بررسی روند گرم شدن زیستاقلیم ها در ایران

علاقهمندان به موضوع تغییر اقلیم و جهانگرمایی میتوانند تازهترین یادداشت نگارنده را در این باره در صفحهی 8 از شماره امروز – 4 اسفند 1388 – روزنامه بهار بخوانند.

علاقهمندان به موضوع تغییر اقلیم و جهانگرمایی میتوانند تازهترین یادداشت نگارنده را در این باره در صفحهی 8 از شماره امروز – 4 اسفند 1388 – روزنامه بهار بخوانند.
«ما بايد خود را در برابر فرزندان و نوههای خود مسئول بدانيم، زيرا با تخريب محيطزيست و منابعطبيعی، زندگی را برای آنان غيرممکن کردهايم.»
بخشی از بيانيهي پايانی اجلاس هزارهي سازمان ملل
اگر بپذيريم كه بر بنياد دانستگي امروز در حوزهي دانش اقتصاد بومشناختي (اكولوژيك)، هر منبع طبيعی يا دارايي زيستمحيطی را نوعی «سرمايهي طبيعی» محسوب كرد که ارزش آن برای جامعه، معادل با ارزش استهلاک منافع آتی است که میتوان از مصرف آن دارايي بدست آورد؛ آنگاه با اين نگراني جدي مجبوريم روبرو شويم كه چگونه ميشود روند شتابناك تاراج اندوختههاي گياهي و جانوري را در زيستبوم وطن ديد و دم برنياورد؟ مگر نه اين است كه ارزش سرمايه های طبيعی را بايد مترادف با بقاء و ادامهي حيات نسل انسان در نظر گرفت؟ مگر چنين آموزهاي در اصل 50 قانون اساسي ما مورد تأكيد قرار نگرفته است؟ و مگر از همين رو نبوده كه طراحان برنامه 5 ساله چهارم توسعهي كشور، مادهي 59 را به اين برنامه افزودند و دولت را مؤظف به ارزشگذاري اقتصادي مواهب طبيعي بر مبناي ملاحظات حسابداري سبز كردند؟ پس چرا به رغم گذشت 30 سال از تصويب آن ميثاقنامهي ملّي و 5 سال از عمر برنامه چهارم؛ همچنان شاهديم كه ملاحظات محيط زيستي در پاي مصلحتهاي اقتصادي، اجتماعي و سياسي ذبح ميشوند و آن چه كه دارد از دست ميرود، طبيعت وطن است! طبيعتي كه اگر از دست برود، ديگر امكان جايگزيني و بازسازي با ضرب و زور هيچ تمهيد نرمافزاري و سختافزاري را نخواهيم داشت.
براي همين است كه اينك جمعي از فعالان و متخصصان حوزهي محيط زيست و منابع طبيعي كشور در گرايشهاي گوناگون مصرانه از دكتر محمّدباقر صدوق، معاون محبوب محيط طبيعي سازمان حفاظت محيط زيست كشور ميخواهند تا براي نجات طبيعت رنجور و زخمخوردهي وطن، «زنگ ايست» براي هر نوع فعاليت عمراني و شكار در مناطق چهارگانهي خود را صادر كرده و به طبيعت مجال خودترميمي دوباره دهد. هرچند كه ميدانيم اين سرمايهي طبيعي ناهمتا در برخي از مناطق چنان دچار اضمحلال و فرسودگي شده كه حتا با آيش 10 ساله هم توان زيستپالايياش را بدست نخواهد آورد.
پرسش اساسی اين است: «ميزان فضای زيستمحيطی در دسترس برای هر يک از شهروندان ايرانزمين با توجه به بيشينهي سرعت ممکن در استخراج منابع بدون اينکه محيط زيست به عنوان يک عنصر حياتی مورد تخريب واقع شود، چقدر میتواند باشد؟» در حقيقت آنچه که کارشناسان حوزهي محيطزيست را نگران میکند، حفظ چيزی است که اقتصاددانان آن را «سرمايهي طبيعی» و آنان «خدمات زمينزيستسپهر» یا Geo Biosphere مینامند؛ سرمايهای که هم در معرض کاهش قرار دارد (در نتيجهي برداشت منابع توسط انسان) و هم در معرض اُفت کيفيت (با افزايش ميزان آلودگی). بیگمان يکی از پژواکهای ناگزير کاهش سرمايهي طبيعي، علاوه بر نقصان ذخيرهي ژنتيكي و گونهگوني (تنوّع) زيستي كشور، کاستن از توان تعديل و تنظيم اقليمیِ نيوار (اتمسفر) و يکی از بازخوردهای تخريب کيفيت سرمايهي طبيعی، وارد آمدن آسيب به چرخهي ترسيب کربن و توليد اکسيژن خواهد بود.
هر چند نبايد از خاطر برد که ارزيابی و اندازهگيری سرمايهي طبيعی، حتا اگر بخشهايي از آن را (مانند قيمت زمين) بتوان به صورت کمّی بيان کرد، موضوعی بسيار پيچيده و بغرنج است؛ واقعيتی که در دوّمين گزارش پايش پيشرفت زيستمحيطی بانک جهانی نيز بر آن تأکيد شده است. در واقع، محيطزيست به آسانی کميّتپذير نيست و اغلب اقتصاددانان معتقدند که ارزش سرمايهي طبيعی را نمیتوان به راحتی با صرفههای اقتصادی بشر مقايسه و تعيين کرد؛ بنبستی که تاکنون رهيافتهای متعددی برای خروج از آن پيشنهاد شده است. از جمله آنکه بتوان ارزش پولی منابع طبيعی را به صورت غير مستقيم برآورد کرد (توجه به هزينههای اجتناب از مخاطرات يا - AEM Averting Expenditure Method- نيز در شمار يکی ديگر از روشهای غير مستقيم برای تعيين ارزش اقتصادی خدمات بوم سازگانها به حساب میآيد)؛ مانند برآورد سود حاصل از حفاظت منابع آب يا جنگلها، تعيين مزايا و منافع طبيعی که تاکنون مورد استفاده قرار نگرفتهاند و شناسايي ارزش حقيقی منابع طبيعی و کالاهای غير بازاری زيستمحيطی.
اميد است در فاصلهي زماني كه آيش طبيعت در اختيار برنامهريزان و نخبگان اين حوزه قرار ميدهد، بتوان با انجام مطالعاتي ژرف و در عين حال ضربتي و هدفمند، پاسخ پرسشهاي پيشگفته را درآورد و نقشهي راهي منسجم و مبتني بر اصول آمايشي حاكم بر سرزمين ارايه داد تا مسير توسعه در كشور بر مبناي آموزههاي زيست پايدار به صورتي پيشبرنده ادامه يابد.
پی نوشت:
این یادداشت در صفحه 9 از شماره 1605 روزنامه پول – 28 بهمن 1388 – منتشر شده است.
دقیقاً ساعت 12 ظهر روز 29 بهمن، اتوبوس حامل برخی از نمایندگان تشکلهای مردمنهاد که توانسته بودند خود را تا ساعت 4:30 بامداد همان روز به میدان ونک تهران برسانند، در مقابل استانداری گلستان ایستاد. امّا همراهان خستهی من، به جای دیدن و لمس مهماننوازی و استقبال گرم مسئولین در استانداری گلستان، با کمال تأسف شاهد برخوردی سرد و امنیتی بودند ... بلافاصله چندین دستگاه خودرو ویژه نیروی انتظامی و دیگر نهادهای امنیتی در محل حاضر شد، مرتباً درخواست میکردند که بازگردیم و عکس هم نگیریم! در همان زمان اما رخدادهای خوشایندی هم در حال وقوع بود، این که احساس کردی تنها نیستی و نهتنها از تهران که از گرگان و برخی دیگر از شهرهای شمالی کشور هم عدهای از عاشقان پارک ملّی گلستان خود را به محل رسانده بودند. به ویژه باید از یار نامآشنای طبیعت ایران، دکتر بسکی یاد کنم که مثل همیشه، مرد و مردانه خود را از روستای تنگراه به مقابل استانداری رسانده بود تا فریادمان رساتر شود ...
