لطفاً به مصیبت‌های زاگرس نیافزایید ؛ اگر هنر کاهش آن را ندارید!

     چند سالی است که حال جنگل‌های زاگرس خوب نیست؛ موج خشکسالی‌های اخیر و کاهش سطح آب‌های زیرزمینی، افزایش شمار و تراکم دام در عرصه، هجوم ریزگردها، طغیان سوسک چوبخوار، افزایش معنی‌دار رخداد آتش سوزی، شتاب زمین‌خواری و تغییر کاربری اراضی به بهانه توسعه کشاورزی یا گسترش حاشیه‌نشینی در اطراف شهرها، افزایش ذغال‌گیری، ویلاسازی و مسکن مهر، شکار بی‌رویه، گردشگری بی ضابطه و بدون ‌تناسب با آموزه بوم‌گردی (اکوتوریسم)، تشدید فعالیت‌های عمرانی مانند انتقال خطوط انرژی، سدسازی، انتقال آب بین حوضه‌ای و احداث پل و تونل و جاده‌های جدید به همراه کشت در زیراشکوب بلوطستان‌ها و بنه‌های زخم خورده از تیغ سقزگیری، جهان گرمایی و تغییر اقلیم و ... همه و همه دست به دست هم داده‌اند تا سیمای عمومی شش میلیون هکتار از بزرگترین رویشگاه جنگلی وطن واقع در باختر ایران‌زمین در بدترین شرایط بوم‌شناختی (اکولوژیکی) خود قرار گیرد؛ رویشگاهی که در آغاز دهه‌ی 40 هجری شمسی، پذیرای بیش از 12 میلیون بال از 140 گونه پرنده در تالاب‌های زیبایش از ارژن و شیمبار تا گندمان و چغاخور و از زریوار تا هشیلان بود؛ اما اینک حتا توانایی پذیرایی از یک سوم آن رقم را هم ندارد ؛ شناسه‌ای که آشکارا نشان می‌دهد حال زاگرس خوب نیست، آنقدر که ظاهراً حتا سنجاب‌های کوچولو و بازیگوشش هم با آن قهر کرده‌اند و رفته‌اند ...

ادامه نوشته

در ستایش بخشداری که قدر تالاب‌ها را می‌داند

    درست در زمانی که دکتر پرویز کردوانی با پیشنهاد شگفت‌انگیزش، توصیه به خواندن فاتحه برای مرگ دریاچه ارومیه می‌کند؛ از دیار چهارمحال و بختیاری خبر می‌رسد که با همکاری بخشداری، اداره کل محیط زیست استان و مردم محلی، موفق شده‌اند تالاب گندمان را که در اثر خشکسالی‌های اخیر و قطع حق‌آبه آن از طریق احداث سد چغاخور، تقریباً خشک شده بود، دوباره احیاء کنند. ماجرا از این قرار است که به همت بخشدار گندمان - آقای بهروز امینی – و هدایت و حمایت اداره کل محیط زیست استان چهارمحال و بختیاری، اقدام به تغییر شیوه آبیاری در اراضی کشاورزی مناطق همجوار تالاب شد و تمامی سطوح کشت شده، از جمله مزرعه جوی گل، مجهز به سامانه آبیاری تحت فشار شدند. در نتیجه به رغم آن که همچنان شرایط خشکسالی در منطقه حاکم است و آب مازادی هم از طریق سد چغاخور در اختیار تالاب گندمان قرار نگرفت، اما وضعیت گندمان، به سرعت رو به بهبود نهاد و آنگونه که در تصاویر خبرگزاری مهر منعکس است و نیز نگارنده از اهالی محل پرس و جو کرده ، زندگی و نشاط دوباره به این تالاب ارزشمند در بام ایران سلام داده است و پرندگان بسیاری مجدداً در کنار آن و آسمان آبی‌اش مأوا گزیده‌اند و پرواز می‌کنند ...  

ادامه نوشته

چرا تالاب ها در ایران در حال عقب نشینی هستند؟

     در باره شتاب حیرت انگیز مرگ تالاب ها در شمال، باختر، خاور، مرکز و جنوب ایران، گفتگویی با خبرنگار بخش محیط زیست روزنامه خورشید انجام داده‌ام که در این نشانی می‌توانید آن را مطالعه فرمایید.


درج نظر

تازه‌ترین هنرنمایی پرویز کردوانی در دانشگاه هنر!

    دکتر پرویز کردوانی، در تازه‌ترین موج از پیشنهادهای حیرت‌انگیزش برای بهبود وضعیت ایران، توصیه کرده تا برای نجات مردم آذربایجان و پایان دادن به غم و درد و رنج آنها، مرگ دریاچه ارومیه را پذیرفته و این بیمار بستری در اتاق اغما را بیش از این زجر نداده، سرم‌ها و آمپول‌های مسکن را رها کنید و محترمانه به خاکش سپارید و پس از ریختن 10 سانتی‌متر خاک بیابان‌های ایران بر مزارش، گل برویانید و سبزه درو کنید. ساده‌تر آن که این استاد بازنشسته دانشگاه تهران بر این باور است که برای نجات مردم منطقه و صرفه‌جویی در هزینه‌ها، چاره‌ای جز پایان‌دادن به زندگی دریاچه ارومیه نداریم؛ راهکاری که آشکارا بر این باورم که خطایی فاحش است؛ چرا که از قضا نگارنده و بسیاری از فعالان و متخصصان حوزه محیط زیست، منابع طبیعی و امور آب بر این باورند که نجات پایدار کیفیت زندگی در حوضه آبخیز دریاچه ارومیه در گرو نجات دریاچه ارومیه است. در این میان البته یک نکته غم انگیز دیگر، واکنش منفعلانه و سکوت سنگین حاکم بر همه‌ی آن سازمان‌ها، وزارتخانه‌ها، استانداری‌ها، دانشگاه‌ها و نمایندگان مجلسی است که ظاهراً بارها نسبت به خشک شدن دریاچه ارومیه ابراز تأسف کرده و خواهان احیای مجدد آن شده‌اند و حتا در عهدنامه یا توافق‌نامه "باری"، وظایفی هم برای خویش تعیین کرده‌اند و اینک همه گوشه‌ای نشسته و واکنشی نشان نمی‌دهند! چرا؟

    در این باره امروز، یادداشتی را در روزنامه اعتماد به چاپ رسانده‌ام که به همراه دو یادداشت دیگر از استاد اسماعیل کهرم و دکتر ناصر کرمی، در صفحات نخست و ششم این روزنامه انعکاس یافته است ...

ادامه نوشته

هشدار: تولید بیشتر گوشت، مرگ زمین را شتاب بخشیده است!

    در ماه گذشته میلادی، یعنی اکتبر 2012، سرویس جهانی هشدار محیط زیست – وابسته به UNEP (برنامه محیط زیست سازمان ملل متحد)- گزارشی منتشر کرد که بازتاب گسترده‌ای، به ویژه در نزد شهروندان کشورهایی چون ایالات متحده آمریکا، کانادا، استرالیا و برخی از کشورهای عضو اتحادیه اروپا داشت؛ یعنی همان کشورهایی که با مصرف سرانه 75 الی 120 کیلوگرم گوشت قرمز در سال، در صدر مصرف‌کنندگان گوشت در جهان ایستاده‌اند (در این گزارش، مصرف سرانه گوشت ایرانیان بین 25 الی 50 کیلوگرم در سال درج شده است که از همسایگان شرقی و غربی‌اش بیشتر، اما از ترکمنستان در شمال و عربستان صعودی در جنوب کمتر است) ...


ادامه نوشته

امروز اتفاق افتاد: دریاچه ارومیه صفحه نخست روزنامه همشهری را اشغال کرد!

 

    همان طور که پیش‌تر هم اشاره کردم، تجربه سفر اخیرم به دیار آذربایجان غربی نشان داد: ظاهراً در ارومیه موضوعات مهم‌تری از مرگ تدریجی دریاچه، برای قرار گرفتن در سبد اولویت‌های مردم و مسئولین قرار دارد و هنوز آنگونه که سزاوار است، مرگ نگین فیروزه‌ای شمال باختری وطن جدی گرفته نشده است؛ واقعیت تلخی که دیروز در گفتگو با اسدالله افلاکی، دبیر صفحه محیط زیست پرشمارگان‌ترین روزنامه کشور - همشهری - در میان نهادم و از چنین بی‌تفاوتی و فضای وندالیسمی  حاکم بر حوضه آبخیز دریاچه ارومیه گله کردم.

    امّا امروز، با مشاهده صفحه نخست همشهری، اندکی امیدوارتر شدم؛ چرا که دیدم مرگ تدریجی بزرگترین آبگیر داخلی کشور، هنوز آنقدر مهم است که بتواند سهم عمده‌ای از فضای آن را به تصرف درآورد.

    مشروح این گزارش به همراه گفتگوی نگارنده با اسدالله افلاکی را می‌توانید در این نشانی بخوانید؛ گفتگویی که تا همین لحظه هم، بازتاب‌های رسانه‌ای گسترده‌ای در فضای مجازی کشور به همراه  داشته است. 
    امید که این حساسیت‌ها سبب شود تا مرگ دریاچه ارومیه اینگونه غریبانه تداوم نیابد.


درج نظر

ارومیه ؛ از دریاچه ای که داشتیم تا دریاچه ای که داریم!

 

    سطح تراز دریاچه ارومیه در اردیبهشت 1375 رقمی در حدود 1278.5 متر را نشان می‌داد. شانزده سال و پنج ماه پس از آن تاریخ، آن رقم به 1270.65 متر کاهش یافته است؛ یعنی نزدیک 8 متر از ژرفای آب در دریاچه ارومیه کاسته شده و اینک تا نقطه صفر، یعنی ارتفاع 1267 متر، کمتر از 3.65 متر فاصله مانده است ...

ادامه نوشته

خبر خوشی که برای ارومیه مرگ به بار می آورد! نمی آورد؟

    در بیست و دومین روز از مهرماه سال جاری، مقصود قربانی - معاون بهبود و تولیدات گیاهی سازمان جهاد کشاورزی آذربایجان غربی - از تولید حدود 1.1 میلیون تن سیب درختی در استان طی سال جاری خبر داد و اشاره کرد که این میزان، 40 درصد افزایش تولید را نسبت به سال قبل نشان می‌دهد ؛ افزایشی که به اعتقاد عبدالرحمن کلیجی، مدیر باغبانی سازمان جهاد کشاورزی استان آذربایجان غربی، حتا می‌توان مقدار دقیقش را 41 درصد عنوان کرد ...

ادامه نوشته

آیا بارورسازی ابرها ارومیه را خشک‌تر کرد؟

    چند روز اخیر را به دیار آذربایجان غربی رفته بودم تا با بازدید از سد زرینه‌رود در منطقه بوکان (موسوم به سد شهید کاظمی)، اطلاعات لازم را برای یک پژوهش با عنوان "بررسی نشان‌زدهای ساخت سد زرینه رود بر روی مؤلفه‌های پایداری بوم شناختی حوضه آبخیز دریاچه ارومیه با تأکید بر بخش کشاورزی" جمع‌آوری کنم. جا دارد در همین جا از مساعدت آقایان دکتر هدایت فهمی، علیرضا دایمی، غلامرضا کشتیبان (مدیر سد شهید کاظمی)، مسعود باقرزاده کریمی، اصغر محمدی فاضل و عباس نژاد (مدیر کل محیط زیست استان آذربایجان غربی) فرهاد خاکساریان و عهدیه کالیراد که نگارنده را در طول این سفر و برای بازدید و دستیابی به اهداف و اطلاعات مورد نظر یاری دادند، قدردانی کنم ...

ادامه نوشته

از کدام گاوخونی سخن می‌گوییم؟!

 

     هفته‌ی گذشته در خبرها آمده بود که معاون محیط طبیعی سازمان حفاظت محیط زیست کشور - اصغر محمّدی فاضل – هشدار داده‌اند که در صورت ادامه روند کنونی، نابودی تالاب گاوخونی حتمی است. خبری که شگفتی بسیاری از فعالان و کارشناسان این حوزه را برانگیخت! نه به این دلیل که تالاب گاوخونی یکی از مهم‌ترین مؤلفه‌های حفظ پایداری بوم‌شناختی در ایران مرکزی است؛ و نه به آن دلیل که متراکم‌ترین و متنوع‌ترین غلظت زیگونگی حیات در مناطق بیابانی کشور مدیون حضور گاوخونی بوده است؛ و نیز نه به آن دلیل که علت تداوم معیشت مردم در خاور استان اصفهان و سکونتگاه باستانی و مهم ورزنه، وجود گاوخونی بوده است و حتا نه به آن دلیل که چگونه است، تالابی به این مهمی که در کنوانسیون بین‌المللی رامسر هم به عنوان یکی از 24 تالاب اصلی کشور ثبت جهانی شده است، بدون آن که به سیاهه‌ی مونترو (فهرست تالاب‌های در معرض خطر) وارد شود، به یکباره خبر از نابودی کاملش منتشر می‌شود!! پس مراجع نظارتی در آن کنوانسیون معتبر بین‌المللی کجا هستند؟

    بله، هر چند که تمامی 4 مورد یادشده فوق، دریافت‌هایی بسیار مهم هستند، اما نگارنده بر این باور است که خبر دکتر فاضل، از جنبه‌ی دیگری حایز شگفتی بیشتر در محافل تخصصی این حوزه را فراهم آورد و آن جنبه این است که اینک همه در مواجهه با این خبر می‌پرسند: مگر تالاب گاوخونی‌ای هم هنوز در کشور وجود داشته که اینک نگران نابودی کامل آن باشیم؟

    مگر یادمان رفت، در بیست و پنجمین روز از اردیبهشت سال 1390، مسعود باقرزاده کریمی، مشهورترین کارشناس حوزه تالاب که از قضا مشاور عالی معاون محیط طبیعی سازمان حفاظت محیط زیست کشور هم هست، در گفتگو با رسانه‌ها صراحتاً اعتراف کرد که "گاوخونی خشک شد و برنامه‌ای هم برای نجات آن وجود ندارد !"

