قصه‌ي پرغصه‌ي 7 برادر بوشهري كه همه رفتند ... جز يكي!

    امروز می‌خواهم دوباره شما را با خود همسفر کنم و به کرانه‌های نیلگون و مقدس شاخاب پارس برسانم؛ در دیار همیشه سرافراز دلیران تنگستان که ایرانیان، هرگز سلحشوری‌های ایشان را از یاد نخواهند برد ...

ادامه نوشته

تلاش دشمنان بیابان برای بیکار کردن درویش و خسروشاهی!

    به دنبال روایت‌ها و تحرکات طنازانه‌ی آدم مشکوکی به نام عبداللطیف عبادی در باره‌ی من و محمّد خسروشاهی و بقیه‌ی بروبچ! اینک از درگاه مجازی نشنال جیوگرافیک – که روابط نزدیکی با لطیف دارد – خبر می‌رسد گروهی از دانشمندان جهان در اقدامی کاملاً مشکوک می‌خواهند با استفاده از انرژی خورشیدی، صحراهای آفُریقا را سبز کنند و واحه‌ها را در بیابان‌ها به طرز چشمگیری افزایش دهند!
     می‌گویید نه! خودتان اصل ماجرا را در اینجا بخوانید و شرح پروژه را هم در اینجا و عکس‌های بیشتر را هم در اینجا ببینید تا دریابید چه آینده‌ی تیره و تاری انتظار درویش و خسروشاهی را می‌کشد! نمی‌کشد؟
    با این وجود، دنیا بداند ... (دنیا که می‌گویم، یعنی لطیف!): اگر یک مو از سر بیابان‌های نازنین من و محمّد کم شود، ممکن است مجبور به تعطیل مهار بیابان‌زایی شویم و آنگاه لطیف دیگر می‌خواهد در شبانه‌های گرین‌بلاگی‌اش، خواب چه کسی را تعبیر کند! نه؟

درج نظر

چه می‌کنند این شالیکاران ژاپنی! نمی‌کنند؟

    دوست عزیزم، آقای دکتر علی حسن‌لی که در دانشگاه معتبر جنوب استرالیا - University of South Australia - و در گرایشی محیط زیستی در بخش  Information Technology, Engineering and the Environment به تدریس و پژوهش اشتغال دارد، لینک جالبی از خلاقیت شالیکاران ژاپنی برایم ارسال داشته است که دریغم آمد، در لذت دیدنش، خوانندگان عزیز مهار بیابان‌زایی را شریک نسازم ...

ادامه نوشته

و سرانجام شبانه‌های گرین‌بلاگی‌ها منتشر شد!

 

    همان طور که پیش‌تر اشاره کردم؛ عبداللطیف عبادی، مردی که – دست کم در وبلاگستان سبز -  به ضمخت‌بودن مشهور بود؛ مجموعه‌ای از لطیف‌ترین یادداشت‌های خود را در تارنمایی با عنوان: «یادداشت‌های شبانه‌ی گرین‌بلاگی‌ها» به زیور تبع آراسته تا به قول خودش اندکی از فضای تیره و خشن حاکم بر جامعه‌ی سبز مجازی را بکاهد.
    ناگفته آشکار است که وارد شدن به حوزه‌ی طنز همواره خطرناک بوده و هست. کافی است نگاهی بیاندازیم به سرنوشت اغلب تلخ مشهورترین طنزنویس‌های ایران در یکصد سال اخیر تا دریابیم که موضوع چیست؟
    امیدوارم دوستان سبزنویس در گرین‌بلاگ نشان دهند که می‌شود تاریخ را از نو نوشت! نمی‌شود؟
    برای جناب عبادی عزیز هم در گرایش جدید ادبی‌شان آرزوی موفقیت دارم.

    راستی!
    امشب با هومان کلی خندیدیم و ابراز امیدواری کردیم تا آن بلایی که لطیف خبرش را داده است بر سر هیچ آخوند سبزی فرو نیاید!

درج نظر

آيا زنان كلاردشتي مي‌توانند در نرم كردن مواضع لطيف و ناصر مؤثر واقع شوند؟!

 

    حسين عبيري گلپايگاني را مي‌شناسيم؛ همان صاحب عزيز تارنماي كوهستان سبز را مي‌گويم؛ از معدود فعالان حوزه محيط زيست را مي‌گويم كه - به صورتي كاملاً بي‌ادعا و چراغ خاموش - هم در حوزه‌ي مجازي و تئوري و هم در حوزه‌ي ميداني و اجرايي مي‌كوشد تا دست به ظرفيت‌سازي سبز زده و ايرانيان را با طبيعت هم‌آواتر و هم‌آغوش‌تر سازد ... او در آخرين يادداشتش، رخدادي مسرت‌بخش را به نقل از خبرگزاري مهر يادمان انداخته است؛ از همان جنس رخدادهايي كه صحنه‌ي محيط زيست ايران سخت به آن نياز دارد و پيش‌تر ديده‌بان بيدار طبيعت بختياري هم به نمونه‌اي از آن در روستاي چين كوهرنگ اشاره كرده بود. يادتان هست ...

ادامه نوشته

آیش 5 ساله هم نمی‌تواند در همه جا، طبیعت ایران را نجات دهد!


    همان طور که وعده داده بودم، در این یادداشت، نظر استاد کامبیز بهرام سلطانی را در باره‌ی پیشنهاد آیش 5 ساله‌ی طبیعت ایران منتشر می‌کنم:

    جناب مهندس درويش عزيز
    سلام
    ايده آيش پنج ساله، در اصل ايده‌ي خوبي است. آنچه به عنوان مكمل آن مايلم ارايه كنم، تنها برمبناي مشاهدات ميداني و تدوين يك طرح اجرايي براي ذخيره‌گاه زيستكره ميانكاله است كه طبق معمول هرگز به اجرا در نيامد.
    در مورد وضعيت پهنه‌هاي طبيعي تحت مديريت) فرضي) سازمان حفاظت محيط زيست، حداقل مي‌بايست ميان سه وضعيت زير تفكيك قايل شد :

1. پهنه‌هاي طبيعي كه هنوز از قابليت خودترميمي اكولوژيك برخوردار هستند؛
2. پهنه‌هاي طبيعي كه براي خودترميمي نيازمند اقدامات فني محدود مي‌باشند؛
3. پهنه‌هاي طبيعي كه به شدت آسيب‌ديده و قابليت خودترميمي خود را از دست داده‌اند.

    البته در داخل يك پهنه‌ي طبيعي معين نيز ممكن است هر سه وضعيت وجود داشته باشد. براي مثال شرايط اكولوژيك ميانكاله به همين ترتيب است؛ عرصه‌هايي از محيط‌هاي تالابي داراي قابليت خودترميمي اكولوژيك بودند و هستند، در حالي كه عرصه‌هايي ديگر در نتيجه‌ي چراي مفرط، نه‌تنها رويش طبيعي‌شان از ميان رفته بود، كه سطح زنده‌ي خاك نيز به شدت آسيب ديده شده بود. علاوه بر اين عرصه‌هايي نيز وجود داشتند كه به كاهش پوشش تمشك و بذر‌پاشي يا كاشت گياهان مناسب نيازمند بودند. شايد تصاوير زير بتوانند منظور من را بهتر نمايش دهند.


تصوير1- عرصه قابليت خودترميمي خود را از دست نداده و از طريق آيش قابل باززنده سازي است.

در مقابل در تصوير شماره 2 پهنه‌اي را مشاهده مي‌كنيد كه رويش طبيعي از بين رفته و افق فوقاني خاك نيز كاملا" دچار فرسايش شده است.


