امروز در طلوع اتفاق افتاد : آلودگی هوا نداریم! داریم؟

 

    امروز روز هوای پاک است و به همین مناسبت در برنامه طلوع شبکه چهارم سیما، گفتگویی مناظره‌گونه با دوتن از مدیران سازمان حفاظت محیط زیست داشتم؛ آقایان امير حسين وحدتي رييس مرکز ملي هوا و تغيير اقليم و مهرداد کتال محسنی، مدیرکل دفتر پایش فراگیر.
    آنچه که در این گفتگو برجسته و حیرت‌انگیز می‌نمود، تأکید آقای وحدتی بود که ادعا کردند: در تهران هیچ خطری در اثر انتشار آلاینده‌های گازی شهروندان را تهدید نمی‌کند. نکته‌ای که البته همکارشان – آقای کتال محسنی – تلاش کردند به شکلی آن را تعدیل بخشند؛ زیرا اعتراف کردند دستگاه‌های اندازه‌گیری و پایش آلودگی هوا باید به ازای هر صدهزار نفر، یک عدد در کشور وجود داشته باشد و بنابراین ایران 75 میلیونی نیاز به 750 دستگاه از این نوع دارد که اینک فقط 200 دستگاه وجود دارد و تازه این 200 دستگاه هم از پراکنش یکنواختی برخوردار نیستند و بنابراین، قضاوت‌های ما در باره شدت و کیفیت آلودگی هوا ممکن است با واقعیت تطابق کاملی نداشته باشد.
    نکته‌ای که من به ایشان یادآوری کردم، آن بود که اولاً چگونه است که بسیاری از مقامات و متخصصان کشور و نه مردم عادی بر وجود آلودگی هوا و خطرناک بودن آن تأکید می‌کنند (اشاره کردم به سخنان حسن بیادی، مهرداد لاهوتی و انوشیروان محسنی بندپی)، یعنی آنها هم از دسترسی به اطلاعات درست، محروم مانده‌اند؟
    دوم این که وقتی شما می‌گویید آلودگی نداریم، بنابراین، باید حق داد به آن خودرو ساز یا تأمین کننده سوخت کشور که بگوید: به چه دلیل باید هزینه بیشتری مصروف دارم تا کیفیت بهتری در خودرو و سوختش ارایه دهم، وقتی اصلن مشکلی وجود ندارد؟!
    گفتنی آن که آقای کتال محسنی اعلام کردند که وضعیت آنچنان هم بد نیست و نباید سیاه‌نمایی کنیم! مثلاً به جای آن که بگوییم امسال فقط دو روز هوای پاک داشته‌ایم، بگوییم 111 روز هوای سالم داشته‌ایم. من هم یادآوری کردم که سال قبلش 246 روز هوای سالم داشتیم آقای محسنی!
    خلاصه اینکه کم کم دارم متوجه می‌شوم که چرا در طول نیم قرن گذشته، مشکل آلودگی هوای تهران نه‌تنها حل نشده، بلکه مدام بر شدت آن هم افزوده گردیده است و چرا طرح جامع مبارزه با آلودگی هوای تهران از سال 1374 تاکنون در حال خاک خوردن است؟!
    زیرا هنوز بسیاری از مدیران و مسئولین و تصمیم‌گیران ذیربط اصلن قبول ندارند که مشکلی یا بحرانی به نام آلودگی هوا وجود دارد که بخواهند حلش کنند!

کدامیک قهر کرده‌اند ؛ زاگرس یا ما؟!


    چرا زاگرس با ما قهر کرده است؟ روزگار زاگرس، این دژ افسانه‌ای باختر ایران چرا اینگونه پژمان شده است؟
    آیا این ریزگردها هستند که بلای جان بزرگترین رویشگاه جنگلی وطن شده‌اند؟
    آیا سوسک چوبخوار می‌تواند متهم شماره‌ی یک باشد؟
    نکند کشاورزی دارد بلوط‌ستان بزرگ وطن را به یغما می‌برد؟

    نکند همه ی تقصیرها به گردن آسمان است که دیگر بر زاگرس نمی بارد؟
    نکند سنجاب‌ها را سگ‌های گله از زاگرس فراری داده‌اند؟

    نکند مین ها دارند همچنان قربانی می گیرند و آتش به دل زاگرس می اندازند؟

    نکند سدهای مصنوعی دارند این سد سبز و طبیعی را می فرسایند و فرزندانش را غرق می کنند؟
    نکند رفیق بد و ذغال خوب دودمان زاگرس را به باد داده است؟
و ...
    نکند کاری کرده‌ایم که به قانون زاگرس برخورده است؟

    مگر یادمان رفته که اگر زاگرس نباشد، دیگر کارون و کرخه و زاینده رود و جراحی و زرینه رود و سفید رود و خرسان و زاب و ... هم نخواهند بود و اگر این پرآب‌ترین رودهای وطن جاری نباشند؛ دیگر دلیلی بر ماندن ما هم وجود ندارد! دارد؟
    حتا اگر سیمین تصمیمش را عوض کند و دیگر نخواهد تا از نادر جدا شود!

    دریافت‌های مورد اشاره برخی از فرازهایی است که در گفتگو با محسن تیزهوش طرح کرده‌ام و اینک حاصل آن مصاحبه در خبرگزاری مهر قابل دسترسی است.

آیا برای گریز تهران از کابوس آلودگی، درمانی وجود دارد؟!

      

    یکشنبه شب گذشته، در برنامه چراغ که همه هفته از ساعت 21 الی 23:30 از رادیو تهران پخش می‌شود، به بهانه انتشار نامه‌ی سه فعال محیط زیست در باره بحران آلودگی هوای تهران و چند کلان شهر دیگر ایران، از استاد اسماعیل کهرم، عباس محمدی و نگارنده دعوت شده بود تا دیدگاه‌های خویش را که منجر به انتشار این نامه شد با شنوندگان چراغ به اشتراک نهند. 

    خوشبختانه، امروز رادیو اینترنتی ایران صدا، خلاصه‌ای از این برنامه را بر روی درگاه مجازی‌اش انتشار داده و شما می‌توانید به مدت 14 دقیقه و 18 ثانیه، در این نشانی شنونده‌ی دیدگاه‌های محمّد درویش در باره دلایل تداوم این بحران خطرناک و در عین حال شرم‌آفرین باشید؛ بحرانی که سبب شد تا این نامه نوشته و انتشار یابد و خوشبختانه بازتاب و بازخوردهایی بیش از انتظار بدست آورد.


هشدار اسماعیل کهرم ، عباس محمدی و محمد درویش به تشدید آلودگی هوا در تهران!

 
    سه شهروند تهرانی - اسماعیل کهرم، عباس محمدی و محمّد درویش - تصمیم گرفتند تا نامه‌ای به خدا بنویسند و رونوشتش را بفرستند به درگاه هر آدمی که در این ملک مسئولیت دارد.  همه‌ی حرف آنها یک زنهار ساده اما حیاتی  است؛ این که تهرانی‌ها می‌ترسند دیگر نفس بکشند! آیا فریادرسی هست؟





   به: هر آن کس که مسوولیت دارد
   از: چند شهروند ساده
   موضوع: می‌خواهیم نفس بکشیم!

   خانم ها و آقایان مسوول!
   ما، از سوی میلیون ها شهروندی که در چنبره ی گرفتاری های روزافزون زندگی، فرصت چاره اندیشی و حتی اعتراض به آلودگی دهشت انگیز هوا، این آنی ترین نیاز هر موجود زنده، را ندارند، اعلام می کنیم که: می ترسیم نفس بکشیم! هوای پایتخت کشور و چندین شهر بزرگ دیگر ایران، نه چند درصد بلکه چندین برابر بیش از حد مجاز آلوده است.
   آیا شما که تکلیف قانونی تأمین «خدمات بهداشتی و درمانی و مراقبت های پزشکی» همگان را بر عهده دارید (اصل بیست و نهم قانون اساسی)، شما که مسوولیت «پیشگیری و ممانعت از هر نوع آلودگی و هر اقدام مخربی که موجب بر هم خوردن تعادل و تناسب محیط زیست شود» را دارید (ماده ی 1 قانون حفاظت و بهسازی محیط زیست)؛ شما که مسوول اعمال ممنوعیت «هر عملی که موجبات آلودگی هوا را فراهم نماید» هستید (ماده ی 2 قانون نحوه ی جلوگیری از آلودگی هوا)؛ شما که موظف به اعمال محدودیت برای وسایل نقلیه ی موتوری در شهرهای آلوده هستید (ماده ی 2 آیین نامه ی اجرایی تبصره ی ماده ی 6 قانون جلوگیری از آلودگی هوا)؛ شما که وظیفه ی کاستن از آلودگی هوای تهران، کاستن از تردد خودروها، روان ساختن ترافیک تهران، تأمین بنزین و نفت گاز استاندارد، نظارت بر تولید خودروهای استاندارد، و آگاه کردن و جلب مشارکت مردم در موضوع کاهش آلودگی هوای تهران را داشته اید (مصوبه ی 1379 هیات وزیران راجع به کاهش آلودگی هوای تهران)؛ شما که باید تا چهارده سال دیگر، جمهوری اسلامی ایران را به جامعه ای برخوردار از «سلامت، رفاه، محیط زیست مطلوب، و الهام بخش جهان اسلام» بدل سازید (سند چشم انداز 1404)؛ و شما که خود و عزیزان تان در این فضا تنفس می کنید؛ آیا وظیفه هایی را که بر عهده داشته اید، به تمام و کمال یا حتی در حد امکان، به انجام رسانده اید؟!
   نیازی به ارایه ی آمار و مستندات در خصوص جنایتی که بر اثر آلودگی هوا در حق میلیون ها نفر می شود، نیست؛ تمامی رسانه های دولتی و غیر دولتی، و بسیاری از مقام های رسمی و کارشناسان مستقل، بارها و بارها از کشته شدن چند هزار نفر در هر سال بر اثر آلودگی هوا، ابتلای ده ها هزار نفر به بیماری های قلبی و عروقی و تنفسی، رسیدن میانگین عمر در تهران به حدود 48 سال، کوتاه شدن قد کودکان و نوجوانان، کاهش ضریب هوشی شهروندان و به ویژه نونهالان، و افزایش اختلال‌های روانی که ناشی از سموم کشنده‌ای است که هر لحظه تنفس می کنیم، گفته‌اند.
   ما با کمال احترام، از شما که قدرت وضع قانون و تصویب مقررات را دارید؛ از شما که وظیفه ی اجرای قوانین را دارید؛ و از شما که امکان مجازات متخلفان و وظیفه ی رسیدگی به دادخواهی مردم را دارید، درخواست داریم که بلافاصله و بی هیچ ملاحظه و عذری، به وظیفه ای که قانون و اخلاق و عرف و معاهدات جهانی بر عهده تان گذاشته است، عمل و برای رفع آلودگی هوای شهر تهران و دیگر شهرهای بزرگ که سبب مرگ ده‌ها هزار نفر شده و موجب وهن کشور است، اقدام کنید.

                                                      با تجدید احترام؛
اسماعیل کهرم ، عباس محمّدی و محمّد درویش
18 دی ماه 1390

   گیرندگان:
- جناب آقای علی لاریجانی، رییس محترم مجلس شورای اسلامی
- جناب آقای صادق لاریجانی، رییس محترم قوه ی قضاییه
- جناب آقای احمدی نژاد، ریاست محترم جمهور
- جناب آقای محسنی اژه ای، دادستان محترم کل کشور
- جناب آقای محمدی زاده، رییس محترم سازمان حفاظت محیط زیست
- جناب آقای پور محمدی، رییس سازمان بازرسی کل کشور
- سرکار خانم مرضیه وحید دستجردی، وزیر محترم بهداشت
- جناب آقای چمران، رییس محترم شورای اسلامی شهر تهران
- سرکار خانم ابتکار، رییس محترم کمیته ی محیط زیست شورای شهر تهران
- جناب آقای قالیباف، شهردار محترم تهران
- رسانه های همگانی


برخی از بازخوردهای این نامه در :

پایگاه خبری قانون ، وگن کایند ، نایبند ، بازنگار ، خبر فارسی ، سیاسرد ، واگویه ها ، دیده بان میانکاله ، سلامت نیوز ، دیده بان طبیعت بختیاری ، عصر ایران ، دیده بان کوهستان ، دیده بان زاگرس ، سبزپرس ، خبرگزاری مهر ، یاس نو ، خبر لینک ، بورس 24 ،  بوم ِسا ، آوای محیط زیست ایران ، خبر پو ، بازتاب ، جمعیت اتحاد سبز استان سمنان ، انجمن علمی جنگلبانی ایران ، افکار نیوز ، بی رنگی ، ببین نیوز ، پرنیوز ، خبرساز ، فردا ، روزنامه همشهری ، با خانواده ، اخبار اقتصادی ، روزنامه ملت ما ، روزنامه فرهیختگان ، کافه لومیر ، پارس دیلی نیوز ، پایگاه خبری شهر الکترونیک ، مدیران ایران ، ایران صدا و ...

یوز که از بافق برود ... ایران ، عراق می‌شود! نمی‌شود؟



    تصویری را که در سمت چپ می‌بینید، یک عرب بادیه نشین را در بیابان‌های مرکزی عراق در سال 1925 میلادی نشان می‌دهد که با افتخار در کنار شکارش، یعنی یک قلاده یوز آسیایی ایستاده است. تصویری که امروز حتا در عالم خیال هم امکان ندارد که در بیابان‌های مرکزی عراق تکرار شود؛ زیرا اینک آب برای آدم‌ها هم در عراق به دشواری یافت می‌شود، چه رسد برای حراست از زیستگاهی که یوز باید در آن به خرامد ...
   شوربختانه آن که مرگ بوم شناختی (اکولوژیکی) سرزمین همسایه - عراق - که در کوتاه‌ترین فاصله جغرافیایی از ما رخداده است، نه‌تنها نتوانسته اغلب مدیران متولی کشور را بیدار کند، بلکه اینک می‌شنویم  برای کوتاه کردن مسیر تردد چند ده خانوار روستایی، آن هم به میزان فقط 22 کیلومتر، فرمان احداث جاده‌ای موسوم به گزوئیه را از قلب منطقه حفاظت شده بافق صادر کرده‌اند که می‌تواند آخرین برگ از کتاب قطور حضور یوز در آسیا را هم ورق زده و با بستن این کتاب، واپسین بازمانده‌های یوزپلنگ آسیایی در ایران هم نابود شوند. آن هم در شرایطی که سازمان حفاظت محیط زیست ایران به کمک نهادهای بین‌المللی وابسته به سازمان ملل متحد تاکنون چندین میلیون دلار برای حفظ زیستگاه یوز سرمایه‌گذاری کرده و افزون بر آن، مشتاق است تا نسل ببر مازندران و شیر ارژن را هم دوباره در وطن احیاء کند!
    اینک جای این پرسش کلیدی از آقای اصغر محمدی فاضل خالی است که آقای دکتر! کدام را باور کنیم؟ سکوت معنی‌دار سازمان متبوع‌تان در برابر خراش مرگ‌آفرین در منطقه حفاظت شده بافق را یا ادعاهای پر سر و صدا و رنگین‌تان برای احیای نسل دوگربه سان دیگر ایرانی را؟!

وقتی که غول آلودگی هوا افسارش در تهران پاره می‌شود!



    «شهر تهران دارای آب و هوای متغیر و ناسالمی است. فراوانی ماشین‌های گوناگون متحرک و ثابت که با صرف نفت و بنزین خود اکسیژن هوا را گرفته و به گاز کربنیک تبدیل می‌نماید بر مسئله بدی آب و هوا افزوده است.»
    جملات بالا متعلق به یادداشتی در روزنامه اطلاعات است که بیش از 54 سال پیش، یعنی در 28 آبان 1336 نگاشته شده است؛ نگرانی‌ای که 9 سال پس از آن منجر به برپایی نخستین سمینار بررسی آلودگی هوای تهران در 15 آذر 1345شد. منتها از آن سال تاکنون، ظاهراً هنوز دارند بررسی می‌کنند که چگونه می‌شود غول آلودگی هوا را دوباره به چراغ جادو بازگرداند! نه؟ راستی! به نظر شما چرا نیم قرن، زمان مناسبی برای ریشه کنی بحرانی به نام آلودگی هوا در تهران نیست؟ و نه تنها این زمان کافی نیست، بلکه اینک غول آلودگی گام‌های خود را تا اراک، اصفهان، اهواز، تبریز، مشهد و شیراز هم گسترانده است! ماجرا را هم دیگر مانند سال گذشته نمی‌توان صرفاً به کمبود ریزش‌های آسمانی ربط داد! می‌توان؟
    این روزها، تهرانی‌ها در حالی آخرین برگ‌های فصل پاییز را ورق می‌زنند که دست‌کم، نیم قرن بود چنین دوره‌ی پربارانی را در نخستین فصل از سال آبی به یاد نداشتند. کافی است بدانیم بدون توجه به بارندگی آذرماه، میزان ریزش‌های آسمانی در استان تهران در طول دو ماه نخست سال آبی 91-1390 بیش از 383 درصد رشد داشته است؛ وضعیتی که سبب شد پایگاه مدیریت خشکسالی، استان تهران را پرباران‌ترین استان کشور بنامد. با این وجود و به رغم بهره‌مندی از چنین سال استثنایی و خیسی، اکنون چند هفته است که غلظت آلاینده‌های موجود در هوای تهران از مرز ناسالم هم گذشته و به آستانه‌ای بس خطرناک و نگران کننده رسیده؛ آستانه‌ای که کابوس روزهای آلوده آذرماه سال 1389 در تهران را دوباره زنده کرده است. روزهایی که می‌خواستند با استفاده از هواپیماهای سمپاش، از میزان آلودگی هوایش بکاهند و اینک بیش از هر زمان دیگری، آن طرح به یک لطیفه می‌ماند!
    اما چرا آن کابوس دوباره زنده شده است؟
    آیا وضعیت وخامت‌بار کنونی یکبار دیگر تأیید نمی‌کند که هیچ عزم جدی برای مهار آلودگی هوا در پایتخت ایران و دیگر کلان‌شهرهای کشور وجود ندارد؟ وقتی که مردم تهران سالانه 200 میلیارد دقیقه از عمرشان را مجبورند در ترافیک پایتخت به هدر دهند؛ وقتی همچنان دو خودروساز اصلی کشور در برابر ارتقای استاندارد ساخت خودرو از یورو 2 به یورو 3 مقاومت می‌کنند؛ در حالی که اینک یورو 5 استاندارد روز اروپا به شمار می‌رود؛ و وقتی که درصد بنزن موجود در بنزین مورد استفاده به 5 برابر حد مجاز می‌رسد؛ آشکار است که باید با چنین بحرانی روبرو شویم؛ بحرانی که سبب شده از ابتدای سال 90 تا امروز، فقط تهرانی‌ها از دو روز هوای پاک بهره‌مند باشند.
    بنابراین، آیا در چنین شرایطی، شگفت‌آور است که بشنویم: دست‌کم سالانه 4 هزار نفر از تهرانی‌ها بر اثر آلودگی هوا جان می‌بازند؟ و افزون بر آن، آیا شگفت‌آور است که خسارت مادی آلودگی هوا در تهران به هشت میلیارد دلار در سال برسد؟ چگونه است که اختلاس سه میلیارد دلاری می‌تواند چنان موجی در جامعه ایجاد کند که خواب بسیاری از خفتگان خفته را آشفته سازد، اما این هدررفت 8 میلیارد دلاری را کسی جدی نمی‌گیرد؟ آیا این که سوخت مورد استفاده در خودروها یا تکنولوژی ساخت خودروها با استانداردهای جهانی فاصله بسیار دارد، مقصرش مردم هستند یا دولت؟ آیا این که میزان فضای سبز محدوده‌ی 700 کیلومتر مربعی تهران از حدود 70 درصد در دهه‌ی 1330 به 15 درصد در امروز کاهش یافته است، مقصرش مردم هستند یا مدیریت حاکم بر پایتخت ایران؟
    بیاییم برای یکبار هم که شده این شهامت را در خود تمرین کرده و صادقانه اعتراف کنیم که حل مشکل آلودگی هوای تهران و برخی کلان‌شهرهای دیگر، نیاز به برنامه‌ریزی بیش از 4 سال دارد و به همین دلیل در اولویت کار هیچ دولت و شهرداری معمولاً قرار نمی‌گیرد! می‌گیرد؟
    یادمان باشد هوا که از دست برود؛ هوا که بی کیفیت شود؛ زندگی بی‌کیفیت خواهد شد. زیرا بر بنیاد آموزه شاخص سرزمین شاد – Happy Planet Index - مردمان شاد، مردمان خلاق و مردمان کارآفرین نمی‌توانند در چنین هوایی و چنین سرزمینی بهترین کیفیت خود را بروز دهند و این می‌تواند بزرگترین هشدار برای کلان‌نگران حکومتی باشد که اگر همچنان منفعلانه در برابر این معضل رویه کنونی را ادامه دهند، گام به گام ممکن است آنها را از دستیابی به پیش‌بینی‌هاشان در سند چشم‌انداز ایران 1400 بیشتر بازدارد.