    و مگر در سال‌های 1387 تا 90 هم همین خبر هر ساله توسط مراجع رسمی و رسانه‌ها و دوستداران رسمی به اشکال مختلف اعلام نمی‌شد؟

    حقیقت این است که این میت، مدت‌هاست که مرده است و دیگر لازم نیست هر سال دوباره برایش مجلس ختم و شب سوم و هفتم و چهلم بگیریم. همان برپاداشتن سالگردی آبرومندانه کافی است! نیست؟

     و در این مراسم سوگواری سالانه بیاییم از دلیل یا دلایل مرگ این نگین فیروزه‌ای بی‌بدیل مرکز ایران سخن بگوییم. این که چرا سال‌ها در برابر دزدی آشکار حق آبه‌ی گاوخونی سکوت کردیم؟ چرا آن هنگام که مجوز احداث تونل‌های شماره یک و دو و سه کوهرنگ را صادر کرده و عملاً حجم سالانه‌ی ‌آورد زاینده رود را به حدود دوبرابر افزایش دادیم، کسی نگفت که باید بخشی از این آب بادآورده! به گاوخونی اختصاص یابد؟ اصلاً چرا آن زمان که آورد زاینده‌رود فقط 800 میلیون متر مکعب در سال بود، روزگار گاوخونی بهتر از امروزی است که آوردش به حدود یک و نیم میلیارد مترمکعب رسیده است؟ چرا با افتخار سخن از افزایش تولید کشاورزی و اشتغال‌زایی در بخش صنعت کرده و اعلام داشتیم که اصفهان آبروداری کرده و یکی از مهاجرپذیرترین استان‌های کشور در طول چند دهه‌ی اخیر بوده است؛ امّا نگفتیم که این همه افتخار و آبرو به بهای چه بی‌آبرویی‌ بزرگتری بدست آمده است؟

    حال اگر شرق اصفهان شاهد پیدایش یک کانون جدید فرسایش بادی به مساحتی حدود تهران بزرگ شده است؛ اگر ظرفیت گرمایی ویژه منطقه کاهش یافته و تفاوت دمای شب و روز آشکارا چنان افزایش یافته که نیازهای آبی بسیاری از گونه‌های گیاهی و جانوری بومی منطقه هم افزایش یافته است و اگر موجی بزرگ از مهاجرت‌های انسانی از خاور به سمت مرکز اصفهان رخداده است؛ این باید درس عبرتی بزرگ برای همه‌ی ما باشد تا اجازه ندهیم به بهانه‌ی تأمین نیازهای کوتاه مدت اقتصادی، یک سرزمین دچار ورشکستگی بوم‌شناختی (اکولوژیکی) شود. زیرا اگر هر نوع ورشکستگی را بتوان جبران کرد، بی‌شک ترمیم ورشکستگی بوم‌شناختی در انتهای آن سیاهه‌ی قابل ترمیم‌ها قرار دارد.

    آری ... گاوخونی رفت و مرد از بس که ندیدیمش و یادمان رفت که وقتی رفت، مرگ به دیار زنده رود سلام داد! نداد؟

 

انعکاس در:

خبر آنلاین

پارسیس پرس

آخرین اخبار روز

مرکز خبر و اطلاعات ایرانیان

تبییان نیوز


درج نظر

پیام بحران خشکسالی در آمریکا برای ما در ایران!

 

 

     تازه‌ترین نقشه‌های وضعیت خشکسالی در ایالات متحده آمریکا که توسط مرکز پایش خشکسالی آن کشور – US Drought Monitor - در بیست و یکم اوت (31 مرداد) 2012 منتشر شده است، نشان می‌دهد که ممکن است شدت رخداد خشکسالی، چنان شتاب گرفته و کارمایه‌های تولیدی آن کشور در بخش کشاورزی را به نحوی متأثر کند که ابعاد فاجعه و خسارت به مراتب بزرگ‌تر از خشکسالی مشهور و 4 ساله آمریکا در آغازین سال‌های شروع هزاره‌ی سوم – بین سال‌های 2000 تا 2004 - شود. وضعیت به گونه‌ای است که فقط چیزی در حدود 10 درصد از خاک ایالات متحده آمریکا در سال 2012 از ریزش‌های آسمانی نسبتاً مطلوبی برخوردار بوده و از اثرات خشکسالی متأثر نشده ‌است. حتا در ایالت همواره پرآب شمالی، یعنی آلاسکا هم، آثار خشکسالی بر منابع آب و خاک یک سوم از این سرزمین پهناور اثر گذاشته است. بدترین وضعیت را البته در این میان، ایالت‌های مرکزی و شرقی آمریکا، به ویژه ایلینویز، آیووا، میسوری، ایندیانا، آرکانزاس، کانزاس و نبراسکا دارند که حدود 50 تا 90 درصد از وسعت‌شان، دچار شدیدترین نوع خشکسالی شده و میزان ریزش‌های آسمانی‌شان به نسبت میانگین دراز مدت منطقه، تا 80 درصد کاهش یافته است؛ رخدادی که کاهش معنی‌دار محصولات زراعی و متعاقب آن، افزایش قیمت جهانی این اقلام زراعی، به ویژه ذرت و گندم را در پی داشته است.

    حتا به منظور صرفه‌جویی بیشتر و مقابله با کمبود شدید منابع آب، بسیاری از برنامه‌ها و پروژه‌های بلندپروازانه آمریکا در گردشکده مشهور این کشور – لاس وگاس - متوقف شده؛ واقعیتی که کاهش رونق ساخت و ساز و قیمت مسکن و زمین در آن نواحی را در پی داشته است. به ویژه آن که یکی از بالاترین نرخ‌های اُفت سطح آب زیرزمینی و نشست زمین، اینک از آن منطقه و نواحی مجاورش در کالیفرنیا گزارش می‌شود.
    پرسش اصلی این است که چرا آمریکا با استناد به قدرت فناوری خیره‌کننده خود و با استفاده از تکنیکی به نام بارورسازی ابرها، نتوانسته است این بحران را مهار کند؟ همچنین، چرا دولت مقتدر و مغرور مرکزی در ایالات متحده آمریکا قادر نیست از روش‌های تغییردهنده‌ی اقلیم چون هارپ به نفع خود سود جوید؟ در عوض با برگزاری و تقویت چندین نوع از اتاق‌های فکر و جلب نظر تصمیم‌سازان داخلی و مردم محلی، می‌کوشد تا با تبیین روش‌های غیرسازه‌ای و اعمال مدیریت بر مصرف درست و اصولی آب، ابعاد نگران‌کننده‌ی این بحران را به کمینه برساند.
    شگفت‌آور آن که به رغم آشکار شدن چنین ناتوانی مهمی در ساختار اجرایی بدنه دولت آمریکا برای مهار غول خشکسالی و کاهش اثرات سؤ جریان بیابان‌زایی، همچنان پیام‌ها و مصاحبه‌هایی از مقامات تصمیم‌گیر کشورمان منتشر می‌شود که صراحتاً وضعیت خشکسالی چندساله در جنوب خوزستان و دیگر نواحی جنوبی کشور را دسیسه غرب به رهبری آمریکا برای ربایش ابرهای باران‌زا عنوان می‌کنند. و از سوی دیگر، می‌خواهند تا مجدداً با استفاده از بارورسازی ابرها، مشکل دریاچه ارومیه را حل کنند! درصورتی که به رغم ادعاهای وزارت نیرو مبنی بر ورود 2 میلیارد مترمکعب آب به محوطه دریاچه در سال جاری و افزایش 15 درصدی میانگین ریزش‌های آسمانی در اثر بارورسازی ابرها، تازه‌ترین بررسی‌ها نشان می‌دهد که ابعاد خشکسالی در دریاچه ارومیه در 25 مرداد 1391 به مراتب فاجعه‌بارتر از سال‌های پیش از آن در چنین روزی بوده است، به نحوی که برای نخستین بار، ماهیت جزیره‌های دریاچه ارومیه کاملاً از میان رفته و به یکدیگر متصل شده‌اند .
    امید که پیام و زنهار بحران خشکسالی در آمریکا را به درستی درک کرده و باور کنیم، برای مقابله با بیابان‌زایی و کاهش اثرات خشکسالی، بهترین کار مدیریت تقاضا بر بنیاد آموزه مدیریت به هم پیوسته منابع آب به تفکیک حوضه‌های آبخیز کلان کشور است و بدترین کار، متهم کردن آسمان به کم کاری! یا کشورهای غربی به دزدی ابر و عوض کردن مسیر باد غالب است.

 بازتاب این یادداشت در:
روزنامه اعتماد
تابناک 

 

درج نظر

ایران: 28 پله بالاتر از آمریکا؛ 50 پله بالاتر از روسیه!

    در یکی از روزهای مهر 1390، در ماجرای غلام امیری و عملیات نجات‌بخشش برای جلوگیری از غرق شدن یک خرس ماده در روستای ونک سمیرم، با حیرت پرسیدم: «چرا بازتاب رسانه‌ای نجات یک خرس در سمیرم به اندازه قتل یک خرس در همان محل انعکاس نمی‌یابد؟!»
    تو گویی انگار میل عجیب و اسرارآمیزی در آدمی وجود دارد تا راوی و بازگوکننده و تحلیل‌گر خبرهای ناخوش و رخدادهای ناگوار و پس‌رفت‌های خجلت‌بار باشد؛ درصورتی که واقعاً همه‌ی خبرها هم بد نیست ...
    و یکی از تازه‌ترین این خبرها، ماجرایی است که در بیست و ششمین روز از مردادماه 1391، آن را در صفحه هفت روزنامه آرمان انتشار دادم؛ ماجرایی که کوشیده است، بپرسد:
    چرا افزایش ضریب شادمانی ایرانیان، به اندازه کاهش آن، جذابیت ندارد؟ نه برای مردم، نه اهل رسانه و نه حتا سازمانی که برای یافتن خبرهای خوش، به سوراخ موش هم رحم نمی‌کند! می‌کند؟

 

چرا آن سقوط را همه می‌بینند؛ اما این صعود را نه؟


      تازه‌ترین رده‌بندی کشورهای جهان مبتنی بر شاخص سرزمین شاد یا (Happy Planet Index (HPI که در ماه ژوئن گذشته توسط یک بنگاه اقتصادی مستقل به نام (nef (the new economics foundation و با حمایت نهادهای معتبر محیط زیستی و اقتصادی وابسته به سازمان ملل متحد، منتشر شده است، نشان می‌دهد که جایگاه ایران در بین 151 کشور مورد بررسی، با 4 پله بهبود، از رتبه 81 به رتبه 77 ارتقاء یافته است. به عبارت دیگر، فقط 76 کشور در دنیا وجود دارد که مردمش به صورت بالقوه شادتر از ایرانیان هستند.

  این شاخص که هر سه سال یکبار مورد اندازه‌گیری قرار می‌گیرد و از حاصل ضرب شاخص رفاه اقتصادی (Experienced well-being) در شاخص امید به زندگی (Life expectancy) تقسیم بر شاخص ردپای بوم‌شناختی (Ecological Footprint)، بدست می‌آید، نشان می‌دهد که رابطه‌ای ‌مستقیم و معنی‌دار بین سرزمینی که از طبیعتی مطلوب‌تر، با توان بوم‌شناختی بیشتر و غنای اکولوژیکی درخورتر بهره‌مند است با مردمی که در آن سرزمین زیست می‌کنند، وجود دارد. به عبارت ساده‌تر، هر چه زیگونگی حیات (تنوع زیستی) در کشوری بیشتر باشد، هر چه گیاهان و جانوران ساکن در یک قلمرو سیاسی، از امنیت بیشتر، زیستگاه غنی‌تر و امید به زندگی متعادل‌تری برخوردار باشند، انتظار می‌رود که مردم ساکن در آن اقلیم سیاسی هم از نشاط، شادی، روحیه و کارایی بیشتری برخوردار بوده و درجه افسردگی و میل به خودکشی در آنها در کمینه باشد.

    در حقیقت، این شیوه‌ی ‌نوین رتبه‌بندی کشورها که عملاً از سال 2006 میلادی آغاز شده است، کمک می‌کند به ترویج حسابداری سبز و انتقال اقتصاد ملّی بر بنیاد ملاحظات اقتصاد اکولوژیکی در بین کشورهای عضو سازمان ملل متحد؛ یعنی همان آموزه‌ای که طراحان برنامه پنج ساله چهارم کشور در قالب ماده 59 در متن آن گنجاندند که البته تحقق نیافت؛ اما خوشبختانه، عیناً به برنامه پنجم افزوده شد.