تا ساعتی دیگر به همراه جمعی از فعالان محیط زیست راهی دیاری میشویم که سالهاست به قول ناصر کرمی، قدر اوا گاردنر خود را نمیداند! امیدوارم بشود با استاندار گلستان گفتگویی مؤثر انجام داد و دوستان توسعهسالار را ترغیب کرد به جای هماوردی با طبیعت، از هماغوشی با آن لذت ببرند.
تا آن زمان، نگاهی بیاندازید به کبک ناصر کرمی عزیز که این روزها به دلیل افشاگری یک انگلیسی مشکوک! بدجوری داره خروس میخونه! نمیخونه؟
منتها من برمیگردم ناصر جان! برنمی گردم؟
امروز تصاويري را در درگاه مجازي خبرگزاري مهر ديدم كه هوش از سرم ربود و دلم را به درد آورد ... اينجا روستاي حموله است؛ آنها را هم كه ميبينيد، مردمان شريف دغاغله هستند كه روزگاري بهتر از روستانشينان گطيش ندارند! دارند؟
امروز میخواهم دوباره شما را با خود همسفر کنم و به کرانههای نیلگون و مقدس شاخاب پارس برسانم؛ در دیار همیشه سرافراز دلیران تنگستان که ایرانیان، هرگز سلحشوریهای ایشان را از یاد نخواهند برد ...
یادتان هست گفتم که رسوایی سیوند را فریاد خواهم زد؟ یادتان هست که گفتم سد 80 میلیارد تومانی سیوند به گل نشسته است؟ یادتان هست که گفتم: کشاورزان سعادتشهری هم به آب وعده داده خود نرسیدند، چه رسد به مردمان پاییندست در کم جان و طشک و بختگان!
در 97 کیلومتری جنوب اهواز، سکونتگاهی دیرینه به نام شادگان حضور دارد که قدمتش به ایلامیان میرسد. شهری با 3463 کیلومتر مربع وسعت که در شرق خرمشهر و غرب ماهشهر جاخوش کرده و در پاییندستش هم آبادان جاخوش کرده است. شمار شادگانیان به 150 هزار نفر میرسد که بر بنیاد آخرین سرشماری صورت گرفته، چیزی در حدود سه و نیم درصد از جمعیت استان را شامل میشود. آن هم در حالی که 5 درصد از منابع نفتی ایران را در خود جای دادهاند و افزون بر آن، با داشتن دو میلیون نفر نخل و تولید سالانهی 40 هزار تن، عمدهترین مرکز تولید خرمای ایران محسوب میشوند ...
دیروز رجبعلی صادقی، استاندار نستوه دیاری که یک دیدهبان شجاع به نام هومان خاکپور را در دل خود پرورانده است؛ به ملاقات با بلندترین و بتنیترین و عظیمترین و گرانترین ( و ... چند تا دیگر ترین) سد ایران، یعنی کارون 4 شتافته تا به ستایش از این سازهی غولپیکر سیمانی بپردازد و آرزو کند تا استان چهارمحال بختیاری به سدسازترین یا سددارترین استان کشور بدل شود!
یک نکتهی عجیب در سخنان عالیترین مقام اجرایی چهار محال و بختیاری – که در غیاب وزیر نیرو – وظیفهی تعریف و تمجید از صنعت سدسازی کشور را به صورت داوطلبانه و مشتاقانه و صمیمانه و خالصانه برعهده گرفته بود – ماجرای بتنریزیهای بیسابقه و رکوردشکنانهی این سد بوده است که به نقل از ایشان ذکر شده: «تاکنون در اين سد دو ميليون و200 هزارمترمکعب بتنريزي صورت گرفته و چندين بار رکود بتنريزي کشور شکسته شده است!» در عظمت حجم بتن ریزی این سد، کافی است بدانیم حجم کل بتنریزی در بلندترین سازهی کشور، یعنی برج میلاد، فقط 63 هزار متر مکعب بوده! یعنی در سد کارون چهار، 35 برابر بیشتر از برج میلاد از بتن استفاده شده است!
کاش حضرت استاندار این را هم اضافه میکرد که یکی از دلایل این رکورد شکنی چندین باره، همانا دوبار سیل آمدن و کل تأسیسات را با خود بردن بوده است؛ رخدادی که 200 میلیارد تومان ( حدود 40 برابر بودجه سالانهی بزرگترین نهاد متولّی تحقیقات منابع طبیعی در کشور!) خسارت برجای نهاده است.
همچنین کاش جناب استاندار اشاره میکردند که این انرژی برقآبی به قیمت تلف شدن چند میلیون اصله از درختان ارزشمند زاگرس بدست خواهد آمد؟
و سرانجام:
کاش آقای رجبعلی صادقی میدانستند که راههای سادهتر، کمخرجتر و پاکیزهتری هم برای تولید برق در استان وجود دارد که عوارض سنگین سدسازی را هم ندارد؛ راهایی چون استحصال از انرژی لایزال خورشید.
لطیف جان تو بگو: واقعاً شکستن رکورد بتنریزی را هم میشود به عنوان یک افتخار برای یک استاندار به ثبت رساند؟!
صبح دیروز مجالی دست داد تا با استاد عزیزم، دکتر بهرام پیمانیفرد گفتگویی کنم. ایشان که سالها مسئولیت بخش تحقیقات مرتع را در مؤسسه تحقیقات جنگلها و مراتع کشور برعهده داشته است، هم اینک نیز پس از بازنشستگی همچنان با سردبیری فصلنامهی علمی/پژوهشی مرتع و بیابان ایران به فعالیتهای علمی خود ادامه میدهد.
با او در بارهی پیشنهاد ناصر کرمی مبنی بر لزوم توقف هر نوع فعالیت توسعهای در مناطق چهارگانهی تحت مدیریت سازمان حفاظت محیط زیست، سخن گفتم و نظرش را جویا شدم.
ایشان فرمودند نگران آیندهی طبیعت ایران هستند، چرا که همواره در طول چند دههی گذشته به بهانهی توسعه، شاهد اصابت زخمی جبرانناپذیر بر پیکرهی این تن دردمند بودهاند. بنابراین، تنها آیش میتواند، مجال خودترمیمی دوباره به طبیعت دهد. اما آیش صرف فقط در مناطقی جوابگو است که سرزمین از قدرت رویشی خوب و توان اکولوژیک درخوری به صورت طبیعی برخوردار باشد. به عبارت سادهتر، در قلمرو سرزمینهای خشک کشور (اغلب مناطق مرکزی و شرقی ایران) بعید است بتوان فقط با تکیه بر آیش، این محیط زیست رنجور را به وضعیت مطلوب برگرداند. باید از داروها و درمانهای اورژانسی دیگری هم استفاده کرد ... و باید تا هنوز فرصت باقی است، هر چه سریعتر کاری کرد.
حسين عبيري گلپايگاني را ميشناسيم؛ همان صاحب عزيز تارنماي كوهستان سبز را ميگويم؛ از معدود فعالان حوزه محيط زيست را ميگويم كه - به صورتي كاملاً بيادعا و چراغ خاموش - هم در حوزهي مجازي و تئوري و هم در حوزهي ميداني و اجرايي ميكوشد تا دست به ظرفيتسازي سبز زده و ايرانيان را با طبيعت همآواتر و همآغوشتر سازد ... او در آخرين يادداشتش، رخدادي مسرتبخش را به نقل از خبرگزاري مهر يادمان انداخته است؛ از همان جنس رخدادهايي كه صحنهي محيط زيست ايران سخت به آن نياز دارد و پيشتر ديدهبان بيدار طبيعت بختياري هم به نمونهاي از آن در روستاي چين كوهرنگ اشاره كرده بود. يادتان هست ...