    برخی بازتاب های این یادداشت:

    - چرا ابعاد آلودگی هوا هر روز فاجعه‌بارتر می‌شود؟
    -
در بحران آلودگی هوا مردم مقصرند یا مدیران؟
و همچنین انتشار در روزنامه های:
    - مردم سالاری
    - ملت ماو سایت های:
انجمن های تخصصی حیوانات خانگی ، خبرگزاری حقوق بشر ، جوان امروز ، نیوز آن لاین ، خبر فارسی ، خبر پو ، بازنگار ، پرشیا دام ، ۹۸ فان ، بازار ایرانی ، آذرنیوز آن لاین ، وب سایت خبری ایران ، پارسی پیک ، ویستا ، قانون ، دخت شهریور ، ویبا ، هد لاین ، دیده بان کوهستان ، کجک و ... 

آرزویی برای محیط زیست ایران در گفتگو با وگن کایند!

مصاحبه با وگن کایند

    چندی پیش، نمایندگانی از جامعه گیاهخواران ایران به دفتر کارم در باغ گیاه شناسی ملی ایران آمدند تا در باره همه چیز طبیعت و محیط زیست ایران، از جمله ضرورت کاهش حضور گوشت قرمز در سبد غذایی آدم زمینی ها گفتگو کنند. حاصل این ملاقات، یک گفتگوی مفصل شد که در چهار بخش بر روی فروم وگن کایند قرار گرفت. 

    این که مهم ترین مشکلات محیط زیست ایران چیست؟ ماجرای اسعد تقی زاده و محیط بانی در ایران چرا به یک تراژدی بدل شده است؟ بازیافت را چگونه می توان به یک فرصت بدل ساخت؟ گازهای گلخانه ای چگونه با تغییر رژیم غذایی مرتبط است و ... در شمار مواردی است که در این گفتگو به آنها پرداخته شد.

کابوس امروز قحطی آب در عربستان، نتیجه خواب خرگوشی دیروز است!

                

    عربستان سعودی، به عنوان بزرگترین و ثروتمندترین کشور خاورمیانه، امروز بیش از هر زمان دیگری از پاشنه آشیلش رنج می برد؛ پاشنه آشیلی که ممکن است نه تنها بسیاری از برنامه های بلندپروازانه این کشور را آشکارا به مخاطره بیاندازد، بلکه تنش های اجتماعی گسترده ای را در سراسر خاکش دامن زده و بر موج نارضایتی ها از این رژیم پادشاهی بیافزاید. وضعیت به گونه ای است که میزان منابع آب شیرین در دسترس این کشور هم اکنون به پایین ترین مقدار خود، یعنی یک میلیارد متر مکعب در سال کاهش یافته است؛ در حالی که نیاز جمعیت 28 میلیون نفری این کشور، دست کم، دو نیم برابر این مقدار است ( ماهنامه  KWC . شماره آذرماه 1390). به دیگر سخن، با شکست برنامه های دولت سعودی در نمک زدایی از آب و کاهش چشمگیر اندوخته های آب فسیلی این کشور، حالا نه تنها سعودی ها آبی برای تأمین نیازهای بلندپروازانه خود در تولید و خودکفایی محصولات کشاورزی ندارند، بلکه حتی از کمینه آب شرب مورد نیاز شهروندان شان هم محروم مانده اند. 

   شرایط بحرانی عربستان در جهانی رخداده که پیوسته از جنگ و مناقشات بر سر آب، به عنوان مهم ترین چالش پیش رو یاد می شود و عربستان در منطقه ای قرار گرفته که از این منظر، تنش آفرین ترین است. به نحوی که در طول پنج دهه گذشته، از حدود 37  برخورد خشن و مخاصمه آمیز که بین کشورها بر سر آب پدید آمده، فقط 7 مورد آن مربوط به خاورمیانه نبوده است. این در حالی است که تنها در طول دهه نخست قرن بیست و یکم، به فهرست کشورهایی که مردمان شان با تنش آبی روبرو هستند، نام 24 کشور جدید هم افزوده شد که اغلب در خاور میانه استقرار دارند. گزارش سال 2007 بانک جهانی نیز از این منظر حایز اهمیت است که تأکید کرد: اندوخته های آب شیرین منطقه خاورمیانه به نسبت سال 1960 میلادی بیش از یک سوم کاهش یافته است. همان گزارش می گوید جهانیان در طول 15 سال (1987 الی 2002) افزون بر 3 هزار و 807 میلیارد و 400 میلیون مترمکعب از اندوخته های آب شیرین خود را از دست داده اند. در حقیقت، مجموع ذخایر آب شیرین در خاورمیانه، عرصه ای که 14 درصد سهم خشکی های جهان را به خود اختصاص داده، فقط 2 درصد است  و در این میان، کشورهایی نظیر عربستان، کویت، قطر و امارات متحده عربی، تقریباً تمامی آبهای موجود در آبخوانها و سفره های آب زیرزمینی و حتا آبهای فسیلی شان را مصرف کرده اند . به همین دلیل، چاره ای جز استفاده روزافزون از آب شیرین کن های برقی و خورشیدی  و روش های نمک زدایی از آب ندارند. روش بسیار پرهزینه ای که منجر به انباشت زباله هایی بسیار خطرناک از باقیمانده مواد موجود در این دستگاه های آب شیرین کن می شود که هنوز عملاً هیچ روش علمی و پایداری برای دفع بهداشتی یا بازیافت آنها ابداع نشده و اینک خبر می رسد که ادامه این برنامه ها با تردید جدی روبرو شده است.

    بنابراین، اگر امروز خبر می رسد که بیش از یک سوم از شهروندان عربستانی از کمبود شدید آب رنج می برند، نباید شگفت زده شد که چگونه ممکن است در کشوری که میلیاردها دلار ثروت را سالانه از طریق فروش نفت و پذیرش گردشگر مذهبی جذب می کند، هنوز تأمین آب شرب، مهمترین مسأله و کابوس شاهزاده های سعودی باشد.

    بلندپروازی های نابخردانه و آزمندانه و کوشش برای خودکفایی و حتی صدور گندم (بخوان خواب خرگوشی!)، باید هم که چنین عقوبتی را در پی داشته باشد؛ زیرا طبیعت با کسی شوخی ندارد! دارد؟

    باشد که از سرنوشت عربستان عبرت گرفته و اجازه ندهیم تا چیدمان توسعه مان بدون توجه به ملاحظات بوم شناختی سرزمین، طراحی و به اجرا درآید.

    برخی بازخوردهای این یادداشت:

    در خبرآن لاین ایبنانیوز - آزادنگار - کام روز - وب سایت خبری ایران - نیوز - آ‌ذرنیوز آن لاین - دیده بان کوهستان - روزنامه شرق - پارسی پیک - پی سی دانلود - خبر فارسی - انجمن اعضای هیات علمی - ویستامگیران.

    - کشورهای خاورمیانه و بحران بی‌آبی 



اگر حسین (ع) عاشورای 90 را می‌دید؟!

1

این تصاویر را نگاه کنید، اینجا خیابان ریحانی در شمال تهران در ظهر عاشورا – 15 آذر 1390 - است؛ جایی که یک آپارتمان 100 متری را نمی‌توان کمتر از 300 میلیون تومان یافت! با این وجود، نحوه‌ی ذبح این گاو نگون‌بخت را تماشا کنید! گاوی که در عاشورای 1390 اینگونه به مسلخ فرستاده می‌شود تا عزاداران سومین امام شیعیان با انرژی و شور بیشتری در سوگش بر سر و سینه بزنند ...

2


امّا براستی اگر امام حسین (ع) زنده بود، به این همشهری‌های ما که اینگونه امعاء و احشا حیوان را مستقیماً در جوی خیابان سرازیر می‌کردند تا مردم پایین دست از آن مستفیض گردند، چه می‌گفتند؟!

دارند باقیمانده لاشه گاو را به درون جوی خیابان می ریزند!


به پلیسی که در منطقه حضور داشت، گفتم: چرا تذکر نمی‌دهید؟ گفت: همین یک روزه آقا!!

رنگ آب را در جوی خیابان دقت کنید! 


    اما واقعاً نهادهایی نظیر شهرداری تهران و صدا و سیما تا چه اندازه به این حوزه وارد شده و جرأت کرده‌اند تا شجاعانه این لکنت‌ها را از این آیین حسینی بزدایند؟!

آیا این بود قرار ما با بوجاق؟!

محل دفن زباله شهرستان کیاشهر - 14 آذر 1390 - غلامرضا میرکی و فؤاد صفاریان پور در تصاویر دیده می شوند.

    دست کم 90 درصد از این زباله را می توان به ورمی کمپوست بدل ساخت و تبدیل به ارزشمندترین کود کشاورزی برای زارعین و شالی کاران گیلانی کرد. باقیمانده را هم می توان در دستگاه های زباله سوز ریخته و یا با اندک تمهیداتی در فرآیند تولید بیوگاز از آنها بهره برد. اما ما بر خلاف منطق و قانون مدیریت پسماند و تأکید برنامه پنجم توسعه، آنها را اینگونه در جنب یگانه پارک ملی خشکی دریایی کشور - بوجاق - رها می کنیم! چرا؟!!!

    دیروز به اتفاق دکتر غلامرضا میرکیُ مدیرکل دفتر توسعه پایدار وزارت جهاد کشاورزی و فواد صفاریان پور - کارگردان برنامه تلویزیونی طلوع - به پارک ملی بوجاق در شهرستان کیاشهر رفتیم. با چند تن از رهبران جوامع محلی و نیز مسئول پارک ملی هم گفتگو کردیم. او هم دل پری از بی توجهی ها داشت ... صیادها هم بی توجه به حضور یگان حراست شیلات مشغول صیادی بودند! نگارنده دست کم ۲۴ قایق آنها را مشاهده کرد آن هم در محل تالاب بین المللی بوجاق!! چرا؟
    و از همه دردناک ترُ شیوه دفن زباله در جنب تالاب! واقعاْ شیرابه این زباله ها به کجا می رود؟ تا چند سال دیگر می توان به بقای ماهی ها در این بوم سازگان کم نظیر امیدوار بود؟ چرا ماهی کیلکا از این محل رفته است؟ چرا امکان پرورش ماهی خاویار دیگر در بوجاق وجود ندارد؟ چرا یادمان می رود که اگر طبیعت برودُ ما هم باید برویم؟
    گزارش این سفر را سه شنبه آینده - ۲۲ آذرماه در برنامه طلوع از شبکه چهارم سیما ببینید.
    و تصاویر بیشتر از این سفر را در این نشانی می توانید ملاحظه فرمایید.

   در همین باره:

   - بوجاق؛ تالابی که به بهانه توسعه اجاقش کور می شود!

   - اقدام تحسین برانگیز وزیر جهاد کشاورزی در دفاع از تالاب بوجاق

فرض کنیم کاشف پنی سیلین، پورسینا بود نه الکساندر فلمینگ!

    هرچند اینک کمتر بشود آدم‌هایی را یافت که رخدادهای سال 1928 را به خاطر داشته باشند، اما با این وجود، شاید یکی از مهم ترین سال‌های کره زمین در طول عمر 4.6 میلیارد ساله‌اش، همین سال 1928 باشد!

    زیرا تا پیش از این سال، یعنی در طول بیش از 9900 سال، جمعیت جهان شمار خویش را از حدود یک میلیون نفر در آغاز عصر کشاورزی در ده هزار سال پیش، به دو میلیارد نفر در سال 1927 میلادی افزایش داد. ولی در فاصله 84 سال بعد تا امروز، 5 میلیارد نفر دیگر به شمار آدم‌زمینی‌ها افزوده شد! چرا؟

    بی شک یکی از مهم‌ترین دلایل این جهش خیره کننده، کشف پنی سیلین توسط الکساندر فلمینگ، دانشمند اسکاتلندی بود؛ کشفی که هر چند تا اواسط جنگ جهانی دوم (1941) آنچنان شناخته نشد، اما در آن سال توانست به عنوان مهم ترین ماده در مقابله با مرگ و میرهای ناشی از جراحت و عفونت عمل کند. افزون بر آن، پنی سیلین، مؤثرترین ماده در مبارزه با بیماریی‌هایی چون تب سرخ، دیفتری، سفلیس، سوزاک، آرتریت، بُرُنشیت، مننژیت و مسمومیت خون بود؛ بیماری‌هایی که تا پیش از کشف پنی سیلین قاتل میلیون‌ها انسان بودند. بنابراین، اگر بگوییم که دست کم حیات نیمی از جمعیت هفت میلیاردی جهان، مدیون الکساندر فلمینگ است، حرفی به گزاف نزده‌ایم.

    با این وجود، بیایید فرض کنیم که کشف بزرگ فلمینگ، 900 سال زودتر از وی و توسط یک دانشمند مشهور ایرانی به نام پورسینا رخ می‌داد! فکر می‍کنید در آن صورت ما اینک کجا بودیم؟

    وقتی در طول 84 سال، پنج میلیارد نفر به جمعیت جهان افزوده می‌شود؛ وقتی می‌دانیم که ظرفیت پذیرش کره زمین در سال 1980 به پایان رسیده و از آن تاریخ، یعنی زمانی که جمعیت جهان هنوز به 5 میلیارد نفر هم نرسیده بود، میزان مصرف از میزان تولید سالانه زمین پیشی گرفت؛ معلوم است که باید تصور چه دوزخ جانسوزی را امروز می‌کردیم، اگر پورسینا، پنی‌سیلین را کشف کرده بود.

    نتیجه اخلاقی این که: گاه آن چیزی که سبب شده تا ماندگاری حیات تا امروز ادامه یابد، هوشمندی بشر نبوده! بلکه شانسش بوده که خیلی هم هوشمند و دانا آفریده نشده است!

    بنابراین، اگر روزی ماشین زمان اختراع شد و رؤیای رابرت زمیکس به حقیقت پیوست، لطفاً در چمدانی که با خود حمل می‌کنید تا به گذشته‌های دور بروید، هرگز پنی سیلین جاسازی نکنید که خطرش از هر ماده افیونی دیگر برای کره زمین، بیشتر است!


درج نظر

کاش تنه این سبزها به ما سبزها هم بخورد! نخورد؟

    هرچند که هیچگاه آلمانی ها را به عنوان خونگرم ترین و مهربان ترین مردم جهان یاد نکرده اند؛ اما فکر می کنم وقت آن رسیده که ژرمن ها را دلسوزترین حامیان سلحشور طبیعت زمین بنامیم و در برابر عزم جدی شان برای حفظ طبیعت کلاه از سر برداریم.

    همین چندی پیش بود که فعالان سبز آلمان، چنان به دولت خویش فشار آوردند تا دولت فدرال مجبور شد انصراف خویش را در پروژه ساخت سدی غول پیکر در کشور ترکیه اعلام کند؛ زیرا آلمان...ی ها معتقد بودند با ساخت یک سد دیگر بر روی سرشاخه های فرات، وضعیت میان رودان و هورالعظیم در کشور عراق وخیم تر خواهد شد! می بینید؛ به جای این که ایرانی ها نسبت به ساخت این سد و افزایش ریزگرد ناشی از آن معترض باشند، این آلمانی ها بودند که بار ما را هم بر دوش کشیدند و بر خلاف مصالح آشکار اقتصادی شان، عملاً نشان دادند که عاشق زمین هستند.

    در ماجرای سونامی ژاپن و انفجار رآکتور فوکوشیما هم این آلمانی ها بودند که بیشترین اعتراض و زنجیر انسانی را تشکیل داده و دولت خویش را واداشتند تا فرمان تعطیلی نیروگاه های اتمی خود را تا یک دهه دیگر بدهد.

    قصه اشتوتگارت 21 هم برگ زرین دیگری برای آلمان ها به حساب می آید و امروز هم آنها در اعتراض به حمل زباله های هسته ای از فرانسه به آلمان، حقیقتاً شاهکار کردند ...

    اجازه دهید همه با هم به افتخار سبزهای آلمان یک کف مرتب بزنیم و آرزو کنیم تا تنه آنها به ما هم بخورد! به مایی که فکر می کنیم فعال و طرفدار محیط زیست هستیم؛ اما نیستیم! هستیم؟


درج نظر

بوجاق؛ تالابی که به بهانه توسعه اجاقش کور می شود!




    نامش را نمایشگاه بزرگ پرندگان نادر جهان نهاده اند، زیرا به رغم مساحت اندکش که از 3250 هکتار بیشتر نیست، توانسته تا منزلگاهی امن و شکوهمند برای دهها هزار پرنده از 239 گونه پدید آورد ؛ پرندگانی که در طول دست کم سیصد سال گذشته، همه ی پاییزها مهمان تالاب بوجاق در حوالی بندر کیاشهر واقع در استان گیلان بوده اند. یادمان باشد که مجموع پرندگان شناسایی شده در ایران، اعم از این که بومی باشند، فصلی باشند و یا مهاجر، از 520 گونه تجاوز نمیکند. بنابراین، مجموع پرندگانی که در عرصه محدود بوجاق دیده شده اند، نزدیک به نیمی از کل پرندگانی را تشکیل میدهد که در قلمرو پهناور ایران شناسایی شده اند. تأمل برانگیزتر آن که مجموع گونه های پرنده در قاره سبز هم با رقم شناسایی شده در ایران زیاد تفاوتی ندارد . گفتنی آن که در بوجاق برای نخستین بار، دو گونه از پرندگان با نامهای "طرقه کوهی" با نام علمی Monticola Saxatitilis  و "چکچک ابلق" با نام علمی Oenanthe Pleachanka  شناسایی شده اند. همچنین پرنده نادر "شناگر بلوطی" غاز پازرد، غاز پیشانی ‌سفید کوچک، فالاروپ و عروس غاز از نمونه‌های دیگر پرندگان کمیاب در این منطقه به شمار می آیند .
    این ها را گفتم تا توجه شما خواننده گرامی روزنامه وزین شرق را به یک واقعیت بزرگ جلب کنم: این که تالاب بوجاق؛ این منزلگاه افسانه ای شمال زرخیز کشور، ممکن است همین روزها از بی تفاوتی یا  بی کفایتی من و تو از میان رود تا به بهانه اش بندرگاهی سه منظوره و مجهز به سینما در دل تالاب رونمایی گردد! تالابی که آنقدر مهم بود تا در سال 1354 بخشی از آن به وسعت 500 هکتار به عنوان « لاگون کیاشهر» در سیاهه ی تالاب های بین المللی کنوانسیون رامسر هم به ثبت برسد و آنقدر مهمتر هم بود که از 9 سال پیش تمامی قلمرو اش واجد بیشترین درجه حفاظت تلقی شده و به یگانه پارک ملی «خشکی دریایی» بوجاق تغییر نام دهد . 
    بله تالاب زیبای بوجاق، نه تنها از اسفندماه 1388 بدل به بزرگ ترین پارک زباله دانی ایران شد ، بلکه اینک به بهانه توسعه بندر صیادی کیاشهر – که از سال 1377 تأسیس شده است - می رود تا برای همیشه ماهیت وجودی خود را از دست بدهد. در همین راستا، سخنان مدیرکل دفتر محیط‌زیست و توسعه پایدار وزارت جهاد کشاورزی، دکتر غلامرضا میرکی بسیار روشنگرانه است. وی در گفتگو با روزنامه همشهری در هفته گذشته میگوید : این منطقه همواره مشکل رسوب داشته و به‌دلیل جریان غرب به شرقی که در دریای خزر وجود دارد، بار رسوبی بسیار بالایی را در دهانه و مصب بندر کیاشهر شاهدیم؛ به‌طوری که نگهداری این بندر به هزینه سنگینی نیاز دارد و همواره با مشکل نگهداری دهانه بندر برای تأمین عمق« آبخور» برای تردد شناورها مواجه بوده است. اینک برای حل این مشکل مصوبه ای در سفر دوم هیأت دولت به استان گیلان به تصویب رسید تا این بندر به بندر چند‌منظوره تبدیل شود. مصوبه ای که خود بر ابعاد مشکل خواهد افزود! زیرا عمق آبخور باید دست کم به 8‌متر و عرض دهانه ورودی بندر به بیش از 200‌متر افزایش یابد. این درحالی است که اکنون عمق آبخور حدود یک متر و دهانه ورودی حدود 100‌متر است. اما از آنجایی که این تالاب آبریزگاه مستقیمی ندارد و آب آن از طریق زهکشی تأمین می‌شود، افزایش عمق آبخور و تعریض دهانه رودخانه، نیازمند لایروبی در حجم بسیار زیادی است. در عین حال، آمیختگی آب شور خزر با آب شیرینی که در تالاب وجود دارد؛ بوم سازگان تالابی را کاملاً تغییر ماهیت داده و آن را به یک اکوسیستم دریایی تبدیل می‌کند. حیرت انگیزتر این که این عملیات در حالی از سوی اداره بنادر و دریانوردی گیلان آغاز شده است که هنوز گزارش ارزیابی زیست محیطی این پروژه ارایه نشده  و اداره کل محیط زیست استان گیلان هم ظاهراً با چنین طرحی ابراز مخالفت کرده است!
    حال این پرسش قابل طرح است که ما تا کجا و تا کی باید بر طبیعت ارزشمند خود به بهانه توسعه نامتوازن و ناپایدار چوب حراج بزنیم؟ آیا تازیانه هایی که امروز اندام لرزان بوجاق را دارد می لرزاند و بی اجاق میکند، دیروز بر سر گاوخونی و بختگان و شادگان فرونیاوردیم و فردا انزلی و آلاگل و آلماگل را در انتظارش قرار نداده ایم؟ شما به من بگویید: زیستن در سرزمینی که پرنده ای در آن پر نمیزند، تالابی در آن نمی جوشد و رودخانه ای در آن جاری نمیشود، چه امتیازی دارد؟

دشت برم که برود؛ مرگ به کازرون سلام می دهد!