    در بررسی گزارش اخیر، البته می‌توان تحلیل‌های متنوع و فراوان بسیاری را ارایه داد؛ از جمله این که ایران، در حالی به رتبه 77 دست یافته است که رتبه ایالات متحده آمریکا 105 است که یک آبروریزی بزرگ برای کشوری محسوب می‌شود که ادعای حفاظت از محیط زیستش، گوش دنیا را کر کرده است. همچنین، رتبه روسیه در این جدول، 122 است که به مراتب وضعیت وخیم‌تری را نشان می‌دهد. اما شاید از این دو مورد تأمل‌برانگیز‌تر برای ایرانیان، وضعیت اسفبار اغلب کشورهای ثروتمند حاشیه جنوبی خلیج فارس است، به نحوی که در این جدول، امارات متحده عربی در رتبه 130، کویت در رتبه 143، بحرین (146) و قطر در رتبه خفت بار 149 قرار دارند (کشوری که قرار است میزبان جام جهانی فوتبال هم باشد و حتا ادعای برگزاری المپیک را هم دارد!) که فقط دو کشور بسیار فقیر چاد و بوتسوانا در آفریقا را در زیر دست خود می‌بیند. البته وضعیت کشور عربستان سعودی به دلیل وسعت زیاد و جمعیت کم آن، همچنان از دیگر کشورهای منطقه بهتر بوده و در رتبه 56 قرار دارد. هر چند همین کشور، با یک سقوط فاحش 43 پله‌ای نسبت به سال 2009 روبرو بوده است که نشان از شتاب تخریب محیط زیست در آن کشور و شکست طرح‌های بلندپروازانه‌ی نمک‌زدایی‌اش دارد.

     واپسین نکته آن که نگارنده نمی‌تواند حیرت خود را مخفی سازد از این که چرا زمانی که در آغاز سال 2012 در شاخص EPI (شاخص عملکرد محیط زیستی) اعلام شد که جمهوری اسلامی ایران، 36 پله سقوط کرده است ، بازتاب گسترده‌ای در رسانه‌های داخلی و بین‌المللی آفرید و حتا سازمان حفاظت محیط زیست کشور را وادار به واکنش کرد؟ اما اینک که از منظر شاخص سرزمین شاد بهبود داشته‌ایم (هر چند اندک)، اما هیچ رسانه‌ای به آن نمی‌پردازد و شگفت‌آورتر آن که حتا سازمان متولی محیط زیست کشور هم که علی‌القاعده باید از این فرصت سود جوید، به آن اشاره‌ای نمی‌کند؟! انگار که همه در خواب غفلت و بی‌تفاوتی به سرمی‌بریم! نمی‌بریم؟

    دست آخر آن که هر چند، به نسبت سال 2009، موقعیت ما 4 پله بهبود یافته است، اما یادمان باشد که رتبه ایران در سال 2006، شصت و هفتم بود! یعنی هنوز 10 پله نزول را نسبت به شش سال پیش باید بپذیریم.

     و این که هموطن عزیز من!

    با نگاهی به چند کشور نخست این جدول و مشاهده‌ی نام کشورهایی چون کاستاریکا، ویتنام، ال‌سالوادر، جامائیکا، پاناما، نیکاراگوئه و ونزوئلا، فکر می‌کنید چرا شادترین مناطق جهان باید چنین کشورهایی باشند؟

    پی نوشت:

    - متن کامل گزارش سال 2012 شاخص سرزمین شاد

    - رتبه بندی کامل 151 کشور جهان با توجه به سه شاخص رفاه، امید به زندگی و ردپای بوم‌شناختی
 

درج نظر

چرا دریاچه ارومیه اینگونه پژمان شد؟

    تازه‌ترین گفتگویم در باره‌ی دلایل اُفول غمناک نگین فیروزه‌ی شمال باختری ایران را با فرزانه صدقی می‌توانید در صفحه 12 از شماره 25 مرداد روزنامه جام جم بخوانید.

    به نظرم، هر زمان که شجاعت پذیرش اشتباهات مدیریتی‌مان را داشته باشیم، از درایت لازم برای حرکت به سمت نجات دریاچه ارومیه هم برخوردار خواهیم شد.


درج نظر

مرگ گمیشان ؛ زنگ‌ها را در گلستان به صدا درمی‌آورد!


    اگر از پرواز فلامینگوها و پلیکان‌ها در آسمان لذت می‌برید؛ اگر با بالابان شما هم بالا می‌روید؛ اگر تماشای اوج گرفتن حواصیل‌ها تو را هم به اوج می‌رساند و اگر بازیگوشی‌های اردک سرحنایی، وقار و آرامش لک لک و سبک‌بالی‌های آبچلیک و خوتکا و کاکایی وگیلانشاه خال دار و ... می‌بردتان تا دوران فراموش‌نشدنی دبستان ...

    یادتان باشد که یکی از زیباترین زیستگاه‌های این موجودات زیبای وطن دارد می‌دهد جان ... آی آدم‌ها!

    گفتگوی امروز مرا در این باره با پیک بامدادی رادیو ایران  گوش دهید و آنگاه اگر دوست داشتید، برایم بگویید که برای ماندگاری این بهشت، راهکار ساده‌تر و عملی‌تری از آنچه گفتم هم وجود دارد؟

    راهکاری که سبب شود تا زنگ‌ها در گلستان به صدا درنیاید یا دست کم دیرتر و با نوایی کمتر گوشخراش به طنین افتد.

 

درج نظر

گزارش یک نشست مهم برای نجات دریاچه ارومیه - 1

    بعد از ظهر دیروز و در پی یک رایزنی چندماهه! سرانجام به همت جوانان علاقه‌مند گروه دوستداران محیط‌زیست دانشگاه صنعتی شریف و پیگیری و سماجت قابل تقدیر ایشان، جمعی از عالی‌ترین مدیران و کارشناسان وزارت نیرو، بیش از سه ساعت از وقت خود را خالی کردند تا به درد دل‌ها و انتقادهای برخی از منتقدین جدی عملکرد مدیریت آب در حوضه آبخیز دریاچه ارومیه گوش دهند. اقدامی که به هر حال و تا همین جا هم قابل تقدیر است و امیدوارم این رویه در دیگر نهادهای مؤثر در کارایی سرزمین مادری، به ویژه سازمان حفاظت محیط زیست، وزارت جهاد کشاورزی، سازمان جنگل‌ها، مراتع و آبخیزداری کشور، وزارت مسکن و راه‌سازی و ... تسری یابد.

    گفتنی آن که پیشینه‌ی این نشست برمی‌گردد به انتشار همان نامه مشهور که برای ثبت در تاریخ در آبان ماه سال 1390 و خطاب به هیأت رییسه مجلس شورای اسلامی نوشته و منتشر کردیم.

    به دنبال آن، یک نشست هماهنگی در اسفندماه سال گذشته در دانشگاه صنعتی شریف برگزار شد که البته بسیاری از منتقدین صنعت سدسازی و اساتید دانشگاه صنعتی شریف در آن شرکت نکردند و همه می‌دانند چرا! نمی‌دانند؟

    به هر حال، سرانجام این نشست مهم و روشنگرانه، روز گذشته و از ساعت 14:30 در طبقه دوم وزارت نیرو برگزار شد و به جای آن که در ساعت 17:30 پایان گیرد، نگارنده در حدود ساعت 19 و با فشردن دست دکتر هدایت فهمی (رییس جلسه) ساختمان مرکزی وزارت نیرو را در حالی ترک کرد که توافقات خوبی با ایشان که معاون دفتر برنامه‌ریزی آب و آبفا نیز هستند، به دست آورد.

    به نظرم دکتر فهمی، آمده بود تا واقعاً حرف‌های منتقدین را گوش داده و برای نجات دریاچه، اقدامی مؤثر انجام دهد.

    لازم به ذکر است در این نشست که حدود سه ساعت و سی دقیقه به طول انجامید و البته پس از پایان نشست، همچنان بحث‌ها در گروه‌هایی کوچک‌تر ادامه یافت؛ از طرف وزارت نیرو، افراد و شخصیت‌های زیر شرکت کرده بودند:
1-    دکتر هدایت فهمی: معاون دفتر برنامه‌ریزی کلان آب و آبفا
2-    مهندس یعقوب همتی: معاونت هماهنگی حوزه‌های آبریز
3-    مهندس محمودرضا عراقی: معاونت حفاظت و بهره‌برداری
4-    دکتر مرتضی افتخاری: رییس پژوهشکده مطالعات و تحقیقات منابع آب
5-    دکتر فرهاد یزدان دوست: استاد دانشگاه خواجه نصیر طوسی (از مشاورین وزارت نیرو)
6-    مهندس مجید سیاری: معاونت طرح و توسعه شرکت مدیریت منابع آب
7-    مهندس علی اصغر تهرانی: مدیرکل دفتر طرح‌های کوچک و زودبازده آب
8-    مهندس اشکان فرخ نیا: پژوهشگر نمونه سال 89 تحقیقات آب و مسئول اجراى طرح حفاظت از يخچال‌هاى طبيعى كشور
9-    مهندس کاکاحاجی: مدیر حوزه‌های آبریز خزر و ارومیه
همچنین آقای مهندس جعفریان و خانم مهندس کوشکی هم در این نشست شرکت کرده بودند و البته آقایان دکتر صلوی تبار (مشاور مدیرعامل مهاب قدس)، دکتر اعلم الهدی (رییس انستیتو آب و انرژی دانشگاه صنعتی شریف) و دکتر تجریشی (معاون پژوهشی و فناوری دانشگاه صنعتی شریف)، دعوت وزارت نیرو را برای شرکت در این نشست ظاهراً نپذیرفته بودند و جالب‌تر آن که خود جناب علیرضا دائمی که دعوت‌کننده اصلی و هماهنگ کننده طرح‌های حوزه آبخیز دریاچه ارومیه هستند هم ظاهراً به دلیل یک مأموریت خارج از کشور در نشست شرکت نداشتند.

    اما گروه منتقدین، عبارت بودند از :
1-    دکتر محمد مهدوی: استاد دانشگاه تهران (مؤلف کتاب هیدرولوژی کاربردی)
2-    دکتر مجید مخدوم: رییس انجمن ارزیابی محیط زیست ایران
3-    دکتر راضیه لک: مدیر گروه زمین شناسی دریایی سازمان زمین شناسی کشور
4-    مهندس میترا البرزی منش: دبیرکل انجمن پایشگران محیط زیست ایران (پاما)
به همراه نگارنده و چند تن از دانشجویان گروه دوستداران محیط زیست دانشگاه صنعتی شریف (طهماسبی، اکرمی، توحیدی و موسوی) و البته آقای حمیدرضا خدابخشی و دکتر علی سلاجقه هم نتوانستند خود را به جلسه برسانند.

    به زودی به محتوای این مذاکرات خواهم پرداخت ...

 


درج نظر

تلخ‌ترین تصویری که در پریشان می‌شود دید!


    پریشان و ارژن تا همین 3 سال پیش، در شمار مهم‌ترین و بزرگترین دریاچه‌ها و تالاب‌های آب شیرین ایران محسوب می‌شدند که دست کم یکصد میلیون متر مکعب آب را در خود اندوخته داشتند و به قیمت سال 1387 بیش از 466 میلیارد تومان ارزش اقتصادی آنها محاسبه شده بود. اینک اما از آن شکوه و طراوت و شادابی نه تنها چیزی نمانده است، بلکه سفره‌های آب زیرزمینی منطقه با چنان شتابی در حال فرواُفت هستند که منجر به نشست زمین به میزان 5 سانتی‌متر در سال شده است.

    نوروز امسال توفیق دیدار با مردم خونگرم کازرون را یافتم و به همراه عزیزانی چون علی‌اکبر کاظمینی، محمودرضا پولادی، محسن عباسپور و آقایان راسخی و هاشمی بسیاری از مناطق زیبا و کهن‌زادبوم‌های جنوب باختری استان فارس را به همراه خانواده و دوستانم درنوردیدیم.

     سفری خاطره‌انگیز و فراموش‌نشدنی که می‌دانم هرگز از یاد همسفرانم پاک نخواهد شد.

    در این سفر البته هم تصاویر زیبا و هوش‌ربا فراوان دیدیم و هم گاه مناظری که ترجیح می‌دادیم، هرگز نمی‌دیدیم که شاید یکی از تلخ‌ترین این مناظر، مشاهده بستر کاملاً خشک پریشان بود که آه از نهاد هر بازدیدکننده‌ای درمی‌آورد ...

     این که چگونه حفر حدود یک هزار حلقه چاه غیرمجاز در منطقه به بهانه‌ی ارتزاق کمتر از 10 درصد از جمعیت حوضه‌ی آبخیز پریشان از راه کشاورزی، سبب شده است تا این موهبت ناهمتا اینگونه پریشان حال شود؟!

     و مشاهده‌ی این دیوار نوشته در اطراف پریشان، شاید تیر خلاصی بود که نشان می‌داد:

    حتا صیادان منطقه هم باور کرده‌اند که دیگر پریشانی درکار نخواهد بود و بهتر است موتور قایق‌های به خاک نشسته‌شان را بفروشند!

    شما چه فکر می‌کنید؟ آیا صاحبان قایق‌های فامور، چاره‌ای جز فروش موتور قایق‌هاشان ندارند؟!

    من که می‌گویم: کاش هرگز امید ِ هیچ ملتی را نشود فروخت! زیرا ممکن است، این آخرین سرمایه‌شان باشد ...

درج نظر

تنها درآمد طبیعت ایران در سال 90 ، پدرش بود!

