فقط يازده سوار سرنوشت در گرين بلاگ!
حدود يك ماه است كه دكتر مهدي اشراقي عزيز، پس از نظرخواهي و استمداد فكري از اهالي گرينبلاگ، سرانجام پذيرفت كه براي سامان بايسته و حرفهاي گرينبلاگ چارهاي ندارد جز آن كه رودربايستي را كنار گذاشته و چشم از كمكهاي داوطلبانه بربسته و به جاي استمداد فكري و مالي، حق عضويتي اندك را – 10 هزار تومان – براي يك سال از دوستان سبزانديش مطالبه كند تا بتواند بدينترتيب هم گرينبلاگ را سرپا نگه داشته، آب و جارو كرده و آن را تدريجاً به يك بالاترين سبز مبدل سازد و هم آن يكي سايت مظلوم را دوباره احياء كرد و موج سبز و طرح سبزهايي جانانهتر راه انداخت ...
هر آنتنی با محیط زیست زیباتر میشود؛ حتا آنتن تلفنهای همراه!
به این تصاویر دقت کنید ...
اینک، یکی از دوستان بسیار عزیزم، دکتر حسن کریمزادگان، رییس مرکز تحقیقات اقتصاد محیط زیست پژواک، که تاکنون چندین مطالعهی ارزشمند را با یکدیگر سامان دادهایم و باورم این است که در حوزهی اقتصاد بومشناختی در شمار چکادهای نخبگان ایرانی قرار دارد، پیشنهاد جالبی را مطرح کرده و به منظور انطباق ظاهر آنتن تلفنهای همراه با محیط، طی نامهای به وزارت ارتباطات و فناوری اطلاعات، خواستار بذل توجه آن وزارتخانه به حراست از چشماندازهای دیداری سکونتگاههای انسانی در ایران شده است.
درود بر کریمزادگان عزیز و همهی ایرانیان فرهیختهای که میکوشند تا از هر فرصتی برای ارتقای کیفیت زیستن هموطنانشان در این بوم و بر سود جویند.
بیابان را دوست دارم؛ دست خودم نیست!
مگر نه این است که:
آنگاه واقعاً نغمه سرا هستیم، که از رود خموشی بنوشیم؟
و مگر خموشتر از رودهای موجود در بیابان سراغ دارید؟
ممنون از عدید فیروزی عزیز که امروز در فتوبلاگش، مرا به عرش برد و سبکبالیهایم را با آرزوی پروازش در بیابان دوچندان ساخت ...
دیدهبان طبیعت بختیاری دات کام شد!
یک خبر بد و یک خبر خوب از خبرگزاری بختیاری پرس!
دیدهبان سختکوش طبیعت بختیاری، دادش از برخی نمایندگان مردم در صحن بهارستان درآمده و به شدت نسبت به تبصرههای 4 و پنج الحاقی به ماده 2 قانون جامع منابع طبیعی و آبخیزداری معترض است؛ تبصرههایی که ظاهراً به پیشنهاد مرکز پژوهشهای مجلس شورای اسلامی قرار است به متن لایحهی پیشنهادی مورد اشاره افزوده شود. البته او حق دارد که نگران بازخوردهای نامیمون چنین پیشنهادهای ناپختهای باشد؛ به خصوص که تجربهی تلخ مادهی 3 و واگذاریهای اجارهای منتج از آن، هنوز ترو تازه بوده و بر روی میز اغلب واحدهای حقوقی ادارات منابع طبیعی کشور، برق میزند!
درود بر هومان خاکپور عزیز ...
اشکهای طبیعت دوباره درآمد!
اشکهای طبیعت را که یادتان هست؟ وبلاگی که در طول عمر کوتاهش، ره صدساله را یک شبه پیمود و به سرعت بر محتوای فارسی وبلاگستان سبز – هم از نظر کمیت و هم کیفیت – افزود؛ اما به یکباره خودکشی کرد و رفت ...
امروز اما او دوباره برگشته است و در خنکای نوروز 1389 میخواهد که این بار در قالبی حرفهای تر، معجزه ای به نام زمین را حرمت نهد و به حیات خویش ادامه دهد.
امیدوارم مرضیه ناظری عزیز؛ خبرنگار سختکوش خبرگزاری ایسنا، این بار نشان دهد که اشکهای طبیعت را هرگز پایانی نخواهد بود و آن قدر میبارد و میریزد تا طبیعت وطن را دوباره باطراوت و سبز سازد.
درود بر همت بلندش که به راستی نخستین هدیه نوروزی وبلاگستان سبز را در سال 1389 پیشکش همه دوستداران طبیعت وطن ساخت.
تبریک به ناصر کرمی
همهی آنها که ناصر کرمی را میشناسند، میدانند که او هرگز اینگونه در فضای وبلاگستان فعال نبوده است! او بیش از 300 بار وبلاگش را در طول یک سال اخیر به روز کرده است، در صورتی که در طول دو سال قبل از آن، فقط 90 یادداشت نوشته بود.
حتا برای نخستین بار شاهد بودیم که ناصر کرمی نهتنها به برخی از کامنتهای مخاطبینش پاسخ داد، بلکه لینک هم داد! نداد؟
به نظر من اوج کار ناصر کرمی را باید در سه یادداشت دانست؛ یکی ماجرای جفتگیری دردناک شترها، دیگری عواقب مهار خیلی سفت و سومی، یادبرگ لطیفی که به بهانهی عباث جعفری نوشت.
او البته یک طرح ناکام هم داشت و در مهم ترین کارزارش به نام «آیش 5 ساله طبیعت ایران» توفیق چندانی نیافت. همچنین یک تئوری توطئه برای اجلاس کپنهاگ هم به راه انداخت که کلی سبب ریختن هیجان در فضای خوابآلود و مردهی وبلاگستان سبز در سال 1388 شد. هرچند نباید از کوشش کیهان هم در این حوزه به راحتی گذشت! نه؟
به هر حال، مجموع این تلاشها سبب شد تا هیأت داوران کمیتهی بینالمللی نجات پاسارگاد، دکتر ناصر کرمی را به عنوان بهترین شخصیت سال 1388 در رشته محیط زیست و میراث طبیعی ایران برگزیند. موفقیتی که سزاوار ناصر کرمی عزیز است و من هم این انتخاب شایسته را به او تبریک گفته و امیدوارم در سال 1389 هم مانند سال 1388 به سراغ همشهری نرود و همچنان سنگر ایرن را تمام قد محافظت کند.
در همین باره:
روایت سپهر سلیمی از این ماجرا
و سرانجام لطیف آمد تا آرام آرام نمیریم!
عبداللطیف عبادی در آخرین روزهای سال 1388 به وعدهاش عمل کرد و تارنمای مستقل خویش را با نام «روزنامهنگار آزاد» کلید زد.