تصوير شماره 2 – تخريب رويش طبيعي و خاك

    بر اين مبنا تدوين برنامه بهسازي، باززنده‌سازي يا Rehabilitation and Habitat Restoration  براي هريك از وضعيت‌هاي پيش‌گفته مي‌تواند بسيار متفاوت باشد. پس تعيين يك مدت زمان ثابت – پنج سال پيشنهاد شده –  نمي‌تواند براي كليه‌ي پهنه‌هاي طبيعي تحت مديريت (فرضي ) سازمان حفاظت محيط زيست به نتيجه مورد نظر منتهي شود. ضمن اينكه استراتژي حفاظتي مي‌بايست معطوف به كل پهنه به انضمام ناحيه سپر يا buffer zone آن باشد؛ يعني استراتژي اكوسيستم محور.
    با توجه به سابقه ذهني موجود از اصطلاح  «آيش» ، آنچه به ذهن متبادر مي‌شود، بازسازي پوشش گياهي و ترميم خاك است. حال آن كه بسياري از پهنه‌هاي طبيعي حفاظت شده در ايران به چيزي بيش از بازسازي رويش طبيعي نياز دارند. در ذخيره‌گاه زيستكره‌ي ميانكاله در نتيجه مقابله شديد و مستمر دامداران با گرگ، نسل گرگ كاملا" منقرض شده است. آلودگي رودخانه‌هاي منتهي به خليج گرگان، نه تنها مكان‌هاي تخم‌ريزي ماهيان ( مثلا" كُلمه ) را از بين برده، كه به آلودگي شديد خليج گرگان نيز دامن زده است. آب بندان زاغمرز را كه رسما" در فهرست رامسر قرار دارد ، توسط اقداماتي كاملا" غير قانوني – احداث خط آهن – بيش و كم از رده خارج شده و بايد آن را فراموش كرد. وضعيت در مورد تالاب بين‌المللي كم‌جان كه زماني تأمين‌كننده آب شيرين درياچه‌هاي بختگان بود نيز به همين منوال است.
به همين ترتيب مي‌توانيد تالاب‌هاي طشك و بختگان، يادگارلو، هامون، اروميه و تعدادي ديگر را به فهرست اضافه كنيد. در همين حال پهنه‌هايي – مانند پارك ملي كوير –  توسط نظاميان اشغال شده و سازمان حفاظت محيط زيست اساسا" نظارتي بر اين مناطق ندارد. البته در كليه موارد، شما از منِ حاشيه نشين به مراتب بيشتر مطلع هستيد . قصد من در اينجا تنها يادآوري ابعاد وسيع صورت مسأله، حتا اگر موضوع بر سرِ 3/7 درصد از سرزمين پهناور ايران باشد، است.
    براي من هميشه اين پرسش مطرح بوده است كه چرا همه چيز بايد در محدوده همين 3/7 درصد اتفاق بيافتد؟ محمد عزيز، عمرم به پايان نزديك شده و هنوز پاسخي نيافته‌ام.


    زمستان سال گذشته مدتي را در خوزستان بودم. تصويري به دام دوربين افتاد كه بيش و كم وضعيت امثال ما را نشان مي‌دهد و مايلم به شما تقديم كنم.

ارادتمند: كامبيز بهرام سلطاني 
 

     فرجام سخن بهرام‌سلطانی چیست؟
    همان طور که بهرام‌سلطانی تأکید کرده است؛ وضعیت طبیعت ایران – حتا در مناطق چهارگانه‌ی تحت حفاظت آن - چنان غمبار و تیره است که در همه جا با محدودیت اعمال شده در قالب «آیش» هم نمی‌توان امیدی به خودترمیمی دوباره‌ی این بیمار رو به مرگ داشت. بنابراین، به نظر می‌رسد که دست کم در برخی از پاره‌های طبیعت ایران، کار از کار گذشته و دیگر نباید امیدوار بود که آن کارمایه‌های طبیعی به شکل اول خویش بازگردند. نکته‌ی دیگر – که سام عزیز هم به نوعی بر آن تأکید داشته است - این است که تدوين برنامه‌ی بهسازي و باززنده‌سازي يا Rehabilitation and Habitat Restoration  براي هريك از وضعيت‌هاي سه گانه‌ی مورد اشاره، مي‌تواند بسيار متفاوت باشد. بنابراین، تعيين يك مدت زمان ثابت مثل پنج سال، نمي‌تواند به عنوان یک نسخه برای همه جا تجویز شود.
    همچنان امیدوارم این بحث بتواند با تکامل و بالندگی بیشتر، به نجات طبیعت بیمار ایران کمکی مؤثر ارایه کند. درود بر همه‌ی دوستانی که در این جستار مشارکت کردند و سلام بر آنانی که چراغ خاموش فقط آمدند و خواندند و رفتند ...

درج نظر

كامبيز بهرام سلطاني: محمّد عزيز، عمرم به پايان نزديك شده و هنوز پاسخي نيافته‌ام!

    اين پرسش، ساعتي است كه دارد قلبم را مي‌فشارد. پرسشي از سوي يك استاد مسلم دانش بوم‌شناختي در اين بوم و بر كه دلش گرفته از اين كه چرا بايد روزگار طبيعت وطن اين گونه غمبار به پيش رود؟

    ديروز از كامبيز بهرام‌سلطاني عزيز خواستم تا در باره‌ي پيشنهاد آيش 5 ساله‌ي طبيعت ايران، روشنگري كرده و نور به اين جاده بتاباند.
    او هم رسم تردامني را دوباره معنا كرد و مهتابي كم‌نظير را بر اين جاده تابانيد.
    نظر اين استاد فرزانه را در يادداشت بعدي منتشر خواهم كرد؛ نظري كه مي دانم براي دو طرف دوستان درگير در اين چالش طلبگي مي‌تواند بسيار راهگشا و اميدبخش باشد.
    اما تا آن زمان مي‌خواستم براي كامبيز عزيز و دوست‌داشتني طبيعت ايران بگويم كه نه!
    قرار نيست و نبوده كه عمرت به پايان نزديك شده باشد استاد!
    من و ما رفيقي داريم آسماني ... كه تا دلت بخواهد مهربان است و تا دلت بخواهد دريادل ... از او خواسته‌ام و خواسته‌ايم كه تا پاسخ آن پرسش را نيافتي، نروي!
    و راستش باز از او خواسته‌ايم كه كاري كند تا تو حالا حالاها پاسخ آن پرسش را نيابي كامبيز عزيز من و ما!
    درود بر تو و دانش فراوانت كه بي‌منت بر اهالي وبلاگستان سبز سرازير كرده و مي‌كني.

    مي‌خواستم بگويم:
    بهرام‌سلطاني‌ها را كه مي‌بينم و نفس گرم اين مردمان داد و دين را در سرزمينم كه حس مي‌كنم ... ياد اين سروده‌ي زنهاردهنده مي‌افتم :

در این خاک زرخیز ایران زمین
نبودند جز مردمی پاک دین

همه دینشان مردی و داد بود
وز آن کشور آزاد و آباد بود

چو مهر و وفا بود خود کیششان
گنه بود آزار کس پیششان

همه بنده ناب یزدان پاک
همه دل پر از مهر این آب و خاک

پدر در پدر آریایی نژاد
ز پشت فریدون نیکو نهاد

بزرگی به مردی و فرهنگ بود
گدایی در این بوم و بر ننگ بود

کجارفت آن دانش و هوش ما
که شد مهر میهن فراموش ما

از آن روز دشمن به ما چیره گشت
که ما را روان و خرد تیره گشت

     و من ايمان دارم كه حضور بهرام‌سلطاني‌ها و پاسداشت حرمت آنها دوباره پايداري سرزمين مادري‌مان را افزايش خواهد داد و نشاط و زيست‌پالايي‌اش را دوچندان خواهد ساخت.

    پی نوشت:

    - برای آنها که ممکن است کامبیز بهرام سلطانی را نشناسند.

درج نظر

اين رسم را لطفاً پايان دهيد مديران عزيز مملكتي!