    رویشگاه سی هزارهکتاری برم در 20 کیلومتری شمال شرقی شهرستان کازرون واقع در استان فارس قرار دارد. این منطقه جنگلی با تفاوت ارتفاعی قابل توجه بیش از 900 متر، جنوبی ترین بخش از رویشگاه زاگرس را تا پهنه ای به ارتفاع 1500 متر از سطح دریا می پوشاند؛ پهنه ای که به سبب همجواری با دریاچه پریشان و تالاب ارژن و همسایگی با منطقه رویشی خلیج عمانی از یک سو و ایران و تورانی از سوی دیگر، همواره از زیگونگی (تنوع زیستی) کم نظیری، چه در حوزه گیاهی و چه در حوزه جانوری برخوردار بوده است. به نحوی که گردش در برم و عبور از کنار جنگل های متراکمش برای بسیاری از هموطنان ما که در محور شیراز، کازرون و بوشهر تردد کرده اند، در شمار خاطره انگیزترین تصاویری است که در خزانه ی ذهن شان از زاگرس ذخیره کرده اند. رویشگاهی که در آن علاوه بر درختانی چون بلوط، بادام وحشی، زالزالک وحشی و بنه، میتوانستی شاهد خرامیدن جاندارانی چون شیر ایرانی، آهو، گوزن زرد، قوچ، پلنگ، خرس، کبک و بازیگوشی سنجابهای دوست داشتنی ای باشی که مهمترین دوست بلوطها به شمار میروند. اما اینک به ندرت از آن هنگامه سبز و پرشکوه می توان ردی در برم گرفت! چرا؟
    آیا همه چیز را باید به گردن خشکسالی انداخت؟ آیا اگر خشکسالی از میان رفت و ترسالی دوباره به زمین تشنه جان داد، میتوان انتظار داشت که بدهکاری بوم شناختی برم هم به پایان رسیده و دوباره شاخصی گویا باشد از سرزمینی شاد با توان زیست پالایی درخور؟
    حقیقت این است که پاسخ منفی است؛ زیرا امروز نزدیک به یک هزار حلقه چاه عمیق و نیمه عمیق دارد شیره جان دشت برم و پریشان و ارژن را می مکد؛ چاههایی که اغلب بدون مجوز در دشتی بحرانی حفر شده اند و سالانه تا دومتر از عمق سفره های زیرزمینی منطقه میکاهند. افزون بر آن نیروگاه سیکل ترکیبی کازرون که در جنب دریاچه پریشان جاخوش کرده، خود یکی از پرمصرفترین سازه های انسان ساختی است که در طول یک دهه¬ی اخیر بالانس آبی منطقه را به هم زده و آثار فرونشست زمین در پریشان اینک آشکارا عیان شده است. احداث خطوط انتقال گاز و جاده جدید کازرون به شیراز و عبور آن از قلب برم هم نه تنها منجر به ریشه کنی هزاران اصله از بلوطهای منطقه شد، بلکه به دلیل گسست اکولوژیکی که در بوم سازگان برم بوجود آورد، به شکلی محسوس توان ماندگاری این عرصه را به شدت کاهش داد و مرگ و میر جانوران دشت را در اثر برخورد با خودروهای عبوری، فزونی بخشید.
    نگارنده خود در دو روز پایانی هفته گذشته از منطقه بازدید کرد و به چشم خود دید که دست کم باید با 70 الی 80 درصد از رویشگاه برم برای همیشه خداحافظی کرد! در چنین شرایطی زخم های جدید هم بر پیکر این دشت با افزایش شخم و کشاورزی در زیر اشکوب این جنگلها ادامه دارد، به نحوی که گستره اراضی کشاورزی منطقه از حدود 500 هکتار در یک دهه گذشته به بیش از سه هزار هکتار افزایش یافته است؛ آن هم با روش هایی که آشکارا خسارتی جبران ناپذیر بر عرصه وارد میسازند.
    کوشش مسئولین جهاد کشاورزی استان برای ترویج تکنیک هایی چون بی خاک ورزی، ممانعت از کاشت محصولاتی چون گندم و جو و کاهش مصرف کود شیمیایی و آفت کش ها به موازات افزایش تولید ورمی کمپوست از زباله های تر حدود هفت هزار نفر از اهالی منطقه که در قالب 14 روستا در این مکان زندگی می کنند، میتواند تا حد زیادی این هماوردی را به هم آغوشی با برم بدل سازد.
    یادمان باشد که حضور برم، مهم ترین شناسه در حفظ منابع آب زیرزمینی منطقه، آبدهی چشمه ها و کاریزها و جان بخشیدن دوباره به ارژن و پریشان است. اگر ما نتوانیم تالاب های ارژن و پریشان را مجدداً احیا کنیم، باید انتظار موج جدیدی از مهاجرت را در کازرون و اطراف آن داشته باشیم و راه تثبیت با کیفیت زندگی در این دیار آن است که دشت برم را چون فرزند خویش عزیز داشته و از هر نوع تجاوز و دست درازی به آن ممانعت به عمل آوریم.

یک روز بیادماندنی در خاطر طرفداران محیط زیست

 

    هفدهمین روز از مهرماه 1390 بی شک تا مدت ها در خاطره طرفداران محیط زیست ایران می ماند. امروز همان طور که اسماعیل کهرم عزیز گفت: به رغم همه تلخی های شنیدن خبر اعدام یک محیط بان جوان 27 ساله، آنچه که شورآفرین و امیدبخش بود، همراهی، حمایت و همدلی کم نظیر مردم و تلاش شان برای نجات جان یک سلحشور محیط زیست بود که نشان می داد این مردم هنوز زنده هستند و دل شان برای زنده بودن و نشاط دوباره طبیعت وطن، می تپد. آفرین به همه آنهایی که در پارک نظامی گنجوی و به قول هادی حیدرزاده - مسئول ستاد محیط زیست شهرداری تهران - بزرگترین و کم سابقه ترین اجتماع پاتوق سبز را آفریدند و آفرین به شجاعت و درایت اسماعیل کهرم و مژگان جمشیدی که جسورانه و خردمندانه سخن گفتند و متهم شماره یک در بروز این بحران را نه مقتول و نه قوه قضاییه که ضعف فاحش مدیریت سازمان حفاظت محیط زیست معرفی کردند. باشد که با عزیمت برخی از بزرگان و شفاعت ایشان، خانواده مقتول هم از خون فرزندشان گذشته و اسعد تقی زاده این مجال را بیابد که دوباره طعم شیرین آزادی و زندگی را بچشد.

در همین رابطه روایت صدرا محقق را در روزنامه شرق مورخ ۱۸ مهر ۱۳۹۰ - صفحه ۱۹ بخوانید با عنوان:

تقي‌زاده اعدام شود، ذره‌اي از محيط‌زيست ايران نخواهد ماند

خبری تلخ در روز ولادت ضامن آهو

 یا ضامن آهو! خودت اسد تقی زاده را نجات بده ...  

    همان طور که می دانید، می خواهند یک محیط بان جوان را به جرم قتل مرحوم مجتبی رضایی که به صورت غیر قانونی وارد منطقه حفاظت شده دنا شده بود، به طناب دار بیاویزند؛ محیط بانی که تنها جرمش انجام وظیفه بوده است. امروز - یکشنبه مصادف با تولد ضامن آهو - روز محیط بان - می خواهیم در پارک نظامی گنجوی بزرگترین اجتماع طرفداران محیط زیست را بیافرینیم تا پای نامه ای را امضا کنند که خطابش رؤسای سه قوه کشور و درخواستش، آزادی اسد تقی زاده و نقض حکم دیوان عالی کشور است. اسد فقط می خواسته تا سلوک مولایش امام رضا (ع) را آن نخستین محیط بان زمین را امتداد دهد، او باید مدال شجاعت بگیرد نه طناب دار.
    لطفا اگر می توانید از ساعت 15 امروز به ما ملحق شوید. همه اطلاعات تکمیلی را می توانید در تارنمای دیده بان کوهستان بیابید.

     همچنین  در این یادداشت که بیش از سه سال پیش نوشته ام، حواشی این رخداد شگفت آور را ترسیم کرده ام.
 

سخني چند با دكتر پرويز كردواني به قلم استاد بهرام سلطانی

    مقدمه
    اينكه درياچه اورميه ( اروميه ) در وضعيتي بحراني بسر مي برد، واقعيتي بيش و كم شناخته شده است و به همين سبب – اگر از هشدارهاي دهه هفتاد چشم پوشي شود- حداقل در طول يك سال اخير افراد مختلفي در اين زمينه اظهار نظر نموده اند. در اين ميان برخي نظرات همراه با احساسات و برخي ديگر تنها نظرات كارشناسي بوده و مي باشند. آسيب ديدگي شديد درياچه اورميه سبب شد، نخست توجه جامعه به مسائل زيست محيطي بيش از پيش جلب گرديده و مهم تر از آن كارشناسان بدون آنكه از حوزه ادب اجتماعي – آكادميك خارج شوند، نظرات يكديگر را تاييد يا رد نمايند. در اين بين تنها يك نفر قاعده گفتگويي كه ما تازه درحال آموزش و ياد گيري آن هستيم، رعايت نمي كند و آن دكتر پرويز كردواني است. مستندات من نخست مقاله ايست كه در روزنامه شرق، سال نهم، شماره 1346، يك شنبه 27 شهريورماه 1390 زير عنوان توريست ها بيايند و مرگ درياچه را ببينند انتشار يافت. همين روزنامه در تاريخ پنج شنبه 17 شهريورماه 1390 از پرويز كردواني زير عنوان از ارس تا تنگه گرژال نظرياتي را انتشار داده است كه مورد استفاده قرار خواهد گرفت. سرانجام ميز گرد داغ سبز ، پنجاه و پنجمين برنامه گفتگوي داغ سبز، پخش شده از شبكه راديويي ايران صدا ، با شركت محمد درويش كارشناس منابع طبيعي و محيط زيست ، فاطمه ظفرنژاد هيدرولوژيست و كارشناس منابع آب و پرويز كرداوني كه نمي دانم تخصص ايشان در چه رشته ايست، پخش گرديد؛ برنامه اي كه تقريبا" در ميانه آن دكتر كردواني با قهر اقدام به ترك آن نمود . گويا ايشان توان تحمل نقد نظريات خود را ندارند. در مورد دكتر پرويز كردواني بايد بگويم – تا جايي كه به من مربوط مي شود – تقريبا" اكثر آثار ايشان را، تا جاييكه به آب و خاك ارتباط مي يافت، مطالعه كرده ام، ولي زماني كه دامنه نوشته هايشان به زمينه هايي چون مرتع داري و اكولوژي خليج فارس كشيده شد، نوعي ترديد در خود احساس كردم. اطلاعات مندرج در پايگاه اينترنت گروه جغرافياي طبيعي دانشگاه اروميه مي گويد، ايشان دكتراي خود را در يكي از دانشگاهاي آلمان ( 1966  يا 1345 ) در رشته كشاورزي عمران كوير دريافت نموده و در سال 1347 وارد گروه جغرافياي دانشگاه تهران گرديده است . بر حسب اتفاق من نيز تحصيلات دانشگاهي خود را در دانشگاه فني هانوفر ( آلمان ) گذرانده ام، ليكن بر خلاف دكتر كردواني كه از ابتدا تا آخرين مراحل تحصيل، رتبه هاي ممتاز دريافت نموده است، من هرگز دانش آموز و دانشجويي ساعي نبوده ام. شايد هم به همين دليل رشته مهندسي بهسازي سرزمين را انتخاب نمودم تا طرفدار محيط زيست شوم و تا ابد در اشتباه (جهل مركب و يا جهل بسيط؟ ) به زندگي ادامه داده و سطح فكرم پايين بماند ... 

ادامه نوشته

بعد از تهران و مشهد نوبت آسمان اصفهان رسید تا پرندگانش را فراری دهد!

                           شاید پس از پرندگان، درختان هم اینگونه شهرهامان را ترک کنند!

                             همانگونه که چنارها دارند تهران را ترک می کنند! نمی کنند؟

    این روزها دیار زنده رود حال و روز خوشی ندارد؛ دیگر نمی‌شود به کنار زاینده رود رفت و با تماشای جریان آرام و زلال این رودخانه‌ی همیشه جاری در قلب ایران مرکزی، فراموش کرد همه‌ی لکنت‌ها و سکون‌ها و مرداب‌های متعقنی را که گاه نفس زندگی را تنگ می‌کند ...

    اصفهان دارد نرم نرمک و بی سر و صدا فرو می‍‌نشیند، این را می‌شود از افزایش معنی دار شمار ترک‌ها بر بناهای تاریخی و نیمه‌تاریخی و مدرنش دریافت. 

    زاینده‌رود زمانی نه چندان دور، در طی مسیر 405 کیلومتری‌اش به وسیله آب چشمه‌ها و کاریزها و جوی‌ها و مادی‌هایی که به آن می‌رسید، پرآب‌تر از سراب، خود را به پایاب فیروزه‌ای اش (گاوخونی) می‌رساند؛ در صورتی که امروز همه‌‌ی  آن چشمه‌ها و کاریزها و مادی‌ها خشک شده‌اند و سفره‌های آب زیرزمینی به شدت در حال کاهش اندوخته آبی خود هستند ...

    و وقتی روزگار زیرزمین اینگونه باشد، معلوم است که آسمان چنین سرزمینی هم دیگر توان پذیرایی از پرندگانش را نخواهد داشت و اینک مانند آسمان تهران و مشهد، شاهد قهر غم‌انگیز پرندگان از آسمان دیار نصف جهان هم هستیم! نیستیم؟

    وای به روزی که آدمی در سکونتگاهی زندگی کند که در آن هر چه گوش را تیزکرده و سکوت را رعایت کند، نه صدای ترنم جویباری در زمین قابل شنیدن باشد و نه زمزمه‌ی مستانه‌ی پرنده‌ای در آسمان ...


تخم لقی که چرچیل شکست و دودش به چشم دریاچه ارومیه رفت!

نسلي مي‌رود 

نسلي ديگر مي‌آيد 

اما زمين همواره مي‌ماند 

رودها به سوي درياها روان مي‌شوند ...


    پروفسور كيدر آسمال (Kader Asmal)، يكي از اعضاي برجسته‌ي «كميسيون جهاني سدها» (متولد ۱۹۳۴ ميلادي) و از نويسندگان كتاب «سدها و توسعه» است که در پيش‌گفتار همان كتاب ارزشمند با اشاره به سخنی از انجیل – كه در پیشانی نوشتار پیش رو ملاحظه میشود - اين نگراني را مطرح مي‌كند كه آيا ممكن است عملكردهاي نابخردانه‌ي بشر در نگاه افراطي به نهضت سدسازي، سبب ترديد در كلام خداوند را فراهم آورد؟! و آيا ممكن است زماني فرا رسد كه ديگر هيچ رودي به دريا نرسد؟! 

    کیست که نداند پاسخ این پرسش البته و شوربختانه اینک مثبت است و کیست که نداند چرا مثبت شده است؟! کافی است نگاهی به فرجام تلخ رودخانه كلرادو در آمريكا، يا بسیاری از رودخانه های جاری در آسیا، آفریقا، اروپا و آمریکای لاتین بیندازیم و یا نظری به رودهای ایران انداخته و روزگار فاجعه بار قم‌رود در دشت مسيله، جاجرود در شمال شرق تهران، زاینده رود در اصفهان، سیوند در بختگان، اترک در اینچه برون و يا ماجراي غم‌انگيز سد طرق در خراسان و البته سرنوشت عبرت آموز تقریباً تمامی رودخانه های منتهی به دریاچه ارومیه را دوباره مرور کنیم.

وینستون چرچیل


    اما چرا اینگونه شد؟ به راستی ریشه این تفکر آزمندانه از کجا آمده است؟ آیا هیچ می دانید که در تاریخ جمله ای مشهور وجود دارد که صاحبش وینستون چرچیل است؟ این نخست وزیر مقتدر بریتانیایی در یکصد و سه سال پیش، یعنی در سال 1908 ميلادي با افتخار گفته بود:

«يک روز، هر قطره از آبي كه در دره نيل مي‌ريزد و جاري مي‌شود، دوستانه و به تساوي ميان مردم رودخانه تقسيم خواهد شد و خود نيل شكوه‌مندانه خواهد مرد و هرگز به دريا نخواهد رسيد

   و این همان تخم لقی است که یکی از مؤثرترین و قدرتمندترین سیاستمداران یک قرن اخیر جهان آن را شکست و سبب بروز فاجعه ای بزرگ و غیر قابل جبران در جهان شد؛ به نحوی که در کتاب مشهور "رودهای خاموش" می خوانیم: اینک مخزن سدها در سراسر دنيا، حدود ۱۰ هزار كيلومتر مكعب گنجايش دارند كه اين مقدار معادل پنج برابر حجم تمام رودخانه‌هاي جهان است و البته نیمی از گونه های آبزی آب شیرین نیز قربانی این جاه طلبی آزمندانه شده اند!

    در مواجهه با این پیامد نامیمون و هراس¬آور، امروز بیش از  34 سال است که نخبگان و علاقه مندان به حوزه محیط زیست و منابع طبیعی با بررسی نشانزدهای فاجعه بار چنین تفکری، می کوشند تا اثرات آن را تا آنجا که امکان دارد، خنثی کرده یا به کمینه برسانند؛ نهضتی که در مارس 1977 میلادی و در جریان برگزاری کنفرانس جهانی آب در ماردل پلاتای آرژانتین کلید خورد و تا نامگذاری روزی به نام : "روز جهانی مقابله با سدسازی" در 14 مارس هر سال تداوم یافت.

با این وجود و به رغم چنین تلاشهای ارزشمند و روشنگرانه ای در سطح بین المللی و ملی، هنوز هم می شنویم و می خوانیم که در برخی محافل داخلی ذی نفوذ، سدسازی را به صورت مطلق در شمار افتخارات ملی قلمداد کرده و می کوشند تا حیات و تداوم رودخانه ها هرگز به پایاب شان نرسد. به عنوان مثال، در سال 1370 هجری شمسی و در جریان برگزاری همایشی در شهر تبریز که به موضوع شورشدن اراضی شرق دریاچه ارومیه پرداخته بود، یکی از اساتید به نام دانشگاه تبریز آشکارا از ریخته شدن آب شیرین رودخانه های منتهی به دریاچه ارومیه گله کرد و گفت: ما نباید بگذاریم آب شیرین این رودخانه ها با تلفیق با آب شور دریاچه به هدر رود!