همان طور که وعده داده بودم، در این یادداشت، نظر استاد کامبیز بهرام سلطانی را در بارهی پیشنهاد آیش 5 سالهی طبیعت ایران منتشر میکنم:
جناب مهندس درويش عزيز
سلام
ايده آيش پنج ساله، در اصل ايدهي خوبي است. آنچه به عنوان مكمل آن مايلم ارايه كنم، تنها برمبناي مشاهدات ميداني و تدوين يك طرح اجرايي براي ذخيرهگاه زيستكره ميانكاله است كه طبق معمول هرگز به اجرا در نيامد.
در مورد وضعيت پهنههاي طبيعي تحت مديريت) فرضي) سازمان حفاظت محيط زيست، حداقل ميبايست ميان سه وضعيت زير تفكيك قايل شد :
1. پهنههاي طبيعي كه هنوز از قابليت خودترميمي اكولوژيك برخوردار هستند؛
2. پهنههاي طبيعي كه براي خودترميمي نيازمند اقدامات فني محدود ميباشند؛
3. پهنههاي طبيعي كه به شدت آسيبديده و قابليت خودترميمي خود را از دست دادهاند.
البته در داخل يك پهنهي طبيعي معين نيز ممكن است هر سه وضعيت وجود داشته باشد. براي مثال شرايط اكولوژيك ميانكاله به همين ترتيب است؛ عرصههايي از محيطهاي تالابي داراي قابليت خودترميمي اكولوژيك بودند و هستند، در حالي كه عرصههايي ديگر در نتيجهي چراي مفرط، نهتنها رويش طبيعيشان از ميان رفته بود، كه سطح زندهي خاك نيز به شدت آسيب ديده شده بود. علاوه بر اين عرصههايي نيز وجود داشتند كه به كاهش پوشش تمشك و بذرپاشي يا كاشت گياهان مناسب نيازمند بودند. شايد تصاوير زير بتوانند منظور من را بهتر نمايش دهند.
تصوير1- عرصه قابليت خودترميمي خود را از دست نداده و از طريق آيش قابل باززنده سازي است.
در مقابل در تصوير شماره 2 پهنهاي را مشاهده ميكنيد كه رويش طبيعي از بين رفته و افق فوقاني خاك نيز كاملا" دچار فرسايش شده است.
تصوير شماره 2 – تخريب رويش طبيعي و خاك
بر اين مبنا تدوين برنامه بهسازي، باززندهسازي يا Rehabilitation and Habitat Restoration براي هريك از وضعيتهاي پيشگفته ميتواند بسيار متفاوت باشد. پس تعيين يك مدت زمان ثابت – پنج سال پيشنهاد شده – نميتواند براي كليهي پهنههاي طبيعي تحت مديريت (فرضي ) سازمان حفاظت محيط زيست به نتيجه مورد نظر منتهي شود. ضمن اينكه استراتژي حفاظتي ميبايست معطوف به كل پهنه به انضمام ناحيه سپر يا buffer zone آن باشد؛ يعني استراتژي اكوسيستم محور.
با توجه به سابقه ذهني موجود از اصطلاح «آيش» ، آنچه به ذهن متبادر ميشود، بازسازي پوشش گياهي و ترميم خاك است. حال آن كه بسياري از پهنههاي طبيعي حفاظت شده در ايران به چيزي بيش از بازسازي رويش طبيعي نياز دارند. در ذخيرهگاه زيستكرهي ميانكاله در نتيجه مقابله شديد و مستمر دامداران با گرگ، نسل گرگ كاملا" منقرض شده است. آلودگي رودخانههاي منتهي به خليج گرگان، نه تنها مكانهاي تخمريزي ماهيان ( مثلا" كُلمه ) را از بين برده، كه به آلودگي شديد خليج گرگان نيز دامن زده است. آب بندان زاغمرز را كه رسما" در فهرست رامسر قرار دارد ، توسط اقداماتي كاملا" غير قانوني – احداث خط آهن – بيش و كم از رده خارج شده و بايد آن را فراموش كرد. وضعيت در مورد تالاب بينالمللي كمجان كه زماني تأمينكننده آب شيرين درياچههاي بختگان بود نيز به همين منوال است.
به همين ترتيب ميتوانيد تالابهاي طشك و بختگان، يادگارلو، هامون، اروميه و تعدادي ديگر را به فهرست اضافه كنيد. در همين حال پهنههايي – مانند پارك ملي كوير – توسط نظاميان اشغال شده و سازمان حفاظت محيط زيست اساسا" نظارتي بر اين مناطق ندارد. البته در كليه موارد، شما از منِ حاشيه نشين به مراتب بيشتر مطلع هستيد . قصد من در اينجا تنها يادآوري ابعاد وسيع صورت مسأله، حتا اگر موضوع بر سرِ 3/7 درصد از سرزمين پهناور ايران باشد، است.
براي من هميشه اين پرسش مطرح بوده است كه چرا همه چيز بايد در محدوده همين 3/7 درصد اتفاق بيافتد؟ محمد عزيز، عمرم به پايان نزديك شده و هنوز پاسخي نيافتهام.
زمستان سال گذشته مدتي را در خوزستان بودم. تصويري به دام دوربين افتاد كه بيش و كم وضعيت امثال ما را نشان ميدهد و مايلم به شما تقديم كنم.
ارادتمند: كامبيز بهرام سلطاني
فرجام سخن بهرامسلطانی چیست؟
همان طور که بهرامسلطانی تأکید کرده است؛ وضعیت طبیعت ایران – حتا در مناطق چهارگانهی تحت حفاظت آن - چنان غمبار و تیره است که در همه جا با محدودیت اعمال شده در قالب «آیش» هم نمیتوان امیدی به خودترمیمی دوبارهی این بیمار رو به مرگ داشت. بنابراین، به نظر میرسد که دست کم در برخی از پارههای طبیعت ایران، کار از کار گذشته و دیگر نباید امیدوار بود که آن کارمایههای طبیعی به شکل اول خویش بازگردند. نکتهی دیگر – که سام عزیز هم به نوعی بر آن تأکید داشته است - این است که تدوين برنامهی بهسازي و باززندهسازي يا Rehabilitation and Habitat Restoration براي هريك از وضعيتهاي سه گانهی مورد اشاره، ميتواند بسيار متفاوت باشد. بنابراین، تعيين يك مدت زمان ثابت مثل پنج سال، نميتواند به عنوان یک نسخه برای همه جا تجویز شود.
همچنان امیدوارم این بحث بتواند با تکامل و بالندگی بیشتر، به نجات طبیعت بیمار ایران کمکی مؤثر ارایه کند. درود بر همهی دوستانی که در این جستار مشارکت کردند و سلام بر آنانی که چراغ خاموش فقط آمدند و خواندند و رفتند ...
اين پرسش، ساعتي است كه دارد قلبم را ميفشارد. پرسشي از سوي يك استاد مسلم دانش بومشناختي در اين بوم و بر كه دلش گرفته از اين كه چرا بايد روزگار طبيعت وطن اين گونه غمبار به پيش رود؟
ديروز از كامبيز بهرامسلطاني عزيز خواستم تا در بارهي پيشنهاد آيش 5 سالهي طبيعت ايران، روشنگري كرده و نور به اين جاده بتاباند.
