تولیدکننده یا مصرف کننده ؛ مقصر اصلی بدهکاری زمین کدام است؟!
چرا دراز شدن پاي يك پروانه مي تواند نگران كننده باشد؟
میگویند: دانشمندان ژاپنی ثابت کردهاند پاهای نوعی پروانه ساکن در زیستگاهی که هزاران کیلومتر از ایران دور است، دارد بزرگ و بزرگتر میشود!
میگویم: مهم نیست که چقدر با ایران فاصله دارد، مهم این است که نه فقط مردم ژاپن، که همه مردم جهان - از جمله ایرانیان - باید نگران درازتر شدن پای این پروانه باشند!
در یادداشت پیش رو که امروز در صفحه 13 روزنامه اعتماد هم منتشر شده است، به چرایی این نگرانی پرداختهام ...
همبستگی جهانی در برابر سد ایلی سو در ترکیه ؛ لطفاً امضاء کنید!
سد غولپیکر ایلی سو، یکی از 22 سد بزرگی است که ساخت آن در قالب پروژه بلندپروازانه ترکیه، موسوم به آناتولی از سال 2006 بر روی یکی از سرشاخههای اصلی رودخانه دجله کلید خورده است. حجم مخزن این سد 10.4 میلیارد متر مکعب است که بیش از دو برابر بزرگتر از بزرگترین سد کشور – کرخه – است. این سد، قرار بوده با هزینهای بالغ بر دو میلیارد یورو و مشارکت مهندسین مشاور سه کشور آلمان، سوئیس و اتریش تا سال 2015 به بهرهبرداری برسد. اما از سال 2009 و به دنبال اعتراضهای گسترده رهبران جوامع محلی منطقه حسن کیف و طرفداران محیط زیست در سه کشور آلمان، سوئیس و اتریش، با لکنتهای جدی در ادامه فعالیت خود روبرو شده است، چرا که به رغم سود سرشاری که از این پروژه به کشورهای یاد شده میرسید، آنها سرانجام به دلیل عدم التزام دولت ترکیه در رعایت ملاحظات محیط زیستی و میراث فرهنگی/ تاریخی منطقه، از این پروژه سودآور خارج شدند. دولت آلمان صراحتاً گفت: به این دلیل که ترکیه در پروژه سد ایلی سو تدابیر کافی برای حفظ حقوق محیط زیست و میراث فرهنگی مردم این کشور نیاندیشیده است، از این پروژه کنارهگیری میکند. در حقیقت به نوشته روزنامه فرانکفورت روند شاو، این نخستین باری است که آلمان به دلیل نقض قوانین مورد توافق بینالمللی در حوزه محیط زیست از یک پروژه عمرانی کنار میرود؛ تصمیمی که سبزها و تشکلهای مردمنهاد سه کشور آلمان، اتریش و سوییس از آن استقبال کردند. در این باره، وزیر کمکهای عمرانی آلمان نیز از توقف ساخت این سد که امکان به زیر آب رفتن 200 روستا و منطقه را فراهم میکند، استقبال کرد. اما وزیر محیط زیست ترکیه گفت: ترکیه از دانش فنی و پول کافی برای ساخت این سد برخوردار است و آن را خواهد ساخت. او با لحنی که حاکی از احساسات ناسیونالیستی بود، گفت: جمهوری ترکیه کشوری نیرومند است و میتواند حتی صدها سد مشابه این سد بسازد! به نظر شما این لحن آشنا نیست؟
طرح یا لایحه ؛ پرسشی که با سرنوشت منابع طبیعی گره خورده است!
سرگذشت شکلگیری قانون جامع منابع طبیعی کشور برمیگردد به آخرین سالهای حضور دولت هشتم در ساختمان پاستور؛ قانونی که به رغم آن که سرانجام پس از چند سال نقد و بررسی و چکشکاری در قالب یک لایحه و در زمان ریاست علی سلاجقه بر مسند سازمان جنگلها، مراتع و آبخیزداری کشور به مجلس هشتم فرستاده شد، با چنان تغییرات شگرفی از سوی نمایندگان مجلس شورای اسلامی روبرو شد که ماهیتش از "لایحه" به "طرح" تغییر کرد و سرانجام در اثر اعتراضهای متعدد انجمنهای تخصصی ذیربط و دلسوزان منابع طبیعی و محیط زیست کشور و نیز دخالت مقام معظم رهبری، در آخرین روزهای مجلس هشتم، از صحن بهارستان پس گرفته شد تا در فرصتی مناسبتر و فراغ بالی بیشتر، دوباره مجال بررسی دقیقتر توسط نمایندگان مردم در مجلس نهم را بیابد ...
وقتی نماد شعور در پای نماد شعار به مسلخ میرود!
هفتهی گذشته خبری بهتآور از بروجن، همهی بنیانهای فکری دوستداران و فعالان محیط زیست را به لرزه درآورد و مات کرد! خبر آن بود که حدود 50 الی 60 اصله درخت در فضای آموزشی یکی از مدارس قدیمی شهرستان بروجن واقع در استان چهارمحال و بختیاری قطع شده است؛ آن هم نه به دستور شهرداری یا وزارت مسکن و راهسازی یا هر ارگان توسعهساز دیگر، که به دستور مدیر مدرسه و موافقت مدیران ارشد اداره کل آموزش و پرورش بروجن، این اقدام بهتآور صورت گرفته است ...
بزرگترین پردیس جهان در تهران در آستانهی فراموشی!
باغ گیاهشناسی ملّی ایران 145 هکتار وسعت دارد ؛ یعنی از بزرگترین و مشهورترین باغ گیاهشناسی جهان در انگلستان موسوم به کیو - Kew - بیست و چهار هکتار بزرگتر است. این مجموعه نفیس ژنتیکی در دامنه جنوبي رشته كوه البرز مرکزي، واقع در شمال باختری تهران (محدوده شهرداري منطقه 22) مستقر شده و برخی از قدیمیترین گونههای درختی کاشته شده در آن، قدمتی نزدیک به نیم قرن دارند. افزون بر آن، تاکنون متجاوز از 25 مجموعه گياهي با تنوعي بيش از 4 هزار گونه از رويشگاههاي اصلی کشور و نیز تعدادي از رويشگاههاي شاخص در ساير اقاليم حياتي دنيا به همراه مجموعههاي متنوعي از پردیسهای موضوعی، دریاچهها، رودخانهها، تالابها و آبشارهای زیبا را درخود جاي داده است. همچنین، نخستین، بزرگترین و مهمترین فضای گلخانهای گرمسیری را برای رویش گیاهان مانگرو ایجاد کرده است. در حقیقت، این پردیس زیبا، بی شک یکی از شناسههای وقار سامانهی پژوهشی کشور در حوزه منابع طبیعی به شمار میآید؛ مجموعهای که حدود 300 پژوهشگر را در گرایشهای مختلف مرتبط با دانش منابع طبیعی و محیط زیست گردهم آورده و نهاد متولی تحقیقات در حوزه منابع طبیعی کشور را هویتی بایسته بخشیده است؛ نهادی که میکوشد تا از این موزه زنده و بیبدیل طبیعت ایران، پاسداری سزاوارانهای به عمل آورده و در عین حال، دانشجویان و علاقهمندان به این موضوع را هرچه بیشتر و ملموستر با مزیتهای گیاهی کشور آشنا سازد. در زیبایی این پردیس پرافتخار ملّی، همان بس که بدانیم، علاوه بر گیاهشناسان مشهور جهان، بسیاری از هیأتهای عالیرتبه دیپلماتیکی که وارد تهران میشوند، برنامه بازدید از باغ گیاهشناسی ملّی ایران را به عنوان یکی از جذابیتهای پایتخت ایران، در سفرشان لحاظ شده میبینند ...
جنبش عدم تعهد و پیدایش قاره هفتم
تا اینجای کار، باید شانزدهمین اجلاس غیرمتعهدها در تهران را، محیط زیستیترین اجلاس برگزارشده در طول بیش از نیم قرن گذشته دانست؛ چرا که از بین یازده بند پایانی بیانیه سران که شب گذشته منتشر شد، گرایههای محیط زیستی به صورت مستقیم در بند نخست و هفتم آن آمده است و در چند بند دیگر هم به صورت غیر مستقیم، برخی از ملاحظات محیط زیستی و امنیت غذایی مورد اشاره قرار گرفته است. افزون برآن، دست کم 33 بند از سند 700 بندی اجلاس تهران مربوط به محیط زیست است؛ رخدادی که تاکنون نظیر نداشته است و این امید را میتواند بوجود آورد تا با بهرهگیری از ظرفیتهای این جنبش، محیط زیست از جایگاهی شایستهتر در همگرایی کشورهای عضو بهرهمند شود. به ویژه آن که جمهوری اسلامی ایران، از امروز به مدت سه سال، عهدهدار ریاست بر نهادی است که پس از سازمان ملل متحد، بزرگترین همگرایی دیپلماتیک جهان محسوب میشود. و همان طور که اشاره شد تا پیش از اجلاس شانزدهم، این همگرایی بزرگ و مهم که با نام جنبش عدم تعهد از آن یاد شده و قدمتی بیش از نیم قرن دارد، تاکنون آن گونه که بایسته و سزاوار بوده، نتوانسته یکی از مهمترین اهرمهای همگرایی و نفوذپذیریاش، یعنی طرح خواهشها و ملاحظات محیط زیستی 120 کشور عضو در مجامع بینالمللی و مرتبط را بکار گیرد. این در حالی است که مجموع سرمایههای طبیعی، اندوختههای ژنتیکی، زیگونگی حیات، رویشگاههای جنگلی، تالابهای ارزشمند کره زمین و ذخایر فسیلی که در این کشورها وجود دارد، خیلی بیشتر از سهم دوسومی شمار آنها به نسبت دیگر دولتهای عضو سازمان ملل متحد است. اما هرگز از این قدرت و ثروت برای پیشبرد قوانین و طرحهای محیط زیستی مشترک به ویژه پیمان کیوتو استفاده نشده است ...
چالش زلزله در اهر را به فرصت بدل سازیم!
یکی از مصیبتبارترین نشانزدهای هر زلزله، پس از تحمل تنشهای روحی، روانی و اجتماعی حاصل از درگذشت دسته جمعی اهالی یک سرزمین، بیشک ویرانی زادبوم، سکونتگاهها و اغلب شناسههای اصیل و بومی زیست در آن قلمرو مسکونی است؛ مؤلفهای که سبب میشود تا تداوم حیاتی باکیفیت برای بازماندگان را در محل دشوار سازد. به عنوان مثال در زلزله مرگبار رودبار و منجیل، بیش از 200 هزار باب منزل مسکونی کاملاً از میان رفت؛ منازلی که اغلب آنها از هویتی فرهنگی و بومی - دست کم - برای ساکنان و بازماندگانش برخوردار بودند. در زلزله اخیر در آذربایجان شرقی هم، آمارهای اولیه حکایت از تخریب حدود 12 هزار واحد مسکونی در متجاوز از 300 روستا دارد که با توجه به قدرت زلزله (6.2 ریشتر) حکایت از نادیدهانگاشتن بسیاری از ملاحظات مربوط به مقاومسازی منازل و سازههای ساختمانی دارد. به همین دلیل و با توجه به درپیش بودن فصل سرما در آن منطقه از کشور، به نظر میرسد شتاب ساختمان سازی در منطقهی عمومی شهرستان اهر، چنان افزایش یافته است که بیم آن میرود تمامی شاخصهای مربوط به هویت فرهنگی و چشمانداز زیبا و اصیل روستاهای منطقه، قربانی این تعجیل در مقاومسازی شود؛ نکتهای که بیشک سبب خواهد شد تا بازماندگان آن فاجعه، همواره حسرت روزهای گذشته را بخورند و سلامت روانیشان آسیبی جدیتر بیند. به عنوان مثال، تجربه ساخت سکونتگاههای جدید و مقاوم به زلزله در اغلب روستاهای توابع شهرستان طبس، مانند روستای اصفهک – که نگارنده از نزدیک شاهد آن بوده است - نشان میدهد که متأسفانه بیشتر معیارهای بومیسازی و ساختارهای زیباشناسانه در ساخت روستای جدید در نظر گرفته نشد، به نحوی که کماکان بخش قدیمی و ویران شده روستا، از جذابیت و اصالت بیشتری برای مردم و گردشگران برخوردار است. این درحالی است که با توجه به شمار قابل توجه معماران تحصیلکرده و متخصص و نیز دانش و نیروی کارآزموده موجود در کشور، به راحتی میتوان هم نسبت به بازسازی مستحکم این منازل روستایی اقدام کرد و هم بازسازی را به نحوی سامان داد تا بافت سنتی و اصیل منطقه از میان نرود و هم تمهیدات محیط زیستی و کاهش هدررفت انرژی در آنها لحاظ شود.