    و البته که الحق و والانصاف موفق هم شدند! نشدند؟ اما حیرت انگیزتر و بلکه غم انگیزتر آن است که به رغم دیدن و لمس عقوبت چنین تفکر غلطی، هنوز هستند افرادی که باز هم اعتقاد دارند، نباید بگذاریم آب شیرین رودخانه ها به دریا و دریاچه ها ریخته و از دسترس خارج شود! نمونه اخیر آن، مناظره ای بود که پنج شنبه گذشته بین نگارنده، خانم ظفرنژاد و دکتر پرویز کردوانی رخداد  و این استاد مسلم کویرشناسی کشور، آشکارا همچنان بر این باور بود که قبل از آن که در اندیشه بهبود وضعیت آبی دریاچه ارومیه باشیم، باید نمک آن را تخلیه کرده تا نگذاریم آب وارد شده به آن هدر رود!

    به همه خوانندگان عزیز گرامی نامه شرق پیشنهاد می کنم تا نسخه شنیداری این مناظره داغ را در سایت ایران صدا  گوش فرا دهند تا دریابند که آب چگونه و تا کجا از سرچشمه گل آلود شده است! نشده است؟


وقتی که سندرم تخریب به جان میراث تاریخی و طبیعی کشور می افتد!


    هفته گذشته نگارنده درگیر جدالی نابرابر شد که در یک سوی آن اهالی مظلوم روستای حسن آباد نیریز قرار داشتند که دردمندانه و مظلومانه برای نجات کاریز ۵۰۰ ساله آبادیشان اشک می‌ریختند و درخواست کمک می‌کردند و در سوی دیگر، سرمایه‌دارانی که به بهانه احداث رستوران و مرکز گردشگری بین راهی، مجوز بهره‌برداری از چاهی را اخذ کرده بودند که می‌خواست از یک دشت ممنوعه آب استخراج کند و برایشان مهم نبود که اسخراج آب از آن چاه، به معنی مرگ آن کاریز ۵۰۰ ساله و ده‌ها خانوار متکی به آن خواهد بود. زیرا مرگ آن کاریز، فقط مرگ یک سازه انسانی کهن نیست. درست مثل دست اندرکاران ساخت سد خرسان سه در لردگان که ظاهراً ارزشهای حفظ طولانی‌ترین آبشار ایران (آتشگاه) در برابر ساخت این سد، آن‌ها را به خنده می‌اندازد.

    چرا در زمان ما توجه به حفظ کهن‌زادبوم‌های تاریخی و میراث‌ها و چشم‌اندازهای طبیعی سرزمین مادری تا این حد به حاشیه رانده شده یا دست کم گرفته می‌شود؟ مگر یک فرهنگ، یک جامعه و یک تمدن به چه ویژگی خود باید مباهات کند؟

    از بررسی و تعمق در کدامین شناسه و نشان‌زدهاست که می‌توان پی به عظمت یک ملّت و فرزانگی و فرهیختگی آن در طول تاریخ پرفراز و نشیبش برد. آیا هنگامی که از کنار بنایی عظیم با قدمت چند هزار سال می‌گذرید؛ یا زمانی که درختی کهنسال را با عمری بیش از ۳ هزار سال از نزدیک لمس می‌کنید، ناخودآگاه به مردمی که حافظ و پاسدار این موهبتهای تاریخی، فرهنگی و طبیعی بوده‌اند، احترام ننهاده و کلاه از سر برنمیدارید؟ برعکس چه کسی است که صحنه انهدام مجسمه‌های غول پیکر بودا در بامیان افغانستان توسط تحجر مکتبی به نام طالبانیسم را دیده باشد و برای چنین تفکر واپس‌گرایانهای متأسف نشده باشد؟

    این‌ها را نوشتم تا توجه مخاطبان گرامی این نوشتار را به واقعیت تلخی جلب کنم که انگار دارد با شتابی از همیشه نگران کننده‌تر، همه کارمایه‌های فرهنگی، تاریخی و طبیعی کشور را از بین می‌برد؛ آن هم به بهانه‌های دلپذیر چون توسعه و اشتغال‌زایی و رواج کسب و کار. چرا؟

بیاییم سندرم یادگارنویسی بر روی میراث طبیعی و تاریخی مان را متوقف کنیم. عکس دیواره جنوبی آرامگاه کوروش بزرگ در پاسارگاد را نشان می دهد - اسفند 1388

    کافی است مروری بر رویدادهای اخیر کنیم تا درستی این نگرانی را بیش از پیش ایمان آوریم:

    ماجرای سد سیوند و تخریب گسترده آثار تاریخی در تنگه بلاغی از یک سو، غرق شدن صد‌ها اصله درخت بنه در بالادست آن و نابودی تالابهای بختگان، طشک و کم جان در پایین دستش را هنوز بیاد داریم. فایده آن همه اعتراض و فریاد چه شد؟

    در ماجرای متروی اصفهان و تخریب چهارباغ و سی و سه پل یا در ماجرای سد البرز و تخریب گسترده گورستان سه هزار ساله روستای لفور چه دستاوردی حاصل شد؟ آن همه اعتراض نسبت به نصب دکل‌های برق در حریم آرامگاه حکیم توس را چه می‌گویید؟ آیا دکل‌ها برچیده شد یا دکلهای جدیدتری هم به آن‌ها اضافه گردید؟

    واقعاً اگر البرز و زاگرس جان داشتند، به ما مردم قدرنا‌شناس چه می‌گفتند؟ چرا کسی از خود نمی‌پرسد که سد تنگاب فیروزآباد از ما چه می‌گیرد؟ چرا در برابر تخریب پایتخت امپراطوری و کاخ آپادانا در شوش آنگونه منفعل عمل کردیم؟ اما در عوض تا دلتان بخواهد سندرم یادگاری نویسی بر ابنیه تاریخی و زیستمندان ارزشمند گیاهی را بی‌مهابای فردا‌ها و قضاوت آیندگان ادمه داده و می‌دهیم.

    و البته در این مجال رخدادهای کوچک و بزرگ فراوان دیگری هم به وقوع پیوست و می‌پیوندد که جملگی نشان از بی‌صاحب بودن مقوله فرهنگ، تاریخ و طبیعت در ایران کنونی است.

    کافی است به ماجرای تخریب آرامگاه حاجی ایلخانی بختیاری در اردل بنگرید؛ یا تخریب آب انبار ۲۰۰ ساله در بازار اراک با مجوز سازمان میراث فرهنگی؛ ساخت هتل در حریم کوه آتشگاه اصفهان؛ انباری شدن خانه ملک الشعرای بهار؛ ادامه روند تخریب ابنیه‌های تاریخی در اردکان یزد؛ تخریب آثار تاریخی در جزیره هرمز؛ نابودی قصر تاریخی فیلیه در خرمشهر؛ ویرانی قلعه ۱۷۰۰ ساله دختر در فارس، تخریب خانه تاریخی نواب صفوی؛ تخریب سنگ قبرهای تاریخی در ابن بابویه؛ تخریب بافت‌های تاریخی رامهرمز ، شیراز ، اصفهان، نقده، مشهد، تهران، سنندج  و سرانجام مبارزه با خرافه پرستی در هیبت قطع درختان کهنسال  یا ایران‌ستیزی در شکل آریوبرزن ستیزی.

     شوربختانه می‌توان بر این سیاهی عذاب‌آور همچنان ده‌ها و ده‌ها رخداد شرم‌آور دیگر را اضافه کرد که اغلب نیز در طول یک دهه اخیر به وقوع پیوسته‌اند.

    رواج روحیه وندالیسم در جامعه امروز به موازات طرد ارزشهای فرهنگی، محیط زیستی و اقتصادمحوری افراطی سبب شده تا آموزه‌هایی که معنای زندگی در آنها نهفته است، به حاشیه رانده شده و هر روز بیش از دیروز از عیارشان در نزد مدیریتی که همه چیز را بر معیار مصلحتهای بخشی و زمانی و گروهی می‌سنجد، رنگ ببازد.

راند دوم از مناظره با علیرضا دائمی در باره دلایل مرگ دریاچه ارومیه!

    دریاچه ارومیه دارد می میرد؛ نه! دریاچه ارومیه دارد به کویر ارومیه تغییر نام می‌دهد. بنابراین، مشتاقان چشم‌اندازهای کویری در شمال و باختر ایران، اینک می‌توانند به جای تحمل رنج سفری طولانی برای رساندن خود به کویر حاج علی قلی در دامغان یا دشت کویر در شمال جندق، با صرف کمترین زمان ممکن، چشمان خویش را از دیدن سیمایی کویری در همان حوالی سیراب کنند!

    باور کنید تا هر چه خواستم مثبت تر بیاندیشم و نتایج امیدوارکننده دیگری از مرگ بزرگترین دریاچه داخلی کشور ارایه دهم، جز مورد بالا چیز دیگری نیافتم. اما در عوض تا دلتان بخواهد می¬توان دلایل فراوانی را در سیاهه‌ای تمام‌نشدنی ارایه کرد که پر است از نشانزدهای غم‌انگیز و بازخوردهای کاهنده جان در سوگ مرگ پارک ملی دریاچه ارومیه.


    اینک می‌توانید در تارنمای رادیو اینترنتی ایران صدا، تازه‌ترین مناظره نگارنده با آقای مهندس علیرضا دائمی، یکی از مدیران و مشاوران ارشد وزارت نیرو را در خصوص واکاوی دلایل این رخداد غم‌انگیز بشنوید. 

    شاید یک نکته تأمل برانگیز در سخنان علیرضا دائمی آن باشد که ایشان هم سرانجام می‌پذیرد، آنچه که برای درمان و نجات دریاچه ارومیه صورت می‌گیرد، بسیار از آن چیزی که باید صورت بگیرد، عقب تر است.

    کافی است لحن مناظره امسال ایشان را با نگارنده با سال قبل همین عزیز مقایسه فرمایید، آنگاه بی شک همه چیز دستگیرتان خواهد شد! نخواهد شد؟


    پیوست:
    بخش دوم از مناظره با علیرضا دائمی به مدت 60 دقیقه و 30 ثانیه را نیز می توانید در این نشانی گوش دهید

ماجرای ساخت باغ ویلا از جیب منابع طبیعی به روایت خبرگزاری پانا


    خبرگزاری پانا گزارشی در باره امکان سنجی واگذاری زمین های یک هزار متری در قالب طرح باغ شهر دارد که طی آن با نگارنده هم گفتگو کرده است. متن این گزارش و گفتگو را می توانید در این نشانی مطالعه فرمایید.

آن توقعات چه بود آقای سلاجقه؟!


    علی سلاجقه هم رفت در حالی که فقط 400 روز توانست بر صندلی بزرگترین نهاد متولی منابع طبیعی کشور تکیه زند. فارغ از این که عملکرد او در طول این 400 روز چگونه بود که بی شک در برخی موارد می توانست از سلوک شایسته تری – به ویژه در عزل و نصب مدیرانش – بهره برد؛ باید تأکید کنم که در مجموع باید به کارنامه سلاجقه به عنوان مدیری که برایش حفظ منابع طبیعی کشور بیشتر از حفظ میزش مهم بود، نمره قبولی داد.
    امیدوارم دیگر مدیرانی که در حوزه محیط زیست و منابع طبیعی کشور فعالیت دارند نیز از او تبعیت کرده و هرگز برای چند روز ریاست بیشتر بر مسندی که ماندگار نیست، ملاحظات بنیادین طبیعت وطن را زیرپا ننهاده و با طبیعت ستیزان نابخرد و زمین خواران قدرت سالار مماشات نکرده و در هر مقام و موقعیتی که هستند، مردانه بستیزند.
    سلاجقه در آخرین مصاحبه خود با خبرگزاری مهر پرده از رازهایی برداشت که برای خیلی از مدیران و هم قطارانش در شمار رازهایی سر به مهر است؛ اما او آشکارا گفت: «از بنده توقعاتی داشتند که پاسخگوی آنها نبودم
    کاش همینگونه با صراحت روزی برایمان بگوید که چه کسانی بودند که توقعاتی فراقانونی از وی داشتند و آن توقعات چه بود؟ آیا آنهایی که به نام باغ شهر می خواستند بر داغ شهرهای وطن بیافزایند، یکی از گروه های پرفشاری نبودند که فضا را با وجود سلاجقه برای تاخت و تازهای خود مناسب نمی دیدند؟
    برای سلاجقه همان طور که در نخستین روز ورودش به این عرصه نوشتم، همچنان آرزوی بهروزی و تداوم در نیات های خیرخواهانه اش در حفظ محیط زیست و منابع طبیعی کشور دارم.

    مؤخره:

    در نوزدهمین روز از آذرماه 1389 نوشتم:  اگر فردا روزی دوباره با خبر تجاوزی دیگر به باغ گیاه‌شناسی نوشهر مواجه شویم و یا در آتش‌سوزی‌های آینده در جنگل‌ها هم همچنان از ناوگان هوایی مجهز و اختصاصی خبری نشد و یا کوشش‌های سلاجقه برای تغییر نظر نمایندگان با شکست روبرو شد، نخستین و مهم‌ترین انتظار این است که علی با شجاعت اعلام کند که در تحقق اهدافش با شکست روبرو شده و دیگر حاضر به ادامه همکاری در چنین شرایطی و در چنین جایگاهی نیست.

     خواستم بگویم: دست مریزاد علی که روی حرفت ایستادی و درویش را روسفید کردی.

به یاد یاسر انصاری: این همه انتظار برای یه ذره اعتبار!

    یکی از آرزوهای شادروان یاسر انصاری آن بود که روزی دستگاه متولی محیط زیست مملکتش از این توسری خوری کنونی به درآمده و در بین نهادها و وزارتخانه های هم سطحش - بر روی کاغذ البته ! - از بودجه و اعتباری درخور بهره مند شود؛ بودجه ای که شایسته چنین طبیعتی باشد. اینک به یاد آن جوان بزرگ مرد می خواهم با شما مخاطبان عزیز مهار بیابان زایی از یک ناهنجاری شگفت آور در حوزه تخصیص اعتبار بین نهادهایی سخن گویم که رؤسای جملگی شان در کابینه دولت دور یک میز نشسته و  ظاهراً از رآیی برابر برخوردارند ...

    هفته گذشته مجالی دست داد تا با دکتر محمد یزدی، معاون آموزش و پژوهش سازمان حفاظت محیط زیست، در یک برنامه تلویزیونی مشترک شرکت کرده و از او درباره وضعیت اعتبارات سازمان متبوعش پرسش کنم؛ سازمانی که مطابق قانون اساسی کشور و اسناد بالاسری مرتبط با آن، عالی‌ترین نهاد نظارتی برای بررسی و ارزیابی عملکرد دیگر شخصیت‌های حقیقی و حقوقی دولتی و غیردولتی محسوب می‌شود که به نحوی حوزه فعالیت‌شان ممکن است محیط زیست کشور را متأثر سازد. وی اعلام کرد که مجموع بودجه سالانه سازمانی که رئیسش معاون رییس‌جمهور محسوب شده و دست کم بر روی کاغذ اختیارات و مقامی بیشتر از یک وزیر دارد، چیزی در حدود 70 میلیارد تومان است؛ یعنی حدود یک سوم بودجه سالانه سازمان جنگل‌ها، مراتع و آبخیزداری کشور! سازمانی که فقط یکی از معاونت‌های وزارت جهاد کشاورزی به شمار می‌آید که در سال جاری، 1533 میلیارد تومان  اعتبار را به خود اختصاص داده است. همان طور که مشاهده می‌شود، به نظر می‌رسد که هیچ نوع تناسب و هارمونی درخوری بین بودجه‌های دو سازمانی که هر دو برای افزایش ضریب پایداری بوم‌شناختی (اکولوژیک) کشور تلاش می‌کنند، وجود ندارد! دارد؟ اما اگر تصور می‌کنید که اوضاع در وزارت جهاد کشاورزی و سازمان منابع طبیعی‌اش بر وفق مراد است، یادتان می‌اندازم که همین ماه گذشته و در جریان برگزاری جشن خودکفایی صنعت سدسازی، دکتر محمود احمدی‌نژاد برای بار دوم در طول دو سال پیاپی خود را بر بالای تاج سدی رساند (کارون 4) که از آن با عنوان مرتفع‌ترین سد کشور یاد می‌شود و برای ساختش بیش از یک هزار و دویست میلیارد تومان هزینه شد و البته در حدود یکصد هزار اصله درخت بلوط هم در پایش جان داد! نداد؟ تأمل‌برانگیزتر آن که این روزها  یک سد بحث‌برانگیز دیگر به نام گُتوند در استان خوزستان هم با حمایت یک اقتصاددان! آبگیری شد که تا این لحظه حدود دو هزار میلیارد تومان (10 برابر کل بودجه سالانه بزرگترین نهاد متولی جنگل‌ها و مراتع کشور) از اعتبارات ملی را برای ساختش در خود بلعیده است؛ سدی که 13750 هکتار از رویشگاه درخت ارزشمند کُنار را نیز در خود قورت داده است و بیم آن می‌رود که با فعال شدن گنبدهای نمکی مخزن در حال آبگیری‌اش، فاجعه‌ای بزرگ در مهم‌ترین رودخانه راهبردی کشور (کارون) بیافریند.

    در چنین شرایطی به راستی چگونه می‌توان از سازمان بی‌بضاعتی مانند محیط زیست، انتظار داشت که با استفاده از ابزارهای قانونی خود بتواند، چوب لای چرخ توسعه ناپایدارکننده سرزمین نهاده و حرکت این آب‌سالاران طبیعت گریز و ثروتمند را متعادل سازد؟ آب‌سالارانی که برای 5 سال پیش رو قول دریافت 61 هزار میلیارد تومان اعتبار را در طول برنامه پنجم هم گرفته‌اند ! نگرفته‌اند؟

    می‌گویند: یکی از مهم‌ترین مؤلفه‌های کاهش ضریب امنیت اجتماعی، افزایش شکاف طبقاتی و فاصله بیشتر و ژرف‌تر بین فقیر و غنی است.

    می‌گویم: آموزه‌ پیش‌گفته می‌تواند در درون ساختار یک کابینه و بین سازمان‌ها و وزارتخانه‌های یک دولت هم مصداق داشته باشد و به سهولت شاهد باشیم که چگونه اقلیت ثروتمند، تمامی اهرم‌های اعمال قدرت و قانون را عملاً و نرم نرمک در ید اختیار خود گرفته و در حقیقت قانون را دور می‌زنند! نمی‌زنند؟

    در چنین شرایطی معلوم است که نباید شگفت‌زده شویم، اگر بشنویم که کل اعتبار درنظر گرفته شده برای تالاب گندمان در سال 1390 فقط 4 میلیون تومان است! و نباید تعجب کنیم که اصلی‌ترین نهاد متولی تحقیقات در منابع طبیعی کشور، بودجه‌ای بیشتر از 8 میلیارد تومان در سال ندارد؛ بودجه‌ای که بیش از 80 درصد آن هم برای پرداخت حقوق و حوزه پشتیبانی هزینه می‌شود و عملاً چیزی برای پژوهش باقی نمی‌ماند! می‌ماند؟

    حرفم این است: تا زمانی که چنین تبعیض آشکاری در نظام بودجه‌ریزی کشور وجود دارد، نباید با انتظارات حداکثری خود، منتظر وقوع معجزه در بخش محیط زیست و منابع طبیعی زادبوم‌مان را بکشیم و امیدوار باشیم که روزگار دریاچه ارومیه، تالاب بختگان، دریاچه پریشان، طشک، دنا، پارک ملی کویر، تالاب‌های سه گانه هامون، شادگان، جنگل‌های مانگرو، گاوخونی و به شرایط رؤیایی گذشته‌شان بازگردد.

    همین.


به یاد یاسر انصاری: نشانه هایی که خبر از مرگ زاگرس می دهند!