او هم رسم تردامني را دوباره معنا كرد و مهتابي كمنظير را بر اين جاده تابانيد.
نظر اين استاد فرزانه را در يادداشت بعدي منتشر خواهم كرد؛ نظري كه مي دانم براي دو طرف دوستان درگير در اين چالش طلبگي ميتواند بسيار راهگشا و اميدبخش باشد.
اما تا آن زمان ميخواستم براي كامبيز عزيز و دوستداشتني طبيعت ايران بگويم كه نه!
قرار نيست و نبوده كه عمرت به پايان نزديك شده باشد استاد!
من و ما رفيقي داريم آسماني ... كه تا دلت بخواهد مهربان است و تا دلت بخواهد دريادل ... از او خواستهام و خواستهايم كه تا پاسخ آن پرسش را نيافتي، نروي!
و راستش باز از او خواستهايم كه كاري كند تا تو حالا حالاها پاسخ آن پرسش را نيابي كامبيز عزيز من و ما!
درود بر تو و دانش فراوانت كه بيمنت بر اهالي وبلاگستان سبز سرازير كرده و ميكني.
ميخواستم بگويم:
بهرامسلطانيها را كه ميبينم و نفس گرم اين مردمان داد و دين را در سرزمينم كه حس ميكنم ... ياد اين سرودهي زنهاردهنده ميافتم :
در این خاک زرخیز ایران زمین
نبودند جز مردمی پاک دین
همه دینشان مردی و داد بود
وز آن کشور آزاد و آباد بود
چو مهر و وفا بود خود کیششان
گنه بود آزار کس پیششان
همه بنده ناب یزدان پاک
همه دل پر از مهر این آب و خاک
پدر در پدر آریایی نژاد
ز پشت فریدون نیکو نهاد
بزرگی به مردی و فرهنگ بود
گدایی در این بوم و بر ننگ بود
کجارفت آن دانش و هوش ما
که شد مهر میهن فراموش ما
از آن روز دشمن به ما چیره گشت
که ما را روان و خرد تیره گشت
و من ايمان دارم كه حضور بهرامسلطانيها و پاسداشت حرمت آنها دوباره پايداري سرزمين مادريمان را افزايش خواهد داد و نشاط و زيستپالايياش را دوچندان خواهد ساخت.
پی نوشت:
عبداللطیف عبادی را که میشناسید! نه؟ او اخیراً در راستای تلطیف فضای خاکستری وبلاگستان سبز و کاهش درد ناشی از اصابت شیشکیهای دوستان، اقدام به نگارش مجموعهای لطیف و طنازانه با عنوان: «یادداشتهای شبانهی گرینبلاگیها» کرده و چند نمونه از آن را به عنوان پیشغذا برایم ارسال کرده است که حقیقتاً دلدردآورنده بود!
او مژده داده که تقریباً هیچ یک از صاحبمنصبان گرینبلاگ را از نظر دور نداشته و دست لطفش را بر سر همه خواهد کشید! نخواهد کشید؟ از محمّد خسروشاهی و مهدی زارع و مهدی اشراقی و ناصر کرمی بگیر تا ... محمّد درویش!
لطیف این را هم اضافه کرده که در بین همهی یادداشتهای طنازانهاش، «یادداشتهای شبانهی محمّد درویش» چیز دیگری است و به جای یک شب، هفت شب و هفت روز ادامه دارد و خودش تاکنون هفتاد بار آن را خوانده و هنوز هم دارد میخواند و میخندد!
فعلاً تا زمان انتشار آن طنزنامههای سبز، برای نمونه به ماجرای خوشمزهی ناصر کرمی از منظری لطیف چشم بدوزید! به خصوص که ناصر این روزها، ظاهراْ بدجوری به دلیل سوت زدن در تاریکی، فلسفهی پوچی خونش رفته بالا! نرفته؟
«امروز داشتم از پنجرهی اتاق کارم خیابان را تماشا میکردم و به طرح آیش پنج ساله فکر میکردم که ناگهان طرح یک داستان مینی مال در ذهنم جرقه زد. فضای داستان در سالهای آیش پنج ساله میگذرد. سه بزغالهی کوهی هستند به نام شنگول و منگول و حبهی انگور. مامانشان میخواهد برود بیرون و بهشان میگوید: اگه غربیه آمد در را باز نکنید. ولی یک گرگی میآید و می گوید من از طرف آقای دکتر صدوق آمدهام و یک پیغام خیلی خصوصی برای مامانتان دارم و در را برایم باز کنید ... البته هنوز فقط یک طرح هست و باقی داستان را باید تا امشب کامل کنم . راستش از وقتی که کامنتهای انتقادی در وبلاگم نوشته میشوند، دیگر نمی توانم ذهنم را خیلی روی مینی مالهایم متمرکز کنم .همین دیروز یکی از عوامل سبزپرسیها آمده بود با اسم مستعار برایم نوشته بود که " به به ، چه وبلاگ خوب و قشنگی داری، اگر میخواهی میلیونر بشوی به وبلاگ من هم سری بزن" . پر واضح بود که دارد به مشکل مالی ایرن متلک میپراند. من که البته محل سگ بهش نگذاشتم چرا که شاعر بزرگمان – غلامرضا تختی – می گوید: " با خوک کشتی نگیر، چون پیراهن تو کثیف میشود و ممکن است ضربه فنی هم بشوی " . ولی خدا کند لطیف فردا پیدایش بشود و بیاید بزند دهن این سبزپرسی را سرویس کند.»
کارون 4 را بلندترین سد ایران لقب دادهاند؛ سدی که تاکنون دوبار در اثر رخداد سیل ویران شده و 200 میلیارد تومان خسارت وارد کرده است. با این وجود، این سد غولآسا بدون داشتن ارزیابی محیط زیستی و با بلعیدن 1400 میلیارد تومان ساخته شد و میرود تا در آخرین روزهای بهمن سال 1388 با به زیر آب بردن حدود 3 هزار هکتار از اراضی جنگلی و مرتعی اردل و لردگان دستکم 150 تا 200 هزار اصله درخت بلوط و بنه را برای همیشه به زیر آب برد؛ آن هم بدون آن که خود را ملزم به پرداخت خسارت کند! و اصلاً پرداخت چه خسارتی میتواند این ضایعه را جبران کند.
جالب اینجاست که ظاهراً آن گونه که دکتر پیمان یوسفی آذر – همان مدیر کل معروف جنگلهای خارج از کشور! – به نگارنده گفت: آییننامهی جبران خسارت وارده به محیط زیست و منابع طبیعی کشور هم از تصویب هیأت دولت گذشته و لازمالاجراست!
و این البته همهی ماجرا نیست!
چرا که به گزارش هومان خاکپور، بیش از 80 درصد از مساحت آبخیز بالادست این سد از چنان تشکیلات آسیبپذیر و سستی برخوردار است که هماکنون نیز نرخ سالانهی فرسایش در آن به بالای 25 تن در هکتار میرسد! و این یعنی: تکرار فاجعهای که در سد سفیدرود و سد اکباتان و ... شاهد آن بوده و هستیم!
آیا حرف بیشتری مانده است که بگویم؟ آیا بهتر نبود دستکم اندکی از آن اعتبارات کلان را برای احیاء و بهسازی اراضی بالادست اختصاص میدادیم تا عمر مفید سد را افزایش داده و اینگونه حیرتانگیز بیتالمال را به هدر ندهیم!
میدانید چرا این کار انجام نمیشود؟ چون مسئول حفاظت از آبخیزها، یک وزارتخانه دیگر است و در اینجا کسی ملّی فکر نمیکند! همه به رغم شعارهای فریبندهی خود، بخشی و صنفی میاندیشند و عمل میکنند.