    ديروز - 17 بهمن 1388 - براي رونمايي از يك واحد توليدي جديد در بخش كشاورزي راهي شهرستان شال در استان قزوين شدم (قابل توجه سام خسروي فرد عزيز كه ميداند چه مي‌گويم! نمي‌داند؟). مطابق معمول سيلي از خبرنگار و عكاس و ... در معيت جناب استاندار قزوين و ائمه جمعه و نمايندگان مجلس و ديگر مديران مرتبط و نامرتبط حضور داشتند تا روبان قرمز اين كارخانه را ببرند.
    امّا نكته‌ي تأسف‌بار ماجرا، قرباني كردن (بخوان قتل عام) 5 گوسفند بي نوا در جلو پاي مقامات عزيز كشوري و لشكري بود!
    يكبار ديگر دوستان را ارجاع مي‌دهم به خطبه‌هاي ارزشمند امام جمعه‌ي كاشمر، آيت‌الله سيد قاسم يعقوبي عزيز در نكوهش چنين حركت‌هايي و اميدوارم همه از وزير راه – دكتر بهبهاني – تبعيت كنند و از چنين نمايش‌هاي هولناكي آن هم در ملأ عام و پيش چشم كودكان ممانعت به عمل آورند.

    پي نوشت:
    وزير راه را آوردم تا بگويم: اگر لكنت‌هايش را مي‌بينم، قوت‌هايش را هم مي‌بينم! نمي‌بينم؟

درج نظر

تصرف 5 هزار هکتار از جنگل‌های بختیاری با بهانه‌ای حیرت‌انگیزبه نام وقف!

    وقتی تازه‌ترین یادداشت دیده‌بان عزیز طبیعت بختیاری را خواندم، از حیرت، خشم و غم نمی‌دانستم که باید چگونه واکنش نشان دهم؟
    مگر می‌شود به رغم وجود تأکید قانون و حتا پاسخ سزاوارانه‌ی و حمایت رهبری نظام (ایشان به درستی گفته‌اند: عرصه‌های طبیعی بایر که قبل از اجرای قانون ملی شدن جنگل‌ها و مراتع هیچگونه احیایی در آن‌ها صورت نگرفته است، همچنان به عنوان انفال محسوب و مشمول موقوفات نمی‌گردند)، باز هم شاهد طرح چنین ادعایی در محافل قضایی کشور در مورد جنگل های بلوط پروز (جنوب استان چهار محال و بختیاری) باشیم؟
    و بدتر از آن، این که سرانجام قوه‌ی قضاییه نیز رأی نهایی خویش را به نفع جنگل‌خوارانی صادر کند که این بار در پوشش "وقف" وارد بازی تلخ تجاوز به عرصه‌های طبیعی زادبود شده‌اند؟
    راستی در چنین مواردی به کی یا کجا باید داد خود را رساند و فریاد برآورد که این امانت‌ها، میراث چندصدهزارساله‌ی این بوم‌ و بر مقدس هستند و نه سیصد ساله!
    چگونه می‌شود آنها را به ماجرای مرزهای مذهبی و ادعاهای وقفی بکشانیم؟ آیا چنین حرکت‌های نابخردانه‌ای از اعتبار و حرمت تعلقات مذهبی مردمان نمی‌کاهد؟ آیا بهتر نیست دین و شریعت چنین دوستانی نداشته باشد؟ دوستانی که خواسته یا ناخواسته به اصل موضوع بیشتر ضربه می‌زنند تا آن که بخواهند آن را پرو بال بخشند.
    درود بر هومان خاکپور عزیز که مرد و مردانه و یک تنه به دیده‌بانی از طبیعت ناهمتای بختیاری مشغول است و تهدیدها و تحدیدها را تاب می‌آورد. نمی‌آورد؟
     جا دارد که همه از او حمایت کنیم.

درج نظر

لطیف منتشر می‌کند: یادداشت‌های شبانه‌ی گرین‌بلاگی‌ها!

    عبداللطیف عبادی را که می‌شناسید! نه؟ او اخیراً در راستای تلطیف فضای خاکستری وبلاگستان سبز و کاهش درد ناشی از اصابت شیشکی‌های دوستان، اقدام به نگارش مجموعه‌ای لطیف و طنازانه با عنوان: «یادداشت‌های شبانه‌ی گرین‌بلاگی‌ها» کرده  و چند نمونه از آن را به عنوان پیش‌غذا برایم ارسال کرده است که حقیقتاً دل‌دردآورنده بود!
    او مژده داده که تقریباً هیچ یک از صاحب‌منصبان گرین‌بلاگ را از نظر دور نداشته و دست لطفش را بر سر همه خواهد کشید! نخواهد کشید؟ از محمّد خسروشاهی و مهدی زارع و مهدی اشراقی و ناصر کرمی بگیر تا ... محمّد درویش!
    لطیف این را هم اضافه کرده که در بین همه‌ی یادداشت‌های طنازانه‌اش، «یادداشت‌های شبانه‌ی محمّد درویش» چیز دیگری است و به جای یک شب، هفت شب و هفت روز ادامه دارد و خودش تاکنون هفتاد بار آن را خوانده و هنوز هم دارد می‌خواند و می‌خندد!
    فعلاً تا زمان انتشار آن طنزنامه‌های سبز، برای نمونه به ماجرای خوشمزه‌ی ناصر کرمی از منظری لطیف چشم بدوزید! به خصوص که ناصر این روزها، ظاهراْ بدجوری به دلیل سوت زدن در تاریکی، فلسفه‌ی پوچی خونش رفته بالا! نرفته؟

    «امروز داشتم از پنجره‌ی اتاق کارم خیابان را تماشا می‌کردم و به طرح آیش پنج ساله فکر می‌کردم که ناگهان  طرح یک داستان مینی مال در ذهنم جرقه زد. فضای داستان در سال‌های آیش پنج ساله می‌گذرد. سه بزغاله‌ی کوهی هستند به نام شنگول و منگول و حبه‌ی انگور. مامان‌شان می‌خواهد برود بیرون و بهشان می‌گوید: اگه غربیه آمد در را باز نکنید. ولی یک گرگی می‌آید و می گوید من از طرف آقای  دکتر صدوق آمده‌ام و یک پیغام خیلی خصوصی  برای مامان‌تان دارم و در را برایم باز کنید ... البته هنوز فقط یک طرح هست و باقی داستان را باید تا امشب کامل کنم . راستش از وقتی که کامنت‌های انتقادی در وبلاگم نوشته می‌شوند، دیگر نمی توانم ذهنم را خیلی روی مینی مال‌هایم  متمرکز کنم .همین  دیروز  یکی از عوامل سبزپرسی‌ها آمده بود با اسم مستعار برایم نوشته بود که  " به به ، چه وبلاگ خوب و قشنگی داری، اگر می‌خواهی میلیونر بشوی به وبلاگ من هم سری بزن" .  پر واضح بود که دارد به مشکل مالی ایرن متلک می‌پراند. من که البته محل سگ بهش نگذاشتم  چرا که شاعر بزرگ‌مان – غلامرضا تختی – می گوید: " با خوک کشتی نگیر، چون پیراهن تو کثیف می‌شود و ممکن است ضربه فنی هم بشوی " . ولی خدا کند لطیف فردا پیدایش بشود و بیاید بزند دهن این سبزپرسی را سرویس کند.»

درج نظر

وقوع یک فاجعه‌ی محیط زیستی در قلب خرم‌آباد!