    رویشگاه زاگرس در باختر ایران زمین، نه تنها بزرگترین جنگل طبیعی کشور با وسعتی بیش از شش میلیون هکتار به شمار می آید، بلکه راهبردی ترین رویشگاه طبیعی وطن هم محسوب می شود، چرا که تقریباً تمامی رودخانه های مهم و دایمی ایران از بستری سرچشمه می گیرد که نامش زاگرس است. رودخانه هایی همچون کارون، کرخه، دز، خرسان، زاینده رود، مُند، سفیدرود، زرینه رود، سیمینه رود و ... به دیگر سخن، اگر حال زاگرس خوب باشد، یعنی 40 درصد از اندوخته آبی ایرانیان را می توان تضمین شده دانست و هرگاه که روزگار زاگرس پریشان باشد، آنگاه باید به صورتی جدی نگران پریشان حالی سرزمین مادری بود.
    و شوربختانه امروز بسیاری از شناسه ها مؤید آن است که حال زاگرس خوب نیست! هست؟
   کافی است نگاهی بیاندازیم به اظهارات فریبرز غیبی، متولی رسمی این رویشگاه بی نظیر در سازمان جنگلها، مراتع و آبخیزداری کشور که نه تنها از خطر خشکیدگی در 33 درصد از جنگلهای زاگرس خبر داده است ، بلکه آشکارا به این هم بسنده نکرده و سخن از قریب الوقوع بودن مرگ بوم سازگان (اکوسیستم) زاگرس در تمامی موجودیت شش میلیون هکتاری آن به میان آورده است . نگران کننده تر آن که ظاهراً مهمترین دلیل تخریب شتابان زاگرس هم بر خلاف نظر برخی از مدیران مصلحت اندیش! ریشه در خشکسالی و تغییر اقلیم ندارد! دارد؟ وقتی که از زبان مدیرکل وقت منابع طبیعی استان چهار محال و بختیاری میخوانیم که فقط سالی هزار هکتار از جنگلهای این استان در کوره های ذغال سوخته و نابود میشود؛ وقتی که میدانیم این رقم در کل زاگرس در عددی بزرگتر ضرب خواهد شد؛ وقتی که در همین سال گذشته بیش از 35 هزار هکتار از جنگلهای زاگرس در اثر بیش از یک هزار مورد رخداد آتش سوزی نابود شد؛ وقتی که ریزگردها و سوسک چوبخوار امان جنگلهای زاگرس را بریده اند، وقتی که فقط در سبزکوه – که یک منطقه حفاظت شده هم هست! – در طول 28 سال (1354 الی 1382) وسعت اراضی کشاورزی بیش از 3.5 برابر افزایش یافته  و به همین نسبت از قلمرو منابع طبیعی کاسته شده است؛ معلوم است که در کل زاگرس چه بلوایی برپاست و چگونه تغییر کاربری دارد کارمایه ها را در باختر ایران می مکد و مهمترین کارخانه تولید آب ایرانیان را به تاراج می برد. از همه ی این موارد دردناکتر شاید گزارش مستند سال گذشته مرتضی ابراهیمی رستاقی از کارشناسان پیشکسوت سازمان جنگلها، مراتع و آبخیزداری کشور باشد (با عنوان:  ابعاد کنونی تهدیدات تنوع زیستی در چشم انداز زاگرس مرکزی با تاکید بر پوشش جنگلی) که بر بنیاد مطالعات و بررسی های دقیق خود خبر از کوتاه شده ارتفاع متوسط توده های جنگلی زاگرس از 12 متر به 8 متر داده و افزون بر آن، می گوید: تاج پوشش حدود 75 درصد از این توده های جنگلی به کمتر از 25 درصد کاهش یافته است.
    به نظر می رسد اگر به دنبال بررسی نشانه های مرگ زاگرس هستیم، از قضا باید همین دو شاخص اخیر را جدی تر از بقیه مدنظر قرار داده و با دوری گزینی از پرده پوشی های مجازی و غیرواقعی، شجاعانه واقعیتها را با مردم و مسئولین ارشد نظام در میان نهاده و هشدارهای لازم را در بزنگاه هایی که هنوز امکان جبران مافات وجود دارد، بیان کنیم.
    به راستی چرا باید قدمت طرحهای مدیریت جنگل در زاگرس تنها به حدود یک دهه برسد، در حالی که از تأسیس نهاد متولی جنگلها در کشور حدود یک قرن می گذرد؟ و چرا باید – به گفته معاون وقت مناطق خشک و نیمه خشک سازمان جنگلها) فقط 10 میلیارد تومان برای حفاظت و صیانت از جنگلهای زاگرس در سال اختصاص یابد؟ آن هم در شرایطی که برای ساخت سدهای متعددی که در زاگرس چون قارچ در حال رویش هستند، به طور متوسط بیش از 500 میلیارد تومان در سال هزینه میشود!!
    بار دیگر تأکید می کنم، زاگرس اگر بیمار باشد؛ زاگرس اگر پژمان باشد؛ یعنی ایران افسرده است؛ سرزمینی که نتواند شادابی زیستمندان گیاهی و جانوری اش را در بخش مطلوب اقلیمی اش تضمین کند، هرگز نخواهد توانست تا روزگاری شاد برای مردمش هم بیافریند و این آموزه اصلی پیدایش شاخصی است که از آن با عنوان "شاخص سرزمین شاد" یاد میکنند و کشور ما در طول سه سال اخیر بیش از 20 رتبه در این شاخص تنزل مقام یافته است.
    باشد که از این هنگامه تلخ درس گرفته و نشان دهیم که عملاً به روح حاکم بر اصل 50 قانون اساسی خویش معتقد بوده و از هر نوع فعالیتی که محیط زیست زاگرس را تخریب کرده و بدین ترتیب، حیات اجتماعی روبه رشد مردم را مختل کند، ممانعت به عمل خواهیم آورد.

از سراب باغ شهر تا حقیقت داغ شهر!

    سخنان اخیر محمود احمدی نژاد  در چهاردهمين اجلاس هيأت عمومي سازمان نظام مهندسي ساختمان که در نخستین روز هفته جاری ایراد شد، بار دیگر موجی از بهت، ناباوری و نگرانی در بین بسیاری از فعالان حوزه منابع طبیعی و محیط زیست برانگیخت. رییس دولت دهم در حالی در این سخنان مژده‌ی گسترش سکونتگاه‌های انسانی وطن را به میزان دو برابر مساحت کنونی آن داد و اعلام کرد در سطح دومیلیون هکتار از وسعت ایران‌زمین می‌شود همه‌ی 20 میلیون خانوار ایرانی را صاحب ویلاهایی سه طبقه به بزرگی یک هزار متر مربع کرد که هنوز سرویس دهی به شهروندان کشورش نه تنها در سطح یک میلیون هکتار اراضی مسکونی کنونی که حتا در سطح 347500 هکتار مساحت 31 مرکز استان کشور  هم با لکنت‌های جدی به ویژه از نظر برخورداری از آب شرب و سرانه فضای سبز و خدمات مطلوب شهرداری روبروست. ما در کشوری زندگی می‌کنیم که در طول 40 سال گذشته بیش از 16 متر از ژرفای آب در سفره‌های زیرزمینی‌اش کاسته شده است؛ واقعیتی که نشان می‌دهد: دست کم 4 دهه است که میزان نیازهای آبی ایرانیان متناسب با ریزش‌های آسمانی کشور نبوده و شهروندان ایرانی ظاهراً چاره‌ای نداشته‌اند جز آن که برای بقای خود از اندوخته مصرف کنند، اندوخته‌ای که همه می‌دانیم با چنین روندی نمی‌تواند پاسخگوی شایسته نرخ زاد و ولد مردم ساکن در این بوم و بر باشد.

    یادمان باشد که در سال 1335 هر ایرانی 7 هزار متر مکعب آب در اختیار داشت ، در صورتی که امروز هر یک از جمعیت 75 میلیون و پانصد هزار نفری ایران  در سال بیشتر از 1722 متر آب در اختیار ندارد و این یعنی فقط 12 متر مکعب فاصله تا مرز تنش آبی! در چنین شرایطی چگونه می‌توان از سه برابر شدن جمعیت در کشوری سخن گفت که 89.7 درصد از قلمرو‌اش در مناطق خشک (Dry Lands) قرار گرفته و سهم قابل توجهی از وسعتش بر روی کمربند خشک جهان استقرار یافته است؟ وقتی میزان ریزش‌های آسمانی در ایران یک سوم میانگین جهانی آن است، وقتی نرخ تبخیر در ایران‌زمین دست‌کم 20 درصد بیشتر از میانگین کره زمین است و وقتی رویشگاه‌های طبیعی جنگلی ما حتا 7 درصد از وسعت کشور را هم نمی‌توانند در برگیرند، چگونه بر طبل افزایش جمعیت و تشویق گسترش افقی سکونتگاه‌های شهری می‌کوبیم؟

    نکته‌ی تأمل‌برانگیزتر دیگر آن است که وقتی نهادهای متولی جنگل‌های شمال و غرب کشور در حفظ موجودیت همین اندک رویشگاه‌های طبیعی با مشکلاتی جدی و تعارضاتی بنیان‌کن روبرو هستند، چگونه انتظار داریم که در سطحی خارج از هیرکانی و زاگرس بتوانیم با هزینه‌ای منطقی و آبی درخور، وسعت فضای سبز کشور را حدود دو میلیون هکتار افزایش دهیم؟ آیا شایسته‌تر و خردمندانه‌تر نیست که به جای ایجاد فضای سبز مصنوعی در عرصه‌ای که استعداد طبیعی‌اش را ندارد، بکوشیم تا از تعرض به جنگل‌های هیرکانی، زاگرس، ارسباران و مانگروهای جنوب جلوگیری کرده و از قلمرو آنها سزاوارانه پاسداری کنیم؟

    کلام آخر آن که چیدمان توسعه در ایران، تنها در صورتی می‌تواند بر مدار پایداری بوم‌شناختی سرزمین حرکت کند که بر بنیاد ملاحظات دانش آمایش سرزمین شکل گرفته باشد؛ دانشی که به ما می‌گوید: منابع زیستی ایران هرگز نمی‌تواند زندگی‌ای با کیفیت برای 220 میلیون انسان پدید آورد. زیرا اصرار بر گسترش باغ‌شهرها، تنها نرخ بیابان‌زایی، فرونشست زمین، افزایش ضریب هرزآب، فزونی فرسایش آبی و بادی و کاهش ظرفیت گرمایی ویژه فلات ایران را به همراه داشته و به این ترتیب، به جای باغ شهر با "داغ شهر"هایی گرم و خشک و غبارآلود مواجه خواهیم شد.

    راستی! هیچ از خود پرسیده‌اید که چرا در استرالیا که هفت برابر ایران وسعت دارد و فقط 22 میلیون نفر را در خود جای داده است، از هم‌اکنون دورنمای بحران آب، دولتمردان این کشور را نگران کرده است؛ اما در ایران، همه‌ی راه‌ها به داغ‌تر کردن تنور زاد و ولد ختم می‌شود؟  

چگونه به استقبال روز محیط زیست برویم، وقتی که دیدبانهایش را به دادگاه می خوانند؟!

    امسال جهانيان در شرايطي براي سي و نهمين سال پياپي به استقبال روز جهاني محيط زيست مي‌روند كه فجایعی بی مانند و دهشت بار چون بی پی در خلیج مکزیک و فوکوشیما در ژاپن را پشت سرنهاده اند. فجایعی که بیش از پیش آسیب پذیری و شکنندگی یگانه کره مسکون مان را در برابر نابخردی ها و آزمندی های نوع بشر به رخ مان کشید! نکشید؟

    با این وجود اینک در سال جهاني جنگل قرار داريم و به همين مناسبت، اغلب مناسبت‌هاي محيط زيستي در سال 2011 ، مانند روز جهاني مقابله با بيابان زايي يا روز جهاني تنوع زيستي و يا روز زمين و ... متأثر از جنگل است و نه فوکوشیما! به عنوان مثال، شعار هفدهم ژوئن، روز جهاني مقابله با بيابان زايي و كاهش اثرات خشكسالي عبارت است از: «جنگل‌ها؛ پاسدار پايداري زندگي در سرزمين‌هاي خشك».

    چنين است كه براي پنجم ژوئن يا پانزدهم خردادماه هم نخبگان اين حوزه در سازمان ملل متحد جنگل‌ها را به عنوان نمادي آشكار از خدمت رساني طبيعت به مردم معرفي كرده و خواستار حراست از اين رويشگاه‌هاي بي رقيب كره زمين شده‌اند.

    كشور عزيز ما نيز، هرچند بهره اندكي از جنگل برده است و تنها حدود 7 درصد از خاك پهناورش در قلمرو رويشگاه‌هاي جنگلي قرار گرفته است؛ اما داراي يكي از غني‌ترين، ديرينه‌ترين و منحصر به فردترين جنگل‌هاي شناخته شده در جهان موسوم به هيركاني است. يگانه جنگل‌هاي بازمانده از دوران سوم زمين شناسي كه توانسته‌اند عصر يخبندان را پشت سرنهاده و جان سالم به دربرند؛ ويژگي ناهمتايي كه سبب شده تا بسياري از پژوهشگران بين‌المللي در حوزه‌هاي گوناگون دانش بوم‌شناسي (اكولوژي)، اقليم شناسي و گياه‌شناسي بر روي اين پديده مطالعه كرده و رويشگاه هيركاني به عنوان سايتي شناخته شده در جهان معرفي گردد. به همين دليل همواره از نوار سبز ساحلي خزر با عنوان ميراثي جهاني و باستاني ياد شده كه نه فقط مردم ايران كه همه مردم جهان بايد در پاسداري و حراستش بكوشند؛ واقعيتي كه البته نقش و مسئوليت ايرانيان را به عنوان بخشي مسئوليت‌پذير از شهروندان جهاني دوچندان آشكار مي‌كند. ايرانياني كه با حفظ حرمت درختان، عملاً بايد نشان دهند كه پايبندي به آموزه‌ها و ملاحظات محيط زيستي در صدر اولويت‌هاي زندگي آنها قرار دارد.

    يادمان باشد كه طرفداران محیط زیست حدود 4 دهه است که در چنین روزی با هر آنچه در توان دارند در قالب نگارش مقاله، برپایی همایش، اجرای برنامه های رادیویی و تلویزیونی، ساخت فیلم‌های مستند علمی، تهیه ويژه نامه و بروشور، تحصن و راهپیمایی، جمع کردن امضا و تومار … و خلاصه هر یک به فراخور حال و صبر و خرد و تخصص و عشق خویش به محیط زیست، نهایت تلاش خود را می‌کنند تا توجه مردم و مسئولین كشورهاي متبوع خويش را آنگونه که شایسته و سزاوار است به حفظ محیط زیست و مهار حرکت‌های ناپایدارکننده‌ی سرزمین در زادبوم شان جلب کنند.

    امّا در ايران به نظر می‌رسد تا زمانی که این عشق، تخصص و اراده به حفاظت از طبیعت آنقدر قدرتمند نشده باشد که بتواند در قالب احزاب سبز به صحن بهارستان راه پیدا کند، نخواهد توانست از حقوق طبیعت و اجرای درست اصل پنجاهم قانون اساسی کشور، به شکلی سزاوارانه حراست و حمایت کند.  و شاید نخستین شناسه این آمادگی و قدرتمندی را باید در جامعه ای سراغ گرفت که شهروندانش حاضرند داوطلبانه برای حراست از طبیعت هزینه بپردازند.

    تجربه زنهاردهنده و شگفت انگیز اعلام جرم اداره کل محیط زیست استان چهار محال و بختیاری بر علیه یکی از دوستداران متخصص و فعال محیط زیست در منطقه، خود گویای وزن ناچیز گرایه های محیط زیستی، حتا در نزد آن گروه از مدیرانی است که در سازمان حفاظت محیط زیست نشسته و علی القاعده باید بیشترین حمایت و همراهی را با فعالان دوستدار طبیعت وطن نشان دهند. هومان خاکپور حرفش این است که چرا سازمان حفاظت محیط زیست باید خود مجوز یک تجاوز آشکار به حریم امن مناطق چهارگانه خویش را صادر کند؟ اگر سازمان واقعاً می خواهد تا در برابر طبیعت ستیزان از حمایت های مردمی برخوردار شده و دست بالا را بگیرد، باید مهم ترین اولویتش حمایت و تشویق حرکت های مردم نهاد در حوزه محیط زیست و منابع طبیعی باشد. در صورتی که شوربختانه باید اعتراف کنیم که حقیقت چیز دیگری است! نیست؟ 

    آیا این نشانه ی مظلومیت بیش از پیش طبیعت ایران نیست؟ طبیعتی که هر روز از تعداد دیده بان های سلحشورش کم می شود و آنها هم که جان سختی کرده و باقی مانده اند، به جای آن که مجال و رخصتی برای مقاومت در برابر توسعه سالاران طبیعت گریز و قدر قدرت بیابند، باید در اندیشه ی نگارش لایحه دفاعیه در دادگاه در برابر شاکیانی باشند که باغبانان رسمی و حکومتی پردیس زیبای طبیعت وطن هستند! چرا؟ 

    با این وجود و به رغم این تلخکامی های پرشمار در صحنه مدیریت حاکم بر محیط زیست ایران، باورم این است که ما محکومیم که ناامید نشویم و در این شطرنج سبز، تا زمانی که یک پیاده برای شاه (بخوان طبیعت مظلوم ایران زمین) باقیمانده است، باید شجاعانه نبرد مقدس خود را ادامه دهیم. 

   یادمان باشد:

   در بازی شطرنج گاه حریفی که مهره بیشتری دارد، می بازد؛ زیرا که زمان را از دست داده است! نداده است؟ 

    ما بايد به فن‌سالاران طبیعت‌ستیز يا طبيعت گريز نشان دهيم: می‌شود به آموزه‌های توسعه و رفاه پایبند ماند و در عین حال از هر نوع خدشه و پس‌رفتی در محیط زیست هم ممانعت کرد. هدفي كه براي نمايش دقيق آن به عشق و علم به صورتي تؤامان نياز داريم و اميدوارم اين مهم به مدد فعاليت‌هاي تشكل‌هاي مردم نهاد محيط زيستي و فعالیت نویسندگان متعهد و متخصص طبیعت محور در دنیای وبلاگستان سبز بيش از پيش دوام و قوام يابد. 

    چنین است که به سهم خود، تلاش جمعی از دوستداران محیط زیست را برای راه اندازی هفتمین موج سبز وبلاگستان گرامی داشته و امیدوارم همه ی ما در بزنگاه هایی که زیستمندان وطن نیازمند دست یاری مان هستند، نشان دهیم که حاضریم برای چنین طبیعتی و بقای چنین زیستمندانی هزینه دهیم.


چرا مسیر توسعه اغلب از مناطق حفاظت شده می گذرد؟!

    چیزی در حدود 8 درصد از خاک ایران در قلمرو مناطق چهارگانه تحت حفاظت سازمان حفاظت محیط زیست قرار دارد. این در حالی است که متوسط این رقم در دنیا حدود 13 درصد است و از آن مهم تر آن که نمایندگان 200 کشور شرکت کننده در کنفرانس تنوع زیستی سال گذشته در ناگویا ژاپن متعهد شدند تا این رقم را به 17 درصد افزایش دهند .

    با این وجود، ظاهراً آمال سازمان حفاظت محیط زیست ایران – آن گونه که در سند ملّی محیط زیست هم انتشار یافته است  – افزایش این رقم به 10 درصد است! چرا؟

    مگر نه این است که متوسط توان بوم شناختی (اکولوژیکی) ایران به دلیل قرار گرفتن در کمربند خشک جهان به مراتب کمتر از میانگین های جهانی آن است؟

    مگر نه این که هر هکتار از خاک ایران در بهترین شرایط چیزی کمتر از یک سوم آبی را در سال دریافت می کند که در همان مدت بر کره زمین می بارد؟

    و مگر نه این است که مطابق نقشه جهانی شدت خطر بیابان زایی در جهان ، اغلب مناطق ایران با بیشترین شتاب ممکن از خطر بیابان زایی رنج می برند؛ وضعیتی که نظیر آن را فقط می توان در بخش هایی از ایالت کالیفرنیا در آمریکا و شمال چین و برخی از مناطق استرالیا یافت. اما در ایران، تقریباً همه ی کشور به جز چاله جازموریان، دشت کویر و بیابان لوت آشکارا متأثر از بالاترین درجه بیابان زایی هستند.