متأسفانه از لرستان همچنان خبرهای ناگوار میرسد ... آخرین خبر آن که به رغم مخالفت اغلب مدیران شهری و استانی و نمایندگانی از تشکلهای مردمنهاد محیط زیستی، از جمله سعید اسداللهی، مدیرعامل فضای سبز شهرداری خرمآباد، علی رحیم کاکاوند، مدیرکل حفاظت محیط زیست استان لرستان، خورشیدوند، مدیرکل دفتر فنی استانداری لرستان، درویشی رییس دفتر استاندار لرستان و میرزا سرهنگی، دبیر تشکل یاران سبز لرستان، 45 درخت کهنسال در قلب خرمآباد به وسیلهی اره برقی و جرثقیل از میان رفته است!
فاجعه چنان باورنکردنی است که مدیرعامل فضای سبز خرمآباد از آن با عنوان «فاجعهی زیستمحیطی» یاد میکند.
خوشبختانه گویا با بالا گرفتن اعتراضهای مردمی و وساطت شخصیتهای استانی، فعلاً از قطع 22 اصله درخت کهنسال دیگر ممانعت به عمل آمده است.
خوب است محسن تیزهوش عزیز، آوای سبزش را به کار اندازد و در بارهی چرایی این ماجرای تلخ گزارشی را تهیه و منتشر کند.
ظاهراً آن گونه که برخی از جراید محلی استان گزارش کردهاند، نیروهایی از لشکر 84 خرمآباد این اقدام پرسشبرانگیز را انجام دادهاند. به هر حال، منتظر میمانیم تا ببینیم، محسن چه دارد تا برایمان بگوید؟
همان طور که وعده داده بودم، در این یادداشت میخواهم به ماجرای هماندیشی روز جهانی تالابها در تالار کرسی حقوق بشر دانشگاه شهید بهشتی تهران بپردازم؛ همایشی که با عنوان: «دانشگاه، مستندهای محیط زیستی و ضرورت حفاظت از اکوسیستمهای تالابی» و به همت آقای دکتر لیاقتی و همکارانش در پژوهشکدهی علوم محیطی دانشگاه شهید بهشتی تهران و نیز حمایت گروه اقتصاد شبکه یک سیما و انجمن علمی کشاورزی بومشناختی ایران در سیزدهمین روز از بهمن 1388 برگزار شد ...
سفیدکوه را اگر نگوییم که همهی ایرانیان، دستکم همهی هموطنان عزیز دیار لرستان میشناسند و ساعتی از زندگیهاشان را در پناه دامنهها و صخرههای استوار، سربه فلک کشیده و سرسبزش به خاطراتی ماندگار بدل ساختهاند.
سفیدکوه از یک منظر دیگر هم همیشه مورد توجه شیفتگان طبیعت و حیات وحش بوده است؛ زیرا کمتر جایی را میتوان سراغ گرفت که چون سفیدکوه بشود فارغالبال از طنین جادویی برخورد شاخ کلهای سرمست یار و جبروت آهنگین ضرباهنگ سُم پازنها (capra aegagrus) در خلسهای رؤیایی فرو رفت و ضرب زمین در ضربان دل طبیعت را به معنای واقعی کلمه درک کرد و با تمام وجود هوای عطرانگیزش را به درون ریههای تشنهی پاکی و زلالیت فرستاد ...
امّا ... و امّا شوربختانه این همه را دیگر کمتر کسی میتواند در سفیدکوه ببیند! باورتان میشود؟
دیگر از آن سرمستیها در سفیدکوه کمتر نشانی باقیمانده است ... توگویی حالا مدتهاست که زمان مستی پازنها به سرآمده! میدانید چرا؟
اگر نمیدانید، لطفاً گزارش دردناک مجید دریکوند – دانشجوی کارشناسی ارشد محیط زیست – را در صفحهی 4 از شمارهی 243 هفتهنامهی صدای ملّت - که در ۲۶ دی ماه ۱۳۸۸ منتشر شده است - بخوانید تادریابید که چگونه بلایی به نام ورزش مفرح شکار! توسط عدهای نابخرد که خود را شکارچی میخوانند (به قول سام: شکارکُش)، عجیبترین و بیسابقهترین و ناجوانمردانهترین و نابخردانهترین کشتار کل و بز را در تاریخ حیات طبیعی ایران رقم زدهاند؛ آن هم به رغم آن چیزی که نویسندهی مطلب: «تلاش وافر سازمان محیط زیست استان لرستان» برای جلوگیری از این کشتار خوانده است!
دریکوند در انتهای یادداشت غمبار و حسرتآمیزش به تلخی و حسرت مینویسد: «اینها میراث لرستان هستند؛ نباید تنها برای ارضای اَتش شکار، این جمعیت اندک باشکوه شکننده را اینگونه سلاخی کرد.»
و با این امید سبز پایان میبرد:
«باشد که به جای کشیدن ماشهی تفنگ و به جای برهم زدن آرامش پرمعنی سفیدکوه با صدای مبهم گلوله، صدای شاتر دوربینهای عکاسی را بشنویم که این میراث گرانبها را ماندگار میکنند.»
راستی! چرا لب دریا که میرویم
و تور که در آب میاندازیم
طراوت را از آب شکار نکنیم و به تور نیاندازیم؟ آن شکار ناهمتایی را که زندگیمان را تا وقتی که هستیم به خاطره بدل میسازد، به شور ... به عشق ...
باز هم یک توضیح ضروری!
بر خلاف آن یکی یادداشت، این یکی کاملاً با پیشنهاد آیش 5 سالهی طبیعت ایران مرتبط است! نیست؟
در حوزهی محیط زیست، مهمترین فرازها و فرودهای 10 دولتی که تاکنون در جمهوری اسلامی ایران قدرت را در دست داشتهاند، چیست؟
آیا میتوان از کارنامهی سبز این دولتها حمایت کرد؟ آیا این کارنامه به حد کفایت سنگین و وزین بوده است؟ آیا امروز در موقعیتی پایدارتر از منظر ملاحظات محیط زیستی به آیندهی سرزمین مادری و مواهب طبیعی کمنظیرش مینگریم یا لکنتها بیشتر و ضعفها آشکارتر و زخمها ژرفتر شده است؟ مردم در کجای این تراز 31 ساله قرار دارند؟ آیا مردمی که امروز هوای بهمن 1388 را در سرزمین عزیز ایران نفس میکشند، بیشتر از مردم بهمن 1357 باید قدرشناس طبیعت دانست یا خیر؟ و آیا حوزهی نفوذ سبزاندیشی، امروز قلمروی گستردهتری را به خود اختصاص داده یا آن روز؟
پروفسور علی یخکشی (به نمایندگی از دانشگاه)، استاد احمد آل یاسین (به نمایندگی از بخش اجرا)، الهه موسوی (به نمایندگی از رکن چهارم دموکراسی) و نگارنده به عنوان پژوهشگر در حوزهی منابع طبیعی کشور، کوشیدهایم تا در گفتگو با فریبا والیات، دبیر صفحهی محیط زیست دویچه وله صدای آلمان، زشت و زیبای محیط زیست ایران را به تصویر کشیم. هر چند باید اعتراف کرد در این مجال کوتاه هرگز نمیتوان سزاوارانه به نقد و بررسی این کارنامهی قطور 31 ساله پرداخت.
فایل شنیداری این مصاحبهها را نیز میتوانید از اینجا دریافت کنید و بشنوید.
در سال جهانی گونهگونی زیستی قرار داریم و عملاً بیش از یک دوازدهم از این سال را هم از دست دادهایم، اما دریغ از کوچکترین واکنش و بازخورد درخور از سوی مهمترین نهاد متولّی گونهگونی یا تنوّع زیستی در ایران؛ یعنی سازمان حفاظت محیط زیست کشور.