کافی است بدانیم بر بنیاد آمارهای رسمی، وضعیت هدررفت انرژی در اغلب ساختمانهای نوساز ساخته شده در کشور به هیچ وجه راضی کننده نیست، به نحوی که چندی پیش اعلام شد: «مصرف انرژی در ساختمانهای ایران شش برابر منازل مشابه در اروپاست . واقعیتی که سبب شده تنها ۲۴ کشور در جهان یافت شوند که بیش از ایران برق مصرف میکنند.» در حقیقت، به گفته رییس انجمن بهینهسازی مصرف انرژی کشور: « هر واحد مسکونی در طول یک سال به طور متوسط یک تا یک و نیم میلیون تومان هدررفت انرژی دارد که با توجه به ۱۷ میلیون واحد مسکونی موجود در کشور حدود ۱۷ تا ۲۰ میلیارد دلار هدررفت انرژی در واحدهای مسکونی داریم.»
بنابراین، اینک بهترین فرصت برای برنامهریزان و کلاننگران استان آذربایجان شرقی پیش آمده تا از رخداد تلخ زلزله در 300 روستای شهرستان اهر و چندین شهر و شهرک آسیب دیده در منطقه استفاده کرده و طرحی نو با سه ویژگی ممتاز برای ساماندهی مجدد این سکونتگاهها دراندازند؛ طرحی که حاصل آن، هم سازههایی مقاوم به زلزله را به ارمغان آورد، هم زیستن در آن سازهها را دلپذیر سازد و هم ملاحظات محیط زیستی در آنها رعایت شود. طرحی که بی شک، اگر به درستی اجرا گردد، میتواند به الگویی موفق برای دیگر مناطق کشور بدل گردد که البته میدانیم اغلب این مناطق هم در کمربند زلزله کره زمین قرار دارند.
پیام بحران خشکسالی در آمریکا برای ما در ایران!
تازهترین نقشههای وضعیت خشکسالی در ایالات متحده آمریکا که توسط مرکز پایش خشکسالی آن کشور – US Drought Monitor - در بیست و یکم اوت (31 مرداد) 2012 منتشر شده است، نشان میدهد که ممکن است شدت رخداد خشکسالی، چنان شتاب گرفته و کارمایههای تولیدی آن کشور در بخش کشاورزی را به نحوی متأثر کند که ابعاد فاجعه و خسارت به مراتب بزرگتر از خشکسالی مشهور و 4 ساله آمریکا در آغازین سالهای شروع هزارهی سوم – بین سالهای 2000 تا 2004 - شود. وضعیت به گونهای است که فقط چیزی در حدود 10 درصد از خاک ایالات متحده آمریکا در سال 2012 از ریزشهای آسمانی نسبتاً مطلوبی برخوردار بوده و از اثرات خشکسالی متأثر نشده است. حتا در ایالت همواره پرآب شمالی، یعنی آلاسکا هم، آثار خشکسالی بر منابع آب و خاک یک سوم از این سرزمین پهناور اثر گذاشته است. بدترین وضعیت را البته در این میان، ایالتهای مرکزی و شرقی آمریکا، به ویژه ایلینویز، آیووا، میسوری، ایندیانا، آرکانزاس، کانزاس و نبراسکا دارند که حدود 50 تا 90 درصد از وسعتشان، دچار شدیدترین نوع خشکسالی شده و میزان ریزشهای آسمانیشان به نسبت میانگین دراز مدت منطقه، تا 80 درصد کاهش یافته است؛ رخدادی که کاهش معنیدار محصولات زراعی و متعاقب آن، افزایش قیمت جهانی این اقلام زراعی، به ویژه ذرت و گندم را در پی داشته است.
حتا به منظور صرفهجویی بیشتر و مقابله با کمبود شدید منابع آب، بسیاری از برنامهها و پروژههای بلندپروازانه آمریکا در گردشکده مشهور این کشور – لاس وگاس - متوقف شده؛ واقعیتی که کاهش رونق ساخت و ساز و قیمت مسکن و زمین در آن نواحی را در پی داشته است. به ویژه آن که یکی از بالاترین نرخهای اُفت سطح آب زیرزمینی و نشست زمین، اینک از آن منطقه و نواحی مجاورش در کالیفرنیا گزارش میشود.
پرسش اصلی این است که چرا آمریکا با استناد به قدرت فناوری خیرهکننده خود و با استفاده از تکنیکی به نام بارورسازی ابرها، نتوانسته است این بحران را مهار کند؟ همچنین، چرا دولت مقتدر و مغرور مرکزی در ایالات متحده آمریکا قادر نیست از روشهای تغییردهندهی اقلیم چون هارپ به نفع خود سود جوید؟ در عوض با برگزاری و تقویت چندین نوع از اتاقهای فکر و جلب نظر تصمیمسازان داخلی و مردم محلی، میکوشد تا با تبیین روشهای غیرسازهای و اعمال مدیریت بر مصرف درست و اصولی آب، ابعاد نگرانکنندهی این بحران را به کمینه برساند.
شگفتآور آن که به رغم آشکار شدن چنین ناتوانی مهمی در ساختار اجرایی بدنه دولت آمریکا برای مهار غول خشکسالی و کاهش اثرات سؤ جریان بیابانزایی، همچنان پیامها و مصاحبههایی از مقامات تصمیمگیر کشورمان منتشر میشود که صراحتاً وضعیت خشکسالی چندساله در جنوب خوزستان و دیگر نواحی جنوبی کشور را دسیسه غرب به رهبری آمریکا برای ربایش ابرهای بارانزا عنوان میکنند. و از سوی دیگر، میخواهند تا مجدداً با استفاده از بارورسازی ابرها، مشکل دریاچه ارومیه را حل کنند! درصورتی که به رغم ادعاهای وزارت نیرو مبنی بر ورود 2 میلیارد مترمکعب آب به محوطه دریاچه در سال جاری و افزایش 15 درصدی میانگین ریزشهای آسمانی در اثر بارورسازی ابرها، تازهترین بررسیها نشان میدهد که ابعاد خشکسالی در دریاچه ارومیه در 25 مرداد 1391 به مراتب فاجعهبارتر از سالهای پیش از آن در چنین روزی بوده است، به نحوی که برای نخستین بار، ماهیت جزیرههای دریاچه ارومیه کاملاً از میان رفته و به یکدیگر متصل شدهاند .
امید که پیام و زنهار بحران خشکسالی در آمریکا را به درستی درک کرده و باور کنیم، برای مقابله با بیابانزایی و کاهش اثرات خشکسالی، بهترین کار مدیریت تقاضا بر بنیاد آموزه مدیریت به هم پیوسته منابع آب به تفکیک حوضههای آبخیز کلان کشور است و بدترین کار، متهم کردن آسمان به کم کاری! یا کشورهای غربی به دزدی ابر و عوض کردن مسیر باد غالب است.
بازتاب این یادداشت در:
- روزنامه اعتماد
- تابناک
گشت هوایی ؛ ضرورتی برای پاسداری کارآمدتر از طبیعت ایران
جمهوری اسلامی ایران، اخیراً در بین 151 کشور مورد بررسی، از منظر شاخص سرزمین شاد (HPI) توانست با 4 پله ارتقاء در جایگاه هفتاد و هفتم جای گیرد؛ جایگاهی که موقعیت ایران را از بسیاری کشورهای قدرتمند و ثروتمند جهان از جمله آمریکا، دانمارک و روسیه بهتر نشان میدهد. در حقیقت، این شاخص میگوید: به رغم آن که ایران از منظر شاخصهای رفاه و رشد اقتصادی، در حال حاضر از کشورهای یاد شده، موقعیتی ضعیفتر دارد، اما سرزمین و قلمرو سیاسیاش، واجد چنان ارزش و استعدادی است که میتواند در صورت اعمال مدیریتی کارآمدتر و هماهنگتر با توان بومشناختی سرزمین، رفاهی به مراتب پایدارتر و نشاطی درخورتر به اهالی سرزمینش، اعم از انسان، گیاه و جانور اعطا کند؛ موقعیتی که احتمال دستیابی کشورهایی چون دانمارک به آن در شرایط برابر، بسیار کمتر مینماید.
امّا شاید یکی از مهمترین دلایلی که سبب شده تا ایران به چنین جایگاهی دست یابد، وسعت قابل توجه مناطق چهارگانه تحت حفاظت آن است که اینک بیش از 11 درصد از خاک پهناور کشور را دربرمیگیرد؛ مناطقی که به رغم وجود لکنتهای متعدد در مدیریت بهینهی آنها، کماکان از کمترین بارگذاری جمعیتی، صنعتی و کشاورزی برخوردار بوده و به همین دلیل، نرخ بدهکاری بومشناختی یا اکولوژیکی کشور را به طرز معنیداری کاهش دادهاند؛ امتیازی که سبب شده تا ضریب شادمانی سرزمین ایران، 28 پله بالاتر از آمریکا و 50 پله بالاتر از روسیه قرار گیرد.
با این وجود، همین وسعت زیاد مناطق تحت حمایت سازمان حفاظت محیط زیست، اگر به درستی مورد توجهی بایسته قرار نگیرد، ممکن است به یک چالش و تهدید بزرگ بدل شود. به ویژه در شرایطی که تعداد نیروی انسانی لازم برای حفاظت از این عرصهها که هم اکنون در اختیار نهاد متولی قرار دارد، بین یک پنجم تا یک هفتم آن چیزی است که باید باشد. در چنین شرایطی، یک راهکار مؤثر و کارآمد، به کارگیری گشت هوایی در چند استان مهم کشور، از جمله، فارس، اصفهان، یزد، تهران، خراسان، چهارمحال و بختیاری، لرستان، خوزستان، کهکیلویه و بویراحمد، کرمان و سیستان و بلوچستان است. خوشبختانه چند سالی هم از این تمهید، دست کم در یکی دو استان مرکزی کشور تا آنجا که به یاد دارم، استفاده میشد که نتایج بسیار مفیدی هم دربرداشت؛ امّا متأسفانه اینک مدتی است که از این ابزار کارآمد، در حفاظت شایستهتر از عرصههای طبیعی مملکت استفاده نمیشود. رخدادی که برای بسیاری از فعالان محیط زیست، دلیل یا دلایلش مشخص نیست و نگارنده امیدوار است با عزمی که در اصغر محمدی فاضل و ناصر مقدسی، مدیران ارشد و دلسوز حوزه طبیعی سازمان حفاظت محیط زیست میبیند، به این مهم توجهی بایستهتر شده و بدینترتیب، بتوان هم جای خالی و کمبود نیروی انسانی پاسدار محیط زیست را جبران کرد و هم، سازمان حفاظت محیط زیست قادر باشد نگهبانی کارآمدتر و مؤثرتر در حفظ اندوختههای ارزشمند ژنتیکی کشور به شمار آید؛ رسالتی که اصل پنجاهم قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران بر دوشش نهاده است.
چرا دریاچه ارومیه اینگونه پژمان شد؟
تازهترین گفتگویم در بارهی دلایل اُفول غمناک نگین فیروزهی شمال باختری ایران را با فرزانه صدقی میتوانید در صفحه 12 از شماره 25 مرداد روزنامه جام جم بخوانید.
به نظرم، هر زمان که شجاعت پذیرش اشتباهات مدیریتیمان را داشته باشیم، از درایت لازم برای حرکت به سمت نجات دریاچه ارومیه هم برخوردار خواهیم شد.
چه کسی خودکفایی گندم را به باد داد؟!
یکشنبه گذشته – 15 مرداد ماه 1391 – پایگاه خبری قدس آن لاین، بخشهایی از مصاحبه خبرنگار اقتصادیاش – فاطمه معتمدی – را با مرد شماره 2 کمیسیون کشاورزی مجلس شورای اسلامی – محمد اسماعیلنیا، نایب ریسس اول این کمیسیون – منتشر کرد که در آن، دکتر اسماعیلنیا به صراحت اعلام کرده بود: اشتباه دو وزارتخانه، خودکفایی گندم را به باد داد. نام آن دو ارگان دولتی معظم را هم یکی وزارت صنعت، معدن و تجارت (به دلیل مدیریت اشتباه) و وزارت جهاد کشاورزی (به دلیل آنچه که کجسلیقگی نامیده بود) معرفی کرد. خلاصهی حرفش هم این است که چون سازوکار نرخ گذاری و خرید تضمینی گندم، واقعی نبوده، کشاورز هم دیگر میلی به تولید و انگیزهای برای افزایش کاشت بیشتر گندم نشان نداد.
ضمن احترام به نظرات کارشناسی این نماینده متخصص ملت در صحن بهارستان، میخواستم توجه ایشان و دیگر خوانندگان گرامی ستون نگاه سبز شرق را به «غرب» جلب کنم؛ به بادی که از غرب میآید و ظاهراً میلیونها سال هم هست که میآید و کیفیت همین باد است که مهمترین قطب کشاورزی، نظام آبشناختی (هیدرولوژیکی) و رویشگاههای جنگلی و مرتعی ما را در زاگرس و البرز مرکزی آفریده است.