کمتر وبلاگخوان یا وبلاگنویسی را دیدهام که وسعت اندوختههای معرفتیاش چنین گسترده باشد. با این وجود، آنچه که به باورم لطیف را متمایز کرده است، تنها وسعت دانستگیهایش در علوم گوناگون نیست؛ بلکه پیگیری و پایداریاش بر آن چه که میپندارد، است. همان خصلتی که البته گاه، به جای دوست، برایش نادوست میآفریند و یا به جای افزایش تفاهم، سؤتفاهمها را دامن میزند.
و همه ی این ها در حالی است که برای صاحب این قلم ثابت شده که لطیف آدم اهل دلی است که بشریت را بدون هیچ ممیزی - عمیقن - دوست دارد.
او در نخستین برگ از وبلاگ خوش آب و رنگش که به زیبایی طراحی شده است، از قول شاعرهای برزیلی به نام مارتا مدیروس، حرف آخرش را همان اوّل به من و تو میزند:
این که دوست ندارد آرام آرام بمیرد
این که دوست ندارد بردهی عادات و رسوم خود باشد
این که دوست ندارد زندگی دیروزش را، امروز هم تکرار کند
این که دوست ندارد از بخت بد خویش بنالد
این که دوست دارد بارها و بارها دل بسپارد و مشتاق شود
و این که هرگز بندآمدن باران را به انتظار نمینشیند ...
برایش آرزوی موفقیت دارم و امیدوارم، تلاشهایش بتواند به ارتقای وبلاگستان سبز کمک کند.
باز هم خاطرهای دیگر از کهنسالترین درخت چش ایران در میدان بهمنی بوشهر!
یادتان هست برایتان از دیرینهترین درخت چش (بایل) ایران در بوشهر سخن گفتم؟ یادتان هست گفتم این چش پیر (Acacia nilotica) میتوانست امروز روزگاری بهتر داشته و در کنار شش برادر دیگرش به بوشهریها طراوت عطا کند ...

حال میخواهم شما را دعوت کنم تا خاطرهی یک هموطن بوشهری و دور از وطن را – دکتر محمود دهقانی – از آن درخت چش بخوانید ...
من آن خاطره را خواندم و اشک ریختم ... شما را نمیدانم؟ امّا ایمان دارم که پس از خواندن این خاطره، از دوست آسمانیتان خواهید خواست تا خودش نگهدار این درخت و دیگر درختان کهنسال این بوم و بر مقدس باشد و هرگز نگذارد تا به هیچ بهانهای در تاروپود سبزشان، میخ سیاه جهالت و آزمندی فرو رود.
به خدا سواران سبز وطن نباید ایستاده باشند، وقتی که آیههای ناهمتای طبیعت اینگونه درد میکشند ...
بر زمینهی سربی صبح
سوار
خاموش ایستاده است
و یال بلند اسبش در باد
پریشان میشود
خدایا خدایا
سواران نباید ایستاده باشند
هنگامی که
حادثه اخطار میشود
احمد شاملو
وقتي كه آخوندهاي سبز ميآيند! اين بار از باغ شوكتآباد بيرجند ...
يادتان هست كه از موج سبزها در بين روحانيون بلندپايه و نيمه بلندپايه سخن گفتم؟ يادتان هست كه گفتم كه برخي از روحانيون ميگويند: پايداري اكولوژيك سرزمين برتر از دستاوردهاي هستهاي است؟ يادتان هست از شيراز و كاشمر و قم و شهرکرد برايتان نقل قول كردم و پيشتر ها از پاپ سبز نوشتم و آرزويي كه دارم ... و يادتان هست كه از رابطه توسعه پايدار و روحانيت نوشتم؟
حالا ميخواهم يك هموطن بوشهري - حجت الاسلام حمزه جمالی - را معرفي كنم كه در كسوت لباس روحانيت، ميكوشد تا پاسدار سبزينه در ديار بيرجند باشد و شوكت پرديس مشهور و ديرينهي شوكتآباد را محفوظ دارد.
گزارش اين ماجرا را در تارنماي ابوحنانهي عزيز پي بگيريد.
چه میکنند این شالیکاران ژاپنی! نمیکنند؟
دوست عزیزم، آقای دکتر علی حسنلی که در دانشگاه معتبر جنوب استرالیا - University of South Australia - و در گرایشی محیط زیستی در بخش Information Technology, Engineering and the Environment به تدریس و پژوهش اشتغال دارد، لینک جالبی از خلاقیت شالیکاران ژاپنی برایم ارسال داشته است که دریغم آمد، در لذت دیدنش، خوانندگان عزیز مهار بیابانزایی را شریک نسازم ...
این هم از دانشجوی محیط زیستی که خارج از ایران دکترا میخواند!
این عکس در بیابانهای اطراف تهران گرفته شده و با افتخار در فیس بوک صاحب عکس هم منتشر شده است تا لابد همه ببینند و بدانند که این آقا چه شازدهی گلپسری هست! نیست؟
اما به باور من، شرمآورتر از این کار، کامنتی است که به گفتهی صاحب تارنمای زاغبور، یک دانشجوی محیط زیستی که خارج از ایران دکترا میخواند در کامنتهای عکس نوشته است ...
میدانم، شاید باور نکنید؛ اما این تحصیلکردهی مکتب محیط زیست، برای این شکارکُش ناجوانمرد نوشته است:
دوتاش را برای فسنجان ما بگذار کنار!
این است درد بزرگ طبیعت وطن؛ دردی که امروز دکتر سعید آخانی عزیز در تالار حقوق بشر دانشگاه شهید بهشتی تهران هم با صدایی لرزان و دلی پردرد فریاد زد و به زودی در بارهی آن خواهم نوشت.
گاه فکر می کنم که چرا بیژن فرهنگ دره شوری عزیز می گوید: آیش 50 ساله هم جوابگوی درمان بیماری طبیعت ایران نیست، چه رسد به 5 ساله!
مؤخره:
اگر فرض کنیم که هر یک از این اردکها به طور متوسط مسئول حیات بخشیدن به ده جوجه اردک دیگر بودند، آنگاه ژرفای جنایت این قاتل خندان و چشم در دوربین را بیشتر میشود درک کرد! نمیشود؟
برای پژمان که بی سر و صدا دارد برای آقایی سال 2010 ؛ سال جهانی گونهگونی زیستی میکوشد!
پژمان و پژمانها را باید تحسین کرد، آنهایی که بیهیاهو میکوشند تا با آنچه در توان دارند، سال جهانی گونهگونی زیستی را رنگ و بویی ایرانی دهند و به جهانیان ثابت کنند که در ایران هم هستند آدمهایی که دلشان برای طبیعت و موهبتهای ناهمتایش میسوزد.
آدمهایی که حاضرند به حرمت زیستمندان رو به انقراض سرزمین مادری، دستکم برای 5 سال دست به تفنگ شکاری نبرند و حریم مناطق چهارگانه را از هر نوع توسعهی آزاردهندهای و به هر بهانهای (جادهکشی، معدن کاوی، عبور خطوط لوله، گسترش صنایع آلودهکننده و ...) پاس دارند.
