بگویید  یا اصلاً  ایمیل مرا به ایشان نشان  بدهید که یک نفر  آن طرف  دنیا  منتظر  است  که شما دوباره سالم  شوید؛ تا دوباره  از حق و حقوق ببرهای سیبری  دفاع کنید؛ تا  دوباره مثل بقیه  سکوت نکرده و فریاد بزنید  که کلاغ ها  تهران را ترک کرده اند؛ تا دوباره  از میانکاله و از مظلومیت  تالاب های ایران  اینجا و آنجا ، در دویچه  وله سخن بگویید. دویچه وله  بدون  شنیدن  صدای  اسماعیل  کهرم  دیگر برای من  لطفی ندارد . پس  در سالم شدن  عجله کنید . من ، جنگل ها ، دریاچه ها ، همه طبیعت  ایران و حتی بچه های آلمانی   مهد کودک من که من معلمشان  هستم و همیشه  از ببر های سیبری و دفاع  جانانه  شما  از ببرها  برای  بچه ها  سخن می گویم . .. ما همه منتظریم  که حال شما دوباره خوب شود . و  سونیای  چهار ساله به من قول داده   اگر  شما  حالتان دوباره خوب شود  دیگر   موهای  دختر همسایه را  نکشد . من قربان شما بروم . ترا به خدا  زودتر  سالم  و قبراق  شوید . منتظر  شنیدن  صدا و  خواندن  نوشته های  شما  هستم .»

    گفتن ندارد که حال دکتر کهرم در هنگام شنیدن متن این نامه صمیمانه، قابل توصیف نبود. او به شدت منقلب شده بود و بسیار تشکر کرد و از خداوند خواست که او را لایق چنین مهری از سوی هموطنانش قرار دهد.
    راستش هنوز هم فکر می کنم که اگر حرف دل را بزنی، به هر زبانی که باشد؛ بیشتر از هر جمله فاخری می تواند دل مخاطبت را بلرزاند و جملات ساده اما پرمهر و صمیمانه میری واقعا اینگونه بود. دست مریزاد هموطن نادیده من.

ماجرای ساخت باغ ویلا از جیب منابع طبیعی به روایت خبرگزاری پانا


    خبرگزاری پانا گزارشی در باره امکان سنجی واگذاری زمین های یک هزار متری در قالب طرح باغ شهر دارد که طی آن با نگارنده هم گفتگو کرده است. متن این گزارش و گفتگو را می توانید در این نشانی مطالعه فرمایید.

برای سلامتی دکتر اسماعیل کهرم دعا کنیم


    امروز قرار است در بیمارستان کسری تهران، دکتر اسماعیل کهرم ؛ پرنده شناس نام آشنا و عاشق طبیعت وطن به دلیل مشکلات ریوی تحت عمل جراحی قرار گیرد. از همه علاقه مندان به طبیعت وطن می خواهم تا برای موفقیت این عمل جراحی و سلامتی کامل این پیشکسوت دوست داشتنی حوزه محیط زیست دعا کرده و بهبود دوباره اش را از پروردگار مهربان بخواهند.
    او امروز صبح به همراه نگارنده در برنامه طلوع شبکه چهارم سیما شرکت داشت تا در باره عشقش به محیط زیست با هموطنانش سخن گوید. پرسیدم استاد چگونه حتا امروز هم به استودیو آمدید؛ در حالی که باید خود را برای این عمل جراحی آماده کنید؟ وی پاسخ داد: همه زندگی من محیط زیست و عشق به طبیعت ایران است و نمی توانم هیچ فرصتی را برای انتقال این عشق به هم میهنانم از دست بدهم.
    باشد که قدر کهرم ها را بیشتر بدانیم.

آن توقعات چه بود آقای سلاجقه؟!


    علی سلاجقه هم رفت در حالی که فقط 400 روز توانست بر صندلی بزرگترین نهاد متولی منابع طبیعی کشور تکیه زند. فارغ از این که عملکرد او در طول این 400 روز چگونه بود که بی شک در برخی موارد می توانست از سلوک شایسته تری – به ویژه در عزل و نصب مدیرانش – بهره برد؛ باید تأکید کنم که در مجموع باید به کارنامه سلاجقه به عنوان مدیری که برایش حفظ منابع طبیعی کشور بیشتر از حفظ میزش مهم بود، نمره قبولی داد.
    امیدوارم دیگر مدیرانی که در حوزه محیط زیست و منابع طبیعی کشور فعالیت دارند نیز از او تبعیت کرده و هرگز برای چند روز ریاست بیشتر بر مسندی که ماندگار نیست، ملاحظات بنیادین طبیعت وطن را زیرپا ننهاده و با طبیعت ستیزان نابخرد و زمین خواران قدرت سالار مماشات نکرده و در هر مقام و موقعیتی که هستند، مردانه بستیزند.
    سلاجقه در آخرین مصاحبه خود با خبرگزاری مهر پرده از رازهایی برداشت که برای خیلی از مدیران و هم قطارانش در شمار رازهایی سر به مهر است؛ اما او آشکارا گفت: «از بنده توقعاتی داشتند که پاسخگوی آنها نبودم
    کاش همینگونه با صراحت روزی برایمان بگوید که چه کسانی بودند که توقعاتی فراقانونی از وی داشتند و آن توقعات چه بود؟ آیا آنهایی که به نام باغ شهر می خواستند بر داغ شهرهای وطن بیافزایند، یکی از گروه های پرفشاری نبودند که فضا را با وجود سلاجقه برای تاخت و تازهای خود مناسب نمی دیدند؟
    برای سلاجقه همان طور که در نخستین روز ورودش به این عرصه نوشتم، همچنان آرزوی بهروزی و تداوم در نیات های خیرخواهانه اش در حفظ محیط زیست و منابع طبیعی کشور دارم.

    مؤخره:

    در نوزدهمین روز از آذرماه 1389 نوشتم:  اگر فردا روزی دوباره با خبر تجاوزی دیگر به باغ گیاه‌شناسی نوشهر مواجه شویم و یا در آتش‌سوزی‌های آینده در جنگل‌ها هم همچنان از ناوگان هوایی مجهز و اختصاصی خبری نشد و یا کوشش‌های سلاجقه برای تغییر نظر نمایندگان با شکست روبرو شد، نخستین و مهم‌ترین انتظار این است که علی با شجاعت اعلام کند که در تحقق اهدافش با شکست روبرو شده و دیگر حاضر به ادامه همکاری در چنین شرایطی و در چنین جایگاهی نیست.