حقیقت داستان این است که در طول چندین و چند سال اخیر و به استناد گزارشهای فراوان موجود در ادارات کل منابع طبیعی کشور، میزان تغییر کاربری اراضی و افزایش محسوس اراضی دیم، به قیمت نابودی بخشی از مراتع، تالابها و رویشگاههای جنگلی کشور، رشدی محسوس داشته است. این هجوم و اشتیاق چنان بوده که اینک آشکارا از وسعت مراتع کشور در مراجع متولی این حوزه، دستکم 5 میلیون هکتار کاسته شده و رقم آن رسماً حدود 85 میلیون هکتار عنوان میشود.
افزون بر آن، گسترش فیزیکی اراضی کشاورزی و کشت گندم به هر قیمتی، سبب شده تا اینک در برههای تاریخساز و رکوردشکن از منظر شمار چاههای غیرمجاز حفر شده در کشور قرار داشته باشیم؛ چاههایی که سبب شده تا میزان اُفت سطح آب زیرزمینی در 70 دشت اصلی و بزرگ ایران مرکزی به حدود 2 متر در سال و بیشتر از آن افزایش یابد؛ به نحوی که اینک دیگر سخن از خطر نشست زمین در کرمان و خراسان و سمنان و اصفهان و تهران و قم و فارس نمیرود؛ بلکه این استان اردبیل، آذربایجان غربی، چهار محال و بختیاری و همدان است که دچار نشست زمین شدهاند و یا از بیم تشدید این رخداد باید به خود بلرزند!
به همهی اینها باید قصهی غمانگیز مراتع آبادی چون حسینآباد میش مست را یادآوری کنم که در زمانی نه چندان دور، چنان از وفور سبزینه لبریز بود که میشها در آن مست میکردند و البته امروز، هم مست میکنند! اما میشها جای خود را به موشها دادهاند!! و اینک یکی از کانونهای بحرانی فرسایش بادی به مانند دشت مسیله، دشت سگزی، دشت نی ریز و ... شدهاند.
آقای اسماعیلنیا میدانید چرا چنین اتفاق مرگباری در طبیعت ایران رخ داده است؟
من برای شما میگویم: چون اتفاقاً قیمت خرید تضمینی گندم را چنان هوسانگیز تعیین کردیم که کشاورز نهتنها اقدام به کاهش کاشت دیگر محصولات زراعی و باغی خود کرد و نه فقط کشت در زیر اشکوب جنگلی زاگرس و ارسباران و ... را گسترش داد که هر جایی تراکتورش میتوانست، بتازد، رفت و تاخت تا بر وسعت دیمزارها هم بیافزاید؛ دیمزارهایی که اینک بخش عمدهای از آنها عملاً به دلیل فقدان خاک حاصلخیز و نقصان ریزشهای آسمانی، رها شده و عرصه برای تاخت و تاز فرسایش بادی و آبی فراهم شده است.
جناب اسماعیلنیا عزیز! آیا بهتر نبود در سرزمینی که میانگین ریزشهای آسمانی آن یک سوم مقدار مشابه جهانی آن است؛ در سرزمینی که 89.7 درصد از مساحتش در قلمرو زیستاقلیمهای خشک قرار دارد و در سرزمینی که میانگین تبخیر از آن به مراتب بیشتر از متوسط جهانی است؛ به جای کوبیدن بر طبل افزایش تولید و رسیدن به خودکفایی گندم به هر قیمتی، نخست میکوشیدیم تا راندمان آبیاری را افزایش میدادیم؛ تا مصرف کودهای شیمیایی را کاهش میدادیم، تا تزریق آفتکشها را به کمینه میرساندیم و تا سهم ضایعات غذایی را در مرحله حمل به دست مصرفکننده از این وضعیت فاجعهبار کنونی نجات میدادیم؟
بله آقای اسماعیلنیا، من هم اعتقاد دارم که خودکفایی گندم بر باد رفت؛ اما دلیل برباد رفتنش، آن بود که ما توانمندیهای بومشناختی سرزمینمان را جدی نگرفتیم و بر بنیاد نیازهای 4 سالهی دولتمان، توسعه را طراحی کردیم؛ نه خواهشهای اکولوژیک ایران مرکزی.
و آشکار است که اینک باید چنین سیلی جانانهای را از طبیعت بخوریم تا دریابیم که از ماست که برماست.
از همهی ما و نه فقط دو وزارتخانه.
دو میلیون هکتار واگذاری جدید! آیا فريادرسي نيست؟
در بيست و سومين روز از تيرماه 1391، خبرگزاري كشاورزي ايران، به نقل از رييس اتحاديه ملي محصولات كشاورزي كشور – مختار مهدي زاده - خبر داد كه 35 درصد ميوه ها در طول زمان حمل ونقل از بين مي روند. خبري كه البته حتي به اندازه يك ميليونيوم خبر افزايش قيمت مرغ و تخم مرغ براي كسي جذابيت نداشت و سوخت.
اما به راستي اين خبر دارد چه واقعيت زنهاردهنده اي را هشدار مي دهد و چرا آنهايي كه بايد، پيام هشداردهنده نهفته در آن را درك نمي كنند؟ مگر جز اين است كه آمارهاي رسمي، راندمان آبياري در بخش كشاورزي را در بهترين حالت، افزون از 35 درصد نمي داند؟ و مگر جز اين است كه نمايندگان مجلس شوراي اسلامي، دولت را موظف کردهاند اين رقم را تا پايان برنامه پنج ساله پنجم به 5/42 درصد برساند كه در آن صورت هم دست كم 20 درصد كمتر از ميانگين هاي جهاني آن است. به ديگر سخن، 65 درصد از آبي كه با اين هزينه گزاف در اختيار بخش كشاورزي قرار مي گيرد، پيش از توليد به هدر مي رود و از آنچه كه به مصرف توليد مي رسد هم، عملا35 درصد ديگر به دست مصرف كننده واقعي نمي رسد!
اگر فرض كنيم كه در هيچ جاي ديگري از سازوكار پيچيده و درهم تنيده بخش كشاورزي، ديگر هيچ لكنتي وجود ندارد – كه دارد – باز هم، تامل در همين دو عدد، اوج هدررفت سرمايه را در ايران نشان مي دهد! نمي دهد؟ فقط كافي است به بودجه هنگفت بخش سدسازي و هزينه هاي گزاف حفر چاه و نصب موتورپمپ هاي برقي براي تامين آب مورد نياز در بخش كشاورزي دقت كنيم و آنگاه با خود اين پرسش را تكرار كنيم: آيا به جاي اولويت قراردادن تامين آب در بخش كشاورزي، نبايد تجهيز نرم افزاري و افزايش دانش كاربران آن در اولويت قرار مي گرفت؟ چگونه است كه براي ساخت يك سد مثل گتوند عليا حاضريم 3000 ميليارد تومان هزينه كنيم، اما به گفته سيد رحيم سجادي (معاون آب و خاك و صنايع وزارت جهاد كشاورزي)، با اعتبارات موجود حتي نميتوان به اهداف مندرج در برنامه پنجم، يعني همان راندمان 42.5 درصد در بخش آبياري رسيد، چراكه براي اين مهم، نيازي به 2300 ميليارد تومان اعتبار است كه موجود نيست! هست؟
بنابراين، همچنان ما سد مي سازيم و 90 درصد از آب تنظيم شده به وسيله سدها را هم در اختيار بخش فقيري به نام كشاورزي قرار مي دهيم تا آن بخش هم تقريبا همه آن را به هدر دهد. به راستي نام اين روند حيرت انگيز را چه مي توان نهاد؟ آيا محمد درويش دارد از يك معادله سخت چندمجهولي با شما سخن مي گويد كه براي حلش بايد به سراغ چند ابررايانه و دانشمند نابغه رفت؟! اگر اين طور نيست كه نيست، پس چرا هيچ اقدام جدي براي وارونه كردن تخصيص اعتبارها در سطح ملي در حوزه موصوف نمي بينيم؟ شگفت آورتر و خطرناك تر آنكه اينك از قول رييس جمهور در ديدار با مردم سبزوار در 24 ارديبهشت سال جاري مي شنويم: قرار است دو ميليون هكتار ديگر به مجموع اراضي كشاورزي كشور اضافه شود! يعني قرار است، كاربري اراضي دو ميليون هكتار از منابع طبيعي كشور به كشاورزي تغيير كند!
نگارنده در طول چند ماه نخست سال جاري با هر صاحب نظر و متخصصي كه در حوزه كشاورزي، آب، منابع طبيعي و محيط زيست گفت وگو كرده است؛ جملگي نسبت به تبعات اجراي اين دستور جديد رييس جمهور ابراز نگراني شديد كرده اند؛ حتي عالي ترين مديران وزارت نيرو، آشكارا و نهان ناخشنودي خود را از اجراي چنين تصميمي ابراز داشته اند، چراكه ورود دو ميليون هكتار اراضي كشاورزي جديد به چرخه توليد، يعني تخصيص 10 تا 20 ميليارد متر مكعب آب جديد؛ آن هم در شرايطي كه كشور با بي سابقه ترين بحران كم آبي مواجه است. اغلب دشت ها ممنوعه اعلام شده، سطح سفره آب زيرزميني به شدت افت كرده، بسياري از تالاب ها و درياچه ها خشك شده و حتي در خان ميرزاي لردگان و دامنه هاي سهند و سبلان هم فرونشست زمين گزارش شده است.
به راستي چرا همه سكوت كرده ايم؟ چرا كسي اعتراض خود را علنا به چنين تصميم غيركارشناسي اعلام نمي دارد؟ و چرا چشم خود را روي ويراني دوميليون هكتار ديگر از منابع ارزشمند طبيعي خود در بخش مرتع و جنگل به بهانه رونق كشاورزي بسته ايم؟ به خدا ما در برابر آيندگان مسووليم اي كارشناسان، اي مديران و اي نخبگان حوزه آب و منابع طبيعي و محيط زيست! تا كي مي خواهيم در نقش روشنفكران هيزم كش، الواربيارِ آتش ناداني باشيم؟ چرا كسي نمي پرسد: مگر از آن 17 ميليون هكتار اراضي كشاورزي موجود، داريم به خوبي استفاده مي كنيم كه در صدد گسترش سطح آن برآمده ايم؟ چرا نمي پرسيم: آيا تلاش براي افزايش توليد در واحد سطح، تلاش براي كاهش ضايعات كشاورزي و تلاش براي ارتقاي راندمان آبياري، نبايد بر تلاش بر گسترش افقي اراضي كشاورزي اولويت داشته باشد؟
آيا من دارم سوال هاي سخت مي پرسم؟!
اي مديران كه در ساحل، خرم نشسته ايد، يك نفر دارد مي دهد جان؛ يك نفر كه نامش «منابع طبيعي» است! آيا فريادرسي نيست؟
رکوئیمی برای کارون (پیامی از فرهاد ورهرام به مجید انتظامی)!
فرهاد ورهرام را همهی آنهایی که با سینمای مستند آشنایی دارند میشناسند؛ به جرأت میگویم که او تاریخ سینمای مستند این کشور، به ویژه در حوزه محیط زیست است و برخی از قدیمیترین و ماندگارترین آثار این حوزه، مدیون وجود او و تلاشهای ارزشمندش است. افزون بر آن، وی آرشیوی گرانبها از عکسهای طبیعت ایران را دارد که بسیاری از مناظر ثبت شده در قاب دوربین او در طول نیم قرن اخیر، متأسفانه امروز دیگر وجود ندارد و من امیدوارم روزی این مجموعه نفیس منتشر شود ...
امروز اما ورهرام طی یادداشتی که اختصاصاً برای مهار بیابانزایی ارسال کرده، به بهانه سمفونی کارون اثر مجید انتظامی، نکات بسیار مهمی را مطرح کرده است که امیدوارم آقای انتظامی پیام و زنهار نهفته در کلام این مرد خردمند و آبدیده را دریافته و خود را برای همیشه از جریان سدسازی به شیوهای شفاف و بدون ابهام جدا کند.
ضمن سپاس از ورهرام عزیز، توجه شما گرامی خوانندگان مهار بیابانزایی را به این یادداشت زنهاردهنده جلب میکنم:
رکوئیمی برای کارون
شکلگیری
حیات شهر اهواز وابسته به جریان رودخانه کارون است. این رودخانه به عنوانِ
تنها رودخانهی قابل کشتیرانی در ایران، از شاخههای مختلف رشتهکوههای
زردکوه بختیاری سرچشمه میگیرد و پس از پیوستنِ رودخانه دز در بند قیر،
کارونِ بزرگ در دشت خوزستان جریان مییابد و در نهایت به خلیج فارس ملحق
میشود.
شهر اهواز را «اردشیر بابکان» بنا کرد و نام آن را «هرمز
اردشیر» نهاد. بر اساس مطالعات باستانشناسی، بازمانده خرابههای شهرِ کهنِ
اهواز در دوره ساسانیان در امتدادِ تپههای شرقِ این شهر که به کوهِ اهواز
مشهور است، واقع شده است.