    متأسفانه از لرستان همچنان خبرهای ناگوار می‌رسد ... آخرین خبر آن که به رغم مخالفت اغلب مدیران شهری و استانی و نمایندگانی از تشکل‌های مردم‌نهاد محیط زیستی، از جمله سعید اسداللهی، مدیرعامل فضای سبز شهرداری خرم‌آباد، علی رحیم کاکاوند، مدیرکل حفاظت محیط زیست استان لرستان، خورشیدوند، مدیرکل دفتر فنی استانداری لرستان، درویشی رییس دفتر استاندار لرستان و میرزا سرهنگی، دبیر تشکل یاران سبز لرستان، 45 درخت کهنسال در قلب خرم‌آباد به وسیله‌ی اره برقی و جرثقیل از میان رفته است!
    فاجعه چنان باورنکردنی است که مدیرعامل فضای سبز خرم‌آباد از آن با عنوان «فاجعه‌ی زیست‌محیطی» یاد می‌کند.
    خوشبختانه گویا با بالا گرفتن اعتراض‌های مردمی و وساطت شخصیت‌های استانی، فعلاً از قطع 22 اصله درخت کهنسال دیگر ممانعت به عمل آمده است.
    خوب است محسن تیزهوش عزیز، آوای سبزش را به کار اندازد و در باره‌ی چرایی این ماجرای تلخ گزارشی را تهیه و منتشر کند.
    ظاهراً آن گونه که برخی از جراید محلی استان گزارش کرده‌اند، نیروهایی از لشکر 84 خرم‌آباد این اقدام پرسش‌برانگیز را انجام داده‌اند. به هر حال، منتظر می‌مانیم تا ببینیم، محسن چه دارد تا برایمان بگوید؟

درج نظر

در سفیدکوه لرستان، پازن‌ها دیگر مست نمی‌شوند! می‌شوند؟

    سفیدکوه را اگر نگوییم که همه‌ی ایرانیان، دست‌کم همه‌ی هموطنان عزیز دیار لرستان می‌‌شناسند و ساعتی از زندگی‌هاشان را در پناه دامنه‌ها و صخره‌های استوار، سربه فلک کشیده و سرسبزش به خاطراتی ماندگار بدل ساخته‌اند.
    سفیدکوه از یک منظر دیگر هم همیشه مورد توجه شیفتگان طبیعت و حیات وحش بوده است؛ زیرا کمتر جایی را می‌توان سراغ گرفت که چون سفیدکوه بشود فارغ‌البال از طنین جادویی برخورد شاخ کل‌های سرمست یار و جبروت آهنگین ضرباهنگ سُم پازن‌ها (capra aegagrus) در خلسه‌ای رؤیایی فرو رفت و ضرب زمین در ضربان دل طبیعت را به معنای واقعی کلمه درک کرد و با تمام وجود هوای عطرانگیزش را به درون ریه‌های تشنه‌ی پاکی و زلالیت فرستاد ...
    امّا ... و امّا شوربختانه این همه را دیگر کمتر کسی می‌تواند در سفیدکوه ببیند! باورتان می‌شود؟
    دیگر از آن سرمستی‌ها در سفیدکوه کمتر نشانی باقی‌مانده است ... توگویی حالا مدتهاست که زمان مستی پازن‌ها به سرآمده! می‌دانید چرا؟
    اگر نمی‌دانید، لطفاً گزارش دردناک مجید دریکوند – دانشجوی کارشناسی ارشد محیط زیست – را در صفحه‌ی 4 از شماره‌ی 243 هفته‌نامه‌ی صدای ملّت - که در ۲۶ دی ماه ۱۳۸۸ منتشر شده است - بخوانید تادریابید که چگونه بلایی به نام ورزش مفرح شکار! توسط عده‌ای نابخرد که خود را شکارچی می‌خوانند (به قول سام: شکارکُش)، عجیب‌ترین و بی‌سابقه‌ترین و ناجوانمردانه‌ترین و نابخردانه‌ترین کشتار کل و بز را در تاریخ حیات طبیعی ایران رقم زده‌اند؛ آن هم به رغم آن چیزی که نویسنده‌ی مطلب: «تلاش وافر سازمان محیط زیست استان لرستان» برای جلوگیری از این کشتار خوانده است!
    دریکوند در انتهای یادداشت غمبار و حسرت‌آمیزش به تلخی و حسرت می‌نویسد: «اینها میراث لرستان هستند؛ نباید تنها برای ارضای اَتش شکار، این جمعیت اندک باشکوه شکننده را اینگونه سلاخی کرد
    و با این امید سبز پایان می‌برد:
    «باشد که به جای کشیدن ماشه‌ی تفنگ و به جای برهم زدن آرامش پرمعنی سفیدکوه با صدای مبهم گلوله، صدای شاتر دوربین‌های عکاسی را بشنویم که این میراث گرانبها را ماندگار می‌کنند

    راستی! چرا لب دریا که می‌رویم
    و تور که در آب می‌اندازیم
    طراوت را از آب شکار نکنیم و به تور نیاندازیم؟ آن شکار ناهمتایی را که زندگی‌مان را تا وقتی که هستیم به خاطره بدل می‌سازد، به شور ... به عشق ...

    باز هم یک توضیح ضروری!
     بر خلاف آن یکی یادداشت، این یکی کاملاً با پیشنهاد آیش 5 ساله‌ی طبیعت ایران مرتبط است! نیست؟

درج نظر

کارنامه‌ی محیط زیستی 10 دولت در ایران  از بهمن 1357 تا بهمن 1388

 

     در حوزه‌ی محیط زیست، مهم‌ترین فرازها و فرودهای 10 دولتی که تاکنون در جمهوری اسلامی ایران قدرت را در دست داشته‌اند، چیست؟
    آیا می‌توان از کارنامه‌ی سبز این دولت‌ها حمایت کرد؟ آیا این کارنامه به حد کفایت سنگین و وزین بوده است؟ آیا امروز در موقعیتی پایدارتر از منظر ملاحظات محیط زیستی به آینده‌ی سرزمین مادری و مواهب طبیعی کم‌نظیرش می‌نگریم یا لکنت‌ها بیشتر و ضعف‌ها آشکارتر و زخم‌ها ژرف‌تر شده است؟ مردم در کجای این تراز 31 ساله قرار دارند؟ آیا مردمی که امروز هوای بهمن 1388 را در سرزمین عزیز ایران نفس می‌کشند، بیشتر از مردم بهمن 1357 باید قدرشناس طبیعت دانست یا خیر؟ و آیا حوزه‌ی نفوذ سبزاندیشی، امروز قلمروی گسترده‌تری را به خود اختصاص داده یا آن روز؟
    پروفسور علی یخکشی (به نمایندگی از دانشگاه)، استاد احمد آل یاسین (به نمایندگی از بخش اجرا)، الهه موسوی (به نمایندگی از رکن چهارم دموکراسی) و نگارنده به عنوان پژوهش‌گر در حوزه‌ی منابع طبیعی کشور، کوشیده‌ایم تا در گفتگو با فریبا والیات، دبیر صفحه‌ی محیط زیست دویچه وله صدای آلمان، زشت و زیبای محیط زیست ایران را به تصویر کشیم. هر چند باید اعتراف کرد در این مجال کوتاه هرگز نمی‌توان سزاوارانه به نقد و بررسی این کارنامه‌ی قطور 31 ساله پرداخت.
    فایل شنیداری این مصاحبه‌ها را نیز می‌توانید از اینجا دریافت کنید و بشنوید.

                                                         درج نظر

شکارکُش‌های عزیز: از یوزپلنگ‌ها یاد بگیرید!