     خواستم بگویم: دست مریزاد علی که روی حرفت ایستادی و درویش را روسفید کردی.

به یاد یاسر انصاری: این همه انتظار برای یه ذره اعتبار!

    یکی از آرزوهای شادروان یاسر انصاری آن بود که روزی دستگاه متولی محیط زیست مملکتش از این توسری خوری کنونی به درآمده و در بین نهادها و وزارتخانه های هم سطحش - بر روی کاغذ البته ! - از بودجه و اعتباری درخور بهره مند شود؛ بودجه ای که شایسته چنین طبیعتی باشد. اینک به یاد آن جوان بزرگ مرد می خواهم با شما مخاطبان عزیز مهار بیابان زایی از یک ناهنجاری شگفت آور در حوزه تخصیص اعتبار بین نهادهایی سخن گویم که رؤسای جملگی شان در کابینه دولت دور یک میز نشسته و  ظاهراً از رآیی برابر برخوردارند ...

    هفته گذشته مجالی دست داد تا با دکتر محمد یزدی، معاون آموزش و پژوهش سازمان حفاظت محیط زیست، در یک برنامه تلویزیونی مشترک شرکت کرده و از او درباره وضعیت اعتبارات سازمان متبوعش پرسش کنم؛ سازمانی که مطابق قانون اساسی کشور و اسناد بالاسری مرتبط با آن، عالی‌ترین نهاد نظارتی برای بررسی و ارزیابی عملکرد دیگر شخصیت‌های حقیقی و حقوقی دولتی و غیردولتی محسوب می‌شود که به نحوی حوزه فعالیت‌شان ممکن است محیط زیست کشور را متأثر سازد. وی اعلام کرد که مجموع بودجه سالانه سازمانی که رئیسش معاون رییس‌جمهور محسوب شده و دست کم بر روی کاغذ اختیارات و مقامی بیشتر از یک وزیر دارد، چیزی در حدود 70 میلیارد تومان است؛ یعنی حدود یک سوم بودجه سالانه سازمان جنگل‌ها، مراتع و آبخیزداری کشور! سازمانی که فقط یکی از معاونت‌های وزارت جهاد کشاورزی به شمار می‌آید که در سال جاری، 1533 میلیارد تومان  اعتبار را به خود اختصاص داده است. همان طور که مشاهده می‌شود، به نظر می‌رسد که هیچ نوع تناسب و هارمونی درخوری بین بودجه‌های دو سازمانی که هر دو برای افزایش ضریب پایداری بوم‌شناختی (اکولوژیک) کشور تلاش می‌کنند، وجود ندارد! دارد؟ اما اگر تصور می‌کنید که اوضاع در وزارت جهاد کشاورزی و سازمان منابع طبیعی‌اش بر وفق مراد است، یادتان می‌اندازم که همین ماه گذشته و در جریان برگزاری جشن خودکفایی صنعت سدسازی، دکتر محمود احمدی‌نژاد برای بار دوم در طول دو سال پیاپی خود را بر بالای تاج سدی رساند (کارون 4) که از آن با عنوان مرتفع‌ترین سد کشور یاد می‌شود و برای ساختش بیش از یک هزار و دویست میلیارد تومان هزینه شد و البته در حدود یکصد هزار اصله درخت بلوط هم در پایش جان داد! نداد؟ تأمل‌برانگیزتر آن که این روزها  یک سد بحث‌برانگیز دیگر به نام گُتوند در استان خوزستان هم با حمایت یک اقتصاددان! آبگیری شد که تا این لحظه حدود دو هزار میلیارد تومان (10 برابر کل بودجه سالانه بزرگترین نهاد متولی جنگل‌ها و مراتع کشور) از اعتبارات ملی را برای ساختش در خود بلعیده است؛ سدی که 13750 هکتار از رویشگاه درخت ارزشمند کُنار را نیز در خود قورت داده است و بیم آن می‌رود که با فعال شدن گنبدهای نمکی مخزن در حال آبگیری‌اش، فاجعه‌ای بزرگ در مهم‌ترین رودخانه راهبردی کشور (کارون) بیافریند.

    در چنین شرایطی به راستی چگونه می‌توان از سازمان بی‌بضاعتی مانند محیط زیست، انتظار داشت که با استفاده از ابزارهای قانونی خود بتواند، چوب لای چرخ توسعه ناپایدارکننده سرزمین نهاده و حرکت این آب‌سالاران طبیعت گریز و ثروتمند را متعادل سازد؟ آب‌سالارانی که برای 5 سال پیش رو قول دریافت 61 هزار میلیارد تومان اعتبار را در طول برنامه پنجم هم گرفته‌اند ! نگرفته‌اند؟

    می‌گویند: یکی از مهم‌ترین مؤلفه‌های کاهش ضریب امنیت اجتماعی، افزایش شکاف طبقاتی و فاصله بیشتر و ژرف‌تر بین فقیر و غنی است.

    می‌گویم: آموزه‌ پیش‌گفته می‌تواند در درون ساختار یک کابینه و بین سازمان‌ها و وزارتخانه‌های یک دولت هم مصداق داشته باشد و به سهولت شاهد باشیم که چگونه اقلیت ثروتمند، تمامی اهرم‌های اعمال قدرت و قانون را عملاً و نرم نرمک در ید اختیار خود گرفته و در حقیقت قانون را دور می‌زنند! نمی‌زنند؟

    در چنین شرایطی معلوم است که نباید شگفت‌زده شویم، اگر بشنویم که کل اعتبار درنظر گرفته شده برای تالاب گندمان در سال 1390 فقط 4 میلیون تومان است! و نباید تعجب کنیم که اصلی‌ترین نهاد متولی تحقیقات در منابع طبیعی کشور، بودجه‌ای بیشتر از 8 میلیارد تومان در سال ندارد؛ بودجه‌ای که بیش از 80 درصد آن هم برای پرداخت حقوق و حوزه پشتیبانی هزینه می‌شود و عملاً چیزی برای پژوهش باقی نمی‌ماند! می‌ماند؟

    حرفم این است: تا زمانی که چنین تبعیض آشکاری در نظام بودجه‌ریزی کشور وجود دارد، نباید با انتظارات حداکثری خود، منتظر وقوع معجزه در بخش محیط زیست و منابع طبیعی زادبوم‌مان را بکشیم و امیدوار باشیم که روزگار دریاچه ارومیه، تالاب بختگان، دریاچه پریشان، طشک، دنا، پارک ملی کویر، تالاب‌های سه گانه هامون، شادگان، جنگل‌های مانگرو، گاوخونی و به شرایط رؤیایی گذشته‌شان بازگردد.