در سدههای نخستین اسلامی به سببِ بنای
سدی بر رودخانه کارون، اهواز از بزرگترین و آبادترین شهرهای خوزستان به
شمار میآمد. اما در قرن پنجم هجری به دلیلِ شکستنِ سد، اهواز زیر لایهای
عظیم از رسوبات سیل مدفون می شود و رونقِ شهر از دست میرود و تا قرنها
نامی از آن در کتابها نیست.
در سال 1842 کلنل چریکف، نماینده دولتِ
روسیه و سی سال بعد از او سیاحِ فرانسوی، مادام دیالافوآ، اهواز را روستایی بسیار کوچک دیدهاند در کنارِ سدِ قدیمی که بیش از 100 نفر سکنه در
آن زندگی میکردند.
در سال 1869، افتتاح کانال سوئز، جنوب ایران را
به اروپا نزدیک ساخت. اروپاییان به خیال توسعه، نفوذ اقتصادی و سیاسی خود
را در این منطقه گستراندند.
ناصرالدین شاه پس از افتتاح کانال سوئز
از این پیشآمد استفاده کرد و در تاریخ 27 صفر 1306 اعلانی مبنی بر آزادی
کشتیرانی در کارون منتشر کرد. این امر سرآغازِ حیاتی دوباره در شهر اهواز
گردید.
ناصرالدینشاه، حسینقلیخان نظامالسلطنه که مردی کاردان و توانمند بود، را برای آبادانی اهواز فرستاد.
در سال 1306 هجری قمری پس از آزادی کشتیرانی بر روی رودخانه کارون، تاجری
بوشهری به نام «حاج محمد رحیم دهدشتی»، ملقب به «معینالتجار»، شرکت ناصری
را برای کشتیرانی بر روی رودخانه کارون تأسیس میکند و تجارتخانهای بزرگ
در حاشیه رودخانه کارون بنا مینهد.
نظامالسلطنه درباره اقداماتِ
معینالتجار در این سالها مینویسد: «در اهواز دو نقطهای که برای اسکله
تعیین شده بود بنایِ کاروانسرا و انبار گذاشته و دو بازار که مشتمل بر چهل
دکان بود، بنا کرد و ایجاد سکوی اسکله را کرد و اسبابِ تراموای از آنجا به
بالای اهواز که هزار و هفتصد ذرع راه است آورد.
ناصرالدینشاه برای
پیشرفت بازرگانی رودخانه کارون را برای کشتیرانی بیگانگان آزاد ساخت و
نخستین بازرگانانی که به کشتیرانی در روی کارون پرداختند، انگلیسها بودند.
انگلیسیها در اهواز - که تا آن زمان دهکدهای بیش نبود - جایگاهی برای
کارکنان خود ساختند و میتوان گفت که اولین پایههای شهر در آن زمان گذارده
شد. نظامالسلطنه در اواخر زمان سلطنت ناصرالدینشاه برای ایمنی راه اهواز
در نزدیکی این شهر بناهایی ساخت و سربازان را در آنجا گماشت و به دلیل
اینکه آنجا را بندری برای کشتی رانان در نظر گرفت، نام آن را بندر ناصری
نامید (نخستین عکس این یادداشت). این شهر در زمانی کوتاه بزرگترین و بهترین
شهر خوزستان گردید.
اوایل ماه مه 1908 میلادی، مته حفاری شرکت
دارسی بیوقفه و پرهیاهو بر زمینهای مسجدسلیمان ضربه میزد تا این که در
26 ماه مه سال 1908 میلادی برابر با 5 خرداد ماه 1287 شمسی در ساعت چهار
بامداد مته حفاری، آخرین ضربه خود را به صخرهای که روی معدن معروف
مسجدسلیمان قرار گرفته بود فرود آورد و نفت در عمق 360 متری از چاه شماره
یک مسجد سلیمان با فشار زیادی فوران کرد و خبر کشف نفت در ایران به سراسر
دنیا مخابره شد.
سال 1923 میلادی شرکت دارسی برای ارسال وسایل و
تجهیزات حفاری به مسجدسلیمان، در محلی به نام «درخزینه» در 75 کیلومتری
اهواز و 50 کیلومتری مسجدسلیمان که در کنار رودخانه کارون قرار دارد،
اسکلهای بنا کرد و تا قبل از احداث جاده اهواز به «در خزینه»، وسایل و
تجهیزات حفاری را از طریق رودخانه کارون به این محل ارسال و از آنجا با خط
آهنی که در مسیر رودخانه «تمبی» ساخته بودند، به مسجدسلیمان انتقال داده
میشد.
کشتیرانی به صورت محدود تا حوالی سالهای 1335 شمسی در
کارون مرسوم بوده است و پس از افزایش رسوبگذاری کارون و عدم لایروبی آن به
تدریج از رونق افتاد.
متأسفانه این رسوبگذاری تاکنون ادامه دارد و مسیر کارون در شهر اهواز به مجمعالجزایری تغییر شکل داده که جریان آب از آن به سختی صورت میگیرد.
امروزه اما ماندابی شدن رودخانه در این بخش از کارون و اضافه شدن
پسآبهای شهری و کارخانهجات به خصوص شرکت توسعه نیشکر به داخل این
رودخانه و بوی تعفن آن به ویژه در بخشی از شهر، سبب شد تا چهره شاداب و
خروشان کارون - که روزگاری در شعر شاعران تجلی میکرد و اغلب مردمان
ترانههای کوچه و بازاری که در توصیف این رودخانه ساخته شده بود را زمزمه
میکردند - به تاریخ پیوسته و فراموش شود.
«رکوییم یا مَس رکوییم فرمی موسیقیایی است که برای طلب آمرزش ارواح مردگان اجرا میشود و در لغت به معنی نماز وحشت، نماز میت و فاتحه است.»
اینک سمفونی کارون ساخته مجید انتظامی با حمایت شرکت توسعه منابع آب و نیرو به عنوان حامی مالی در تاریخ 16 و 17 تیرماه در تالار وحدت اجرا خواهد شد.
با انتشار این خبر موجی از اعتراضات از سوی حامیان و علاقهمندان محیطزیست،
رسانهها را درنوردید و اجرای این سمفونی با حواشی بسیاری روبرو شد تا
اینکه در تاریخ 10 تیرماه نشست خبری سمفونی کارون از سوی دستاندرکاران و
حامیان مالی آن لغو شد.
هر هنرمندی حق دارد در هر شرایط کار هنری خود را با حمایت هر کس و یا هر
گروه به انجام برساند. ولی از دو موضوع نباید غافل شد: یکی اینکه این
هنرمند آیا روشنفکر است؟ و دوم اینکه آیا اثر این هنرمند ماندنی است؟ آیا
این اثر میتواند در میان آثار هنری جهان جایی داشته باشد؟ همانگونه که
آثار خانم لنی ریفشنال، فیلمساز شهیر آلمانی از ماندنیترین آثار مستند
تاریخ سینما است که در بزرگداشت رایش سوم ساخته شد.
آقای انتظامی آیا برای ساختن این اثر احتمالآ بازدیدی هوایی و یا زمینی از عظمت این سازهها کافی است؟ آیا به خود زحمت دادهاید درباره جغرافیا و جغرافیای تاریخی و سرگذشت مردم حاشیه این تنها رودخانه قابل کشتیرانی ایران مطالعه کنید؟ آیا تاکنون مطالب روزنامهها و سایتهایی که درباره آثار مخرب این سازهها بر محیطزیست بسیار نوشته و فریاد زدهاند، خوانده و یا شنیدهاید؟ آیا فیلم «علف» اثر «مریان سی کوپر» که در سال 1924 ساخته شد و تصاویری از این رودخانه که همانند دریایی روان است را دیدهاید؟ آیا حتی نه پیاده بلکه با وسیلهای نقلیه بخشی از مسیر رودخانه کارون را از سرچشمه آن در یال جنوبی زردکوه تا دریا دیدهاید؟ آیا عشایر کوچرو منطقه که به دلیل نابسامانیهای اقتصادی و اجتماعی و تخریب سرزمین، چندی است که از زندگی کوچگری دست کشیده و به خیل بیکاران شهرهای مسجدسلیمان و اندیکا و قلعه خواجه و دیگر روستاهای متورم بدون تولید پیوستهاند را دیدهاید؟ آیا زیباییهای حوضه آبخیز کارون را دیدهاید که میتواند دستمایه آثار هنری باشد؟ آیا نوای نی چوپانان این منطقه که با صدای طبیعت و زنگولههای دامها ترکیب شدهاند را شنیدهاید؟ آیا نوای زندهیاد علاءالدین یا همان مسعود بختیاری را گوش کردهاید؟ آیا آثار تاریخی و بلوطهای کهن و پوششهای گیاهی درههای کارون که اکنون در زیر دریاچهی سدها مدفون شدهاند را دیدهاید؟ آیا شیرهای سنگی بر روی قبر مردان و دلاوران ایل را که اکنون آنها را میتوان شیر آبی نامید دیدهاید؟ آیا فیلم مستند «دره ما چه سبز بود» اثر خانم فرشته جغتایی را دیدهاید؟
این فیلم درباره آبگیری یکی از سدهای کارون است که با بالا آمدن آب،
خانهها، قبرستان و امامزاده «شه پیر» به تدریج در زیر آب فرو میرود. زنان
بختیاری این روستا سیاهپوش و به شیوه برگزاری مراسم سوگواری در میان
بختیاریها به گرد امامزاده نشسته و ناله و شیون میکنند و از امامزاده و
ارواح گذشتگانشان، خشک شدن آب سد را طلب میکنند. آنسوی دیگر مردان، قبور
را شکافته و استخوانهای مردگانشان را برای انتقال به جایی امن درون کیسه
میریزند.
اگر شما لحظات گشودن قبور و شیون زنان را نظاره میکردید
که خود یک سمفونی است و یا این فیلم را دیده بودید و اگر قراردادی برای
ساختن سمفونی کارون در میان نبود، شاید دل به دریا میزدید و برای کارون یک
«رکوئیم» تصنیف میکردید. شاید بر عکس دیگر قطعات ساخته شده، آوازهاش
مرزها را درمینوردید و مورد توجه جهانیان قرار میگرفت.
تصنیف
والس دانوب آبی اثر یوهان اشتراوس در زمان سلطنت فرانتس یوزف و تصویب قانون
کشتیرانی بر روی رودخانه کارون در ایران در زمانی نزدیک به هم یعنی در
دوره پادشاهی ناصرالدین شاه قاجار ساخته شد. در سال 1867 میلادی یوهان
اشتراوس با الهام از رودخانه دانوب که آنچنان هم آبی نیست، والس دانوب آبی
را تصنیف کرد و نام این رودخانه را با هنر موسیقی پیوند زد. والس دانوب آبی
اثری مربوط به دوره رومانتیسیسم، آشناترین قطعهی موسیقی برای تمامی
علاقمندان موسیقی در پنج قاره جهان است. اغلب مردمی که اطلاعات جغرافیایی
آنها اندک است، رودخانه دانوب را از آن اتریش میدانند. در صورتی که این
رودخانه به طول 2850 کیلومتر از جنگل سیاه کشور آلمان سرچشمه گرفته و پس از
عبور از کشورهای اتریش، اسلواکی، مجارستان، صربستان و رومانی سرانجام در
دریای سیاه آرام میگیرد.
انعکاس این یادداشت در:
- سبزپرس ؛
- لور ؛
لطفاً این نامه را بخوانید آقای مجید انتظامی!
گروهی از دوستداران محیط زیست ایران از استاد مجید انتظامی خواستهاند تا
به حرمت عشقی که به طبیعت ایران دارند، از اجرای سمفونی کارون صرف نظر
کنند. شما هم اگر با این درخواست موافق هستید، لطفاً سری به تارنمای دیدهبان عزیز طبیعت بختیاری زده و با درج نام و نشان و ایمیل خود در بخش نظرات، بر طنین این همنوایی سبز بیافزایید.
همچنین، روایت مرا از دلایل لغو کنفرانس مطبوعاتی امروز استاد مجید انتظامی در تالار وحدت، در صفحه 4 از شماره امروز روزنامه آرمان بخوانید.
مرگ گمیشان ؛ زنگها را در گلستان به صدا درمیآورد!
اگر از پرواز فلامینگوها و پلیکانها در آسمان لذت میبرید؛ اگر با بالابان شما هم بالا میروید؛ اگر تماشای اوج گرفتن حواصیلها تو را هم به اوج میرساند و اگر بازیگوشیهای اردک سرحنایی، وقار و آرامش لک لک و سبکبالیهای آبچلیک و خوتکا و کاکایی وگیلانشاه خال دار و ... میبردتان تا دوران فراموشنشدنی دبستان ...
یادتان باشد که یکی از زیباترین زیستگاههای این موجودات زیبای وطن دارد میدهد جان ... آی آدمها!