    لطفاً سری به درگاه مجازی روزنامه دیلی میل بزنید و با چشمان خود تصاویری را از سه برادر ببینید ... آن سه برادر کنیایی چنان با این جانور زیبارو و مظلوم مهربانی می‌کنند، که نه‌تنها حیرت میشل دنیس هاوت (عکاس راوی ماجرا) را برمی‌انگیزد؛ بلکه اینک دنیای حیات وحش و بسیاری از علاقه‌مندان به این حوزه را نیز حیرت زده کرده است.
    میشل در شرح این ماجرای کم‌نظیر و افسانه‌ای می‌گوید: «آن سه یوزپلنگی را که در این تصاویر می‌بینید، دارای یک مادر مشترک هستند که از 18 ماهگی، یعنی زمانی که مادرشان آنها را برای همیشه ترک کرد، با هم زندگی می‌کنند. در یکی از روزهای اکتبر سال 2009 آن سه برادر به گله‌ای از آهو برخورد می‌کنند. آهوها هم جملگی با دیدن این شکارچی‌های تیزپا فرار را بر قرار ترجیح می‌دهند، جز یکی از بچه‌ آهوها که نتوانست خود را از مهلکه برهاند و به دست شکارچی‌ها افتاد! همه منتظر فرجام تلخی برای این بچه آهو بودیم، امّا دقیقاً از اینجا بود که ماجرا تغییر کرد و شما می‌توانید تصاویر حیرت‌انگیز این رخداد ناهمتا را اینجا ببینید ... میشل می‌گوید: پس از آن که آن سه برادر نخست بچه آهو را به زمین زدند، ناگهان علاقه‌ی خود را برای از میان بردن و خوردن این شکار لذیذ از دست دادند و همانند گربه‌ای که یک کلاف نخ پشمی را به یک قاب طلا ترجیح می‌دهد ترجیح دادند با شکارشان به بازی و تفریح بپردازند و دست نوازشی بر سر بچه آهوی خوش‌شانس قصه‌ی ما بکشند

    بربنیاد گزارش دیلی میل، به رغم پایان خوش و کاملاً هندی این داستان شگفت‌انگیز؛ بسیاری از متخصصین و علاقه‌مندان حیات‌وحش – از جمله سام خسروی فرد در سرزمین ماهاتیر محمد و عبدالله سالاری در اون‌طرف آب احتمالاً - هنوز در پی پاسخ این پرسش هستند که چه نیرویی یا حسی سبب رفتار حیرت‌انگیز این تیزپاترین شکارگرهای عالم شده است ؟
    شما چه فکر می‌کنید و چند درصد حدس می‌زنید که اگر به جای این سه برادر، آن هموطن عزیز ما با این بچه آهو روبرو می‌شد، چنین حرکتی را ممکن بود انجام دهد؟
    اصولاً در آن صورت از حرکت کدامیک بیشتر تعجب می‌کردید؟! آن شکارکش فیس بوکی یا این سه برادر عزیز کنیایی؟!
    گفتنی آن که در اینجا هم می‌توانید مهربانی یک پلنگ را با یک موش صحرایی ببینید! موشی که داشت غذای پلنگ را هم ناخنک می‌زد!
    شما را نمی‌دانم، اما من که ترجیح می‌دهم با مشاهده‌ی چنین تصاویری، مثل این بچه‌ی دوست‌داشتنی! کاملاً ریلکس در طبیعت دراز کشیده و در افسون زیبایی‌هایش خود را شناور کنم ...

    توضیح ضروری:
    محتوای این یادداشت هیچ ارتباطی به ضرورت اجرای طرح آیش 5 ساله ندارد! دارد؟

درج نظر

چرا سازمان حفاظت محیط زیست 12 سال است که آمار نمی‌دهد؟

    در سال جهانی گونه‌گونی زیستی قرار داریم و عملاً بیش از یک دوازدهم از این سال را هم از دست داده‌ایم، اما دریغ از کوچک‌ترین واکنش و بازخورد درخور از سوی مهم‌ترین نهاد متولّی گونه‌گونی یا تنوّع زیستی در ایران؛ یعنی سازمان حفاظت محیط زیست کشور.
    کمترین انتظار از سازمانی که خود را پاسدار اصل 50 قانون اساسی کشور می‌داند، این است که به صورتی پیوسته و هدفمند، به پایش شاخص‌های پایداری در زیست‌محیط وطن اقدام کرده و نتایج حاصل از این مطالعات و بررسی‌های پیوسته را منتشر سازد. اما هر چه بیشتر می‌گردیم و دست را سایبان چشم قرار داده و به دور‌ها می‌نگریم، باز هم کمتر نشانی از شناسه‌هایی می‌یابیم که تأیید‌کننده‌ی چنین کوشش‌هایی در نهاد متولّی این حوزه باشد.
    راست آن است که سازمان حفاظت محیط زیست، عملاً 12 سال است که سکوت کرده است؛ این سکوت به ویژه شاید در حوزه‌ی محیط زیست طبیعی ملموس‌تر و البته دردناک‌تر هم باشد! چرا که هیچ آماری از وضعیت تنوّع زیستی گیاهی و به ویژه جانوری و تعداد وحوش ساکن در زیستگاه‌های تحت حفاظت سازمان به بیرون درز نکرده است! کرده است؟
    شگفتا که به رغم این خود پنهانی آشکار و آزاردهنده، همه ساله شاهدیم که مجوز‌های شکار در شمارگانی بیش از هزار رأس در سال صادر می‌شود؛ به طوری که تنها در شش‌ماه‌ی اخیر بیش از 700 مجوز شکار از سوی سازمان حفاظت محیط زیست صادر شده است؛ رخدادی که علی‌القاعده باید نشان از فزونی جمعیت شکار در برخی از مناطق چهارگانه باشد و این به نوبه‌ی خود باید حکایت از سرشماری دقیق و داشتن آمار به روز از وضعیت وحوش ایران داشته باشد.
    امّا آیا واقعاً چنین است؟ اگر پاسخ مثبت است، چرا سازمان آمارهای خود را منتشر نمی‌کند تا مورد استناد نخبگان و فعالان این حوزه هم قرار گرفته و پایه‌ی مطالعات بعدی را در محافل دانشگاهی و تحقیقاتی مرتبط فراهم آورد؟ و اگر آماری در کار نیست؛ چگونه و با چه استنادی مجوز شکار، آن هم در چنین مقیاسی صادر می‌گردد؟!
    این پرسشی است که همه دوست دارند از جناب آقای دکتر محمّدباقر صدوق، معاون محیط طبیعی سازمان که مدیری خوشنام، متخصص و محبوب در بین اغلب ذینفعان این حوزه است، طرح کنند و پاسخی سزاوارانه و امیدبخش نیز از ایشان و مجموعه‌ی تحت امرشان دریافت دارند.

    یادمان باشد:
    اگر امروز پیشنهاد آیش 5 ساله‌ی طبیعت ایران از سوی برخی از فعالان این حوزه مطرح می‌شود، این واکنشی است به وجود نگرانی شدید نخبگان و فعالان محیط زیست از روند روبه قهقرای گونه‌گونی زیستی در ایران‌زمین؛ روندی که هشدار می‌دهد: سرزمینی که استعداد پذیرش گیاه و جانور را نداشته باشد، توان پذیرش آدمی را هم نخواهد داشت؛ چرا که این سرزمین بیمار است! نیست؟
    باشد که در سال 2010؛ سالی که عنوان سبز و دلنشین «گونه‌گونی زیستی» را از سوی سازمان ملل متحد بر پیشانی خود دارد؛ خبرهای امیدبخش‌تر و خوش‌تری را از سوی سازمان حفاظت محیط زیست کشور بشنویم و بخوانیم.

(این یادداشت در صفحه ۹ شماره امروز روز نامه پول - ستون نگاه سبز - منتشر شده است)

درج نظر

براي مديراني كه طبيعت ستيز هستند!


    اگر دوست داشتيد، بخش نخست از گفتگوي مفصل نگارنده را با خبرنگار سختكوش و دوست‌داشتني خبرگزاري مهر – جواد حيدريان عزيز - مي‌توانيد اينجا بخوانيد تا دريابيد كه
     چرا برخي از مديران ما هنوز طبيعت‌ستيز هستند؟
    چرا محمّد درويش پس از 15 سال پژوهش ميداني و كتابخانه‌اي در حوزه‌ي محيط زيست و منابع طبيعي، ترجيح داد كه وارد تعامل و پژوهش مجازي شود؟
    و چرا فقر اقتصادي نمي‌تواند مهم‌ترين عامل تخريب محيط زيست در ايران باشد؟

این هم از دانشجوی محیط زیستی که خارج از ایران دکترا می‌خواند!