    چنین دانستگی هایی این انتظار به حق را در ایرانیان می آفریند تا بتوانند با سهولت ردپای پاسداری از توانمندی های بوم شناختی وطن شان را در اولویت های راهبردی دولت و چیدمان توسعه بر بنیاد برنامه های 5 ساله ببینند.

    اما آیا واقعاً چنین اتفاقی را می توان در طول چند دهه ی اخیر در ایران ره گیری کرد؟ آیا می توان  طرح کلان صنعتی یا پروژه ی عظیم تجاری یا یک سد مخزنی بزرگ  را نام برد که به دلیل تعارضش با ملاحظات محیط زیستی از افتتاح یا ساختش صرف نظر شده و یا جانمایی اش تغییر کرده باشد؟

    چرا اینگونه است؟ مگر در اصل 50 قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران به صراحت تأکید نشده که هر نوع فعالیتی که منجر به تخریب یا آلودگی محیط زیست شود، به منزله مانع در برابر حرکت رو به رشد مردم تلقی شده و باید با آن مقابله کرد. پس چرا هر چه دست را سایبان چشم کرده و در افق های زمانی چند دهه ی اخیر نظاره می کنیم, کمتر اثر و شاهدی ملموس از اجرای عملی این اصل در جامعه دیروز و امروز ایران می بینیم؟ درعوض تا دلتان بخواهد حرف های قشنگ و سخنرانی های پرحرارت در دفاع از طبیعت و حفظ حرمت محیط زیست است که به مناسبت های مختلف از جمله روز درختکاری، روز زمین، روز مقابله با بیابان زایی و روز هوای پاک از تریبون ها و سخنگاه های رسمی کشور شنیده می شود. پارادوکس یا ناسازه ی دردناکی که سبب شده نام ایران در بین 10 کشوری در جهان قرار گیرد که دارای بیشترین شتاب تخریب محیط زیست خود هستند  و اصولاً در اغلب شاخص های محیط زیستی با یک سقوط آزاد مواجه شویم .

    در این میان پرسشی که قابل طرح است، آن که چرا باید در کشوری که بیش از 165 میلیون هکتار وسعت دارد، اغلب طرح های توسعه برای جانمایی یا عبور سامانه ی خود، مجبور به تعرض و تجاوز به حریم 15 میلیون هکتار از وسعت کشور شوند که در قلمرو مناطق چهارگانه تحت حفاظت سازمان محیط زیست قرار دارند؟ مگر مطابق قانون نباید هر نوع چشمداشت اقتصادی و ناپایدارکننده سرزمین را از این مناطق ممنوع کنیم؟

    کافی است نگاه کنیم به ماجرای تلخ پارک ملی نایبند که چگونه قربانی توسعه میدان پارس جنوبی در عسلویه شد؛ یا ماجرای اکتشاف و استخراج نفت در پارک ملی کویر که سبب شد تا آشکارا دست چینی ها برای تجاوز به بکرترین پارک ملی کشور باز شود ؛ یا قطع 30 هزار اصله درخت بلوط در منطقه حفاظت شده دنا برای عبور خط لوله گاز  یا تجاوز باورنکردنی به دیرینه ترین باغ گیاه شناسی ایران در نوشهر به بهانه احداث جاده کمربندی  یا مرگ بیش از یک میلیون نفر از درختان نخل اروند کنار به دلیل تعدد طرح های سدسازی و انتقال آب در بالادست رودخانه های کارون و دز ، یا مرگ تالاب قوری گل به بهانه توسعه گردشگری  یا شوخی تلخی به نام پارک ملی خجیر در کنار دست پایتخت که در آن هر کارکرد و سازه ای را می توان دید جز منطقه ای امن برای حیات وحش! و ده ها مورد نظیر آن.

    به راستی چرا همه ی راه ها باید به رم ختم شده و مسیر توسعه کشور باید از قلب ارزشمندترین اندوخته گاه های ژنتیکی ایران زمین بگذرد؟

    آیا جز این است که به رغم حرف ها و شعارهای خوشایند، مدیریت حاکم بر سرزمین عملاً نشان داده است، آن گونه که سزاوار می نماید هرگز برای آموزه ها و ارزش های محیط زیستی بهایی درخور و شایسته درنظر نمی گیرد؟

    آخرین نمونه این بدسلیقگی، ماجرای تلخ تجاوز به حریم امن منطقه حفاظت شده تنگ صیاد در استان چهار محال بختیاری و به بهانه عبور خطوط انتقال گاز است  که شوربختانه مسئولان محیط زیست منطقه هم ظاهراً از آن حمایت کرده اند!

    خودمان را گول نزنیم، به نظر می رسد بی ارزش ترین و ارزان ترین اراضی کشور از منظر دید توسعه سازان در وزارتین نیرو، نفت، مسکن و شهرسازی، راه و ترابری و صنایع و معادن همانا آن 8 درصدی از خاک وطن است که قرار بوده از هر نوع توسعه ای در امان مانده و ذخیره ای برای نسل های آینده به شمار آیند.

    و تا وقتی نتوانیم اصول مبتنی بر حسابداری سبز را وارد اقتصاد ملی و بازاری خود کنیم، نباید انتظار داشت که ورق برگشته و میزان تجاوز به مناطق ارزشمند محیط زیستی کشور کاهش یابد. 

    و در چنین شرایطی، معلوم است که پارک های ملی کشور، حالتی مجازی یافته و به پارک های کاغذی بدل می شوند.


پاسخ بهرام سلطانی به ضرابیان

     استاد کامبیز بهرام سلطانی به دنبال انتشار یادداشت تحلیلی ارزشمندشان در باره ماجراهای مرتبط با مسدودسازی تارنماهای محیط زیستی، اینک پاسخی را خطاب به نقد پرسش گونه  آقای نادر ضرابیان تهیه کرده اند که در ادامه می آید. ممنون از این دو عزیز و بقیه بزرگوارانی که در برابر فیلترشدن مهار بیابان زایی خاموشی پیشه نکردند.

ضرابيان گفته است:
۲۰ ارديبهشت, ۱۳۹۰ در ساعت ۱۴:۲۷
درود برشما   
برتحليل آقای سلطانی چند اشکال وارداست که به يکی از آن ها می پردازم :   
جمله ( بزرگ ترين مسئله زيست محيطی ما، در عدم شناخت ما درباره فلسفه حفاظت از طبيعت و منابع اکولوژيک نهفته است ) چندپرسش رابرای من به وجود آورده است :   
۱ -با اين ديدگاه، ديگر مشکلات اجتماعی را چه گونه بايد تحليل کنيم؟ آيا مشکل محيط زيست به تنهايی وبدون توجه به ديگرحوزه ها، قابل بررسی وحل است ؟ ۲ - کلمه ما (درعدم شناخت ما) خطاب به کيست؟ آيا منظور جامعه وفرهنگ ايرانی است يا مديران
حکومت ؟آيا اين ما شامل آقای سلطانی هم می شود يا خير؟اگر می شود پس اين تحليل را چه کسی نوشته است ؟ اگر نمی شود پس ايشان اين شناخت را ازکجا به دست آورده اند ؟مگر از همين مرزوبوم نيستند و دردامان همين جامعه پرورش نيافته اند؟برفرض نظرايشان درست باشد دراين صورت اين شناخت را چه کسانی قراراست به مردم بدهند ؟ ايشان به تنهايی ؟