به کلبهی مجازی دکتر محمّدرضا نوروزی عزیز روید و دستمریزادی نثارش کنید، بابت کارهای قشنگ فرهنگی که انجام داده است و یا دارد انجام میدهد. من رفتم و احساس کردم که او امروز پیامبر من بود ... شاید پیامبر شما هم باشد ...
بار ديگر مهدي اشراقي اشتباهي در مركز سيبل قرار گرفت!
همه چيز از آن دروغ سيزده شروع شد! نشد؟ آدم آرام و سربه زير و بچه مثبت وبلاگستان – مهدي اشراقي – را ميگويم كه ناگهان با اعلام تحت تعقيب بودنش، همه را سركار گذاشت و از آن به بعد هر چه فرياد برآورد و سكوت كرد و توضيح داد كه بابا من اشتباهي بودم! من بي گناه بودم؛ من اصلاً نه اين كاره و نه اون كاره بودم! نبودم؟ به خرج دوستان بالانشين نرفت كه نرفت! رفت؟
خلاصه يه روز ميكوشند تا گرينبلاگش را به تعطيلات بفرستند و يه روز هم تلاش ميكنند تا وبلاگ شخصياش را صددرصد بازنشسته ... كه چه عرض كنم! بازخريد كنند!
ميترسم اگه همينجوري پيش بروند، آخر نوبت به پيشنهاد تور مجاني مهدي جان به حوالي كهريزك با يك سيخ كوبيدهي اضافي و نوشابهي مجاني هم برسد! نه؟
اونوقت ديگه همه با هم بايد بخونيم و بخوانيم:
مهدي نبودي ببيني، عليرضا گفت: اشتباهي پاكت كرده!
اما فارغ از اين منظر طنازانه، نميتوانم حيرت خود را از اقدام مديريت بلاگفا آقاي عليرضا شيرازي عزيز مخفي كنم. چرا كه اقدام ايشان شايد در تاريخ حيات وبلاگنويسي نه تنها در ايران كه حتا در چين و اريتره و بوركينافاسو و آنگولا هم بينظير باشد.
به جرأت ميتوانم بگويم استرليزهتر و پاستوريزهتر از وبلاگ مهدي اشراقي نميتوان در دنياي وبلاگستان سراغ گرفت! او حتا هنگام خطاب به گل سوسن هم ميگفت: «شما»! نميگفت؟
عليرضا جان! لطفاً بيا و بگو كه اشتباه كردي و مهدي اشراقي نازنين ما را از اين كابوس برهان. دست كم تلفنت را جواب بده مرد!
ما ز دوستان چشم ياري داشتيم و هنوزم بر اين باورم كه بلاگفا به روشنگري در حوزهي محيط زيست بسيار خدمت كرده است و سزاوار نيست چنين فرجامي براي مهدي و عليرضا! سزاوار است؟
انتشار كتاب تفسير شاخصهاي سلامت مرتع
احسان زندی را که میشناسید؟ همکار جوان و دانشمندم که پیش از این هم از او گفته بودم. اینک خوشحالم تا به آگاهی خوانندگان این سطور برسانم که ایشان با همکاری استاد گرانقدر، دکتر حسین ارزانی موفق به برگردان فارسی کتابی مرجع و ارزشمندی به نام « تفسير شاخصهاي سلامت مرتع» شدند که به همت انتشارات فرهنگ و قلم منتشر شده است.
در پيشگفتار این کتاب وزین میخوانیم:
مقدمات ترجمه این کتاب از سال 1382 آغاز و پس از آن تدریس مباحث سلامت مرتع در مقاطع کارشناسی، کارشناسی ارشد و دکتری علوم مرتع با استقبال دانشجویان مواجه شد و تا کنون سه رساله دکتری در این زمینه دفاع شده است. لذا با توجه به مساله کمبود کتاب درسی در اکثر رشته ها به خصوص علوم مرتع بر آن شدیم که ترجمه مباحث سلامت مرتع در قالب کتابي انتشار یافته و به نحو شایسته ای در اختیار همه علاقه مندان به علوم مرتع و به ویژه دانشجویان محترم قرار گیرد.
کتاب حاضر در مقدمه به تعریف سلامت مرتع و ذکر تاریخچه ای مختصر از شکل گیری مفهوم سلامت مرتع پرداخته و در ادامه به منظور درك بهتر و استفاده صحيح و اصولي از اين روش ارزيابي به تشریح ارتباط وضعیت مرتع و مطالعات گرایش، صفات سلامت مرتع و مفاهیم می پردازد. همچنین آموزش عملی استفاده از این شيوه ارزیابی در شش مرحله و با تفسیر 17 شاخص مورد مطالعه ارائه می گردد. مجموعه ای نیز با عنوان فرهنگ لغات در نظر گرفته شده که تعریف تمام لغات تخصصی به کاررفته در متن را در بردارد. در پایان، شش پیوست شامل کاربرگهایی است که براي ارزیابی سلامت مرتع مورد استفاده کاربران قرار خواهد گرفت و پیوست 7 مربوط به تصاویر 17 شاخص مورد مطالعه می باشد.
مطالعه این کتاب برای دانشجویان دوره های کارشناسی، کارشناسی ارشد و دکتری تخصصی علوم مرتع و نیز کارشناسان مرتع توصیه می شود و بخشی از سرفصل دروس روشهای ارزیابی و اندازه گیری مرتع و مرتعداری پیشرفته را پوشش می دهد. ترجمه روان، ارائه مطالب به صورت کاربردی، وجود جداول و تصاویر مربوط به هر یک از شاخصها از نقاط قوت کتابی است که پیش رو دارید امّا بدیهی است که هیچ اثری خالی از نقص و اشتباه نیست و لذا صمیمانه از کسانی که نظرات و پیشنهادهای خود را اعلام می نمایند تشکر و قدردانی می نماییم. همچنين لازم می دانیم از جناب آقای حميد هاشمی مدیر محترم انتشارات فرهنگ و قلم و جناب آقای مهندس مجتبي اخوان که مقدمات چاپ این کتاب را فراهم ساختند تشکر نماییم.
اميد است با ادامه طرح هاي تحقيقاتي در مورد سلامت مرتع در مناطق مختلف آب و هوائي كشور و بررسي چگونگي كمّي كردن اين روش توصيفي زمينه براي استفاده از اين روش در پايش مراتع كشور و تاليف كتابي جامع در اين مورد فراهم گردد.
حسین ارزانی احسان زندی اصفهان
استاد گروه احیاء مناطق خشک و کوهستانی کارشناس ارشد بخش تحقیقات مرتع
دانشکده منابع طبیعی دانشگاه تهران مؤسسه تحقیقات جنگل ها و مراتع کشور
برای هر دو عزیز آرزوی سرافرازیهای بیشتر دارم.
چرا محیط زیست نویس ها دارند ریزش می کنند؟!