    در سال 1390، طبیعت ایران همچنان یکی از سخت‌ترین دوران‌های خود، از زمانی که امکان پایش پراکنده یا ثبت داده‌های اقلیمی برایش فراهم شده است را گذراند. مهم‌ترین شناسه‌ی این دوران سخت، همانا تداوم روند اُفت نگران کننده‌ی آب در اغلب سفره‌های زیرزمینی کشور است؛ روندی که حتا در برخی از دشت‌های استان چهارمحال و بختیاری به بیش از 10 متر در سال رسید! آن هم استانی که تا همین دیروز، مردمانش به این می‌نازیدند که با 11 میلیارد مترمکعب آب قابل استحصال سالانه، دارای بیشترین سرانه‌ی آبی در کشور هستند. اما اینک در همه‌ی هفت دشت اصلی این استان، روند کاهنده‌ی سطح آب زیرزمینی ادامه دارد؛ به نحوی که حتا آب شرب در سال 1390 مانند سال قبل‌ترش، برای بسیاری از روستاهای بام ایران از طریق تانکر تأمین شد! این در حالی است که برخی از مدیران وزارت نیرو از استان چهارمحال و بختیاری با عنوان پرافتخار "کارگاه سدسازی" در طول دهه‌ی آینده یاد کرده‌اند! همان کارگاهی که ثمره‌اش در طول دهه‌‌ی گذشته برای حوضه‌ی آبخیز دریاچه ارومیه، ارمغانی جز پیدایش یک کویر 400 هزار هکتاری در محل جنازه‌ی مرحوم دریاچه ارومیه نبود! بود؟ رخدادی که از آن با عنوان: بزرگترین واقعه‌ی بیابان‌زایی قرن بیست و یکم در کره‌ی زمین یاد می‌شود. آن هم در جایی که معنایش به زبان آشوری، شهر آب است!!

    از این گذشته، نه‌تنها سطح آب در همه‌ی آبخوان‌های کشور به روند قهقرایی‌اش ادامه داد، بلکه نشانه‌هایی از نشست زمین در مناطقی گزارش شد که تاکنون، چنین فرآیندی در آنها مشاهده یا گزارش نشده بود. در حقیقت پدیده‌ی نشست زمین که از آن با عنوان خطرناک‌ترین و بی‌بازگشت‌ترین مرحله بیابان‌زایی یاد می‌شود، دیگر فقط از دشت توس و نیشابور و کاشمر در خراسان رضوی، یا رفسنجان و زرند در کرمان یا ورامین و ساوجبلاغ در تهران و یا بویین زهرا و شال در قزوین گزارش نشد؛ بلکه بسیاری از مناطق در حاصلخیزترین استان کشور، فارس؛ استانی که سالهاست رکوردار تولید کشاورزی در ایران است هم گزارش شد و حتا کار به خودسوزی زمین در قره‌داغ، سلطان‌آباد و پریشان در کازرون رسید. افزون بر آن، آثار نگران‌کننده‌ی نشست زمین از استان همدان و نواحی اطراف سهند و سبلان هم گزارش شد و در جنوب تهران این روند نگران‌کننده به بالاترین رقم، یعنی 36 سانتی‌متر در سال افزایش یافت. آن هم در حالی که می‌دانیم اگر میزان نشست زمین در منطقه‌ای از مرز 4 میلی‌متر در سال بگذرد، باید وضعیت بحرانی در آن منطقه اعلام کرد.

    از همین روست که وقتی در اواخر سال نتایج جدیدترین رتبه‌بندی EPI (شاخص عملکرد محیط زیست) اعلام شد، نام ایران در کنار سه کشور سوریه، قزاقستان و روسیه به عنوان چهار کشوری که با بیشترین سقوط در طول دو سال اخیر مواجه بودند، آمد و کسی از این سقوط شگفت زده نشد! شد؟ در حقیقت، محیط زیست ایران، در حالی یک سقوط 36 پله‌ای را نسبت به سال 2010 تجربه کرد و رتبه‌اش در بین 132 کشور مورد بررسی به 114 نزول یافت که در دو دوره‌ی پیش از آن هم همین روند را ادامه داده بود؛ یعنی: عملکرد مدیریت حاکم بر محیط زیست ایران از رتبه 53 در سال 2006 اینک با 61 پله سقوط در طول شش سال، رسیده بود به 114؛ سقوطی آزاد و بی‌رقیب در بین همه‌ی کشورهای موجود در همه‌ی قاره‌های جهان!

    برای همین است که در توصیف محیط زیست و وضعیت مزاجی طبیعت ایران، یاد جمله‌ی مشهور شادروان عمران صلاحی عزیز افتادم که طنازانه می‌گفت: مهم‌ترین درآمد ما در سال گذشته، پدرمان بود!

    و حقیقت این است که در سال 1390، ما پدر طبیعت ایران را درآوردیم! درنیاوردیم؟

    شما بگویید: خشک شدن بیش از 85 درصد از رویشگاه منحصر به فرد بلوط در دشت برم، تداوم خشکی اغلب تالاب‌‌ها و دریاچه‌های کشور در بختگان، گاوخونی، طشک، مهارلو، ارژن، کافتر، پریشان، گندمان, کم‌جان، آجی‌گل و ارومیه، طغیان ریزگردها در آسمان 22 استان کشور، به همراه روزگار غم‌انگیز دیار زنده‌رود در مرکز ایران، نشاندهنده‌ی چه چیز دیگری جز همان توصیف تلخ عمران صلاحی می‌تواند باشد؟!

    این در حالی است که همزمان از ایران به عنوان یکی از هفت کشور اصلی آلوده‌کننده در جهان یاد شد؛ کشوری که از نظر ارزیابی اثرات توسعه بر محیط زیستش هم در بین 15 کشور انتهایی جهان قرار گرفت و شگفت‌آورتر آن که این شرایط ناگوار هیچ بازخورد و واکنش سزاوارانه‌ای را نه در بین برنامه‌ریزان و کلان‌نگران مملکت آفرید و نه حتا وزن شایسته‌ای در اغلب رسانه‌های کشور یافت! چرا؟

    چرا همچنان و کماکان نمی‌توان روزنامه‌ای را در این مملکت یافت که به صورت منظم و روزانه، دست‌کم یک صفحه از مطالب خود را به صورت روزانه به موضوع محیط زیست در کنار صفحه حوادث، ورزش، سینما و سیاست اختصاص دهد؟ چرا هنوز نمی‌توان ردی از یک برنامه منظم هفتگی در رسانه ملّی یافت که موضوع محیط زیست برایش جدی باشد؟ و چرا از بین آن همه بحث‌های آتشین و داغ در صحن بهارستان، سهم محیط زیست اینگونه ناچیز و حقیر بوده و هست؟

    اگر وضعیت کنونی در ایران زمین را نمی‌توان بحرانی محیط زیستی نامید، پس بحران چیست؟

    و شاید به همین دلیل باشد که در سال 1390، طبیعت ایران شاهد مرگ زودهنگام و باورنکردنی دو تن از فعال‌ترین متخصصان و سلحشوران خود هم بود: شادروان یاسر انصاری (مدیر مسئول و بنیانگذار نخستین خبرگزاری محیط زیستی ایران؛ سبزپرس) و استاد کامبیز بهرام سلطانی؛ کسی که بیشتر از هر متخصص دیگری در چند سال اخیر نسبت به شرایط وخیم طبیعت ایران هشدار داد و آنقدر صدایش ناشنیده گرفته شد تا دق کرد و مرد ...

    با این وجود، همه‌ی خبرها در طبیعت ایران بد نبود؛ دریافت سیمرغ بلورین برای فیلمی که دستمایه‌ای محیط زیستی داشت از جشنواره فیلم فجر، یکی از آن رخدادهای امیدبخش بود؛ زیرا برای نخستین بار بود که مستندی با موضوع محیط زیستی توانسته بود توجه داوران در مهم‌ترین فستیوال سینمایی کشور را جلب کند. از همین رو، جا دارد به سازنده فیلم تأمل‌برانگیز و زیبای "در جستجوی پلنگ ایرانی" آقای فتح‌الله امیری و همکاران سختکوشش در انجمن یوزپلنگ ایران صمیمانه تبریک گویم.

    همچنین، تأسیس و راه‌اندازی مرکز پایش محیط زیستی کشور، یکی دیگر از رخدادهای امیدبخش محیط زیستی بود که سبب می‌شود نظارت جدی‌تری بر روند و کیفیت طبیعت ایران صورت گیرد.

    و سرانجام آن که در سال 1390 بر خلاف سال 1389، میزان آتش‌سوزی در جنگل‌های کشور به طرز محسوسی کاهش یافت.

    امید که در سال 1391 دیگر پدر طبیعت ایران را درنیاوریم و برویم سراغ عموها و دایی‌هایش!


درج نظر

دکتر حسین قدیری و biochar

    سه‌شنبه – 25 بهمن ماه 1390 – یکی از دانشمندان به نام ایران که متجاوز از 26 سال است در قدیمی‌ترین گروه پژوهشی محیط‌زیست استرالیا واقع در دانشگاه گریفیث مشغول به کار است، مهمان ما در مؤسسه تحقیقات جنگل‌ها و مراتع کشور بود تا از تازه‌ترین پژوهش‌هایش در مورد بایو چار – biochar سخن گوید؛ ماده‌ای ذغال مانند که از تبدیل مواد آلی و بقایای گیاهی عمدتاً موجود در اراضی کشاورزی بدست می‌آید و خاصیتش این است که دوباره کربن موجود در خودش را به این راحتی‌ها به نیوار پس نداده و بدین ترتیب در کاهش انتشار یکی از مهم‌ترین گازهای گلخانه‌ای جهان مؤثر خواهد بود.

    یک نکته جالب دیگر که دکتر قدیری، استاد سابق دانشگاه جندی شاهپور اهواز (شهید چمران) در این سخنرانی مطرح کرد؛ تغییر رویکرد دولت استرالیا از دهه‌ی 90 میلادی در مورد سیاست‌های بخش کشاورزی‌اش بود؛ سیاست‌هایی که سبب شد تا در طول چند دهه، استرالیا به عنوان یکی از بزرگترین تولیدکنندگان کشاورزی در جهان مطرح باشد، اما خسارت‌های سنگین وارد آمده بر منابع آب و خاک این کشور و تشدید فرسایش خاک، اُفت محسوس سفره‌های آب زیرزمینی و کاهش زیگونگی حیات، سبب شد تا یک بازنگری بنیادی در این سیاست‌ها اعمال شود و اینک فقط از آن تولیدی در کشاورزی حمایت می‌شود که به پایداری بوم‌شناختی سرزمین آسیب نرساند و به این ترتیب، استرالیا ترجیح داد نامش از سیاهه‌ی کشورهای صادرکننده محصولات کشاورزی خارج شود.

    در این باره البته روز یکشنبه آینده در برنامه طلوع شبکه چهارم سیما و از حدود ساعت 8:15 صبح به اتفاق استاد حسین قدیری بیشتر گفتگو و بحث خواهیم کرد.

    تا آن زمان می‌توانید با برخی از مهم‌ترین تألیفات این استاد پرافتخار ایرانی در این نشانی بیشتر آشنا شوید؛ مردی که تاکنون ده‌ها خاکشناس ورزیده را به جهان معرفی کرده و آموزش داده و بیش از 130 مقاله ISI منتشر شده در معتبرترین ژورنال‌های بین‌المللی دارد و با این وجود، سخت دوست‌داشتنی و بسیار فروتن است.

درج نظر

کامبیز سوخت تا پریشان نسوزد!

    امروز از دشت ارژن خبر می‌رسد که پس از چند سال، دوباره آب با تالاب آشتی کرده است؛ چرا که در طول 72 ساعت گذشته بیش از 139 میلی‌متر باران را تجربه کرده و دشت برم پس از مدت‌ها سفیدپوش شده است. امید که آسمان بار دیگر ما را ببخشد و فرصتی دیگر برای جبران نابخردی‌هامان دهد.

    یادداشت پیش رو را اما پیش از بارندگی اخیر و برای انتشار در ستون نگاه سبز روزنامه شرق تدارک دیده بودم؛ یادداشتی که بوی کامبیز می‌دهد و شاید اینک به حرمت روح بزرگ و بلند او باشد که بغض آسمان در پریشان اینگونه جوشان و خروشان ترکیده است و می‌رود تا از پریشان‌حالی پریشان و پریشانیان بکاهد ... چرا که به قول محمدعلی بهمنی، کامبیز به دنبال پریشانی بود! نبود؟

با همه ی بي سر و ساماني‌ام
باز به دنبال پريشاني‌ام
طاقت فرسودگي‌ام هيچ نيست
در پي ويران شدنی آني‌ام
آمده‌ام تا که نگاهم کني
عاشق آن لحظه‌ی توفاني‌ام
... دل خوش گرماي کسي نيستم
آمده‌ام تا تو بسوزاني‌ام
آمده‌ام با عطش سال‌ها
تا تو کمي عشق بنوشاني‌ام
ماهي برگشته ز دريا شدم
تا که بگيري و بميراني‌ام
حرف بزن ابر مرا باز کن
دير زماني است که باراني‌ام
حرف بزن حرف بزن سال‌هاست
تشنه ی يک صحبت طولاني‌ام
ها به کجا مي کشي‌ام خوب من
ها نکشاني به پشيماني‌ام

                                       

خودسوزی پریشان نشانه ‌ی چیست؟

    در دومین روز از بهمن 1390 طبیعت ایران، یکی از نیک‌ترین فرزندان متخصص خویش را در دل خویش جا داد و پیکر پاک استاد کامبیز بهرام سلطانی در میان سوگ و اندوه دوستان و علاقه‌مندانش در قطعه 14 بهشت زهرا به خاک سپرده شد؛ مردی که برای حراست از طبیعتی که بسیار دوستش می‌داشت از میانکاله تا کلاه قاضی و از دنا تا پریشان همه‌ی توانش را گذاشت تا دیگر رمقی برای ادامه‌ی زندگی در پیکرش نماند و رفت ...