کمترین انتظار از سازمانی که خود را پاسدار اصل 50 قانون اساسی کشور میداند، این است که به صورتی پیوسته و هدفمند، به پایش شاخصهای پایداری در زیستمحیط وطن اقدام کرده و نتایج حاصل از این مطالعات و بررسیهای پیوسته را منتشر سازد. اما هر چه بیشتر میگردیم و دست را سایبان چشم قرار داده و به دورها مینگریم، باز هم کمتر نشانی از شناسههایی مییابیم که تأییدکنندهی چنین کوششهایی در نهاد متولّی این حوزه باشد.
راست آن است که سازمان حفاظت محیط زیست، عملاً 12 سال است که سکوت کرده است؛ این سکوت به ویژه شاید در حوزهی محیط زیست طبیعی ملموستر و البته دردناکتر هم باشد! چرا که هیچ آماری از وضعیت تنوّع زیستی گیاهی و به ویژه جانوری و تعداد وحوش ساکن در زیستگاههای تحت حفاظت سازمان به بیرون درز نکرده است! کرده است؟
شگفتا که به رغم این خود پنهانی آشکار و آزاردهنده، همه ساله شاهدیم که مجوزهای شکار در شمارگانی بیش از هزار رأس در سال صادر میشود؛ به طوری که تنها در ششماهی اخیر بیش از 700 مجوز شکار از سوی سازمان حفاظت محیط زیست صادر شده است؛ رخدادی که علیالقاعده باید نشان از فزونی جمعیت شکار در برخی از مناطق چهارگانه باشد و این به نوبهی خود باید حکایت از سرشماری دقیق و داشتن آمار به روز از وضعیت وحوش ایران داشته باشد.
امّا آیا واقعاً چنین است؟ اگر پاسخ مثبت است، چرا سازمان آمارهای خود را منتشر نمیکند تا مورد استناد نخبگان و فعالان این حوزه هم قرار گرفته و پایهی مطالعات بعدی را در محافل دانشگاهی و تحقیقاتی مرتبط فراهم آورد؟ و اگر آماری در کار نیست؛ چگونه و با چه استنادی مجوز شکار، آن هم در چنین مقیاسی صادر میگردد؟!
این پرسشی است که همه دوست دارند از جناب آقای دکتر محمّدباقر صدوق، معاون محیط طبیعی سازمان که مدیری خوشنام، متخصص و محبوب در بین اغلب ذینفعان این حوزه است، طرح کنند و پاسخی سزاوارانه و امیدبخش نیز از ایشان و مجموعهی تحت امرشان دریافت دارند.
یادمان باشد:
اگر امروز پیشنهاد آیش 5 سالهی طبیعت ایران از سوی برخی از فعالان این حوزه مطرح میشود، این واکنشی است به وجود نگرانی شدید نخبگان و فعالان محیط زیست از روند روبه قهقرای گونهگونی زیستی در ایرانزمین؛ روندی که هشدار میدهد: سرزمینی که استعداد پذیرش گیاه و جانور را نداشته باشد، توان پذیرش آدمی را هم نخواهد داشت؛ چرا که این سرزمین بیمار است! نیست؟
باشد که در سال 2010؛ سالی که عنوان سبز و دلنشین «گونهگونی زیستی» را از سوی سازمان ملل متحد بر پیشانی خود دارد؛ خبرهای امیدبخشتر و خوشتری را از سوی سازمان حفاظت محیط زیست کشور بشنویم و بخوانیم.
(این یادداشت در صفحه ۹ شماره امروز روز نامه پول - ستون نگاه سبز - منتشر شده است)
حدود 2 ماه پيش، به دعوت دبير سرويس اجتماعي روزنامه جوان در دفتر روزنامه حاضر شدم تا به همراه عليرضا فدايي، مديرکل توسعه پايدار سازمان حفاظت محيط زيست و امير حسين جعفري وراميني معاون تحقيق و توسعه ستاد محيطزيست و توسعه پايدار شهرداري تهران، در يك بحث چالشي بيپرده و صريح در باره دلايل عدم حركت كشور به سوي آموزههاي توسعه پايدار مشاركت داشته باشم. بيژن تنها و سميه راهپيما هم پرسشها را مطرح كرده و ميكوشيدند تا بحث را سامان دهند. نخست قرار بود كه اين ميزگرد 90 دقيقه طول بكشد، امّا عملاٌ ساعت 13 شروع شد و ساعت 17 به پايان رسيد! در حالي كه همچنان حرفهاي بسياري گفته نشد و از ميان همهي آنچه هم گفته شد، برخي از فرازهايش تعديل شد! نشد؟
به هر حال ديروز – 13 بهمن 1388 - سرانجام عمدهي مباحث مطروحه در آن ميزگرد در صفحات 5 و 13 روزنامه جوان (شماره 3054 ) منتشر شد كه همچنان برخي از مطالبش تأملبرانگيز است و اميدوارم دوستان با خواندن آن بتوانند تصويري از وضع موجود حاكم بر مديريت سرزمين در حوزه توسعه پايدار بدست آورند.
اين كه نحوهي عملکرد رئيس جديد سازمان حفاظت محيط زيست (محمديزاده) را چگونه بايد ارزيابي كرد؟
اين كه آيا ما هماكنون يك نگاه غالب محيط زيستي را در سازمان ميبينيم؟
اين كه چرا كمتر نخبهي دانشگاهي در اين حوزه طرح مسأله ميكند؟
اين كه چرا آمايش سرزمين عملاً هنوز روي كاغذ مانده است؟
اين كه سرانه آموزش توسعه پايدار در کشور چه ميزان است؟
اين كه شهر تهران در چه مرحلهاي از توسعه پايدار قرار دارد؟
اين كه چرا تشكلهاي مردمنهاد محيط زيستي در ايران، آني نيستند كه بايد باشند؟
و اين كه چه بايد كرد؟
در شمار مهمترين سرفصلهاي جستارهايي است كه در اين ميزگرد داغ 4 ساعته مورد كنكاش قرار گرفت.
امید که چنین رویه ای در همه روزنامه های اونوری و این وری! استمرار یابد و محیط زیست به پای ثابت همه روزنامه های کشور - فارغ از گرایش های سیاسی شان - بدل گردد.
امروز به مناسبت روز جهانی تالابها در یک همایش کمسابقه در دانشگاه شهید بهشتی شرکت کردم و همچنین یک یادداشت را برای دوستان در خبرآنلاین فرستادم.
پیش از آن که از آن همایش و از سعید نبی، سعید آخانی و بهرام حسنزاده کیابی عزیز بگویم، دوست دارم یادداشت امروزم را در خبر آنلاین بخوانید؛ یادداشتی که به نظرم پاسخی است از سوی دوست آسمانیام به سکوتی که در اردیبهشت ماه 86 و در اعتراض به آبگیری سد سیوند در مهاربیابانزایی رخ داد؛ سدی که اینک کوس رسوایی سازندگانش میرود تا کارنامهای سیاه برای آبسالاران نابخرد به همراه آورد ...
به زودی و همزمان با مراسم روز جهانی مقابله با سدسازی در اسفندماه سال جاری، در دو سخنرانی مشروح در دانشگاه شهید بهشتی تهران و نیز تالار اجتماعات فرهنگسرای ارشاد تنکابن میکوشم تا گافهای صنعت سدسازی را – به ویژه در دههی گذشته - بیش از پیش آشکار کنم.