آیا کسی خبری از مرکز صلح و محیط زیست دارد؟ آیا کسی میداند چرا روزگار درگاه مجازی این مرکز باید اینگونه غمانگیز باشد؟ خانم ابتکار عزیز! چرا هیچ توضیحی در مورد تعطیلی بدون اعلام مرکز داده نمیشود؟
راستی چرا محیط زیست ما باید اینقدر مظلوم باشد؟
آن از دلاورخان نجفی که پس از پایان مأموریتش در مقام معاون محیط طبیعی سازمان حفاظت محیط زیست، دیگر وبلاگش را هم به روز نکرده است! انگار دیگر برایش مهم نیست که چه بلایی بر سر محیط زیست بیاید یا نیاید؟
آن از وب سایت رسمی سازمان حفاظت محیط زیست که همچنان از مهمترین رویدادهای این حوزه چندگام عقبتر است و ترجیح میدهد از محفل اُنس با قرآن ویژه بانوان خبر دهد تا برنامههای سازمان در سال جهانی تنوع زیستی!
آن هم از وبلاگ شخصی معصومه ابتکار که هر چند همیشه به روز است، امّا موضوعات محض محیط زیستی هرگز در وبلاگش دست بالا را نداشته، به ویژه در طول یک سال گذشته که تعداد یادداشتهای زیستمحیطیاش از شمار انگشتان یک دست هم کمتر بوده است!
یکبار دیگر و در زمان جابجایی مهندس حجتی – وزیر کشاورزی دولت خاتمی - این نکته را تذکر داده بودم که محیط زیست ما نیاز به مدیرانی سلحشور دارد که چه با میز و چه بدون میز، طبیعت را دوست داشته باشند و نشان دهند که حاضرند برایش هزینه بپردازند.
اما شمار مطالب محیط زیستی مدیران صاحب وبلاگ این حوزه به شدت در حال اُفت است. حتا سید محمّد مجابی عزیز هم مانند سابق به محیط زیست نمیپردازد. می پردازد؟
خود مهدی اشراقی که اصلاً مدتها یادش رفته بود بلاگش را به روز کند! پرشین ژئو و زیستا هم که به تاریخ پیوست! گرین بلاگ را هم که به تاریخ پیوستند! نپیوستند؟
واقعاً روزگار غریبی است ... آن از اندک خبرنگاران محیط زیستی روزنامهها و خبرگزاریها که یا وبلاگشان را تعطیل کردهاند یا اصلاً خودکشی وبلاگی کردهاند و یا ... و آن هم از دیگرانی که سنگ محیط زیست بر سینه زده و میزنند؛ اما از محیط زیست نمینویسند!
خواستم بگویم: یکبار دیگر سخن چخوف را مزه مزه کنید!
همین.
انتشار کتاب سند راهبردی توسعه تحقیقات منابع طبیعی ایران
خوشحالم که میتوانم خبر انتشار کتاب «سند راهبردی توسعه تحقیقات منابع طبیعی ایران؛ مبانی، راهبردها و راهکارها» را اعلام کنم. کتابی که برای نخستین بار کوشیده است تا در یک افق 20 ساله در حوزه منابع طبیعی ایران، برنامه و راهبرد اجرایی و پژوهشی ارایه دهد. فصل مربوط به برنامه مدیریت بیابان – چشمانداز 1404 نیز با مسئولیت و نگارش نگارنده و با همیاری تمامی ذینفعان این حوزه تهیه شده است. از همکار عزیزم، سید جعفر سید اخلاقی که مسئولیت ادیتوری کل مجموعه را برعهده داشتند، قدردانی میکنم. همچنین همت محمّد حسن عصاره در سامان بایستهی این مجموعهی گرانسنگ و راهبردی ستودنی است.
درود بر همهی آنانی که به سربلندی ایران عزیز و سرسبزی و شادابی و پایداریاش میاندیشند.
گفتنی آن که این کتاب توسط انتشارات مؤسسه تحقیقات جنگلها و مراتع کشور و به قیمت 20 هزار تومان، هماکنون آمادهی فروش است و به ویژه دانشجویان مقاطع کارشناسی ارشد و دکترا در رشتههای مرتبط میتوانند از صدها عنوان پروژههای تحقیقاتی مورد نیاز کشور – که در این مجموعه در رشتههای جنگل، مرتع، بیابان، گیاهان دارویی، ژنتیک و فیزیولوژی، آفات و ... گردآوری شده است - بهرهبرداری کرده و پژوهش خود را کلید بزنند.
هشدار: در این محشر مستانه رنگی نشوید!
سید مهدی دارد به من و تو میگوید: شما شراب مینوشید تا مست شوید؛ من اما مینوشم تا مستی ِ آن شراب ِ دیگر را از سر به در کنم ...
اما او اشتباه میکند! نمیکند؟
در ستایش خیار ؛ منتها از نوع دریاییاش!
روزنامهی گاردین در آخرین روز سال 2009 میلادی اقدام به انتشار 10 تصویر برگزیده کرده است که هر یک به نحوی به زندگی اسرارآمیز موجوداتی اشاره دارد که بشر به تازگی با بخشی از ویژگیها و سودمندیهای ایشان آشنا شده است.
یکی از آن 10 تصویر، عکس یک موجود آبزی زیبا به نام خیار دریایی شفاف است که در ردهی خارپوستان طبقهبندی میشود و درست همان کاری را میکند که کفتار در خشکیها انجام میدهد! یعنی اگر کفتار را به درستی «رفتگر طبیعت» مینامیم؛ خیارهای دریایی را نیز باید رفتگر کف اقیانوسها و دریاها بنامیم.
اما این همهی ماجرا نیست! امروزه ثابت شده که این موجودات آبزی، میتوانند بسیار بیشتر از هر داروی ضد سرطان دیگری که تاکنون به بازار عرضه شده است، رشد سلولهای سرطانی را مهار کنند؛ به ویژه آن که عوارض داروهای مشابه را هم ندارند. به نحوی که پژوهشگران اميدوارند با استفاده از عصارهی خيار دريايي، دارويي براي مهار سرطان لوزالمعده ابداع كنند؛ سرطانی که از آن با عنوان دهشتناک كشندهترين نوع سرطان در جهان یاد میشود.
امّا باز هم این تمام ماجرا نیست! هست؟
خیار دریایی میتواند به عنوان فیلتر در مزارع پرورش میگو عمل کند و تازه از این مدل فیلترکردن، کسی را هم ناراحت نمیکند! میکند؟
افزون بر آن، از آنجا که خيار دريايي براي دفاع از خود در برابر شکارچيان، پوست خویش را سخت و محکم ميکند. بهتازگي محققان دانشگاه کاليفرنيا، با الهام از اين خصوصيت خيار دريايي، نانوکامپوزيت جديدي را طراحي کردهاند. دانشمندان دانشگاه کيس وسترن، اظهار داشتند که اين کشف ميتواند در کاربردهاي زيستپزشكي ازجمله درمان بيماریهاي مغزي سودمند باشد.
همچنین با استفاده از خیار دریایی میتوان به جنگ مالاریا هم رفت! باورتان میشود؟
بنابراین، بیدلیل نیست که چینیهای چشمبادامی مشرقزمین، اینگونه به آیندهی درخشان صنعت تولید خیار دریایی خود مینازند!