    هرگز از یاد نمی‌برم که در همین خرداد ماه سال جاری، بهرام سلطانی در بستر خشکیده‌ی دریاچه پریشان راه می‌رفت و با اندوه فراوان برایم می‌گفت: محمّد جان! وقتی پریشان را اینگونه می‌بینم، پریشان می‌شوم ...

    و امروز او نیست تا ببیند که پریشان آنقدر خشک شد و خشک ماند؛ و آنقدر از بی‌تفاوتی من و تو در برابر خشکیدگی این بزرگترین پیکره‌ی آب شیرین کشور عذاب کشید تا سرانجام تصمیم به خود‌سوزی گرفت! اصلاً مگر نهنگ‌ها چرا خودکشی می‌کنند؟ کل و بزها چه هنگام خود را از ارتفاعات به پایین پرتاب کرده و به زندگی‌شان پایان می‌دهند؟ دلفین‌ها چرا راه دریا را گُم می‌کنند و داوطلبانه راه مرگ را می‌پویند؟ مگر جز این است که دیگر راهی برای ادامه‌ی بقا برای خود نمی‌یابند ...

    پریشان هم امروز اینگونه شده است؛ وقتی مهم‌ترین منبع تغذیه‌ی این دریاچه، یعنی دشت برم و دامنه‌های اطرافش، با بدترین برهنگی تاریخ‌شان در طول 500 سال گذشته روبرو شده و عملاً 80 درصد از بلوط‌های زیبای زاگرس برای همیشه خشک شده‌اند؛ وقتی در چنین شرایط وخیمی، می‌بینیم که کشت انواع و اقلام محصولات کشاورزی و باغی در زیراشکوب برم، آشکارا شتاب می‌گیرد تا همان اندک رطوبت و غذای موجود در خاک برم هم به یغما رود؛ معلوم است که دیگر چشمه‌های پریشان نخواهند توانست پریشان را از پریشان حالی درآورند. به ویژه اگر بدانیم که بیش از یک هزار حلقه چاه غیر مجاز هم در منطقه حفر شده تا جبران گسترش بی‌رویه‌ی اراضی کشاورزی و کاهش ریزش‌های آسمانی را بکند و به همه‌ی این‌ها باید بارگذاری اشتباه و استقرار نیروگاه سیکل ترکیبی کازرون را هم افزود؛ نیروگاهی که اینک ظاهراً خود نیز با کمبود آب روبرو شده و چاره‌ای ندارد جز آن که او نیز خراشی دیگر بر پریشان زده و اندک آب باقیمانده در ژرفایش را بالا کشیده و به مصرف سامانه‌های خنک‌کننده‌اش برساند. این درحالی است که خبر می‌رسد جانمایی شهرک صنعتی جدید کازرون نیز به نحوی انتخاب و اجرایی شده که ممکن است، پساب‌ها و فاضلاب ناشی از آن، تهدیدی جدیدتر برای کاهش کیفی آب شرب در دشت پریشان و کازرون محسوب شوند.

    چنین است که از چهارشنبه‌ی گذشته تاکنون پریشان دارد می‌سوزد؛ همانگونه که در سال گذشته دشت سلطان‌آباد شیراز (قره داغ) هم در آتش این خودسوزی ویرانگر سوخت و پدیده‌ای را رقم زد که بسیاری از نسل امروز و دیروز وطن در موردش حتا چیزی نشنیده بودند چه برسد به اینکه بخواهند با چشم خود آن را نظاره کنند. در حقیقت خشکی خاک در لایه‌های زیرین به حدی می‌رسد که بقایای گیاهی موجود در این محیط‌های تالابی یا همان تورب‌ها با سرعت بیشتری شروع به تجزیه شدن و متصاعد کردن گاز متان می‌کنند. در نتیجه، مستعد سوختن شده و وقتی درجه حرارت منطقه از حد معینی بگذرد، رخداد آتش‌سوزی به وقوع پیوسته و به سرعت گسترش می‌یابد.

    بهره‌برداری بیش از توان از سفره‌های آب زیرزمینی و کوبیدن بر طبل خودکفایی در کشاورزی، آن هم به هر قیمتی، حاصلش می‌شود، نشست زمین و خودسوزی خاک.

    و وقتی که اندوخته‌های آلی در این بسترهای زیر سطحی بسوزد، معلوم است که دیگر نه از خاک نشان می‌‌ماند و نه از خاک‌نشان ...

    اصلاح الگوی مصرف، افزایش راندمان آبیاری در بخش کشاورزی، کاهش نرخ ضایعات در این بخش، تعادل دام و مرتع، ممانعت از بارگذاری مراکز صنعتی پرمصرف و معرفی گزینه‌های جایگزین درآمدی برای کشاورزان و دامداران و توقف طرح‌هایی چون فلاحت در فراغت، از مهم‌ترین راهکارهایی است که سبب می‌شود تا وابستگی معیشتی مردم به زمین کاسته شده و بدین‌ترتیب مجالی فراهم شود تا دوباره پریشان، ارژن، برم، زاگرس، میان‌جنگل و ... نفسی تازه کرده و زندگی را مجدداً به زیستمندان فارس‌نشین هدیه کنند.

     کلامم را با زنهاری جاودان از شادروان کامبیز بهرام سلطانی به پایان می‌برم:

    «نبايد به خود كوچك‌ترين ترديدي راه داد كه مخالفان محيط زيست هنوز وجود دارند و در ميان ما زندگي مي‌كنند. اين جماعت ممكن است در ظاهر حتا شكل و شمايل حافظان از جان گذشته محيط زيست را به خود گيرند، ولي تحت اين پوشش با سهولت به اقدامات مخرب و طبيعت‌ستيزانه‌ی خود ادامه مي‌دهند

برگردان انگلیسی این یادداشت

کدامیک قهر کرده‌اند ؛ زاگرس یا ما؟!


    چرا زاگرس با ما قهر کرده است؟ روزگار زاگرس، این دژ افسانه‌ای باختر ایران چرا اینگونه پژمان شده است؟
    آیا این ریزگردها هستند که بلای جان بزرگترین رویشگاه جنگلی وطن شده‌اند؟
    آیا سوسک چوبخوار می‌تواند متهم شماره‌ی یک باشد؟
    نکند کشاورزی دارد بلوط‌ستان بزرگ وطن را به یغما می‌برد؟

    نکند همه ی تقصیرها به گردن آسمان است که دیگر بر زاگرس نمی بارد؟
    نکند سنجاب‌ها را سگ‌های گله از زاگرس فراری داده‌اند؟

    نکند مین ها دارند همچنان قربانی می گیرند و آتش به دل زاگرس می اندازند؟

    نکند سدهای مصنوعی دارند این سد سبز و طبیعی را می فرسایند و فرزندانش را غرق می کنند؟
    نکند رفیق بد و ذغال خوب دودمان زاگرس را به باد داده است؟
و ...
    نکند کاری کرده‌ایم که به قانون زاگرس برخورده است؟

    مگر یادمان رفته که اگر زاگرس نباشد، دیگر کارون و کرخه و زاینده رود و جراحی و زرینه رود و سفید رود و خرسان و زاب و ... هم نخواهند بود و اگر این پرآب‌ترین رودهای وطن جاری نباشند؛ دیگر دلیلی بر ماندن ما هم وجود ندارد! دارد؟
    حتا اگر سیمین تصمیمش را عوض کند و دیگر نخواهد تا از نادر جدا شود!

    دریافت‌های مورد اشاره برخی از فرازهایی است که در گفتگو با محسن تیزهوش طرح کرده‌ام و اینک حاصل آن مصاحبه در خبرگزاری مهر قابل دسترسی است.

وقتی که غول آلودگی هوا افسارش در تهران پاره می‌شود!



    «شهر تهران دارای آب و هوای متغیر و ناسالمی است. فراوانی ماشین‌های گوناگون متحرک و ثابت که با صرف نفت و بنزین خود اکسیژن هوا را گرفته و به گاز کربنیک تبدیل می‌نماید بر مسئله بدی آب و هوا افزوده است.»
    جملات بالا متعلق به یادداشتی در روزنامه اطلاعات است که بیش از 54 سال پیش، یعنی در 28 آبان 1336 نگاشته شده است؛ نگرانی‌ای که 9 سال پس از آن منجر به برپایی نخستین سمینار بررسی آلودگی هوای تهران در 15 آذر 1345شد. منتها از آن سال تاکنون، ظاهراً هنوز دارند بررسی می‌کنند که چگونه می‌شود غول آلودگی هوا را دوباره به چراغ جادو بازگرداند! نه؟ راستی! به نظر شما چرا نیم قرن، زمان مناسبی برای ریشه کنی بحرانی به نام آلودگی هوا در تهران نیست؟ و نه تنها این زمان کافی نیست، بلکه اینک غول آلودگی گام‌های خود را تا اراک، اصفهان، اهواز، تبریز، مشهد و شیراز هم گسترانده است! ماجرا را هم دیگر مانند سال گذشته نمی‌توان صرفاً به کمبود ریزش‌های آسمانی ربط داد! می‌توان؟
    این روزها، تهرانی‌ها در حالی آخرین برگ‌های فصل پاییز را ورق می‌زنند که دست‌کم، نیم قرن بود چنین دوره‌ی پربارانی را در نخستین فصل از سال آبی به یاد نداشتند. کافی است بدانیم بدون توجه به بارندگی آذرماه، میزان ریزش‌های آسمانی در استان تهران در طول دو ماه نخست سال آبی 91-1390 بیش از 383 درصد رشد داشته است؛ وضعیتی که سبب شد پایگاه مدیریت خشکسالی، استان تهران را پرباران‌ترین استان کشور بنامد. با این وجود و به رغم بهره‌مندی از چنین سال استثنایی و خیسی، اکنون چند هفته است که غلظت آلاینده‌های موجود در هوای تهران از مرز ناسالم هم گذشته و به آستانه‌ای بس خطرناک و نگران کننده رسیده؛ آستانه‌ای که کابوس روزهای آلوده آذرماه سال 1389 در تهران را دوباره زنده کرده است. روزهایی که می‌خواستند با استفاده از هواپیماهای سمپاش، از میزان آلودگی هوایش بکاهند و اینک بیش از هر زمان دیگری، آن طرح به یک لطیفه می‌ماند!
    اما چرا آن کابوس دوباره زنده شده است؟
    آیا وضعیت وخامت‌بار کنونی یکبار دیگر تأیید نمی‌کند که هیچ عزم جدی برای مهار آلودگی هوا در پایتخت ایران و دیگر کلان‌شهرهای کشور وجود ندارد؟ وقتی که مردم تهران سالانه 200 میلیارد دقیقه از عمرشان را مجبورند در ترافیک پایتخت به هدر دهند؛ وقتی همچنان دو خودروساز اصلی کشور در برابر ارتقای استاندارد ساخت خودرو از یورو 2 به یورو 3 مقاومت می‌کنند؛ در حالی که اینک یورو 5 استاندارد روز اروپا به شمار می‌رود؛ و وقتی که درصد بنزن موجود در بنزین مورد استفاده به 5 برابر حد مجاز می‌رسد؛ آشکار است که باید با چنین بحرانی روبرو شویم؛ بحرانی که سبب شده از ابتدای سال 90 تا امروز، فقط تهرانی‌ها از دو روز هوای پاک بهره‌مند باشند.
    بنابراین، آیا در چنین شرایطی، شگفت‌آور است که بشنویم: دست‌کم سالانه 4 هزار نفر از تهرانی‌ها بر اثر آلودگی هوا جان می‌بازند؟ و افزون بر آن، آیا شگفت‌آور است که خسارت مادی آلودگی هوا در تهران به هشت میلیارد دلار در سال برسد؟ چگونه است که اختلاس سه میلیارد دلاری می‌تواند چنان موجی در جامعه ایجاد کند که خواب بسیاری از خفتگان خفته را آشفته سازد، اما این هدررفت 8 میلیارد دلاری را کسی جدی نمی‌گیرد؟ آیا این که سوخت مورد استفاده در خودروها یا تکنولوژی ساخت خودروها با استانداردهای جهانی فاصله بسیار دارد، مقصرش مردم هستند یا دولت؟ آیا این که میزان فضای سبز محدوده‌ی 700 کیلومتر مربعی تهران از حدود 70 درصد در دهه‌ی 1330 به 15 درصد در امروز کاهش یافته است، مقصرش مردم هستند یا مدیریت حاکم بر پایتخت ایران؟
    بیاییم برای یکبار هم که شده این شهامت را در خود تمرین کرده و صادقانه اعتراف کنیم که حل مشکل آلودگی هوای تهران و برخی کلان‌شهرهای دیگر، نیاز به برنامه‌ریزی بیش از 4 سال دارد و به همین دلیل در اولویت کار هیچ دولت و شهرداری معمولاً قرار نمی‌گیرد! می‌گیرد؟
    یادمان باشد هوا که از دست برود؛ هوا که بی کیفیت شود؛ زندگی بی‌کیفیت خواهد شد. زیرا بر بنیاد آموزه شاخص سرزمین شاد – Happy Planet Index - مردمان شاد، مردمان خلاق و مردمان کارآفرین نمی‌توانند در چنین هوایی و چنین سرزمینی بهترین کیفیت خود را بروز دهند و این می‌تواند بزرگترین هشدار برای کلان‌نگران حکومتی باشد که اگر همچنان منفعلانه در برابر این معضل رویه کنونی را ادامه دهند، گام به گام ممکن است آنها را از دستیابی به پیش‌بینی‌هاشان در سند چشم‌انداز ایران 1400 بیشتر بازدارد.