گفتگوی امروز مرا در این باره با پیک بامدادی رادیو ایران گوش دهید و آنگاه اگر دوست داشتید، برایم بگویید که برای ماندگاری این بهشت، راهکار سادهتر و عملیتری از آنچه گفتم هم وجود دارد؟
راهکاری که سبب شود تا زنگها در گلستان به صدا درنیاید یا دست کم دیرتر و با نوایی کمتر گوشخراش به طنین افتد.
دریاچه چیتگر ؛ فرصتی که نباید به تهدید بدل شود!
دریاچه چیتگر به عنوان بزرگترین دریاچه انسان ساخت ایران، قرار است به زودی در باختر تهران آبگیری شود. البته نخست قرار بود که این اتفاق در پاییز سال 90 بیافتد و سپس به بهمن ماه همان سال تغییر کرد، آنگاه قرار شد که در بهار سال 91 تحقق یابد و اندک اندک رفت تا پایان بهار و اینک سخن از آبگیری دریاچه در تابستان پیش رو است ...
در مورد مساحت این دریاچه هم اعداد مختلفی را ذکر کردهاند که از 355 هکتار شروع شد و سپس به 160 هکتار، 140 هکتار، 133 هکتار و 130 هکتار رسید که امیدوارم روند مزبور قبل از افتتاح رسمی دریاچه متوقف شود تا سرانجام بتوان چیز خیس ِ قابل رؤیتی را در غرب تهران مشاهده کرد!
اما این همه تاریخها و اعداد متفاوت را که در مورد مساحت و زمان آبگیری یک چالاب کوچک دستساز وقتی میبینیم، حال مان خوش میشود! زیرا یاد میگیریم دیگر خیلی از این که هنوز در مورد دریاچه ارومیه به یک مساحت و تراز بومشناختی یکسان و مورد توافق دست نیافتهایم، ناراحت نشویم و از کوره درنرویم! نه؟
از این پرانتز شیطنتآمیز طنازانه که بگذریم! میرسیم به بیان یک هشدار جدی در مورد ساخت این آبگیر مصنوعی.
پیشتر در باره تالاب شورابیل در جنب شهر اردبیل گفته بودم که چگونه در اثر انتقال آب از رودخانه آب شیرین بالاخلو یا بالیخلو به این تالاب آب شور و تبدیل ماهیتش به یک برکه آب شیرین، پشه کولکس در آن منطقه طغیان کرد و معضلات فراوان محیط زیستی و بهداشتی فراهم ساخت.
جمعه گذشته، 19 خرداد ماه هم وقتی به بالادست سد گُتوند علیا در شمال خوزستان رفتم، مشاهده شد که شمار جمعیت پشهها به شدت در منطقه در حال افزایش بوده، به نحوی که بسیاری از اهالی بومی منطقه، به ویژه کودکان در معرض نیش آنها قرار گرفته و ناراحتیهای پوستی آشکار پیدا کردهاند.
چنین است که اینک خواستم از همین تریبون درویشی خودم در سرزمین مجازی وبلاگستان سبز، به جناب قالیباف و دوستانشان تذکر دهم که آیا در جریان مطالعات و ارزیابیهای محیط زیستی ساخت این دریاچه، به نحوهی مدیریت این بحران احتمالی هم اندیشیده شده است و یا این که مردم ساکن در منطقه 22 تهران از هماکنون باید در فکر خرید و انبار کردن انواع و اقسام پشهکشهای شیمیایی و برقی و اتمی و ... باشند؟! به ویژه این موضوع از آنجا حایز اهمیت بیشتر میتواند باشد که دریاچه در ابتدای دالان غربی تهران بزرگ جانمایی شده، جایی که جهت باد غالب هم از باختر به سوی خاور است و این امکان وجود دارد که دامنه اثربخشی پشهها از حد معمول فراتر رفته و به مرکز شهر نزدیکتر شود.
پس نوشت:بیابانزایی در انارک ؛ شهری که از درون در حال پوسیدن است!
نام انارک را بسیاری از ایرانیان شنیدهاند و البته آنهایی که به شمال شرق استان اصفهان گذرشان افتاده باشد؛ آنهایی که از نایین، اردستان، زواره، چوپانان، جندق، خور، مصر، طبس و ... گذر کرده باشند؛ بیشک این شهر زیبا و کویری ایران را از نزدیک دیدهاند و یا از کنارش عبور کردهاند. شهری که به خاطر وجود برجها و قلعههای نگهبانی متعددش از زمان قاجار شهرت داشته و به دلیل همین تمهیدات فراوان تدافعیاش در مواجهه با راهزنان، شاید یکی از امنیتیترین شهرهای بیابانی ایران باشد.
در نام انارک، انار، نار (آتش) و رس مستتر است و این هر سه در روزگار پرفراز و نشیب مردم این آبادی نقشی ویژه داشته است؛ آبادبومی که زمانی به دلیل رونق فعالیتهای معدنکاوی، یکی از قطبهای اقتصادی منطقه بود. برخی از عمارتهای برجای مانده در این شهر هم حکایت از دوران شکوه و جلال سابق این دیار دارد؛ دورانی که شوربختانه و شتابان در حال سپری شدن است و اینک پس از یک گردش چند ساعته در شهر، درمییابیم که روزگار انارک دیگر روزگار پرنشاط و پویایی نیست.
حتا تلاشهایی که توسط سازمان میراث فرهنگی و گردشگری استان برای مرمت و بازسازی کهنزادبومهای خشت و گلی این شهر و حفظ بافت سنتیاش انجام گرفته، اغلب در سطح باقیمانده و به مجرد ورود به کوچه پس کوچههای انارک درمییابیم که این شهر دارد از درون فرو میریزد. در حقیقت روزگار امروز انارک، بی شباهت به توصیف استاد محمدعلی اسلامی ندوشن در کتاب "ایران را از یاد مبریم" از شهر تهران در دههی پنجاه هجری شمسی نیست! شهری که مانند یک زن بزک کرده، از ظاهری مطلوب بهرهمند شده بود؛ اما به مجرد آن که آن زن شروع به سخن گفتن میکند، درمییافتیم که ژرفایی وجود ندارد ...
تصاویری که در آخرین روزهای اردیبهشت 1391 از شهر انارک گرفتهام، نشان از ویرانی و فرسودگی شتابناک این شهر دیرپای کویری دارد. امید که دست کم جماعت انارکیهای وطن که میدانم، زادگاهشان را بسیار دوست دارند و در بینشان، انسانهای فرزانه و کارآفرین نیز کم نیست، دستی بجنبانند و روزگار انارک را به از این کنند.
دعوت به حضور در یک سخنرانی متفاوت از یک مرد جنگجو : رضا منصوری!
رضا منصوری، واپسین کتابش با عنوان ایران در قرن 15/21 را به نسلی تقدیم کرده که شاهد دوران خردورزی و شکوفایی ملت ما خواهد بود؛ اما تأکید کرده که در آن زمان او نخواهد بود!
او سه سال پیش هم به نحو دیگری همین مفهوم را در یادداشتی تأملبرانگیز با عنوان: "بر مزار خودم" مورد تأکید قرار داده و آرزو کرد که ایران در هزارهی بعدی، کشوری آزاد با مردمانی آزاد و بی نیاز از قهرمان باشد.
منصوری، ضمن بیفایده خواندن و نابخردانه دانستن تلاش برای مرگی فاخر، میگوید:
ﺑﺮآﻳﻨﺪ ﻣﺼﻠﺤﺖ ﻃﻠﺒﻲ ﺧﻮاص و ﻫﻴﺠﺎن زدﮔﻲ و ﺳﺎده ﻟﻮﺣﻲ ﻋﻮام، ﭘﺪﻳﺪهاي اﺳﺖ ﻛﻪ از ﻗﺪﻳﻢ ﺗﺎ ﺑﻪ اﻣﺮوز ﺑﺮ ﺳﺮﻧﻮﺷﺖ اﻳﻦ ﺳﺮزﻣﻴﻦ ﺣﺎﻛﻢ ﺑﻮده اﺳﺖ و ﺑﻪ ﺟﺒﺮان ﺧﻔﺖﻫﺎي دﻳﺮﻳﻨهی ﺗﺎرﻳﺨﻲ- اﺟﺘﻤﺎﻋﻲ و ﺑﻪ ﺑﻬﺎي ﺧﻮن دﻟﻲ ﻛﻪ در ﻫﺮ دوراﻧﻲ ﺑﻪ ﻓﺮﻫﻴﺨﺘﮕﺎن ﺧﺎﻣﻮش داده، ﻫﻤﻮاره ﺑﺎ ﺑﺰرگنماﻳﻲ اﻣﻮر ﻣﻮﺟﺐ ﺗﻮﻟﻴﺪ ﻣﻮج ﻏﺮور ﻛﺎذب ﺷﺪه اﺳﺖ. ﻣﻌﺪل ﺟﺎﻣﻌهی ﻣﺎ ﺧﻔﺖ ﻫﺰارﺳﺎﻟﻪ را اﻧﻜﺎر ﻣﻲﻛﻨﺪ و ﻏﺮق در ﺗﻮﻫﻢ اﻣﭙﺮاﺗﻮري اﻳﺮاﻧﻲ اﺳﺖ، ﭼﻪ در ﻋﺮﺻهی ﻗﺪرت ﭼﻪ در ﻋﺮﺻهی ﻋﻠﻢ.
و او، مردی که وصیت کرده بر سنگ مزارش علاوه بر نام و نشان و تاریخ تولد و مرگش، فقط بنویسند:
اﻳﺮان و ﺑﺨﺼﻮص ﻃﺎﻟﻘﺎن آن را دوﺳﺖ ﻣﻲداﺷﺖ.
ساعت یک بعدازظهر فردا – نهم خردادماه 1391 مهمان ما در مؤسسه تحقیقات جنگلها و مراتع کشور است تا از آینده علم و پژوهش در ایرانی برایمان بگوید که دوستش دارد و دوستش داریم.
منصوری میگوید: ﺧﻮﺷﺎ ﺑﻪ ﺣﺎل آﻳﻨﺪﮔﺎﻧﻲ ﻛﻪ ﺑﺎ اﻳﺮاﻧﻲ دﻳﮕﺮ ﺳﺮو ﻛﺎر ﺧﻮاﻫﻨﺪ داﺷﺖ، اﻳﺮاﻧﻲ ﻫﺸﻴﺎر، اﻳﺮاﻧﻲ ﻓﺎرغ از ﺧﻴﺎﻟﺒﺎﻓﻲ و ﺗﻮﻫﻢ، اﻳﺮاﻧﻲ ﻛﻪ ﻣﺮدﻣﺎﻧﺶ آزادﻧﺪ – ﻧﻪ آزاده و ﻧﻪ ﻗﻬﺮﻣﺎن و ﻧﻪ ﻗﻬﺮﻣﺎنﭘﺮور! اﻳﺮاﻧﻲ ﻛﻪ اﺻﻼ ﻧﻴﺎز ﺑﻪ ﻗﻬﺮﻣﺎن ﻧﺨﻮاﻫﺪ داﺷﺖ!
ﻣﻦ ﭼﻨﻴﻦ اﻳﺮاﻧﻲ را ﻧﺪﻳﺪهام، اﻣﺎ ﺑﺮاﻳﺶ ﺑﺴﻴﺎر ﺟﻨﮕﻴﺪهام. ﭼﻪ ﭘﻴﻜﺎر ﻟﺬت ﺑﺨﺸﻲ – ﮔﺎﻫﻲ ﺑﺴﻴﺎر ﻣﻬﻴﺐ و ﺑﺴﻴﺎر دﺷﻮار، اﻣﺎ ﻫﻤﻮاره ﻟﺬتﺑﺨﺶ.
دوستان گرامی من و خوانندگان عزیز مهار بیابانزایی:
لطفاً خبر برگزاری سخنرانی این مرد جنگجو را به آنهایی که بیشتر دوستشان دارید، اطلاع دهید و به همراه عزیزترین دوستانتان، خود را در ظهر سهشنبه به زیباترین و بزرگترین پردیس ایران رسانده تا شنوندهی یک سخنرانی متفاوت از یک بزرگمرد متفاوت وطن باشید که زندگی 65 سالهاش را پیکاری لذتبخش با نابخردان و متوهمان میداند.
برای اطلاعات بیشتر از سوابق علمی این فیزیکدان برجسته ایرانی و مدیر طرح رصدخانه ملّی ایران، به تارنمای انجمن اعضای هیأت علمی مؤسسه تحقیقات جنگلها و مراتع مراجعه فرمایید.
براي كويرها و بيابانهايي كه گرم ِ احساسند!