    این عکس در بیابان‌های اطراف تهران گرفته شده و با افتخار در فیس بوک صاحب عکس هم منتشر شده است تا لابد همه ببینند و بدانند که این آقا چه شازده‌ی گل‌پسری هست! نیست؟
    اما به باور من، شرم‌آورتر از این کار، کامنتی است که به گفته‌ی صاحب تارنمای زاغ‌بور، یک دانشجوی محیط زیستی که خارج از ایران دکترا می‌خواند در کامنت‌های عکس نوشته است ...
    می‌دانم، شاید باور نکنید؛ اما این تحصیل‌کرده‌ی مکتب محیط زیست، برای این شکارکُش ناجوانمرد نوشته است:

 دوتاش را برای فسنجان ما بگذار کنار!

    این است درد بزرگ طبیعت وطن؛ دردی که امروز دکتر سعید آخانی عزیز در تالار حقوق بشر دانشگاه شهید بهشتی تهران هم با صدایی لرزان و دلی پردرد فریاد زد و به زودی در باره‌ی آن خواهم نوشت.

   گاه فکر می کنم که چرا بیژن فرهنگ دره شوری عزیز می گوید: آیش 50 ساله هم جوابگوی درمان بیماری طبیعت ایران نیست، چه رسد به 5 ساله!

    مؤخره:
   اگر فرض کنیم که هر یک از این اردک‌ها به طور متوسط مسئول حیات بخشیدن به ده جوجه اردک دیگر بودند، آنگاه ژرفای جنایت این قاتل خندان و چشم در دوربین را بیشتر می‌شود درک کرد! نمی‌شود؟

                                                         درج نظر

در كوه‌هاي بندو خارپشت‌ها هم امنيت ندارند، چه رسد به آهوها و گوزن‌ها!

    بندو، نام دهكده‌اي است كه در قلمرو جاذب‌ترين بخش سرمايه‌گذاري ايران – عسلويه – واقع شده و در حقيقت در شمار آباد‌بوم‌هاي شهرستان کنگان استان بوشهر جاي مي‌گيرد.
    گزارش عبدالصمد محمدي را در پايگاه اطلاع‌رساني بُنا بخوانيد تا دريابيد كه چگونه شكارچيان روستايي كه فقط 600 نفر جمعيت دارد، توانسته‌اند چنين بلايي را در طول دو سه دهه‌ي گذشته  بر سر آهوها، گوزن‌ها و اينك خارپشت‌ها (چوله‌ها يا شوگرده‌ها) بياورند!
    توجه كنيد كه اين شتاب ناباورانه‌ي مرگ حيات در كوهستان‌هاي بندو فقط در يك نسل از شكارچي‌ها رخ داده و ماجرا به نسل پيش هم حتا نمي‌رسد!
    تجربه‌ي نگارنده از حضور در زيستگاه‌هاي استان‌هاي زاگرس‌نشين هم جملگي همين مدعا را تأييد مي‌كند كه شكار بي‌رويه در اين مناطق، مهم‌تر از تخريب زيستگاه‌ها، سبب‌ساز نابودي وحوش را فراهم آورده است.
    اميدوارم دوستان وبلاگ‌نويسي كه در اين مناطق زندگي مي‌كنند، از تجربه‌هاي خود در چهارمحال و بختياري، لرستان و ... بنويسند.
    ممنون از ابوحنانه‌ي عزيز كه لينك اين گزارش را برايم فرستاد.

                                                            درج نظر

امیدوارم مثل معروف " تا 3 نشه"؛ شامل حال گرین بلاگ هم نشه!

   

    خوشبختانه ماجرای فیل‌سواری مجدد و دولا دولای گرین بلاگ برای بار دوم و با ارسال محتوای شجره‌نامه‌ی مهدی اشراقی که این روزها از سرزمین ماهاتیر محمّد تا اروند رود پیوسته در رفت آمد است، حل شد.   

     فقط امیدوارم این قصه‌ی پرغصه به راند سوّم نکشد و شامل حال آن ضرب‌المثل مشهور پارسی نشود!
    دوستان گرین‌بلاگی هم لطف‌کنند تا آنجا که می‌توانند، از استفاده‌ی مشکوک از تیترهایی که بوی فیل‌سواری ممکن است از آنها استشمام شود، جداً خودداری کرده و از تردد و توقف بی‌جا که مانع این کسب و کار پررونق شود، بپرهیزند!

درج نظر

آقای قالیباف: این صحنه‌ها را که می‌بینم، دلم می‌گیرد! شما چطور؟

    اینجا کوچه 26 غربی، خیابان علامه طباطبایی در سعادت‌آباد تهران است ... اینجا زمانی به واسطه‌ی باغ‌های زیبا و تپه‌ماهورهای سرسبز و کاریزها و چشمه‌های پرآبش شهرت داشت و حالا هم البته شهرت دارد! ندارد؟

ادامه نوشته

وقتی که بیژن فرهنگ دره‌شوری حجت را تمام می‌کند! نمی‌کند؟

 

    بیژن را همه می‌شناسند و عشق کم‌نظیرش را به مواهب ناب سرزمین مادری باور دارند. درباره‌اش پیش‌تر هم نوشته‌ام و با اشک‌هایش برای لاک‌پشت‌های قشم مثل بسیاری دیگر از هموطنان عزیزم – از جمله سام خسروی فرد – گریسته‌ام.
    اینک او در مصاحبه با خبرگزاری مستقل محیط زیست ایران، صراحتاً می‌گوید: آیش 5 ساله‌ی طبیعت ایران، نه‌تنها لازم است که کم هم هست؛ حتا آیش 50 ساله هم ممکن است جواب ندهد! چه رسد به 5 ساله.
    حال از آنجا که می‌دانم نویسنده‌ی آتشین‌مزاج آتش نوشت – که در زادگاه ماهاتیر محمّد دارد مشق حیات وحش می‌نویسد و می‌خواند، آن هم در مقطع دکترا -  بیژن را به عنوان یک متخصص و عاشق واقعی طبیعت به رسمیت می‌شناسد، امیدوارم اندکی با انعطاف و مهربانی بیشتر با آیش 5 ساله روبرو شود. چرا که دیگر نمی‌توان بیژن را با رمالی و موج‌سواری و ... مرتبط دانست! می‌توان؟
تازه بیژن، سام را یاد این شعر شاملو هم می‌اندازد:

جاده‌ها با خاطره‌ی قدم‌هاي تو بيدار مي‌شوند
كه روز را پيش‌باز مي‌رفتي
هر چند سپيده تو را از آن پيشتر دميد
كه خروسان بانگ سحر كنند...

    بی‌ارتباط:
    پیش‌تر هم اشاره کرده‌ام که اغلب بزرگان محیط زیست ایران، از جمله اسکندر فیروز عزیز هم صراحتاً به نگارنده گفته‌اند که سالهاست تفنگ شکاری خود را کنار گذاشته و دیگر هرگز به چنین کاری فکر نمی‌کنند. خوب است تمام شکارچیانی که خود را مدعی مریدی از مراد خود می‌دانند، از اسکندر فیروز تبعیت کرده و اسلحه‌های شکاری خود را برای همیشه به دیوار بیاویزند و به فرزندان خود، عملاً درس مهرورزی با زیستمندان طبیعت دهند. باور کنید، طبیعت ایران – در صورت اعمال مدیریت خردمندانه -  آنقدر جاذبه و استعداد دارد که بی‌‌نیاز از درآمد حاصل از توریسم شکار هم بتواند به بقای خود امیدوار بماند.