    برخی بازتاب های این یادداشت:

    - چرا ابعاد آلودگی هوا هر روز فاجعه‌بارتر می‌شود؟
    -
در بحران آلودگی هوا مردم مقصرند یا مدیران؟
و همچنین انتشار در روزنامه های:
    - مردم سالاری
    - ملت ماو سایت های:
انجمن های تخصصی حیوانات خانگی ، خبرگزاری حقوق بشر ، جوان امروز ، نیوز آن لاین ، خبر فارسی ، خبر پو ، بازنگار ، پرشیا دام ، ۹۸ فان ، بازار ایرانی ، آذرنیوز آن لاین ، وب سایت خبری ایران ، پارسی پیک ، ویستا ، قانون ، دخت شهریور ، ویبا ، هد لاین ، دیده بان کوهستان ، کجک و ... 

آرزویی برای محیط زیست ایران در گفتگو با وگن کایند!

مصاحبه با وگن کایند

    چندی پیش، نمایندگانی از جامعه گیاهخواران ایران به دفتر کارم در باغ گیاه شناسی ملی ایران آمدند تا در باره همه چیز طبیعت و محیط زیست ایران، از جمله ضرورت کاهش حضور گوشت قرمز در سبد غذایی آدم زمینی ها گفتگو کنند. حاصل این ملاقات، یک گفتگوی مفصل شد که در چهار بخش بر روی فروم وگن کایند قرار گرفت. 

    این که مهم ترین مشکلات محیط زیست ایران چیست؟ ماجرای اسعد تقی زاده و محیط بانی در ایران چرا به یک تراژدی بدل شده است؟ بازیافت را چگونه می توان به یک فرصت بدل ساخت؟ گازهای گلخانه ای چگونه با تغییر رژیم غذایی مرتبط است و ... در شمار مواردی است که در این گفتگو به آنها پرداخته شد.

کابوس امروز قحطی آب در عربستان، نتیجه خواب خرگوشی دیروز است!

                

    عربستان سعودی، به عنوان بزرگترین و ثروتمندترین کشور خاورمیانه، امروز بیش از هر زمان دیگری از پاشنه آشیلش رنج می برد؛ پاشنه آشیلی که ممکن است نه تنها بسیاری از برنامه های بلندپروازانه این کشور را آشکارا به مخاطره بیاندازد، بلکه تنش های اجتماعی گسترده ای را در سراسر خاکش دامن زده و بر موج نارضایتی ها از این رژیم پادشاهی بیافزاید. وضعیت به گونه ای است که میزان منابع آب شیرین در دسترس این کشور هم اکنون به پایین ترین مقدار خود، یعنی یک میلیارد متر مکعب در سال کاهش یافته است؛ در حالی که نیاز جمعیت 28 میلیون نفری این کشور، دست کم، دو نیم برابر این مقدار است ( ماهنامه  KWC . شماره آذرماه 1390). به دیگر سخن، با شکست برنامه های دولت سعودی در نمک زدایی از آب و کاهش چشمگیر اندوخته های آب فسیلی این کشور، حالا نه تنها سعودی ها آبی برای تأمین نیازهای بلندپروازانه خود در تولید و خودکفایی محصولات کشاورزی ندارند، بلکه حتی از کمینه آب شرب مورد نیاز شهروندان شان هم محروم مانده اند. 

   شرایط بحرانی عربستان در جهانی رخداده که پیوسته از جنگ و مناقشات بر سر آب، به عنوان مهم ترین چالش پیش رو یاد می شود و عربستان در منطقه ای قرار گرفته که از این منظر، تنش آفرین ترین است. به نحوی که در طول پنج دهه گذشته، از حدود 37  برخورد خشن و مخاصمه آمیز که بین کشورها بر سر آب پدید آمده، فقط 7 مورد آن مربوط به خاورمیانه نبوده است. این در حالی است که تنها در طول دهه نخست قرن بیست و یکم، به فهرست کشورهایی که مردمان شان با تنش آبی روبرو هستند، نام 24 کشور جدید هم افزوده شد که اغلب در خاور میانه استقرار دارند. گزارش سال 2007 بانک جهانی نیز از این منظر حایز اهمیت است که تأکید کرد: اندوخته های آب شیرین منطقه خاورمیانه به نسبت سال 1960 میلادی بیش از یک سوم کاهش یافته است. همان گزارش می گوید جهانیان در طول 15 سال (1987 الی 2002) افزون بر 3 هزار و 807 میلیارد و 400 میلیون مترمکعب از اندوخته های آب شیرین خود را از دست داده اند. در حقیقت، مجموع ذخایر آب شیرین در خاورمیانه، عرصه ای که 14 درصد سهم خشکی های جهان را به خود اختصاص داده، فقط 2 درصد است  و در این میان، کشورهایی نظیر عربستان، کویت، قطر و امارات متحده عربی، تقریباً تمامی آبهای موجود در آبخوانها و سفره های آب زیرزمینی و حتا آبهای فسیلی شان را مصرف کرده اند . به همین دلیل، چاره ای جز استفاده روزافزون از آب شیرین کن های برقی و خورشیدی  و روش های نمک زدایی از آب ندارند. روش بسیار پرهزینه ای که منجر به انباشت زباله هایی بسیار خطرناک از باقیمانده مواد موجود در این دستگاه های آب شیرین کن می شود که هنوز عملاً هیچ روش علمی و پایداری برای دفع بهداشتی یا بازیافت آنها ابداع نشده و اینک خبر می رسد که ادامه این برنامه ها با تردید جدی روبرو شده است.

    بنابراین، اگر امروز خبر می رسد که بیش از یک سوم از شهروندان عربستانی از کمبود شدید آب رنج می برند، نباید شگفت زده شد که چگونه ممکن است در کشوری که میلیاردها دلار ثروت را سالانه از طریق فروش نفت و پذیرش گردشگر مذهبی جذب می کند، هنوز تأمین آب شرب، مهمترین مسأله و کابوس شاهزاده های سعودی باشد.

    بلندپروازی های نابخردانه و آزمندانه و کوشش برای خودکفایی و حتی صدور گندم (بخوان خواب خرگوشی!)، باید هم که چنین عقوبتی را در پی داشته باشد؛ زیرا طبیعت با کسی شوخی ندارد! دارد؟

    باشد که از سرنوشت عربستان عبرت گرفته و اجازه ندهیم تا چیدمان توسعه مان بدون توجه به ملاحظات بوم شناختی سرزمین، طراحی و به اجرا درآید.

    برخی بازخوردهای این یادداشت:

    در خبرآن لاین ایبنانیوز - آزادنگار - کام روز - وب سایت خبری ایران - نیوز - آ‌ذرنیوز آن لاین - دیده بان کوهستان - روزنامه شرق - پارسی پیک - پی سی دانلود - خبر فارسی - انجمن اعضای هیات علمی - ویستامگیران.

    - کشورهای خاورمیانه و بحران بی‌آبی 



دشت برم که برود؛ مرگ به کازرون سلام می دهد!

    رویشگاه سی هزارهکتاری برم در 20 کیلومتری شمال شرقی شهرستان کازرون واقع در استان فارس قرار دارد. این منطقه جنگلی با تفاوت ارتفاعی قابل توجه بیش از 900 متر، جنوبی ترین بخش از رویشگاه زاگرس را تا پهنه ای به ارتفاع 1500 متر از سطح دریا می پوشاند؛ پهنه ای که به سبب همجواری با دریاچه پریشان و تالاب ارژن و همسایگی با منطقه رویشی خلیج عمانی از یک سو و ایران و تورانی از سوی دیگر، همواره از زیگونگی (تنوع زیستی) کم نظیری، چه در حوزه گیاهی و چه در حوزه جانوری برخوردار بوده است. به نحوی که گردش در برم و عبور از کنار جنگل های متراکمش برای بسیاری از هموطنان ما که در محور شیراز، کازرون و بوشهر تردد کرده اند، در شمار خاطره انگیزترین تصاویری است که در خزانه ی ذهن شان از زاگرس ذخیره کرده اند. رویشگاهی که در آن علاوه بر درختانی چون بلوط، بادام وحشی، زالزالک وحشی و بنه، میتوانستی شاهد خرامیدن جاندارانی چون شیر ایرانی، آهو، گوزن زرد، قوچ، پلنگ، خرس، کبک و بازیگوشی سنجابهای دوست داشتنی ای باشی که مهمترین دوست بلوطها به شمار میروند. اما اینک به ندرت از آن هنگامه سبز و پرشکوه می توان ردی در برم گرفت! چرا؟
    آیا همه چیز را باید به گردن خشکسالی انداخت؟ آیا اگر خشکسالی از میان رفت و ترسالی دوباره به زمین تشنه جان داد، میتوان انتظار داشت که بدهکاری بوم شناختی برم هم به پایان رسیده و دوباره شاخصی گویا باشد از سرزمینی شاد با توان زیست پالایی درخور؟
    حقیقت این است که پاسخ منفی است؛ زیرا امروز نزدیک به یک هزار حلقه چاه عمیق و نیمه عمیق دارد شیره جان دشت برم و پریشان و ارژن را می مکد؛ چاههایی که اغلب بدون مجوز در دشتی بحرانی حفر شده اند و سالانه تا دومتر از عمق سفره های زیرزمینی منطقه میکاهند. افزون بر آن نیروگاه سیکل ترکیبی کازرون که در جنب دریاچه پریشان جاخوش کرده، خود یکی از پرمصرفترین سازه های انسان ساختی است که در طول یک دهه¬ی اخیر بالانس آبی منطقه را به هم زده و آثار فرونشست زمین در پریشان اینک آشکارا عیان شده است. احداث خطوط انتقال گاز و جاده جدید کازرون به شیراز و عبور آن از قلب برم هم نه تنها منجر به ریشه کنی هزاران اصله از بلوطهای منطقه شد، بلکه به دلیل گسست اکولوژیکی که در بوم سازگان برم بوجود آورد، به شکلی محسوس توان ماندگاری این عرصه را به شدت کاهش داد و مرگ و میر جانوران دشت را در اثر برخورد با خودروهای عبوری، فزونی بخشید.
    نگارنده خود در دو روز پایانی هفته گذشته از منطقه بازدید کرد و به چشم خود دید که دست کم باید با 70 الی 80 درصد از رویشگاه برم برای همیشه خداحافظی کرد! در چنین شرایطی زخم های جدید هم بر پیکر این دشت با افزایش شخم و کشاورزی در زیر اشکوب این جنگلها ادامه دارد، به نحوی که گستره اراضی کشاورزی منطقه از حدود 500 هکتار در یک دهه گذشته به بیش از سه هزار هکتار افزایش یافته است؛ آن هم با روش هایی که آشکارا خسارتی جبران ناپذیر بر عرصه وارد میسازند.
    کوشش مسئولین جهاد کشاورزی استان برای ترویج تکنیک هایی چون بی خاک ورزی، ممانعت از کاشت محصولاتی چون گندم و جو و کاهش مصرف کود شیمیایی و آفت کش ها به موازات افزایش تولید ورمی کمپوست از زباله های تر حدود هفت هزار نفر از اهالی منطقه که در قالب 14 روستا در این مکان زندگی می کنند، میتواند تا حد زیادی این هماوردی را به هم آغوشی با برم بدل سازد.
    یادمان باشد که حضور برم، مهم ترین شناسه در حفظ منابع آب زیرزمینی منطقه، آبدهی چشمه ها و کاریزها و جان بخشیدن دوباره به ارژن و پریشان است. اگر ما نتوانیم تالاب های ارژن و پریشان را مجدداً احیا کنیم، باید انتظار موج جدیدی از مهاجرت را در کازرون و اطراف آن داشته باشیم و راه تثبیت با کیفیت زندگی در این دیار آن است که دشت برم را چون فرزند خویش عزیز داشته و از هر نوع تجاوز و دست درازی به آن ممانعت به عمل آوریم.