    همین.


به یاد یاسر انصاری: نشانه هایی که خبر از مرگ زاگرس می دهند!

    رویشگاه زاگرس در باختر ایران زمین، نه تنها بزرگترین جنگل طبیعی کشور با وسعتی بیش از شش میلیون هکتار به شمار می آید، بلکه راهبردی ترین رویشگاه طبیعی وطن هم محسوب می شود، چرا که تقریباً تمامی رودخانه های مهم و دایمی ایران از بستری سرچشمه می گیرد که نامش زاگرس است. رودخانه هایی همچون کارون، کرخه، دز، خرسان، زاینده رود، مُند، سفیدرود، زرینه رود، سیمینه رود و ... به دیگر سخن، اگر حال زاگرس خوب باشد، یعنی 40 درصد از اندوخته آبی ایرانیان را می توان تضمین شده دانست و هرگاه که روزگار زاگرس پریشان باشد، آنگاه باید به صورتی جدی نگران پریشان حالی سرزمین مادری بود.
    و شوربختانه امروز بسیاری از شناسه ها مؤید آن است که حال زاگرس خوب نیست! هست؟
   کافی است نگاهی بیاندازیم به اظهارات فریبرز غیبی، متولی رسمی این رویشگاه بی نظیر در سازمان جنگلها، مراتع و آبخیزداری کشور که نه تنها از خطر خشکیدگی در 33 درصد از جنگلهای زاگرس خبر داده است ، بلکه آشکارا به این هم بسنده نکرده و سخن از قریب الوقوع بودن مرگ بوم سازگان (اکوسیستم) زاگرس در تمامی موجودیت شش میلیون هکتاری آن به میان آورده است . نگران کننده تر آن که ظاهراً مهمترین دلیل تخریب شتابان زاگرس هم بر خلاف نظر برخی از مدیران مصلحت اندیش! ریشه در خشکسالی و تغییر اقلیم ندارد! دارد؟ وقتی که از زبان مدیرکل وقت منابع طبیعی استان چهار محال و بختیاری میخوانیم که فقط سالی هزار هکتار از جنگلهای این استان در کوره های ذغال سوخته و نابود میشود؛ وقتی که میدانیم این رقم در کل زاگرس در عددی بزرگتر ضرب خواهد شد؛ وقتی که در همین سال گذشته بیش از 35 هزار هکتار از جنگلهای زاگرس در اثر بیش از یک هزار مورد رخداد آتش سوزی نابود شد؛ وقتی که ریزگردها و سوسک چوبخوار امان جنگلهای زاگرس را بریده اند، وقتی که فقط در سبزکوه – که یک منطقه حفاظت شده هم هست! – در طول 28 سال (1354 الی 1382) وسعت اراضی کشاورزی بیش از 3.5 برابر افزایش یافته  و به همین نسبت از قلمرو منابع طبیعی کاسته شده است؛ معلوم است که در کل زاگرس چه بلوایی برپاست و چگونه تغییر کاربری دارد کارمایه ها را در باختر ایران می مکد و مهمترین کارخانه تولید آب ایرانیان را به تاراج می برد. از همه ی این موارد دردناکتر شاید گزارش مستند سال گذشته مرتضی ابراهیمی رستاقی از کارشناسان پیشکسوت سازمان جنگلها، مراتع و آبخیزداری کشور باشد (با عنوان:  ابعاد کنونی تهدیدات تنوع زیستی در چشم انداز زاگرس مرکزی با تاکید بر پوشش جنگلی) که بر بنیاد مطالعات و بررسی های دقیق خود خبر از کوتاه شده ارتفاع متوسط توده های جنگلی زاگرس از 12 متر به 8 متر داده و افزون بر آن، می گوید: تاج پوشش حدود 75 درصد از این توده های جنگلی به کمتر از 25 درصد کاهش یافته است.
    به نظر می رسد اگر به دنبال بررسی نشانه های مرگ زاگرس هستیم، از قضا باید همین دو شاخص اخیر را جدی تر از بقیه مدنظر قرار داده و با دوری گزینی از پرده پوشی های مجازی و غیرواقعی، شجاعانه واقعیتها را با مردم و مسئولین ارشد نظام در میان نهاده و هشدارهای لازم را در بزنگاه هایی که هنوز امکان جبران مافات وجود دارد، بیان کنیم.
    به راستی چرا باید قدمت طرحهای مدیریت جنگل در زاگرس تنها به حدود یک دهه برسد، در حالی که از تأسیس نهاد متولی جنگلها در کشور حدود یک قرن می گذرد؟ و چرا باید – به گفته معاون وقت مناطق خشک و نیمه خشک سازمان جنگلها) فقط 10 میلیارد تومان برای حفاظت و صیانت از جنگلهای زاگرس در سال اختصاص یابد؟ آن هم در شرایطی که برای ساخت سدهای متعددی که در زاگرس چون قارچ در حال رویش هستند، به طور متوسط بیش از 500 میلیارد تومان در سال هزینه میشود!!
    بار دیگر تأکید می کنم، زاگرس اگر بیمار باشد؛ زاگرس اگر پژمان باشد؛ یعنی ایران افسرده است؛ سرزمینی که نتواند شادابی زیستمندان گیاهی و جانوری اش را در بخش مطلوب اقلیمی اش تضمین کند، هرگز نخواهد توانست تا روزگاری شاد برای مردمش هم بیافریند و این آموزه اصلی پیدایش شاخصی است که از آن با عنوان "شاخص سرزمین شاد" یاد میکنند و کشور ما در طول سه سال اخیر بیش از 20 رتبه در این شاخص تنزل مقام یافته است.
    باشد که از این هنگامه تلخ درس گرفته و نشان دهیم که عملاً به روح حاکم بر اصل 50 قانون اساسی خویش معتقد بوده و از هر نوع فعالیتی که محیط زیست زاگرس را تخریب کرده و بدین ترتیب، حیات اجتماعی روبه رشد مردم را مختل کند، ممانعت به عمل خواهیم آورد.