بيش از دو دهه است كه نگارنده به عنوان يك پژوهشگر حوزهي بيابان كوشيده است تا نشان دهد: آنچه به عنوان "دشنام پست آفرينش"، توصيف شده و اغلب مورد كمتوجهي يا بيتوجهي مردم و مسئولين كشور قرار گرفته و ميگيرد؛ نهتنها پيكرهاي بيمصرف و دردسرآفرين نيست، بلكه اگر به درستي امكانسنجي و مديريت شود، ميتواند از هيبت ترسناك يك تهديد به سيماي دلپذير و خوشايند يك فرصت و مزيت بدل شود. در همين راستا، بسيار كوشيدم تا با نفي اصطلاح غلطي به نام "بيابانزدايي" نشان دهم كه نه تنها بايد فعاليتهاي منطقهاي و ملّي براي عمليات پرخرج بيابانزدايي را متوقف كرد، بلكه بايد كوشيد تا با شناخت قوانين حاكم بر بومسازگان (اكوسيستم) هاي كويري و بياباني كشور، زمينهي معرفي و پايداري بومشناختي زيگونگي (تنوع زيستي) گياهي، جانوري و پيكرههاي فيزيكي اين عرصههاي ارزشمند را فراهم ساخت.
كافي است درنگي نه چندان ژرف بر محتواي ادبيات كهن و معاصر ايران اندازيم تا دريابيم تا چه اندازه خواسته يا ناخواسته از اين بزرگترين و پهناورترين زيستاقليم كشور با پيشوندها، پسوندها و صفاتي منفي و رعبآور ياد شده است. اصطلاحاتي چون كوير وحشت، بيابان مرگ، دوزخ نمكي، سرزمين نفرينشده، پهنهي بيبار و ... نمونهاي از اين دست جفاهاي آشكاري است كه دانسته يا نادانسته در حق بيابانها و كويرهاي ايران روا داشتهايم. سلوكي كه سبب شد در طول يكصد سال اخير - كه دولتهايي مدرن بر ايرانزمين حكومت كردند - هرگز در برنامهريزيهاي كوتاه، ميان و درازمدت حكومتي، سهم بايستهاي به توسعه درخور پهنههاي يادشده اختصاص نيابد. فاجعهبارتر آن كه كوشيده شد تا بخشي از سرمايه ملّي كشور در قالب برنامهها و طرحهاي پر سر و صدايي موسوم به بيابانزدايي، براي زدودن اين بومسازگانها به مصرف رسد كه البته خوشبختانه اغلب آنها به هدف نرسيدند، هرچند كه شوربختانه كارمايههاي فراواني را به هدر دادند.
اينك اما خبر خوش اين است كه به تدريج شناسههاي اميدبخشي به چشم ميآِّيد كه نشان ميدهد ديگر كسي دنبال دعا براي ريزش باران در بيابان نيست، بلكه با شناخت مزيتهاي يگانهي آنها در حوزههاي گوناگوني چون، بومگردي (اكوتوريسم)، استحصال انرژيهاي نو (به ويژه خورشيد و باد) و استخراج نهشتههاي نمكي و معدني موجود در پلاياها و اپانداژها (دشت سر) ي اين مناطق، گام مؤثري براي تبديل پهنههاي ياد شده به صندوق ارزي پايدار ايرانيان برداشته ميشود.
تماشاي استقبال روزافزون مردم براي ديدن اين چشماندازهاي ناب در لوت، شهداد، مصر، جندق، خور، چوپانان، مرنجاب، نهبندان، كهنوج، اشكذر و ... گواهي است بر اين تغيير رويكرد؛ تغيير رويكردي كه بيشك مردان صفشكني چون واقفيها، امينيها و طباطباييها با سرمايهگذاري علمي و همسان با چشماندازهاي ناب كويرها و بيابانهاي موجود در متينآباد نطنز، خور و مصر سهم قابل توجهي در كسب اين دستاورد بزرگ ملّي داشتهاند.
افزون بر آن، نگارنده از دهم تا سیزدهم اردیبهشت ماه 1391 به همراه يك تيم كارشناسي در استان يزد به سر ميبرد تا در قالب يك پروژه بينالمللي به نام مناريد (MENARID) ظرفيتهاي موجود براي توانمندسازي جوامع محلي شهرستان بهاباد را براي پيشگامي در صنعت استحصال انرژي خورشيدي مورد بررسي دقيقتر قرار دهد؛ رخدادي كه در صورت تحقق، ميتوان آن را انقلابي در تغيير نگرشهاي راهبردي كشور دانست. زيرا در آن صورت، ديگر زمين خوب، فقط به زميني گفته نميشود كه قدرت رويش گياهي در آن مطلوب باشد؛ بلكه آن زميني مطلوبتر است كه بتواند درآمد سرانهي ايرانيان را به شيوهاي پايدارتر ارتقاء دهد ...
براي همين است كه در اين يادداشت و براي شما خوانندگان گرامی مهار بیابان زایی، خواستم از بيابانها و كويرهايي سخن بگويم كه گرم ِ احساسند و اين توان را دارند تا احساسي تؤام با نشاط و غرور و وقار براي اهالي سرزمين دوستداشتتنيشان از ابوموسي تا آرارات به ارمغان آورند.
وقتی که کوزه گر در کوزه میافتد!
اخبار رسیده در چند روز اخیر حکایت از آن دارد که پیوسته بر شمار ِ نسل جدیدی از بیواندیکاتورهای نمایشدهنده آلودگی هوا (سنجنده آلودگی هوا) در تهران افزوده میشود؛ منتها این سنجندههای جدید دیگر از نوع دیجیتالی مرسوم نیستند، بلکه در نوع منحصر به فردی به نام "سنجندهی مدیریتی" طبقه بندی میشوند! زیرا نهتنها اخیراً مدیرکل بحران استانداری تهران، اعلام کردهاند که بدنشان عملاً به یک شاخص آلودگی هوا تبدیل شده است، بلکه مدیرکل محیط زیست استان تهران (دکتر اشرفیپور) هم از تبدیل اندامشان به یک بیواندیکاتور جدید خبر دادهاند و تأملبرانگیزتر آن که کوزهگر ِ اعظم یا همان مرد شمارهی یک پردیسان، آقای محمدیزاده هم، این روزها و همزمان با تشدید آلودگی هوای تهران، آشیانی بهتر از بخش سی سی یو یکی از بیمارستانهای پایتخت را برای خود نتوانسته انتخاب کند و بدینترتیب، مهمترین متولّی مهار آلودگی هوا، ظاهراً خود در چاه ویل آن اسیر شده و به اصطلاح در کوزه افتاده است!
ضمن آرزوی سلامتی برای رییس محترم سازمان حفاظت محیط زیست کشور، منتظر میمانیم تا ایشان از بیمارستان مرخص شده و دوباره از جناب مدیرکل گرامیاش – آقای امیر حسین وحدتی – بپرسد: خداییش ما در تهران آلودگی هوا نداریم! داریم؟
گزارش یک نشست مهم برای نجات دریاچه ارومیه - 1
بعد از ظهر دیروز و در پی یک رایزنی چندماهه! سرانجام به همت جوانان علاقهمند گروه دوستداران محیطزیست دانشگاه صنعتی شریف و پیگیری و سماجت قابل تقدیر ایشان، جمعی از عالیترین مدیران و کارشناسان وزارت نیرو، بیش از سه ساعت از وقت خود را خالی کردند تا به درد دلها و انتقادهای برخی از منتقدین جدی عملکرد مدیریت آب در حوضه آبخیز دریاچه ارومیه گوش دهند. اقدامی که به هر حال و تا همین جا هم قابل تقدیر است و امیدوارم این رویه در دیگر نهادهای مؤثر در کارایی سرزمین مادری، به ویژه سازمان حفاظت محیط زیست، وزارت جهاد کشاورزی، سازمان جنگلها، مراتع و آبخیزداری کشور، وزارت مسکن و راهسازی و ... تسری یابد.
گفتنی آن که پیشینهی این نشست برمیگردد به انتشار همان نامه مشهور که برای ثبت در تاریخ در آبان ماه سال 1390 و خطاب به هیأت رییسه مجلس شورای اسلامی نوشته و منتشر کردیم.
به دنبال آن، یک نشست هماهنگی در اسفندماه سال گذشته در دانشگاه صنعتی شریف برگزار شد که البته بسیاری از منتقدین صنعت سدسازی و اساتید دانشگاه صنعتی شریف در آن شرکت نکردند و همه میدانند چرا! نمیدانند؟
به هر حال، سرانجام این نشست مهم و روشنگرانه، روز گذشته و از ساعت 14:30 در طبقه دوم وزارت نیرو برگزار شد و به جای آن که در ساعت 17:30 پایان گیرد، نگارنده در حدود ساعت 19 و با فشردن دست دکتر هدایت فهمی (رییس جلسه) ساختمان مرکزی وزارت نیرو را در حالی ترک کرد که توافقات خوبی با ایشان که معاون دفتر برنامهریزی آب و آبفا نیز هستند، به دست آورد.
به نظرم دکتر فهمی، آمده بود تا واقعاً حرفهای منتقدین را گوش داده و برای نجات دریاچه، اقدامی مؤثر انجام دهد.
لازم به ذکر است در این نشست که حدود سه ساعت و سی دقیقه به طول انجامید و
البته پس از پایان نشست، همچنان بحثها در گروههایی کوچکتر ادامه یافت؛
از طرف وزارت نیرو، افراد و شخصیتهای زیر شرکت کرده بودند:
1- دکتر هدایت فهمی: معاون دفتر برنامهریزی کلان آب و آبفا
2- مهندس یعقوب همتی: معاونت هماهنگی حوزههای آبریز
3- مهندس محمودرضا عراقی: معاونت حفاظت و بهرهبرداری
4- دکتر مرتضی افتخاری: رییس پژوهشکده مطالعات و تحقیقات منابع آب
5- دکتر فرهاد یزدان دوست: استاد دانشگاه خواجه نصیر طوسی (از مشاورین وزارت نیرو)
6- مهندس مجید سیاری: معاونت طرح و توسعه شرکت مدیریت منابع آب
7- مهندس علی اصغر تهرانی: مدیرکل دفتر طرحهای کوچک و زودبازده آب
8- مهندس اشکان فرخ نیا: پژوهشگر نمونه سال 89 تحقیقات آب و مسئول اجراى طرح حفاظت از يخچالهاى طبيعى كشور
9- مهندس کاکاحاجی: مدیر حوزههای آبریز خزر و ارومیه
همچنین آقای مهندس جعفریان و خانم مهندس کوشکی هم در این نشست شرکت کرده
بودند و البته آقایان دکتر صلوی تبار (مشاور مدیرعامل مهاب قدس)، دکتر اعلم
الهدی (رییس انستیتو آب و انرژی دانشگاه صنعتی شریف) و دکتر تجریشی (معاون
پژوهشی و فناوری دانشگاه صنعتی شریف)، دعوت وزارت نیرو را برای شرکت در
این نشست ظاهراً نپذیرفته بودند و جالبتر آن که خود جناب علیرضا دائمی که
دعوتکننده اصلی و هماهنگ کننده طرحهای حوزه آبخیز دریاچه ارومیه هستند هم
ظاهراً به دلیل یک مأموریت خارج از کشور در نشست شرکت نداشتند.
اما گروه منتقدین، عبارت بودند از :
1- دکتر محمد مهدوی: استاد دانشگاه تهران (مؤلف کتاب هیدرولوژی کاربردی)
2- دکتر مجید مخدوم: رییس انجمن ارزیابی محیط زیست ایران
3- دکتر راضیه لک: مدیر گروه زمین شناسی دریایی سازمان زمین شناسی کشور
4- مهندس میترا البرزی منش: دبیرکل انجمن پایشگران محیط زیست ایران (پاما)
به همراه نگارنده و
چند تن از دانشجویان گروه دوستداران محیط زیست دانشگاه صنعتی شریف
(طهماسبی، اکرمی، توحیدی و موسوی) و البته آقای حمیدرضا خدابخشی و دکتر علی
سلاجقه هم نتوانستند خود را به جلسه برسانند.
به زودی به محتوای این مذاکرات خواهم پرداخت ...
و سرانجام ما هم پارکینگ خورشیدی ساختیم
در پانزدهمین روز از دی ماه 1388 با حسرت و آه در تارنمای مهار بیابانزایی نوشتم: آنها پارکینگ میسازند، ما هم میسازیم!
طی آن یادداشت، با اشاره به ساخت پارکینگ خورشیدی در دانشگاه سن دیه گو آمریکا، این آرزو و حسرت را در میان نهادم که چرا نظیر چنین پارکینگی دست کم نباید در ادارات دولتی ما، به ویژه نهادهای مرتبط با محیط زیست و منابع طبیعی، نظیر مؤسسه تحقیقات جنگلها و مراتع کشور احداث شود تا هم یک فرهنگسازی مؤثر صورت گیرد و هم عملاً نشان دهیم که تا چه اندازه به آنچه میگوییم، اعتقاد و باور داریم.