اینها را گفتم تا دوباره یادتان اندازم و یادم بماند که طبیعت و مجموعه زیستمندان آن، بسیار ارزشمندتر از آن چیزی هستند که حتا میتوانید و میتوانیم در پندار خویش به تصویر کشیم.
با این وجود، شوربختانه همچنان شاهدیم که عزیزترین پارههای بومسازگان (اکوسیستم) وطن همچنان به بهانهی جادهکشی، سدسازی، ویلاسازی، اشتغالزایی، رزمایش، پتروشیمی و توسعهی میدانهای نفتی در جنگل ابر، مسیله، شهداد، میانکاله، دنا، عسلویه، هورالهویزه، پریشان، بختگان، کمجان، خجیر، نایبند و ... نابود میشوند و ما به این دلخوشیم که با ماتریسهای بیآبرو و بیاستفادهی ارزیابیهای EIA سر خودمان را شیره بمالیم! نمیمالیم؟
نگهبانان بهار زمین!
عنوان زیبایی است، نه؟ چه کسی است که دوست نداشته باشد از او و کارهایش با عنوان ستایش برانگیز «نگهبانان بهار زمین» یاد شود؟ چه کسی است که خواهان مرگ زمین باشد؟
حتا شاید بیشتر خوشحال شوید، اگر بدانید ممکن است این صفت دلپذیر اشاره به پدران ما در ایران باستان داشته باشد!
فرد پیرس - یک دانشمند بریتانیایی که در سال 1951 میلادی به دنیا آمده – کتابی نوشته با این عنوان: Keepers of the Spring و در بخشی از آن مینویسد: «نزديك 3 هزار سال پيش، كشاورزاني باهوش و نوآور دريافتند كه با كندن تونلهاي زيرزميني ميتوانند جريان آب را به كشتزارهايشان افزايش دهند. آن تونلها، كه كاريز يا قنات ناميده ميشوند، با شيب ملايم از دامنهي كوه، يعني سرچشمهي آب، تا دهانهي كاريز در كشتزارها كشيده شده بودند. همين نوآوري بود كه آب لازم براي امپراتوري پارسها را فراهم ميكرد.» او فناوري قنات را اين گونه معرفي كرده است: «يكي از بزرگترين طرحهاي مهندسي كه روي كرهي زمين انجام شده است و از نظر دانش سازهای ميتوان آن را با اهرام مصر برابر دانست.» آن گونه كه پیرس در كتاب خود آورده است، اين فناوري در سراسر امپراتوري پارسها گسترش يافت و حتا به اسپانيا هم رسيده است. او این را هم میگوید که هم اكنون نزديك 40 هزار کاریز در ايران امروزي وجود دارد كه ميتوانند هشت برابر رود نيل آب فراهم ميكنند!
امّا شوربختانه ما آن حجم عظیم آب؛ آن رودخانهای که میتوانست 8 برابر نیل برای ما آب به ارمغان آورد را با زدن و حفر چاههای متعدد عمیق و نیمهعمیق و با اجرای طرحهای احمقانهی انتقال آب و احداث سازههای نفرتبرانگیزی به نام سدهای بزرگ مخزنی خشکاندیم تا امروز – و فردا بیشتر – افسوس تاریخ را بخوریم و هرگز نتوانیم در برابر فرزندانمان با افتخار یربلند کنیم. همان گونه که اینک پدران این آب و خاک میتوانند تا همیشهی تاریخ به ما فخر فروشند و افتخار ایران و جهان باقی مانند.
گفتنی آن که فرد پیرس در طول 20 سال گذشته به افزون بر 64 کشور جهان سفر کرده و از طرحهای بزرگ انتقال آب و سدهای آنها بازدید کرده است و در نهایت میگوید: اين طرحهاي بزرگ و فناوريهاي امروزي نتوانستهاند از تنگناها و دشواريهای امروز ما در راه فراهم كردن آب مورد نياز جمعيت در حال رشد بكاهند. ما بايد از آبشناسان باستاني بيشتر بياموزيم. آنها از دانش بومی و منطقهاي بهرهمند بودند و طرحهايي را اجرا ميكردند كه با منطقهي آنها سازگار بود.
ممنون از حسن سالاری عزیز که با کامنتی که در یادداشت پیشین، برایم نوشت، مرا با جزیره دانش آشنا کرد.
بچه ها: آن جزیره را رها نکنید!
قدر موزههای سنگی در مزاین و تیمره را بدانیم!
چندی پیش، یکی از جدیترین خوانندگان مهار بیابانزایی در محل کارم به دیدنم آمد. کوشان مهران (یا همان اشکار خودمان) مطابق معمول با کلی کتاب و سی دی و فلاش و عکس و خبر آمده بود و آنقدر نگارنده را بمباران (از نوع خبری البته) کرد که نفهمیدم به کدامیک از مطالبش بپردازم!
دیدبانان شاخاب پارس
شاید این نام در نگاه نخست برایتان عجیب به نظر برسد؛ اما باورم این است که باید بکوشیم تا این نام را زنده نگه داریم و طراوت و پویاییاش را چون کرانههای آن نیلگون همیشه پارس، مانا و جاودان سازیم.
لطفاً گشت و گذاری در این ماهنامهی اینترنتی متفاوت انجام داده و به ویژه ماجرای سنگ نوشته شالوف را بخوانید، از پیشینهی نام ایران آگاه شوید و ببینید که آیا این بوقلمون خوردن دارد یا نه؟!
توضیح آن که : «شاخاب» یا «شاخابه» در زبان پارسی به آبی میگویند که در خشکی پیش رفته است، همان چیزی که در زبان تازی «خلیج» مینامند.
پیوست:
خوزستان را هم دریابید ... کافی است نگاهی به قد و قامت خوش رنگ و هیبت رعنایش بیاندازید تا بفهمید که برای آفرینش این درگاه مجازی ارزشمند، چقدر وقت صرف شده و چه تلاشهای گرانسنگی به قوع پیوسته است تا من و تو از قصهی هندیجان و لالی و دژپل و باغ ملک و ... آگاه شویم و بیش از پیش قدر داشتههای خویش را در این دیار زرخیز بدانیم.
درود بر آفرینندگان خوزستان.