به یاد یاسر انصاری: روی زیبا سه برابر شده است !

از موج هشتم وبلاگستان حمایت کنیم

    در دومین روز از واپسین ماه فصل بهار 1388 بود که برای یاسر و مژگان نوشتم: روی زیبا دوبرابر شده است ...
    کیست که قبول نداشته باشد یاسری که بعد از پیوند با مژگان جمشیدی در جامعه محیط زیست وطن شناخته شد، قابل مقایسه با یاسر قبل از پیوند نبود! بود؟ انصاری یک تنه سبزپرس را راه انداخت و به عنوان یک شخصیت حقیقی در بسیاری از مناقشات محیط زیستی جامعه امروز نقشی فعال و تأثیرگذار را برعهده گرفت. مژگان جمشیدی نیز در عین حفظ رسالت دیده‌بانی محیط زیست ایران، کوشید تا با ادامه تحصیل در رشته محیط زیست از یک فعال عاشق محیط زیست، به یک عاشق متخصص طبیعت ایران ارتقاء یابد و شگفت‌آورتر این که همه‌ی این دستاوردهای ارزشمند در همین فرصت کوتاه عینیت یافت! نیافت؟ برای همین است که باید به هر دوی این عزیزان بگویم: دست مریزاد ... زیرا حقیقتاً ثابت کردید که روی زیبا دوبرابر شده است ...
    و حال که یاسر، دو سال و یک ماه و 22 روز پس از پیوند با دیده‌بان محیط زیست ایران، ترجیح داد تا از بین ما برود، می‌خواهم به عروس این روزها سیاهپوش محیط زیست ایران بگویم: تو چاره‌ای نداری جز آن که از این پس بکوشی تا روی زیبا را سه برابر کنی ...
    مژگان جمشیدی راهی ندارد جز آنکه از امروز با توانی بیشتر از دیروز، چراغ سبز سبزپرس را روشن‌تر و فروزان‌تر از همیشه بیافروزد و تابناک نگه دارد؛ او باید به همه‌ی ما و به همه‌ی زیستمندان مظلوم و بی‌پناه طبیعت وطن نشان دهد که جای هیچ نگرانی نیست ... من هستم تا فقدان یاسر، آن وکیل مدافع بی ادعای شما حس نشود.
    درود بر روح بلند و پاک یاسر انصاری که هرگز امیدش را در راه دشواری که برگزیده بود، از دست نداد و نشان داد که یک طبیعت‌گرای واقعی و وطن دوست است.

    و درود بر همه ی هموطنان عزیزی که دل در گرو طبیعت دارند و این روزها با شرکت در آیین های نکوداشت این جوان رعنا و برپایی هشتمین موج سبز وبلاگستان جانانه به مژگان نشان دادند که غم او ... غم آنها هم هست و در این هنگامه ی دشوار هرگز تنهایش نخواهند گذاشت.

از سراب باغ شهر تا حقیقت داغ شهر!

    سخنان اخیر محمود احمدی نژاد  در چهاردهمين اجلاس هيأت عمومي سازمان نظام مهندسي ساختمان که در نخستین روز هفته جاری ایراد شد، بار دیگر موجی از بهت، ناباوری و نگرانی در بین بسیاری از فعالان حوزه منابع طبیعی و محیط زیست برانگیخت. رییس دولت دهم در حالی در این سخنان مژده‌ی گسترش سکونتگاه‌های انسانی وطن را به میزان دو برابر مساحت کنونی آن داد و اعلام کرد در سطح دومیلیون هکتار از وسعت ایران‌زمین می‌شود همه‌ی 20 میلیون خانوار ایرانی را صاحب ویلاهایی سه طبقه به بزرگی یک هزار متر مربع کرد که هنوز سرویس دهی به شهروندان کشورش نه تنها در سطح یک میلیون هکتار اراضی مسکونی کنونی که حتا در سطح 347500 هکتار مساحت 31 مرکز استان کشور  هم با لکنت‌های جدی به ویژه از نظر برخورداری از آب شرب و سرانه فضای سبز و خدمات مطلوب شهرداری روبروست. ما در کشوری زندگی می‌کنیم که در طول 40 سال گذشته بیش از 16 متر از ژرفای آب در سفره‌های زیرزمینی‌اش کاسته شده است؛ واقعیتی که نشان می‌دهد: دست کم 4 دهه است که میزان نیازهای آبی ایرانیان متناسب با ریزش‌های آسمانی کشور نبوده و شهروندان ایرانی ظاهراً چاره‌ای نداشته‌اند جز آن که برای بقای خود از اندوخته مصرف کنند، اندوخته‌ای که همه می‌دانیم با چنین روندی نمی‌تواند پاسخگوی شایسته نرخ زاد و ولد مردم ساکن در این بوم و بر باشد.

    یادمان باشد که در سال 1335 هر ایرانی 7 هزار متر مکعب آب در اختیار داشت ، در صورتی که امروز هر یک از جمعیت 75 میلیون و پانصد هزار نفری ایران  در سال بیشتر از 1722 متر آب در اختیار ندارد و این یعنی فقط 12 متر مکعب فاصله تا مرز تنش آبی! در چنین شرایطی چگونه می‌توان از سه برابر شدن جمعیت در کشوری سخن گفت که 89.7 درصد از قلمرو‌اش در مناطق خشک (Dry Lands) قرار گرفته و سهم قابل توجهی از وسعتش بر روی کمربند خشک جهان استقرار یافته است؟ وقتی میزان ریزش‌های آسمانی در ایران یک سوم میانگین جهانی آن است، وقتی نرخ تبخیر در ایران‌زمین دست‌کم 20 درصد بیشتر از میانگین کره زمین است و وقتی رویشگاه‌های طبیعی جنگلی ما حتا 7 درصد از وسعت کشور را هم نمی‌توانند در برگیرند، چگونه بر طبل افزایش جمعیت و تشویق گسترش افقی سکونتگاه‌های شهری می‌کوبیم؟