دیروز – 21 فروردین 1391 – اما در ملاقاتی که با پیمان کنعان، مدیر کل سختکوش دفتر انرژیهای خورشیدی وزارت نیرو - سانا - داشتم، این تابلو زیبا را در دفتر کارش دیدم و دریافتم که آن آرزوی چند سال پیشم به همت متخصصان و فنآوران هم وطنم، اینک عینیت یافته و محقق شده است. چرا که در محوطه اداره برق شهرستان تبریز، نخستین پارکینگ دومنظوره خورشیدی مسقف ایران راهاندازی و مورد بهرهبرداری قرار گرفته است.
باشد که نهادهایی چون سازمان حفاظت محیط زیست یا سازمان جنگلها، مراتع و آبخیزداری کشور و نیز دانشگاهها و مؤسسات فرهنگی و آموزشی و تحقیقاتی کشور هم در این راه اقدام کرده و وظایف خویش برای تغییر نگرش عمومی نسبت به استحصال انرژیهای نو را به انجام رسانند. به ویژه اگر بدانیم، مطابق سند برنامه پنجم توسعه، باید تا پایان این برنامه که کمتر از 4 سال از عمرش باقی مانده است، دست کم 5 هزار مگاوات برق از این طریق تأمین کرده و به شبکه سراسری بیافزاییم.
گفتنی آن که در نشستی که دیروز با پیمان کنعان داشتیم، آقای دکتر مهدی فرحپور و همکارانشان در پروژه منارید - MENARID - طرحی بینالمللی با هدف "تقویت و انسجام سازمانی برای مدیریت جامع منابع طبیعی" هم حضور داشتند و مقرر شد برای توانمندسازی جوامع محلی در بهاباد یزد و مقدمات تبدیل این سکونتگاه بیابانی به نخستین شهر خورشیدی ایران، طی روزهای دهم الی دوازدهم اردیبهشت ماه سفری به منطقه داشته و چند کارگاه برگزار کنیم.
چقدر دوست دارم تا پیش از آن که از زمین بروم، نام عزیز وطنم را به عنوان کشور ممتاز و پیشگام در استحصال انرژی خورشیدی در جهان بشنوم ... چقدر دوست دارم ... چقدر ...
تلخترین تصویری که در پریشان میشود دید!
پریشان و ارژن تا همین 3 سال پیش، در شمار مهمترین و بزرگترین دریاچهها و تالابهای آب شیرین ایران محسوب میشدند که دست کم یکصد میلیون متر مکعب آب را در خود اندوخته داشتند و به قیمت سال 1387 بیش از 466 میلیارد تومان ارزش اقتصادی آنها محاسبه شده بود. اینک اما از آن شکوه و طراوت و شادابی نه تنها چیزی نمانده است، بلکه سفرههای آب زیرزمینی منطقه با چنان شتابی در حال فرواُفت هستند که منجر به نشست زمین به میزان 5 سانتیمتر در سال شده است.
نوروز امسال توفیق دیدار با مردم خونگرم کازرون را یافتم و به همراه عزیزانی چون علیاکبر کاظمینی، محمودرضا پولادی، محسن عباسپور و آقایان راسخی و هاشمی بسیاری از مناطق زیبا و کهنزادبومهای جنوب باختری استان فارس را به همراه خانواده و دوستانم درنوردیدیم.
سفری خاطرهانگیز و فراموشنشدنی که میدانم هرگز از یاد همسفرانم پاک نخواهد شد.
در این سفر البته هم تصاویر زیبا و هوشربا فراوان دیدیم و هم گاه مناظری که ترجیح میدادیم، هرگز نمیدیدیم که شاید یکی از تلخترین این مناظر، مشاهده بستر کاملاً خشک پریشان بود که آه از نهاد هر بازدیدکنندهای درمیآورد ...
این که چگونه حفر حدود یک هزار حلقه چاه غیرمجاز در منطقه به بهانهی ارتزاق کمتر از 10 درصد از جمعیت حوضهی آبخیز پریشان از راه کشاورزی، سبب شده است تا این موهبت ناهمتا اینگونه پریشان حال شود؟!
و مشاهدهی این دیوار نوشته در اطراف پریشان، شاید تیر خلاصی بود که نشان میداد:
حتا صیادان منطقه هم باور کردهاند که دیگر پریشانی درکار نخواهد بود و بهتر است موتور قایقهای به خاک نشستهشان را بفروشند!
شما چه فکر میکنید؟ آیا صاحبان قایقهای فامور، چارهای جز فروش موتور قایقهاشان ندارند؟!
من که میگویم: کاش هرگز امید ِ هیچ ملتی را نشود فروخت! زیرا ممکن است، این آخرین سرمایهشان باشد ...
تنها درآمد طبیعت ایران در سال 90 ، پدرش بود!
در سال 1390، طبیعت ایران همچنان یکی از سختترین دورانهای خود، از زمانی که امکان پایش پراکنده یا ثبت دادههای اقلیمی برایش فراهم شده است را گذراند. مهمترین شناسهی این دوران سخت، همانا تداوم روند اُفت نگران کنندهی آب در اغلب سفرههای زیرزمینی کشور است؛ روندی که حتا در برخی از دشتهای استان چهارمحال و بختیاری به بیش از 10 متر در سال رسید! آن هم استانی که تا همین دیروز، مردمانش به این مینازیدند که با 11 میلیارد مترمکعب آب قابل استحصال سالانه، دارای بیشترین سرانهی آبی در کشور هستند. اما اینک در همهی هفت دشت اصلی این استان، روند کاهندهی سطح آب زیرزمینی ادامه دارد؛ به نحوی که حتا آب شرب در سال 1390 مانند سال قبلترش، برای بسیاری از روستاهای بام ایران از طریق تانکر تأمین شد! این در حالی است که برخی از مدیران وزارت نیرو از استان چهارمحال و بختیاری با عنوان پرافتخار "کارگاه سدسازی" در طول دههی آینده یاد کردهاند! همان کارگاهی که ثمرهاش در طول دههی گذشته برای حوضهی آبخیز دریاچه ارومیه، ارمغانی جز پیدایش یک کویر 400 هزار هکتاری در محل جنازهی مرحوم دریاچه ارومیه نبود! بود؟ رخدادی که از آن با عنوان: بزرگترین واقعهی بیابانزایی قرن بیست و یکم در کرهی زمین یاد میشود. آن هم در جایی که معنایش به زبان آشوری، شهر آب است!!
از این گذشته، نهتنها سطح آب در همهی آبخوانهای کشور به روند قهقراییاش ادامه داد، بلکه نشانههایی از نشست زمین در مناطقی گزارش شد که تاکنون، چنین فرآیندی در آنها مشاهده یا گزارش نشده بود. در حقیقت پدیدهی نشست زمین که از آن با عنوان خطرناکترین و بیبازگشتترین مرحله بیابانزایی یاد میشود، دیگر فقط از دشت توس و نیشابور و کاشمر در خراسان رضوی، یا رفسنجان و زرند در کرمان یا ورامین و ساوجبلاغ در تهران و یا بویین زهرا و شال در قزوین گزارش نشد؛ بلکه بسیاری از مناطق در حاصلخیزترین استان کشور، فارس؛ استانی که سالهاست رکوردار تولید کشاورزی در ایران است هم گزارش شد و حتا کار به خودسوزی زمین در قرهداغ، سلطانآباد و پریشان در کازرون رسید. افزون بر آن، آثار نگرانکنندهی نشست زمین از استان همدان و نواحی اطراف سهند و سبلان هم گزارش شد و در جنوب تهران این روند نگرانکننده به بالاترین رقم، یعنی 36 سانتیمتر در سال افزایش یافت. آن هم در حالی که میدانیم اگر میزان نشست زمین در منطقهای از مرز 4 میلیمتر در سال بگذرد، باید وضعیت بحرانی در آن منطقه اعلام کرد.
از همین روست که وقتی در اواخر سال نتایج جدیدترین رتبهبندی EPI (شاخص عملکرد محیط زیست) اعلام شد، نام ایران در کنار سه کشور سوریه، قزاقستان و روسیه به عنوان چهار کشوری که با بیشترین سقوط در طول دو سال اخیر مواجه بودند، آمد و کسی از این سقوط شگفت زده نشد! شد؟ در حقیقت، محیط زیست ایران، در حالی یک سقوط 36 پلهای را نسبت به سال 2010 تجربه کرد و رتبهاش در بین 132 کشور مورد بررسی به 114 نزول یافت که در دو دورهی پیش از آن هم همین روند را ادامه داده بود؛ یعنی: عملکرد مدیریت حاکم بر محیط زیست ایران از رتبه 53 در سال 2006 اینک با 61 پله سقوط در طول شش سال، رسیده بود به 114؛ سقوطی آزاد و بیرقیب در بین همهی کشورهای موجود در همهی قارههای جهان!
برای همین است که در توصیف محیط زیست و وضعیت مزاجی طبیعت ایران، یاد جملهی مشهور شادروان عمران صلاحی عزیز افتادم که طنازانه میگفت: مهمترین درآمد ما در سال گذشته، پدرمان بود!
و حقیقت این است که در سال 1390، ما پدر طبیعت ایران را درآوردیم! درنیاوردیم؟
شما بگویید: خشک شدن بیش از 85 درصد از رویشگاه منحصر به فرد بلوط در دشت برم، تداوم خشکی اغلب تالابها و دریاچههای کشور در بختگان، گاوخونی، طشک، مهارلو، ارژن، کافتر، پریشان، گندمان, کمجان، آجیگل و ارومیه، طغیان ریزگردها در آسمان 22 استان کشور، به همراه روزگار غمانگیز دیار زندهرود در مرکز ایران، نشاندهندهی چه چیز دیگری جز همان توصیف تلخ عمران صلاحی میتواند باشد؟!
این در حالی است که همزمان از ایران به عنوان یکی از هفت کشور اصلی آلودهکننده در جهان یاد شد؛ کشوری که از نظر ارزیابی اثرات توسعه بر محیط زیستش هم در بین 15 کشور انتهایی جهان قرار گرفت و شگفتآورتر آن که این شرایط ناگوار هیچ بازخورد و واکنش سزاوارانهای را نه در بین برنامهریزان و کلاننگران مملکت آفرید و نه حتا وزن شایستهای در اغلب رسانههای کشور یافت! چرا؟
چرا همچنان و کماکان نمیتوان روزنامهای را در این مملکت یافت که به صورت منظم و روزانه، دستکم یک صفحه از مطالب خود را به صورت روزانه به موضوع محیط زیست در کنار صفحه حوادث، ورزش، سینما و سیاست اختصاص دهد؟ چرا هنوز نمیتوان ردی از یک برنامه منظم هفتگی در رسانه ملّی یافت که موضوع محیط زیست برایش جدی باشد؟ و چرا از بین آن همه بحثهای آتشین و داغ در صحن بهارستان، سهم محیط زیست اینگونه ناچیز و حقیر بوده و هست؟
اگر وضعیت کنونی در ایران زمین را نمیتوان بحرانی محیط زیستی نامید، پس بحران چیست؟
و شاید به همین دلیل باشد که در سال 1390، طبیعت ایران شاهد مرگ زودهنگام و باورنکردنی دو تن از فعالترین متخصصان و سلحشوران خود هم بود: شادروان یاسر انصاری (مدیر مسئول و بنیانگذار نخستین خبرگزاری محیط زیستی ایران؛ سبزپرس) و استاد کامبیز بهرام سلطانی؛ کسی که بیشتر از هر متخصص دیگری در چند سال اخیر نسبت به شرایط وخیم طبیعت ایران هشدار داد و آنقدر صدایش ناشنیده گرفته شد تا دق کرد و مرد ...
با این وجود، همهی خبرها در طبیعت ایران بد نبود؛ دریافت سیمرغ بلورین برای فیلمی که دستمایهای محیط زیستی داشت از جشنواره فیلم فجر، یکی از آن رخدادهای امیدبخش بود؛ زیرا برای نخستین بار بود که مستندی با موضوع محیط زیستی توانسته بود توجه داوران در مهمترین فستیوال سینمایی کشور را جلب کند. از همین رو، جا دارد به سازنده فیلم تأملبرانگیز و زیبای "در جستجوی پلنگ ایرانی" آقای فتحالله امیری و همکاران سختکوشش در انجمن یوزپلنگ ایران صمیمانه تبریک گویم.
همچنین، تأسیس و راهاندازی مرکز پایش محیط زیستی کشور، یکی دیگر از رخدادهای امیدبخش محیط زیستی بود که سبب میشود نظارت جدیتری بر روند و کیفیت طبیعت ایران صورت گیرد.
و سرانجام آن که در سال 1390 بر خلاف سال 1389، میزان آتشسوزی در جنگلهای کشور به طرز محسوسی کاهش یافت.
امید که در سال 1391 دیگر پدر طبیعت ایران را درنیاوریم و برویم سراغ عموها و داییهایش!
درسی که ماجرای باقر زارع به من و تو و آنها میدهد!