در پاسخ به ناصر کرمی: آیا کپنهاگ آغازی بر پایان خاورمیانه است؟
«بعضی آدمها مثل خورشیدند. گرمای وجودشان را حس میکنی. در روشنایی پرمهرشان غرق میشوی. و اگر اشتباه کنی و چشم در چشمشان بدوزی، به جادویی دچار میشوی که هرگز از آن رهایی نخواهی یافت. جادوی همهی خوابزدهها. نور تندشان چنان چشمهایت را پر میکند که بعد از آن، هرگز هیچ چهرهی دیگری را درست نمیبینی. و عمرت را به جستجوی چهرهای میگذرانی که دیگر حتا خودش را هم درست در ذهنت نداری .چهرهای که فقط روشنایی بی حد، گرمای دلپذیر و جذابیت بی مانندش را به خاطر سپردهای. با این نشانی، به هیچ مقصدی نمی رسی. در جادهای تاریک، سرگردان خورشیدی میمانی که بی اعتنا به تو، برای همیشه در زندگیات غروب کرده. رفته تا شاید جایی دیگر، برای مسافر در راه ماندهی دیگری طلوع کند و روزی او را هم بی خبر ترک کند و در تاریکی بگذارد. این خاصیت خورشید است. قصد آزارت را ندارد. فقط ماندنی نیست. مسافر عاقل در راه کورمال کورمال پیش میرود. به روشنایی کم فروغ فانوسی که در دست دارد، اتکا میکند. همان سنگفرش محقر پیش پایش را میبیند. در چالهها نمیافتد. رؤیایی ندارد. دردی هم نمیکشد. آنکه در روشنایی خورشید غرق شده، یک لحظه، فقط یک لحظه، چشمانداز وسیعتر را میبیند. همهی گلها و درختها و پرندهها و کوهها. همهی راهها و مسیرهای در هم جهان. راههایی که به تمامی رؤیاها ختم میشوند. و وقتی خورشیدش غروب کرد، بقیهی راه را با حسرت تمامی آنچه میتوانست داشته باشد و ندارد، طی میکند. این قصهی مکرر عشق است. با این همه، هر کس خورشیدش را پیدا کند، بی اختیار چشم در چشم آن میدوزد و برای ابد در ناامیدی غرق میشود ...»
قسمتی از کتاب فصل آخر اثر گیتا گرگانی

ناصر کرمی را همه میشناسیم؛ دانشآموختهی مکتب آب و هواشناسی که در پیشبینی وضعیت نیواری جامعه رو دست ندارد! دارد؟ او هر جا که لازم باشد، برخلاف جهت رود نشان میدهد که دارد شنا میکند! در حالی که او زیر و بمها و پیچانرودها را به درستی و دقت میشناسد و از جریانهای زیرسطحی که گاه در خلاف مسیر اصلی در حرکت هستند، مانند بختگان مرحوم! آگاه است. برای همین است که آب هرگز ناصر کرمی را نبرده است (و امیدوارم که نبرد)؛ چه آن هنگام که در امپراطوری کرباسچی ترکتازی میکرد؛ چه بعدتر که وارد ماجرای الویری شد؛ چه حتا دیرزمانی که خود را در محاصرهی آّبادگران تشنه قدرت در تیم محمود احمدینژاد دید و چه اینک که با قالیباف بندبازی خود را ادامه میدهد! در تمام طول این سالها، ناصر کرمی آن بالاها ماند و با یادداشتهای اغلب شیرین و جذابش، خوانندگان پرشمارش را به رغم خشمگینکردن یا دلگیر ساختن گاه و بیگاه، به تحسین واداشت و البته وامیدارد! نمیدارد؟
آخرین دستپخت سرآشپز طناز و هوشمند ما که همزمان با چهارمین موج سبز وبلاگستان به مرحلهی طبخ و بهرهبرداری رسید؛ «آغازی بر پایان خاورمیانه» بود که به رغم ظاهر بسیار لذیذ و طعم و عطر وسوسهبرانگیزش، این احتمال را میشد داد که سبب سؤهاضمهی برخی از مخاطبان و آدمهای فرصتطلبی را فراهم آورد که یا راه و رسم بازی را نمیدانند و یا خوب بلدند مردم را به بازی بگیرند!
اما به راستی ناصر کرمی چه میگوید که درویش را واداشت تا اینگونه واکنش نشان داده و وبلاگنویسان را به عکسالعمل فراخواند؟ او در انتهاییترین بند از قصهی جذابی که هوش از سر خوانندگانش ربوده و کاملاً تسلیم این نورافشانی خورشیدوارش ساخته، به نرمی مینویسد: «تردیدی نیست که اجلاس کپنهاگ فقط برای کاهش دردسر خرسهای قطبی به واسطه ذوب شماری از کوههای یخی بر پا نشده است. غرب میخواهد مطمئن شود کسی جای دوردستی - حتا هنگامي كه با آرامش خاطر لم داده است توي صندلی و فوتبال تماشا ميكند – نقشهی قتل عام کفار آن سوی آبها را نميكشد.»
اندکی قبلتر از آن هم نوشته بود: «پیرامون جورج بوش را ژنرالهای جنگ سالار پرکرده بودند و ابزار او تانکهایی بودند که دره به دره در افغانستان و صحرا به صحرا در عراق دنبال تروریستها میگشتند. اما در کابینهی اوباما سبزگراها و فیزیکدانان متخصص انرژیهای نو جای ژنرالها را گرفتهاند و ابزارهای او پرههای توربینهای بادی و صفحات آفتابگیر نیروگاههای خورشیدی هستند که قرار است راه رهایی از نفت، تروریستهای نفت فروش و البته ... و البته دلنگرانیهای مربوط به افزایش اثر گلخانهای زمین را به همگان نشان دهند.»
و درست اینجاست که ضربهی نهایی را بر سر خوانندهی مسحورشدهی خویش وارد ساخته و فتوای تاریخیاش را صادر میکند؛ فتوایی که تقریباً همه در نگاه نخست چارهای ندارند جز آن که زبان به تحسین و تمجیدش بردارند و این حکم مطلقه را دربست بپذیرند!
او قصهی خود را اینگونه به پایان میبرد: «کپنهاگ، آغاز پایان خاورمیانه است. همین و تمام.»
توجه کنید که او حتا نمیگوید که کپنهاگ ممکن است آغازی بر پایان خاورمیانه باشد! بلکه با صلابتی کرمیوار حجت را تمام کرده و پرچم خویش را در سرزمین کفر و جهل و حماقت و ... فرو نموده و زنهار میدهد: همین و تمام!
ناصر در بخش دوم از سریال جذابش که 3 دقیقه گذشته از بامداد امروز – جمعه 27 آذرماه 1388 – منتشر کرده است؛ با ابراز حیرت فراوان مینویسد: «تصور شده جانمايه موضوع، دستاويزي فني يا سياسي خواهد بود قابل استفاده براي دولتهاي منطقه. جلالخالق! از كجاي مطلب چنان موضوعي مستفاد مي شود؟»
البته موضوع واقعاً در حد دولتهای منطقه نیست! هست؟ چون من فکر نکنم آن شیوخ نازنین و ثروتمند و اغلب فارسستیز، حوصلهی خواندن یک داستان فارسی – ولو جذاب – را داشته باشند!