    نکته‌ی تأمل‌برانگیزتر دیگر آن است که وقتی نهادهای متولی جنگل‌های شمال و غرب کشور در حفظ موجودیت همین اندک رویشگاه‌های طبیعی با مشکلاتی جدی و تعارضاتی بنیان‌کن روبرو هستند، چگونه انتظار داریم که در سطحی خارج از هیرکانی و زاگرس بتوانیم با هزینه‌ای منطقی و آبی درخور، وسعت فضای سبز کشور را حدود دو میلیون هکتار افزایش دهیم؟ آیا شایسته‌تر و خردمندانه‌تر نیست که به جای ایجاد فضای سبز مصنوعی در عرصه‌ای که استعداد طبیعی‌اش را ندارد، بکوشیم تا از تعرض به جنگل‌های هیرکانی، زاگرس، ارسباران و مانگروهای جنوب جلوگیری کرده و از قلمرو آنها سزاوارانه پاسداری کنیم؟

    کلام آخر آن که چیدمان توسعه در ایران، تنها در صورتی می‌تواند بر مدار پایداری بوم‌شناختی سرزمین حرکت کند که بر بنیاد ملاحظات دانش آمایش سرزمین شکل گرفته باشد؛ دانشی که به ما می‌گوید: منابع زیستی ایران هرگز نمی‌تواند زندگی‌ای با کیفیت برای 220 میلیون انسان پدید آورد. زیرا اصرار بر گسترش باغ‌شهرها، تنها نرخ بیابان‌زایی، فرونشست زمین، افزایش ضریب هرزآب، فزونی فرسایش آبی و بادی و کاهش ظرفیت گرمایی ویژه فلات ایران را به همراه داشته و به این ترتیب، به جای باغ شهر با "داغ شهر"هایی گرم و خشک و غبارآلود مواجه خواهیم شد.

    راستی! هیچ از خود پرسیده‌اید که چرا در استرالیا که هفت برابر ایران وسعت دارد و فقط 22 میلیون نفر را در خود جای داده است، از هم‌اکنون دورنمای بحران آب، دولتمردان این کشور را نگران کرده است؛ اما در ایران، همه‌ی راه‌ها به داغ‌تر کردن تنور زاد و ولد ختم می‌شود؟  

وقتی که متهم شماره یک در بروز فاجعه دریاچه ارومیه لو می رود!

    به گواه آخرین یافته های اقلیمی منتشر شده از سوی پایگاه ملی مدیریت خشکسالی کشور ، شرایط ترسالی بر کل حوضه آبخیز دریاچه ارومیه برای دومین سال پیاپی حاکم بوده است. به عبارت ساده تر، میزان ریزش های آسمانی حوضه آبخیز 5.2 میلیون هکتاری دریاچه ارومیه (آبخیزی که 5 برابر کشور لبنان وسعت دارد) در طول دو سال گذشته از میانگین دراز مدت آن بیشتر بوده است ؛ با این وجود، روند کاهش ژرفای آب در دریاچه ارومیه کماکان ادامه داشته و افزایش بارندگی نه تنها نتوانسته وضعیت دریاچه را بهبود بخشد، بلکه در تیرماه سال 1390 عمق آب دریاچه 7.26 متر پایین تر از میانگین 9 ساله قرار داشته است . حتا با وجود بارندگی های مطلوب در 9 ماهه نخست سال آبی 90-1389 عمق آب دریاچه در پایان خرداد 90 نسبت به دوره زمانی مشابه سال قبل از آن بیش از یک متر کاهش را نشان می دهد. وضعیت پیش آمده در شرایطی بوجود آمده که پیوسته از سوی مسئولین وزارت نیرو اعلام شده است که متهم ردیف نخست در بروز فاجعه پیش آمده در دریاچه ارومیه، خشکسالی و تغییر اقلیم بوده و سهم سدسازی تنها 5 درصد است ! معنی سخن فوق علی القاعده باید این باشد که اگر آسمان دوباره به سرگربه نشان نقشه وطن لطف کرده و بر دیار آذربایجان جانانه ببارد، آنگاه نگین فیروزه ای و دوست داشتنی شمال غرب کشور هم دوباره جان می گیرد! نمی گیرد؟
    و البته حقیقت این است که جان نمی گیرد ... زیرا وقتی بر روی همه رودخانه های اصلی که به دریاچه ارومیه منتهی می شوند، چندین سد احداث شده باشد؛ وقتی وسعت اراضی کشاورزی در طول سه دهه گذشته بیش از 360 هزار هکتار افزایش یافته باشد، وقتی راندمان آبیاری هرگز از مرز 35 درصد افزایش نیافته باشد و وقتی شمار چاه های عمیق و نیمه عمیق حفر شده در منطقه به صورت مجاز و غیر مجاز از مرز 20 هزار حلقه هم گذشته باشد، معلوم است که دیگر از دست آسمان کار چندانی برای جبران این آزمندی و نابخردی آشکار برنمی آید! می آید؟
    حقیقت داستان این است که دریاچه ارومیه به عنوان یک تالاب بین المللی ارزشمند می توانست مهم ترین عامل ثبات پایداری بوم شناختی (اکولوژیکی) در شمال باختری کشور باشد و مانند یک دستگاه مکش پرقدرت، از میزان گرد و غبار موجود در هوا بکاهد؛ اما اینک نه تنها بیش از 300 هزار هکتار از وسعتش را از دست داده و نمکزاری بزرگ را آفریده است، بلکه خود به عاملی مهم در افزایش ناپایداری منطقه بدل شده و در واقع مانند یک چشمه تولید گرد و خاک (بخوان نمک!) عمل کرده است؛ چشمه ای که از آن با عنوان گرانیگاه اصلی فرسایش بادی و عامل پیدایش سونامی 8 میلیارد تنی نمک در منطقه یاد می کنند.
    به نظر می رسد یگانه راه بازگشت منطقه به شرایط طبیعی آن، پذیرش شجاعانه اشتباهات فاحش مدیریتی مان در آبخیز پهناور دریاچه ارومیه است. ما باید به حق آبه طبیعی دریاچه به میزان دست کم 3 میلیارد متر مکعب در سال احترام نهاده و بکوشیم تا راندمان آبیاری به دوبرابر میزان کنونی افزایش یابد. همزمان باید با معرفی گزینه های جایگزین درآمدی بکوشیم تا میزان وابستگی معیشتی به سرزمین در سطح حوضه آبخیز دریاچه ارومیه کاهش یابد. در آن صورت شاید هر بار که از آسمان باران می بارد، بتوان امیدوار بود که دوره پریشان حالی ارومیه به کمینه خود نزدیک شود. در غیر اینصورت باید مطمئن بود که فرزندان ما، هرگز پدران و مادران خویش را به دلیل پیدایش کویر ارومیه به عنوان بزرگترین رویداد بیابان زایی قرن 21 نخواهند بخشید! خواهند بخشید؟
    واپسین نکته آن که هرگز طرح های انتقال آب بین حوضه ای نخواهد توانست آرامش را به این عرصه بازگرداند؛ همانگونه که انتقال دو برابری آب به حوضه زاینده رود نتوانست از خشکی تالاب گاوخونی ممانعت کند؛ بلکه تنها نیازها را به صورت تصاعدی افزایش داد.