    راستی!
    کسی می‌داند صدور 700 مجوز شکار در طول شش ماهه‌ی گذشته توسط سازمان حفاظت محیط زیست را باید نشانه‌ی داشتن آمار دقیق از سوی سازمان از جمعیت حیات وحش دانست یا نشانه‌ی هرج و مرج و حاکمیت یک بام و دوهوایی در آنجاها؟!
    واقعاً اگر مجوز شکار صادر می‌شود، یعنی ما آمار داریم و می‌دانیم در کجا جمعیت وحوش بیش از حد نرمال وجود دارد؛ پس چرا آمارها را اعلام نمی‌کنیم؟ و اگر آمار دقیقی نداریم و وضعیت محیط زیست و زیستگاه‌های حیات وحش خراب است – که هست – چگونه مجوز شکار صادر می‌کنیم؟

    می گویم نکند ماجرا به قصه سفارت آلمان ربط دارد! ندارد؟

    در همین ارتباط:

   - طرح آیش از نظر مردم ساکن در اطراف تالاب گندمان - هومان خاکپور

درج نظر

و سرانجام سازمان جنگل‌ها، مراتع و آبخیزداری کشور هم پذیرفت!

    اواخر سال گذشته بود که به اتفاق چند تن از دوستان – از جمله ناصر کرمی و الهه موسوی – در همایشی شرکت کردیم که در آن عالی‌ترین مقام سازمان جنگل‌ها، مراتع و آبخیزداری کشور – دکتر فرود شریفی – با افتخار اعلام کردند: «پس از ۴۰ سال، امسال برای نخستین بار توانستیم میزان تخریب منابع طبیعی کشور را با میزان احیاء آن به تعادل رسانده و در حقیقت تخریب را به صفر برسانیم!» ادعایی که البته همان زمان هم با مخالفت جدی بسیاری از محافل کارشناسی و دانشگاهی روبرو شد و حتا نویسنده‌ی روزنامه کیهان هم به مخالفت با آن پرداخت!
    اما اینک، یعنی به فاصله‌ی 11 ماه از انتشار آن ادعای بحث‌برانگیز، یکی دیگر از مدیران ارشد سازمان – رضا روشنی - در گفتگو با ایرن، صراحتاً اعتراف کرد که سرعت تخریب عرصه‌های جنگلی و مرتعی کشور بیشتر از سرعت احیاء آنهاست.
    البته معاون دفتر آبخيزداري و مناطق سيلخيز سازمان جنگل‌ها، مراتع و آبخیزداری کشور این را هم اضافه کرد که دلیل اصلی شتاب گرفتن تخریب عرصه‌های منابع طبیعی در ایران، نبود حمايت قانوني از برنامه‌هاي حفاظت و نگهداري جنگل‌ها و مراتع در سطح ملّی است.
    و این سخن حقی است.
    در حقیقت، بازخورد سخن دیروز دکتر شریفی در نزد برنامه‌ریزان و کلان‌نگران دولتی آن است که الحمدالله وضع منابع طبیعی خوب است و دیگر نیازی به تزریق بودجه اضافی نیست! هست؟
    در صورتی که بازخورد جمله‌ی خبری امروز مدیر همان سازمان این است که نه! وضع در عرصه‌های منابع طبیعی نه‌تنها خوب نیست که تخریب دارد شتاب می‌گیرد و باید دولت بیشتر از این بخش حمایت کند.
    و این همه‌ی حرفی بود که نگارنده خود در آن گفتگوی مناظره‌گونه با فرود شریفی کوشید تا انتقال دهد.
    حالا به نظر شما کدامیک از این دو گزینه به نفع منابع طبیعی کشور بود یا است؟

                                                           درج نظر

برای پژمان که بی سر و صدا دارد برای آقایی سال 2010 ؛ سال جهانی گونه‌گونی زیستی می‌کوشد!

    پژمان و پژمان‌ها را باید تحسین کرد، آنهایی که بی‌هیاهو می‌کوشند تا با آنچه در توان دارند، سال جهانی گونه‌گونی زیستی را رنگ و بویی ایرانی دهند و به جهانیان ثابت کنند که در ایران هم هستند آدم‌هایی که دلشان برای طبیعت و موهبت‌های ناهمتایش می‌سوزد.
    آدم‌هایی که حاضرند به حرمت زیستمندان رو به انقراض سرزمین مادری، دست‌کم برای 5 سال دست به تفنگ شکاری نبرند و حریم مناطق چهارگانه را از هر نوع توسعه‌ی آزاردهنده‌ای و به هر بهانه‌ای (جاده‌کشی، معدن کاوی، عبور خطوط لوله، گسترش صنایع آلوده‌کننده و ...) پاس دارند.

        به کلبه‌ی مجازی دکتر محمّدرضا نوروزی عزیز روید و دست‌مریزادی نثارش کنید، بابت کارهای قشنگ فرهنگی که انجام داده است و یا دارد انجام می‌دهد.    من رفتم و احساس کردم که او امروز پیامبر من بود ... شاید پیامبر شما هم باشد ...

درج نظر

آیا این بار نوبت روحانیون سبز است که بیایند؟!

    به دنبال سخنان سبزرنگ دو امام جمعه مهم کشور در قم و شیراز، اینک حجت‌الاسلام حسین نمازی از بام‌ترین بام ایران، حجت را تمام کرده و می‌گوید: «حفظ منابع طبیعی از هر دستاورد بزرگ صنعتی دیگری، حتا هسته‌ای مهم‌تر است.»

    نه! خواب نمی‌بینید، لطفاً دست به گیرنده‌های خود هم نزنید! ماجرا کاملاً جدی است و گویا ایران می‌رود تا شاهد ظهور طیفی از سبزترین آخوندهای خود از زمان شاه عباس صفوی تا امروز باشد.
    می‌گویید نه! خودتان سری به تارنمای هومان خاکپور بزنید و متن کامل سخنان نماينده ولي فقيه درجهادکشاورزي و منابع طبيعي چهارمحال و بختياري را بخوانید تادریابید که سبزها دارند می‌آیند! نمی‌آیند؟

                                                                  درج نظر

گراند کانیون ایران را یادتان هست؟ نه تنها خودش که پرنده‌هایش هم دارند می‌میرند!

    به دنبال درخواست عمومی برای گریستن در سوگ تنگه هایقر (higher) و گراندکانیون ایران، امروز ایمیلی تکان دهنده از یک هموطن عزیز به نام فرشید دریافت کردم که مرا به شدت نگران کرد.
    فرشید برایم نوشته که یک کوهنورد است و در طول هفت سال گذشته تا امروز 10 بار به این منطقه آمده و تمامی تنگه را درنوردیده است. او می‌نویسد که تنگه هایقر در بین مناطق فراوانی که دیده است، یکی از منحصربه‌فردترین‌هاست و قرار بوده به ژئو‌پارک بدل شود و در حقیقت به یکی از قطب‌های گردشگری طبیعی ایران تبدیل گردد که متأسفانه فتنه‌ی سدسازی به جان این تنگه هم افتاد ...

ادامه نوشته

قانون جامع مدیریت خاک ؛ زمانی برای پایان پاسکاری مجلس و دولت!

   

    هیچ زمان چون امروز، منابع و اندوخته‌های آبی/خاکی کشور با دیو پلشت آلودگی روبرو نبوده‌اند؛ هیچ زمان نبوده که بلای آلودگی در اثر اُفت کمی منابع آب و جابجایی گسترده‌ی خاک در اثر فرسایش اینگونه نمایان شود.
    و هیچ زمان دیگری را نمی‌توان سراغ گرفت که پساب‌های خام این گونه افسارگسیخته و بی‌مهابا و در چنین حجم باورنکردنی، زیستگاه‌های انسانی و جانوری ما را نشانه رفته باشند.
    با این وجود، نکته‌ی تلخ‌تر و غم‌انگیزتر داستان این است که وقتی به قوانین موجود کشور نظر می‌اندازیم و شرح وظایف سازمان‌ها و وزارتخانه‌های ذیربط را مطالعه می‌کنیم، به واقعیتی حیرت‌انگیز می‌رسیم! به این که هنوز هیچ متولّی قانونی برای حفظ توان زیست‌شناختی (بیولوژیک) خاک وجود ندارد! باورتان می‌شود؟
    نه وزارت جهاد کشاورزی، نه سازمان حفاظت محیط زیست، نه مؤسسه استاندارد و نه هیچ نهاد دیگری این مسئولیت را برعهده نگرفته و نمی‌گیرد!
    برای همین است که همچنان منتظریم تا ببینیم لایحه‌ی جامع مدیریت خاک، چه زمان توسط نمایندگان مجلس در صحن بهارستان به شور و تصویب می‌رسد و مملکت را از این بلاتکلیفی نجات می‌دهد؟!
    فقط امیدوارم در آن زمان، هنوز خاک پاکی وجود داشته باشد که بشود از آن حراست کرد!
    در همین باره، مصاحبه نگارنده را می‌توانید در صفحه‌ی 3 از شماره‌ی امروز – 10 بهمن 88 - روزنامه  جوان بخوانید.