آنچه که ناصر عزیز باید به آن توجه کند – و البته هیچ ربطی هم به انکار یا پذیرش نظریهی جهانگرمایی با ریشهی انسانی ندارد – آن است که سالهاست در این دیار طرفداران محیط زیست را با عنوان عناصری معلومالحال با شیفتگی نسبی به جبروت غرب توصیف کرده و آنها را یا به قول وزیر کشور وقت: گروههایی مشکوک لقب دادهاند؛ یا مانند وزیر ارشاد وقت: به تمسخرشان همت کردهاند؛ یا مانند وزیر راه و ترابری وقت: آنها را مشتی رمانتیک هیاهوگر برای هیچ پنداشتهاند؛ یا مانند امام جمعه وقت سمنان، آنها را مانع اجرای احکام الهی معرفی کردهاند؛ یا مانند امام جمعه رضوانشهر و مدیرکل اوقاف گیلان؛ آنها را نمونهای بارز از خرافهپرستان مدرن قلمداد کردهاند؛ یا مانند معاون اول رییسجمهور که صراحتاً سیاستهای محیط زیستی و به ویژه کنترل جمعیت را در شمار دسایس و توطئههای غرب علیه جهان اسلام دانستهاند و یا ...
حال تصور میکنید انتشار چنین فرضیههایی که میگوید: «يكي از دلايل تغيير رويكرد دولت آمريكا نسبت به موضوع تغيير اقليم عمدتاً با هدف بهرهگيري از اين پديده (جهان گرمایی) در جهت مقابله با بنيادگرايي است. اين نكته براي دولت ايران تهديد تلقي ميشود يا فرصت؟ غرب ميگويد محدود كردن تجارت نفت راهي است براي مقابله با موج فزاينده بنيادگرايي در خاور ميانه. يك جور راه ميانبر و كم هزينهتر از حمله به برخي از اين كشورها.» چه بازتابی در محافل سنتی نزدیک به حاکمیت دارد که از اساس با تظاهرات محیط زیستی شهروندان به دیدهی تردید و شک مینگرند؟
ناصر جان!
آیا داستان مشهور آن در راه مانده را یادت هست؟ مرد از اسبش پیاده میشود تا به مسافری در راه مانده کمک کرده و با دادن آب و غذا، او را از مرگ در بیابان نجات دهد. اما صبح که از خواب برمیخیزد، درمییابد که نه آن مسافر مانده و نه اثری از اسب و آذوقهاش هست! بسیار ناراحت میشود و آنقدر میگردد تا سرانجام آن مسافر نمکنشناس را مییابد ... مسافر به التماس میافتد و از مرد میخواهد که از گناهش درگذرد ... اما مرد به آرامی میگوید: من نیامدهام اینجا تا تو را تنبیه کنم! من فقط کوشیدم تا تو را پیدا کنم و از تو خواهش کنم تا هرگز این داستان را برای هیچ انسانی تعریف نکنی؛ چون در غیر اینصورت دیگر هیچکس به هیچ در راه ماندهای کمک نخواهد کرد!
حالا همهی خواهش من و برخی دیگر از دوستان هم همین است ناصر جان! کاری نکنیم که به قانون گیاه بربخورد و ناخواسته سبب شویم تا دیگر هیچکس فریاد هیچ علاقهمند به محیط زیستی را جدی نگیرد و او را یا بازیچهی غرب بداند و یا اجیرشدهی او!
یادت هست وقتی خبرنگار روزنامه خراسان از یک مدیر سدساز در وزارت نیرو پرسید: »آیا قبول دارید كه سدسازی نوعی فعالیت بیابانزاست؟» او به صراحت پاسخ داد: «این یك بحث روشنفكرانه است كه منشاء آن هم آمریكاست"!
ناصر جان!
وقتی ما برخی از بزرگترین و شناختهترین دانشمندان حوزهی محیط زیست جهان را در حد یک ژنرال چهار ستاره و بازیچهی دست سیاستمداران دموکرات در کاخ سفید، پایین میآوریم، باید هم حق دهی که اینگونه گستاخانه همهی تلاشهای صورت گرفته توسط همهی علاقهمندان به محیط زیست ایران را با برچسب «پز روشنفکری و جیرهخوار آمریکا بودن» به تمسخر بگیرند!
برادر من!
از ماست که بر ماست.
این، همهی آن چیزی بود که به نظرم در دیدگاه ناصر کرمی عزیز خطرناک مینمود. وگرنه چه خورشیدی از تو بهتر برای نگاه کردن و کورشدن؟ ناصر جان!
همین و تمام!
در همین ارتباط:
- کنفرانس کپنهاگ، آغاز پایان دوران نفت؟ گفتگوی ناصر کرمی با بخش فارسی صدای آلمان (به ویژه این بخش از گفتگویش حرف حساب است: « ... هیأت اعزامی از سوی جمهوری اسلامی تلاش خواهد کرد در این کنفرانس انرژی اتمی را در فهرست انرژیهای پاک قرار دهد و چالش کنونی بر سر برنامه اتمی ایران را ناقض روح کنفرانس کپنهاگ معرفی کند. کرمی به دیدگاه هواداران محیط زیست استناد میکند که انرژی اتمی را از جمله به خاطر لاینحل ماندن مسأله دفع زبالههای خطرناک آن، در زمرهی انرژیهای پاک به حساب نمیآورند. او علاوه بر این، بر سطح پایین فرهنگ تکنیک و ایمنی در خاورمیانه نیز تاکید میکند و آن را نیز از دغدغهها و نگرانیهای مربوط به فعالیت نیروگاههای اتمی در کشورهایی مانند ایران میداند.» میبینید چقدر این مرد مخاطبشناس است؟
- طرح اهداف قرمز برای کپنهاگ سبز !؟
- کپنهاک و بانگ مرغ
- چگونه موج چهارم را ايجاد كنيم؟
- پس لرزه هاي نوشته هاي ناصر خان عزيز و محمد خان گرامي
- گرم شدن زمین و انجماد ...
- مصلحت اندیشی و نگرانی
برای چین چند درخت دیگر میخواهید قطع کنید آخر؟!

آیا آن چند هزار اصله بلوطی را که در سال 1386 قطع کردید کافی نبود که حالا درصدد اعدام سه هزار درخت بیگناه دیگر هستید؟ درختان کوهرنگ، حافظان بیادعا و کمتوقع منابع آبی زاگرس هستند؛ اندوختهگاه ارزشمندی که بیش از نیمی از آب شرب ایرانیان را تأمین میکند.
نکنید این کار را آقایان عزیز ... نکنید ...
درود بر دیدهبان عزیز طبیعت بختیاری که - بی مهابای فرداها - پایش میکند حرکتهای تخریبی طبیعتستیزان وطنی را در سوییس ایران! کاش مانند او در هر استانی چند نفر وبلاگنویس شجاع و خردمند داشتیم ... وبلاگنویسانی که نترسند و یا نلرزند و یا نگران نشده و به خواب نرفته یا نامید نشده و خودکشی نکنند!
ناصر کرمی از نگاه نیک آهنگ کوثر و محمد رضا نوروزی!
تازهترین پژواکهای دیدگاه بحثبرانگیز ناصر کرمی را میتوانید در روایت نیک آهنگ کوثر و دکتر محمدرضا نوروزی پیگیری کنید.
ممنون از ناصر خان که مانند قضیه شغال دوباره در وبلاگستان رو به انجماد سبز، نفسی دمید و هیزمی افروخت. فقط امیدوارم که شعلههای این هیزم از هر کران پدیدار نشود و دامن خودش را نگیرد!