چگونه به استقبال روز محیط زیست برویم، وقتی که دیدبانهایش را به دادگاه می خوانند؟!

    امسال جهانيان در شرايطي براي سي و نهمين سال پياپي به استقبال روز جهاني محيط زيست مي‌روند كه فجایعی بی مانند و دهشت بار چون بی پی در خلیج مکزیک و فوکوشیما در ژاپن را پشت سرنهاده اند. فجایعی که بیش از پیش آسیب پذیری و شکنندگی یگانه کره مسکون مان را در برابر نابخردی ها و آزمندی های نوع بشر به رخ مان کشید! نکشید؟

    با این وجود اینک در سال جهاني جنگل قرار داريم و به همين مناسبت، اغلب مناسبت‌هاي محيط زيستي در سال 2011 ، مانند روز جهاني مقابله با بيابان زايي يا روز جهاني تنوع زيستي و يا روز زمين و ... متأثر از جنگل است و نه فوکوشیما! به عنوان مثال، شعار هفدهم ژوئن، روز جهاني مقابله با بيابان زايي و كاهش اثرات خشكسالي عبارت است از: «جنگل‌ها؛ پاسدار پايداري زندگي در سرزمين‌هاي خشك».

    چنين است كه براي پنجم ژوئن يا پانزدهم خردادماه هم نخبگان اين حوزه در سازمان ملل متحد جنگل‌ها را به عنوان نمادي آشكار از خدمت رساني طبيعت به مردم معرفي كرده و خواستار حراست از اين رويشگاه‌هاي بي رقيب كره زمين شده‌اند.

    كشور عزيز ما نيز، هرچند بهره اندكي از جنگل برده است و تنها حدود 7 درصد از خاك پهناورش در قلمرو رويشگاه‌هاي جنگلي قرار گرفته است؛ اما داراي يكي از غني‌ترين، ديرينه‌ترين و منحصر به فردترين جنگل‌هاي شناخته شده در جهان موسوم به هيركاني است. يگانه جنگل‌هاي بازمانده از دوران سوم زمين شناسي كه توانسته‌اند عصر يخبندان را پشت سرنهاده و جان سالم به دربرند؛ ويژگي ناهمتايي كه سبب شده تا بسياري از پژوهشگران بين‌المللي در حوزه‌هاي گوناگون دانش بوم‌شناسي (اكولوژي)، اقليم شناسي و گياه‌شناسي بر روي اين پديده مطالعه كرده و رويشگاه هيركاني به عنوان سايتي شناخته شده در جهان معرفي گردد. به همين دليل همواره از نوار سبز ساحلي خزر با عنوان ميراثي جهاني و باستاني ياد شده كه نه فقط مردم ايران كه همه مردم جهان بايد در پاسداري و حراستش بكوشند؛ واقعيتي كه البته نقش و مسئوليت ايرانيان را به عنوان بخشي مسئوليت‌پذير از شهروندان جهاني دوچندان آشكار مي‌كند. ايرانياني كه با حفظ حرمت درختان، عملاً بايد نشان دهند كه پايبندي به آموزه‌ها و ملاحظات محيط زيستي در صدر اولويت‌هاي زندگي آنها قرار دارد.

    يادمان باشد كه طرفداران محیط زیست حدود 4 دهه است که در چنین روزی با هر آنچه در توان دارند در قالب نگارش مقاله، برپایی همایش، اجرای برنامه های رادیویی و تلویزیونی، ساخت فیلم‌های مستند علمی، تهیه ويژه نامه و بروشور، تحصن و راهپیمایی، جمع کردن امضا و تومار … و خلاصه هر یک به فراخور حال و صبر و خرد و تخصص و عشق خویش به محیط زیست، نهایت تلاش خود را می‌کنند تا توجه مردم و مسئولین كشورهاي متبوع خويش را آنگونه که شایسته و سزاوار است به حفظ محیط زیست و مهار حرکت‌های ناپایدارکننده‌ی سرزمین در زادبوم شان جلب کنند.

    امّا در ايران به نظر می‌رسد تا زمانی که این عشق، تخصص و اراده به حفاظت از طبیعت آنقدر قدرتمند نشده باشد که بتواند در قالب احزاب سبز به صحن بهارستان راه پیدا کند، نخواهد توانست از حقوق طبیعت و اجرای درست اصل پنجاهم قانون اساسی کشور، به شکلی سزاوارانه حراست و حمایت کند.  و شاید نخستین شناسه این آمادگی و قدرتمندی را باید در جامعه ای سراغ گرفت که شهروندانش حاضرند داوطلبانه برای حراست از طبیعت هزینه بپردازند.

    تجربه زنهاردهنده و شگفت انگیز اعلام جرم اداره کل محیط زیست استان چهار محال و بختیاری بر علیه یکی از دوستداران متخصص و فعال محیط زیست در منطقه، خود گویای وزن ناچیز گرایه های محیط زیستی، حتا در نزد آن گروه از مدیرانی است که در سازمان حفاظت محیط زیست نشسته و علی القاعده باید بیشترین حمایت و همراهی را با فعالان دوستدار طبیعت وطن نشان دهند. هومان خاکپور حرفش این است که چرا سازمان حفاظت محیط زیست باید خود مجوز یک تجاوز آشکار به حریم امن مناطق چهارگانه خویش را صادر کند؟ اگر سازمان واقعاً می خواهد تا در برابر طبیعت ستیزان از حمایت های مردمی برخوردار شده و دست بالا را بگیرد، باید مهم ترین اولویتش حمایت و تشویق حرکت های مردم نهاد در حوزه محیط زیست و منابع طبیعی باشد. در صورتی که شوربختانه باید اعتراف کنیم که حقیقت چیز دیگری است! نیست؟ 