    با سلام و درود متقابل
    قبل از هر چيز اجازه مي خواهم از اظهار نظر آقاي ضرابيان تشكر كرده و از تأخيري كه در ارائه پاسخ به وجود آمد، پوزش بخواهم. البته نظريات ايشان، هر چند به صورت فشرده مطرح گرديده، ولي نيازمند پاسخ گسترده مي باشند. ضمن اينكه من به هيچ وجه مدعي نيستم كه قادرم پاسخگوي تمامي پرسش هاي مطرح شده از سوي ايشان باشم، ولي در حد وسع خودم كوشش خواهم كرد، پاسخ هايي را ارائه نمايم . نكته مهم اينجاست – و براين نكته تاكيد بسيار دارم – ما باهم صحبت
مي كنيم و از اين طريق افكار يكديگر را به نقد مي كشيم. در نهايت از درون همين نقدهاست كه مي تواند انديشه اي محكم و استوار از جمله در حوزه محيط زيست ظهور نمايد. در اينجاست بايد بازهم از آقايان مهندس درويش و مهندس خاكپور، بخاطر فضايي كه براي اين قبيل تبادل هاي فكري فرآهم آورده اند، تشكر نمايم.
مي دانم كه بخش هايي از دلايل و استدلال هاي من تكراري است و در موارد ديگر نيز ، به همين سياق نوشته ام، زيرا باورم اين چنين است.
قبل از هر چيز مايلم بر اين نكته تاكيد نمايم كه، هر دانشي از تاريخ و فلسفه وجودي خاص خود برخوردار است و هر گاه به اين دو مقوله توجه نشود، زيربنا و همچنين ضرورت وجودي آن دانش نيز نامكشوف باقي مي ماند. در اين صورت آموخته هاي ما به صورت چيزي در خلأ باقي مي مانند. همان گونه كه هر بنايي به پي محكم و استوار نياز دارد و نمي توان آن را روي هوا ساخت، هر بناي علمي نيز به پي خود كه همان تاريخ و فلسفه آن باشد نياز دارد، در غير اين صورت به صورت بادكنكي معلق در هوا در مي آيد. از اين رو- حداقل اين باور من است – در آغاز آشنايي با هر زمينه علمي مي بايست با تاريخ، فلسفه و سير تحولات انديشه در زمينه علمي مورد نظر آشنايي يافت.   
1- در ارتباط با پرسش نخست، نكته مهم عبارت است از اينكه، محيط زيست را چگونه تعريف كنيم و زير عنوان محيط زيست چه چيزي را ادراك نماييم. در بين كارشناسان ايراني كم نيستند كساني كه محيط زيست را تنها شامل محيط طبيعي
مي دانند. ليكن اين برداشت و نحوه ادراك از مفهوم محيط زيست، با واقعيت فاصله بسيار دارد. در اين مورد كافي است به كتاب ارزشمند « شناخت محيط زيست، زمين سياره زنده، اثر دانيل بوتكين/ ادوارد كِلِر و ترجمه استاد عبدالحسين وهاب زاده» و يا كتاب « علوم زيست محيطي، اثر دانيل چيراس و ترجمه محمدرضاداهي/بهرام معلمي) مراجعه كرده و طيف گسترده زمينه هاي علمي را كه در حوزه علوم محيط زيست قرار مي گيرند، مشاهده فرماييد. در حقيقت انديشه توسعه زيست محيطي كه امروزه روز بيشتر زير عنوان توسعه پايدار از آن ياد مي شود، از جمله در پي حل مسائل اجتماعي و به ويژه در جهان سوم مي باشد. بنابراين در حوزه علوم محيط زيست، مسائل اجتماعي به هيچ وجه ناديده گرفته نشده است. اينكه ما در ايران اصولا" به اين بخش از مسائل محيط زيست توجه نداريم، مشكل از خودِ ماست و نگاه نادرستي كه نسبت به موضوع محيط زيست داريم.       
تا جايي كه به من مربوط مي شود، طبق آنچه آموخته بودم، در كتابي كه در سال 1362 تأليف و سپس در سال 1365 توسط سازمان حفاظت محيط زيست انتشار يافت ( مقدمه بر شناخت محيط زيست ) تا آخرين كتابي كه با عنوان « محيط زيست در برنامه ريزي منطقه اي و شهري» كه در سال 1387 توسط مركز مطالعات و تحقيقات شهرسازي و معماري ايران منتشر شد، هرگز مفهوم محيط زيست را به محيط طبيعي محدود نكرده ام. در اوايل دهه هفتاد ميلادي  رنه ماهو (Rene Maheu ) دبير كل اسبق سازمان يونسكو، كه خود فيلسوفي برخوردار از اعتبار جهاني بود، تعريفي نسبتا" جامع از محيط زيست ارائه كرد :
« محيط زيست همه چيز يا تقريبا" همه چيز را در بر مي گيرد ؛ هم انسان ، هم طبيعت و هم روابط بين اين دو را شامل
مي شود . در كليه فعاليت هاي بشر تاثير دارد و ضمنا" از آنها متاثر مي گردد » . همان گونه كه مشاهده مي شود ، در تعريف ارائه شده توسط رنه ماهو – بر خلاف نظر بسياري از كارشناسان ايراني – مفهوم محيط زيست تنها در بر گيرنده طبيعت و حيات وحش نيست و از دامنه اي بسيار گسترده تر برخوردار است . وانگهي اگر قرار باشد مفهوم محيط زيست در چارچوب محيط طبيعي محدود گردد ، ديگر نمي توان به مقوله توسعه و محيط زيست آن گونه كه بايسته و شايسته است ، پرداخت. تعاريف مشابه آنچه رنه ماهو بيان نموده است، بسيارند. نمونه اي ديگر:     
« محيط زيست عبارت است از هر آنچه كه فرآيند زيستن را احاطه كرده ، آن را در خود فرو گرفته و با آن در كنش متقابل قرار دارد».
با توجه به تعاريف بالا آيا مي توان مرز مشخصي را براي محيط زيست تعريف نمود و محدوده معيني را براي آن قايل شد؟.
    آيا مي توان اهميت خورشيد را در ارتباط با فرآيندهاي حياتي بر روي زمين ناديده گرفت و آن را خارج از حيطه فرآيندهاي حياتي به شمار آورد؟،
    آيا اين جهان گياهان سبز نيست كه به عنوان توليد كننده اوليه امكان هرنوع حيات را بر روي كره زمين – اعم از خشكي ها و آبها – به وجود آورده است؟،
    آيا تداوم حيات بدون استفاده از هواي پاكيزه، آب سالم و خاك مرغوب ميسر است؟،
    آيا بدون بهره برداري عقلايي از منابع آب، خاك و پوشش گياهي مي توان مواد غذايي توليد نمود و امكان تغذيه سالم جمعيت رو به تزايد را فراهم ساخت؟،
    آيا زندگي هر فرد از زندگي ساير افراد جامعه تاثير نمي پذيرد و آيا يك فرد مي تواند به دور از جامعه و در شرايط يك زندگي رابينسويي به زندگي خود غنا بخشد؟.
تعمق درباره مجموعه پرسش هاي فوق و بسياري ديگر از اين قبيل به سهولت ما را به سمت برداشت رنه ماهو از مفهوم محيط زيست هدايت مي كند: محيط زيست همه چيز را در بر مي گيرد ؛ هم انسان ، هم طبيعت و هم رابطه اين دو را شامل
مي شود، در كليه فعاليت هاي بشر تاثير داشته و نيز از آن متاثر مي شود. خورشيد با فاصله بيش از 149 ميليون كيلومتري خود از زمين همان قدر در محدوده محيط زيست ما قرار دارد كه درياها ، كوهها ، جنگلها ، خانواده و شهر و روستايي كه در آن زندگي مي كنيم. اين مجموعه تودرتو كه كليه اجزاء ساختماني آن در ارتباط متقابل با يكديگر قرار داشته، هريك ديگري را تحت تاثيرقرار داده و خود نيز از ديگري تاثير مي پذيرد، تشكيل دهنده محيط زيست ما مي باشد. بنابراين محيط زيست – آنگونه كه در برخي موارد معرفي شده و پنداشته مي شود – تنها طبيعت و حيات وحش را شامل نمي شود .
اما لازم است ميان دو مفهوم « محيط زيست » و « محيط » تفاوت قايل شد. بنابر تعريفي كه قبلا" ارائه گرديد، مفهوم محيط زيست از محتوايي جهان شمول برخوردار بوده و در اين معنا در بر گيرنده آن بخش از فضاي كره زمين است كه حيات به اشكال مختلف در آن يافت مي شود. به اين فضاي حيات آفرين بيوسفر يا زيستكره گفته مي شود.
ناگفته پيداست كه بيوسفر زمين از نظر ساخت ، عملكرد ، سيما و كيفيت زيستي در همه نقاط يكسان نبوده و از تنوع سرشار برخوردار است . وجود اين تنوع نه تنها در مقياس جهاني ، كه در مقياس يك سرزمين – مثلا" سرزمين ايران – به خوبي قابل مشاهده است . براي مثال هرگاه در يك مسير فرضي به سفري از سواحل درياي خزر به سوي سواحل خليج فارس مبادرت نمايم ، در طول اين سفر چشم انداز هاي بسيار متنوعي كه به صور مختلف تفاوت هاي بارزي را نسبت به يكديگر نشان
مي دهند ، قابل مشاهده خواهند بود . طي اين سفر فرضي ، ما محيط هاي مختلفي را پشت سر مي گذاريم ، ولي هرگز محيط زيست خود را ترك نمي كنيم . بر اين مبنا مي بايست ميان دو مفهوم محيط زيست و محيط تفاوت قايل شد.
تاكنون براي مفهوم محيط از ديدگاههاي مختلف ، تعاريف متنوعي ارائه گرديده است. از ديدگاه گياه شناسي محيط يك گياه عبارت است از مجموعه عوامل فيزيكي ، شيميايي و بيولوژيك كه، بر گياه يا جامعه گياهي در محل رويش يا رويشگاه  موثر واقع مي شود. از ديدگاه اكولوژيك مجموعه عوامل بروني كه زندگي موجود زنده يا اجتماع زيستي را در زيستگاه مورد نظر تحت تاثير قرار مي دهد ، محيط موجود زنده يا اجتماع زيستي محسوب مي گردد.
از تعاريف فوق چنين استنتاج مي شود كه ، محيط يك موجود زنده عبارت از فضايي است كه موجود را احاطه كرده و از طريق روابط متقابل و گوناگون نه تنها موجود زنده را تحت تاثير قرار مي دهد بلكه خود نيز از موجود زنده تأثير مي پذيرد. بنابراين به طور كلي محيط را مي توان متشكل از مجموعه عوامل بيجان (abiotic ) و جانداري (biotic )  دانست كه در يك فضاي مشخص و در زماني معين موجود زنده را تحت تاثير قرار مي دهند . در اين شرايط هرگاه موجود زنده از مكاني به مكان ديگر تغيير وضعيت دهد -  با توجه به اينكه عوامل بيجان و جاندار موثر بر موجود زنده تغيير مي يابند -  محيط موجود زنده دچار تغيير مي شود. براي مثال انسان براي انجام فعاليت هاي روزمره از محيط خانه خارج مي شود ، از محيط شهري و اتوبوس گذشته و سپس به محيط كار وارد مي گردد. در طول اين جا به جايي عوامل موثر بر او – اعم از عوامل طبيعي ( نور ، دما ، رطوبت هوا ) ، عوامل اجتماعي(افراد خانواده ، افراد داخل خيابان و اتوبوس و همكاران) و عوامل انسان ساخت ( خانه ، خيابان ، اتوبوس ، ساختمان محل اشتغال ) جملگي تغيير يافته و در نتيجه با تفاوت هايي – هر چند در برخي مواقع بسيار ناچيز – بر شخص موثر مي افتند . در اين حالت ، انسان تنها از يك محيط گذشته و به محيط ديگر وارد شده است ، ولي هرگز محيط زيست خود را ترك نمي نمايد. وضعيت در مورد فضانورداني كه محدوده آتمسفر زمين را ترك نموده و به ديگر كرات سفر
مي نمايند ، كاملا" متفاوت است ؛ اين افراد واقعا" از محيط زيست خود خارج مي شوند و به همين لحاظ ، در خارج از محيط زيست خود بدون استفاده از تمهيدات فني قادر به ادامه حيات نمي باشند ! . از اين ديدگاه است كه شعار تنها يك زمين معنا و مفهوم مي يابد.
با توجه به تنوع موجود در محيط هاي گوناگون و نيز عنايت به طيف وسيع مسائل زيست محيطي ، بايستي سعي گردد تا تعاريفي كاربردي براي بررسي هاي علمي و فني در محيط زيست ارائه شوند. بدين منظور مي توان آنچه را كه ما را احاطه
مي نمايد ، بر ما تاثير مي گذارد و از ما تاثير مي پذيرد به سه بخش كلي تقسيم نمود :
    محيط طبيعي ،
    محيط اجتماعي ( گاه نيز محيط اجتماعي- اقتصادي – فرهنگي ناميده مي شود) ،
    محيط انسان ساخت .
در حاليكه در تقسيمات تئوريك – مانند آنچه در بالا آمده است – سعي در تفكيك محيط زيست در بخش هاي مختلف ، ولي همگن به عمل مي آيد ، در جهان واقع تفكيك اين محيط ها از يكديگر امري ناممكن است. محيط هاي مذكور همواره در كنش متقابل با يكديگر قرار داشته و هرگز جداي از يكديگر عمل نمي نمايند.
تمامي اين مقدمات براي آن چيده شد كه به شيوه اي سيستماتيك به مفهوم محيط اجتماعي و مسائل مرتبط با آن برسيم. بنابراين در ادامه بدون آنكه وارد دو زمينه محيط طبيعي و محيط انسان ساخت شوم، به بيان آنچه زير عنوان محيط اجتماعي آموخته ام و در اين ميان به آن باور نيز دارم ، مي پردازم.
تا جاييكه منابع در دسترس من نشان مي دهند، در ايران تنها جامعه شناسي كه زماني به مقوله محيط زيست توجه داشته، دكتر ژينوس هاشمي بوده است. ايشان تعريفي بسيار شيوا از محيط زيست – آنهم در سال هاي نخست دهه پنجاه
خورشيدي – ارائه مي نمايد. ژينوس هاشمي در مقاله اي زير عنوان « بررسي مسائل اجتماعي در محيط زيست » مي نويسد : « محيط زيست عبارت است از فضا به اضافه مجموعه اي از روابط . محيط ما را مي سازد و ما محيط را مي سازيم و اين ساختن و ساخته شدن ايجاد رابطه اي مي نمايد . اين رابطه بين ما و محيط زيست ما ، بين ما و محيط انساني ما و بين هريك از ما با ديگري وجود دارد ». ژينوس هاشمي در تعريف و نحوه برداشت خود از مفهوم محيط زيست، در عين تاكيد بر كنش متقابل و در هم تنيدگي جملگي عوامل سازنده محيط زيست، هيچيك از محيط هاي سه گانه بالا را برجسته نمي سازد. در حاليكه در همين زمان دكتر صادق مبين كه در شمار يكي از بلند پايه ترين گياه شناسان ايران قرار دارد، محيط زيست را صرفا" در قالب محيط طبيعي و با تكيه بر مفاهيم اكولوژيك تعريف مي نمايد. صادق مبين مي نويسد « آنچه از كلمه محيط در ذهن مستفاد مي گردد ، محدوده اي است كه در آن يكعده موجودات زنده و پديده هاي غير زنده به كمك يكرشته پيوندهاي غذايي و مكاني همبستگي كامل داشته و در روابط آنها همواره نوعي تعادل نسبي برقرار است ». صادق مبين به عنوان جمع بست صحبت خود مي افزايد : « بنابر آنچه گذشت محيط زيست شامل مجموعه عناصر سازنده طبيعت است كه بخشي از آن قابل رويت و لمس شدني بوده و در آن پديده هاي طبيعي ممكن است شكل جامد يا مايع يا حالت گازي داشته باشند . بخش ديگر غير قابل لمس است كه بر اثر تحولات پديده هاي قابل لمس به وجود مي آيد و با حصول شرايطي مي تواند شكل قابل رويت به خود گرفته و لمس شدني گردد ». با تكيه بر اين دو نقل قول – ژينوس هاشمي جامعه شناس و صادق مبين گياه شناس – به وضوح مي توان تفاوت نحوه نگرش دو متفكر ايراني را درباره معنا و مفهوم محيط زيست مشاهده نمود.
به طور خلاصه، محيط اجتماعي عبارت است از جامعه اي كه در آن زندگي مي كنيم . كليه كساني كه با آنان به نحوي در تماس هستيم – از خانواده گرفته تا همسايگان ، فروشنده سرگذر ، مسئولين مدرسه و دانشگاه و همكلاسي ها – همه و همه تشكيل دهنده محيط اجتماعي ما مي باشند. همانگونه كه مشاهده مي شود ، در اينجا نيز اصل كنش متقابل مصداق مي يابد؛ يعني كليه افرادي كه بر ما تاثير مي گذارند و از ما تاثير مي پذيرند، در قلمرو محيط اجتماعي ما قرار مي گيرند. در اين رابطه نه تنها افراد و گروهها ، كه كليه نهادهاي اجتماعي نيز – از جمله دولت در مفهوم جامع آن و نه فقط قوه مجريه – اجزاء تشكيل دهنده محيط اجتماعي ما محسوب مي شوند. در حقيقت اين مديريت سرزمين است كه در سازماندهي فضاي ملي بيشترين و فعال ترين نقش را بر عهده دارد. تصميم هاي اتخاذ شده در سطوح تصميم گيران در زمره مهمترين عوامل موثر بر محيط زيست تلقي مي شوند و به همين جهت مي بايست وضعيت محيط زيست را محصول عملكرد مديريت سرزمين و سطوح مختلف تصميم گيران دانست؛ از جمله تصميم گيري در زمينه اجراي طرح ها ، پروژه ها و يا به طور كلي بارگذاري هاي محيطي كه بدون توجه به امكانات و محدوديت هاي محيط مورد بازگذاري به انجام مي رسند. نمونه ها در اين مورد بسيارند. به همين دليل وضعيت محيط زيست در يك كشور را در وهله نخست بايد محصول طرز نگاه مديريت سرزمين به مقوله حفاظت از محيط زيست تلقي نمود .
همچنين از آنجا كه در جهان امروز ادامه حيات جوامع مختلف به صورت جامعه بسته امكان پذير نيست و ملل مختلف به اشكال گوناگون – مثلا" از طريق روابط سياسي ، اقتصادي ، فرهنگي ، ورزشي ، جهانگردي و مانند آن – با يكديگر در تماس مي باشند و بدين طريق از يكديگر تاثير مي پذيرند، در نهايت مي توان محيط اجتماعي را شامل كل جامعه بشري دانست .
جوامع انساني با الگوهاي متنوع زندگي و توليد هريك به سهم خود و متناسب با توان توليدي و فرهنگي خود به بهره برداري از منابع محيط زيست و لاجرم دگرگوني آن مبادرت ورزيده و در اين راه نه از قوانين طبيعي ، بلكه طبق ميل و نياز خود و در اكثر مواقع به تبعيت از انگيزه هاي اقتصادي ، عمل مي نمايند . بدين ترتيب جامعه اي كه در يك فضاي معين به زندگي و فعاليت مشغول است، به عنوان مهمترين نيروي شكل بخشنده به محيط زيست عمل كرده و نه تنها محيط طبيعي خود را به محيط هاي انسان ساخت مبدل مي سازد كه، حتا در حفظ كيفيت محيط هايي كه خود ساخته است و بيشترين زمان زندگي خود را در درون آن سپري مي نمايد، دقت لازم را به خرج نمي دهد و آن را به تباهي مي كشد .
مسلم آنكه انسان به دگرگون ساختن طبيعت كه نتيجه بديهي آن بهره برداري از منابع محيط زيست است نياز دارد . ولي از آنجا كه در بهره برداري از منابع محيط زيست به عوض تبعيت از قوانين حاكم بر بيوسفر زمين ، از قوانين اقتصادي و ميل و تمايل اقتصادي انسان ها پيروي مي شود، لاجرم اين روند به تخريب محيط زيست منتهي مي گردد. در فرآيند تصميم گيري درباره طرح ها و پروژه هاي بزرگ معمولا" رسم بر اين است كه، هزينه و سوددهي طرح يا پروژه مورد ارزيابي قرار مي گيرد و هرگاه سوددهي اقدام مورد نظر نسبت به هزينه آن بيشتر باشد، تصميم به اجراي طرح يا پروژه گرفته مي شود. در اين قبيل محاسبات خسارت هاي زيست محيطي – يا در حقيقت هزينه زيست محيطي طرح ها – مورد توجه قرار نگرفته و در شمار هزينه هاي بيروني يا external قرار داده مي شوند.
در طول نزديك به 30 سال اخير – تقريبا" دوره اي كه رشته اقتصاد محيط زيست در آن شكل گرفت – اقتصاد دانان محيط زيست كوشيده اند، خسارت هاي احتمالي ناشي از اجراي طرح ها و پروژه هاي بزرگ را نيز در محاسبه هزينه – سوددهي اين قبيل اقدامات دخالت ( از حالت هزينه بيروني به هزينه دروني يا internal تبديل كنند ) داده از اين طريق به سوددهي واقعي اقدام مورد نظر دست يابند. اين روش نه تنها باعث تكامل شيوه هاي سنتي محاسبه هزينه – سودمندي طرح ها شده و فرآيند تصميم سازي را شفاف تر مي سازد، كه قادر است تا ميزان زيادي از خسارت هاي آتي بر محيط زيست و تباهي سرمايه هاي ملي جلوگيري نمايد. دانش اقتصاد محيط زيست، هرچند دوران جواني خود را طي مي كند و هنوز تحت سلطه اقتصاد سنتي قرار دارد، ولي شكي نيست كه، آينده محيط زيست به موفقيت اقتصاد محيط زيست بستگي دارد. در طول بيش از يك قرن اقتصاد سنتي نشان داد كه به هيچ وجه در پي حفاظت از محيط زيست نيست و اساسا" بناي آن جهت رسيدن به اين هدف پايه ريزي نشده است.
البته بايد بر اين نكته نيز تأكيد شود كه، از ديدگاه مكتب فلسفي اكولوژيسم، حتا دروني سازي هزينه هاي زيست محيطي نيز نمي تواند راه حلي جدي تلقي شود. از ديدگاه اين مكتب، كه من نيز از آن پيروي مي كنم، بسياري از عوامل زيست محيطي، به ويژه در حوزه محيط طبيعي واجد ارزش ذاتي بوده كه اين ارزش را نمي توان تبديل به ريال يا دلار نمود. مثال بسيار روشني را كه در اين مورد همواره بكار برده ام، وضعيت ماهيان خاوياري است. از ديدگاه ژنتيك، تاسماهيان از تاريخي 250 ميليون ساله برخوردارند، حال آنكه از ديد شركت شيلات ايران، تنها ارزش پولي خاوياري كه از درون اين جانوران با ارزش استحصال مي شود، مورد توجه قرار مي گيرد. همين طرز تلقي را مي توان در مورد جنگل هاي هيركاني و زاگرس، با توجه به تاريخ طبيعي هريك، صادق دانست و بكار برد. از ديدگاه مكتب اكولوژيسم، كه بايد آن را كاملا" از مكتب environmentalism يا محيط گرايي متمايز دانست، اين طرز تفكر و شيوه نگاه ما به محيط زيست است كه بايد تغيير نمايد، در حاليكه محيط گراها عمدتا" بر مديريت و گسترش و تكامل تكنولوژي محيط زيست تاكيد دارند. به عبارت ديگر، مصرف گرايي و جامعه مصرفي مي تواند همچنان به ريخت و پاش خود ادامه دهد و هركجا به مشكلي زيست محيطي برخورد كرد، با استفاده از تكنولوژي مناسب ، مي توان به رفع مشكل مبادرت نمود. اين طرز تفكر ، دقيقا" در امتداد همان انديشه علم باوري قرون وسطايي است كه توسط فرانسيس بيكن گسترش يافت و تا به امروز به حيات خود ادامه داده است . 
همانگونه كه محيط زيست فرسوده ، تخريب و آلوده مي شود و به سمت نابودي كشيده مي شود ، انسان نيز چنين مي شود ؛ تنفس در هواي آلوده ، مصرف آب غير بهداشتي ، تغذيه از مواد غذايي كه بر روي خاكهاي آلوده پرورش يافته اند ، آمد و شد در فضاهاي شهري پر سر و صدا و آلودگي سيماي محيط براي انسان چيزي جز فرسودگي ، پيري و مرگ زودرس به ارمغان نمي آورد . بدين لحاظ كيفيت محيط در تعيين متوسط اميد به زندگي يك ملت نقشي بسيار اساسي ايفا مي نمايد .
در ايران – بر خلاف كشورهاي پيشرفته از نظر تكنولوژيك – منشاء تخريب و آلودگي محيط زيست توسعه مفرط شهرها ، صنايع ، مكانيزاسيون و شيميايي كردن كشاورزي نيست ، بلكه بيشتر محصول چندين دهه برنامه ريزي صرفا" اقتصادي تحت لواي توسعه ، تقليد غير عقلايي از كشورهاي صنعتي ، پذيرش بي چون و چراي الگوهاي توسعه ناسازگار با شرايط زيست محيطي ايران و در مجموع برونگرايي افراطي در جريان سازماندهي فضايي كشور مي باشد . نتيجه اينكه بعد از سپري نمودن نزديك به شصت سال برنامه ريزي ملي ، امروز هنوز فقر ، بيسوادي ، كمبود مسكن سالم ، ضعف شديد در ارائه خدمات بهداشتي ، درماني ، آموزشي و سرانجام آلودگي و تخريب محيط زيست از سرزمين ما برچيده نشده است .
بسياري از مسائل زيست محيطي – از قبيل انواع آلودگي ها ، استفاده مفرط از منابع محيط زيست ، عدم توجه به امور كشاورزي ، تخليه روستاها از جمعيت و افزايش تراكم جمعيت در شهرها جملگي ناشي از عدم توجه ما نسبت به مقدورات زيست محيطي سرزمين مان است . دست يافتن به اين آگاهي تنها از طريق آموزش – بخصوص آموزش عملي و مرتبط با زندگي روزمره – ميسر مي گردد. استقلال هر جامعه بر پايه استفاده صحيح و عقلايي از سرمايه هاي معنوي و مادي همان جامعه استوار است و نيل به اين هدف تنها از طريق حفاظت ، بهسازي و بهره برداري معقول از منابع محيط زيست ميسر
مي گردد. جامعه اي كه مقدورات زيست محيطي خود را نمي شناسد و در شرايط حاكميت اين عدم شناخت به بهره برداري از منابع سرزمين مبادرت مي نمايد ، در حقيقت جامعه ايست كه در تاريكي كامل حركت مي كند و خواسته يا ناخواسته امكان تداوم حيات در سرزمين ملي را محدود مي سازد.
در طرح و بيان مسائل زيست محيطي نكته اي كه همواره مورد غفلت قرار گرفته و همچنان نيز مي گيرد، عدم توجه به اين واقعيت است كه مسائل زيست محيطي در اكثر موارد داراي دو بعد مي باشند؛ بعد اجتماعي (فرهنگي، اقتصادي، سياسي ) و بعد فني. آنچه تاكنون در ايران مطرح شده، يا به عبارت دقيق تر تنها درباره آن صحبت شده، بعد يا ابعاد فني مسائل زيست محيطي است. براي مثال نصب فيلتر براي كنترل آلودگي هواي يك كارخانه يا تدوين طرح مديريت براي يك پهنه طبيعي حفاظت شده. ولي هريك از اين اقدامات داراي ابعاد اجتماعي، فرهنگي ، اقتصادي و سياسي نيز مي باشند و بدون توجه به اين بخش از صورت مسئله، بديهي است كه اولا" مسئله ناقص طرح شده و به تبع آن ثانيا" هرگز نمي توان به راه حل مطلوب دست يافت. البته خود نيز بر اين واقعيت آگاهم كه، ما در ايران در حوزه محيط زيست هرگز از حد شكار و شكارباني فراتر نرفته ايم و به همين سبب نيز امروز دستگاه دولتي سازمان حفاظت محيط زيست اصولا" نمي داند كه به دنبال چيست؟. از يك سو از مشاركت مردم و تنوير افكار عمومي صحبت مي كند و از سوي ديگر مايل است، كليه امور را تحت كنترل خود داشته باشد. بديهي است كه اين رويه دوگانه راه به جايي نمي برد؛ طرح ها و پروژه هايي اجرا مي شوند - ولي خوب يا بد – همه در كتابخانه ها جاي مي گيرند و حتا از دسترس عموم نيز خارج مي گردند.   
هرگاه جامعه به قدرت ، استعدادها و توانايي هاي واقعي خود پي برد و اين توانايي ها و استعدادها را با آگاهي هاي زيست محيطي در آميخته و در جهت استفاده از سرمايه هاي معنوي و مادي سرزمين خود بكار گيرد ، در آن صورت مي توان انتظار ظهور جامعه و سرزميني مستقل ، متكي بخود و سرافراز را داشت . در اين خصوص نكته حساس آن است كه جامعه بداند به دنبال چيست،  چه هدفي را پيگيري مي كند و پيامدهاي دستيابي به آن هدف يا اهداف چيست ؟ . پرسش هاي اخير ما را به اين سمت هدايت مي كند كه حتي براي يك بار هم كه شده ، به نحوي كاملا" آگاهانه هدف از زندگي را براي خود تعريف نماييم .
2- ضمير « ما » در جمله « در عدم شناخت ما » جامعه و فرهنگ ايراني، مديران حكومتي و مسئولين  توسعه سرزمين و كامبيز بهرام سلطاني ، همه را شامل مي شود. من به اين جامعه تعلق دارم و هرگز خود را جداي از آن ندانسته ام. در تمام طول عمر شصت و اندي سال خود – جز چند سالي كه براي تحصيل خارج از كشور بودم – در ايران بوده و بيش و كم سراسر ايران زمين را چرخيده ام. منتهي به عنوان يك محيط زيستي متعصب اولا" كوشيده ام مسائل زيست محيطي سرزمين خود را، تا جايي كه برايم مقدور بوده شناسايي كنم و ثانيا" هرگز شرافت حرفه اي خود را به معرض فروش نگذاشته ام. آنچه را هم كه شما نام آن را « تحليل » گذاشته ايد، در حد وسع و شعور خود نوشته ام و هرگز مدعي نبوده نيستم كه برداشت هايم بدون نقص است. من در دوران تحصيلات و بعدا" با حوصله و عمق بيشتر تاريخ شكل گيري انديشه حفاظت از طبيعت و بعد ها محيط زيست را در اروپا و آمريكاي شمالي مطالعه كرده ام. به همين ترتيب كوشيده ام از لابلاي تاريخ ايران ، آنچه را كه
مي توانسته با حفاظت از محيط زيست و به ويژه حفاظت از طبيعت مرتبط باشد، استخراج كنم و فعلا" چارچوبي بسيار كلي از تاريخ حفاظت از طبيعت و محيط زيست در ايران را ترسيم نمايم. از مقايسه اين دو – به ويژه تاريخ حفاظت از طبيعت در اروپا و آنچه تحت عنوان حفاظت از طبيعت در ايران به وجود آمده و فعلا" موجود است، به اين نتيجه برسم كه، ما ( كه بازهم شامل حال من نيز مي شود) شايد اندكي از تكنيك هاي حفاظت از طبيعت را آموخته باشيم، ولي از مباني فلسفي كه بيان كننده ضرورت وجود دانشي تحت عنوان حفاظت محيط زيست مي باشد، كاملا" بي بهره ايم. كمي جسارتم را بيشتر كنم؛ در ايران هنوز رشته محيط زيست وجود ندارد و آنچه در دانشگاههاي ما تدريس مي شود، دروس منابع طبيعي ، بعلاوه اطلاعاتي بسيار سطحي از كليات محيط زيست است. براي مثال ؛ در ايران با تمامي تنوع اكولوژيك موجود، تنها يك روش براي شناخت طبيعت وجود دارد. در بين دروس محيط زيست ، اصولا" دروس روش شناسي، تاريخ محيط زيست، فلسفه و اخلاق محيط زيست، يا روش هاي مختلف بهسازي، ترميم و باززنده سازي زيستگاهها، زيستگاه شناسي و بسياري ديگر از دروس كليدي وجود ندارد. معمولا" دروسي ارائه مي شوند كه براي آن استاداني وجود دارند و در برخي موارد استاداني به تدريس درس خاصي از محيط زيست مي پردازندكه اساسا" رشته تخصصي آنها نمي باشد؛ داروسازي كه ارزيابي زيست محيطي تدريس
مي كند و شيلاتي اي كه تدريس شناخت محيط زيست ايران را عهده دارد مي شود!
در كشورهاي اروپايي پيشرو در زمينه محيط زيست، دانش محيط زيست يك شبه به وجود نيامد؛ در اين راه افراد زيادي از خود گذشتگي نشان دادند و در برخي موارد تمام زندگي خود را در راه حفاظت قطعه اي از طبيعت هزينه كردند. واقع بين باشيم ، چه تعداد از ما تاكنون چنين كرده ايم؟ در وضعيت موجود، هيچيك از پهنه هاي حفاظت شده ايران از تجاوز و تخريب در امان نمي باشند؛ حتا پهنه هاي طبيعي كه در چارچوب معاهدات بين المللي تحت حفاظت قرار دارند يا مي بايستي قرار داشته باشند. در اين مورد كافي است به وضعيت تالاب هاي مندرج در فهرست كنوانسيون رامسر يا ذخيره گاههاي زيستكره برنامه MAB توجه شود. امروز در ايران آلوده ترين زمينه محيط زيست، ارزيابي زيست محيطي است كه به دست كارشناسان محيط زيست به انجام مي رسد. در طول سال هاي اخير ، شرم آورترين گزارش هاي ارزيابي زيست محيطي را
ديده ام كه به دست كارشناسان والامقام محيط زيست تهيه گرديده بودند. آيا با اين بي اخلاقي و بداخلاقي ها مي توان انتظار پيشرفت در حوزه محيط زيست را داشت؟
3 – اين شناخت را نه كسي به شما خواهد داد و نه به من؛ خود بايد به دنبال شناخت باشيم. ضمن اينكه تصور نمي كنم هرگز چنين ادعايي كرده باشم كه من تنهايي قادر به انتقال اين شناخت مي باشم! يك چنين ادعايي تنها مي تواند از سوي كسي كه از سلامت عقل برخوردار نيست، مطرح گردد؛ من حداقل به زعم خود بيش و كم هنوز از سلامت عقل برخوردار مي باشم. سفيد شدن موها نه به معناي خردمنديست و نه بي خردي!    
شايد بايد از شناخت خود شروع كنيم و در گام نخست حداقل با خود بي رودربايستي باشيم؛ آيا گفته ها و نوشته هاي ما واقعا" با آنچه در ذهنمان مي گذرد، همپوشي دارند و يا نه، براي خوش آيند ديگران چنين مي گوييم و مي نويسيم؟. خليل جبران خليل در يكي از نوشته هاي كوتاه خود مي گويد « تنها يكبار كسي مرا به سكوت واداشت و آنهم زماني بود كه از من پرسيده شد، تو كيستي ؟ » . اين تو كيستي خليل جبراني پرسشي است تاريخي و ضروري كه برحسب اجبار جامعه ايراني بايد از خود بنمايد؛ هرچه زودتر ، بهتر. ما در كدام مكان جغرافيايي قرار گرفته و مختصات تاريخي مان چگونه است ؟ و تا چه زماني اجازه داريم از حساب بزرگان تاريخي مان – از باربَد ، نكيسا ، مولوي ، حافظ و خيام گرفته تا شهريار ، دكتر حسابي و دكتر هشترودي كه روان همگي شان شاد   – برداشت كرده و به حساب خود بريزيم ؟
شناخت محيط زيست و طبيعت، شناختي متكي بر شناخت تاريخ طبيعي و همزمان تاريخ اجتماعي، فرهنگي، اقتصادي و سياسي هر سرزمين و اقوام مختلف ساكن در يك سرزمين مي باشد. درست است كه هنوز كسي تاريخ محيط زيست ايران را ننوشته است، ولي اين بدان معنا نيست كه ما فاقد تاريخ محيط زيست هستيم. از بدو پيدايش حيات بر روي كره خاكي، محيط زيست هم وجود داشته است. آنچه جديد جلوه مي كند، كشف محيط زيست و برخي قوانين طبيعي حاكم برآن است. به عنوان مقايسه، مگر مي توان گفت قانون جاذبه از زمان نيوتن به وجود آمده است؟ صدالبته خير، ولي نيوتن آن را كشف كرد. وضعيت محيط زيست هم به همين منوال است. منتهي در طول تاريخ نگاه و طرز تلقي انسان نسبت به طبيعت و محيط زيست همواره در حال دگرگوني بوده است؛ روزگاري انسان به طبيعت تنها به چشم فرآهم آورنده مواد اوليه نگاه مي كرد و امروز درك كرده است كه، طبيعت تنها مواد اوليه توليد نمي كند. شيوه تفكر ، طرز تلقي و نوع نگاه انسان نسبت به طبيعت تابعي از شرايط اجتماعي ، فرهنگي و اقتصادي است . از آنجايي كه شرايط اجتماعي ، فرهنگي و اقتصادي هرگز ثابت نبوده و در طول تاريخ تحولاتي را متحمل مي شود ، به پيروي از آن شيوه تفكر ، طرز تلقي و نوع نگاه انسان به طبيعت نيز ماهيتي تاريخي يافته و در طول تاريخ متحول مي گردد . از اين روست كه مي توان درباره تاريخ انديشه انسان در باب طبيعت ، حفاظت از طبيعت و تمهيداتي كه در طول تاريخ بدين منظور مورد نظر قرار داده است ، به تعمق و تحقيق پرداخت . اين همه ناشي از كنش متقابلي است كه ميان رفتار اجتماعي ، فرهنگي ، اقتصادي و توان تكنولوژيك از يك سو و ساخت اكولوژيك فضاي طبيعي كه همه اين كنش و واكنش ها در آن به جريان در آمده و موجبات ظهور تغييرات در ساخت ، كاركرد و سيماي محيط طبيعي را فرآهم مي آورد از سوي ديگر ، وجود دارد . به بيان ديگر شيوه تفكر و رفتار اجتماعي ، در هر مقطعي از تاريخ ، از خود ردپايي بر طبيعت بر جاي مي نهد كه طبيعت را نيز – جداي از تاريخ تطور طبيعي خود –  از محتوايي تاريخي كه با تاريخ تحولات اجتماعي ، فرهنگي ، اقتصادي و تكنولوژيك سخت عجين گرديده است ، برخوردار مي گرداند . به همين ترتيب در بدو امر سيماي طبيعت هر سرزمين را مي توان به عنوان بازتاب عيني عملكرد اجتماعي مردم ساكن همان سرزمين ادراك نمود .
در تفاوت هاي موجود ميان ساخت اجتماعي ، فرهنگي و اقتصادي ملل و جوامع مختلف جاي ترديد نيست . حتا تفاوت هاي موجود ميان خصلت هاي فرهنگي اقوام مختلفي كه در محدوده يك مرز سياسي يا سرزمين ملي روزگار
مي گذرانند ، واقعيتي غير قابل كتمان است . به همين ترتيب مي توان طرز تفكر و تلقي ملل و جوامع مختلف را درباره طبيعت متفاوت دانست . همين تفاوت هاست كه تاريخ حفاظت از طبيعت در كشورهاي مختلف را متفاوت مي سازد . اين تفاوت ها در سطح اروپاي مركزي ، غربي ، شمالي و نيز آمريكاي شمالي تا حدود قابل ملاحظه اي كم رنگ است و به مرور زمان – آن چنان كه امروز مشاهده مي گردد - رنگ مي بازد . ولي زماني كه بررسي اين تفاوت ها ميان كشورهاي پيش رفته از نظر محيط زيست از يك سو و كشورهاي جهان سوم از سوي ديگر مورد توجه قرار مي گيرد ، تفاوت ها به نحوي غير قابل كتمان خود مي نمايانند . اين همه محصول سير متفاوت تاريخ تحولات اجتماعي ، فرهنگي ، اقتصادي و سياسي در كشورهاي پيشرو در زمينه حفاظت از محيط زيست و كشورهاي جهان سوم مي باشد .
شكل گيري انديشه حفاظت از طبيعت محصول واكنش برگزيدگان فكري جامعه و سپس كل جامعه در حال صنعتي شدن نسبت به مجموعه تحولاتي است كه زير عنوان انقلاب صنعتي خلاصه مي شود. انقلاب صنعتي خود محصول عصر روشنگري است ؛ عصري كه موجبات شكوفايي معنوي و مادي درحوزه هاي مختلف اجتماعي ، فرهنگي ، علمي و سياسي را فرآهم آورد . يكي از حوزه هاي مهم ، شكوفايي و پيش رفت هاي گسترده و عميق در امور كشاورزي بود . به اعتباري مي توان « انقلاب
دوم » كشاورزي را ( انقلاب اول به دوره نوسنگي يا نئوليتيك بازمي گردد ) زمينه ساز انقلاب صنعتي به حساب آورد ؛ يعني مازاد توليد در حوزه كشاورزي بايد به ميزاني افزايش مي يافت تا اولا" خطر قحطي هاي ادواري از ميان مي رفت و ثانيا" بخشي از نيروي انساني فعال در اين حوزه ، آزادي فكر و عمل مي يافت تا خلاقيت هاي خود را در زمينه هاي ديگر و از جمله پيش رفت و تكامل صنايع به كار اندازد .
در آن دوران افزايش مازاد توليدات كشاورزي بيشتر از طريق گسترش اراضي كشاورزي – اعم از ايجاد جنگل هاي دست
كاشت و تك گونه اي ، كف تراشي جنگل ها براي گسترش مراتع ، اراضي زراعي و باغات – و تحولات گاه بسيار كوچك در شيوه و ابزار توليد حاصل مي آمد . در نتيجه اين تنها رشد صنايع يا به بيان ديگر ، انقلاب صنعتي نبود كه از يك سو موجبات تخريب طبيعت را فرآهم مي آورد و از سوي ديگر به شكل گيري انديشه حفاظت از طبيعت دامن مي زد .
تغييرات به وقوع پيوسته و جاري در سيماي چشم اندازهاي طبيعي هم توسط متفكرين و هم توسط مردم عادي ادراك
مي گرديد ، بيان مي شد و به تدريج مورد نقد قرار مي گرفت . در حقيقت نطفه اوليه حفاظت از طبيعت در درون همين فضاي انتقادي بسته شد و به مرور زمان به يك ساختمان فكري عظيم تبديل گرديد .
به تدريج پهنه هاي طبيعي زير عناوين مختلف تحت حفاظت قرار گرفتند و در پي آن نهادهايي – نخست نهادهاي مردمي و سپس دولتي – سازمان يافتند و حفاظت از بخش هايي از طبيعت را وظيفه خود قرار دادند . ديري نپاييد كه نهادهاي
منطقه اي ، بين منطقه اي و بين المللي نيز وارد عرصه حفاظت از طبيعت گرديدند . هر چند وقوع دو جنگ جهاني اول و دوم انقطاع هايي را در سير پيش رفت مستمر اين فرآيند تاريخي پديد آورد ، ولي انديشه حفاظت از طبيعت هرگز فراموش نشد .
بعد از خاتمه دومين جنگ جهاني و همچنين با خروج دانش اكولوژي از محدوده دانشگاهها و مراكز تحقيقاتي و ورود آن به عرصه عمل ، حفاظت از طبيعت به مهم ترين ابزار علمي خود دست يافت . بدين ترتيب دامنه تحقيقات گسترش يافت و در پي آن تعداد و عناوين منتخب براي پهنه هاي طبيعي حفاظت شده فزوني گرفت . در اين مرحله از تاريخ حفاظت از طبيعت بود كه يافتن زباني مشترك جهت درك متقابل و هرچه بهتر ، ضروري گرديد . در اين راستا كوشش هاي جهاني به انجام رسيد تا ضمن حفظ هدف نهايي حفاظت از طبيعت ، فضاهاي طبيعي حفاظت شده مورد طبقه بندي قرار گرفته و براي هر طبقه بندي عنوان ، كاركرد و شيوه مديريتي مناسبي تدوين گردد .
هر چند كل داستان به همين جا ختم نمي شود، ولي اجبارا" در همين مرحله كلام خود را قطع مي كنم. اميدوارم توانسته باشم تا حدودي به پرسش هاي مطرح شده توسط جناب ضرابيان پاسخ گفته باشم. در هر صورت وسع علمي من بيش از اين نيست و هرگز هم ادعايي بيش از اين نداشته و ندارم. فقط به اين نكته اعتقاد دارم كه بايد افكارمان را با يكديگر در ميان گذاريم و از فضايي كه دو ستاني چون مهندس درويش و مهندس خاكپور ايجاد نموده اند، بهره بريم تا شايد از طريق نقد افكار يكديگر- بدون حمله به شخصيت افراد- به اشتراك نظري برسيم كه در نهايت بتوانيم مدعي شويم، ماهم داراي انديشه و فلسفه محيط زيست و حفاظت از طبيعت هستيم. تكرار طوطي وار آنچه ديگران درباره ضرورت حفاظت از طبيعت، محيط زيست و جامعه خود گفته اند، ما را به جايي نمي رساند.