سخني چند با دكتر پرويز كردواني به قلم استاد بهرام سلطانی

    مقدمه
    اينكه درياچه اورميه ( اروميه ) در وضعيتي بحراني بسر مي برد، واقعيتي بيش و كم شناخته شده است و به همين سبب – اگر از هشدارهاي دهه هفتاد چشم پوشي شود- حداقل در طول يك سال اخير افراد مختلفي در اين زمينه اظهار نظر نموده اند. در اين ميان برخي نظرات همراه با احساسات و برخي ديگر تنها نظرات كارشناسي بوده و مي باشند. آسيب ديدگي شديد درياچه اورميه سبب شد، نخست توجه جامعه به مسائل زيست محيطي بيش از پيش جلب گرديده و مهم تر از آن كارشناسان بدون آنكه از حوزه ادب اجتماعي – آكادميك خارج شوند، نظرات يكديگر را تاييد يا رد نمايند. در اين بين تنها يك نفر قاعده گفتگويي كه ما تازه درحال آموزش و ياد گيري آن هستيم، رعايت نمي كند و آن دكتر پرويز كردواني است. مستندات من نخست مقاله ايست كه در روزنامه شرق، سال نهم، شماره 1346، يك شنبه 27 شهريورماه 1390 زير عنوان توريست ها بيايند و مرگ درياچه را ببينند انتشار يافت. همين روزنامه در تاريخ پنج شنبه 17 شهريورماه 1390 از پرويز كردواني زير عنوان از ارس تا تنگه گرژال نظرياتي را انتشار داده است كه مورد استفاده قرار خواهد گرفت. سرانجام ميز گرد داغ سبز ، پنجاه و پنجمين برنامه گفتگوي داغ سبز، پخش شده از شبكه راديويي ايران صدا ، با شركت محمد درويش كارشناس منابع طبيعي و محيط زيست ، فاطمه ظفرنژاد هيدرولوژيست و كارشناس منابع آب و پرويز كرداوني كه نمي دانم تخصص ايشان در چه رشته ايست، پخش گرديد؛ برنامه اي كه تقريبا" در ميانه آن دكتر كردواني با قهر اقدام به ترك آن نمود . گويا ايشان توان تحمل نقد نظريات خود را ندارند. در مورد دكتر پرويز كردواني بايد بگويم – تا جايي كه به من مربوط مي شود – تقريبا" اكثر آثار ايشان را، تا جاييكه به آب و خاك ارتباط مي يافت، مطالعه كرده ام، ولي زماني كه دامنه نوشته هايشان به زمينه هايي چون مرتع داري و اكولوژي خليج فارس كشيده شد، نوعي ترديد در خود احساس كردم. اطلاعات مندرج در پايگاه اينترنت گروه جغرافياي طبيعي دانشگاه اروميه مي گويد، ايشان دكتراي خود را در يكي از دانشگاهاي آلمان ( 1966  يا 1345 ) در رشته كشاورزي عمران كوير دريافت نموده و در سال 1347 وارد گروه جغرافياي دانشگاه تهران گرديده است . بر حسب اتفاق من نيز تحصيلات دانشگاهي خود را در دانشگاه فني هانوفر ( آلمان ) گذرانده ام، ليكن بر خلاف دكتر كردواني كه از ابتدا تا آخرين مراحل تحصيل، رتبه هاي ممتاز دريافت نموده است، من هرگز دانش آموز و دانشجويي ساعي نبوده ام. شايد هم به همين دليل رشته مهندسي بهسازي سرزمين را انتخاب نمودم تا طرفدار محيط زيست شوم و تا ابد در اشتباه (جهل مركب و يا جهل بسيط؟ ) به زندگي ادامه داده و سطح فكرم پايين بماند ... 

ادامه نوشته

بعد از تهران و مشهد نوبت آسمان اصفهان رسید تا پرندگانش را فراری دهد!

                           شاید پس از پرندگان، درختان هم اینگونه شهرهامان را ترک کنند!

                             همانگونه که چنارها دارند تهران را ترک می کنند! نمی کنند؟

    این روزها دیار زنده رود حال و روز خوشی ندارد؛ دیگر نمی‌شود به کنار زاینده رود رفت و با تماشای جریان آرام و زلال این رودخانه‌ی همیشه جاری در قلب ایران مرکزی، فراموش کرد همه‌ی لکنت‌ها و سکون‌ها و مرداب‌های متعقنی را که گاه نفس زندگی را تنگ می‌کند ...

    اصفهان دارد نرم نرمک و بی سر و صدا فرو می‍‌نشیند، این را می‌شود از افزایش معنی دار شمار ترک‌ها بر بناهای تاریخی و نیمه‌تاریخی و مدرنش دریافت. 

    زاینده‌رود زمانی نه چندان دور، در طی مسیر 405 کیلومتری‌اش به وسیله آب چشمه‌ها و کاریزها و جوی‌ها و مادی‌هایی که به آن می‌رسید، پرآب‌تر از سراب، خود را به پایاب فیروزه‌ای اش (گاوخونی) می‌رساند؛ در صورتی که امروز همه‌‌ی  آن چشمه‌ها و کاریزها و مادی‌ها خشک شده‌اند و سفره‌های آب زیرزمینی به شدت در حال کاهش اندوخته آبی خود هستند ...

    و وقتی روزگار زیرزمین اینگونه باشد، معلوم است که آسمان چنین سرزمینی هم دیگر توان پذیرایی از پرندگانش را نخواهد داشت و اینک مانند آسمان تهران و مشهد، شاهد قهر غم‌انگیز پرندگان از آسمان دیار نصف جهان هم هستیم! نیستیم؟

    وای به روزی که آدمی در سکونتگاهی زندگی کند که در آن هر چه گوش را تیزکرده و سکوت را رعایت کند، نه صدای ترنم جویباری در زمین قابل شنیدن باشد و نه زمزمه‌ی مستانه‌ی پرنده‌ای در آسمان ...


تخم لقی که چرچیل شکست و دودش به چشم دریاچه ارومیه رفت!

نسلي مي‌رود 

نسلي ديگر مي‌آيد 

اما زمين همواره مي‌ماند 

رودها به سوي درياها روان مي‌شوند ...


    پروفسور كيدر آسمال (Kader Asmal)، يكي از اعضاي برجسته‌ي «كميسيون جهاني سدها» (متولد ۱۹۳۴ ميلادي) و از نويسندگان كتاب «سدها و توسعه» است که در پيش‌گفتار همان كتاب ارزشمند با اشاره به سخنی از انجیل – كه در پیشانی نوشتار پیش رو ملاحظه میشود - اين نگراني را مطرح مي‌كند كه آيا ممكن است عملكردهاي نابخردانه‌ي بشر در نگاه افراطي به نهضت سدسازي، سبب ترديد در كلام خداوند را فراهم آورد؟! و آيا ممكن است زماني فرا رسد كه ديگر هيچ رودي به دريا نرسد؟! 

    کیست که نداند پاسخ این پرسش البته و شوربختانه اینک مثبت است و کیست که نداند چرا مثبت شده است؟! کافی است نگاهی به فرجام تلخ رودخانه كلرادو در آمريكا، يا بسیاری از رودخانه های جاری در آسیا، آفریقا، اروپا و آمریکای لاتین بیندازیم و یا نظری به رودهای ایران انداخته و روزگار فاجعه بار قم‌رود در دشت مسيله، جاجرود در شمال شرق تهران، زاینده رود در اصفهان، سیوند در بختگان، اترک در اینچه برون و يا ماجراي غم‌انگيز سد طرق در خراسان و البته سرنوشت عبرت آموز تقریباً تمامی رودخانه های منتهی به دریاچه ارومیه را دوباره مرور کنیم.

وینستون چرچیل


    اما چرا اینگونه شد؟ به راستی ریشه این تفکر آزمندانه از کجا آمده است؟ آیا هیچ می دانید که در تاریخ جمله ای مشهور وجود دارد که صاحبش وینستون چرچیل است؟ این نخست وزیر مقتدر بریتانیایی در یکصد و سه سال پیش، یعنی در سال 1908 ميلادي با افتخار گفته بود:

«يک روز، هر قطره از آبي كه در دره نيل مي‌ريزد و جاري مي‌شود، دوستانه و به تساوي ميان مردم رودخانه تقسيم خواهد شد و خود نيل شكوه‌مندانه خواهد مرد و هرگز به دريا نخواهد رسيد

   و این همان تخم لقی است که یکی از مؤثرترین و قدرتمندترین سیاستمداران یک قرن اخیر جهان آن را شکست و سبب بروز فاجعه ای بزرگ و غیر قابل جبران در جهان شد؛ به نحوی که در کتاب مشهور "رودهای خاموش" می خوانیم: اینک مخزن سدها در سراسر دنيا، حدود ۱۰ هزار كيلومتر مكعب گنجايش دارند كه اين مقدار معادل پنج برابر حجم تمام رودخانه‌هاي جهان است و البته نیمی از گونه های آبزی آب شیرین نیز قربانی این جاه طلبی آزمندانه شده اند!

    در مواجهه با این پیامد نامیمون و هراس¬آور، امروز بیش از  34 سال است که نخبگان و علاقه مندان به حوزه محیط زیست و منابع طبیعی با بررسی نشانزدهای فاجعه بار چنین تفکری، می کوشند تا اثرات آن را تا آنجا که امکان دارد، خنثی کرده یا به کمینه برسانند؛ نهضتی که در مارس 1977 میلادی و در جریان برگزاری کنفرانس جهانی آب در ماردل پلاتای آرژانتین کلید خورد و تا نامگذاری روزی به نام : "روز جهانی مقابله با سدسازی" در 14 مارس هر سال تداوم یافت.

با این وجود و به رغم چنین تلاشهای ارزشمند و روشنگرانه ای در سطح بین المللی و ملی، هنوز هم می شنویم و می خوانیم که در برخی محافل داخلی ذی نفوذ، سدسازی را به صورت مطلق در شمار افتخارات ملی قلمداد کرده و می کوشند تا حیات و تداوم رودخانه ها هرگز به پایاب شان نرسد. به عنوان مثال، در سال 1370 هجری شمسی و در جریان برگزاری همایشی در شهر تبریز که به موضوع شورشدن اراضی شرق دریاچه ارومیه پرداخته بود، یکی از اساتید به نام دانشگاه تبریز آشکارا از ریخته شدن آب شیرین رودخانه های منتهی به دریاچه ارومیه گله کرد و گفت: ما نباید بگذاریم آب شیرین این رودخانه ها با تلفیق با آب شور دریاچه به هدر رود!

    و البته که الحق و والانصاف موفق هم شدند! نشدند؟ اما حیرت انگیزتر و بلکه غم انگیزتر آن است که به رغم دیدن و لمس عقوبت چنین تفکر غلطی، هنوز هستند افرادی که باز هم اعتقاد دارند، نباید بگذاریم آب شیرین رودخانه ها به دریا و دریاچه ها ریخته و از دسترس خارج شود! نمونه اخیر آن، مناظره ای بود که پنج شنبه گذشته بین نگارنده، خانم ظفرنژاد و دکتر پرویز کردوانی رخداد  و این استاد مسلم کویرشناسی کشور، آشکارا همچنان بر این باور بود که قبل از آن که در اندیشه بهبود وضعیت آبی دریاچه ارومیه باشیم، باید نمک آن را تخلیه کرده تا نگذاریم آب وارد شده به آن هدر رود!

    به همه خوانندگان عزیز گرامی نامه شرق پیشنهاد می کنم تا نسخه شنیداری این مناظره داغ را در سایت ایران صدا  گوش فرا دهند تا دریابند که آب چگونه و تا کجا از سرچشمه گل آلود شده است! نشده است؟


ارومیه: سیاسی شدن یک بحران محیط زیستی! خوب یا بد؟

    دریاچه ارومیه به عنوان بزرگترین دریاچه داخلی ایران و یکی از 20 دریاچه پهناور جهان با دشوارترین شرایط تمام عمرش دست کم در طول 40 هزار سال گذشته روبرو شده است. این واقعیتی است که نمی‌توان و نباید انکار کرد. اما موج پاک شدن دریاچه‌ها از نقشه‌های جغرافیایی کره زمین در طول چند دهه اخیر هم حقیقتی است انکارناشدنی که نمی‌توان آن را به یک کشور یا قاره خاص محدود کرد. از مشهورترین موارد این ناپدید شدن می‌توان به خشک شدن دریاچه چاد در آفریقای مرکزی (بین دارفور و نیجر)، دریاچه آرال در آسیای مرکزی، دریاچه جلیله در فلسطین اشغالی و یا دریاچه اونز در کالیفرنیا آمریکا اشاره کرد. در چین حتی وضعیت از این هم بدتر است؛ چرا که تعداد دریاچه‌ها در استان غربی کین هایی که شاخه اصلی رود زرد در آن مشروب می‌شود، از 4077 عدد در ابتدای دهه 90 میلادی به حدود دوهزار دریاچه کاهش یافته است! 

    این ها را گفتم تا یادآوری کنم: وقتی مصرف آب مردم جهان در طول نیم قرن اخیر سه برابر می‌شود، در حالی که شمار جمعیت در این مدت سه برابر نشده است؛ باید هم که انتظار چنین واکنشی را از سوی طبیعت داشت؛ زیرا هر سامانه زنده‌ای دارای یک ظرفیت پذیرش با توجه به توانمندی‌های بوم‌شناختی (اکولوژیکی) خاص خود است. اتفاقی که هم اکنون در کره زمین در حال وقوع است و هر روز نشانزدهای بیشتری از آن آشکار می‌شود بر بنیاد آن حقیقتی شکل گرفته که پژوهش های ماتیس واکر ناگل و تیم همراهش در سال 2002 آن را پیش بینی کرده بود. زیرا وی در آن سال و با صراحت اعلام کرد: مجموع تقاضای بشر برای نخستین بار در سال 1980 از ظرفیت بازتولید کره زمین فراتر رفته است (لستر براون در طرح امید - 2008). 

    متاسفانه آن گونه که شایسته بود، هشدار ناگل را نه در شمال و نه در جنوب هیچ کشوری جدی نگرفت و اینک کار به جایی رسیده است که مردم دنیا تمامی تولید یکساله کره زمین را در ماه سپتامبر مصرف کرده و از آن به بعد، این اندوخته‌های طبیعی است که به تاراج می‌رود و دریاچه ها یکی از مهم ترین این اندوخته ها هستند که به دلیل افزایش اراضی کشاورزی و فزونی نیاز آبی در بخش های شرب، خدمات و صنعت، پیوسته و شتابان در معرض نیستی و نابودی قرار گرفته اند.