    آیا این نشانه ی مظلومیت بیش از پیش طبیعت ایران نیست؟ طبیعتی که هر روز از تعداد دیده بان های سلحشورش کم می شود و آنها هم که جان سختی کرده و باقی مانده اند، به جای آن که مجال و رخصتی برای مقاومت در برابر توسعه سالاران طبیعت گریز و قدر قدرت بیابند، باید در اندیشه ی نگارش لایحه دفاعیه در دادگاه در برابر شاکیانی باشند که باغبانان رسمی و حکومتی پردیس زیبای طبیعت وطن هستند! چرا؟ 

    با این وجود و به رغم این تلخکامی های پرشمار در صحنه مدیریت حاکم بر محیط زیست ایران، باورم این است که ما محکومیم که ناامید نشویم و در این شطرنج سبز، تا زمانی که یک پیاده برای شاه (بخوان طبیعت مظلوم ایران زمین) باقیمانده است، باید شجاعانه نبرد مقدس خود را ادامه دهیم. 

   یادمان باشد:

   در بازی شطرنج گاه حریفی که مهره بیشتری دارد، می بازد؛ زیرا که زمان را از دست داده است! نداده است؟ 

    ما بايد به فن‌سالاران طبیعت‌ستیز يا طبيعت گريز نشان دهيم: می‌شود به آموزه‌های توسعه و رفاه پایبند ماند و در عین حال از هر نوع خدشه و پس‌رفتی در محیط زیست هم ممانعت کرد. هدفي كه براي نمايش دقيق آن به عشق و علم به صورتي تؤامان نياز داريم و اميدوارم اين مهم به مدد فعاليت‌هاي تشكل‌هاي مردم نهاد محيط زيستي و فعالیت نویسندگان متعهد و متخصص طبیعت محور در دنیای وبلاگستان سبز بيش از پيش دوام و قوام يابد. 

    چنین است که به سهم خود، تلاش جمعی از دوستداران محیط زیست را برای راه اندازی هفتمین موج سبز وبلاگستان گرامی داشته و امیدوارم همه ی ما در بزنگاه هایی که زیستمندان وطن نیازمند دست یاری مان هستند، نشان دهیم که حاضریم برای چنین طبیعتی و بقای چنین زیستمندانی هزینه دهیم.


گاوخونی که می رود، مرگ به زنده رود سلام می دهد! نمی دهد؟

    گاوخوني هم مرد ... از بس كه فراموشش كرديم. خبر كوتاه و البته به همين تلخي بود؛ خبري كه در آخرين هفته از ارديبهشت 1390 توسط مسعود باقرزاده كريمي، مشاور معاون محيط طبيعي سازمان حفاظت محيط زيست كشور اعلام شد و ايمان دارم كه ذائقه‌ي بسياري از دوستداران طبيعت ايران با شنيدن اين خبر تلخ شد! نشد؟ به ويژه اگر ادامه گفتگوي اين مقام دولتي را بخوانيم كه آشكارا اعتراف مي‌كند : هيچ برنامه‌اي براي نجات گاوخوني و احياي دوباره‌ي آن در دستور كار نيست!

    امّا چرا گاوخوني مهم است؟ يا مهم بود! مگر در ايران بيش از سه ميليون هكتار كفه نمكي در مناطق كاملاً كويري مركزي و شرقي نداريم؟ حالا اگر 50 هزار هكتار ديگر به اين وسعت اضافه شود، مگر چه مي‌شود؟

    حقيقت اين است كه سرزمين ما در كمربند خشك جهان استقرار يافته و حضور كفه‌هاي كويري و پلاياهاي خشكيده و هموار آن، حاصل كنش و واكنشي چند ميليون ساله بين وضعيت اقليمي، ويژگي‌هاي توپوگرافي و توان بوم‌شناختي (اكولوژيك) ايران زمين است. به ديگر سخن، بهترين آمايش طبيعي همانا حضور چشم‌اندازها و زيستمندان بياباني در چنين اقليمي است كه مي‌توانند بيشترين و مناسب‌ترين توازن و همراهي را با شرايط جغرافيايي كشور از خود بروز داده و به اين ترتيب حيات خويش را در طول زمان استمرار بخشند.

    با اين وجود، آنچه كه اين سرزمين را در طول هزاران سال گذشته محفوظ و پويا نگه داشته و سبب گرديده تا به رغم چنين تنگناهاي طبيعي نفس‌گيري، همچنان از همان تعداد گونه‌هاي اندميكي (انحصاري‌) بهره‌مند باشد (حدود 1728 گونه) كه در سراسر قاره سبز (اروپا) وجود دارد، همانا حضور مجموعه محيط‌هاي تالابي و درياچه‌اي نظير گاوخوني، اروميه، بختگان، شادگان، هامون، جازموريان، چغاخور، طشك، كم‌جان، گندمان، باهوكلات، ارژن، پريشان و ... است؛ مجموعه‌هايي كه هر هكتار از وسعت آنها دست كم 10 برابر هر هكتار از غني‌ترين جنگل‌هاي كشور ارزش دارد و موجوديت خود را بيش از هرچيز مديون تفاوت ارتفاعي قابل توجه كشور، به ويژه وجود دو رشته كوه البرز و زاگرس مي‌دانند. 

    آنچه كه مي‌خواهم بر آن تأكيد كنم اين است كه اگر ايران عزيز ما محيط‌هاي كوهستاني و تالابي خود را نداشت، از نظر اقليمي و توانمندي‌هاي بوم‌شناختي فرق زيادي بين سرزمين‌هاي عربي جنوب خليج فارس و درياي عمان با شمال آن در فلات ايران نبود. از همين روست كه اگر نمي‌خواهيم اقليم چهار فصل كشور و ريزش‌هاي آسماني 130 ميليارد مترمكعبي آن خدشه‌دار شود، بايد عملاً نشان دهيم كه اولويت نخست ما در حوزه پاسداري از توان توليد سرزمين، تضمين كيفيت و استمرار حيات 123 رودخانه مهم كشور و پاياب حاصلخيز آنهاست.

    و شايد به جرأت بتوان گفت كه زاينده‌رود يكي از مهم‌ترين رودخانه‌هاي مركزي ايران محسوب مي‌شود كه سبب زايش و پويايي تمدن بزرگ اصفهان در قلب ايران را فراهم آورده و ديار زنده رود را به عنوان قطب كار و توليد و هنر تا امروز زنده نگه داشته است. 