![]()
- گرم شدن زمین و انجماد ...نیک آهنگ کوثر

- مصلحت اندیشی و نگرانی ... دکتر محمدرضا نوروزی
رابطه دلفین ، ترور جان اف کندی ، علفکش و سام خسرویفرد!
سام را همهی اهل محیط زیست ایران خوب میشناسند؛ آدمی دقیق، متخصص در جزییات امور و فوقالعاده مسئولیتپذیر نسبت به آنچه منتشر میکند.
بنابراین وقتی در آتش نوشتش به بررسی ماجرای مرموز مرگ فلهای دلفینها در خلیج فارس میپردازد و آن را با تروری مرموزتر در ینگه دنیا مقایسه میکند، باید حرفی داشته باشد، حرفستان!
جاي خالي آب در مذاكرات ريزگردهاي عربي!
ديروز آخرين روز از نشست مشترك هيأت ايراني و عراقي در بارهي ريشهيابي و مهار مشكل تشديد كانونهاي بحراني فرسايش بادي در كشور عراق بود؛ كانونهايي كه تظاهراتش در غالب ريزگرد تا تهران هم رسيد و خس و خاشاك تهراني را هم غبارآلود كرد! نکرد؟
نكتهي حيرتانگيز ماجرا اين است كه ظاهراً نمايندگان وزارت نيرو به عنوان يكي از پايههاي اصلي براي ريشهكني اين بحران ناديده انگاشته شده و محترمانه حذف شدهاند!
گزارش امير سررشتهداري عزيز خود گوياي ماجرا هست. اميدوارم كه تا كار از كار نگذشته، آب را وارد معادلهي درمان ريزگردهاي عربي كنيم.
جبهه سبز ایران؛ بودنش بهتر از نبودن یا برعکس؟!

به دنبال انتشار روزگار سینوسی سبزنویسها، یکی از سبزنویسها و سبزباوران قدیمی، لطف کردند و کوشیدند تا تنور این جستار را همچنان در دنیای یخزدهی وبلاگستان سبز گرم نگهدارند! هر چند که به نظر میرسد حتا روند جهانگرمایی و تغییرات آب و هوایی یا پرداختن به گل و بلبل هم نتواند این یخ را آب کند! میتواند؟
بگذریم ...
ضمن سپاس از حسین عبیری گلپایگانی، باورم این است که به رغم درک استدلال اغلب اعضای بریده از جبهه سبز ایران، به نظر میرسد با بررسی سالهای بدون جبههی سبز میتوان پذیرفت که درمجموع و با وجود همهی اشکالهای وارد بر این تشکل محیط زیستی نسبتاْ ریشهدار کشور، عدم حضورش در عرصهی محیط زیست وطن به مراتب بیشتر به طبیعت ایران ضربه زد تا همان حضور نیمبند.
حرکت های گروهی و کارهای مشارکتی در ایران، بسیار دشوار است ... کاش قدر دوام و استمرار این تاریخ سبز جوان را در آیینهی فعالیتهای تشکلهای مردمنهاد مرتبط با محیط زیست بیشتر میدانستیم و به جای بریدن، به پیوستن فکر میکردیم.
روزگار سینوسی سبزنویسها در وبلاگستان فارسی!
نزدیک به پنج سال است که از نزدیک با جریان سبزها در دنیای وبلاگستان فارسی آشنا هستم؛ جریانی که گاه میشود آن را به راحتی از دنیای مجازی حذف کرد، بدون آن که بازخوردی را شاهد باشیم و گاه از چنان موج توفنده و ابعاد سترگ و تأثیرگذاری برخوردار میشود که انگار وبلاگستان فارسی بدون محیط زیستنویسها چیزی کم دارد!
راستی چرا این گونه است؟ چرا صاحبان تارنماهای پرمخاطب و تأثیرگذاری چون دیدهبان محیط زیست ایران، برای طبیعت، دور روزگاران، گرگ خاکستری، زیستا، تاریخ و جغرافیا و ... دیگر یا نمینویسند و یا فقط مینویسند که مجبور نباشند پاسخ دهند که چرا نمینویسند؟!
بدتر از همه این که کسی هم سراغ خاموششدهها و خاموشماندهها را نمیگیرد!
این در حالی است که در سالهای اخیر با تحرک خوبی که مهدی اشراقی با گرین بلاگ، یاسر انصاری با سبزپرس، ناصر کرمی با ایرن و سپهر سلیمی با زیستا در محتوای سبزنویسی مجازی بوجود آورده بودند، امیدهای فراوانی آفریده شده بود که موجهای سبز وبلاگستان به تدریج همه جا را فراگیرد. امّا افسوس که تارنمای موج سبز مدتهاست که دارد خاک میخورد. دردناک تر آن که کسی حتا مرگ تمام و کمال زیستا را تسلیت هم نگفت؛ حتا خود سپهر سلیمی عزیز!
بگذریم!
در همین باره، تحلیلی خواندنی را محمود صالحی و بابک بهمنش در بخش فارسی صدای آلمان انتشار دادهاند که روشنگرانه است.
امید که وبلاگنویسی سبز روزی به جایگاه سزاوارانهی خویش در تولید محتوای فارسی وبلاگستان دست یابد؛ هرچند که نباید فراموش کنیم: هماکنون نیز این جایگاه بسیار رفیعتر از همتای اجرایی و پژوهشی آن در دولت است.
































به «مهار بيابانزايي» خوش آمديد؛ تارنمايي كه از 12 فروردین 1384 کلید خورده است و تاکنون جوایز متعدد منطقهای، ملّی و جهانی بدست آورده؛ از جمله: در آبان 1385 و اردیبهشت ماه 1387، عنوان برترین وبلاگ محیط زیستی ایران را بدست آورد؛ در فروردین ماه سال 1389 به عنوان سومین وبلاگ محبوب محیط زیستی جهان در سال 2009 انتخاب شد؛ در دوم اردیبهشت 1392، وبگاه نخست محیط زیستی پایتخت در جشنواره مشکات برای سال 1391 شد و سرانجام در 17 اردیبهشت 1392، برنده عنوان برترین وبلاگ به انتخاب مردم در اجلاس جهانی رسانهها برای سال 2013 شد. محمّد درویش در این محیط مجازی ميكوشد در گام نخست جايگاه محيط زيست را در سبد اولويتهاي راهبردي كشور، به منزلگاهي درخور ارتقاء بخشد؛ و در گام بعدي ثابت كند كه بخش پهناوري از زيستبوم وطن، همان قلمرو برهنه و سوزان ماسههاي بادي و شورابهاي كويري و كلوتهاي سر به فلك كشيده و نبكاهاي استوار عرصههاي بياباني، ميتواند پايدارترين و غنيترين صندوق ذخيرهي ارزي ايرانيان باشد. به شرط آنكه بكوشيم با نفي «بيابانزدايي»، از بيابانيشدن زيستبومهاي تالابي، جنگلي و مرتعي خويش جلوگيري كنيم.