                                                             درج نظر

روزگار خشك خراسان در برابر  روزگار خيس زاگرس

    برپايه‌ي تازه‌ترين يافته‌هاي آب و هوايي منتج از نقشه‌هاي خشكسالي كه توسط دكتر مرتضي خداقلي و همكاران سختكوشش در پایگاه مدیریت خشکسالی کشاورزی مرکز تحقیقات کشاورزی و منابع طبیعی استان اصفهان تهيه و منتشر شده است، دو استان خراسان رضوي و شمالي در سخت‌ترين شرايط اقليمي خود در طول 30 سال گذشته به سر مي‌برند، به نحوي كه ميزان ريزش‌هاي آسماني اين مناطق در طول 4 ماهه‌ي نخست سال آبي 89-1388 بيش از 60 درصد كمتر از ميانگين 30 ساله در مدت مشابه بوده است. چنين است وضعيت سكونتگاه‌هاي ديرينه‌ي ديگري چون شاهرود، خور و بيابانك، كاشمر، سبزوار و بيارجمند.
    درعوض اما، طبيعت همچنان به بام ايران در چهارمحال و بختياري و بسياري ديگر از مناطق غربي كشور لبخند زده و روزگاري خيس‌تر از هميشه را برايشان به ارمغان آورده است.

    نكته جالب در اين ميان، وضعيت شهرستان‌هايي چون زاهدان و جيرفت و بم است كه به صورت غيرمنتظره‌اي، ترسال‌ترين سال خود را در طول دست كم سه دهه‌ي گذشته تجربه مي‌كنند.
    بنابراين از همين حالا، گردشگران نوروزي مي‌توانند اين مناطق را به عنوان يكي از هدف‌هاي سفرهاي خود برگزينند.

    در همين باره:

    - در پایان پاییز ۸۸ ؛ بیش از ۸۰ درصد خاک ایران به تصرف سبزها درآمد!

درج نظر

نسبت تکنولوژی به دایناسور، مانند نسبت چاقی به شترمرغ است!

    شرط می‌بندم تاکنون نه چنین تیتری را دیده بودید و نه از این پس هم خواهید دید! اما باور کنید که بین شترمرغ و دایناسور، همانقدر می‌شود ارتباط برقرار کرد که بین تکنولوژی و رشد چاقی در جوامع شهری.
    ماجرا از این قرار است که به تازگی (یعنی دقیقاً در روز تولد صاحب این تارنما!) دانشمندان دانشگاه ملّی استرالیا دریافته‌اند که بر خلاف آنچه پیش‌تر تصور می‌شد، اجداد شترمرغ‌های امروزی، توانایی پرواز کردن داشتند! امّا پس از انقراض دایناسورها – به همان دلیلی که وزیر راه گفته بود – شتر‌مرغ‌ها دیگر در برابر خویش هیچ دشمن بالقوه و خطرناکی ندیدند و درنتیجه تنبل و تنبل‌تر شده تا یواش یواش توانایی پردیدن را از دست دادند. به همین سادگی و به همین خوشمزگی!
    باور نمی‌کنید، اینجا را بخوانید تا باور کنید!
    منتها این داستان به همین‌جا ختم نمی‌شود! می‌شود؟
    وقتی در اثر فقدان دشمن طبیعی، ممکن است چنین بلایی بر سر شترمرغ بیاید که پرواز را هم فراموش کند؛ در حالی که فروغ نزدیک به نیم قرن پیش گفته بود: پرنده مردنی است؛ پرواز را به خاطر بسپار! معلوم است که در صورت حذف دشمن مجازی چه بلایی سر بسیاری از دولت‌ها و حکومت‌های دیکتاتوری می‌آید! نمی‌آید؟

    از اینها گذشته، تصورش را بکنید ورود اتومبیل و موتورسیکلت و انواع و اقسام دستگاه‌های کنترل از راه دور و بازی‌های رایانه‌ای، چه بلایی سر نسل امروز آورده، به نحوی که حدود دو سوم از شهروندان در اغلب نقاط جهان با اضافه وزن و چاقی مفرط روبرو شده‌اند، معضلی که به ویژه در کودکان بسیار حاد و مشهود می‌نمایاند.

    مؤخره:
    می‌ترسم از روزی که در چند میلیون سال دیگر می‌آید و در آن روز، آدم‌ها توان راه رفتن خود را از دست داده‌اند و بیشتر مایلند مثل مارها بر روی زمین بخزند!
    آهای آدم‌های یک میلیون سال بعد! یادتان باشد که یه آدمی به نام درویش، این هشدار را یک میلیون سال قبل داده بود! نداده بود؟

درج نظر

یک خبر خوب برای وزیر راه دولت دهم!

    به دنبال انتشار گفتگوی نگارنده با آخرین وزیر دولت دهم در ساختمان وزارت راه و ترابری – دکتر حمید بهبهانی – موجی گسترده از حیرت و شگفتی و تعجب و ... جامعه‌ی علمی ایران را فراگرفت!
   اما اینک چندین سایت معتبر علمی در جهان، از جمله نشنال جیوگرافیک - msnbc -  americanscientist -  sciencedaily -  softpedia و ... به کمک جناب وزیر آمده و ثابت کرده‌اند که انقراض جانوران عظیم‌الجثه، از جمله کانگروهای غول‌پیکر در استرالیا، کار تغییرات اقلیمی و عصر یخبندان نبوده! بلکه متهم شماره یک – همان طور که وزیر محترم فرموده‌اند – انسان‌ها هستند.
    بله پژوهشگران دو دانشگاه "والانگانگ" و آدلاید با کمک روش‌های نوین تعیین سن، ثابت کرده‌اند که عمر فسیل‌های گونه‌های جانوران در ابعاد بزرگ و بقایای ابزارهای انسان‌ها یکسان است. یعنی این فشارهای انسانی و نه فعل و انفعالات اقلیمی بوده که سبب انقراض دسته‌جمعی جانوران غول پیکر استرالیا در 40 هزار سال قبل را موجب شده است.

    این دانشمندان دیرینه‌شناس می‌گویند: «ما می‌دانیم از آمدن انسان به استرالیا بین 45 هزار تا 60 هزار سال می‌گذرد و بنابراین تقابل انسان با طبیعت مهمترین مؤلفه‌ی مؤثر در انقراض این حیوانات به شمار می‌آید.»

    موخره:

    بی موخره!

درج نظر

و سرانجام نخستین برف تهران در نهمین روز بهمن آغازیدن گرفت!

    از لحظاتی پیش، سرانجام چشمان میلیون‌ها شهروند حسرت به دل تهرانی هم به دیدن جمال بی مثال بلورهای زرین برف آشنا شد و همه با هم دعا می‌کنند تا این برف نو بتواند هم زمین‌های ما را طراوت بخشد و خشکی‌ها را بزداید و هم شادی بیاورد برای دل‌های خشکیده و نگاه‌های رمیده ...
    درود بر رفیق آسمانی که از هر رفیقی برای من و تو مهربان‌تر است! نیست؟

ادامه نوشته