امآ تا آن زمان بخوانید و بدانید که در سیوند چه ماجرایی رخ داده است و تالابها چگونه میتوانستند و هنوز هم میتوانند بر پایداری سرزمین مقدس مادری بیافزایند:
پایداری سرزمین مادری در گرو استمرار حیات تالابها
افرادی که اخیراً از دریاچهی سد بحثبرانگیز سیوند بازگشتهاند، شاید هرگز دیدن چنین منظرهای را تصور هم نمیکردند! اما حقیقت این است که سد سیوند میرود تا به سبب وجود یک حفره و آبدزدی کمسابقه در جدار حوضچهی بالادستش، شرایطی به مراتب تلختر و شرمآورتر از سد لار و سد پانزده خرداد و سد سفیدرود و سد ... را تجربه کند.
راست آن است که اکنون دریاچهی سد سیوند، عملاً خالی است و نهتنها نمیتواند به کشاورزان سعادت شهری کمکی کند، بلکه خود به شدت محتاج کمک است!
امّا این همهی ماجرا نیست! هشتاد میلیارد تومان هزینه کردیم تا زمان رسیدن مرگ برای سه تالاب ارزشمند کمجان، طشک و بختگان را در پایاب این سد و رودخانههای کر و سیوند سرعت بخشیم و هزاران هکتار به اراضی لمیزرع استان فارس بیافزاییم. تالابهایی که میتوانستند با استمرار بخشیدن به حضورشان، هم بالانس رطوبتی منطقه را حفظ کنند و هم به عنوان عاملی مهارکننده در حوزهی فرسایش بادی استان عمل نمایند؛ آن هم استانی که خود با تراز منفی کمسابقهای در بیلان آبهای زیرزمینیاش دست و پنجه نرم میکند.
اما ما با جانمایی غلط در مکانیابی سد و استقرار آن در یک آبرفت درشتدانه - موضوعی که دکتر آهنگ کوثر 17 سال قبل از بهرهبرداری از سد سیوند آن را در مقالهای مستند گوشزد کرده بود! – حال با جرثومهای سیماناندود و بی در و پیکر بر ویرانههای کهنزادبومهای تنگهی بلاغی مواجه شدهایم که سببساز شرمندگی بیشتر توان مهندسان آبسالار ما را فراهم خواهد آورد و البته روح بلند کوروش بزرگ از این شرمساری طبیعتستیزان نابخرد شاد خواهد شد! نخواهد شد؟
این مقدمه را گفتم و نوشتم تا توجه خوانندگان گرامی خبرآنلاین را به یکی از عملکردهای کمتر آشکار تالابها؛ این عزیزترین پارههای بومسازگان (اکوسیستم)ها – جلب کنم. اگر کانونهای بحرانی فرسایش بادی چه از منظر کیفیت و چه از منظر کمیت در حال افزایشی معنیدار در سرزمین مقدس مادری، ایران عزیز من و تو است؛ یادمان باشد که داریم به دست خود یکی از مهمترین ابزارها و اهرمهای مهار ریزگردها را در آسمان وطن از میان میبریم.
کافی است به یاد بیاوریم تابستانی را که از سر گذراندیم؛ تابستانی که برای نخستین بار در طول 60 سال اخیر، شاهد هجوم ریزگردها و تصرف آسمان 18 استان غربی و مرکزی کشور توسط این ذرات خطرناک کوچکتر از دو میکرون بودیم؛ ذراتی که یکی از چشمههای تولیدشان را باید ریشه در تالابهای خشکشدهی میانرودان (بینالنهرین) دانست. اما به موازات این نابخردی حیرتانگیز که مشترکاً توسط سه کشور همسایه (ترکیه، سوریه و عراق) رخ داد، طرف ایرانی هم بیکار نبود و با احداث سد کرخه و کوشش برای تغییر مسیر رودخانههای مرزی غربی کشور و یا برداشت آب از آنها، کوشید تا به سهم خود از این غافلهی نابخردی و کوتهنظری عقب نماند! افزون بر آن، چند چشمهی تولید گرد و خاک جدید در داخل مرزهای خود؛ یعنی در پایاب زایندهرود (تالاب گاوخونی)، پایاب هیرمند (هامون )، پایاب قمرود (مسیله)، پایاب زرینه رود و سیمینه رود (دریاچه ارومیه) و دشت ارژن و تالاب پریشان آفریدیم.
کوتاه سخن آن که بیاییم در روز جهانی تالابها - سیزدهمین روز از یازدهمین ماه سال – دست به دعا برداریم و از خدای مهربان بخواهیم تا برای مسئولین و مدیران کشوری و نیز کشورهای همسایه این دانستگی را نهادینه سازد که: مرگ تالابها، مساوی خواهد بود با از دست دادن پایداری بومشناختی (اکولوژیک) سرزمین؛ عقوبتی که در صورت رخدادن، با هیچ تمهید مهندسی و هیچ سرمایهگذاری میلیاردی هم نمیتوان ضررهای جبرانناپذیرش را جبران کرد.
اینجا کوچه 26 غربی، خیابان علامه طباطبایی در سعادتآباد تهران است ... اینجا زمانی به واسطهی باغهای زیبا و تپهماهورهای سرسبز و کاریزها و چشمههای پرآبش شهرت داشت و حالا هم البته شهرت دارد! ندارد؟
بیژن را همه میشناسند و عشق کمنظیرش را به مواهب ناب سرزمین مادری باور دارند. دربارهاش پیشتر هم نوشتهام و با اشکهایش برای لاکپشتهای قشم مثل بسیاری دیگر از هموطنان عزیزم – از جمله سام خسروی فرد – گریستهام.
اینک او در مصاحبه با خبرگزاری مستقل محیط زیست ایران، صراحتاً میگوید: آیش 5 سالهی طبیعت ایران، نهتنها لازم است که کم هم هست؛ حتا آیش 50 ساله هم ممکن است جواب ندهد! چه رسد به 5 ساله.
حال از آنجا که میدانم نویسندهی آتشینمزاج آتش نوشت – که در زادگاه ماهاتیر محمّد دارد مشق حیات وحش مینویسد و میخواند، آن هم در مقطع دکترا - بیژن را به عنوان یک متخصص و عاشق واقعی طبیعت به رسمیت میشناسد، امیدوارم اندکی با انعطاف و مهربانی بیشتر با آیش 5 ساله روبرو شود. چرا که دیگر نمیتوان بیژن را با رمالی و موجسواری و ... مرتبط دانست! میتوان؟
تازه بیژن، سام را یاد این شعر شاملو هم میاندازد:
جادهها با خاطرهی قدمهاي تو بيدار ميشوند
كه روز را پيشباز ميرفتي
هر چند سپيده تو را از آن پيشتر دميد
كه خروسان بانگ سحر كنند...
بیارتباط:
پیشتر هم اشاره کردهام که اغلب بزرگان محیط زیست ایران، از جمله اسکندر فیروز عزیز هم صراحتاً به نگارنده گفتهاند که سالهاست تفنگ شکاری خود را کنار گذاشته و دیگر هرگز به چنین کاری فکر نمیکنند. خوب است تمام شکارچیانی که خود را مدعی مریدی از مراد خود میدانند، از اسکندر فیروز تبعیت کرده و اسلحههای شکاری خود را برای همیشه به دیوار بیاویزند و به فرزندان خود، عملاً درس مهرورزی با زیستمندان طبیعت دهند. باور کنید، طبیعت ایران – در صورت اعمال مدیریت خردمندانه - آنقدر جاذبه و استعداد دارد که بینیاز از درآمد حاصل از توریسم شکار هم بتواند به بقای خود امیدوار بماند.
راستی!
کسی میداند صدور 700 مجوز شکار در طول شش ماههی گذشته توسط سازمان حفاظت محیط زیست را باید نشانهی داشتن آمار دقیق از سوی سازمان از جمعیت حیات وحش دانست یا نشانهی هرج و مرج و حاکمیت یک بام و دوهوایی در آنجاها؟!