    اما چرا این واقعیت‌ها در مواجه با بحران دریاچه ارومیه، آنگونه که باید مصداق نداشته و اصطلاحاً بین دو طرف دعوا (یعنی مدیران اداره کننده حوضه آبخیز 5 میلیون هکتاری دریاچه ارومیه از یک سو و اغلب متخصصان، فعالان محیط زیست و عامه مردم) دیوار بلندی از بی اعتمادی بوجود آمده است؟

    به نظر می‌رسد ریشه بحران کنونی را که اینک متأسفانه منجر به تنش‌های اجتماعی در سطح جامعه شده است را باید در عدم شجاعت لازم در آن بخش از مدیرانی دانست که توانایی اعلام اشتباه و قبول مسئولیت خویش در بروز این بحران را نداشته و به جای چاره جویی برای جبران اشتباه‌ها کوشیدند تا تقصیرها را به گردن آسمان و بی مهری طبیعت و خشکسالی و تغییر اقلیم اندازند. در صورتی که ما نباید فراموش کنیم که در آغاز دهه هفتاد هجری شمسی کم نبودند شمار تصمیم گیرانی که روند افزایش آب دریاچه ارومیه را نگران کننده دیده و حتا طرح‌هایی برای انتقال آب دریاچه ارومیه از طریق قطورچای به خوی و رودخانه ارس مطرح کردند تا بلکه از پیشروی این غده سرطانی و به زیر آب رفتن اراضی حاشیه دریاچه ممانعت کنند. چنین بود که اغلب مدیران منطقه چشم خویش را بر روی رشد شتابناک اراضی کشاورزی بستند؛ وگرنه چرا باید در حوضه‌ای که منبع جدیدی از آب برایش تعریف نشده و راندمان آبیاری هم در بخش کشاورزی‌اش تغییری نکرده، اجازه دهیم تا وسعت اراضی زراعی و باغی‌اش بیش از 360 هزار هکتار افزایش یابد؟ معلوم است که وقتی چنین اتفاقی رخ می دهد، برای تأمین آب مورد نیاز آن باید چاه های بیشتر و سدهای بیشتری احداث گردد و کار به جایی برسد که فقط شمار چاه های غیر مجاز از رقم 8 هزار حلقه پیشی بگیرد و به جز رودخانه باراندوز، بر روی همه رودخانه‌هایی که آوردشان به دریاچه ارومیه ختم می‌شد، دست کم یک سد احداث شود تا عملاً چیزی به عنوان حق آبه طبیعی دریاچه ارومیه باقی نماند.

    با این وجود، نگارنده اعتقاد دارد که سیاسی شدن بحران دریاچه ارومیه اگر به درستی مدیریت شود، می‌تواند اثرات مثبتی در حوزه بالارفتن اولویت‌های محیط زیستی در طرح های توسعه و نزد دولتمردان داشته باشد؛ ما باید بپذیریم که اگر نام ایران در شمار 12 کشوری در جهان قرار دارد که با بیشترین ناپایداری بوم‌شناختی روبرو است؛ اگر ایران در بین 10 کشور نخست تخریب کننده محیط زیست قرار گرفته است و اگر برای کاهش انتشار گازهای گلخانه‌ای عملاً کار چندانی در وطن صورت نگرفته است، یک دلیل اصلی ‌اش این بوده که توجه به آموزه‌های محیط زیستی نه در نزد مردم و نه در نزد مسئولین هرگز از اولویتی که سزاوار بوده و به درستی در اصل 50 قانون اساسی بر آن تأکید شده، برخوردار نبوده است.

    اما اینک بحران ریزگردها در 20 استان کشور، تشدید جریان فرونشست زمین در فلات مرکزی و نابودی اغلب تالاب‌ها و دریاچه‌های داخلی ایران از ارومیه گرفته تا گاوخونی، آجی گل، بختگان، هامون و پریشان شاید سبب شود تا اینبار محیط زیست به حقی که سزاوار آن است دست یابد؛ حقی که می‌گوید:

   اولویت هر کشوری در چیدمان توسعه‌اش باید بر مبنای ملاحظات بوم‌شناختی شکل گرفته و هدایت شود.


 برخی از بازخوردهای این یادداشت:

   - انعکاس در شرق ؛ ایران بوم ؛ پایگاه اطلاع رسانی بنا ؛ دیده بان کوهستان ؛ پرتال جامع و خودکار بست سنتر ؛ آرام کوه ؛ سبزپرس ؛ نقد استاد کامبیز بهرام سلطانی بر این یادداشت ؛ انجمن علمی فصل تازه ؛ داستان زندگی ایده آل ؛ مهر پرس ؛ اطلاعات بین الملل ؛ انجمن علمی و پژوهشی نواندیشان ؛ مهندسی بهداشت، ایمنی و محیط زیست ؛ ویک نیوز ؛ ایبنا نیوز ؛ لمون پرس ؛ بنیاد آینده نگری ایران ؛ نیوزویک ؛ پایگاه خبری رسانه قانون ؛ خبرگزاری مهر ؛ خبرگزاری فارس ؛ حزب الله آن لاین ؛ انجمن کوهنوردان ایران ؛ ایران گلوبال ؛ سایت رسمی عشرت شایق ؛ خانه خبر ؛ هامون نیوز ؛ سایت خبری راه کارگر ؛ آفتاب ؛ فان سرا ؛ محیط بان ؛ نیوسیک ؛ نودهشتیا ؛ پایگاه اطلاع رسانی و خدمات مهندسی برق و آب و ...

 

راند دوم از مناظره با علیرضا دائمی در باره دلایل مرگ دریاچه ارومیه!

    دریاچه ارومیه دارد می میرد؛ نه! دریاچه ارومیه دارد به کویر ارومیه تغییر نام می‌دهد. بنابراین، مشتاقان چشم‌اندازهای کویری در شمال و باختر ایران، اینک می‌توانند به جای تحمل رنج سفری طولانی برای رساندن خود به کویر حاج علی قلی در دامغان یا دشت کویر در شمال جندق، با صرف کمترین زمان ممکن، چشمان خویش را از دیدن سیمایی کویری در همان حوالی سیراب کنند!

    باور کنید تا هر چه خواستم مثبت تر بیاندیشم و نتایج امیدوارکننده دیگری از مرگ بزرگترین دریاچه داخلی کشور ارایه دهم، جز مورد بالا چیز دیگری نیافتم. اما در عوض تا دلتان بخواهد می¬توان دلایل فراوانی را در سیاهه‌ای تمام‌نشدنی ارایه کرد که پر است از نشانزدهای غم‌انگیز و بازخوردهای کاهنده جان در سوگ مرگ پارک ملی دریاچه ارومیه.


    اینک می‌توانید در تارنمای رادیو اینترنتی ایران صدا، تازه‌ترین مناظره نگارنده با آقای مهندس علیرضا دائمی، یکی از مدیران و مشاوران ارشد وزارت نیرو را در خصوص واکاوی دلایل این رخداد غم‌انگیز بشنوید. 

    شاید یک نکته تأمل برانگیز در سخنان علیرضا دائمی آن باشد که ایشان هم سرانجام می‌پذیرد، آنچه که برای درمان و نجات دریاچه ارومیه صورت می‌گیرد، بسیار از آن چیزی که باید صورت بگیرد، عقب تر است.

    کافی است لحن مناظره امسال ایشان را با نگارنده با سال قبل همین عزیز مقایسه فرمایید، آنگاه بی شک همه چیز دستگیرتان خواهد شد! نخواهد شد؟


    پیوست:
    بخش دوم از مناظره با علیرضا دائمی به مدت 60 دقیقه و 30 ثانیه را نیز می توانید در این نشانی گوش دهید

به یاد یاسر انصاری: نشانه هایی که خبر از مرگ زاگرس می دهند!

    رویشگاه زاگرس در باختر ایران زمین، نه تنها بزرگترین جنگل طبیعی کشور با وسعتی بیش از شش میلیون هکتار به شمار می آید، بلکه راهبردی ترین رویشگاه طبیعی وطن هم محسوب می شود، چرا که تقریباً تمامی رودخانه های مهم و دایمی ایران از بستری سرچشمه می گیرد که نامش زاگرس است. رودخانه هایی همچون کارون، کرخه، دز، خرسان، زاینده رود، مُند، سفیدرود، زرینه رود، سیمینه رود و ... به دیگر سخن، اگر حال زاگرس خوب باشد، یعنی 40 درصد از اندوخته آبی ایرانیان را می توان تضمین شده دانست و هرگاه که روزگار زاگرس پریشان باشد، آنگاه باید به صورتی جدی نگران پریشان حالی سرزمین مادری بود.
    و شوربختانه امروز بسیاری از شناسه ها مؤید آن است که حال زاگرس خوب نیست! هست؟
   کافی است نگاهی بیاندازیم به اظهارات فریبرز غیبی، متولی رسمی این رویشگاه بی نظیر در سازمان جنگلها، مراتع و آبخیزداری کشور که نه تنها از خطر خشکیدگی در 33 درصد از جنگلهای زاگرس خبر داده است ، بلکه آشکارا به این هم بسنده نکرده و سخن از قریب الوقوع بودن مرگ بوم سازگان (اکوسیستم) زاگرس در تمامی موجودیت شش میلیون هکتاری آن به میان آورده است . نگران کننده تر آن که ظاهراً مهمترین دلیل تخریب شتابان زاگرس هم بر خلاف نظر برخی از مدیران مصلحت اندیش! ریشه در خشکسالی و تغییر اقلیم ندارد! دارد؟ وقتی که از زبان مدیرکل وقت منابع طبیعی استان چهار محال و بختیاری میخوانیم که فقط سالی هزار هکتار از جنگلهای این استان در کوره های ذغال سوخته و نابود میشود؛ وقتی که میدانیم این رقم در کل زاگرس در عددی بزرگتر ضرب خواهد شد؛ وقتی که در همین سال گذشته بیش از 35 هزار هکتار از جنگلهای زاگرس در اثر بیش از یک هزار مورد رخداد آتش سوزی نابود شد؛ وقتی که ریزگردها و سوسک چوبخوار امان جنگلهای زاگرس را بریده اند، وقتی که فقط در سبزکوه – که یک منطقه حفاظت شده هم هست! – در طول 28 سال (1354 الی 1382) وسعت اراضی کشاورزی بیش از 3.5 برابر افزایش یافته  و به همین نسبت از قلمرو منابع طبیعی کاسته شده است؛ معلوم است که در کل زاگرس چه بلوایی برپاست و چگونه تغییر کاربری دارد کارمایه ها را در باختر ایران می مکد و مهمترین کارخانه تولید آب ایرانیان را به تاراج می برد. از همه ی این موارد دردناکتر شاید گزارش مستند سال گذشته مرتضی ابراهیمی رستاقی از کارشناسان پیشکسوت سازمان جنگلها، مراتع و آبخیزداری کشور باشد (با عنوان:  ابعاد کنونی تهدیدات تنوع زیستی در چشم انداز زاگرس مرکزی با تاکید بر پوشش جنگلی) که بر بنیاد مطالعات و بررسی های دقیق خود خبر از کوتاه شده ارتفاع متوسط توده های جنگلی زاگرس از 12 متر به 8 متر داده و افزون بر آن، می گوید: تاج پوشش حدود 75 درصد از این توده های جنگلی به کمتر از 25 درصد کاهش یافته است.
    به نظر می رسد اگر به دنبال بررسی نشانه های مرگ زاگرس هستیم، از قضا باید همین دو شاخص اخیر را جدی تر از بقیه مدنظر قرار داده و با دوری گزینی از پرده پوشی های مجازی و غیرواقعی، شجاعانه واقعیتها را با مردم و مسئولین ارشد نظام در میان نهاده و هشدارهای لازم را در بزنگاه هایی که هنوز امکان جبران مافات وجود دارد، بیان کنیم.
    به راستی چرا باید قدمت طرحهای مدیریت جنگل در زاگرس تنها به حدود یک دهه برسد، در حالی که از تأسیس نهاد متولی جنگلها در کشور حدود یک قرن می گذرد؟ و چرا باید – به گفته معاون وقت مناطق خشک و نیمه خشک سازمان جنگلها) فقط 10 میلیارد تومان برای حفاظت و صیانت از جنگلهای زاگرس در سال اختصاص یابد؟ آن هم در شرایطی که برای ساخت سدهای متعددی که در زاگرس چون قارچ در حال رویش هستند، به طور متوسط بیش از 500 میلیارد تومان در سال هزینه میشود!!
    بار دیگر تأکید می کنم، زاگرس اگر بیمار باشد؛ زاگرس اگر پژمان باشد؛ یعنی ایران افسرده است؛ سرزمینی که نتواند شادابی زیستمندان گیاهی و جانوری اش را در بخش مطلوب اقلیمی اش تضمین کند، هرگز نخواهد توانست تا روزگاری شاد برای مردمش هم بیافریند و این آموزه اصلی پیدایش شاخصی است که از آن با عنوان "شاخص سرزمین شاد" یاد میکنند و کشور ما در طول سه سال اخیر بیش از 20 رتبه در این شاخص تنزل مقام یافته است.
    باشد که از این هنگامه تلخ درس گرفته و نشان دهیم که عملاً به روح حاکم بر اصل 50 قانون اساسی خویش معتقد بوده و از هر نوع فعالیتی که محیط زیست زاگرس را تخریب کرده و بدین ترتیب، حیات اجتماعی روبه رشد مردم را مختل کند، ممانعت به عمل خواهیم آورد.