یک گفتگوی صریح با اعضای اندیشگاه منابع آب ایران
روز گذشته، دوم اسفند 1390، به دعوت سید یحیی موسوی (دبیر اندیشگاه مدیریت منابع آب کشور)، نشستی در طبقه دهم از ساختمان شرکت مدیریت منابع آب ایران برگزار شد که در نوع خود منحصر به فرد بود. هرچند این برای نخستین بار نبود که نگارنده فرصت طرح دیدگاههای انتقادی خود را نسبت به روند مدیریت حاکم بر منابع آب کشور و به صورت رودررو با برخی از مدیران عالیرتبه وزارت نیرو یافته بود. سال گذشته در دوم اردیبهشت هم، چنین نشستی برگزار شد و امیدوارم میزان توجه به محتوای مباحث مطرح شده در نشست دوّم، بیشتر و مؤثرتر از نشست نخست مورد توجه و پیگیری قرار گیرد.
اعضای شرکت کننده در نشست دیروز علاوه بر آقای موسوی، عبارت بودند از: آقایان مهندس عراقی (معاون حفاظت و بهرهبرداری شرکت مدیریت منابع آب)، مهندس سید احمد علوی (مدیر حوضه آبریز فلات مرکزی)، مهندس اسفندیاری (مدیر سابق دفتر اقتصاد و برنامهریزی)، مهندس میبدی (مدیرکل دفتر آبهای زیرزمینی) و چند تن دیگر از مدیران وزارت نیرو که آمده بودند تا به پیشنهادها و انتقادهای حمیدرضا خدابخشی (دبیر انجمن صنفی مهندسان صنعت آب خوزستان)، محسن حیدری (از حقوقدانان فعال در حوزه محیط زیست) و نگارنده گوش دهند.
آنچه که در این نشست مورد تأکید قرار گرفت، ضرورت مشارکت بیشتر مردم و نهادهای مستقل تخصصی در حوزه تصمیمگیری مدیریت آب کشور بود؛ دریافتی که منجر به پیشنهاد تأسیس سازمان نظام مهندسی منابع آب کشور شد. همچنین مقرر شد تا طرح داناب با جدیت بیشتری در سطوح متوسطه و ابتدایی پیگیری شود و در این راه، انجمن صنفی مهندسان صنعت آب خوزستان فعالانهتر موضوع را در استان راهبردی خوزستان پیگیری کنند.
نکتهی جالبی که در این نشست آشکار گردید، آن بود که اغلب دوستان و مدیران محترم، خود دل پر دردی از عدم توجه به گرایههای علمی در تصمیمگیریهای صورت گرفته در بخش آب داشتند! از جمله سید احمد علوی، دکتر نبوی و مهندس میبدی خود صریحترین انتقادها را نسبت به وضعیت حاکم بر مدیریت آب کشور بیان داشتند.
به هرحال، نگارنده به ایشان یادآوری کرد که هماکنون و از دید اغلب فعالان محیط زیست، وزارت نیرو به عنوان مخربترین دستگاه دولتی کشور در حوزه محیط زیست شناخته شده و وزارتین راه و نفت با فاصلهای معنیدار در تعقیب آنها هستند! واقعیتی که نشان میدهد شما نتوانستید دغدغههای خود را آنگونه که به همراهی مردم و فعالان این حوزه منجر شود، طرح کرده و دفاع کنید.
همچنین تأکید کردم: متأسفانه تصمیمات کارشناسی در وزارت نیرو اغلب فدای مصلحتهای اقتصادی، سیاسی و اجتماعی شده و با مثال آوردن از فاجعه احداث سدهایی نظیر جگین، اکباتان و گتوند، طرحهای انتقال آب، استقرار نیروگاه شهید مفتح در همدان و سیکل ترکیبی در کازرون، یادآور شدم اگر امروز نسبت به این بارگذاریهای اشتباه فریادبرنیاورده و اعتراض نکنید و نکنیم، نسل فردا هرگز شما را و ما را نخواهد بخشید. تجربه تلخ عربستان و فرجام دوزخیای که اینک انتظار 20 میلیون ساکن در این شبه جزیره را میکشد، گواهی است آشکار که اگر ما نیز بر طبل تولید به هر قیمتی بکوبیم، مرگ دیر یا زود به آغوشمان خواهد کشید. امیدوارم بر بنیاد روح حاکم بر منشور اندیشگاه، بتوانیم شاهد تحولی ملموس در این حوزه باشیم.
پی نوشت:
- گزارش این نشست کارشناسی در شبکه خبری آب ایران
- روایت ماجرا در آبنما نیوز
تراژدی قتل فُک ها و شیرهای دریایی در سواحل آلاسکا و کانادا
روز گذشته – 15 فوریه 2012 - گزارش تصویری دردناکی در دیلیمیل انتشار یافت که نشان از پیامد تلخ نامدیریت زبالههای پلاستیکی در جهان دارد؛ رخدادی که بیشک اندیشهی هر انسانی را به تأمل وامیدارد و این پرسش تلخ را طرح میسازد که ما تا به کی و تا به کجا همچنان میتوانیم به این شیوهی زندگی خودمحورانه، آزمندانه، مسئولیتناشناسانه و نابخردانه ادامه دهیم؟
نگاه کنید به شیرهای دریایی دربند ... به فُکهای مردهای که از فاجعهای بزرگ در اقیانوسها خبر میدهند!
راستی وقتی شرایط در سواحل آلاسکا و بریتیش کلمبیا در کانادا اینگونه است؛ دیگر چه انتظاری از خاورمیانه و آسیای جنوب شرقی داریم؟
باور کنید آنهایی که از بالا به ما مینگرند و ما را میپایند ... سخت دچار شگفتی شدهاند از نحوهی فرجام مدیریت اشرف مخلوقات بر خویشتن خویش!
- برای مطالعه بیشتر و ریختن اشک افزون تر!
When The Mermaids Cry: The Great Plastic Tide
A planet poisoned by plastic
Claims island of plastic waste twice the size of Texas is floating in the Pacific are false
شادگان دیگر شاد نیست!
نزدیک به دو دهه از روزی که بزرگترین تالاب بینالمللی ایران به سیاههی تالابهای در معرض خطر یا مونترو پیوست، میگذرد. اصولاً سیاههی مونترو ایجاد شد تا دولتها متوجه باشند که اگر به موقع نجنبند و اقدامی مؤثر انجام ندهند، نهتنها ممکن است یکی از تالابهای ثبت شده در کنوانسیون جهانی رامسر را از دست دهند، بلکه بر سندی مهر تأیید میزنند که ترجمان سادهی آن چنین است: ما بضاعت و لیاقت داشتن تالابی در اندازههای جهانی را نداریم!
با این وجود و شوربختانه باید اعتراف کنیم که پوست مدیران حاکم بر ساختمان پردیسان در طول همهی این سالها کلفتتر از آن بود که از چنین تهدیدهایی کمر خم کنند و یا دستکم اندکی بلرزند یا سرخ شوند!
یادمان باشد که داریم از تالابی سخن میگوییم که به تنهایی بیش از یک سوم از کل وسعت تالابهای جهانی ثبت شده ما را در کنوانسیون رامسر دربرگرفته است؛ تالابی که با حدود 538 هزار هکتار وسعت، آشیان بیش از 30 درصد از پرندگان ایران (154 گونه)، 25 درصد از پستانداران ایران (40 گونه) و 45 درصد از ماهیان ایران (36 گونه ماهی مردابی به علاوه 45 گونه ماهی دریایی) را به خود اختصاص داده است؛ آن هم تالابی که وسعتش به سه دهم درصد از خاک وطن هم نمیرسد. افزون بر آن، 17 جامعه اصلي گياهي متشكل از 110 گونه گياهي (1.5 درصد از کل گیاهان موجود در کشور)، 3 گونه دوزيست، 9 گونه خزنده و 4 گونه ميگو در اين زيستگاه ناهمتا حضور دارند كه اینک شوربختانه باید بپذیریم: مرگ در کمترین فاصله با ایشان کمین کرده است.
و نگرانکنندهتر آنکه اگر مرگ سرانجام طعمهی خود را درکام کشد، دستکم معیشت یکصدهزار نفر از بومنشینان ساکن در قلب و اطراف این تالاب هم به مخاطره جدی میافتد، چرا که آنها دیگر هیچ گزینهی جایگزینی برای جبران این هدررفت معیشتیشان ندارند.
خب، پرسش این است که ما در طول دو دههی اخیر برای نجات شادگان چه کردهایم؟ آیا توانستیم تا نشت دائمی نفت از لولههای فرسودهی منطقه را متوقف کنیم (آن هم در شرایطی که میدانیم هر لیتر نفت میتواند یک میلیون لیتر آب سالم را آلوده کند)؟ آیا توانستیم، حق آبهی تالاب را محفوظ بداریم؟ آیا با شکار بدون مجوز قاطعانه برخورد کردیم؟ آیا از ورود پسابهای آلوده کشت و صنعت نیشکر، صنایع فولاد، پالایشگاه و ... جلوگیری کردیم؟ آیا سکونتگاههای داخل تالاب را به خارج از آن انتقال دادیم؟ آیا زیرساختهای ضروری برای رونق بومگردی را در منطقه فراهم آوردیم؟ آیا اجازه فعالیت و رشد به تشکلهای مردم نهاد حامی محیط زیست در منطقه دادیم؟ آیا فکری به حال تجمع و استقرار بیش از 30 واحد پتروشیمیو آلودگی شدید آب، خاک و هوای آنها در جنوب تالاب کردیم؟ آیا ...
فکر میکنید لازم است تا پاسخ این پرسشها را مرور کنیم؟! آیا لازم است تا برایتان بگویم حدود سی درصد از آب ورودی به تالاب کاهش یافته و کیفیت آن 70 درصد باقیمانده هم چنان اُفت کرده که دیگر به دشواری بتوان در آن هیچ موجود زندهای را یافت. نگارنده خود در سال گذشته در دو نوبت و چند ساعت محدودهی بزرگی از تالاب را با قایق پیمایش کرد و دریغ از مشاهدهی هیچ آبزیای که هنوز در آب بلغزد و نوید زندگی دهد. در همين حال، مطالعات بخش شيرين تالاب شادگان توسط پژوهشكدهی آبزيپروري جنوب در سالهاي 74، 87 و 89 كاهش چشمگير شاخصهاي كمي و كيفي اين تالاب و بحراني بودن وضعيت آن را ثابت ميكند. به نحوی که گزارش شده میزان تولید اولیه در شادگان به نسبت سالهای قبل حدود 4.5 برابر کاهش یافته است . تأسفآورتر آن که خبر میرسد با احداث پالایشگاه امیدیه، سهمیه آب شادگان باز هم به میزان شش میلیون و 583 هزار متر مکعب در سال کاهشی دوباره خواهد یافت تا همگان به احترام عزم سازمان حفاظت محیط زیست در پاسداری شایسته از توانمندیهای بومشناختی سرزمین مادریمان از جا برخواسته و یک کف مرتب بزنند! نزنند؟
بگذریم ... ظاهراً شادگان دیگر هرگز شاد نخواهد شد و ما همچنان رکورددار ماندن تالابهامان در سیاههی مونترو میمانیم! و شگفتآورتر آن که حال همهی ما همچنان خوب است! نیست؟








































































به «مهار بيابانزايي» خوش آمديد؛ تارنمايي كه از 12 فروردین 1384 کلید خورده است و تاکنون جوایز متعدد منطقهای، ملّی و جهانی بدست آورده؛ از جمله: در آبان 1385 و اردیبهشت ماه 1387، عنوان برترین وبلاگ محیط زیستی ایران را بدست آورد؛ در فروردین ماه سال 1389 به عنوان سومین وبلاگ محبوب محیط زیستی جهان در سال 2009 انتخاب شد؛ در دوم اردیبهشت 1392، وبگاه نخست محیط زیستی پایتخت در جشنواره مشکات برای سال 1391 شد و سرانجام در 17 اردیبهشت 1392، برنده عنوان برترین وبلاگ به انتخاب مردم در اجلاس جهانی رسانهها برای سال 2013 شد. محمّد درویش در این محیط مجازی ميكوشد در گام نخست جايگاه محيط زيست را در سبد اولويتهاي راهبردي كشور، به منزلگاهي درخور ارتقاء بخشد؛ و در گام بعدي ثابت كند كه بخش پهناوري از زيستبوم وطن، همان قلمرو برهنه و سوزان ماسههاي بادي و شورابهاي كويري و كلوتهاي سر به فلك كشيده و نبكاهاي استوار عرصههاي بياباني، ميتواند پايدارترين و غنيترين صندوق ذخيرهي ارزي ايرانيان باشد. به شرط آنكه بكوشيم با نفي «بيابانزدايي»، از بيابانيشدن زيستبومهاي تالابي، جنگلي و مرتعي خويش جلوگيري كنيم.