واقعاً اگر مجوز شکار صادر میشود، یعنی ما آمار داریم و میدانیم در کجا جمعیت وحوش بیش از حد نرمال وجود دارد؛ پس چرا آمارها را اعلام نمیکنیم؟ و اگر آمار دقیقی نداریم و وضعیت محیط زیست و زیستگاههای حیات وحش خراب است – که هست – چگونه مجوز شکار صادر میکنیم؟
می گویم نکند ماجرا به قصه سفارت آلمان ربط دارد! ندارد؟
در همین ارتباط:
- طرح آیش از نظر مردم ساکن در اطراف تالاب گندمان - هومان خاکپور
اواخر سال گذشته بود که به اتفاق چند تن از دوستان – از جمله ناصر کرمی و الهه موسوی – در همایشی شرکت کردیم که در آن عالیترین مقام سازمان جنگلها، مراتع و آبخیزداری کشور – دکتر فرود شریفی – با افتخار اعلام کردند: «پس از ۴۰ سال، امسال برای نخستین بار توانستیم میزان تخریب منابع طبیعی کشور را با میزان احیاء آن به تعادل رسانده و در حقیقت تخریب را به صفر برسانیم!» ادعایی که البته همان زمان هم با مخالفت جدی بسیاری از محافل کارشناسی و دانشگاهی روبرو شد و حتا نویسندهی روزنامه کیهان هم به مخالفت با آن پرداخت!
اما اینک، یعنی به فاصلهی 11 ماه از انتشار آن ادعای بحثبرانگیز، یکی دیگر از مدیران ارشد سازمان – رضا روشنی - در گفتگو با ایرن، صراحتاً اعتراف کرد که سرعت تخریب عرصههای جنگلی و مرتعی کشور بیشتر از سرعت احیاء آنهاست.
البته معاون دفتر آبخيزداري و مناطق سيلخيز سازمان جنگلها، مراتع و آبخیزداری کشور این را هم اضافه کرد که دلیل اصلی شتاب گرفتن تخریب عرصههای منابع طبیعی در ایران، نبود حمايت قانوني از برنامههاي حفاظت و نگهداري جنگلها و مراتع در سطح ملّی است.
و این سخن حقی است.
در حقیقت، بازخورد سخن دیروز دکتر شریفی در نزد برنامهریزان و کلاننگران دولتی آن است که الحمدالله وضع منابع طبیعی خوب است و دیگر نیازی به تزریق بودجه اضافی نیست! هست؟
در صورتی که بازخورد جملهی خبری امروز مدیر همان سازمان این است که نه! وضع در عرصههای منابع طبیعی نهتنها خوب نیست که تخریب دارد شتاب میگیرد و باید دولت بیشتر از این بخش حمایت کند.
و این همهی حرفی بود که نگارنده خود در آن گفتگوی مناظرهگونه با فرود شریفی کوشید تا انتقال دهد.
حالا به نظر شما کدامیک از این دو گزینه به نفع منابع طبیعی کشور بود یا است؟
پژمان و پژمانها را باید تحسین کرد، آنهایی که بیهیاهو میکوشند تا با آنچه در توان دارند، سال جهانی گونهگونی زیستی را رنگ و بویی ایرانی دهند و به جهانیان ثابت کنند که در ایران هم هستند آدمهایی که دلشان برای طبیعت و موهبتهای ناهمتایش میسوزد.
آدمهایی که حاضرند به حرمت زیستمندان رو به انقراض سرزمین مادری، دستکم برای 5 سال دست به تفنگ شکاری نبرند و حریم مناطق چهارگانه را از هر نوع توسعهی آزاردهندهای و به هر بهانهای (جادهکشی، معدن کاوی، عبور خطوط لوله، گسترش صنایع آلودهکننده و ...) پاس دارند.
به کلبهی مجازی دکتر محمّدرضا نوروزی عزیز روید و دستمریزادی نثارش کنید، بابت کارهای قشنگ فرهنگی که انجام داده است و یا دارد انجام میدهد. من رفتم و احساس کردم که او امروز پیامبر من بود ... شاید پیامبر شما هم باشد ...
به دنبال سخنان سبزرنگ دو امام جمعه مهم کشور در قم و شیراز، اینک حجتالاسلام حسین نمازی از بامترین بام ایران، حجت را تمام کرده و میگوید: «حفظ منابع طبیعی از هر دستاورد بزرگ صنعتی دیگری، حتا هستهای مهمتر است.»
نه! خواب نمیبینید، لطفاً دست به گیرندههای خود هم نزنید! ماجرا کاملاً جدی است و گویا ایران میرود تا شاهد ظهور طیفی از سبزترین آخوندهای خود از زمان شاه عباس صفوی تا امروز باشد.
میگویید نه! خودتان سری به تارنمای هومان خاکپور بزنید و متن کامل سخنان نماينده ولي فقيه درجهادکشاورزي و منابع طبيعي چهارمحال و بختياري را بخوانید تادریابید که سبزها دارند میآیند! نمیآیند؟
به دنبال درخواست عمومی برای گریستن در سوگ تنگه هایقر (higher) و گراندکانیون ایران، امروز ایمیلی تکان دهنده از یک هموطن عزیز به نام فرشید دریافت کردم که مرا به شدت نگران کرد.
فرشید برایم نوشته که یک کوهنورد است و در طول هفت سال گذشته تا امروز 10 بار به این منطقه آمده و تمامی تنگه را درنوردیده است. او مینویسد که تنگه هایقر در بین مناطق فراوانی که دیده است، یکی از منحصربهفردترینهاست و قرار بوده به ژئوپارک بدل شود و در حقیقت به یکی از قطبهای گردشگری طبیعی ایران تبدیل گردد که متأسفانه فتنهی سدسازی به جان این تنگه هم افتاد ...
هیچ زمان چون امروز، منابع و اندوختههای آبی/خاکی کشور با دیو پلشت آلودگی روبرو نبودهاند؛ هیچ زمان نبوده که بلای آلودگی در اثر اُفت کمی منابع آب و جابجایی گستردهی خاک در اثر فرسایش اینگونه نمایان شود.
و هیچ زمان دیگری را نمیتوان سراغ گرفت که پسابهای خام این گونه افسارگسیخته و بیمهابا و در چنین حجم باورنکردنی، زیستگاههای انسانی و جانوری ما را نشانه رفته باشند.
با این وجود، نکتهی تلختر و غمانگیزتر داستان این است که وقتی به قوانین موجود کشور نظر میاندازیم و شرح وظایف سازمانها و وزارتخانههای ذیربط را مطالعه میکنیم، به واقعیتی حیرتانگیز میرسیم! به این که هنوز هیچ متولّی قانونی برای حفظ توان زیستشناختی (بیولوژیک) خاک وجود ندارد! باورتان میشود؟
نه وزارت جهاد کشاورزی، نه سازمان حفاظت محیط زیست، نه مؤسسه استاندارد و نه هیچ نهاد دیگری این مسئولیت را برعهده نگرفته و نمیگیرد!
برای همین است که همچنان منتظریم تا ببینیم لایحهی جامع مدیریت خاک، چه زمان توسط نمایندگان مجلس در صحن بهارستان به شور و تصویب میرسد و مملکت را از این بلاتکلیفی نجات میدهد؟!
فقط امیدوارم در آن زمان، هنوز خاک پاکی وجود داشته باشد که بشود از آن حراست کرد!
در همین باره، مصاحبه نگارنده را میتوانید در صفحهی 3 از شمارهی امروز – 10 بهمن 88 - روزنامه جوان بخوانید.