    یادمان باشد که در باره‌ی پهنه‌ی آب‌شناختی‌ای صحبت می‌کنیم که زادگاه بزرگان و فرزانگانی چون شیخ بهایی بوده و فراخی آن بیش از سه برابر استان گیلان است؛ آبخیزی که هر قطره‌ی آبش برای این که از سراب تا پایاب برسد، باید 405 کیلومتر راه را طی کنید که از این منظر، زاینده‌رود را باید یازدهمین رودخانه‌ی طویل کشور دانست؛ رودخانه‌ای که با دبی متوسط سالانه‌ی 41 مترمکعب بر ثانیه، پانزدهمین رودخانه‌ی پرآب کشور هم به حساب می‌آید و از همه مهم‌تر آن که صدها هزار سال است که از برکت زاینده‌رود، تالابی به بزرگی پایتخت ایران در پایابش آفریده شده و حیات را تطهیر مي‌کرده است؛ تالابی بین‌المللی و منحصر به فرد که به حق او را: «نگین فیروزه‌ای کویر» می‌نامند و نسل امروز ايران و اصفهان بايد نشان دهد كه از چنان توانمندي نرم‌افزاري و مديريتي برخوردار است كه هرگز اجازه نخواهد داد خاطره اين نگين فيروزه‌اي به تاريخ بپيوندد.

    از سوي ديگر گاوخوني در حالي دارد به عنوان يك كانون جديد بحراني فرسايش بادي و چشمه توليد گرد و خاك و نمك در قلپ تپنده‌ي ايران رخ مي‌نمايد  كه در برنامه 5 ساله پنجم تصويب شده است كه براي كاهش بحران ريزگردها سالانه 500 هزار هكتار جنگل‌كاري در كشور انجام شود . پرسش اين است كه آيا سزاوارتر و شايسته‌تر و خردمندانه‌تر نيست كه به جاي تحميل چنين هزينه‌هاي گزافي براي ايجاد رويشگاه‌هاي جنگلي غير طبيعي، بكوشيم تا بوم‌سازگان‌ها (اكوسيستم‌ها) غني و طبيعي خود را در زاگرس، البرز شمالي و مناطق ايران و توراني (از جمله همين تالاب را) حفظ و حراست كنيم؟

    نگرش‌های بخشی هرگز نتوانسته و نمی‌تواند به پایداری سرزمین کمک کند؛ اگر می‌خواهیم به درستی دلایل مرگ زاینده‌رود را بازیابی کرده و با شجاعت به جراحی و درمان بیماری مدیریتی حاکم بر این سامانه همت گماریم، باید نشان دهیم که از شنیدن حرف حق نمی‌هراسیم. مگر نه این است که همه‌ی ما ایرانی هستیم و باید برای اعتلای نام بلند ایران بکوشیم؟

  کلام آخر آن که

   سال‌ها پیش اندیشمندی لبنانی گفته بود: «دریغ بر ملتی که دَم برنمی‌آورد، مگر هنگامی که در تشییع جنازه گام برمی‌دارد؛ خود را نمی‌ستاید، مگر در میان ویرانه‌هایش؛ و عصیان نمی‌کند، مگر هنگامی که گردنش در میان تبر و کنده قرار دارد .»

    اینک ما باید ثابت کنیم که در شمار آن ملت‌هایی نیستیم که باید برایشان دریغ ورزید و افسوس خورد. ما باید ثابت کنیم که به آن درجه از بلوغ و توسعه یافتگی رسیده‌ایم که بتوانیم اولویت‌های اصلی و مؤلفه‌های اساسی مؤید رفاه پایدار خود و فرزندان‌مان را شناخته، انتخاب کرده و از آنها حمایت کنیم. حرفم این است که اگر من ِنوعی، امروز باید در دفاع از بدیهیاتی فریاد زنم که سال‌هاست درستی و اصالت آنها به اثبات رسیده است، ریشه‌اش در کاهلی خود ماست. اگر مجبورم در دفاع از روشنایی روز و تاریکی شب قلم زده و بگویم: «منابع طبیعی را نباید سد راه توسعه پنداشت». یا «سدسازی نباید به قیمت ناپایداری اکولوژیک سرزمین تمام شود.» یا «حفظ تالاب‌ها، برای تضمین توان زیست‌پالایی سرزمین مقدس مادری لازم است.» یا «مرگ هر گونه‌ی گیاهی یا جانوری، یعنی سوختن یک کتاب خطی و یگانه.» یا «در هیچ جای دنیا با افتخار از رقم جاده‌کشی خود به بهای مرگ جنگل‌های طبیعی‌شان یاد نمی‌کنند.» یا « اگر زاگرس را از دست دهيم، يعني كارون و دز و كرخه و زاينده‌رود را از دست داده‌ايم» يا … دلیلش در نادانی یا سهل‌انگاری و تنبلی ماست.

     هموطن عزیز زنده رودی من!

     من و تو باید در اندیشه‌ی افزایش بازده بهره‌وری از مزیت‌های نسبی سرزمین خود می‌بودیم؛ امروز باید می‌کوشیدیم تا راندمان آبیاری در بخش کشاورزی را از 7۰ به 8۰ درصد برسانیم، نه از ۳۰ به ۴۰ درصد! امروز باید در اندیشه‌ی ساخت سلول‌های فتوولتاییکی می‌بودیم که می‌توانست به جای تولید یک مگاوات انرژی از ۵ هکتار بیابان در ساعت، دو برابر این مقدار را از یک هکتار بیابان استحصال کند و بدین‌ترتیب، من و تو در سرزمینی زیست می‌کردیم که نه‌تنها به مرزهای واقعی خودکفایی رسیده بود، بلکه با افتخار سهم بزرگی از نیاز کارمایه (انرژی) کشور و جهان را تأمین می‌کرد. 

    ما باید کلیشه‌ها را بشکنیم و نشان دهیم که می‌شود از وابستگی معیشتی به سرزمین کاست؛ اما در عین حال مردمی ثروتمند و بانشاط بود که در طبیعتی پایدار و زیبا روزگار می‌گذرانند و از جریان روح‌بخش زاینده رود و دم مسیحایی گاوخونی لذت می‌برند.