با احترام، كامبيز بهرام سلطاني

زباله ها و شیرابه ها دارند شیره جنگل ها را می مکند!


    این گزارش و تصاویر حیرت انگیز و دردناکش را که از جنگل سراوان گیلان دیدم، فهمیدم که جواب آن پرسش در باره میانکاله هم مثبت است؛ زیرا متوجه شدم که یک جای کار می لنگد! شاید بگویید: تو هم که چشم بسته غیب گفته ای!! معلوم است که می لنگد! نمی لنگد؟ تازه یک جای کار که هیچ؛ شاید برعکس فقط یک جای کار باشد که نمی لنگد و بقیه امور و جوارح سامانه جامعه ای که در آن زیست می کنیم، می لنگد، آن هم از نوع بدجورش! وگرنه چگونه ممکن است در برابر چنین جنایتی در حق خود و فرزندان مان سکوت کنیم؟ و همه سکوت کنیم؛ چه رسانه، چه مردم، چه مدیران سازمان جنگل ها و مراتع کشور، چه رؤسای سازمان حفاظت محیط زیست و چه اغلب کنشگران حوزه محیط زیست و منابع طبیعی.
    امروز می خواهم به همین بهانه با دکتر هادی کیادلیری رییس انجمن جنگلبانی ایران در گفتگوی داغ سبز گپ بزنیم و سی و هفتمین برنامه را کاملاً شیرابه ای کنیم!

    اما تا آن زمان، یادمان باشد:
    ايران زمين به دليل قرار گرفتن در كمربند خشك جهان (نوار 35 درجه عرض شمالي) از يك سوّم ميانگين جهاني بارندگي، يعني حدود 230 ميلي متر در سال برخوردار است. انتظار مي‌رود كه چنين محدوديت طبيعي‌اي سبب شود تا سرانه پوشش گياهي يا فضاي سبز هم براي هر ايراني در همين حدود نسبت به ديگر همتايان شان در كره زمين كمتر باشد؛ در صورتي كه وضعيت به مراتب وخيم‌تر از محدويت‌هاي طبيعي چهره نمايانده و هر ايراني تنها 0.2 هكتار فضاي سبز در اختيار دارد، نسبتي كه در دنيا به 0.8 هكتار مي‌رسد. يعني ايرانيان در سرزميني زيست مي‌كنند كه يك سوم متوسط جهاني بر آن باران مي‌بارد و از يك چهارم سرانه فضاي سبزي كه به طور متوسط 7 ميليارد ساكن زمين از آن بهره‌مند هستند، سود مي‌برند! چرا؟
    راست آن است كه بايد بپذيريم يا ميزان تخريب و فرسودگي رويشگاه‌هاي جنگلي كشور بيشتر از حد طبيعي آن است و يا شمار آدم‌هايي كه در اين سرزمين مي‌زيند، تناسبي با ظرفيت پذيرش قلمرويي كه نامش را ايران مي‌ناميم ندارد. و البته شايد هم هر دو عامل با هم در بروز اين عقب‌ماندگي نقش دارند! ندارد؟
    به هر حال در چنين شرايطي، كمينه‌ي انتظار آن است كه نوع مديريت و چيدمان طراحي و رتبه‌بندي اولويت‌هاي توسعه‌ در كشور به نحوي بازمهندسي و تعريف شوند كه بتوانيم از اين سرمايه‌هاي طبيعي خود – به ويژه در هيركاني، ارسباران، زاگرس و سواحل خليج فارس و درياي عمان – به درستي و سزاوارانه پاسداري كرده و برموجوديت كمي و كيفي آن بيافزاييم. درصورتي كه روند رو به تزايد سدسازي، جاده كشي، انتقال خطوط نيرو، تغيير كاربري و سرانجام دفن زباله و تزريق پساب نشان مي‌دهد كه نه تنها در اين مهم توفيقي نيافته‌ايم، بلكه جريان پس رفت در اين رويشگاه‌ها، علي الخصوص در مناطق نوار ساحلي درياي مازندران و جنگل‌هاي هيركاني با شتابي دمادم تشديدشونده در حال تاراج كارمايه‌ها و نابودي توان زيست‌پالايي مهم‌ترين ركن طبيعت ايران است.
    نگارنده خود شاهد است كه شوربختانه در اغلب سكونتگاه‌هاي شمالی کشور واقع در سه استان گيلان، مازندران و گلستان، انباشت و دفن زباله به ميزان حدود 6 هزارتن در روز ، بدون هیچگونه عمل جداسازی از مبدا، در داخل و حاشیه‌های جنگل و در بهترین مکان‌های گردشگري و طبیعی و نزدیک به مراکز مسکونی شهری یا روستایی با کمترین فاصله حمل و ارزانترین هزینه صورت می‌پذیرد. به طوری که به گزارش انجمن علمي جنگلباني ايران ، در حدود 64 درصد از محل‌های تخلیه زباله در شمال كشور در عرصه‌های جنگلی، 26 درصد در اطراف رودخانه‌ها و 10 درصد باقيمانده در مناطق مرتعی واقع شده است. اين در حالي است كه معضل دفن زباله و حساسيت‌هاي آن در شمال کشور به دلایل مختلفی نظیر بالا بودن جمعیت در واحد سطح، کوهستانی بودن، جنگلی و مرطوب بودن، بالا بودن سطح سفره زیرزمینی در دشت‌ها و موارد قابل توجه دیگر، از اهمیت ویژه‌ای برخوردار است و همواره نسبت به رعايت ملاحظات مربوط به آن از سوي متخصصان محيط زيست و بهداشت محيط هشدار داده شده است .
    نگران‌كننده‌تر آن كه اگر تاكنون فقط نسبت به دفع غيربهداشتي زباله در شهرهای شمال و رويشگاه‌هاي جنگلي دامنه‌ي شمالي البرز هشدار داده مي‌شد، خبرهاي رسيده حكايت از آن دارد كه اينك زباله حاصل از صنعت گردشگري ( به عنوان مثال، فقط در ايام نوروز 1390 بيش از 22 تن زباله در سطح پارك‌هاي جنگلي استان گلستان باقي ماند! ) و نيز تزريق فاضلاب‌ها و پساب‌هاي شهري، روستايي و صنعتي نیز اضافه شده و در روز روشن رويشگاه‌هاي جنگلي ما در هيركاني به اين سموم متعفن آلوده مي‌شوند. بايد بدانيم: رهاسازی فاضلاب در این عرصه‌ها و نفوذ آن به داخل آب شرب، نهرها و رودخانه‌هایي كه به سوي درياي مازندران در حركت هستند، نه تنها سلامت مردم و زيستمندان آبي / خاكي را به طور مستقيم به خطر مي‌اندازد، بلكه به صورت غيرمستقيم و در چرخه‌اي طولاني‌تر هم مي‌تواند سبد خوراكي مردم را متآثر و آلوده سازد. رخدادي كه از منظر هنجارها و آموزه‌هاي مذهبی و اخلاقی پذيرفته شده در جامعه هم حركتي مذموم و غيرقابل پذيرش است.
    افزون بر آن، گزارش مي‌رسد كه در ماه گذشته برخي از گونه‌هاي نادر و بسيار ارزشمند جنگلي كشور در منطقه باختري استان مازندران هم به دليل نفوذ شيرابه‌ها كاملاً خشك شده و از ميان رفته‌اند . رخدادي كه مي‌تواند براي حيات وحش نادر و ارزشمند منطقه هم تكرار شود .
    باشد كه تا فرصت باقيست، معاونت محيط طبيعي سازمان حفاظت محيط زيست كشور در چارچوب اختيارات نظارتي خويش، وزارت كشور و شهرداري‌ها را وادارد تا به دفن غيربهداشتي زباله‌ها در عرصه‌هاي جنگلي پايان داده و بر مبناي روش‌هاي جديد و همگام با محيط زيست، نسبت به تبديل زباله‌ها به كمپوست و بازچرخاني سهم بزرگي از آنها اقدام كرده و اندك مواد زايد سمي باقيمانده نيز به روش‌هاي كم‌خطر‌تر يا با استفاده از زباله سوزهاي خورشيدي از ميان بروند.